تحلیل مسائل روزشامات

فاکتور غزه؛ چالش‌های پیچیده حزب‌الله پس از ۷ اکتبر(قسمت اول)

در مصاحبه با بشار اللقیس روزنامه نگار لبنانی

مصاحبه گر: أحمد البیقاوی

از آغاز هفتم اکتبر، توجه رسانه‌ها و افکار عمومی عمدتاً بر غزه و رنج‌های مردم آن متمرکز بوده است. اما در جنوب لبنان هم آسیب‌های زیادی رخ داده. در این میان، وقتی شما به وضعیت مردم غزه نگاه می‌کنید، چه احساسی دارید؟ چه ارتباطی میان جنوب لبنان و مسأله فلسطین احساس می‌شود؟

واقعیت این است که با مشاهده رنج مردم، ویرانی خانه‌ها و آوارگی‌هایی که در جنوب لبنان رخ داده، همواره این حس به سراغم می‌آید که مردم در آن‌سوی مرز، در غزه، چه حالی دارند. این یک احساس شخصی نیست، بلکه چیزی است که در جان مردم این منطقه ریشه دارد.

از لحاظ تاریخی، جنوب لبنان – یا آن‌گونه که پیش‌تر شناخته می‌شد، «جبل عامل» – منطقه‌ای با هویتی مستقل تلقی می‌شد. پیش از ظهور امام موسی صدر در دهه پنجاه، حتی در گفتمان سیاسی لبنان، به ندرت از «جنوب لبنان» یاد می‌شد. نام رایج «جبل عامل» نشانه‌ای بود از جایگاه خاص و گاه خارج از ساختار رسمی دولت.

برخی شخصیت‌های دینی مانند سید عبدالحسین شرف‌الدین، در دوران قیمومیت فرانسه و اوایل استقلال لبنان، تصور می‌کردند که شیعیان جنوب می‌توانند جزئی از دولت عربی هاشمی در شام باشند. این امید البته تحقق نیافت و در نهایت ساختار لبنانی با پشتوانه حمایت فرانسه تثبیت شد. در نتیجه، حس بیگانگی با ساختار دولت مرکزی، در جنوب لبنان باقی ماند. دولت نیز با مردم جنوب، همچون شهروندان درجه‌دو رفتار می‌کرد و آن‌ها را بخشی از «بافت ملی لبنان» نمی‌دانست.

کتاب‌هایی هم درباره این روابط نوشته شده، مثلاً اورلیخ در کتابی با عنوان «المتاه» به ارتباطات لبنان و اسرائیل پرداخته و می‌نویسد که حتی بشاره الخوری، رئیس‌جمهور وقت لبنان، پیشنهاد داده بود که مردم جنوب را به عراق منتقل کنند تا کشور از «دردسر» آن‌ها رها شود.

اما مسئله فراتر از این‌هاست. رابطه مردم جنوب با فلسطین یک رابطه ارگانیک و تاریخی است. مثلاً مادربزرگ من از اهالی روستای طیبه در مرز با الجلیل بود. او تعریف می‌کرد که پیش از سال ۱۹۴۸، برادری داشت که سلاح از سهل حوران به مقاومت فلسطینی منتقل می‌کرد. به نظر می‌رسد این مربوط به دوران انقلاب بزرگ فلسطین بین سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ بوده است. در آن زمان، مردم جنوب احساس نمی‌کردند که بین آن‌ها و فلسطینی‌ها مرزی هست. الجلیل و ناصره و حیفا بخشی از هویت‌شان بود.

دولت با مردم جنوب، همچون شهروندان درجه‌دو رفتار می‌کرد و آن‌ها را بخشی از «بافت ملی لبنان» نمی‌دانست.

همین امروز هم، اگرچه جهان عرب با طوفان الاقصی همدلی کرد، اما برای مردم جنوب لبنان، این مسئله بخشی از تعریف وجودی‌شان است. آن‌ها خود را عضوی طبیعی از مبارزه مردم فلسطین می‌دانند. در گفت‌وگوهای روزمره، کودک و بزرگ‌سال بدون توجه به گرایش‌های سیاسی یا جناحی، این حس را ابراز می‌کنند که: «مردم فلسطین از ما هستند، و ما بخشی از آن‌ها هستیم.»

از همان روزهای اول جنگ، مردم می‌پرسیدند: «ما چه باید بکنیم؟ نقش ما چیست؟» حتی اگر گروه‌های مقاومت هیچ دخالتی نمی‌کردند، این سؤال در ذهن مردم باقی می‌ماند که: اگر حالا وارد این میدان نشویم، پس کی؟

بشاره الخوری، رئیس‌جمهور وقت لبنان، پیشنهاد داده بود که مردم جنوب را به عراق منتقل کنند تا کشور از «دردسر» آن‌ها رها شود.

برای من، این مهم‌ترین بخش ماجراست. مقاومت در لبنان نه از بالا به مردم تحمیل شد و نه پروژه‌ای بیرونی بود. این مردم بودند که روحیه مقاومت داشتند و به‌دنبال کسانی می‌گشتند که از آن‌ها پشتیبانی کنند؛ خواه در سطح منطقه‌ای، خواه جهانی. همین است که حتی اگر کشوری مانند ونزوئلا موضعی حامی مقاومت بگیرد، مردم احساس غرور می‌کنند، نه به‌خاطر منافع مستقیم، بلکه به‌خاطر همدلی هویتی.

حتی در دل جنگ و زیر آتش، وقتی خانه‌های مردم ویران می‌شد، نگاه‌شان به غزه بود. می‌گفتند: اگر ما این‌گونه آزار می‌بینیم، پس در غزه چه می‌گذرد؟ این را بارها و بارها شنیدم. این یک حس عمومی و درونی است، که هرچه تقدیم شود، باز هم در برابر ایثار مردم غزه ناچیز است.

من خودم در این جنگ خانه‌ام را از دست دادم. اما با دیدن آنچه در غزه رخ داده، حتی از گفتن این‌که خانه‌ام ویران شده، خجالت می‌کشم. این حرف سیاسی نیست؛ بخشی از هویت من است. با اینکه من اهل شمال شرقی لبنانم و نه جنوب، اما با فرهنگی بزرگ شدم که مسأله فلسطین را نه به‌عنوان مسئله‌ای خارجی، بلکه بخشی از زندگی روزمره تلقی می‌کند.

مقاومت در لبنان نه از بالا به مردم تحمیل شد و نه پروژه‌ای بیرونی بود. این مردم بودند که روحیه مقاومت داشتند و به‌دنبال کسانی می‌گشتند که از آن‌ها پشتیبانی کنند؛ خواه در سطح منطقه‌ای، خواه جهانی.

پرچم فلسطین و تصویر مسجدالاقصی در خانه‌ها حاضر بود. بسیاری از معلمان ما در مدارس، فلسطینی بودند. چون بر اساس قانون کار لبنان، فلسطینی‌ها از بسیاری مشاغل محروم بودند و تدریس یکی از معدود راه‌های پیش روی آن‌ها بود. در کلاس درس، حتی حین آموزش ریاضیات، ممکن بود بحث به مقاومت و موشک کشیده شود. یادم هست معلمی داشتم که وقتی در کیفم اسباب‌بازی زرهی پیدا کرد، به من گفت: «این را برای چه می‌خواهی؟» گفتم: «می‌خواهم با آن با اسرائیل بجنگم.» گفت: «تو را باید از کلاس اخراج کنم، اما چون گفته‌ای می‌خواهی با اسرائیل بجنگی، می‌مانی.»

این رابطه با مسأله فلسطین، مصنوعی نیست؛ از بیرون تحمیل نشده؛ این هویت ماست. برای بخشی از مردم لبنان، مسأله فلسطین نه فقط یک موضوع سیاسی، بلکه بخشی از وجود، حافظه و زندگی روزمره است.

در زندگی هرکدام از ما، یک لحظه یا تصویر خاص وجود دارد که تبدیل به «شوک نخست» یا «جرقه» عاطفی می‌شود؛ آن نقطه‌ای که رابطه‌مان با مسأله فلسطین، از یک تصویر یا نماد ساده، به امری فعال، درگیرکننده و روزمره بدل می‌شود. آیا شما تصویری از این لحظه در ذهن دارید؟ آن نخستین صحنه‌ای که باعث شد این رابطه برای‌تان عاطفی و شخصی شود؟

پاسخ: بله، این تصویر را به‌وضوح به یاد دارم. فکر می‌کنم مربوط به سال ۱۹۸۹ یا حدود آن باشد. در بعلبک، در منطقه‌ای به نام «رأس‌العین»، روبه‌روی مسجد امام حسین(ع)، یک نمایشگاه برپا شده بود. اگر درست به‌خاطر بیاورم، این نمایشگاه از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برگزار شده بود، یا دست‌کم تحت حمایت آنان بود. من همراه پدر و مادرم به آنجا رفته بودم.

در نمایشگاه، تصاویر زیادی از کودکان و نقاشی‌هایشان به چشم می‌خورد. اما یک تصویر خاص، هنوز هم در ذهنم زنده است: تصویری از یک زن فلسطینی محجبه، با حجابی شبیه به پوشش سنتی زنان جنوب لبنان، که در محوطه مسجدالاقصی ایستاده بود و با خشم به سربازان اسرائیلی اعتراض می‌کرد. همان‌جا کودکان این صحنه را با دست خود نقاشی کرده بودند؛ زن معترض، سربازان، و پله‌های مسجدالاقصی.

وقتی این تصویر را دیدم، مادرم شروع به دعا کردن علیه اسرائیلی‌ها کرد. من هم که کودک بودم، دقیقاً متوجه تمام ماجرا نبودم، اما همان لحظه برایم روشن شد که «فلسطینی‌ها مظلوم‌اند و اسرائیلی‌ها دارند به آن‌ها ظلم می‌کنند». تا پیش از آن، فقط پرچم فلسطین را در بازارها یا خیابان‌ها می‌دیدم. اما آن روز، برای اولین‌بار، رابطه‌ای عاطفی و عمیق با این مسئله پیدا کردم. فکر می‌کنم آن لحظه، اولین بذر درگیری احساسی من با مسأله فلسطین در ذهنم کاشته شد.

در رابطه ما با فلسطین، همیشه همه‌چیز ساده و روشن نیست. گاهی احساس می‌شود مشکل واقعاً خودِ فلسطین نیست، بلکه «ایدهٔ فلسطین» است؛ چون این ایده نشانه‌ای است از وجود اشغال اسرائیلی، که خودش خطر بزرگی است. به‌نظر می‌رسد این رابطه پیچیده‌تر از آن است که صرفاً یک رابطه عاطفی باشد. اگر بخواهیم این رابطه‌ای را که عمیق و زیباست، تجزیه کنیم، چه ابعادی دارد؟

بله، واقعاً همین‌طور است. من همیشه می‌گویم که فقط عاشق فلسطین نیستم، بلکه عاشق انسانِ فلسطینی‌ام. هویتش، حضورش، ایستادگی‌اش. حتی بارها گفته‌ام: بیایید هویت لبنانی من را بگیرید، به جایش به من هویت فلسطینی بدهید! چون هویت فلسطینی، هویتی مقاوم و مبارز است. در خودش نمادهایی اصیل دارد که با تاریخ ملت‌های ما پیوند خورده.

امروز صبح، بچه‌هایی را در غزه دیدم که وسط ویرانی و آوار، داشتند dabkeh (رقص سنتی فلسطینی) می‌رقصیدند. با آن همه خرابی اطرافشان، باز هم شور زندگی داشتند. این تصویر خیلی تکان‌دهنده است. بچه‌هایی که طبیعی بود افسرده و منزوی باشند، ولی داشتند با انرژی می‌رقصیدند! انگار این رقص، یک نوع بیانِ درونی و مقاومت است. این انرژی در تمام فلسطینی‌ها هست.

ولی اگر برگردیم به رابطه ما لبنانی‌ها با فلسطین، رابطه‌ای بسیار پیچیده است، چون خودِ هویت لبنانی از ابتدا بر اساس تفاوت‌سازی با محیطش شکل گرفته؛ حتی شاید بر پایه نوعی نژادپرستی فرهنگی. نه تفاوت جغرافیایی، بلکه تفاوت ادعایی. ادبیات میشال شیحا، شارل مالک و دیگران همیشه درباره «ویژگی روستای لبنانی»، «آهنگ لبنانی»، و غیره صحبت می‌کردند، انگار لبنان با بقیه منطقه فرق دارد. درحالی‌که اگر به روستاهای سوریه یا فلسطین یا حتی طبیعت اطراف نگاه کنی، همه‌چیز شبیه هم است: همان درخت‌ها، همان خیابان‌ها، همان داستان‌های اشغال. پس این تفاوت، ساخته ذهن است.

با تقویت دولت در لبنان، مخصوصاً در دوره فؤاد شهاب، این روایت برتری تقویت شد. فؤاد شهاب از اواخر دهه ۵۰ تا اوایل دهه ۷۰ آغازگر ساختار دولت بود. در همین دوره، فیروز به‌عنوان نماد هویت لبنانی معرفی شد، تا در برابر ام‌کلثوم و قدرت نرم او در جهان عرب ایستادگی کند. این رقابت، تنها هنری نبود، بلکه هویتی هم بود.

با تقویت دولت در لبنان، مخصوصاً در دوره فؤاد شهاب، این روایت برتری تقویت شد. فؤاد شهاب از اواخر دهه ۵۰ تا اوایل دهه ۷۰ آغازگر ساختار دولت بود. در همین دوره، فیروز به‌عنوان نماد هویت لبنانی معرفی شد، تا در برابر ام‌کلثوم و قدرت نرم او در جهان عرب ایستادگی کند. این رقابت، تنها هنری نبود، بلکه هویتی هم بود.

اینجا نقطه عطف به‌نظر من، توافق قاهره در سال ۱۹۶۹ و ورود گروه‌های فلسطینی به لبنان است. از این‌جا، تماس روزانه میان مردم لبنان ــ مخصوصاً جنوب ــ و فلسطینی‌ها آغاز شد. خاطرات مردم جنوب، اغلب درباره این دوران منفی است، چون برخی گروه‌های فلسطینی بدون در نظر گرفتن ساختار اجتماعی، عمل انقلابی می‌کردند. شعارهایی مثل «هیچ صدایی بالاتر از صدای تفنگ نیست» در فضای روستا، آزاردهنده بود. مردم دنبال صدایی بودند که به زندگی‌شان گوش دهد.

شخصیت‌هایی مثل منیر شفیق به این مسئله زود توجه کردند. او می‌گفت: «ما باید در دل جامعه باشیم؛ با مردم نماز بخوانیم، زیتون بچینیم، بخشی از تار و پود جامعه شویم.» و واقعاً در برخی گروه‌ها، مثل گردان “الجرمق” یا گروه دانشجویی، مردم راحت بودند. می‌گفتند: «این‌ها بچه‌های خوبی‌اند.» ولی وقتی بعضی گروه‌های دیگر، مخصوصاً از فتح، وارد می‌شدند، حس بی‌احترامی یا رفتار بالا به پایین را القا می‌کردند.

برای انصاف باید بگوییم رابطه همیشه هم منفی نبود. مثلاً خانه خانوادهٔ سید محمدحسین فضل‌الله، که از بزرگ‌ترین علمای شیعه بود، تبدیل به مقر عملیات فتح شده بود ــ و نه پنهانی، بلکه با حضور خانواده‌اش. این نشان می‌دهد که همه‌چیز سیاه یا سفید نبوده.

اما متأسفانه بعدتر، جنگ اردوگاه‌ها و درگیری بین فتح و جنبش امل، اوضاع را خراب‌تر کرد. اگر رابطهٔ یاسر عرفات با امام موسی صدر بهتر بود، شاید این روایت‌ها این‌طور شکل نمی‌گرفت. چون همیشه میان واقعیت و سیاست، رابطه‌ای متقابل وجود دارد: سیاست بر جامعه تأثیر می‌گذارد، و جامعه نیز سیاست را تغییر می‌دهد.

بعد از پایان جنگ داخلی و تولد حزب‌الله، فضا تغییر کرد. فلسطینی‌ها هیچ‌گاه حس نکردند که حزب‌الله دشمن آن‌هاست. برعکس، برخی از علمای شیعه مثل سید محسن طباطبایی در خود اردوگاه‌ها زندگی می‌کردند، حتی هنگام محاصره. می‌گفتند: «اگر فلسطینی‌ها می‌میرند، ما هم با آن‌ها می‌میریم.»

در همان زمان، گروه‌هایی مانند جهاد اسلامی، بعدتر حماس، و از سمت لبنان، حزب‌الله، به‌وجود آمدند و میانشان نوعی هم‌دلی و همراهی ایجاد شد. از این نقطه، روابط رو به بهبود رفت.

اگر رابطهٔ یاسر عرفات با امام موسی صدر بهتر بود، شاید این روایت‌ها این‌طور شکل نمی‌گرفت. چون همیشه میان واقعیت و سیاست، رابطه‌ای متقابل وجود دارد: سیاست بر جامعه تأثیر می‌گذارد، و جامعه نیز سیاست را تغییر می‌دهد.

البته نباید از واقعیت جامعه لبنانی غافل شد. نژادپرستی فقط علیه فلسطینی‌ها نیست. درون جامعه لبنان هم، نگاه از بالا به پایین وجود دارد: مسیحیان بعضی مسلمانان را تحقیر می‌کنند، در میان مسیحیان هم مثلاً ارتدوکس‌ها خود را برتر از مارونی‌ها می‌دانند. سنی‌های شهر (مثل اهل بیروت) ممکن است به شیعیان نگاه از بالا داشته باشند، و حتی در میان خود شیعیان، جنوبی‌ها خود را متفاوت از مردم بقاع می‌دانند.

این بافت اجتماعی لبنان، زمین حاصلخیزی برای شکل‌گیری تبعیض و حساسیت نسبت به «دیگری» فراهم کرده است.

در جریان پوشش اخبار مربوط به حملات و درگیری‌ها، گاهی احساس می‌شود که در میان برخی نویسندگان لبنانی، نوعی راحتی با گفتمان‌های نژادپرستانه وجود دارد. به‌گونه‌ای که حتی بدون تردید یا تلاش برای تعدیل سخنان خود، از ادبیاتی استفاده می‌کنند که حاکی از نگاه تحقیرآمیز به مردم جنوب لبنان است. به نظر می‌رسد در نگاه این افراد، مسئله اصلی نه اشغالگری اسرائیل، بلکه خود مردم جنوب و روستاهای آنجاست. آیا این برداشت درست است؟

بله، متأسفانه چنین نگاهی در بخشی از ادبیات سیاسی و اجتماعی لبنان دیده می‌شود. در جریان درگیری‌ها، گاهی این احساس به وجود می‌آید که خانواده‌های ساکن جنوب، در حالی که از سمت مقابل با اشغالگر درگیرند، از پشت سر هم احساس ناامنی می‌کنند؛ چراکه بخشی از جامعه، بی‌تفاوت یا حتی منتظر فروپاشی آن‌هاست. این دیدگاه ریشه در ساختار تاریخی لبنان دارد.

لبنان کشوری است با بافت اجتماعی پیچیده و لایه‌لایه. نخبه‌گان سیاسی اولیه، به‌ویژه آن‌هایی که از جریان موسوم به «مارونیت سیاسی» برخاسته بودند، بخش‌هایی از لبنان مانند جنوب، بقاع و عکار را خارج از تعریف خود از «لبنان مفید» می‌دانستند. از نظر آن‌ها، تنها مناطقی جزین تا الکوره—یعنی حوزه‌هایی با اکثریت مسیحی—شایسته تمرکز و سرمایه‌گذاری سیاسی بودند. این نگاه تاریخی، زمینه‌ساز نوعی بی‌توجهی ساختاری به مناطق حاشیه‌نشین‌تر کشور شد که اثرات آن تا امروز ادامه دارد.

من واقعاً احساس می‌کنم که مردم جنوب لبنان مسئله اشغال را به صورت شخصی تجربه می‌کنند. حتی شکل واکنش‌ها نشان می‌دهد که وقتی جنگ طولانی می‌شود، مثل اتفاق ۷ اکتبر، حس می‌کنند برخی جریان‌های سیاسی آماده‌اند تا به این منطقه حمله کنند یا آن را هدف بگیرند. این حس باعث شده هر درگیری یا ضربه‌ای علیه اشغالگر، به طور شخصی برای اهالی جنوب تبدیل شود. آنها آن را به مسئله فلسطین وصل می‌کنند یا مستقیم علیه اشغالگر می‌بینند. همین باعث شده در لحظاتی مانند ۷ اکتبر، احساس کنند اگر امروز غزه هدف قرار بگیرد، فردا نوبت خودشان است و احتمالاً مجبور به مهاجرت می‌شوند.

این موضوع باعث می‌شود که آن‌ها همیشه احساس کنند دولت نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت است. بله، الان ساده‌ترین چیز این است که من این را از سخنرانی‌های رئیس‌جمهور و نخست‌وزیرمان می‌شنوم که می‌گویند لبنان به محیطی عالی برای عرب‌های مهاجر تبدیل شده است. منظورشان خلیج‌نشین‌هایی است که به مناطق مشخصی از لبنان می‌آیند؛ یعنی به آن‌ها خوش‌آمد می‌گویند و برایشان در لبنان جشن می‌گیرند، حتی رقص دبکه در فرودگاه و غیره. اما در همین حال، روزانه افرادی در جنوب کشته می‌شوند و مناطق بمباران می‌شود، و هیچ‌کس درباره آن‌ها نمی‌پرسد.

حتی رئیس بانک مرکزی لبنان که اخیراً انتخاب شده است، مقاله‌ای نوشت؛ پس از دو هفته از آغاز جنگ تمام‌عیار علیه ما، گفت که باید منطقه‌ی حائل بین لبنان و اسرائیل ایجاد شود. این منطقه از دامور تا الناقوره کشیده می‌شود. جالب است بدانید که حتی راست‌گرایان اسرائیلی، از جمله نتانیاهو و حزب لیکود، چنین حرفی نمی‌زنند. نهایتاً، برخی چپ‌ها گفته‌اند باید مقاومت را ۷ کیلومتر دور کنیم، یعنی کسی که این‌گونه خیال‌بافی می‌کند، گفته که جنوب باید به شمال رودخانه منتقل شود.

رئیس بانک مرکزی لبنان می‌گوید باید منطقه حائل از دامور که حدود ۱۵ کیلومتر از بیروت فاصله دارد تا الناقوره ایجاد شود، و نه تنها این، بلکه باید آن منطقه مین‌گذاری شود، مسیرهای مشخصی برای عبور ایجاد گردد، و پروازهای شناسایی ۲۴ ساعته تحت نظارت سازمان ملل، نیروهای چندملیتی و اسرائیلی برقرار باشد تا از نفوذ هر مقاوم به سمت جنوب جلوگیری شود.

دولت لبنان سال‌ها این موضوع را رها کرده است. حتی وقتی موسی صدر آمد و سپس حرکت امل و حزب‌الله شکل گرفت، با وجود این وزن سیاسی شیعی، این سرمایه سیاسی به کار گرفته نشد تا حضور واقعی آن‌ها در قلب دولت فعال شود. دولت به‌جای اینکه به عنوان نهادی واقعی عمل کند، صرفاً سکوت کرده تا سلاح مقاومت حفظ شود و مشکلی پیش نیاید.

معمولاً در زمان جنگ‌ها مردم دست‌کم متحد می‌شوند و حداقل سکوت می‌کنند. اما در تاریخ دولت‌ها هرگز سابقه نداشته که کشوری سال‌ها از ۱۹۴۸ تاکنون به شما حمله کند و هر بار مسئولیت را به طرف لبنانی نسبت دهند و رسانه‌ها صبح و ظهر و عصر مشغول تحمیل مسئولیت به کسی باشند، و حتی اعمال مجازات جمعی صورت گیرد.

امروز با یکی از دوستانم که با مسائل اقتصادی لبنان آشناست صحبت می‌کردم و پرسیدم آیا بازسازی‌ای در کار است؟ آیا خبری از بازسازی هست؟ او گفت خیر، هیچ بازسازی‌ای نیست. من هنوز نمی‌توانم تصور کنم که دولت لبنان اجازه نداده هیچ‌کس پولی بیاورد تا به مردم برای بازسازی توزیع کند؛ این یا به خاطر راضی کردن ایالات متحده است یا تحت فشارهای آمریکا.

در مقابل، دولت از اساس ساختار و چشم‌اندازش این است که وقتی از نهادهایش صحبت می‌کند—رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، کل نهادها، بانک مرکزی، رئیس بانک مرکزی و غیره—احساس می‌کنند این جنگ، جنگ ما نیست و کسانی که کشته شده‌اند، برای مسائل دیگری مرده‌اند، مثلاً دفاع از ایران یا فلسطین، و ما هیچ ربطی به آن نداریم.

اما هیچ عنوان لبنانی برای کشته‌شدگان یا شهادت آن‌ها وجود ندارد و هیچ عنوان لبنانی برای خرابی‌هایی که بر آن‌ها وارد شده، وجود ندارد. بنابراین اگر بخواهیم به موضوع بازسازی فکر کنیم یا درباره آن صحبت کنیم، این‌ها از ما نیستند. نه اینکه شهروند نباشند؛ آن‌ها وزن سیاسی دارند و بزرگ‌ترین وزن سیاسی را نیز دارند، اما سیاست معادله‌ای است مثل معادله‌ای که در لبنان رخ داد.

اگر یک همه‌پرسی در لبنان انجام شود که بپرسند چه کسی طرفدار جبهه پشتیبانی است و چه کسی مخالف آن، من مطمئن هستم که اکثر جامعه اسلامی، بخش بزرگی از جامعه مسیحی و بخش شاید بزرگ‌تری از جامعه دروزی، همه طرفدار جبهه پشتیبانی و مقاومت هستند.

من معتقدم این ممکن است مشروع‌ترین جنگ از نظر ملی لبنانی، از سال ۱۹۴۸ تا امروز، یعنی از سال ۱۹۴۳ تاکنون، جنگ پشتیبانی باشد که مقاومت برای ما در لبنان انجام داده است. اول اینکه این یک مسئله انسانی است که همه انسان‌ها روی کره زمین را تکان داده است. مثلاً آمریکایی‌ای که در آمریکا زندگی می‌کند، مثل برنی سندرز، دموکراتی که در آمریکا است، احساس می‌کند که سکوت در برابر اسرائیل یک مسئله اخلاقی است.

حتی یکی از دوستانم که خیلی به قوات لبنانیه نزدیک است و از آنها به شمار می آید بعد از ۷ اکتبر هر چند وقت یکبار می‌آمد و به من می‌گفت: «بشار، پس کی می خواهید وارد شوید؟ وارد شوید و کار اسرائیل را تمام کنید و به اسرائیل حمله کنید.» حداقل این را می‌گفت.

جمع بندی این است که از نظر مشروعیت مردمی، این جنگ مشروع‌ترین جنگی بود که مردم دور آن جمع شدند و احساس کردند مشروع است. در کل جنگ کسی نپرسید که ما چه بهایی می‌دهیم یا چه هزینه‌ای می‌پردازیم، گرچه این جنگ بیشترین هزینه را برای ما داشت. این فکر آن‌قدر برای مردم اهمیت داشت.

این درسته اما من زیاد این وضعیت را دیدم که مردم نگرانی‌ها و ترس‌های داشتند، هم نسبت به دولت و هم نسبت به پشتیبانانش. شاید این سؤال به خود حزب‌الله هم برگردد که مدتی بود در جنگی وارد نشده بود و همه این ها نگرانی هایی را در مردم ایجاد کرده بود.

درست است، من این را انکار نمی‌کنم. وقتی می‌گویم حمایت، لزوماً منظورم تأیید کامل همه چیز نیست، ولی اصل قضیه این است که اگر ما یک نظرسنجی بین لبنانی‌ها انجام دهیم و بپرسیم که چه کسانی از حمایت نظامی غزه طرفداری می‌کنند و چه کسانی مخالف‌اند، تقریباً مطمئنم بیش از ۷۵ درصد مردم لبنان و جامعه لبنانی حامی حمایت از غزه هستند. البته درباره میزان و شکل حمایت اختلاف نظر وجود دارد، اما هیچ انسان عادی‌ای بعد از آن همه کشتار وحشتناک فلسطینی‌ها که به طور مستمر و شبانه‌روزی پخش شده، نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. برای من، کسی که می‌تواند کاری بکند و نمی‌کند، نه تنها لبنانی بودنش زیر سؤال است، بلکه انسان بودنش هم زیر سؤال می‌رود. کسی که می‌بیند همسایگان و خانواده‌اش در مقابل چشمش به این شکل فجیع کشته می‌شوند و سکوت می‌کند، این قابل قبول نیست.

حالا درباره چگونگی حمایت از غزه بحث هست؛ برخی می‌گویند حداقل باید جلوی پیشروی بیشتر را گرفت و برخی می‌گویند باید از همان ابتدا جبهه مقاومت گسترده باز می‌شد تا اسرائیل متوقف شود. من خودم معتقد بودم اتفاقات غزه متوقف نخواهد شد و اسرائیل به مرزهای غزه قانع نخواهد بود. این را ۱۱ یا ۱۲ اکتبر ۲۰۲۳ گفتم که سوال دیگر این نیست که آیا اسرائیل وارد غزه خواهد شد یا نه، بلکه سوال این است که بعد از غزه چه خواهد شد؟ غزه تمام می‌شود و بعدش نوبت به کجا می‌رسد؟ اگر ما اقدامی نکنیم، آن‌ها جنگ را علیه ما آغاز خواهند کرد و این موضوع به تامل زیادی نیاز ندارد.

رابطه سازمان‌یافته حزب‌الله با مسئله فلسطین چگونه است؟  لطفاً از منظر لبنانی برایمان توضیح بدهید که حزب‌الله از نظر ساختار و سیاست چگونه با مسئله فلسطین و مقاومت فلسطینی برخورد می‌کرد؟

بگذارید توضیح دهم. از زمانی که یادم می‌آید، یعنی حدود سال‌های ۸۹ یا ۹۰ که چهار، پنج ساله بودم، پرچم فلسطین و تصاویر مبارزان فلسطینی در آموزش‌های حزب‌الله بسیار برجسته بود. مسئله فلسطین نه تنها حضور داشت، بلکه یکی از محورهای اصلی آموزش‌های داخلی حزب‌الله بود. عضویت در حزب‌الله بر اساس باورهای دینی عمیق نسبت به خدا، پیامبر، امامان، ولایت فقیه و همچنین فلسطین شکل می‌گیرد. در مراحل اولیه حزب‌الله، تا قبل از سال ۲۰۰۰ و آزادسازی جنوب لبنان، تمرکز اصلی حزب‌الله بر دشمن اصلی یعنی اسرائیل بود. حزب‌الله همیشه تأکید می‌کرد که باید از ورود به درگیری‌های جانبی خودداری کرد، زیرا هر درگیری جانبی به ضرر ماست و تنها اسرائیل از آن بهره‌مند می‌شود.

حزب‌الله توجه ویژه‌ای به مسئله فلسطین داشت، به ویژه در زمان عملیات‌های شهید یحیی عیاش و انفجار اتوبوس‌ها در قدس که به عنوان بخشی از حرکت حماس شناخته می‌شدند. در اواسط دهه ۹۰، مردم با شنیدن اخبار این حملات حساس بودند و پیگیر اوضاع فلسطین بودند. من آن زمان کودک بودم، اما می‌دیدم چگونه مردم به دنبال اخبار درباره فلسطین بودند و احساس نزدیکی عمیقی با این موضوع داشتند.

در آن زمان، ما از وجود دیگر گروه‌ها و جناح‌های فلسطینی چندان آگاه نبودیم و این به دلیل آموزش متمرکز حزب‌الله بود که از زبان سید عباس الموسوی، نخستین دبیرکل حزب‌الله، که خود بیشترین تأکید را بر مسئله فلسطین داشت، منتقل می‌شد. برای سید عباس، مسئله فلسطین محور اصلی و بی‌چون‌وچرای پروژه سیاسی بود.

البته، همیشه یک شکاف وجود دارد که می‌خواهم آن را از منظر عملکرد بررسی کنم. از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۲۳ مدت زمان طولانی بود که حزب‌الله در سوریه حضور فعالی داشت. در عمل، مردم شروع کردند اینطور فکر کنند که آنها دیگر حرکت مقاومتی نیستند، سلاح‌هایشان را تحویل داده‌اند و این وضعیت چه در داخل لبنان و چه خارج از آن به وجود آمده است.

من منظورم این بود که تا سال ۲۰۰۰ بگویم حزب‌الله تا آن زمان مثل هر حرکت سیاسی دیگری بود که در آغاز فعالیتش، بیشتر شعارها و خطابه‌هایش احساسی و کلی‌نگرانه بود. تقریباً همه جنبش‌های سیاسی و اجتماعی اگر به‌صورت بلندمدت بررسی کنیم، در ابتدا پرشور و هیجان‌اند و شعارهای بزرگی مثل «حرکت پرشتاب به سمت قدس» را مطرح می‌کنند، بدون اینکه خیلی درباره جزئیات فکر کنند. سال ۲۰۰۰ را نقطه عطفی فرهنگی و سیاسی می‌دانم.

وقتی اسرائیل از کل خاک لبنان عقب‌نشینی کرد، تنها موضوع باقی‌مانده مسئله مزرعه شبعا بود که موضوع ساده‌تری بود. حالا که اسرائیل رفت، سؤال این است که آیا ما همچنان باید با شور و شتاب به سمت قدس حرکت کنیم یا باید به قطعنامه ۴۵۲ پایبند باشیم؟

تا سال ۲۰۰۰ حزب‌الله سیاست رسمی خاصی نداشت جز سندی که در سال ۱۹۸۵ منتشر کرد؛ در آن سند لبنان را به عنوان وطن نهایی نمی‌پذیرفت و به قطعنامه ۴۵۲ پایبند نبود. مشکل حزب‌الله در دهه ۸۰ میلادی با نظام سوریه، به‌ویژه درگیری‌های خونینی که با حمایت سوریه رخ داد، به این دلیل بود که حزب‌الله قطعنامه ۴۵۲ و مرزهای لبنان را قبول نداشت. در سال ۲۰۰۰ اسرائیل از کل خاک لبنان عقب‌نشینی کرد.

من معتقدم حزب‌الله، به‌ویژه شخصیت برجسته و شهید سید حسن نصرالله در فضایی خاص و پیچیده حرکت می‌کرد. او بین دو قطب قرار داشت: از یک سو، حزب اسلامی با مسئله اصلی فلسطین، و از سوی دیگر، واقعیت اینکه او یک حزب لبنانی با فراکسیون پارلمانی در لبنان است. نصرالله توانست در این فضای خالی به‌خوبی عمل کند و سیاستی را دنبال کند که از سال ۲۰۰۰ به بعد واضح شد: «من یک حزب لبنانی هستم، سیاستم حفظ و دفاع از لبنان است، اما در عمل درگیر برخورد با اسرائیل و حفظ موضوع جهادی در منطقه هستم.»

وقتی اسرائیل از کل خاک لبنان عقب‌نشینی کرد، تنها موضوع باقی‌مانده مسئله مزرعه شبعا بود که موضوع ساده‌تری بود. حالا که اسرائیل رفت، سؤال این است که آیا ما همچنان باید با شور و شتاب به سمت قدس حرکت کنیم یا باید به قطعنامه ۴۵۲ پایبند باشیم؟

این وضعیت در سال ۲۰۲۳ به وجود نیامد، بلکه از سال ۲۰۰۲ شروع شد؛ دقیق‌تر بگویم در سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲، در جریان انتفاضه دوم. ما هر روز حوالی ساعت چهار یا پنج بعدازظهر تلویزیون را دنبال می‌کردیم که حزب‌الله شروع به شلیک توپخانه به مواضع اسرائیلی می‌کرد. شاید فلسطینی‌ها بهتر آن را می‌دیدند، اما ما هم متوجه می‌شدیم که حزب‌الله درگیر است و فکر می‌کردیم ما هم در این جریان مشارکت داریم.

یک بار یادم هست چند مستوطن اسرائیلی کشته شدند، دقیقاً نمی‌دانم یکی بودند یا سه نفر، و اوضاع به جایی رسید که احتمال یک جنگ تمام‌عیار میان لبنان، حزب‌الله و اسرائیل مطرح شد. حزب‌الله همواره نقش پشتیبان را ایفا می‌کرد و در این فضای خالی حرکت می‌کرد. می‌شد گفت که حزب‌الله می‌گفت: «بله، من حزب لبنانی هستم و به عنوان یک حزب مقاوم، قالب لبنانی را پذیرفته و حافظ لبنان هستم.»

این حق من است، به عنوان یک طرف لبنانی و یک حزب سیاسی لبنانی، که این نقش سیاسی را ایفا کنم. ما به کسی نیاز داریم که لبنان را در شرایط ضعف دولت محافظت کند. ولی در عین حال، من محرک مسئله جهادی علیه اسرائیل در منطقه هستم و هر جایی که کمکی لازم باشد، کمک می‌کنم.

در انتفاضه دوم، حزب‌الله سلاح‌هایش را از منطقه بعلبک و الهرمل، یعنی از منطقه بقاع، تهیه می‌کرد. یادم هست که می‌گفتند سلاح‌هایی مثل فال و جاترین را می‌خریدند، چون این‌ها می‌توانستند به عنوان ناصیت (موشک ضدتانک) استفاده شوند. این سلاح‌ها سنگین‌تر بودند و برد و قدرت آتش بیشتری داشتند. حزب‌الله از هر کسی که در آن منطقه این سلاح‌ها را داشت، می‌خرید؛ چون این‌ها از بقایای جنگ داخلی لبنان بودند و بعداً به فلسطین ارسال می‌شدند.

به مرور زمان فهمیدم که این سلاح‌ها از طریق دریا به سمت ساحل غزه فرستاده می‌شدند. صیادان غزه آن‌ها را پیدا می‌کردند و از آن‌ها استفاده می‌کردند. نمی‌دانم چقدر می‌توانیم این موضوع را علنی کنیم، ولی این واقعیت بود.

بعد از این مرحله، یکی از برجسته‌ترین فرماندهان جهادی در تاریخ حزب‌الله، یعنی شهید عماد مغنیه، نقش کلیدی پیدا کرد. عماد مغنیه در ابتدا در جریان جنبش فتح و زیر نظر ابو عمار تربیت شده بود. وقتی انتفاضه دوم شروع شد، گفته می‌شد ابو عمار به او اعتماد کامل داشت و از یکی از معاونانش خواست تا با عماد مغنیه تماس بگیرد و بگوید: «الاختیار به تو داده شده، من به سلاح نیاز دارم.» این نقطه شروع همکاری بین عماد مغنیه، جهاد جبریل و جوانانی بود که روی موضوع تسلیح فعالیت می‌کردند.

در آن زمان، غالب عواله و علی صالح مسئولیت تسلیح حزب‌الله برای انتفاضه را برعهده داشتند و خود را بخشی مهم از این نبرد می‌دانستند.

نقطهٔ عطف بزرگی که در منطقه ما اتفاق افتاد و سوالات متعددی به وجود آورد، مربوط به سال ۲۰۰۰ بود. اما سال ۲۰۰۳، با اشغال عراق، فصل جدیدی از بحران‌ها آغاز شد. من معتقدم که بسیاری از مشکلات منطقه از همان سال و با اشغال عراق شروع شد و مسئله پیچیده‌ای را به وجود آورد.

سید حسن نصرالله در آن زمان موضع خیلی واضحی داشت. یادم هست در یکی از سخنرانی‌هایش که برخی شیعیان عراق هم به او اعتراض کردند، گفت: «مشکلات‌تان را با صدام حسین خودتان حل کنید، قبل از اینکه آمریکایی‌ها وارد عراق شوند. نباید به قدرت‌های خارجی متکی باشید. تکیه به آمریکا فقط دردسر و مشکلات بیشتری به همراه دارد.»

او تاکید داشت که هر مسئله‌ای در کشورهای عربی باید خودشان آن را حل کنند و این پیام خیلی مهم بود.

من در آن زمان مشغول دیدن جشن‌ها بودم، اما پس از اشغال عراق، بحران بزرگی به وجود آمد که تا امروز ادامه دارد؛ بحران میان شیعه و سنی که به نظر من مثل بیماری سرطانی است که همه جا را گرفته و منتشر شده.

قبل از آن هم اتفاقاتی افتاده بود. یادم هست فؤاد السنیوره بعد از سال ۲۰۰۰ گفته بود: «ما خط دفاع اول عربستان هستیم.» این دوران برای منطقه بسیار حساس بود. پس از پیروزی سال ۲۰۰۰، عربستان نه تنها از اسرائیل، بلکه از رشد یک مدل جدید اسلام انقلابی و ملی‌گرا هم می‌ترسید.

سید حسن نصر الله در یکی از سخنرانی‌هایش که برخی شیعیان عراق هم به او اعتراض کردند، گفت: «مشکلات‌تان را با صدام حسین خودتان حل کنید، قبل از اینکه آمریکایی‌ها وارد عراق شوند. نباید به قدرت‌های خارجی متکی باشید. تکیه به آمریکا فقط دردسر و مشکلات بیشتری به همراه دارد.»

و درست بعد از ۲۰۰۰، حادثه ۱۱ سپتامبر رخ داد. آمریکایی‌ها معتقد بودند که این حملات توسط کسانی انجام شده که از عربستان حمایت می‌شوند و این باعث شد فشار زیادی به عربستان وارد شود. به همین دلیل عربستان مجبور شد طرح‌هایی مانند طرح عربی را ارائه کند تا فشار آمریکا را کاهش دهد.

همزمان، حزب‌الله و مقاومت در جریان انتفاضه دوم رشد کردند و این مسئله نیز بر تحولات منطقه تاثیر گذاشت.

من معتقدم که در آن مرحله، هیچ تردیدی در دستگاه‌های اردن و عربستان نبود و ما حتی دور هم جمع شدیم تا ببینیم چگونه می‌توانیم این وضعیت را مهار کنیم؛ ابتدا با تمرکز بر جامعه شیعی. یعنی چگونه می‌توانیم پروژه مقاومت را در این منطقه محدود کنیم، چون این مقاومت یک هلال شیعی است. این همان چیزی بود که پادشاه اردن در حدود سال ۲۰۰۵ گفته بود که در منطقه هلال مقاومت یا نیروی مقاومتی در حال شکل‌گیری است و این هلال، هلال شیعی است.

در آن دوران، فتنه‌ای که در عراق بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ رخ داد، انفجارها و حملات به مناطق شیعی را شامل می‌شد و بعد از آن برخی از رهبران شیعی عراقی دچار نوعی تسلیم شدند — البته نه همه، بلکه برخی از آنها — و بعضی نیز با آمریکایی‌ها مصالحه کردند. این اتفاقات قبل از شروع مقاومت شیعی در سال ۲۰۰۶ علیه آمریکایی‌ها بود.

سپس از سال ۲۰۰۶ به بعد، فتنه‌ها و جریان‌های مختلفی مثل جریان مقتدی صدر همراه با اهل سنت در منطقه گسترش یافت و همه اینها باعث شد سوالاتی در درون جامعه حزب‌الله شکل بگیرد، از جمله سوالی که همیشه مطرح است: «ما که هستیم؟»

ما در ابتدا خطابی اسلامی و کلی داشتیم. زبان و ادبیات ما اسلامی و عمومی بود، گرچه قطعاً ویژگی‌هایی شیعی هم داشت. در نهایت هر شیعه منتظر امام مهدی است و تلاش می‌کند راه را برای ظهور امام مهدی و تشکیل دولت عدالت آماده کند، اما خطابی که بین مردم رواج داشت عنوانی گسترده‌تر از خصوصیت شیعی داشت.

بعد از سال ۲۰۰۳، سوالاتی درباره مسئله شیعه در شرایط فشارهای واضحی که آن زمان شروع به تجربه‌اش کردیم، مطرح شد. مثلاً خروج سوریه از لبنان و تصویب قطعنامه ۱۵۵۹. این اولین قطعنامه بین‌المللی بود که مستقیماً به نام رئیس جمهور لبنان، امیل لحود، صادر شد و از تمدید ریاست او جلوگیری کرد. همه می‌دانستند که هدف اصلی، خلع سلاح حزب‌الله بود. در آن دوره، جنگ داخلی علیه حزب‌الله آغاز شد و فشارها افزایش یافت.

خروج سوریه صرفاً به خاطر اختلاف با سوریه نبود، بلکه هدفش برملا کردن حزب‌الله بود و پایان دادن به جایگاه او. از آن زمان حزب‌الله فهمید که با یک جنگ تمام‌عیار مواجه است، نه فقط یک جنگ اسرائیلی، بلکه جنگی گسترده با چندین محور مختلف. حزب‌الله تا سال ۲۰۰۶ تلاش کرد این درگیری را کنترل کند و از لغزش به درگیری گسترده‌تر جلوگیری کند، اما در سال ۲۰۰۶ این جنگ به صورت مستقیم رخ داد.

سال ۲۰۰۶ نقطه عطف بود. جنگ اسرائیل علیه حزب‌الله، احتمالاً نخستین جنگ بزرگ از سال ۱۹۸۲ به این طرف بود. بعد از پیروزی حزب‌الله در این جنگ، گروه‌های لبنانی با حمایت سعودی تلاش کردند تا مجدداً علیه حزب‌الله وارد عمل شوند و این بار با عنوان طایفه‌ای. همه ما آن دوره را به یاد داریم؛ دولت فؤاد السنیوره تصمیماتی درباره شبکه مخابرات حزب‌الله گرفت، آن را منحل کرد، مدیر کل امنیت فرودگاه را برکنار کرد و قبل از آن کل فراکسیون شیعی از دولت استعفا دادند، ولی دولت استعفای آنها را نپذیرفت. السنیوره گفته بود که می‌خواهد لبنان را با دولتی از تبعید اداره کند؛ گویی می‌خواست مانند شارل دو گل عمل کند. این مسائل باعث شد هویت‌ها در منطقه ما بار دیگر شکل بگیرند و پروژه‌ها به نحوی دیگر پیش بروند. زبان این پروژه‌ها متفاوت شد و تأثیر خود را گذاشت، نمی‌توان آن را انکار کرد.

سپس رویدادهای سوریه پیش آمد. حزب‌الله می‌گوید ما تلاش کردیم با گروه‌ها و طرف‌های مختلف مذاکره کنیم، اما واقعیت منطقه چیز دیگری بود. شاید حزب‌الله حق داشت که خود را هدف گرفته شده بداند؛ از سال ۱۹۸۲ و به طور مستقیم‌تر از زمان قطعنامه ۱۵۵۹.

حزب‌الله همیشه گفته که نمی‌پذیرد لقمه آسانی برای دیگران باشد. شنیده‌ایم که بعضی‌ها جوانان غزه را سرزنش می‌کنند که چرا در لحظه کودتای مصر وارد عمل نشدند و مانع آن نشدند، چون معتقدند اگر این اتفاق می‌افتاد، وضعیت آنها بهتر می‌شد. اما حزب‌الله می‌گوید ما نمی‌خواهیم درگیر آن سرنوشت شویم.

به هر حال، آنچه در منطقه رخ داد، مسئولیت یک طرف نیست. مسئولیت میان چندین طرف تقسیم شده و برخی هم واقعیت را نمی‌پذیرند و نمی‌توانند به درستی با آن مواجه شوند.

 موضع تو درباره این روایت، مخصوصاً درباره مسئله سوریه و دیگر مسائل چیست ؟

من همیشه معتقدم که تحلیل سیاست باید از پایین یعنی از جامعه و مسائل اجتماعی آغاز شود، نه از بالا. وقتی در سال ۲۰۱۱ عربستان گفت که می‌خواهد بشار اسد را سرنگون کند، عربستان چه ابزار و اهرمی در سوریه داشت؟ فقط «جیش الاسلام» را داشت و چیز دیگری نداشت. من معتقدم باید با برخی شخصیت‌های ملی و برخی شخصیت‌های اسلامی مثل عصام العطار (که مراقب عام سابق اخوان‌المسلمین در سوریه بود و دستش به خون آلوده نبود و شخصیتی ملی شناخته شده بود) راه‌حل‌هایی پیدا می‌کردیم تا مسئله سوریه را به شکلی درست تحلیل کنیم، چون به نظرم انقلاب بهاری که رخ داد تا امروز درست درک نشده است و همه نیروها در مواجهه با این رویداد قوی نبوده‌اند.

برخی آن را توطئه می‌بینند و برخی فقط یک مسئله دموکراسی می‌دانند، انگار دو گزینه بیشتر نیست. انقلاب بهار عربی یک رویداد پیچیده و مرکب بود و در منطقه ما، مخصوصاً شام، این پیچیدگی ناشی از وجود جوامع ترکیبی از طوائف، تقسیمات شهری و روستایی و اختلافات پایان‌ناپذیر بود.

در برابر این وضعیت، من معتقدم که همه جریان‌های مقاومت، یا بهتر بگویم همه نظام‌های منطقه، در فهم این انقلاب بهاری که رخ داد ناتوان بوده‌اند. من انقلاب بهار عربی را شبیه انقلاب فرانسه می‌دانم که منجر به تحول نظام‌ها در اروپا شد و حتی خود اروپایی‌هایی که آن انقلاب را انجام دادند، درک دقیقی از اثراتش برای ۱۰۰ یا ۲۰۰ سال نداشتند و اروپا را به شکل فعلی درنیاوردند.

 

 

 

 

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا