محمد عابد الجابری و بازخوانی روشمند سنت
امیرحسین خیراندیش
جابری در «ما و میراث فلسفیمان» میگوید: «عرب از یک سو دل در گرو سنت دارد و از سوی دیگر چشم به آینده دوخته است.» این جمله را شاید بتوان این گونه نیز بازخوانی کرد که جابری که از یک سو دل در گرو سنت دارد و از سوی دیگر چشم به آینده دوخته است!
محمد عابد الجابری فیلسوف و اندیشمند پرکار و پرآوازه مراکشی است که بعضا به عنوان مهمترین اندیشمند معاصر جهان عرب نیز از او یاد میشود. جابری در ایران کمتر شناخته شده است و کمتر به او پرداختهاند و معدود نگارشها درباره او نیز معمولا جنبهای انتقادی و منفی دارد. علت این امر شاید در گسستی فکری است که خود او در مواجهه با سنت شرقی، شیعی و عرفانی ایجاد کرده اما به هر صورت به جهت تلاش موشکافانه و روشمند او برای مواجهه با سنت عربی/اسلامی نباید ساده از کنار او گذشت.
الجابری در سال ۱۹۳۵ در روستای فجیج مراکش متولد شد. در مدارس فرانسوی این زبان را فراگرفت و نهایتا پس از چند بار تغییر رشته، فلسفه را برای تحصیل انتخاب کرد. در سال ۱۹۷۰ از دانشنامه خود با عنوان (العصبیه والدوله : معالم نظریه خلدونیه فی التاریخ العربی الإسلامی) دفاع کرد. پروژه عمده فکری او، امروز با عنوان چهارگانه نقد عقل عربی شناخته میشود[۱] که بین سالهای ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۱ به جهان اندیشه عرضه شدند. الجابری پیش از آغاز انتشار چهارگانه عقل عربی، مبانی فکری و روشی خود را در دو کتابِ «به سوی نگاهی پیشرو به برخی از مشکلات فکر و پرورشی ما» (من أجل رؤیه تقدمیه لبعض مشکلاتنا الفکریه والتربویه-۱۹۷۷) و همچنین «ما و میراث فلسفیمان» (نحن والتراث: قراءات معاصره فی تراثنا الفلسفی-۱۹۸۰) به تفصیل توضیح داده بود و میتوان روششناسی و پیشفرضهای فکری او را در این کتابها نیز پیگیری کرد.
با نگاهی به آثار عابد الجابری این موضوع روشن است که دغدغه اصلی او در خوانش معاصر از تراث خلاصه میشود و به همین منظور به دنبال چگونگی بازسازی تراث و سنت است. او در خلال بازخوانی تراث درصدد نشان دادن این مهم است که سه نگاه سلفی، چپ و لیبرال هر سه به دلیل فقدان نگاه تاریخی و ضعف عینیتگرایی مردودند و به نحوی در ورطه بنیادگرایی افتادهاند. جابری توضیح میدهد که این سه جریان در بررسی میراث فکری جهان عرب دچار مشکل قیاس امر غایب به شاهدند یعنی همواره شاهدی وجود دارد که بر اساس آن غایب سنجیده میشود؛ غایب آینده پیش رو است اما شاهد برای بنیادگرایی دینی، افتخار تمدن، برای لیبرال، معاصر بودن و برای چپ تحقق انقلاب است. او ریشه عدم امکان معاصرت را در جهان عرب فقدان رویکرد و روش صحیح در بررسی تراث میداند و به همین دلیل به سراغ «نقد عقل عربی» میرود.
ساختارگرایی، تبارشناسی و طرح ایدئولوژی
این فیلسوف مراکشی در کتاب «ما و میراث فلسفیمان» مینویسد که «ترکیب روش ساختاری با روش تاریخی و تفکیک آگاهانه عناصر ایدئولوژیکی، اساس روش من در شیوهای اسـت که سعی میکنم در حل برخی از چالشهای فکری و تربیتیمان اتخاذ کنم.» او در این جمله به خوبی مثلث روششناسی خود را بیان کرده است که بعدها در کتاب سنت و مدرنیته آن را شرح و بسط داده است. جابری تحت تاثیر فیلسوفان ساختارگرا، معتقد است باید تمام تفسیرهای موجود از گذشته را کناری نهاد و تنها به سراغ خود متن رفت؛ متنی که به مثابه یک کل، با ساختاری واحد در نظر گرفته شده است. دومین راس این مثلث روش تحلیل تاریخی است. او با الهام گرفتن از تبارشناسی فوکو درصدد است تا پیوند صاحب متن را با زمینه تاریخی آن با توجه به همه ابعاد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بازیابی کند و نهایتا ضلع سوم روششناسی او مربوط به کنار نهادن ایدئولوژی است. جابری تنها راه معاصرت با تراث را در طرح ایدئولوژیک میبیند. به اذعان خود او اضلاع این مثلث درهم تنیدهاند و و باید از طرح ایدئولوژی به کاخ ساختارگرایی راه یافت. جابری تاکید میکند که «این سنت و تراث، سنت و تراث ماست، ما آن را از خود بیرون افکندیم تا به کاخ اندیشه مجرد آن بیاندیشیم و آن را با شکل و روابطی نو به خود بازگردانیم و در تراز فهم و عقلانیت معاصر خود سازیم.» برای جابری این لحظه، لحظه نوزایی و تجدید حیات است که برای ایجاد امکان معاصرت با تراث، رویکرد خود را ذیل روششناسی مذکور مطرح کرده و نقطه آغاز پروژه عقل عربی قرار میدهد.
عقل عربی
در این پروژه عقل به منزله قوه ادراک و استدلال نیست بلکه ساختاری است که هویت و فرهنگ یک ملت در آن شکل گرفته است. او با ارجاع به فیلسوف فرانسوی آندره لالاند به دو نوع عقل قائل است: ۱-عقل برسازنده یا مکوِن، که فعالیتهای ذهنی است که عقل برای هر استدلال از آن استفاده می کند. ۲- عقل برساخته یا مکوَن، که مجموعهای ثابت از دورهای تاریخی است که گاه بین شخص تا شخص متفاوت است. انسان ها در عقل برسازنده همگی مشترکند اما در عقل برساخته از یکدیگر متمایز میشوند و در پروژه عقل عربی معنای اخیر مورد نظر است پس منظور از عقل عربی چارچوب و ساختارهایی است که فرهنگ عربی در آن شکل گرفته است.
جابری تاکید میکند که وقتی «عقل یا فرهنگ عربی را پذیرفتیم خواه ناخواه وجود عقل و فرهنگهای دیگر را هم پذیرفتهایم. اما عقل و فرهنگ مورد نظر ما در مقایسه با آنها دسته مرزبندی شده چراکه اشیا با ضدشان شناخته میشوند.» جابری ساختار هر فرهنگ را چنان که گاسدورف فیلسوف فرانسوی اشاره کرده است در تصور آن فرهنگ از خدا، انسان و جهان جستجو میکند. بر همین اساس برای شناخت عقل عربی باید به تحلیل تصور عقل عربی از آن خدا انسان و جهان در مقایسه با سایر عقلها پرداخت.
به عقیده جابری فقط عربها، یونانیان و اروپاییهای مدرن به شیوه عقلانی میاندیشیدند یعنی به شناخت علمی/فلسفی فارغ از خرافه قائلند اما در فرهنگهای بابلی، چینی، مصری، هندی و ایرانی ساختار فرهنگی به عناصری مثل جادو وابسته است. سه محور خدا، انسان، و طبیعت جایگاه متفاوتی نسبت به عقل غربی دارند. در اندیشه یونانی نقش خدا نقش میانجیگری است اما در اندیشه عربی نقش میانجیگری به طبیعت واگذار شده است تا خدا مورد شناسایی واقع شود. به عبارت دیگر در عقل یونانی/ اروپایی خدا یاریگر عقل بشری برای فهم نظام طبیعت است اما در عقل عربی طبیعت نقش یاریگر را برای شناخت خدا و حقیقت بازی میکند. همچنین عقل در زبان عربی با حوزه اخلاق پیوند خورده است و البته به شناخت نیز میرسد، اما عقل یونانی/ اروپایی بر پایه شناخت است، اگر چه به اخلاق نیز می رسد. نتیجتا در ساختار عقل عربی نگاهی ارزشی به اشیا حاکم است اما عقل اروپایی در پی درونمایه اشیاست.
معرفت بیانی، معرفت عرفانی و معرفت برهانی
جابری در تحلیل ساختارهای درونی عقل عربی سه نظام معرفتی را ریشهیابی میکند: نظام معرفت بیانی؛ یعنی عقلانیتی که بر پایه متن شکل گرفته است. و منجر به تولید علوم بیانی مثل فقه، کلام و بلاغت شده است. به عقیده جابری این نظام معرفتی میراث اصیل عربی است و برپایه نقل و قیاس حاضر بر شاهد شکل گرفته است.
نظام معرفت عرفانی؛ یعنی عقلانیتی که متکی بر فرهنگ مانوی و گنوسی است و ریشه در ایران و هند دارد. جابری گاهی از این نظام معرفتی با عنوان «عقل هرمسی» نام میبرد و نماینده آن را ابن سینا میداند. او این عقل را عقل لامعقول یا عقل مستقیل نامیده که عامل انحطاط در جهان اسلام است. برای توجیه این مسئله او به تحلیلات متعددی تمسک کرده ازجمله تفسیر هانری کوربن فیلسوف فرانسوی که معتقد است واژه «تهافت» در استعمالات غزالی به معنای «خودویرانی» است. بنابر تحلیل جابری گقتمان فلسفی نمایندگان این نظام معرفتی خود متناقض است. پیروان این رویکرد خود بر ناتوانی عقل در رسیدن به حقیقت اصرار داشتند و با «کنار نهادن عقل» و منطق دست به دامان کشف و وصال میشدند.
نظام معرفت برهانی؛ یعنی عقلانیتی که ریشه در آراء ارسطو دارد و توسط مامون و برای مبارزه با گنوس مانوی و عرفان شیعی به جهان اسلام وارد شد، جابری از الکندی و ابن رشد به عنوان نمایندگان این نظام یاد میکند و آنها را شایسته تجلیل میداند چرا که در برابر «عقل کنار نهاده شده هرمسی»، «عقل جهانشمول یونانی» را مطرح کردند.
جابری درهمتنیدگی این سه نظام معرفتی را عامل التقاط معرفتی میداند و از فخر رازی به عنوان قله این درهمتنیدگی نام میبرد. به عقیده او سه نظام که قدرت ابداع داشتند با درهمآمیختگیشان به تکرار مکررات افتاده و منجر به تناقضات گوناگون شدهاند. نتیجتا بایستی با تحلیل ساختارهای عقل عربی آن را از التقاط پاکسازی کرد و با ایجاد نوزایی عربی بار دیگر این فرهنگ را در مسیر شکوفایی قرار داد.
به هرصورت در این یادداشت تلاش کردیم بخشی از روش و رویکرد محمد عابد الجابری را توضح دهیم اما نقطه قوت اصلی او فارغ از روشمندی، تسلط او بر روی بخش بزرگی از تراث اسلامی است که البته در این مقال قابل تفصیل نبود. شاید بهتر باشد با نقل قولی از خود جابری در کتاب التراث و الحداثه این یادداشت را به پایان برسانیم: «سنت پیکری بیحرکت خواهد ماند اگر با تیغ علم کالبدشکافی نشود، این تیغ اگر در دست پیکرشناسی خبره و میهندوست قرار نگیرد تکه پاره خواهد شد.»
پانوشت:
[۱] جلد اول آن یعنی «نقد عقل عربی؛ تکوین عقل عربی» با ترجمه سید محمد آل مهدی به فارسی منتشر شده است.