شیعیان سوریه: بحران موجودیت میان قدرت و حاشیهنشینی

این متن توسط یکی از شیعیان سوریه نوشته شده است که تمایلی به افشای هویتش ندارد.
جامعه شیعیان سوریه امروز یکی از پیچیدهترین دورانهای اجتماعی خود را تجربه میکند. از زمانی که این طایفه در قرن بیستم از حاشیه به سطح تأثیرگذاری آمد – بیآنکه پشتوانهای از نهادهای منسجم یا شبکههای مدنی نوین داشته باشد – در موقعیتی شکننده قرار گرفت؛ جایی میان دو قطب متضاد: ظاهری پرنقش در قدرت، در برابر خلأی عمیق درون جامعه.
مدارس مستقل، دانشگاهها، نهادهای فکری یا شبکههای اقتصادی از دل این جامعه زاده نشدند. شیعیان، خواه ناخواه، به بهرهبردارانِ منفعلِ پروژهای تبدیل شدند که خود در بنیانگذاری آن سهمی نداشتند. هویت اجتماعی این طایفه در حاشیهای جغرافیایی و در روستاها شکل گرفت، دور از مراکز تاریخی و شهرهای مهم. همین موقعیت، روحیهای منزوی ایجاد کرد و پیوند آنها با سایر اقشار جامعه را تضعیف کرد. حتی زمانی که برخی از فرزندان این طایفه امکان پیشرفت اجتماعی یافتند، این ارتقا نتیجه تلاش درونی نبود، بلکه بخشی از یک پروژه سیاسی وسیعتر بود. در نتیجه، هویت مذهبیشان در ظاهر دینی خلاصه شد، بیآنکه پشتوانه نهادی داشته باشد.
این جهش اجتماعی نامتوازن بود: برخی افراد به موقعیتهایی دست یافتند که چندان اثرگذار نبود، در حالیکه جامعه محلیشان در فقر باقی ماند، زیرساختها در روستاها تغییر نکرد، آموزش سطحی باقی ماند و نهادهایی از درون خود طایفه شکل نگرفت. این شکاف باعث شد فرزندان روستا که به شهر رفتند، در میان خانواده خود نیز احساس بیگانگی کنند؛ بیقدرت، بیپشتوانه.
به شکل تاریخی رابطه این طایفه با دولت مرکزی بر پایه ترس بود، نه اعتماد. زمانی هم که به جایگاه نفوذ رسید، فرصتی برای ساختن نهادهای پایدار مانند سندیکاها، اوقاف، یا انجمنهای مدنی و اقتصادی – مشابه آنچه دیگر طوایف طی قرون ساختهاند – نیافت. حتی مدارسشان نیز اثرشان محدودبود و از بالا هدایت میشد و خواست اجتماعی در آن نقشی نداشت.
قدرت سیاسی، بهجای آنکه ابزار همگرایی ملی باشد، به پیلهای تبدیل شد که طایفه را بهعنوان عنصری تحمیلی و ساختگی در ساختار دولت معرفی کرد. دیگران نیز، بدون توجه به واقعیت فقر اکثریت شیعیان و تصمیم گیر نبودنشان، آنها را شریک ظلمی که در حقشان بود، می دانستند.
در واقع، آنچه بهعنوان «ساختار داخلی شیعیان» خوانده میشود، هیچگاه به جامعهای مدنی و مستقل تبدیل نشد. برعکس، آشفتگی اجتماعی گسترش یافت: نه شوراهای محلی، نه سازمانهای جوانان، نه نهادهای فرهنگی، و نه حتی خیریههایی که فراتر از موسمیبودن و روابط شخصی عمل کنند.
شیعیان سوریه از دیگر طوایف، دههها – بلکه قرنها – در ساخت نهادهای مستقل عقب ماندهاند. در حالیکه دیگران نخبگان دانشگاهی و اقتصادی با استقلال نسبی پرورش دادند، این طایفه همچنان وابسته به ساختار رسمی باقی ماند؛ با حرکت آن به جلو رفت و با توقفش متوقف شد. این سلطه ظاهری سیاسی، نوعی از خودبیگانگی درونی بهبار آورد. در غیاب صدایی مستقل درون جامعه، هیچ جریان اصلاحگرایانه یا تفکری نو برای بازتعریف هویت، ملیت و تعلق شکل نگرفت. نسلی از شیعیان پرورش یافت که نه ابزار درک پیشرفتهای از وضعیت خود داشت و نه توان نقد موقعیت شکنندهاش در درون ساختار ملی.
و این پرسش بنیادین همچنان بیپاسخ مانده:
ما که هستیم؟ آیا جماعتی مذهبی هستیم یا سیاسی؟ آیا طایفهای حاشیهنشینیم یا بخشی از ساختار قدرت؟
پروژه فرهنگی ما چیست؟
چشمانداز تربیتیمان کدام است؟
آینده ما چه شکلی دارد؟
در شرایطی که منطقه دستخوش دگرگونیهای سیاسی و فروپاشی ساختارهای قدیمی است، این طایفه اکنون با خطر از بین رفتن پوششها و حمایتهایی است که طایفه از آن برخوردار بوده است. حمایتهایی که گمان میرفت برای همیشه پایدارند، همراه با افول قدرت سیاسی، رنگ باختهاند. صداهایی که سالها خاموش بودند، امروز انگشت اتهام را به سوی این طایفه نشانه رفتهاند.
جوانان خود را در خلأ یافتهاند: دانشگاههایی بیکیفیت، فرصتهای شغلی اندک، مهاجرتهای داخلی و خارجی، و تصویری مخدوش از خود در نگاه دیگران. با این حال، هنوز هیچ حرکت درونی برای بازتعریف موقعیت یا ساختن الگویی اجتماعی برای دوران پس از قدرت دیده نمیشود. نه مدرسهای نمونه، نه صندوقهای حمایت مدنی، نه انجمنهای فکری، نه مراکز پژوهشی که واقعیت را تحلیل کنند و برای آینده برنامهریزی.
در مقایسه با طوایف دیگر منطقه، ابعاد این فاجعه روشنتر میشود. با وجود سرکوب و جنگ، دیگران توانستند دانشگاهها، مؤسسات پزشکی، احزاب، رسانهها و شبکههای اقتصادی ایجاد کنند. اما جامعه شیعی سوریه همچنان در حاشیه مانده، مصرفکننده آنچه به او داده میشود، بیآنکه ابزار خود را بسازد.
مشکل، کمبود توانمندی نیست، بلکه فقدان چشمانداز جمعی است. و خطرناکتر از آن، غیاب اراده اجتماعی. گویی این جامعه بهطور کامل با نقش خود بهعنوان «سایه» پروژهای مذهبی و سیاسی کنار آمده، بیآنکه تلاشی برای «خورشید» بودن در آینده کند.
راه نجات نه در انزواست، نه در حسرت گذشته، نه در انتظار بازگشت زمانی که گذشته است. راه از درون آغاز میشود:
مسیر تغییر:
🔹 پذیرش بحران: گام نخست، پذیرش این حقیقت است که در بحران موجودیتی هستیم؛ تداوم وضع کنونی، به معنای نابودی روحی است، حتی اگر جسمها باقی بمانند.
🔹 ساخت نهادها: هیچ طایفهای بدون نهاد دوام نمیآورد. باید از همین حالا به ساخت مدارس خصوصی، مؤسسات فکری، انجمنهای فرهنگی و پروژههای اقتصادی بومی اقدام کرد که به تدریج استقلال طائفه را ایجاد کند.
🔹 پرورش نخبگان جدید: به نسلی از روشنفکران، اقتصاددانان، حقوقدانان و متفکرانی نیاز داریم که بتوانند یک طرح اجتماعی را بدون وابستگی به مرکزیتهای دینی یا سیاسی هدایت کنند و آن را بر اساس یک چشمانداز جمعی و مشترک پیش ببرند.
🔹 نوسازی گفتمان فرهنگی: باید گفتمانی نوین ساخته شود که هویت شیعی را بهعنوان بخشی از بافت ملی تعریف کند؛ نه با انکار تفاوتها، و نه با وابستگی به سیاست.
🔹 بازسازی کرامت فردی: هر فرد باید احساس کند که بخشی از یک پروژه زنده، با هدف و منزلت است، نه صرفاً عددی در ساختارهای نظامی، امنیتی یا مذهبی.