«چهرۀ» حاجقاسم را دریابیم

محمدجواد کربلایی
«حاجقاسم» بیست سال فرماندهی نیروی قدس را بهعهده داشت؛ اما تا چند سال پیش، مردم او را نمیشناختند. در رسانهها هم خبری از او نبود. چه شد که بهیکباره او بر سر زبانها افتاد و جلد مطبوعات داخلی و خارجی را به خود اختصاص داد؟
ماجرای بازخوردهای منفی عملکرد ما در جهان اسلام
ماجرای حاجقاسم بهجدّ با حضور ما در سوریه گره خورده است. پس تحلیل او، بدون توجه به ماجرای سوریه، ناقص است. ما برای پرداخت به چهرۀ رسانهای حاجقاسم و پیوست رسانهای حضور ایران در سوریه، سه دوره را از سرگذراندهایم که در اینجا به آنها میپردازیم.
در دورۀ اول، هیچ خبری از حضور ایران سوریه و حاجقاسم نبود. این دوره، همان دورهای بود که شهدای مظلوم نبرد سوریه را بهعنوان شهید تصادفی دفن میکردیم. ما متوجه ضرورت توجه به رسانه و توجیه مردم نبودیم. متوجه نبودیم که گروههای مقاومت، سربازانِ بلهقربانگوی ما نیستند. متوجه نبودیم که رزمندگان مسلمان در دیگر کشورهای دنیا، بهرسم مسلمانیشان، تا زمانی که کاری را تکلیف خود ندانند، حجت شرعتی ندارند که به آن عمل کنند. حالا در این میان، میدان پرفتنۀ سوریه که تشخیص حق و ناحق و انتخاب موضع درست و دقیق را بسیار مشکل کرده بود، برای ما شد حکایت چشم اسفندیار. یعنی ما زمین خوردیم؟ اصلاً. اما تعارف را کنار بگذاریم و بپذیریم در کنار دستآوردهای شگفتانگیز ما و شکستهای متعدد دشمن، تا حدی هم به اعتبار جمهوری اسلامی ضربه خورد. اهمیت این ضربهها هنگامی آشکار و گویا میشود که بازخوردهای عملکرد امروزمان در میان مسلمانان و مظلومان جهان را با بازخوردهای عملکردمان در همین حوزه در ابتدای انقلاب اسلامی، مقایسه کنیم.
پرداخت انفعالی به حاجقاسم و ماجرای سوریه
مرحلۀ دوم، پرداخت انفعالی به حاجقاسم و حضور ما در سوریه بود. دورهای که بهدلیل ورود رسانههای بیگانه، سران کشورهای مختلف و بحرانیشدنِ اوضاع، ما در موضع انفعال قرار گرفتیم و بهناچار وارد گود رسانه شدیم. در این دوره، ما در نهایت پاسخ حملههای بیگانگان را میدادیم؛ اعم از بیگانههای خارجی و کمسوادان و مغرضان داخلی. چنین واکنشهایی معمولاً موضع انفعال را عمیقتر میکند.
استفاده از تعبیر انفعالیِ «مدافعان حرم»
دورۀ سوم، بهظاهر آغاز موضع فعال است؛ اما در باطن، روی دیگرِ همان موضع انفعالی است. در این دوره تلاش میکردیم شهدا را از مظلومیت نجات بدهیم. استفاده از تعبیر «مدافعان حرم»، در همین راستا بود؛ تعبیری که مبنای منطقی آن، پیشینهای در ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نداشت. ما از حکمت دقیق و داهیانۀ امام(ره) که فرمود «راه قدس از کربلا میگذرد»، رسیدیم به تعبیرِ انفعالیِ «مدافعان حرم». اگر بنا بود با چنین منطقی عمل کنیم، هنگام حملۀ صدام، باید صبر میکردیم تا ارتش رژیم بعث به قم یا مشهد برسد و آنموقع دفاع از حرم را آغاز کنیم. آیا اینطور است؟ احتمالاً برخی پاسخهای کوبندهای میدهند؛ مثلاً: «نه آقاجان. این چه حرف سحطی و احمقانهای است که شما میزنی؟! آنجا پای وطنمان در میان بود!» اما چنین پاسخهایی، فاجعه را عمیقتر میکند. چنین پاسخهایی، به ما میگوید که پس ما باید ماجرای مبارزه با استکبار، ظلمستیزی و دفاع از مظلوم را ببوسیم و کنار بگذاریم. بهتر نیست تعارف را کنار بگذاریم؟ ما یا باید تبعات حرفمان را بپذیریم، یا در حرفمان تجدیدنظر کنیم.
تخفیف آرمانهای حاجقاسم
در دورۀ سوم، ما تلاش کردیم از حاجقاسم، ابرقهرمان فرنگی بسازیم؛ همچون بتمن و سوپرمن و مانند آنها. اما بازی در زمینی که غرب برای ما طراحی کرده است، نتیجهای جز شکست نخواهد داشت. ما بهجای توجه به تفاوتهای بنیادین و تمدنی انقلاب اسلامی و غرب، تلاش کردیم در زمین آنها بازی کنیم. این نگاه را در بسیاری از تولیدهای رسانهای میتوان دید. برجستهسازی ماجراهایی از جمله نامۀ حاجقاسم به وزیر دفاع آمریکا، شرکتکردن حاجقاسم در نمازجعۀ ابوبکر البغدادی، پیامک سردار به ژنرال دیوید پترائوس و مانند اینها، فارغ از درست یا غلط بودن، مؤیّد این نکته است. حال آنکه حاجقاسم، تیپ قهرمان انسان انقلاب اسلامی است. تیپ قهرمان انسان انقلاب اسلامی، بسیجی شهید است و حاجقاسم از مهمترین مصداقهای این تیپ قهرمان. او برای رزم، نیازی به لباسهای متمایز ندارد و حتی بسیاری اوقات با لباس شخصی وارد میدان جنگ میشود. او برای رفتوآمد ابتکارهای خودش را دارد و خیلِ محافظان، همچون فیلمهای هالیوودی، او را همراهی نمیکنند. او اندامی چشمگیر و رعبآور ندارد و اتفاقاً این خندههای اوست که در ذهن مردم ماندگار شده است. آنچه او را متمایز میکند، مبارزه با ظلم و استکبار و استعمار است. برای او حتی مهم نیست از شیعه دفاع میکند یا از سنی، از مسلمان یا غیرمسلمان. او از مظلوم دفاع میکند و با بزرگترین ظالمان جهان مبارزه میکند. تعبیر «مدافع حرم»، تخفیف آرمانهای او و جفا به اوست. قهرمانها، آرمان ملتها را ترسیم میکنند. او اما بهمثابۀ یکی از قهرمانهای انقلاب اسلامی، بازی مرسوم قهرمانهای جهان را بر هم زد و قهرمان را دوباره معنا کرد. او نه آرمانهای یک ملت، بلکه آرمانهای امت اسلام و حتی آرمانهای مظلومان جهان را در عالَم واقع ترسیم کرد و در مسیر همان آرمانها، جاودانه شد.
پیامدهای کلانگزارهای مبتذل و سطحی
چهرهنمایی نخبگان، کار پیچیدهای است. فرنگیها با سرفصلهای «مدیریت تصویر» و «بازنمایی»، بهجدّ به آن پرداخته و آزمونوخطاهای بسیاری را از سر گذراندهاند. از قِبَل آن تجربهها، شیوهنامههایی تدوین کردهاند و بر اساس آنها عمل میکنند. ما اما در این زمینه هم مثل بسیاری از زمینههای دیگر، وارد بازی دوسرباخت شدیم. اشتباه نشود؛ غرض، سرزنشِ خودمان نیست. بحث بر سر بررسی ریشههای کلانگزارۀ مبتذل و سطحیِ «آنها چقدر خوبند و ما چقدر بدیم» نیست که اتفاقاً فضای دانشگاهی ما را صورتبندی کرده و راهبری میکند. بحث بر سر پیامدهای این گزاره است. ماجرا این است که اگر تکلیفمان را با خودمان مشخص نکنیم، میشویم چوب دوسرطلا. اگر موضع دقیق و روشنی برای ورود به این حوزه نداشته باشیم، کلاهمان پسِ معرکه است. ماجرای سوریه و حاجقاسم، یکی از مهمترین مصادیق این بحث است.
خدا به ما چک سفیدامضاء نداده است
در تمام این سه دوره، سه چیز، بسیاری از بحرانهای ما را حل کرده و میکند: اول، برکت خون شهدا که چراغ راه ما بوده و خواهد بود؛ دوم، تدابیر شخص رهبر انقلاب و جملههای حکیمانۀ ایشان که بسیاری از نابلدیهای ما را سرپوش گذاشته و خواهد گذاشت؛ و سوم، حماقتهای ناخواستۀ دشمن که هویتش را آشکار کرده و خواهد کرد. اما فراموش نکنیم که خدا به ما چک سفیدامضاء نداده است. زمان و توان ما محدود است و تقلید سردستی و سطحی از فرایندِ «چهرهسازیِ قهرمانهای پوشالی هالیوودی»، سرانجامی نخواهد داشت. اگر بهجای این تقلید، به «چهرهنماییِ [رونمایی] قهرمانهای واقعی انقلاب اسلامی» فکر نکنیم و با انباشت تجربه و مطالعۀ همزمان، چگونگی این فرایند را مشخص نکنیم، قافیه را خواهیم باخت.
منبع: هفتهنامه حنیفا