تحلیل مسائل روزجامعه شناسی کشورهای اسلامیشامات

فاکتور غزه؛ چالش‌های پیچیده حزب‌الله پس از ۷ اکتبر(قسمت دوم)

در مصاحبه با بشار اللقیس روزنامه نگار لبنانی

بررسی پیامدهای “بهار عربی” و نقش جریان‌های مقاومت

 پس از رخدادهای هفتم اکتبر، همواره تلاش می‌کنم تا جایگاه و رویکرد حزب‌الله را به درستی درک کنم. این موضوع نه تنها به یک بررسی ساده، بلکه به تحلیل عمیق‌تری از وقایع منطقه نیاز دارد، به‌ویژه با در نظر گرفتن انقلاب سوریه و پیامدهای پیچیده آن…

فارغ از مسئله سوریه، که ابعاد بسیار پیچیده و چندوجهی دارد باید اذعان داشت که “بهار عربی” پرسشی بنیادین را مطرح کرد: “چگونه می‌توان به راستی فلسطین را آزاد کرد؟”

از دیدگاه من، “بهار عربی” که در ابتدا هیچ ارتباط مستقیمی با آرمان فلسطین نداشت، این سوال مهم را پیش کشید که برای آزادی فلسطین، به پروژه‌ای فلسطینی نیاز داریم یا پروژه‌ای عربی؟ آیا راهکار در یک پروژه دموکراتیک نهفته است یا رهبری یک حزب انقلابی که جامعه را به پیش ببرد؟ دقیقاً کدام مسیر؟

ما امروز در یک دو راهی پس از “بهار عربی” قرار گرفته‌ایم که هیچ‌یک از ما راه حل قاطعی برای آن ندارد. هر کس که از دموکراسی سخن می‌گوید، در واقع خود را فریب می‌دهد. اگر قرار است دموکراسی به معنای واقعی کلمه مسیر رشد و پیشرفت ما باشد، باید بپذیریم که در وضعیت کنونی جهان عرب، دموکراسی غالباً به معنای سرمایه‌داری افسارگسیخته، بازارهای آزاد، نفوذ گسترده غرب به بازارهای ما و قرار گرفتن جامعه در معرض انواع سلطه سرمایه‌داری است. این واقعیت عینی امروز ماست.

دیکتاتوری‌ها و رویای آزادی فلسطین: پرسشی بی‌جواب

اگر کسی دموکراسی را نپذیرد، پس چه راهکاری ارائه می‌دهد؟ آیا جایگزینی برای دموکراسی وجود دارد که بتواند ثبات و پایداری را به ارمغان آورد؟ آیا رژیم‌های دیکتاتوری قادر به آزادی فلسطین هستند؟ این پرسشی است که باید با جدیت مطرح کرد. منظورم هیچ دیکتاتوری خاصی در سوریه یا جای دیگر نیست، بلکه سوالی است کلی در مورد توانایی این نوع نظام‌ها. آیا رژیم‌هایی نظیر رژیم صدام حسین می‌توانند پروژه آزادی فلسطین را به سرانجام برسانند؟ آیا نظام‌هایی که در محاصره جامعه خود هستند و با مردم خود درگیرند، می‌توانند چنین پروژه‌ای را پیش ببرند؟

به باور من، پاسخ قاطعانه “خیر” است. این رژیم‌ها همواره در یک فضای اجتماعی بحرانی گرفتار خواهند ماند و تمام انرژی و تفکرشان صرف این خواهد شد که چگونه این فضای اجتماعی را کنترل کنند، منافع را توزیع کرده و ساختاری از اقتصاد رفاقتی و خویشاوندی ایجاد کنند تا صرفاً در قدرت باقی بمانند.

چنین نظام‌هایی ذاتاً در محاصره‌اند و از مدیریت یک فرایند سیاسی حقیقی عاجزند. من تمام رژیم‌های عربی منطقه را که تا سال ۲۰۱۱ فعال بودند، “نظام‌های ضد انقلاب” می‌نامم. آن‌ها ذاتاً ضد انقلاب هستند؛ به این معنا که فرایند سیاسی را رهبری نمی‌کنند، بلکه تنها هشدار می‌دهند: “اگر بخواهید انقلاب کنید، کشور از هم می‌پاشد.” یعنی: “یا ما بر سر کاریم یا کشور دچار فروپاشی می‌شود.”

این سناریو را در عراق سال ۲۰۰۳ دیدیم. صدام رفت و عراق نیز فروپاشید. معمر قذافی رفت و لیبی نیز همین سرنوشت را یافت. این رژیم‌ها ذاتاً سیستم حکومتی خود را بر مبنای ضدیت با انقلاب بنا نهاده‌اند.

تضادهای مقاومت و چالش‌های فرقه‌ای: معضلات پیش رو

معمر قذافی تا دهه ۹۰ میلادی به مدت طولانی ضد اسرائیل بود و از هر گروهی که با اسرائیل می‌جنگید، حمایت می‌کرد. آیا پروژه‌ای مانند پروژه معمر قذافی می‌تواند ما را به سوی آزادی رهنمون سازد؟

اینجا معتقدم که سؤالاتی اساسی در مورد حزب‌الله، حماس، جهاد اسلامی و تمامی نیروهای فعال در جبهه مقاومت وجود دارد. سوالاتی پیرامون مسیر مقاومت که باید برگزید و چگونگی تعامل با واقعیت کنونی. امروز در منطقه شام (شامل سوریه و لبنان) با یک واقعیت فرقه‌ای ملموس روبرو هستیم؛ تقابل شیعه و سنی.

من شخصاً این مانع را در سطح فردی پشت سر گذاشته‌ام، اما مردم عادی قادر به عبور از آن نیستند و این واقعیت پیامدهای ملموسی دارد که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و پرسش‌هایی جدی را مطرح می‌کند. امروز شیعیان می‌گویند (و این‌ها را سوالاتی به‌حق می‌دانم): “جنگ در فلسطین درگرفت، اما تمام جهان اسلام به حرکت درنیامد. تنها طرفی که در حمایت از مردم فلسطین به پا خاست، شیعیان بودند.” فارغ از تفسیر سیاسی من از این موضوع، دارم به روایت‌های اجتماعی اشاره می‌کنم که در میان مردم رایج است: مقاومت در عراق، مقاومت در لبنان و تا حدودی مقاومت در یمن – این‌ها همگی از شیعیان بودند.

حزب‌الله ضربه بزرگی خورد، چه بخواهیم چه نخواهیم. این ضربه کوچک نبود و بقای آن پس از این ضربه یک معجزه به شمار می‌آید. اما پاداش این گروه چه بود؟ (دارم از زاویه دید مردم و گفت‌وگوهای اجتماعی صحبت می‌کنم): در لحظه ضعف، سوریه مورد هجوم قرار گرفت و “صیدا” تقسیم شد – اشاره به مثل معروف “سر ماهی اختلاف کردند” – یعنی تحت لوای آمریکا، ترکیه، عربستان سعودی و دیگر گروه‌ها بر سر آن به توافق رسیدند.

امروز شیعیان می‌گویند: “جنگ در فلسطین درگرفت، اما تمام جهان اسلام به حرکت درنیامد. تنها طرفی که در حمایت از مردم فلسطین به پا خاست، شیعیان بودند.” حزب‌الله ضربه بزرگی خورد، چه بخواهیم چه نخواهیم. این ضربه کوچک نبود و بقای آن پس از این ضربه یک معجزه به شمار می‌آید. اما پاداش این گروه چه بود؟

امروز شیعه احساس می‌کند: “من برای فلسطین و برای مسئله‌ای که از نظر فرقه‌ای به من مربوط نبود، جان دادم.” (من اینجا دارم از روایت‌های فرقه‌ای صحبت می‌کنم. از نظر من، فلسطین از منظر دینی معیار توحید است، اگر می‌خواهید با من از این منظر صحبت کنید.) اما از منظر روایت‌های فرقه‌ای، امروز یک طایفه می‌گوید: “ما یک گزینه تا حدی انتحاری را انتخاب کردیم. تمام ملت‌ها علیه ما متحد شدند، و امت اسلامی که برایش می‌جنگیدیم، چه؟” این مسئله چه راه‌حلی دارد؟ چگونه باید با این دغدغه‌های عمیق برخورد کرد؟ این‌ها مسائل فرضی نیستند؛ این‌ها واقعیت‌های ملموسی هستند که باید به آن‌ها پاسخ داده شود.

آیا عملیات «طوفان الاقصی» بدون اطلاع ایران و حزب‌الله ممکن بود؟

 در لحظه ۷ اکتبر، در پی اتفاقات رخ‌داده، می‌خواهم خلاصه‌ای از وضعیت پیشین ارائه دهم؛ از سال‌های ۲۰۱۱، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۳، همواره یک ارتباط آشکار بین حزب‌الله و نیروهای مقاومت در غزه وجود داشته است. تلاش‌هایی برای برافروختن و تشکیل هسته‌های متعدد در کرانه باختری صورت گرفته، تمرینات نظامی، تبادلات نظامی و حمایت‌های مالی نیز جریان داشته است. این حمایت‌ها از شکل سازمان‌یافته به فردی و از فردی به جمعی در سطح سازمانی تغییر کرده، اما همواره حضور داشته و شکل آن از مکانی به مکان دیگر دگرگون شده است. در سال ۲۰۲۱، رویدادی رخ داد که برای درک بهتر اتفاقات ۷ اکتبر لازم است به آن بپردازیم. برای اولین بار، ابراهیم الامین مقاله‌ای نوشت که برای عموم فلسطینی‌ها و بخشی از لبنانی‌ها، به ویژه لبنانی‌ها، با تمسخر و ناباوری همراه بود؛ چرا که تصور نمی‌کردند پس از این همه تاریخ از قطع ارتباط، مشکلات موجود و تحریکات متقابل از هر سو، ممکن است یک اتاق عملیات نظامی-اطلاعاتی مشترک وجود داشته باشد که موفق به خنثی کردن طرح اشغالگران برای یورش به مقاومت در غزه شده باشد. درست است؟ می‌توانید بگویید این اتاق چگونه تشکیل شد؟ آنچه ابراهیم الامین در آن زمان نگفت، چه بود؟

من اطلاعات کاملی در این باره ندارم، اما گمان می‌کنم که فعالیت‌ها در رابطه با موضوع فلسطین و هماهنگی‌های مشترک بین تمامی گروه‌ها و طرف‌های ذی‌ربط در این مسئله، تحت تأثیر قرار نگرفته است. به عبارت دیگر، این بخش از فعالیت‌ها در یک اتاق جداگانه و مستقل انجام می‌شده و سایر پرونده‌ها و مسائل در اتاق‌های دیگر به صورت جداگانه پیگیری می‌شده‌اند. بنابراین، اعتقاد دارم که موضوعات مرتبط با حمایت، تسلیح، آموزش و تجهیز، حتی در سخت‌ترین لحظات اختلاف، مثلاً بین حماس و حزب‌الله در مورد مسئله سوریه، همچنان فعال باقی مانده است. این اتاق یا این فعالیت مشترک پابرجا مانده بود.

من از چیزی مطلع هستم که نتوانسته‌ام آن را تأیید کنم یا به عبارت دیگر، روایت‌های متعددی در این مورد وجود دارد. از جمله اینکه محمد ضیف، رهبر گردان‌های عزالدین قسام، حدود یک سال و نیم تا دو سال قبل از عملیات “طوفان الاقصی” به جنوب لبنان آمده و از جبهه بازدید کرده است. او را در سراسر جنوب گشتانده و جبهه را به او نشان داده‌اند. من این را بخشی از هماهنگی برای عملیات ۷ اکتبر نمی‌دانم، اما این بخشی از هماهنگی متقابلی است که کاملاً طبیعی تلقی می‌شود؛ اینکه هر مجموعه از نیروها که هدف مشترکی دارند، باید تجربیات و دیدگاه‌های خود را با یکدیگر تبادل کنند. این موضوع پنهان هم نبوده است.

باز هم تأکید می‌کنم که در مورد حضور “ضیف” در جنوب لبنان، برخی آن را تکذیب کرده‌اند و برخی دیگر تأیید کرده‌اند. بنابراین، این موضوع همچنان در پرده‌ای از ابهام قرار دارد. اما روشن است که تبادل تجربیات وجود داشته است و اسرائیلی‌ها پیش از ۷ اکتبر و حتی پیش از سال ۲۰۲۱، تلاش کرده بودند برخی از شخصیت‌های فلسطینی را در جنوب لبنان هدف قرار دهند و بحث‌هایی در مورد اینکه آن‌ها در حال مدیریت پرونده‌های مرتبط با لبنان، سوریه و فلسطین هستند، مطرح شد. همین اتفاق در سوریه نیز با هدف قرار دادن شخصیت‌های فلسطینی رخ داد و صحبت از تشکیل جبهه‌ای در جنوب سوریه و فعال‌سازی مسئله فلسطین در لبنان به میان آمد. قطعاً حضور لبنانی‌ها، حداقل در سطحی محدود و حتی بیشتر، در داخل غزه محسوس بود.

به اعتقاد من، در سال ۲۰۲۱، یعنی با “نبرد شمشیر قدس” (سیف القدس)، این هماهنگی‌ها ترجمه عملی پیدا کرد؛ چرا که همه می‌دانیم در جریان آنچه “شب مترو” نامیده شد، یعنی زمانی که ارتش اسرائیل وانمود کرد قصد دارد از یک منطقه مشخص به صورت زمینی وارد شود، مقاومت در لبنان بود که از طریق رصد و اطلاعات خود به گردان‌های قسام اطلاع داد که این یک عملیات فریب است. شاید شهید حسین هزیمه، مسئول واحد اطلاعات حزب‌الله، مسئول مستقیم این پیام بود که گفت: “این صرفاً یک عملیات فریب است که هدف آن کشاندن مبارزان قسام به تونل‌ها برای هدف قرار دادن تونل‌هاست.” و واقعاً گردان‌های قسام این نصیحت را پذیرفتند و آن عملیات، یک عملیات فریب اسرائیلی بود. این اتفاق را می‌توان از پیامدهای مثبت آن هماهنگی‌ها دانست که در جریان بود.

شهید حسین هزیمه، مسئول واحد اطلاعات حزب‌الله، مسئول مستقیم این پیام بود که گفت: “این صرفاً یک عملیات فریب است که هدف آن کشاندن مبارزان قسام به تونل‌ها برای هدف قرار دادن تونل‌هاست.” و واقعاً گردان‌های قسام این نصیحت را پذیرفتند و آن عملیات، یک عملیات فریب اسرائیلی بود.

ابهامات پیرامون اتاق عملیات مشترک و نقش ایران در ۷ اکتبر

در مورد همین قضیه، مشخصاً برایم توضیح دهید. آیا حماس اطلاعاتی داشت و با حزب‌الله مشورت می‌کرد، یا واقعاً یک اتاق عملیات مشترک وجود داشت که به صورت رصدی فعالیت می‌کرد؟

حالا نمی‌دانم آیا رصد در داخل همان اتاق عملیات انجام می‌شد یا خیر، اما واضح است که یک اتاق عملیات وجود داشت.

ماهیت این اتاق عملیات چگونه بود؟ آیا افراد با هم صحبت می‌کردند یا در یک مقر و مکانی حضور داشتند و به صورت لحظه‌ای با یکدیگر در ارتباط بودند؟

 بله، قطعاً. منظورم این نیست که صرفاً با هم صحبت می‌کردند، بلکه مقرها و مکان‌هایی وجود داشت که آن‌ها لحظه به لحظه در کنار هم بودند. این اتفاق از سال ۲۰۲۱ آغاز شد و این رویداد، نویدبخش اتفاقات بسیار امیدوارکننده‌ای در منطقه بود. این یعنی پروژه آزادی فقط یک بحث نظری یا حرف‌های بی‌اثر نبود، بلکه چیزی بود که عملاً با همکاری یکدیگر در حال اجرا بود.

البته این روند با شتابی فزاینده ادامه یافت. می‌توان به ترورهای صورت‌گرفته علیه فرماندهان جوان جهاد اسلامی در سوریه، به‌ویژه در جنوب سوریه، پس از سال ۲۰۲۱ اشاره کرد. سپس ترورهایی در اردوگاه رشیدیه و گاهی در نزدیکی اردوگاه البص در لبنان علیه فرماندهان جوان حماس اتفاق افتاد. اگر لیست اتهامات اسرائیل را بررسی کنیم، به وضوح خواهیم دید که کار بر روی آموزش افراد در سوریه و تشکیل هسته‌های جدید و غیره، کاملاً مشخص بوده است، تا اینکه به سال ۲۰۲۳ و عملیات “طوفان الاقصی” رسیدیم.

۷ اکتبر از نگاه لبنانی و فلسطینی و ماهیت “بازی صفر”

 اگر در سال ۲۰۲۱ در چنین ابعادی بود، قطعاً با توجه به داده‌های موجود از ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۳، باید همچنان حضور و فعالی داشته باشد. این برای من مهم است، زیرا بحث بر سر اینکه “می‌دانستند یا نمی‌دانستند” دیگر مطرح نیست.

 لزوماً اتاق عملیات مشترک به معنای اتاقی نیست که دستور آغاز یا عدم آغاز رویارویی از آنجا صادر شود. منظورم سطح هماهنگی است. سطح هماهنگی بسیار خوب بود، اما به اعتقاد من، در حدی نبود که کسی بتواند به دیگری دیکته کند چه زمانی جنگی را آغاز کند یا عملیاتی انجام دهد.

در مورد ۷ اکتبر، من معتقدم که قطعاً یک هماهنگی اطلاعاتی و تبادل تجربه در تمام زمینه‌های مربوط به مقابله با اسرائیل بین همه نیروهای مقاومت وجود داشته است. این بدان معنا نیست که اگر حماس یا حزب‌الله قصد عملیاتی را داشتند، باید در اتاق عملیات مشترک اعلام می‌کردند که “فردا عملیات داریم.” قطعاً چنین چیزی نبود. همچنین به این معنی نیست که اگر حماس می‌خواست عملیاتی انجام دهد، باید به اتاق عملیات مشترک می‌آمد و می‌گفت “رفقا، فردا عملیات داریم، به ما اجازه می‌دهید یا خیر؟” این اتاق، اتاق تصمیم‌گیری برای سیاست‌های گروه‌های حاضر در آن نیست، بلکه اتاق هماهنگی و ارتباط است.

حتی در مورد ۷ اکتبر هم، اعضای خود حماس هم از جزئیات آن آگاه نبودند، حداقل در ابعاد واقعی آن.

سوریه و سنگینی بار حمایت از مقاومت

درباره حزب‌الله و سوریه صحبت کردیم. در عمل مشخص شد که نظام سوریه نسبت به تمامی عناصر مقاومت ناتوانی یا حتی خیانت نشان داده است. این ناتوانی، این سرخورده‌گی، این خیانت… توصیف‌ها متعددند، اما در نهایت، نظام اجازه فعال‌سازی جبهه جنوب سوریه را نداد. چگونه این اتفاق افتاد؟

اجازه دهید بگویم که نظام سوریه پس از ۱۰ یا ۱۵ سال جنگ، به مرحله بسیار بالایی از فرسودگی رسیده بود. شما در نهایت با محاصره اقتصادی، محاصره سیاسی و انواع محاصره‌ها روبرو هستید. و در نهایت، چه بخواهیم و چه نخواهیم – و منظورم این نیست که اگر نظام سقوط کرد، نباید از نقاط مثبتش یاد کنیم – سوریه نیز بهای سنگینی را پرداخت، از دیدگاه من، به دلیل ریسک‌های بالایی که در حمایت از مقاومت پذیرفت.

یعنی شما گاهی می‌گویید “من یک نظام مستبد دارم و آن را نمی‌پذیرم” و گاهی می‌گویید “نه، این نظام این کارهای مثبت را انجام داد و نمی‌توانم این موضوع را انکار کنم.”

چه کسی آمریکایی‌ها را در عراق آزار می‌داد؟ نظام سوریه. چه کسی آمریکایی‌ها را راحت نمی‌گذاشت؟ کار به جایی رسید که نوری المالکی (نخست‌وزیر وقت عراق) می‌خواست در سال ۲۰۰۷ بشار اسد را به لاهه بکشاند. تا این حد پیش رفت. چه کسی در عراق فشار می‌آورد تا آمریکا به ثبات نرسد؟ نظام سوریه. این چیزی است که هیچ‌کس نباید فراموش کند.

گفته شد که جبهه سوریه نباید فعال شود و به آن وعده داده شد که ۷ اکتبر و تمام حوادث پس از آن بگذرد و از فعال شدن جبهه جلوگیری شد.

 پس از ۷ اکتبر، همه فهمیدند که “هیولای اسرائیلی-آمریکایی” در منطقه رها شده است. چگونه باید با رها شدن این هیولا برخورد کنیم؟ این واقعیت است. برخی در سوریه به این فکر می‌کردند که “اگر جبهه‌ای را باز کنید، سوریه فردای آن روز از بین می‌رود. بگذارید سوریه در همین وضعیتی بماند که قادر به حمایت از مقاومت است، بهتر از آن است که جبهه‌ای را باز کنید که به پایان نظام منجر شود.

۷ اکتبر و ابهامات نقش ایران و محور مقاومت

ادعای رایجی که به نظر من طبیعی می‌آید، این است که ایران از هیچ‌چیز اطلاع نداشته است. این ادعا با توجه به ملاحظات سیاسی موجود، منطقی به نظر می‌رسد. طبیعتاً ایران به عنوان یک بازیگر منطقه‌ای، خود را از یک رویداد مهم مانند این دور نگه می‌دارد، به‌ویژه پس از گذشت سه یا چهار روز که تهدید به حمله هسته‌ای علیه آن مطرح شد. از سوی دیگر، تأکید واضح جناح‌های مرتبط با حماس، به‌خصوص گردان‌های قسام، در بیانیه‌های اولیه‌شان بر مشارکت یا انتظار کمک از حزب‌الله و ایران، یا اشاره به «محور مقاومت»، قابل‌توجه است. وقتی رهبران حماس صحبت می‌کردند، شاید از منظر فلسطینی‌ها بتوان درباره درستی یا نادرستی این موضع—حتی در مورد خود رویداد ۷ اکتبر—بحث کرد، اما مسلم این است که آن‌ها در رسانه‌ها به شکل التماس‌آمیزی از ایران و حزب‌الله درخواست کمک نمی‌کردند. این تناقض باعث شده برخی به این نتیجه برسند که ادعای بی‌اطلاعی ایران باورپذیر نیست—چون یک عملیات بزرگ مانند این، بعید است بدون آگاهی ایران انجام شده باشد. مردم غزه نیز بدون محاسبه‌های منطقی دست به چنین اقدامی نمی‌زنند؛ آن‌ها جنگ بزرگی را آغاز نمی‌کنند و سپس یک‌باره از حزب‌الله، ایران یا دیگر متحدان منطقه‌ای می‌خواهند که بدون کمترین پیش‌آگاهی وارد میدان شوند.

 ببینید، قطعاً تصویر دقیق ۷ اکتبر تا ۳۰ سال دیگر هم مشخص نخواهد شد. آنچه بین ۱۲ شب ۷ اکتبر تا ۱۲ ظهر همان روز رخ داد، به نظر من، مهم‌ترین ۱۲ ساعتی است که شاید در ۱۰۰ سال اخیر در منطقه ما گذشته است. دقیقاً چه اتفاقی افتاد؟

حماس فقط روی متحدانش حساب نکرده بود؛ اجازه دهید از درون خود حماس شروع کنم. حماس برنامه‌هایی در کرانه باختری داشت، درست است؟ خب، می‌خواهم به گذشته برگردم و تمام این وقایع دو سال اخیر را بخوانم – یعنی به زودی دو سال می‌شود – احساس می‌کنم که خیر، گویا امور آن‌قدر که باید در داخل خود ساختار حماس برآورد نشده بود. یعنی قبل از اینکه از طرف‌های دیگر بپرسم که “آیا آن‌ها حزب‌الله یا ایران را مطلع کرده بودند؟” دارم در داخل خود سازمان و بدنه حماس می‌پرسم که “آیا آن‌ها جوانان در کرانه باختری را از قصد خود برای انجام چنین کاری مطلع کرده بودند؟”

به نظر من، آن‌ها اصلاً نیروی جوان در کرانه باختری نداشتند. .و ادعای دیگری نیز وجود دارد اینکه برای عملیاتی در این ابعاد، من به یک هسته در اردوگاه طولکرم یا اردوگاه جنین نیاز ندارم. من به نیروی بزرگی مانند حزب‌الله نیاز دارم که اقدام بزرگ ما را تکمیل کند.

 اما من به نیروی مردمی هم نیاز دارم. یعنی، حداقل یک تظاهرات مردمی در اردن، یک تظاهرات مردمی در کرانه باختری؛ من به آن‌ها نیاز دارم. البته من اینجا قصد خطا کردن یا… را ندارم، اما اجازه دهید بگویم که حجم عملیات ۷ اکتبر، به نظر من، درگیری را به یک مرحله صفر-صفر رساند. ماهیت درگیری، یک درگیری صفر-صفر شد: آنچه اسرائیل به دست می‌آورد، ما از دست می‌دهیم و آنچه ما به دست می‌آوریم، اسرائیل از دست می‌دهد. این کاملاً متفاوت از الگوی کار مقاومت است.

تمام مقاومت‌ها در منطقه ما، از سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) و فتح گرفته تا ۶ اکتبر (اشاره به جنگ ۱۹۷۳)، تمام جنبش‌های مقاومت به گونه‌ای کار می‌کردند که “ما نمی‌خواهیم با اسرائیل به جنگی برای نابودی خودمان برسیم.” قطعاً در شرایط عدم تعادل قوا، موجودیت ما از بین خواهد رفت. این همان چیزی بود که تفسیر می‌شد؛ که ابوعمار در دهه‌های ۷۰ و ۸۰، حتی در بیروت، می‌گفت: “رفقا، باید بسیار دقیق باشیم که موشک‌هایی که شلیک می‌کنیم، دقیقاً به کدام شهرک‌ها و کدام اجتماعات در داخل این شهرک‌ها اصابت کنند. و برد موشک چقدر باشد و عملیات‌ها چقدر تأثیرگذار باشند؟ چند سرباز را باید بکشیم؟” زیرا “من باید مقاومت را حفظ کنم، باید مسئله را حفظ کنم، باید نشان دهم که مشکلی با اسرائیلی‌ها وجود دارد. باید اسرائیل را در معرض فرسایش قرار دهم، اما در این مرحله نمی‌توانم بازی صفر-صفر را انجام دهم؛ یا من یا او.” ۷ اکتبر وضعیت ما را به یک بازی صفر-صفر تبدیل کرد: یا اسرائیلی‌ها یا ما.

حجم عملیات ۷ اکتبر، به نظر من، درگیری را به یک مرحله صفر-صفر رساند. ماهیت درگیری، یک درگیری صفر-صفر شد: آنچه اسرائیل به دست می‌آورد، ما از دست می‌دهیم و آنچه ما به دست می‌آوریم، اسرائیل از دست می‌دهد. این کاملاً متفاوت از الگوی کار مقاومت است

 من تا به امروز ۷ اکتبر را ستایش می‌کنم و تا زمانی که زنده‌ام، آن را ستایش خواهم کرد، به یک دلیل ساده: این رویداد همه را در برابر واقعیت و توانمندی‌های واقعی خود قرار داد. وقتی می‌گویم “همه”، منظورم فقط نیروهای مقاومت نیستند؛ بلکه امت میلیاردی و بشریت هشت میلیاردی نیز شامل می‌شوند. همه در برابر یک واقعیت قرار گرفتند. امروز ۷ اکتبر، بایدن را از قدرت ساقط کرد؛ دموکرات‌ها را سرنگون کرد. امروز ۷ اکتبر، بشار اسد را از قدرت ساقط کرد. نمی‌دانم آیا السیسی یا عبدالله را نیز از قدرت ساقط خواهد کرد. ۷ اکتبر رویدادی است که ما هنوز قادر به درک پیامدهای نهایی آن نیستیم، زیرا معتقدیم که هنوز در قلب حادثه هستیم و از آن خارج نشده‌ایم.

آیا جبهه لبنان دوباره گشوده خواهد شد؟ نمی‌دانم، ممکن است، و من این موضوع را ترجیح می‌دهم که به دور دیگری از درگیری در لبنان بازگردیم که موازین را به شکلی متفاوت تغییر دهد.

واکنش حزب‌الله به ۷ اکتبر و درس‌های آن

 حزب‌الله چگونه از ۷ اکتبر استقبال کرد؟ بیایید ابتدا برخی تصاویر رایج را مرور کنیم. در ابتدا، تمام جهان عرب منتظر سخنرانی سید حسن (نصرالله) بود، برای اولین بار. و سخنرانی دوم، و سپس روحیه مردم شروع به افت کرد. در همین زمان، در سطح نظامی، یک وضعیت “کوری” در مرزها وجود داشت که عملاً تمام سیستم‌های ارتباطی را به میزان زیادی از بین برد. برایم بگویید حزب‌الله در لحظه ۷ اکتبر چگونه با این موضوع روبرو شد؟ 

سید حسن نصرالله(ره) در لحظه سوریه در سال ۲۰۱۳ می‌دانست که محبوبیت خود را در جهان عرب از دست خواهد داد، اما این تصمیم را گرفت. و من شخصاً به افرادی احترام می‌گذارم که تصمیمات خود را بر اساس آنچه عموم مردم می‌خواهند یا برای حفظ محبوبیت خود نمی‌گیرند. همینطور در مورد ۷ اکتبر و پس از آن، او بیش از هر کس دیگری می‌دانست که جبهه حمایتی که باز کردیم و کاری که انجام داد، به شهادت خودش منجر خواهد شد. من به این موضوع یقین دارم.

بیشتر از این می‌خواهید؟ وقتی که شهادت شهید سید محسن را تسلیت می‌گفت و آن عبارت معروفش را بیان کرد  “من به تو وداع نمی‌گویم، بلکه می‌گویم به زودی یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد، با خون و… و ملاقات در بهشت خدا.” پس آن مرد خیلی خوب می‌دانست که چه می‌کند. خیلی خوب این صحنه سیاسی را پیش رویش می‌دید. می‌دانست که وقتی اسرائیل در روز اول هزاران نفر را از دست می‌دهد و ۲۰۰ اسیر دارد – ما در سال ۲۰۰۶ دو نفر را اسیر گرفتیم و دیدیم چه شد – پس او تمام پیامدهای این موضوع را می‌داند.

و به نظر من، بار دیگر او سیاست “گرفتن چوب از میانه” را در پیش گرفت. یعنی، جنگیدن با اسرائیل این نیست که “یالا ای عرب‌ها، دروازه‌ها را گشودیم” – که همیشه اینطور تصور می‌کردیم و به اسرائیلی‌ها حمله می‌کنیم – هرگز اینطور نبوده است. جنگیدن با اسرائیل محدودیت‌های زیادی دارد. یقیناً سید حسن نصرالله در بعد از ظهر ۷ اکتبر (۲۷ تشرین) می‌دانست که مشارکت ما در این جنگ به ضربه زدن به نظام در سوریه منجر خواهد شد. نمی‌دانم آیا به سقوط نظام در سوریه یقین داشت یا خیر، اطلاعی ندارم، اما قطعاً می‌دانست که نظام در سوریه ضربه خواهد خورد و قطعاً می‌دانست که برادران یمنی نیز ضربه خواهند خورد و قطعاً می‌دانست که شهادت خودش را در پی خواهد داشت. من به این موضوع یقین دارم و او نشانه‌های آن را داده بود و به دوستان نزدیکش گفته بود: “من هر لحظه ممکن است شهید شوم.” یکی از برادران حماس که شاید یک هفته یا ۱۰ روز قبل از شهادت سید حسن، او را ملاقات کرده بود، به او گفته بود: “من به جنگ همه‌جانبه‌ای که ظرف دو یا سه هفته آینده به سراغمان می‌آید، یقین دارم. و تنها وصیتی که از شما می‌خواهم این است که امنیت خود را حفظ کنید و در امان باشید، زیرا اسرائیل به دنبال شما خواهد آمد.” یعنی، اگر او با افرادی از رهبران رده دوم یا سوم حماس نشسته و به آن‌ها با یقین می‌گوید که اسرائیل به دنبال شما خواهد آمد، پس یقیناً می‌داند که اسرائیل به دنبال خودش نیز خواهد آمد.

او از این تصویر دور نبود، اما به نظر من، پس از ۷ اکتبر، او سیاست “گرفتن چوب از میانه” را انتخاب کرد. یعنی، مجموعه‌ای از محدودیت‌ها، مجموعه‌ای از چالش‌ها و مجموعه‌ای از تعهدات اخلاقی وجود دارد که من نمی‌توانم از آن‌ها عدول کنم. زیرا او در اولین سخنرانی خود گفت که اگر از آن‌ها عدول کنم، از دین و پروژه‌ام خارج شده‌ام و دیگر نیازی به این جایگاه و این عمامه و… نیست، اگر بخواهم از این تعهدات اخلاقی که از صلب اعتقاد و ایمانم نشأت می‌گیرد، خارج شوم.

به نظر من، “گرفتن چوب از میانه” مورد پسند افکار عمومی عربی نبود که شاید می‌خواستند: “یالا ای عرب‌ها، به سراغشان بروید.” صادقانه بگویم، ما در منطقه عربی یک آگاهی داریم که شکل گرفته است. من فراموش نمی‌کنم که سخنرانی‌های صدام حسین قبل از سال ۲۰۰۳ را دنبال می‌کردم. ما همیشه در خانه آن‌ها را تماشا می‌کردیم. به خاطر دارم که صدام حسین همیشه این ایده را داشت که : “بگذارید ارتش سوریه کمی عقب‌تر برود، توپخانه‌ها را می‌گذاریم و شش ماه اسرائیل را بمباران می‌کنیم.” آیا اسرائیل در برابر این همه تحمل می‌کند؟ تمام ژنرال‌هایی که در مقابل او نشسته بودند، می‌گفتند: “خیر، تحمل نمی‌کند.”

به نظر من، پس از ۷ اکتبر، او سیاست “گرفتن چوب از میانه” را انتخاب کرد. یعنی، مجموعه‌ای از محدودیت‌ها، مجموعه‌ای از چالش‌ها و مجموعه‌ای از تعهدات اخلاقی وجود دارد که من نمی‌توانم از آن‌ها عدول کنم. زیرا او در اولین سخنرانی خود گفت که اگر از آن‌ها عدول کنم، از دین و پروژه‌ام خارج شده‌ام و دیگر نیازی به این جایگاه و این عمامه و… نیست، اگر بخواهم از این تعهدات اخلاقی که از صلب اعتقاد و ایمانم نشأت می‌گیرد، خارج شوم.

ما به نظر من، آگاهی برای جنگ با اسرائیل را در جهان عرب به گونه‌ای شکل داده‌ایم که دارای پوپولیسم است. دلیل آن این است که مردم عرب عموماً وارد عرصه سیاسی نشده‌اند؛ آن‌ها مسائلی را به صورت ساده بیان می‌کردند که: “خب، ما نظام‌های خوبی نداریم، اما مردم خوبی هستیم.” کسی پاسخ نمی‌دهد که “این نظام‌ها از کجا آمده‌اند؟” و “ما فقط اگر این حاکمانمان تغییر کنند، در ۲۴ ساعت اسرائیل را از بین می‌بریم.” اینگونه بود که ما درگیری را درک می‌کردیم.

این افراد که چنین باوری داشتند، به نظر من، از آنچه در ذهن سید حسن پس از ۷ اکتبر (۲۷ تشرین) می‌گذشت، بی‌خبر بودند. او می‌دانست که یک طایفه با جمعیتی حدود یک و نیم تا دو میلیون نفر در لبنان پشت او هستند. این طایفه، یعنی به تعداد موهای سرم، افرادی منتظر فرصتی برای یورش به آن‌ها هستند. او می‌دانست که طوایفی در سوریه نیز با این تجربه مرتبط هستند، یعنی علویون نیز به نوعی. او می‌دانست که ورود او به جنگ، فجایع بزرگی یا خطرات بسیار بزرگی را به دنبال خواهد داشت. و او می‌دانست که پروژه سیاسی که خود رهبری آن را بر عهده داشت – آنچه در رسانه‌ها به عنوان “پروژه ایرانی” یا “پروژه مقاومت” توصیف می‌شود که به تهران رسیده بود – ضربه بسیار بزرگی خواهد خورد. من به این موضوع یقین دارم.

اما او تصمیم گرفت که کاری را انجام دهد که شاید تاریخ او را به دلیل آن ملامت کند و وعده ایمانی خود را به خدا نشکند. بنابراین، او امور را به شیوه‌ای بسیار متوازن مدیریت کرد و به نظر من، جنگی را پیش برد که اگر به نهایت آن می‌رسید، احتمالاً به نابودی شیعیان در لبنان منجر می‌شد. پس او جنگی تدریجی را پیش برد، کاری را که لازم بود انجام داد و حداقل دستاوردهای موجود را حفظ کرد، به شکلی که کاملاً از بین نرویم. به نظر من، این خوب بود.

حزب‌الله حزبی است که من همیشه آن را اینگونه توصیف می‌کنم: استفاده‌اش از عقل بسیار بیشتر از استفاده‌اش از سلاح است.

لبنان در وضعیتی از غلبه طوائف بر یکدیگر قرار دارد. طوائفی هستند که می‌خواهند در هر لحظه ضعف، به شما حمله کنند. هنوز هم کسانی هستند که شب و روز به این فکر می‌کنند که لبنان، سوئیس شرق و متحد اصلی پروژه صهیونیستی باشد. در لبنان افرادی هستند که چنین رؤیایی دارند و می‌خواهند در هر لحظه ضعف به شما حمله کنند. و کسانی هستند که در منطقه به شما حمله خواهند کرد. و روابط بین‌المللی پیچیده‌ای وجود دارد. ده‌ها عامل در تصمیم سیاسی شما دخیل هستند.

 در لبنان، افرادی هستند که در زمان جنگ، نیروهای امنیتی آن‌ها را از بیروت بیرون کردند. برخی حتی بیشتر از این، تصور کنید که در زمان جنگ، افرادی روی پیاده‌روها می‌خوابیدند و پلیس شهرداری بیروت یا پلیس طرفی دیگر می‌آمد و آن‌ها را از پیاده‌روها بیرون می‌کرد و می‌گفت: “این صحنه به وجهه بیروت آسیب می‌زند.” یعنی، تصور کنید کسی زیر بمباران است، فرار می‌کند تا روی پیاده‌رو بخوابد، و فردی دیگر می‌آید و می‌گوید: “تو را روی پیاده‌رو نمی‌خواهم، بلند شو، داری چهره بیروت را زشت می‌کنی.” این‌ها چیزهایی بود که در جنگ اتفاق می‌افتاد و این‌ها تصمیم‌گیری درباره جنگ و صلح را برای ما بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی می‌کند که یک شهروند در منطقه عربی تصور می‌کند که شاید با منطق یک‌جانبه‌ای فکر می‌کند که “سفید و سیاه” است. نه، اوضاع بسیار پیچیده‌تر است.

آینده محور مقاومت و تغییرات منطقه‌ای

نهایت الامر کار به توقف جنگ رسید. در مورد آن چه موضعی دارید؟

تصمیم توقف جنگ، به نظر من، یک تصمیم هوشمندانه بود. شما اسرائیلی‌ها را به مقداری که می‌توانستید فرسوده کردید؛ یک سال و سه ماه است که در حال کار هستید، بین سیاست و ارتش و بین مجموعه‌ای از عناصر متغیر. قطعاً ادامه جنگ، اگر در سایه سقوط نظام در سوریه و ورود گروه‌هایی که کینه‌ای علیه حزب‌الله و محیط شیعه دارند، تصور کنیم، چیز وحشتناکی خواهد بود. و قطعاً حزب‌الله توازن‌ها را بسیار خوب بررسی می‌کرد. من هنوز تا این لحظه معتقدم که حزب‌الله، اگر قصد داشته باشد، قادر است چیزی به اسرائیلی‌ها نشان دهد که چشمانشان ندیده و گوش‌هایشان نشنیده است، اما این تصمیم را زمانی می‌گیرد که اوضاع به نقطه‌ای برسد که اسرائیل مطمئن شود که به عقب باز نخواهد گشت. یعنی، به سمت نهایت گزینه‌هایش پیش می‌رود. آن‌ها (حزب‌الله) نیز به نهایت گزینه‌های خود می‌روند.

پایگاه مردمی حزب‌الله و شکل‌گیری کینه علیه اسرائیل

امروز پایگاه مردمی حزب‌الله پس از این ضربه در چه وضعیتی است؟

مردم بیشتر از قبل به حزب‌الله پایبند هستند. اگر در لبنان در یک محیط شیعه متولد شوید، در اغلب موارد یا به حزب‌الله خواهید پیوست یا به جنبش امل. یا مثلاً به حزب کمونیست، اما کمونیست شیعه. یعنی در نهایت، حجم نفرت و دشمنی که دشمنان مقاومت به طور کلی علیه مقاومت ابراز کردند، غیرممکن است که انسانی را وادار کند حتی دو دقیقه به عدم مقاومت فکر کند. هنوز هم یک منطق پوچ و عجیب در برخورد دشمنان مقاومت با مقاومت در لبنان وجود دارد. با علم به اینکه، به نظر من، عملکرد سیاسی مقاومت در لبنان، عملکردی بی‌نظیر و ایده‌آل بوده است. با این حال، در هر مشکل بزرگ و کوچکی – اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، بین‌المللی – می‌خواهند آن را به حزب‌الله و محیط شیعه نسبت دهند.

دولت نمی‌خواهد خانه‌های مردم آسیب‌دیده را بازسازی کند. دولت به این مردم اهمیتی نمی‌دهد که زندگی می‌کنند یا می‌میرند. دولت صبح و ظهر و شب منتظر است که هر مسافر جنوبی از منطقه جنوب از فرودگاه عبور کند تا هواپیما را شش ساعت متوقف کند، چون افرادی از جنوب در آن هستند و باید آن‌ها را خیلی خوب بازرسی کنیم. این یک دولت نیست! من در عمرم رسماً این را می‌گویم که این یک دولت نیست، با تمام پیامدهایش. این چه چیزی است؟ من اطلاعی ندارم که چنین چیزی در هیچ جای دیگر رخ داده باشد، مگر در نظام‌های آپارتاید و آن‌هایی که چنین رفتارهایی دارند. اینجا در ما یک دولت نیست.

در داخل خود حزب‌الله، آیا چیزی در مورد سطح گفتمان، سطح بسیج، سطح رسانه تغییر کرده است؟ منظورم دشمنان نیستند.

در مورد محیط اجتماعی، بگذارید به شما بگویم. امروز، هر انسانی که همسایه یا برادر یا خویشاوندی دارد که انگشتش از بین رفته یا چشمش از بین رفته است – مگر اسرائیلی‌ها نگفتند که ما می‌خواهیم حزب‌الله و محیطش هر وقت به فکر جنگ با ما افتادند، به چهره این افراد نگاه کنند؟ درست است؟ آن‌ها گفتند ما می‌خواهیم آن‌ها را نکشیم تا همیشه آن‌ها را جلوی روی خود ببینند. اما این به انگیزه‌ای برای جنگ تبدیل شد. کاملاً برعکس شد.

هر روز صبح، از فردی که نه به مقاومت ارتباط دارد، نه به خدا و پیامبرش، تا فرد مؤمن و متعهد، تا فرد چپ‌گرا، تمام محیط اجتماعی. هر وقت جوانی را در خیابان می‌بینیم، خب، من می‌روم ورزش کنم در المناره بیروت، می‌دوم و جوانی را می‌بینم که انگشتانش یا چشمش یا چیزی از بین رفته است، می‌گویم: حتی اگر آخرین روز از زندگی ما باشد، شرم بر ماست که خانه‌ای در اسرائیل را رها کنیم که چهار ستون دارد، مگر اینکه خانه‌هایشان را روی سرشان خراب کنیم. حتی اگر آخرین روز از زندگی ما باشد.

مسئله دیگر مسئله ایدئولوژی نیست و اینکه “ما چه ایدئولوژی داریم.” این مسئله ایدئولوژی نیست، برادر! این یک مسئله قبیله‌ای و شخصی شده است. من از منطقه‌ای قبیله‌ای هستم. اگر حتی یک کودک از ما باقی بماند، با اسرائیلی‌ها خواهد جنگید، غیرممکن است. و من معتقدم این کاری است که اسرائیل در کل منطقه ما انجام داده است؛ این کاری است که در غزه انجام داده، در لبنان انجام داده و در سوریه انجام می‌دهد. و من ناراحت نیستم. خوب است، اگر کسی فراموش کرده که اسرائیل دشمن است، خوب است که اسرائیل به او یادآوری کند که “من دشمن تو هستم.” اسرائیل با ستمی که اعمال می‌کند و با روشی که کار می‌کند در حال کاشت کینه و انتقام شخصی در قلب هر یک از ماست، حتی تا ۱۰۰ سال دیگر.

من معتقدم که ایده مقاومت امروز در منطقه ما برای همه پذیرفته شده است. بیشتر بگویم؟ حتی یک نظام مانند نظام عربستان سعودی، شخصی مانند محمد بن سلمان، وقتی اسرائیل را به این شکل رها شده می‌بیند، منظورم این نیست که او مقاوم است یا مسئله مقاومت برایش مهم است، اما امروز هیچ‌کس در کل منطقه، با اختلاف طیف‌هایش، از ایده رها شدن اسرائیل تا بی‌نهایت خوشحال نیست؛ زیرا رها شدن آن، واقعاً تا بی‌نهایت است. دیگر سعودی ای را نمی‌بینید، خلیجی را نمی‌بینید، شاخ آفریقا را نمی‌بینید، آناتولی را نمی‌بینید، هیچ چیز را نمی‌بینید.

و بر اساس این، “این شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بگیرید.” مشکل ما این است که دشمنمان را می‌شناسیم، اما او را دشمن نمی‌گیریم. یعنی این دشمنی را به سیاست‌های واقعی تبدیل نمی‌کنیم و آن‌ها را اجرا نمی‌کنیم. من معتقدم که پس از “طوفان الاقصی”، هر نتیجه‌ای که داشته باشد، شاید این شرافتمندترین جنگ معاصر باشد. و معمولاً نبردی از این دست، باعث یک رستاخیز غیرعادی می‌شود.

من جوانان در غزه و در لبنان را به سامورایی‌ها تشبیه می‌کنم. چگونه این سامورایی‌ها هستند؟ “من خواهم کشت و کشته خواهم شد، اما هرگز اجازه نمی‌دهم کرامتم لگدمال شود و هرگز تحولات را آنگونه که شما می‌خواهید، نمی‌پذیرم. اگر مدرنیته به معنای از دست دادن کرامت من است، من این مدرنیته را نمی‌خواهم. من با همان سختی‌هایی که در آن زندگی می‌کنم، راضی هستم و خواهم جنگید و می‌دانم که خواهم مرد و خواهم جنگید.” و من معتقدم یکی از فواید واقعی این است که هرگاه مجروحی را می‌بینم – حالا شما با ذکر پیجرها، دوستانم را به یادم آوردید – هرگاه یکی از آن‌ها را می‌بینم، شوخی نمی‌کنم، می‌گویم: “ای اسرائیل! حتی اگر تمام نظام‌های سیاسی حامی و پشتیبان ما سقوط کنند، حتی اگر محمود عباس فردا بیاید و بگوید ما صلح می‌خواهیم، از نظر من، نه صلحی برقرار می‌شود و نه به رسمیت شناخته شدنی. بین ما و آن‌ها فقط خون و جسد است. بین ما و آن‌ها جنگ است، هیچ چیز دیگری نیست.” و معتقدم این بهترین چیزی است که در این منطقه اتفاق افتاده است، زیرا این منطقه را به سمتی سوق می‌دهد که باید برود. کلام آخر، کلامی خونین است.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا