Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the wp-aparat domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/shoubair/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114
بررسی فرازونشیب‌های احزاب اسلام‌گرای سنّی افغانستان؛ چیزی از اسلام‌گراییِ اسلام‌گرایان باقی نمانده! – شعوبا
جریان شناسیجریان شناسی سیاسیجریان شناسی فکری و مذهبیشبه قاره و افغانستانکشور شناخت

بررسی فرازونشیب‌های احزاب اسلام‌گرای سنّی افغانستان؛ چیزی از اسلام‌گراییِ اسلام‌گرایان باقی نمانده!

پس از تشکیل حکومت حامد کرزی، اخوانی ها دیگر نقش چندانی ندارند، به گونه ای در هاضمه لیبرال دموکراسی هضم شدند. اگر چه همچنان بر سر یک سری سمبل‌ها از جمله جهاد تاکید دارند ولی از آن ایده آل‌های اولیه اخوانی و آرمان شهر مدنظرشان چیزی باقی نمانده است. به تعبیر دیگر این احزاب با احزاب سکولار فرق ماهوی ندارند، احزاب جمعیت و حزب اسلامی هر دو به دموکراسی، آزادی بیان، انتخابات، و مهمتر از همه حقوق بشر که خط قرمزشان بوده، تن داده اند.

علیرضا صالحی- آقای امان الله شفایی از پژوهشگران و کارشناسان برجسته در مسائل سیاسی و اجتماعی افغانستان است که از وی کتب و مقالات متعددی در این حوزه به چاپ رسیده است. از جمله کتاب‌های ایشان «چپ‌گرایی در افغانستان» ، «تحلیل گفتمانی اسلام‌های سیاسی در افغانستان»، «انسجام سیاسی در جوامع چندفرهنگی» و… است.

با توجه به تخصص وی در زمینه گفتمانهای دینی و سیاسی تاریخ معاصر افغانستان، راجع به سرگذشت حزب‌گرایی اسلام‌خواهان در افغانستان دوره معاصر با ایشان به گفتگو نشستیم.

امان الله شفایی

در حال حاضر و در فضای سیاسی افغانستان، دو حزب مطرح و فعال حزب جمعیت اسلامی افغانستان و حزب اسلامی افغانستان هستند. راجع به سابقه فعالیت و اندیشه‌های آنان مختصر توضیح بفرمایید.

اگر بخواهیم راجع به این دو حزب صحبت کنیم باید بگوییم که این‌ها دو شاخه متفاوت از جریان اخوان‌المسلمین مصر هستند. تاریخچه تولد احزاب اخوانی افغانستان مربوط به دهه دموکراسی افغانستان (1963-1973) است. این دوره که مصادف با  دهه آخر سلطنت محمد ظاهر شاه است، شاهد آزادی‌های سیاسی هستیم که به صورت نسبی برقرار شد و زمینه‌های آزادی بیان و گفتگو را تا حدی فراهم کرد. در همین دوران سلطنت مشروطه شد و حکومت از سلطنت جدا شد، به طوری‌که حکومت در دست افرادی غیر از درباریان بود. گروهها و افرادی که در حاشیه سیاسی جامعه بودند کم‌کم به صحنه آمدند. گروه‌های مارکسیستی و گروههای ناسیونالیستی فعالیت جدی‌تری پیدا کردند و به تبع آن گروه‌های اصلاحی اسلامی نیز در این دوره رشد و تکوین یافتند. حضور جدی و سازمانی گروه‌های اسلامی از همین دوره آغاز شد که همگی تحت یک پرچم، به نام «جوانان مسلمان» هویت اجتماعی یافتند. میتوانیم بگوییم که این گروه که هنوز به صورت حزب هم درنیامده بود، به نوعی کپی برابر اصل اخوان المسلمین بود، چرا که پیشروان این گروه درس خوانده های الازهر مصر بودند. پایگاه اصلی اینها هم دانشگاه کابل بود و افراد سرشناس آن برخی از اساتید دانشکده شرعیات دانشگاه کابل بودند. ازجمله کسانی که میتوانیم نام ببریم غلام محمد نیازی، عبدالرحیم نیازی و برهان الدین ربانی است. ربانی از جمله افرادی بود که به مدارج عالی در الازهر رسیده بود و تحت تاثیر شدید اخوان قرار گرفته بود. بلافاصله پس از بازگشت دو جلد تفسیر «فی ظلال القرآن» سید قطب را به فارسی ترجمه کرد. ربانی کم کم وارد فعالیتهای سیاسی نیز شد. در این زمینه اشخاصی چون گلبدین حکمتیار، احمد شاه مسعود، انجینیر حبیب الرحمان و لطیف الرحمان از آموزه های ربانی متاثر شدند. در این دوران که گفتگوهایی میان اسلام خواهان و دیگر گروهها شکل گرفته بود، عمده نزاعهای فکری جوانان مسلمان در برابر مارکسیستهای آن دوره بود. چهره برجسته آنها غلام محمد نیازی بود که خیلی زود دستگیر و روانه زندان شد و بعد از آن آقای ربانی شخص برجسته گروه جوانان مسلمان به حساب می آمد. بعد از الغای سلطنت و با روی کارآمدن  محمد داوود خان و تشکیل نظام جمهوری در سال  1973، شخصیتهای برجسته اسلامی از جمله  ربانی، حکمتیار، سیاف، صبغت الله مجددی با داوود خان وارد گفتگو شدند و خواهان سهم گیری آنان در قدرت شدند. پس از آنکه از سوی دولت نوپا جواب منفی شنیدند به مبارزه با آن روی آوردند که در مواردی نیز منجر به مبارزه مسلحانه شد. از آن طرف، دولت نیز شروع به سرکوب و دستگیری اسلام گرایان کرد. در این میان شخصیتهای مطرح اسلامی  به پاکستان رفتند تا از آنجا مدیریت مبارزه را در دست بگیرند. ضیاالحق، رئیس جمهور پاکستان نیز بواسطه اختلافات کهنه با افغانستان، این افراد را مورد حمایت خود قرار داد. این گروهها کم کم شروع به تشکیل حزب کردند. تا پیش از این با نام گروه جوانان مسلمان شناخته می شدند ولی از آن پس، احزابی از دل آن برآمد که افتراق آنها نه بر اساس اهداف و غایات بلکه بر اساس قومیت بود.

عمده تاجیک تباران شمال و مرکز و غرب افغانستان به عضویت «حزب جمعیت اسلامی» به رهبری ربانی در آمدند و عمده پشتونها از شرق و جنوب افغانستان، عضویت «حزب اسلامی» حکمتیار را پذیرفتند. هر کدام از این احزاب هزاران نیروی جنگجو با نام «مجاهد» را پشتیبانی میکردند. حتی در مقاطعی حزب اسلامی نزدیک به 20 هزار جنگجو را تحت حمایت خود داشت.

کم کم سازمانهای تشکیلاتی این احزاب پاگرفت شد و این احزاب به مبارزاتشان ادامه دادند تا اینکه رژیم کمونیستی در سال 1989 با حمایت گروههای چپ در افغانستان روی کار آمد. احزاب سنی اسلام گرا تحت حمایت پاکستان و بعضا کشورهای غربی، وارد جنگ با دولت وقت افغانستان شدند و جنگ داخلی آغاز شد.  14 سال جنگ موجب سقوط دولت مارکسیستی کابل شد. جنگی پرتلفات و بسیار خشن. بالاخره در سال 1992 نجیب الله آخرین رئیس جمهور مارکسیست، قدرت را به شورای حل و عقد واگذار کرد.

پس از سقوط نجیب و در زمان حکومت موقت دو ماهه به ریاست مجددی جنگ داخلی در گرفت. پس از پایان دوماه، شورای اهل حل و عقد ربانی را به عنوان رییس دولت معرفی کرد اما جنگها ادامه داشت تا اینکه به قول هابز «جنگ همه علیه همه» منجر به ویرانی کابل و برخی شهرهای دیگر و در نتیجه ضعف دولت مرکزی شد. در این دوره میتوانیم بگوییم که هیچ ردپایی از تفکر میان این سران و مجاهدین وجود نداشت. همه وعده ها راجع به حکومت اسلامی و شریعت فراموش شد و مسئله فقط قدرت بود و امتیاز. پس از ضعف دولت ربانی در سال 1996 طالبان کابل را تصرف کرد و دولت ربانی عملا سقوط کرد اما همچنان تحت حمایت سازمان ملل بود اما قدرتی نداشت. در این دوره اخوانی‌ها از قدرت برکنار میشوند تا اینکه سال 2001 کنفرانس بن تشکیل شد.

علت شکل گیری اولیه این احزاب اخوانی مسائل فکری بوده است. نزاعهای فکری با کمونیستها و سوسیالیستها در دانشگاه کابل که مربوط به دوره سلطنت بوده . این جریان فکری در ادامه با جنبشهای اجتماعی، قومی، سیاسی و مذهبی در آمیخت و انقلاب اسلامی خود را شکل داد، حال این جریان، از لحاظ فکری و اندیشه به کدام مراحل رسیده است و چه فعالیتهایی دارد؟

در بدو کار، شکل گیری و رشد این احزاب خیلی شبیه خود اخوان المسلمین مصر است. مانیفست این احزاب شبیه به مانیفست اولیه اخوان است. به طور مثال آقای ربانی در مورد فلسفه مبارزات حزبی خود به مواردی از جمله بی خدایی مارکسیستها، فساد آنها و تلاشهای آنان علیه حجاب زنان اشاره میکند و می گوید ما میخواهیم که اینها نباشند، ما میخواهیم به اسلام اصیل و اولیه برگردیم، افغانستان کشوری صد در صد اسلامی است و نباید افکار منحرف به آن وارد شود، نباید جریانهای لائیک و ضد خدا در این کشور فعال شوند. مرامنامه شان چیزی شبیه به اخوان المسلمین مصر بود که توسط حسن البنا نوشته شده بود.

نقطه اشتراک هر دوی این احزاب این است که هر دو به دنبال تشکیل حکومت بودند. نه تنها سران این احزاب بلکه افراد رده پایین نیز، دارای گفتمان شریعت محور و اسلامی بودند، اما راجع به اینکه این حکومت اسلامی چه ساختاری داشته باشد و چگونه جامعه را اداره کند، ایده مشخصی نداشتند. بارها با آنها مصاحبه شد که شما چه نوع حکومتی را میخواهید در کشور پیاده کنید، آیا حکومتی شبیه حکومت آیت الله خمینی ایران، یا حکومت عربستان و یا حکومت اسلامی پاکستان؟ جوابشان این بود که ما فعلا مشغول جنگ هستیم و اجازه بدهید تا حکومت کمونیستی را ساقط کنیم و حکومت را دست بگیریم، آنگاه راجع به آینده فکر میکنیم. ما فقط میخواهیم احکام اسلامی در این کشور پیاده شود. اینها به دنبال شریعت بودند اما تفسیر و تفصیلش را بیان نمی کردند. البته باور بنده این است که دیگر توانش را نداشتند که وارد این مسائل بشوند. توان این را نداشتند که یک الگو از قرآن استخراج کنند. از لحاظ فکری قوت کافی برای این کار نداشتند. اینها مستقلا دارای فکر نبودند، بلکه یک کپی از اخوان المسلمین بودند.

اینها بیشتر با نمادها بازی میکردند. میگفتند ما میخواهیم بساط بی حجابی برچیده شود، پرچم افغانستان به اهتزاز در آید، نشانه های تمدن غربی در این کشور نباشد، روزه خواری نباشد، بی نمازی نباشد و… خط فکری اینها همین بوده است.

پس از تشکیل حکومت حامد کرزی، اخوانی ها دیگر نقش چندانی ندارند، به گونه ای در هاضمه لیبرال دموکراسی هضم شدند. اگر چه همچنان بر سر یک سری سمبل‌ها از جمله جهاد تاکید دارند ولی از آن ایده آل‌های اولیه اخوانی و آرمان شهر مدنظرشان چیزی باقی نمانده است. به تعبیر دیگر این احزاب با احزاب سکولار فرق ماهوی ندارند، احزاب جمعیت و حزب اسلامی هر دو به دموکراسی، آزادی بیان، انتخابات، و مهمتر از همه حقوق بشر که خط قرمزشان بوده، تن داده اند. یکی از مواردی که احزاب اسلامی تاکید بسیاری روی آن داشتند و آن را منبع مشروعیت می‌شمردند، «شورای اهل حل و عقد» بود اما در حال حاضر هیچ اثری از آن نیست. در سوی دیگر حکمتیار، کسی بود که لویه جرگه را یک «سنت فرعونی» اعلام کرده بود. چون بر اساس سنت قومی، قبیله ای و ناسیونالیستی است و با اسلام جور در نمی آید. اما در حال حاضر اینها با همه اینها به راحتی کنار می آیند. حتی به دنبال ریاست لویه جرگه نیز بوده اند.

البته فعالیتهایی توسط اشخاص مختلف صورت میگیرد و نشریاتی نیز منتشر میشود. به طور مثال آقای حفیظ منصور تلاش میکند تا به لحاظ فکری سنت‌های اخوانی را حفظ کند اما آن انسجام لازم فکری را ندارد و راه به جایی نخواهد برد. در حزب اسلامی نیز، شخص حکمتیار خود را در قامت یک اندیشمند به عنوان نماینده اسلام گرایان معرفی کند. مثلا در مناظره اخیر راجع به پرسش یکی از حاضران در استودیو راجع به جایگاه زنان در دولت مورد نظرش، یک پاسخ کلی داد مبنی بر اینکه حقوق زنان در چارچوب اسلام حفظ خواهد شد. اما او نیز چندان شخص متفکری محسوب نمی شود و در حزب خود شخص اندیشه ورز و اهل فکری ندارد.

نغمه، خواننده زن افغان از حکمتیار درباره جایگاه زنان در دولت مدنظر او سوال می‌کند

 در نتیجه  باید عرض کنم که  این احزاب دیگر  نمایندگی فکر اخوانی در افغانستان را ندارند، چرا که جریان فکری خود را ادامه نداده اند و به بن بست اندیشه ای رسیده اند. در واقع می توانیم بگوییم امثال حزب جمعیت اسلامی با یک حزب سکولار هیچ تفاوتی ندارد.

این دو حزب مطرح افغانستان، به لحاظ تشکیلاتی و سازمانی در چه وضعیتی به سر می برند و نقش آفرینی سیاسی اینها تا چه حدی است؟ آیا امیدی به تغییرات اساسی در آینده دارند؟

به لحاظ تشکیلاتی این دو حزب یک فرق اساسی دارند که آن نوع تشکیلات این احزاب است. حزب جمعیت اسلامی از همان آغاز برای ساماندهی نیروهایش «الگوی سازمانی اخوان» را به خدمت گرفت. الگوی اخوان شامل یک مرشد عام، یک شورای زیردست و نمایندگانی در ولایات مختلف بود. مرشد عام همان دبیر کل است که به جانشینان حسن البنا اطلاق می شود. میزان اختیارات دبیر کل محدود است. یعنی قدرت تام ندارد و کارکرد اصلی اش نظارت بر شوراهای زیردست است. در جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی به عنوان شخص اول یعنی به نوعی دبیر کل به حساب می آمد و شوراهای نظارتی و ولایتی را سرپرستی می کرد. لذا ایشان را «رهبر»  می گفتند. چرا که کلمه بومی هم معنا و هم ردیف دبیر کل همان رهبر است. لذا ایشان را رهبر جمعیت اسلامی میگفتند.

اما حکمتیار و حزبش متفاوت بودند. الگوی سازمانی حزب اسلامی، احزاب چپ گرا و مارکسیستی بودند. حزب اسلامی به تقلید از حزب دموکراتیک خلق، یک رهبر قدرتمند در رأس سازمان خود داشت که دارای حق وتو بود. همچنین تشکیلات منظم و ساختار منسجم در سلسله مراتب تشکیل داد که از شوراهای مختلفی تشکیل می شد. به عبارت دیگر یک حزبی بود با دموکراسی متمرکز. از طرف دیگر یک پیوست دینی به شخص اول حزب اضافه شد و آن هم عنوان «امیر» بود. عنوان امیر یک صبغه تاریخی و مذهبی داشت که به نوعی مشروعیت شخص اول حزب را بالا می برد. لذا حکمتیار در حزب اسلامی به عنوان امیر و خلیفه به حساب می آید.

در حال حاضر و پس از ربانی به طور کلی میتوانیم بگوییم که سه طیف در جمعیت اسلامی وجود دارد. طیف اول که هسته مرکزی حزب با آن همراه است، به سرپرستی صلاح الدین ربانی است. در برابر آن عطا محمد نور است که افراطی به حساب می آید. سومین اینها نیز خانواده احمد شاه مسعود است که جدیدا پسر احمد شاه مسعود، احمد مسعود را به میدان آورده اند. اینها از منظر سازمانی است. در واقع در مورد جمعیت اسلامی باید بگوییم ما با یک حزب چندپارچه مواجه هستیم. صلاح الدین ربانی، عطا محمد نور، یونس قانونی، دکتر عبدالله هر کدام ساز خود را می زنند. احمد ضیا مسعود و خانواده مسعود در حاشیه عمل می کنند و در نتیجه پیش بینی می شود تا در آینده نامی از جمعیت اسلامی باقی نماند.

اما حزب اسلامی از جهاتی بهتر از جمعیت اسلامی عمل کرده است. اول اینکه حزب اسلامی به واسطه زنده بودن شخص اول حزب، یعنی حکمتیار توانسته است بسیاری از ساختارهای پیشینی خود را حفظ کند و همانطور که توضیح دادیم ساختار منسجم تری هم داشته اند.

دوم اینکه از لحاظ تنوع قومی نیز حزب اسلامی دست برتر را نسبت به جمعیت اسلامی دارد. شمولیت قومی و گستره جغرافیایی حزب اسلامی بیشتر از همه احزاب است. به طور مثال دایی خود بنده نیز که هزاره بود، یکی از فرماندهان حزب اسلامی در دوره جهاد بود. در دوره جهاد، حزب اسلامی در مناطق هزاره نشین بسیار فعال بود. هم اکنون در کنگره های این حزب افراد از اقوام مختلف در آن جای دارند.

یک نکته مهم عرض کنم که از منظر ملاکهای آکادمیک در مورد حزب، بالاترین امتیاز را در افغانستان، باید به حزب اسلامی داد. البته اول حزب دموکراتیک خلق بود که منحل شد و رفت. اما بعد از آن حزب اسلامی قوت بالایی دارد.

جمعیت اسلامی افغانستان به یک حزب چندپاره تبدیل شده

با توجه به این مسائل اگر چه این حزب بعضی از نیروهای مهم خود از جمله قطب الدین هلال و ارغندیوال را از دست داده است اما شانس بیشتری برای حیات سیاسی دارد.

از منظر قدرت و نفوذ سیاسی نیز باید بگوییم این احزاب به خصوص حزب جمعیت اسلامی، نقش آفرینی سیاسی شان را به نقش آفرینی افراد حزب تقلیل داده اند. یعنی افراد هستند که وزنه سیاسی به حساب می آیند و نه خود حزب.  مثلا در همین انتخاباتهای پیش رو درگیری بر سر نمایندگی از جمعیت اسلامی وجود دارد. عبدالله خود را نماینده جمعیت می داند و عطانور اعتراض می کند که تو نماینده جمعیت نیستی، تو نماینده صلاح الدین ربانی هستی. یونس قانونی نیز می گوید جمعیت وجود خارجی ندارد.

با توجه به اینکه حزب اسلامی دارای اکثریت پشتون هستند، تعاملات و تقابلاتشان با طالبان چگونه بوده است؟

رابطه حزب اسلامی و طالبان را باید در چند مقطع بررسی کرد. اول از همه در دوره شکل گیری طالبان، که روابط اینها خوب بوده است. طالبان وقتی از قندهار حرکت میکند، تنها، مناطقی را بدون جنگ میگیرد که در دست حزب اسلامی بوده است. حکمتیار قصد داشت تا با پیشروی گروههای شبه نظامی پشتون آن زمان، آنها را با دولت ربانی رودرو قرار دهد. یک توافق نانوشته ای بین این دو گروه بود که منجر به توافق نسبی میان این دو گروه شده بود. در دوره حکومت طالبان، حزب اسلامی با آنان دشمن شد. بعد از کنفرانس بن، اهداف اینها در یک سو قرار گرفت و با هم در یک جبهه قرار گرفتند تا اینکه در چند ساله اخیر حکمتیار به دولت پیوست و اینها باز هم رو در روی هم قرار گرفتند.

با توجه به تاریخچه این احزاب اخوانی که فرمودید، به صورت کلی جایگاه حزب گرایی و تحزب در آینده سیاسی افغانستان چگونه خواهد بود و چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟

به طور کلی ما در افغانستان احزاب مختلفی داشته ایم اما هیچ کدام به معنای واقعی کلمه حزب نبوده اند. شروط اصلی حزب اینست که ساختار منسجمی داشته باشد، موروثی نباشد، یکه سالار نباشد و مهم تر از همه اینکه گستره جغرافیایی داشته باشد. همچنین فرامذهبی و فراسمتی باشد، اعضا و شوراهای مشخصی داشته باشد و… حتی حزب دموکراتیک خلق که بهترین نمونه یک حزب در افغانستان بوده است نیز مشکلات زیادی داشته است. در دوره دموکراسی یک خوش بینی های راجع به رویکرد سیاسی احزاب بوجود آمده بود اما همه نقش برآب شد. عملا تنها اتفاقی که افتاد این بود که همان احزاب قدیم سلاح خود را به زمین گذاشتند و کار خود را ادامه دادند. اینها دوباره روی کار آمدند ولی عملا کارکرد حزبی خود را ندارند. اگر بخواهیم مقایسه کنیم در حکومتهای پارلمانی حزب تعیین کننده است اما در افغانستان به جای احزاب، افراد تصمیم گیرنده هستند. ما در حال حاضر بالای 100 حزب ثبت شده در وزارت عدلیه داریم که بعضی از اینها اصلا وجود خارجی ندارند، و اغلب اینها یا قومی اند یا خانوادگی. حزب پیوند ملی برای اسماعیلی هاست. حزب محاذ ملی برای فرقه گیلانی ها، حزب نجات ملی برای فرقه مجددی ها، حزب جنبش ملی برای ازبک ها، حزب وحدت ملی برای هزاره ها.

با این وضعیت هر احتمالی وجود دارد. اصلا قابل پیش بینی نیستند و عملا احزاب بازیگر سیاسی به حساب نمی آیند. ما صرفا افرادی را داریم که پشت سر احزاب نقش سیاسی بازی میکنند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا