عربستانکشور شناخت

بررسی وضعیت دموکراسی در عربستان؛ حتی اپوزوسیون هم دنبال دموکراسی نیست!

فاطمه شاه آبادی –  در ادامه پرونده بررسی وضعیت دموکراسی در جهان اسلام این بار سراغ عربستان سعودی رفتیم. جایی که سخن گفتن از دموکراسی در آن شاید خنده دار به نظر برسد. آقای سید هاشم رضوی در گفتگو با ما به نکات مهمی درباره وضعیت آزادی و مردم سالاری در این کشور اشاره کرده اند که متن آن در زیر می آید.

پیش از ورود به بحث اگر ممکن است مروری تاریخی از حکومت وهابیِ آل سعود بفرمایید؟

همانطور که می دانید آل سعود دارای سه دوره حکومت است. دوره اول با تشکیل امارتی در دِرْعِیّه و برخی از واحه‌های کوچک اطراف توسط سعود بن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، آغاز شد. پس از مرگ سعود، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، هم‌پیمان شد و سلفی های وهابی همزمان با حکومت سعودی روی کار آمدند؛ یعنی اگر بخواهیم ریشه وهابی ها را بررسی کنیم، باید به همان دوره اول آل سعود در سال 1724 مراجعه کنیم که دولت اول سعودی با کمک محمد بن عبدالوهاب تشکیل شد، بدین صورت که محمد بن عبدالوهاب شرعیت و پوشش دینی را برای حکومت سعودی ایجاد کرد و آل سعود کشورگشایی را انجام میداد. به طور مثال زمانی که سعودی ها میخواستند از خاستگاه خود یعنی منطقه دِرعیه در نجد به مناطق اطراف مثل حجاز و حائل، طائف و مکه و… حمله کنند به توجیه نیاز داشتند و این توجیه را وهابی ها با فتواهای‌شان برایشان فراهم میکردند، این کار با تبلیغ و تشویق در بین مردم و جمع کردن سرباز برای سعودی ها انجام میشد. در مقابل این کمک وهابی ها به آل سعود، آنها نیز به وهابی ها اختیار تام در امور و مسائل دینی داده بودند.

خاستگاه آل سعود و وهابی ها یک منطقه بوده است؟

بله هر دو از نجد بودند. عربستان به طور کلی به 3 منطقه تقسیم میشود. منطقه حجاز، منطقه شرقیه و منطقه نجد. حجاز که شامل مکه، مدینه، طائف و تبوک و… شرقیه نیز مناطق شرقی عربستان ازجمله احساء و قطیف است که عمده شیعیان نیز ساکن این مناطق هستند و نجد شامل مناطق مرکزی عربستان مثل ریاض و دمام و… می باشد.

این قلمرو گشایی ها بعد از فروپاشی عثمانی اتفاق افتاد؟

خیر، اولین حکومت سعودی در زمان عثمانی ها تشکیل شد که همان عثمانی توسط پاشای مصر، حکومت اول سعودی را پس از 70 سال از بین برد. حکومت دوم آل سعود هم چندان دوامی نیاورد اما حکومت سوم که عبدالعزیز آن را در سال 1932 به وجود آورد تاکنون ادامه دارد.

در ادامه اگر لازم است در مورد نوع رژیم سیاسی در عربستان توضیحاتی را بفرمایید.

در بررسی وضعیت عربستان با وضعیتی رو به رو هستیم که در معدودی از کشورهای دنیا قابل مشاهده است. چراکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورها به سمت حکومت های جمهوری رفتند و دارای تعدد احزاب شدند و احیانا هم اگر در کشوری نظام های سابق و سلطنتی پابرجا ماند آن را به سمت نظام سلطنت مشروطه سوق دادند. مثلا در حال حاضر در دنیا کشورهایی هستند که حکومت، نظام پادشاهی‌ست اما مجلس دارند، انتخابات دارند، قوه مقننه دارند و قوه مجریه با انتخابات سرکار می آید؛ نمونه های زیادی هم هست مثل انگلستان، اسپانیا، هلند، سوئد، دانمارک یا ژاپن که امپراطور دارد. اما در عربستان چنین سیستمی وجود ندارد، کشورهایی نظیر امارات و قطر یا کویت هم تا حدی اینگونه‌اند اما همین کویت تا حدی در صدد تعدیل برآمده است و مجلس امه دارد که این مجلس دارای اختیاراتی است. یا مثلا بعد از جنبش که در سال 2011 به بعد در منطقه و شمال آفریقا رخ داد ما شاهد بودیم که انتخابات در برخی کشورهای شمال آفریقا جدی تر شد؛ گرچه تا قبل از آن، انتخابات بود اما صوری بود و معمولا جناح حاکم یا نماینده مورد نظر آن رای می آورد.

به هر حال در عربستان چنین اتفاقاتی هنوز رخ نداده است و پادشاهی یک پادشاهی مطلق می باشد بدین معنا که پادشاه یا ملک به نوعی نماد استیلای یک شخص در راس هرم و اداره کل حکومت است. در این کشور، پادشاه هم رئیس کشور است هم رئیس دولت. دقت کنید در برخی کشورها، پادشاه یا رئیس کشور، دیگر رئیس کابینه نیست مثل نظام‌های پارلمانی که رئیس جمهور، رئیس کشور است اما رئیس کابینه نیست. اما در عربستان پادشاه هم رئیس کشور است هم رئیس دولت و کابینه است و وزرا را عزل و نصب می کند، هم ساختار قضایی را تعیین می کند، هم قانون وضع می کند و مجلس شورای این کشور هم اگر بخواهد قانونی را بگذراند، تا مورد تایید پادشاه واقع نشود، آن مصوبه اجرایی نمی شود، هم فرمانده کل قواست؛ یعنی فرماندهان ارشد نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی را مشخص می کند و همه این منصوبین بایست به شخص پادشاه وفادار باشند؛ خلاصه اینکه پادشاه فعال مایشاء کشور است و هیچ مقام و قدرت و ارگانی وجود ندارد که بر عملکرد شاه نظارت کند یا اینکه او را مورد سوال قرار دهد. علاوه بر این در عربستان ما شاهد یک حالتی هستیم که تقریبا در دنیا بی نظیر است و آن چیرگی واقعی و کامل یک خانواده بر مقدارات یک ملت است. در عربستان پست مهم و کلیدی اداره کشور در اختیار فرزندان و نوادگان عبدالعزیز است؛ از اداره مناطق 13گانه کشور گرفته که توسط شاهزداگان سعودی اداره می شود تا وزرتخانه های کلیدی مانند داخله و خارجه و دفاع که بحث هایی مانند امنیت، روابط خارجی و تصمیم صلح و جنگ در آنها مطرح است.

در عربستان سیستم سیاسی بدین گونه است که نمایندگان مجلس و رئیس آن را (مجلس عربستان مجلس مشورتی پادشاه است نه مجلس قانون گذاری) رئیس کشور یا همان پادشاه تعیین میکند، وزرا و دیگر اعضای کابینه نیز منصوب پادشاه هستند. سیستم قضایی نیز به همین شکل است و پادشاه رئیس آن و سایر روسا و مدیران طراز اول آن را منصوب می کند. بنابراین در عربستان چیزی به نام تفکیک قوا وجود ندارد. گرچه علی الظاهر دولت از قوه قضائیه جداست اما همانگونه که میدانید علت اصلی تفکیک این قوا آن است که این 3 قوه یکدیگر را به تعادل برسانند یعنی مانع از زیاده خواهی قوه دیگر شوند که چنین چیزی در عربستان به هیچ عنوان مشاهده نمی شود و اصل بر سلطنت مطلق است.

در عربستان ما شاهد یک حالتی هستیم که تقریبا در دنیا بی نظیر است و آن چیرگی واقعی و کامل یک خانواده بر مقدارات یک ملت است. در عربستان پست مهم و کلیدی اداره کشور در اختیار فرزندان و نوادگان عبدالعزیز است؛ از اداره مناطق 13گانه کشور گرفته که توسط شاهزداگان سعودی اداره می شود تا وزرتخانه های کلیدی مانند داخله و خارجه و دفاع که بحث هایی مانند امنیت، روابط خارجی و تصمیم صلح و جنگ در آنها مطرح است.

وضعیت آزادی در عربستان به چه شکل است؟

برای بررسی آزادی در این کشور، باید دو برهه زمانی را بررسی کرد، یکی از سال 2017 و بعد از روی کار آمدن بن سلمان و دیگری قبل از آن و زمان نایف و پسرش که حدود 40 سال مباحث امنیتی را در این کشور مدیریت کردند.

در زمان ملک عبدالله و ملک سلمان، بعد از اتفاقات صحوه یا جنبش بیداری یک سری اصلاحات به‌وجود آمد و برای اولین بار انتخابات شهرداری ها در عربستان برگزار شد.

در مورد تاریخچه جنبش صحوه بیشتر توضیح میدهید؟

جنبش صحوه در عربستان امتداد جنبش اخوان المسلمین است که ریشه‌اش به سالهای 70-1960 برمیگردد که جمال عبدالناصر در مصر روی کار آمد و بین او و اخوان بحث و درگیری هایی رخ داد که به محدودیت فعالیت اخوان در مصر منجر شد، از این رو عده ای از آنها به عربستان رفتند و حکومت به دلیل نیازی که به آنان داشت و همچنین به دلیل رقابت میان ملک فیصل و جمال عبدالناصر، از اخوان استقبال خوبی به عمل آمد و پست ها و مناصب قابل توجهی در سیستم آموزشی و حتی در مدیریت فرهنگی جامعه به آنان داده شد.

به طور کل همکاری 30 ساله اخوانی و سلفی از سال 1960 در عربستان منجر به جنبش صحوه شد که یکی از نتایج این جنبش نگارش النظام الاساسی للحکم یا همان شیوه نامه حکمرانی در عربستان و انتخابات شهرداری ها بود. البته این شیوه نامه حکمرانی نیز به روش و سبک و سیاق خاص سعودی ها منتشر شد. اصولا نگارش مقررات بدین جهت بود که یکی از خواسته های معترضین صحوی این بود که اختیارات پادشاه نباید مطلق باشد و مردم نیز باید در تعیین سرنوشت خود سهیم باشند و دخالت کنند. اما خاندان پادشاهی این مشارکت را نوعی مزاحمت برای اختیارات پادشاه تلقی می کنند و از همین رو تا آن زمان عربستان از داشتن قانونی اساسی که حقوق و اختیارات حاکم و محکوم و روابط میان آن دو را تنظیم کند محروم بود. پس از این اعتراضات و در سال 1992 ملک فهد پذیرفت که چارچوبی برای حکومت داری تعیین کند اما همچنان از دخالت دادن مردم در امور حکومت واهمه داشت. بنابراین برای آرام کردن معترضین و کاهش اعتراضات کمیته ای را به ریاست برادرش نایف بن عبدالعزیز که وزیر کشور و امنیتی ترین فرد سعودی در آن زمان بود انتخاب کرد و آن کمیته مجموعه مقرراتی را در 9 باب و 83 ماده تنظیم کردند و پادشاه آن را به عنوان قانون اساسی عربستان ابلاغ کرد و حتی اسم آن را هم قانون اساسی نگذاشتند که عواقبی برای حکومت نداشته باشد وعربستان همچنان قانون اساسی ندارد و مدعی هستند قرآن قانون اساسی ماست! ادعایی که همین اواخر بن سلمان در مصاحبه تلویزیونی خود مجددا آن را مطرح کرد.

همانگونه که مشاهده می کنید در این مورد نیز مردم در هیچ مرحله ای از مراحل نگارش و تصویب و اجرای قانون اساسی یا همان شیوه نامه حکمرانی دخالت نداشتند.

چه شد که عربستان اخوانی های مصری را پذیرفت؟

این کار حکومت عربستان چند دلیل داشت، یکی اینکه تا قبل از این مسئله در عربستان سلفی های وهابی مطرح بودند که در فرایند ساختارسازی در حکومت ناکارآمد بودند و ثابت کرده بودند که توان مدیریت بخش های مختلف را ندارند و حتی قدرت جذب جوانان را نداشتند. دلیل دوم نیز این بود که این اخوانی ها کاری به سیستم و حکومت و نحوه حکومتداری نداشتند و به نحوی خود را با وضع موجود سازگار کردند و از برخی اصول اخوانی ها هم عدول کردند و اما دلیل سوم این بود که در همان سالها یعنی در دهه 1970 عربستان با موج بازگشت تحصیل‌کردگانی که به کشورهای غربی رفته بودند مواجه بود. این تحصیل کرده ها به نوعی مروج فرهنگ غرب بودند و باعث نگرانی حکومت مذهبی سعودی شده بودند. لذا به اخوانی ها میدان داده شد تا با تعلیمات دینی و مذهبی خود جامعه را هدایت کنند.

این اخوانی ها کم کم وارد سیستم آموزشی عربستان شدند و در نهایت میتوان گفت در دهه 70 و 80 تمام سیستم آموزشی عربستان را اشغال کردند و در تمام دانشگاه های عربستان (هم دانشگاه های اسلامی و هم دانشگاه های فنی و مهندسی) کرسی داشتند و حتی توانستند در خوابگاه ها و محل های استراحت دانشجویان نفوذ کنند و دانشجویان را با تبلیغ جذب کنند.

برای آرام کردن معترضین و کاهش اعتراضات کمیته ای را به ریاست برادرش نایف بن عبدالعزیز که وزیر کشور و امنیتی ترین فرد سعودی در آن زمان بود انتخاب کرد و آن کمیته مجموعه مقرراتی را در 9 باب و 83 ماده تنظیم کردند و پادشاه آن را به عنوان قانون اساسی عربستان ابلاغ کرد و حتی اسم آن را هم قانون اساسی نگذاشتند که عواقبی برای حکومت نداشته باشد وعربستان همچنان قانون اساسی ندارد و مدعی هستند قرآن قانون اساسی ماست!

واکنش دولت در مقابل این نفوذ و جذب چه بود؟

این عمل اخوانی ها حمایت شده بود چرا که سعودی ها از آنها توقع اعتراضات سیاسی نداشتند، لذا مبالغ کلانی از پترودلار سعودی نیز برای موفقیت فعالیت آنها اختصاص داده شده بود.

آیا به غیراز جنبش صحوه، احزاب هم در عربستان فعالیت دارند؟

ببینید در عربستان فعالیت حزبی ممنوع است و این کشور حزب فعالی ندارد و اگر هم حزب یا احزابی مطرح شدند یا به طور مخفیانه فعالیت کردند و یا در خارج از کشور بودند. برای مثال در دهه 70 بعد از موج ناسیونالیسم عربی، حزب کمونیست در عربستان در سال 1975 شکل گرفت. این حزب توسط عده کمی از طرفداران شوروی به طور مخفیانه تشکیل شد و اعضای رسمی آن از 200-300 نفر متجاوز نبود. حزب کمونیست بسیار منتقد بود، به اقتصاد عربستان، به تبعیض علیه زنان و حتی به سیاست های غربگرایانه خاندان حاکم اعتراض داشت. این حزب از همان ابتدای تشکیل غیرقانونی اعلام شد و بسیاری از اعضای آن دستگیر شدند و حکومت به ازای آزادی این زندانیان‌، از روسای حزب خواست اعلام انحلال کنند و حزب همین کار را انجام داد. البته شاخه جوانان این حزب نیز در سوریه تشکیل شده بود.

نکته دیگر این است که بسیاری از طرفداران این حزب، شیعیان بودند، نه به خاطر افکار کمونیستیِ این حزب بلکه به خاطر شعارهایی که میداد. همانطور که میدانید شیعیان همیشه جز مخالفین بالقوه و بالفعل هستند و هرموقع که فرصتی پیش آید اولین معترضین شیعیان هستند.

از سال 1990 به بعد فعالیت های اجتماعی یا به وهابی‌ها (دقیقتر آن جامی‌ها) و یا به اخوانی ها محدود شدند و معارضین مطرح جامعه عربستان عمدتا از همین جریان های صَحَوی هستند. به عنوان مثال دو معارض معروف و قدیمی عربستان که رسانه ای تر هستند و بیشتر از دیگران معروفند دو داعیه به نام های سعد الفقیه و محمد المِسعَری هستند. سعد الفقیه، در سال 1993 بعد از جنگ دوم خلیج فارس، کمیته دفاع از حقوق شرعی را تاسیس کرد. این کمیته، همانطور که از نامش پیداست باید دینی یا شرعی باشد، اما اقداماتی که انجام میداد در جهت دعوت به اصلاح امور، حکومت مشروطه و دعوت برای بهبود وضعیت مردم بود. سعد الفقیه با تمسک به این جمله النصح لائمه المسلمین؛ هر فرد میتواند امام جامعه را نصیحت کند، اقدام به نامه نگاری به پادشاه و نصیحت وی نمود. بعد از این اقدام همه اعضا کمیته حقوق شرعی از کار اخراج شدند، بعضی شکنجه و زندان و برخی حصر شدند، حتی مسعری را در تلویزیون حاضر کردند و به عنوان یک فرد خطارکار انگشت نما شد. بعد از این اتفاق الفقیه و مسعری به لندن رفتند و ادامه کار کمیته را از لندن پیگیری کردند و تا سال 1996 که بین این دو نفر اختلاف پیش آمد فعالیت این کمیته ادامه داشت. بعد از آن سعد الفقیه «حرکه الاسلامیه للاصلاح» را تشکیل میدهد که تا الان فعال است. هرچند مخالفت های بسیاری با وی می شود تا جایی که عبدالعزیز بن باز، مفتی عربستان، از الفقیه به عنوان فردی یاد میکند که عقاید گمراه کننده را منتشر می کند. حتی الفقیه یک ترور نافرجام هم داشت. الفقیه در ابتدای حضور در لندن موفقیت هایی را در به چالش کشیدن حکومت سعودی به دست آورد اما پس از آنکه دو بار برای تجمع در خیابان ها به مردم عربستان فراخوان داد و مردم قابل توجهی به درخواست او به خیابان ها آمدند، توسط آمریکا به همکاری با القاعده محکوم شد و زمینه فعالیت وی به شدت محدود گردید.

محمد المسعری نیز بعد از جدا شدن از کمیته، حزب «تجدید الاسلامی» را در سال 2004 تاسیس کرد و هدف این حزب را سرنگونی حکومت آل سعود اعلام کرده و البته وی به دنبال خلافت اسلامی است.

به طور کل میتوان نتیجه گرفت که فضای معارضه برای مخالفین حکومت سعودی نه در داخل و نه در خارج آنگونه که باید فراهم نیست و معارضین آل سعود، عمدتا افکار سلفی دارند و چندان دموکراسی خواه نیستند.

با توجه به عدم حمایت آمریکا از این معارضان، چگونه می توانند در لندن فعال باشند؟ منبع درآمدشان چیست؟

لندن به بهشت معارضین معروف است و عربستانی های زیادی در آنجا اقامت دارند. به‌طور کل  قوانین حاکم در آنجا نیز به گونه ای‌ست که این معارضین راحت‌تر می‌توانند فعالیت داشته باشند. اما منبع درآمد برمیگردد به اخوانی بودن این دسته از افراد که اخوانی ها اکثرا تجار ثروتمند و بانفوذی هستند.

از سال 2004 به بعد آیا در جامعه سیاسی عربستان تغییری ایجاد شد؟

از 2004 به بعد شاهد اتفاق خاصی در جریان معارضه نیستیم چرا که یکسال بعد از این تاریخ یعنی در سال 2005 ملک عبدالله که از سال 1982 تا 2005 ولیعهد بود ولی عملا از سال 1995 قدرت اصلی عربستان را به دلیل سکته مغزی ملک فهد به عهده داشت به پادشاهی رسید. دوران پادشاهی عبدالله مصادف بود با اصلاحات بی سابقه ای که وی در حکومت انجام داد. به عنوان مثال عبدالله به زنان حق رای داد و اجازه داد زنان در بازی های المپیک شرکت کنند. از نظر اقتصادی نیز با توجه به قیمت مناسب نفت و افزایش تولید در زمان عبدالله ثروت این کشور به حد قابل قبولی رسید و عبدالله توانست با استفاده از این مزیت مردم رو راضی نگاه دارد. عبدالله توجه خاصی به دانشجویان بورسیه عربستان می کرد و شهرک های صنعتی متعددی را برای دور کردن اقتصاد عربستان از خام فروشی و حتی وابستگی به نفت انجام داد که ادعاهای بن سلمان در حال حاضر مبنی بر اقتصاد بدون نفت به دلیل همین زیرساخت هایی است که در زمان ملک عبدالله ایجاد شد. عبدالله حتی در زمانی که ولیعهد بود به تهران سفر کرد و در نشست سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی شرکت کرد و تنش زدایی با ایران بعد از تیرگی روابط به دلیل جنگ با عراق و حوادث تلخ رخ داده برای حجاج ایرانی در سال 66 هم در زمان عبدالله اتفاق افتاد.

اما در سال 2015 با مرگ عبدالله و روی کار آمدن سلمان، جدل جدی در خاندان پادشاهی به وجود آمد و می‌توان گفت بعد از مرگ عبدالله برگ جدیدی از تاریخ سیاسی عربستان ورق خورد.

همانطور که می دانید حکومت در عربستان از نسل اول یعنی عبدالعزیز به نسل دوم یعنی پسران عبدالعزیز رسید و عنوان پادشاهی بین برادران دست به دست شد. ملک سلمان هم در ابتدا به شیوه مرسوم در خاندان سعودی عمل کرده و برادر کوچکترش مقرن رو به ولیعهدی انتخاب کرد اما بعد از حدود یک سال و در سال 2016، با اینکه هنوز دو تن از پسران عبدالعزیز؛ یکی مقرن و دیگری احمد، داعیه دار حکومت بودند، ملک سلمان با برکنار کردن برادرش مقرن از ولیعهدی، پسر برادرش یعنی محمد بن نایف، را به عنوان ولیعهد خودش انتخاب و راه را برای به قدرت رسیدن نسل سوم هموار کرد. ملک سلمان علاوه بر این پسر خودش یعنی محمد بن سلمان 30 ساله را هم به عنوان جانشین ولیعهد انتخاب کرد.

اما در سال 2017 باز دست به یک تغییر مهم میزند و با برکناری محمد بن نایف از ولیعهدی، پسرش محمد رو که جانشین ولیعهد و وزیر دفاع بود به عنوان ولیعهد انتخاب کرده و پست جانشین ولیعهد را هم کاملا حذف نمود.

این موضوع که تقریبا به یک کودتای خزنده شباهت داشت و باعث شد شاهزادگان مدعی قدرت همچون پسران سلطان و فهد و عبدالله احساس مغبون شدن کنند، ظاهرا اعتراضاتی را در خاندان سلطنتی ایجاد کرد که ولیعهد جدید به بهانه فساد شاهزادگان خاندان سعودی تعداد زیادی از آنها و همچنین صاحب منصبان، نظامیان، سرمایه داران و افراد با نفوذ وفادار به این شاهزاده ها را بازداشت کرده و در هتلی تحت حصر قرار می دهد و با گرفتن اموال آنها و تحقیر و احتمالا تهدید و ارعابشان، رقبا را سرکوب می کند. در این دوره ما شاهد این هستیم که ملک سلمان دست پسرش را کاملا باز میگذارد و به وی در حد پادشاه قدرت می دهد. هرچند بعد از این قضیه دمکرات های آمریکا که رابطه خوبی با نایف و فرزندش محمد بن نایف داشتند، تلاش گسترده ای برای آزادی وی از زندان کردند، اما هنوز از وضعیت دو برادر پادشاه و محمد بن نایف اطلاع دقیقی در دست نیست و عمده خبرها دال بر زندان یا حصر این افراد است.

فضای معارضه برای مخالفین حکومت سعودی نه در داخل و نه در خارج آنگونه که باید فراهم نیست و معارضین آل سعود، عمدتا افکار سلفی دارند و چندان دموکراسی خواه نیستند.

چرا دمکرات های آمریکایی دنبال ازادی بن نایف بودند؟

محمد بن نایف چندین سال وزیر کشور و مقام عالی امنیتی عربستان بود. پدرش یعنی نایف بن عبدالعزیز نیز حدود 37 سال وزیر کشور بود یعنی پدر و پسر حدود 40 سال مسول پرونده های امنیتی این کشور بودند و طبیعی‌ست که نفوذ زیادی داشته باشند؛ این پدر و پسر در جریان سرکوب حرکت های اسلامی چه در عربستان و چه در خارج از این کشور خدمات بسیار ارزنده به آمریکایی ها انجام داده اند و آمریکایی ها هم مشتاقند کسی قدرت عربستان را به دست بگیرد که قبلا امتحان خود را پس داده و در وفاداری وی شکی نداشته باشند. با توجه به سابقه ای که غربی ها از دوران حکومت ملک فیصل و سرشاخ شدن های گاه و بیگاه او با منافع غرب دارند ترجیح می‌دهند که مرتکب ریسک پذیرش شخصی ناشناخته مثل بن سلمان نشوند. از این‌رو پادشاهی بن نایف در غرب و آمریکا طرفداران بیشتری دارد و مایل هستند که وی جانشین بن سلمان شود. البته بن سلمان هم برای اینکه ثابت کند که در وفادارای به غرب از بن نایف کمتر نیست، تلاش های گسترده ای انجام داده که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهد شد.

با این اتفاقات، بن سلمان با مشکل مشروعیت مواجه شد، لذا برای تامین مشروعیت، اقداماتی نظیر آزادی رانندگی زنان، لغو قانون ولایت، تاسیس هیئت الترفیه و جمع کردن نیروهای مطاوعه و مجوز برای کنسرت ها و پارتی ها و… را انجام داد. به عنوان مثال در قانون لغو ولایت، زنان میتوانستند بدون اجازه سرپرست خود در ادارات عربستان خدمات دریافت کنند، مثلا برای دریافت شناسنامه دیگر نیازی به اجازه سرپرست نبود. هیئت الترفیه سینما و مراکز تفریحی و سرگرمی را در عربستان ایجاد کرد. نیروهای مطاوعه که همان امر به معروف و نهی از منکر بودند و در کوچکترین امور مردم دخالت میکردند نیز در ابتدا محدود و سپس جمع شدند.

آیا این اقدامات با مخالفت مفتی ها یا داعیه ها مواجه نشد؟

نخیر، اصولا مفتی ای می تواند در سیستم دینیِ حکومتی بماند که مطیع پادشاه یا همان ولی امر باشد. در عربستان مفتی وظیفه مشروعیت دادن به شمشیر حاکم را برعهده دارد و صرفا با توجیهات که میتراشد به اوامر یا اقدامات حاکم جنبه دینی می دهد و شرعی می دهد. البته هستند کسانی که این روش را نمی پسندند اما این اشخاص به سرعت جایگاه و تریبون خود را از دست می دهند. در زمان حکومت فعلی دیگر این موضوع محدود به جایگاه اجتماعی و تربیون نیست و مخالفت و عدم همراهی با حکومت عواقبی مثل زندان و شکنجه یا حتی سربه نیست شدن را دارد که نمونه آن ده ها عالم دینی عربستانی است که اکنون در زندان هستند و اغلب آنان نیز اهل سنت هستند.

چرا بن سلمان برای تامین مشروعیت دست به چنین انتخاب هایی زد؟ آن هم در جامعه سنتی عربستان؟

بن سلمان با توجه به انقلاب های سال 2011 و پس از آن در کشورهای عربی به این نتیجه رسیده بود در آن کشورهای عربی این جوانان بودند که به خیابان ها آمده و خواستار تغییر ساختار سیاسی شده بودند لذا باید به خواسته های قشر جوان بها دهد و امکانات بیشتری برایشان فراهم کند. همانطور که قبلا هم اشاره شد در دهه 70 گروهی از تحصیلکردگان غرب به عربستان بازگشتند، این افراد در کنار اخوانی های متعصب سلفی زندگی مسالمت آمیزی داشتند اما بن سلمان تصمیم گرفت روی این تحصیل‌کردگان سرمایه گذاری کند و چنین آزادی ها و تفریحاتی را برایشان فراهم کند. وی معتقد بود که اخوانی ها می توانند به همان روش مسالمت آمیزی که پدر و مادرانشان در زندگی با این اکثریت در پیش گرفته بودند زندگی کنند؛ چون جوان است که ممکن است به خیابان بیاید وگرنه پدر و مادرهایشان در خانه و مسجد مشغولند. هرچند این آزادی ها موجب بشود که خوانندگان مختلف از آمریکا به عربستان بروند و کنسرت برگزار کنند، پارتی های مختلط برگزار شود و تصاویر آن در سطح وسیعی منتشر شود، کسی دیگر به اختلاط زنان و مردان کاری نداشته باشد و این قبیل مسائل که بیش از آنکه بیانگر آزادی باشد نشان دهنده ترویج ناهنجاری است. هیئت سرگرمی در این مدت کارهای بسیار عجیبی انجام داده تا جایی که در برخی شهرها دیسکو و بار هم راه انداختند البته اسمش را هم حلال می گذارند تا صدای جامعه سنتی و محافظه کار عربستان در نیاید!

بعد از این آزادی ها جنبش، حزب یا هیچ گونه فعالیت سیاسی ای شکل نگرفت؟

در خود عربستان خیر اما در اواخر سال 2020 حزب «تجمع الوطنی» در کانادا آغاز به کار کرد که با امضای 6 نفر اعلام موجودیت کرد. یک تن از این 6 نفر خانم مضاوی الرشید از خاندان آل رشید بود، وی پژوهشگر قابلی ست که تالیفات جالب و غنی ای دارد. پدربزرگ او آخرین امیر حائل، رقیب و دشمن آل سعود بود. در سرکوب یکی از حکومت های سه گانه آل سعود، آل رشید نقش بسیار برجسته ای داشت که عبدالعزیز بعد از به قدرت رسیدن، آنها را به شدت سرکوب کرد. یکی دیگر از امضاکنندگان شخص شیعه ای به نام محمد المُشَیخِص بود که همان روزهای اول انصراف داد. یحیی العسیری نیز دبیرکل حزب است، افراد دیگری همچون عمر الزهرانی، سعید الغامدی و عبدالله العوده نیز جزء موسسین اعلام شده بودند. عبدالله العوده پسر سلمان العوده؛ داعیه برجسته اخوانی است که او نیز در زندان است و گزارش هایی هم که از زندان می رسد حاکی از وضعیت وخیم سلامتی اوست.

این حزب مقداری فراگیرتر عمل کرده و از همه اطیاف، گروه های فکری و مذاهب عضوگیری کرده و نقطه مشترک همه اینها براندازی آل سعود است. البته در اینکه این حزب واقعا یک حزب برخاسته از نیاز مردم برای رهایی از آل سعود است یا پشت پرده آن سیستم های امنیتی هستند واقعا محل شک و تردید است. شخصا معتقدم تاسیس این حزب با فرار سعد الجبری، مقام ارشد امنیتی سعودی و دست راست بن نایف به کانادا بی ارتباط نیست، اما در حال حاضر ادله متقنی برای اثبات این موضوع وجود ندارد و صرفا در حد گمانه است.

نحوه مواجه حکومت با فعالیت های سیاسی چگونه است؟

در فضای عربستان کسی به انتقاد از حکومت هم نمی تواند فکر کند، حتی فکر کردن به اینگونه مسائل زندان دارد و تحرکات وسیع تر سرنوشتی همانند جمال خاشقچی را برای فرد معترض به ارمغان خواهد آورد که سعد الفقیه و عمر الزهرانی گواهان خوبی برای این مدعا هستند. نحوه مواجهه حکومت بسیار بی رحمانه است؛ عربستان در این کار ید طولایی دارد و نمونه هایی که ذکر شد اولین نیستند. سعودی حتی شاهزاده هایی که فرار کرده اند را بازگردانده است. من حیث المجموع کسی قابلیت دسترسی به فضای سیاسی عربستان را ندارد چراکه این فضا بسیار بسته است و حاکمیت نیز مواجهه سختگیرانه ای با هر حرکتی دارد.

با توجه به اینکه انتخابات یکی از جلوه های دموکراسی است آیا این جنبه از دموکراسی در عربستان وجود دارد؟

در خصوص انتخابات در حدود ریاست کشور؛ جواب مشخص است چراکه آل سعود معتقد هستند که آنان حاکم مطلقند پس طبیعی است که حاکمیت خود را در انتخابات با فرد یا افراد دیگری به اشتراک نمی گذارد. اصلا فلسفه انتخابات در عربستان معنی ای ندارد چراکه ساختار حکومت نیازی به برگزاری انتخابات ندارد. آل سعود حتی در انتخاب حاکمان مناطق سیزده گانه عربستان نیز مستبدانه عمل میکنند و عمده حاکمان  آنها از آل سعود هستند. اما یک انتخابات که در سال های اخیر مجوز گرفت و برگزار هم می شود و آن هم انتخابات شوراهای شهر است. اگر به یاد داشته باشید در ابتدای بحث گفتیم در زمان عبدالناصر گروهی از اخوانی ها به عربستان رفتند و تا حدی خود را با وضع موجود سازگار کردند و از برخی اصول اخوانی ها هم عدول کردند. این‌ گروه اخوانی های نسل اول عربستان بودند، اما اخوانی های نسل بعد یک سری اعتراضات را شروع کردند. اعتراضات‎شان بعد از جنگ دوم خلیج فارس یعنی بعد از حمله عراق به کویت که آمریکا در عربستان چند پایگاه را تاسیس کرد، شروع شد. ایجاد این پایگاه ها و تایید این حرکت از سوی مفتیان سعودی باعث شد که عده ای از اخوانی‌ها نسبت به پناه دادن به یک دولت کافر و متجاوز، معترض شوند. گرچه این اعتراضات سرکوب شد اما نتیجه این شد که در زمان ملک عبدالله اجازه انتخابات مجالس البلدیه (چیزی شبیه شورای شهر خودمان) داده شد. دوره اول بدون حضور زنان برگزار شد اما در دوره دوم به زنان هم حق رای داده شد که در همان دوره اول هم مشارکت بسیار پایین بود. از نظر بنده شاید یکی از دلایل این استقبال کم، عدم باور مردم به سیستم انتخابات بود چون مردم زمانی انگیزه کافی برای شرکت در انتخابات دارند که احساس کنند میتوانند چیزی را تغییر دهند اما وقتی بدانند با این انتخابات اتفاق خاصی در کلان حکومت نمی افتد و حتی ممکن است شرکت آنها مهر تاییدی بر حکومت باشد، مسلم است که انگیزه ای برای حضور ندارند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا