شامات

تاریخچه روابط جمهوری اسلامی ایران و نظام سوریه (قسمت پنجم)

محور مقاومت و بحران سوریه

دکتر هادی معصومی زارع
متن زیر تدوینی جدید از مصاحبه آقای دکتر هادی معصومی زارع با برنامه جدال است. در این مجموعه، به تاریخ روابط نظام سوریه و ایران و تحولات این رابطه از ابتدا تا کنون پرداخته شده است. این مجموعه گفت و گو که یکی از معدود پژوهش‌های انجام گرفته با این وسعت و عمق است، زیر نظر خود ایشان تدوین و در سلسله یادداشت‌هایی منتشر خواهد شد. ویراستاری و تدوین این گفت و گوها توسط آقای علیرضا فرشچی پژوهشگر فقه و روابط بین الملل و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مطالعات منطقه انجام گرفته است. لازم به ذکر است که این گفت و گو در سال ۱۴۰۰ و در زمان استقرار نظام بعث در سوریه انجام گرفته است. 

در خصوص مسئلهٔ ایران، سه موضوع مهم قابل بررسی است:

۱) سیاست و مواضع ایران در قبال تحولات ۲۰۱۱ یا بهار عربی

۲) وضعیت خاص پروندهٔ سوریه و تفاوت آن با سایر کشورهای درگیر انقلاب

۳) سیاست‌ها و تصمیم‌های ایران به‌عنوان یک بازیگر حکومتی و تصمیم‌گیر.

سیاست و مواضع ایران در قبال تحولات ۲۰۱۱ یا بهار عربی

با آغاز انقلاب‌های عربی، آیت‌الله خامنه‌ای از آن‌ها با عنوان «بیداری اسلامی» یاد کرد و از این جنبش‌ها حمایت نمود. اما در مورد سوریه، موضع ایران چگونه بود؟

در رسانه‌های عربی گاه این ادعا مطرح می‌شود که ایران جزو محور ضدانقلاب در منطقه است، اما بررسی سیاست خارجی ایران در سال ۲۰۱۱ نشان می‌دهد که تهران از تمامی انقلاب‌های عربی—به‌جز تحولات سوریه—حمایت کرد. ایران از جنبش‌های مردمی در تونس، لیبی، مصر، یمن و بحرین پشتیبانی کرد، اما در قبال سوریه موضع متفاوتی اتخاذ نمود.

جالب اینکه ایران حتی با قیام بحرین نیز موافق نبود. به رهبران معارضان بحرینی پیام داد که هرگونه خیزش در این کشور می‌تواند به فرقه‌گرایی در سطح منطقه منجر شود و به عربستان سعودی فرصت دهد تا انقلاب‌های عربی را تحت‌الشعاع قرار دهد. بااین‌حال، بحرینی‌ها مسیر خود را انتخاب کردند.

بنابراین، ایران نه‌تنها در مورد سوریه، بلکه در قبال بحرین نیز رویکردی دوگانه داشت. با وجود اینکه حکومت بحرین دشمن ایران محسوب می‌شد، تهران از سرنگونی نظام بحرین یا رادیکال شدن جنبش در این کشور حمایت نکرد.

ایران اساساً با ورود خیابانی مخالف بود و این پیام را نیز به رهبران معارضان رساند که از حضور در خیابان پرهیز کنند، چراکه شرایط برای انقلاب مناسب نیست.

اتفاقاً طرف‌های عربی نیز در این زمینه رویکردی گزینشی داشتند؛ به‌عنوان‌مثال، در پروندهٔ بحرین حتی کشورهایی که از انقلاب‌های عربی در دیگر نقاط حمایت می‌کردند، مانند ترکیه و قطر، موضعی حمایتی اتخاذ نکردند. البته شبکهٔ الجزیره، در مواردی و با اهدافی خاص—از جمله برای تحت فشار قرار دادن عربستان سعودی—اقداماتی انجام داد، اما در مجموع، آن حمایت گسترده‌ای که از تحولات سایر کشورها صورت می‌گرفت، در مورد بحرین مشاهده نشد.

ادعای اصلی این است که تنها جمهوری اسلامی برخوردی دوگانه داشته—به این معنا که از انقلاب‌هایی که به نفعش بودند با عنوان “بهار عربی” حمایت کرده، اما در مواردی که به سودش نبود، موضعی متفاوت اتخاذ نموده است. اما شما معتقدید که دیگر کشورها نیز چنین رویکردی داشته‌اند. مثال واضح آن بحرین است؛ جایی که عربستان سعودی با اعزام تانک‌های خود عملاً دست به اشغال این کشور زد.

بله، در واقع شاهد نوعی استعمار کلاسیک بودیم که در آن، نیروی نظامی به‌صورت رسمی وارد عمل شد. عربستان سعودی نیروهای خود را در روز روشن از طریق پل خلیفه وارد بحرین کرد. همچنین، در مصر، در سال ۲۰۱۳ علیه اخوان‌المسلمین اقدام نمود. در کشورهای دیگر نیز چنین روندی تکرار شد؛ در تونس و لیبی، سیاست مشابهی در پیش گرفته شد. در لیبی، نیروهای خارجی رژیم حاکم را به مرحلهٔ سرنگونی کشاندند که البته این کشور تا امروز درگیر یک بحران نظامی است و هنوز موفق به سرکوب کامل دولت اخوانی نشده‌اند، اما عملاً به دو بخش تقسیم شده است. در تونس نیز، در مردادماه همان سال، پارلمان منحل شد، راشد غنوشی از قدرت کنار گذاشته شد، و عملاً جنبش “نهضه” سرنگون گردید. در یمن نیز، هرچند به شکل متفاوتی، اما سیاست مشابهی دنبال شد. به‌طورکلی، در همهٔ این کشورها شاهد نوعی کودتا بودیم که هدف آن سرکوب انقلاب‌های عربی بود.

موضوع پیچیده است. اگر خاطرتان باشد، در آن دوران تصویری به زبان انگلیسی در فضای مجازی منتشر شد که من از آن به‌عنوان لوگوی بالای صفحهٔ یوتیوب “جدال” استفاده کردم. این تصویر، شبکهٔ پیچیده‌ای از روابط دوستان و دشمنان را نشان می‌داد که درهم‌تنیده شده بود، به‌گونه‌ای که مخاطب عام دیگر نمی‌توانست تشخیص دهد که چه کسی دوست است و چه کسی دشمن. برای مثال، در مصر مشخص نبود که کدام جریان با کدام گروه هم‌پیمان است. اما از دیدگاهی کلان‌تر، مسئله چندان عجیب نبود. دو روند اصلی در جریان بود:۱) کشورهای غربی به دنبال منافع خود بودند و نسبت به نیروهایی که مانند قذافی، اسد و برخی از گروه‌های یمنی، از ابتدا در بلوک غرب ادغام نشده بودند، اهداف خاصی را دنبال می‌کردند. درعین‌حال، نمی‌خواستند که نیروهای متحد خود در مصر و تونس کاملاً از هم بپاشند، بلکه ترجیح می‌دادند با اعمال تغییراتی سطحی، کلیت آن ساختارها را حفظ کنند.۲) هم‌زمان، رقابت شدیدی میان سه محور اصلی در جریان بود: محور اخوان‌المسلمین، محور وهابیت، و جمهوری اسلامی و محور مقاومت. این رقابت را به‌وضوح در بحران سوریه مشاهده می‌کنیم؛ جایی که غرب اهداف خود را دنبال می‌کرد، اما درعین‌حال، عربستان سعودی نیز بازیگر مستقلی بود که صرفاً مجری بی‌چون‌وچرای سیاست‌های فرانسه، انگلیس و آمریکا محسوب نمی‌شد.

هر کشوری منافع خود را دارد.

در آن دوره، ایران درگیر مسائل داخلی بود. ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ رخ داده و رهبران جنبش سبز (میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد) در داخل کشور به‌عنوان یک تهدید امنیتی تلقی می‌شدند. همچنین، این نگرانی وجود داشت که اعتراضات عربی به داخل ایران سرایت کند. در چنین فضایی، احساس عمومی این بود که سوریه به ایران نزدیک است و اگر در آنجا اتفاقی بیفتد، ممکن است به داخل کشور کشیده شده و موجب افزایش اعتمادبه‌نفس معترضان شود—به‌ویژه که تنها یک سال و نیم قبل، ایران خود شاهد یک جنبش اعتراضی بود.

 من به دلیل حوزهٔ کاری‌ام از ورود به مباحث داخلی پرهیز می‌کنم. اما فرض کنیم که حوادث سال ۱۳۸۸ و ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ در ایران رخ نداده بودند. آیا در این صورت سیاست ایران در قبال سوریه تغییر می‌کرد؟ معتقدم که حتی بدون این اتفاقات، نظام ایران به این جمع‌بندی می‌رسید که بحران سوریه برای آن یک مسئلهٔ مرگ و زندگی است. دلیل آن را توضیح خواهم داد. سیاست ایران در سوریه حاصل یک تصمیم ژئوپلیتیک و منازعه‌ای ژئواستراتژیک در مقیاسی بسیار کلان بود که نمی‌توان آن را صرفاً به مسائل داخلی ایران تقلیل داد. از نظر من، این‌که چه کسی در سال ۸۸ در ایران پیروز انتخابات می‌شد—موسوی، احمدی‌نژاد، کروبی یا رضایی—تأثیری بر سیاست ایران در سوریه نداشت. من معمولاً نتیجه‌گرا هستم و به اهداف و پیامدها توجه دارم، نه صرفاً نیت‌ها.

بحث من این نیست که چه کسی برنده شود. روایت غالب در داخل ایران (و شاید در میان اپوزیسیون نیز همین باشد) این است که جمهوری اسلامی به بشار اسد گفته: “بزن، بکش، نابود کن” زیرا نگران وضعیت داخلی خود بوده است. این تصور وجود داشت که در ۲۵ بهمن ۸۹—حتی اگر واقعیت هم نداشت—احتمال داشت که انفجاری مشابه رخ دهد. مشاهدهٔ تحولات مصر و تونس می‌توانست برای سایر کشورها الهام‌بخش باشد، و انقلاب‌ها معمولاً به یکدیگر تسری می‌یابند. این باور عمومی شکل گرفت که جمهوری اسلامی به اسد توصیه کرده سرکوب را تشدید کند تا هم سوریه، که برای ایران از اهمیت استراتژیک برخوردار بود، پابرجا بماند و هم موج اعتراضات به داخل ایران کشیده نشود.

آیا واقعاً ایران به اسد گفته بود که سرکوب را تشدید کند؟ برای پاسخ، ابتدا وضعیت داخل ایران را توضیح می‌دهم و سپس چند نمونه از مواضع رسمی مقامات جمهوری اسلامی را ذکر خواهم کرد تا خودتان قضاوت کنید.

یکی از مشکلات عمده در فضای فکری ایران این است که همه‌چیز را به یک دوقطبی داخلی تقلیل می‌دهیم. اگر در دورترین نقطهٔ جهان، مثلاً نیوزیلند، یک درگیری رخ دهد، ما این قابلیت را داریم که آن را به یک جدال “اصلاح‌طلب-اصولگرا”، “چپ-راست”، یا “لیبرال-اسلامی” تبدیل کنیم. اما باید بپذیریم که ایران یک قدرت مطلق در صحنهٔ بین‌المللی نیست و توان آن در چارچوبی محدود تعریف می‌شود. ماجراهای طالبان نمونه‌ای از این رویکرد است. در فضای رسانه‌ای ایران، ماجرا طوری القا شد که انگار ایران مسئول اصلی سقوط دولت اشرف غنی است و آمریکا و شخص غنی هیچ تقصیری نداشتند! این روایت چنان در میان مخاطبان فارسی‌زبان در افغانستان جا افتاد که بسیاری تصور کردند ایران عامل اصلی این تحولات بوده است.

باید از این دوقطبی‌های داخلی عبور کنیم و بپذیریم که در سوریه نیز، مانند افغانستان، ایران توانایی تغییر کامل واقعیت میدانی را نداشت. ایران نه می‌توانست حکومت سوریه را از سرکوب منع کند، به‌گونه‌ای که مؤثر باشد، و نه می‌توانست معارضان را از تظاهرات بازدارد. اما کشورهایی مانند ترکیه، قطر و عربستان سعودی، به‌دلیل نفوذ بالاتر، می‌توانستند نقش تعیین‌کننده‌تری داشته باشند. اگر این کشورها از حمایت مالی و نظامی خود از گروه‌های معارض دست می‌کشیدند، اعتراضات در سوریه نمی‌توانست به یک جنگ تمام‌عیار تبدیل شود و بحران زودتر فروکش می‌کرد. اما ایران، با توجه به میزان نفوذ و امکاناتش، صرفاً می‌توانست یا سکوت کند یا از یکی از طرفین حمایت نماید، اما تغییری اساسی در میدان ایجاد نمی‌توانست.

رویکرد مقامات به بحران سوریه

 با مستندات، به ما بگویید موضع شخصیت‌ها و رهبران ایران از ابتدای شورش‌ها و اعتراضات در سوریه چه بوده است؟ آیا درون نظام ایران اختلاف‌نظرهایی در خصوص سیاست‌هایی که باید اتخاذ می‌شد وجود داشته است؟

بله، از همان ابتدا در درون نظام ایران دودستگی‌هایی وجود داشت. یکی از این اختلافات، به دعواهای اصلاح‌طلبانه و اصول‌گرایانه مربوط می‌شد. اتفاقات سال ۸۸ هنوز در یادها باقی بود و برخی از کسانی که در آن دوره نقش داشتند، در خصوص سیاست ایران در سوریه نیز دیدگاه‌های متفاوتی داشتند. بخشی از اصلاح‌طلبان و حتی برخی از اصول‌گرایان معتقد بودند که همان‌طور که در کشورهای دیگر اعتراضات و شورش‌ها منجر به تغییرات سیاسی شد، باید از نظام سوریه عبور کرده و از معارضان حمایت کنیم. این گروه بر این باور بودند که بشار اسد سقوط خواهد کرد و نظام سوریه دیگر دوام نخواهد داشت.

در همین حال، در لایه‌های انقلابی ایران نیز اختلاف‌نظرهایی وجود داشت؛ برخی می‌گفتند بشار اسد ماندنی است، در حالی که دیگران بر این باور بودند که نظام سوریه سقوط خواهد کرد و باید از معارضان حمایت کنیم. در همین راستا، جلسات متعددی در نهادهای مختلف مسئول در ایران برگزار می‌شد تا تصمیمی در خصوص سیاست ایران در سوریه اتخاذ شود.

مثلاً یکی از مسئولان وزارت خارجه ایران در آن زمان به من گفت که بشار اسد تا خردادماه نمی‌تواند ادامه دهد و ایران باید به هیچ عنوان از نظام سوریه حمایت نکند. در بخش‌های امنیتی و نظامی نیز اختلاف‌نظرهایی وجود داشت. برخی معتقد بودند که حتی اگر نظام سوریه برای ایران بهترین باشد، نباید از آن دفاع کنیم، زیرا از دیدگاه آنها، نظام سوریه دیگر دوام نخواهد داشت.

چه کسانی می‌گفتند که بشار اسد هفت ماه دیگر دوام نخواهد آورد و کدام بخش‌ها می‌گفتند که باید از نظام سوریه دفاع کرد؟

در این‌باره نمی‌توانم به طور مشخص اسامی ببرم، زیرا برخی از افراد در حال حاضر مسئولیت‌های مهمی دارند و به دلایل مختلف نمی‌توانم نامشان را ذکر کنم. ولی به طور کلی، رئیس‌جمهور وقت، آقای احمدی‌نژاد، جزو کسانی بود که به شدت معتقد بود که باید از نظام سوریه عبور کنیم و این نظر را به طور علنی مطرح می‌کرد. آقای هاشمی رفسنجانی نیز که آن دوره رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود، به صراحت همین دیدگاه را بیان می‌کرد.

در سپاه نیز اختلاف‌نظرهایی وجود داشت. برخی از سرداران سپاه معتقد بودند که باید پشت سوریه بایستیم، اما عده‌ای دیگر، به ویژه در اوایل بحران، به این نتیجه رسیده بودند که نظام سوریه دیگر دوام نخواهد داشت و باید به فکر مرحله پس از سقوط آن باشیم.

 در سپاه چه کسانی مخالف حضور در سوریه بودند و چه کسانی موافق؟

 در سپاه، کسانی مانند آقای حسین علایی و آقای شمخانی معتقد بودند که ایران نباید خود را وارد بحران سوریه کند و نباید هزینه حمایت از نظام سوریه را بپردازد. اما در ادامه، با تحولاتی که در سوریه رخ داد، دیدگاه برخی از این افراد تغییر کرد و به تدریج به ضرورت حمایت از سوریه پی بردند.

آیا مستنداتی در این باره دارید؟

در حال حاضر من نمی‌توانم مستندات را ارائه دهم. مسئولان باید این اطلاعات را منتشر کنند. من نمی‌دانم جمهوری اسلامی چه زمانی این مستندات را از طبقه‌بندی خارج خواهد کرد، اما اگر این مستندات منتشر شوند، می‌تواند کمک زیادی به درک بهتر مسائل کند و نشان دهد که نگاه‌های موافق و مخالف به بحران سوریه چقدر واقع‌بینانه بوده است. البته نباید فراموش کرد که رسانه‌ها و هیاهوهایی که در داخل ایران منتشر می‌شود، اغلب بر واقعیت‌ها تأثیر می‌گذارد و تحلیل‌های مختلف را از دیدگاه‌های مختلف به نمایش می‌گذارد.

عملکرد ایران در آغاز بحران سوریه

در ابتدا، ایران در دو بخش عمده درباره رابطه‌اش با سوریه عمل کرد: یکی در دوران شاه و دیگری پس از انقلاب. اگرچه اشاره کردید که رابطه ایران با سوریه تا آن زمان استراتژیک نبوده است، اما پس از ترور رفیق حریری، برخی نزدیکی‌ها ایجاد شد، هرچند هنوز رابطه استراتژیک نشده بود. با این حال، ایران در آن مقطع از قدرت برخوردار بود. در آن زمان ایران کجا قرار داشت؟
 ایران ابتدا دو نوع اقدام انجام داد: اقداماتی اولیه و اقداماتی ثانویه.

اقدامات اولیه ایران:

۱. بیانیه‌ها و توصیه‌های علنی و غیرعلنی: ایران به طور علنی و غیرعلنی از دولت سوریه خواسته بود اصلاحات را آغاز کند. در این راستا، ایران سه اقدام اساسی انجام داد:اولاً، از سال‌ها قبل ایران به بشار اسد توصیه کرده بود که اصلاحات را در سوریه آغاز کند. در خاطرات محمدعلی ابطحی، رئیس دفتر خاتمی در دوران ریاست جمهوری، ذکر شده است که در مراسم چهلم حافظ اسد در لاذقیه، سخنرانی کرده و بر ضرورت اصلاحات تأکید کرده است. بشار اسد پس از سخنرانی با او صحبت کرده و حرف‌هایش را تأیید کرده است. علاوه بر این، آیت‌الله خامنه‌ای نیز در جلسات خصوصی چندین بار بر ضرورت اصلاحات تأکید کرده بود. بهار دمشق، که در سال ۲۰۰۴ متوقف شد، بخش عمده‌ای از آن ناشی از مشورت‌های ایران با نظام سوریه بود.
در همان روز ۱۸ مارس (اواخر اسفند)، آقای سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، با ولید معلم دیدار داشت و در آن دیدار گفت که “راه‌حل‌های نظامی علیه مطالبات مردمی اشتباه است.” این جمله در رسانه‌های جمهوری اسلامی منتشر شد و در همان روزی که اعتراضات در درعا آغاز شد، این موضع‌گیری علنی شد. همچنین آقای متکی در سخنرانی خود در فروردین‌ماه اظهار کرد که “راه پاسخ به تحولات سوریه درفش و آهن نیست.”
آقای احمدی‌نژاد و آقای هاشمی رفسنجانی نیز در سخنان خود تأکید داشتند که باید از استفاده از راه‌حل‌های نظامی در سوریه خودداری کرد. به این ترتیب، ایران به طور علنی از سوریه خواسته بود که اصلاحات را آغاز کند.
۲. آموزش پلیس ضدشورش: سوریه در ابتدا درک درستی از پلیس ضدشورش نداشت و بیشتر به ارتش برای سرکوب تظاهرات‌ها تکیه می‌کرد. در ابتدا، در ۱۸ مارس، زمانی که اعتراضات شروع شد، ارتش برای سرکوب اعتراضات وارد عمل شد، اما به جای پلیس ضدشورش از ماشین‌های آتش‌نشانی برای آب‌پاشی استفاده شد و تیراندازی زمانی آغاز شد که اعتراضات به شدت افزایش یافت. ایران دو نفر از فرماندهان ارشد نیروی انتظامی خود، سردار رادان و احتمالاً سردار احمدی‌مقدم، را به سوریه فرستاد تا سیستم پلیس ضدشورش را راه‌اندازی کنند و به این ترتیب به سوریه آموزش دهند که چگونه از ارتش برای سرکوب استفاده نکند و به جای آن از نیروی ضدشورش بهره ببرد.۳. تلاش برای میانجی‌گری و گفتگو میان معارضان و دولت سوریه: ایران به همراه ترکیه سعی کرد میان معارضان و دولت سوریه مذاکراتی را برگزار کند. در همان ماه‌های اول بحران، هشت دور مذاکرات میان ایران و ترکیه با معارضان در ترکیه برگزار شد. ایران و ترکیه توافق کردند که ۸ وزارتخانه مهم را به معارضان بدهند و آنها را در دولت شریک کنند. ایران و ترکیه به عنوان ضامن این توافقات عمل کردند. این ابتکار ایران به دلیل ترس از تجربه‌های تونس و لیبی بود و هدف آن این بود که سوریه بتواند بحران خود را مسالمت‌آمیز حل کند.
ممکن است گفته شود که نظام سوریه از ترس وارد چنین توافقاتی شده است و اصلاحات واقعی نبوده است. درست است که در صورت تمایل به انجام اصلاحات واقعی، دولت سوریه باید از سال‌ها قبل این اقدامات را آغاز می‌کرد، اما حضور ایران و ترکیه به عنوان میانجی‌گران می‌توانست تضمینی برای اجرای اصلاحات به شکلی مسالمت‌آمیز باشد.
در این زمینه، معارضان سوری نیز بعدها از این امر پشیمان شدند و به ایران و ترکیه می‌گفتند که ای کاش در آن زمان وارد دولت می‌شدند و اصلاحات را از درون دولت آغاز می‌کردند.
فرمودید اپوزیسیون (معارضه) متکثر بودند. ایران این جلسات را با کدام گروه‌ها برگزار کرده بود؟
ایران با طیف‌های مختلف معارضان، از اسلام‌گرایان اخوانی که اکثریت را تشکیل می‌دادند، تا چپ‌ها و لیبرال‌هایی که به غرب و آمریکا گرایش داشتند، جلسات مختلفی برگزار کرد. به دلیل آنکه ترکیه می‌توانست دو طرف را گرد هم آورد، نقش میانجی را ایفا می‌کرد. معارضان به من گفتند که گروه‌های متأثر از کشورهای حاشیه خلیج فارس، نهایتاً طرح ایران را نپذیرفتند. در این میان، رقابت‌هایی بین ترکیه و سعودی‌ها برای نظامی کردن بحران سوریه شکل گرفت. هرکدام از این طرف‌ها می‌خواستند سهم بیشتری از این بحران ببرند، و همینطور شاهد تحولاتی بودیم که در ماه‌های بعدی رخ داد.
پس ایران این چند تلاش را انجام داد؛ تذکراتی برای اصلاحات به نظام سوریه داد، میانجیگری را به معارضان پیشنهاد کرد و جلسات متعددی برگزار کرد تا مسئله را از فاز خیابانی خارج کرده و به یک مصالحه منطقه‌ای و داخلی برساند. اما این تلاش‌ها با رد این پیشنهادات و امتیازاتی که نظام به معارضان داد، از سوی معارضان ناکام ماند. در اینجا بود که ایران با بن‌بستی مواجه شد. یعنی عدم پذیرش مشارکت در دولت، اصرار بر سرنگونی نظام، و تشدید درگیری‌ها و مسلح‌تر شدن معارضان باعث شد که واکنش‌های مسلحانه افزایش یابد. در این لحظه، ایران مجبور بود به عنوان یک حکمران تصمیم بگیرد که چه باید بکند.

چرایی حمایت از نظام سوریه

آن لحظه‌ای که قوه عاقله جمهوری اسلامی می‌خواست انتخاب کند، کفه ترازو را چگونه چید؟ آیا در ذهن خود از سود و زیان حمایت از یک کشور عربی سنی‌مذهب به اندازه کافی فکر کرده بود؟ آیا به این موضوع توجه داشت که ورود ایران به این بحران ممکن است چه تبعاتی داشته باشد و این که جهان اسلام و به ویژه جریان‌های سنی ممکن است علیه ایران بسیج شوند؟
ایران یک حکمران است و حکمرانی یعنی انتخاب گزینه. در سیاست، همیشه باید یکی از گزینه‌ها انتخاب شود، زیرا هر گزینه‌ای هم مثبت دارد و هم منفی. این انتخاب‌ها در ایران به صورت جدی بررسی می‌شد. در جلسات مختلفی که در ایران برگزار می‌شد، مقامات این سناریوها را مطرح می‌کردند که اگر نظام سوریه سقوط کند، چه خواهد شد و اگر سقوط نکند چه پیش خواهد آمد. حتی پیش‌بینی دقیقی از اینکه بحران به این شکل خواهد انجامید، وجود نداشت. نه در ایران، نه در سوریه و نه در دیگر کشورها. این اتفاقات به صورت تدریجی رخ داد، مشابه به بازی گوی‌های بیلیارد که هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند که کدام گوی به کدام ضربه خواهد خورد. در حقیقت، این بحران‌ها به‌طور غیرقابل‌پیش‌بینی پیشرفت کردند.
بسیاری از معارضان و مقامات ایرانی بعداً اذعان کردند که اگر زمان به عقب برمی‌گشت، سیاست‌های خود را تغییر می‌دادند. زیرا هر دو طرف تصور می‌کردند که پیروزی بر دیگری تنها به زمان بستگی دارد و هیچ‌کدام از آنها تصور نمی‌کردند که طرف مقابل تاب‌آوری خواهد داشت و از خود دفاع می‌کند.
در ایران، دلایلی برای حمایت از نظام سوریه مطرح شد، از جمله:
۱. انگ دفاع از دیکتاتوری: یکی از نگرانی‌های اولیه این بود که ایران به دفاع از یک دیکتاتور متهم شود.
۲. آبرو و وجهه ایران در جهان سنی‌مذهب: بسیاری نگران بودند که حمایت از نظام سوریه موجب آسیب دیدن وجهه ایران در میان جهان اهل سنت به ویژه جریان‌های اسلام‌گرا شود.

۳. هزینه‌های انسانی، مالی، اقتصادی و سیاسی: حمایت از سوریه می‌توانست هزینه‌های سنگینی برای ایران به همراه داشته باشد.

با وجود این مشکلات و هزینه‌ها، ایران به این نتیجه رسید که باید به برخی از فواید و الزامات نیز توجه کند که در شرایط خاص اهمیت بیشتری پیدا می‌کند:

  • دالان تهران به جنوب لبنان: تسلیحات ایران به حزب‌الله لبنان به صورت زمینی از طریق سوریه ارسال می‌شد، نه از دریا. حمایت از حزب‌الله برای ایران حیاتی بود. حفظ هم‌پیمانی عرب دولتی سوریه در محور مقاومت ضد اسرائیلی برای ایران بسیار مهم بود.
  • مهار تهدیدات اسرائیل: حمایت از سوریه، توانایی ایران را برای مقابله با تهدیدات اسرائیل افزایش می‌داد.
  • تهدیدات مقدسات شیعی در سوریه: حفظ وضعیت سوریه در برابر تهدیدات جهادی‌های تکفیری نیز برای ایران حیاتی بود.
  • تهدیدهای روزافزون جهادی‌ها: ایران می‌دید که اگر بحران سوریه بدون مداخله باقی بماند، این بحران از عراق به سوریه سرریز خواهد شد و مشکلات مشابه در سوریه به وجود خواهد آمد.
  • دسترسی به آب‌های مدیترانه برای انتقال انرژی: ایران همچنین می‌خواست از طریق سوریه به آب‌های مدیترانه دسترسی پیدا کند و این موضوع برای انتقال انرژی مهم بود.
  • تغییرات ژئوپولیتیکی: مقامات ایرانی بر این باور بودند که سقوط سوریه می‌تواند تغییرات ژئوپولیتیکی زیادی در منطقه ایجاد کند که به نفع محور ضدمقاومت خواهد بود و این تغییرات به عراق، لبنان و حتی ایران سرایت خواهد کرد.
در نهایت، ایران با حمایت از نظام سوریه سعی کرد ثبات خود را در منطقه حفظ کند و با همه مشکلاتی که در راه بود، این حمایت را ادامه داد.

سستی معارضان در حمایت از مقاومت

شاید این سوال مطرح شود که همراهی با معارضان چه مشکلاتی به همراه داشت؟ ایران هیچ دلیلی نداشت که از معارضان حمایت کند. در مذاکرات، به صراحت به معارضان گفته می‌شد که اگر شما در سوریه به قدرت برسید، وضعیت مقاومت لبنان (حزب‌الله) و حماس و فلسطین چه خواهد شد؟ ایران به معارضان اعلام می‌کرد که ارتباط ما با نظام سوریه یک دلیل اصلی دارد و آن مسئلهٔ مقاومت و مقابله با اسرائیل است. ایران به آنان می‌گفت: «اگر شما پس از پیروزی در تظاهرات، به قدرت برسید، با این مسئله چه خواهید کرد؟» ایران نه تعاملات اقتصادی جدی با نظام سوریه دارد و نه از لحاظ سیاسی از آن بهره‌ای به جز حمایت از مقاومت و مقابله با اسرائیل، چیزی به دست می‌آورد. شما در این زمینه‌ها چه ضمانتی به ما می‌دهید؟ معارضان در پاسخ به این سوالات به طور سربالا و مبهم می‌گفتند که مردم پس از انقلاب و پیروزی خود، دربارهٔ این مسائل تصمیم خواهند گرفت.
ایران به معارضان می‌گفت که سیاست یک امر واقع‌بینانه است؛ این‌که مردم تصمیم می‌گیرند، جواب روشنی برای ما نیست. ما باید سیگنال‌های اطمینان‌بخشی دریافت کنیم که اگر شما همان کارکرد نظام سوریه در قبال مقاومت و اسرائیل را داشته باشید، چرا نباید از شما حمایت کنیم؟ اگر شما می‌توانید آن ضمانت‌ها را به ما بدهید، ورود به این مسئله برای ما مشکلی نخواهد داشت. ایران هنوز در تلاش برای آشتی دادن نظام سوریه و حل بحران بود و اگر معارضان قادر به ارائه چنین ضمانتی بودند، از دید ایران، برگزاری یک نظام دموکراتیک در سوریه که پای‌بند به مقاومت باشد، کاملاً مطلوب بود.
اما آیا این تصور واقع‌بینانه بود؟
بله، کاملاً واقعیت داشت. معارضان تأکید داشتند که باید انقلاب پیروز شود و پس از آن، مردم تصمیم بگیرند. آنان نمی‌توانستند هیچ تضمینی در این زمینه بدهند.

نگرش ایران به معارضان سوریه

از جایی به بعد، ایرانی‌ها به این نتیجه رسیدند که معارضان سوری به دلیل تکثر و اختلافات داخلی‌شان، توانایی رسیدن به یک تفاهم مشترک دربارهٔ الگوی حکومتی یکسان را ندارند. کردها و عرب‌ها اختلافات خاص خود را دارند – که هنوز هم شاهد آن هستیم –، اسلام‌گرایان و سکولارها با یکدیگر اختلاف دارند، جریان‌های چپ و راست دچار تنش‌هایی هستند و حتی در درون اسلام‌گرایان نیز رقابت‌های شدید وجود دارد. این اختلافات همچنان در نشست‌های مختلف در ترکیه، مصر، سعودی (مانند نشست‌های قاهره، ریاض و استانبول) قابل مشاهده است. به عنوان مثال، امروز نیز در ماجرای ارتباط معارضان با نظام سوریه، تحت فشار ترکیه، این گروه‌ها در تلاش هستند تا به سمت مصالحه با نظام بروند و اختلافاتشان به وضوح قابل مشاهده است.
می‌توان گفت که در طول این سال‌ها، عامل اصلی عدم سقوط نظام سوریه، اختلافات داخلی میان معارضان بود. اگر معارضان می‌توانستند یکپارچه شوند، هیچ سدی نمی‌توانست جلوی پیشروی آنان را بگیرد. بزرگترین نقطهٔ قوت نظام سوریه، اختلافات شدید میان معارضان بود و این نکته باید مورد توجه قرار گیرد.

تحلیل ایران از موضع معارضان نسبت به مقاومت

ایران بر این باور بود که معارضان سوری جسارت پذیرش هزینه‌های مقاومت را ندارند. این به معنای مخالفت یا عدم همدلی آن‌ها با مقاومت نبود؛ در واقع، بسیاری از سوری‌ها در جریان جنگ ۳۳ روزه از حزب‌الله حمایت کرده و از آوارگان لبنانی پشتیبانی کردند. اما یک واقعیت انکارناپذیر وجود داشت: نخبگان انقلابی سنی در آن مقطع تاریخی آمادگی پذیرش هزینه‌های مقاومت را نداشتند.
این عدم آمادگی به معنای عدم اعتقاد به مقاومت نبود، بلکه ناشی از این بود که بخش قابل‌توجهی از معارضان تمایل داشتند روابط خود را با آمریکا بهبود بخشند و از این طریق مسائل و چالش‌هایشان را حل کنند. نمونهٔ بارز این رویکرد، نامهٔ معروف محمد مرسی، رئیس‌جمهور وقت مصر، به شیمون پرز، رئیس‌جمهور وقت رژیم صهیونیستی بود. این نامه، که با عباراتی دوستانه و غیرضروری همراه بود، فراتر از یک مکاتبهٔ دیپلماتیک معمولی به نظر می‌رسید و بیشتر شبیه به یک پیام دوستانه بود تا یک نامهٔ رسمی بین دولت‌ها. عباراتی مانند «دوست عزیز و بزرگوارم» و «دوست وفادار شما، محمد مرسی» نشان‌دهندهٔ تلاش برای ایجاد روابط حسنه با رژیم صهیونیستی بود، در حالی که چنین لحنی برای یک مقام سیاسی که در رأس دولت انقلابی مصر قرار داشت، غیرمنتظره محسوب می‌شد.
از جایی به بعد، ایرانی‌ها به این نتیجه رسیدند که معارضان سوری به دلیل تکثر و اختلافات داخلی‌شان، توانایی رسیدن به یک تفاهم مشترک دربارهٔ الگوی حکومتی یکسان را ندارند. کردها و عرب‌ها اختلافات خاص خود را دارند – که هنوز هم شاهد آن هستیم –، اسلام‌گرایان و سکولارها با یکدیگر اختلاف دارند، جریان‌های چپ و راست دچار تنش‌هایی هستند و حتی در درون اسلام‌گرایان نیز رقابت‌های شدید وجود دارد
تصاویری که در ماه‌های نخست انقلاب سوریه از اردوگاه‌های فلسطینی منتشر می‌شد، نشان می‌داد که برخی از معترضان، اسد را به سازشکاری متهم می‌کنند؛ آنها معتقد بودند که او در مبارزهٔ واقعی با اسرائیل کوتاهی کرده و بلندی‌های جولان را رها کرده‌است. اگرچه اسد سیاست عادی‌سازی روابط را در پیش نگرفته، اما مقابلهٔ جدی‌ای نیز با اسرائیل نداشته است. مخالفان اسد می‌گفتند: “اگر ما به قدرت برسیم، قصد داریم زمین‌های خود را بازپس بگیریم.” در آن زمان، صدها هزار فلسطینی در داخل سوریه حضور داشتند.اینکه شما می‌گویید جمهوری اسلامی معتقد بود اگر مخالفان قدرت را به دست بگیرند، به سمت عادی‌سازی روابط خواهند رفت و مقاومت از بین خواهد رفت، برای من قابل درک نیست. من می‌پذیرم که با روی کار آمدن آنها، احتمال قطع ارتباط ایران و لبنان و از دست رفتن عمق استراتژیک ایران در برابر اسرائیل وجود دارد، که این موضوعی مهم است. اما اینکه الزاماً آنها ضداسرائیلی نبوده و به دنبال عادی‌سازی روابط باشند، برای من پذیرفتنی نیست. لطفاً نشانه‌ای در این زمینه ارائه دهید.
البته که معارضان در ذات خود ضداسرائیل بودند. البته باید فلسطینیان را از آنها جدا کرد، زیرا اقلیت مهاجر فلسطینی به‌طور طبیعی در پی بازپس‌گیری سرزمین خود و بازگشت به کشورشان هستند. اما بحث ما دربارهٔ معارضان سوریه است. مسئلهٔ مهاجران فلسطینی پیچیده است. آنها در هر کشوری که وارد شدند، به سرعت بخشی از سیاست داخلی آن کشور شدند؛ چه زمانی که در اردن بودند، چه در سوریه و لبنان. به‌جای آنکه بر پروندهٔ فلسطین تمرکز کنند، درگیر سیاست‌های داخلی کشورهای میزبان شدند و در برخی موارد، مشکلاتی را ایجاد کردند.
با این حال، صداهایی در میان معترضان وجود داشت که نشان می‌دادند بسیاری از تظاهرات‌ها در داخل سوریه با شعارهای “مرگ بر اسد” و “مرگ بر اسرائیل” همراه بوده است.
حتی در درعا، در روز دوم اعتراضات، معترضان می‌گفتند: “جولان آن طرف است، چرا به سوی ما شلیک می‌کنید؟” اما سؤالی که پیش می‌آید این است که شما می‌گویید معارضان تا این حد متکثر بودند، چشم‌انداز روشنی نداشتند، میان خودشان اختلافاتی وجود داشت و میان حامیانشان نیز تضادهایی بود. اما وضعیت تودهٔ مردم چه بود؟
تودهٔ مردم را باید جدا کرد. مردم سوریه به‌شدت ضداسرائیل و حامی مقاومت هستند، حتی آنهایی که امروز مخالف ما محسوب می‌شوند. مردم، سوخت انقلاب‌ها هستند، اما مهندسی و مدیریت آن را بر عهده ندارند. کسانی که توان اداره و مهندسی انقلاب را دارند و قرار است آیندهٔ کشور را رقم بزنند، تودهٔ مردم نیستند، بلکه شبکهٔ نخبگان و حامیان خارجی‌اند.
 اکنون که جهان اسلام از حزب‌الله، اسد و ایران متنفر است و اخوان‌المسلمین و وهابی‌ها درگیر جنگ و خونریزی هستند، آیا خطر برای اسرائیل بیشتر شده است؟ اگر همهٔ کشورهای سنی (مانند تونس، مصر، حماس و سوریه) در اختیار اخوان قرار می‌گرفتند، آیا تهدید بزرگ‌تری برای اسرائیل محسوب نمی‌شدند؟
 شما همه‌چیز را به اخوان‌المسلمین مرتبط می‌کنید، درحالی‌که معارضان در سوریه بسیار متکثرتر از این هستند. یک محور به سمت قاهره متمایل بود، یک محور به سمت عربستان سعودی و امارات، و محور دیگری نیز به ترکیه و اخوان‌المسلمین گرایش داشت.قطعاً می‌پذیرید که محور نزدیک به عربستان و امارات، که در سال‌های اخیر خود به سمت عادی‌سازی روابط با اسرائیل حرکت کرده‌اند، هرگز در مسیر مبارزه با اسرائیل قرار نمی‌گیرد.
اما دربارهٔ ترکیه و محور اخوانی: این معارضان در درون خود گرایش‌های ضداسرائیلی داشتند. من بارها به معارضان سوری گفته‌ام که حتی نظام سوریه به‌اندازهٔ شما ضداسرائیل نیست. اما تفاوت در این است که نظام سوریه در چهار دههٔ گذشته، هزینه‌های سنگینی برای مقابله با اسرائیل پرداخت کرده و در میدان نبرد حضور داشته است. درحالی‌که معارضان، هرچند در دلشان ضداسرائیل‌تر هستند، اما در عمل چنین رفتاری از خود نشان نداده‌اند.
این عدم اقدام عملی به دلایل متعددی است:۱. اختلافات داخلی معارضان۲. ذهنیتی که تمایلی به پرداخت هزینه ندارد و می‌خواهد هم آمریکا را راضی نگه دارد و هم هویت اسلامی خود را حفظ کند۳. وابستگی نسبی –نه مطلق– به محورهای منطقه‌ای که اساساً به آنها اجازهٔ اتخاذ سیاست‌های عملی ضداسرائیلی را نمی‌دهد

 اما مگر اخوان‌المسلمین در مصر چه کرد؟ آیا جمهوری اسلامی ایران بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، ضدآمریکایی شد؟ این ادعا مطرح می‌شود که اخوان در ذات خود ضداسرائیل بود. آیا می‌توان از مرسی، که قدرتش به یک مو بند بود، انتظار داشت که بلافاصله علیه اسرائیل موضع بگیرد؟ او حتی بدون رویارویی مستقیم با اسرائیل، تنها با یک کودتای نظامی که با حمایت مالی سعودی و چراغ سبز آمریکا و اسرائیل انجام شد، از قدرت برکنار شد.چه برسد به اینکه بخواهد مستقیماً با اسرائیل مقابله کند. این احتمال مطرح می‌شود که اگر محور اخوان‌المسلمین در منطقه باقی می‌ماند –یعنی اردوغان و مرسی در قدرت می‌ماندند، سوریه تحت کنترل اخوان قرار می‌گرفت، و راشد الغنوشی همچنان در تونس قدرت داشت– چه‌بسا این محور اخوانی به بزرگ‌ترین تهدید برای اسرائیل تبدیل می‌شد.

من در این مورد صرفاً فرضیه‌پردازی نمی‌کنم، بلکه بر اساس شواهد و تحلیل‌های مشخص صحبت می‌کنم. مگر جمهوری اسلامی در تمام این سال‌ها از نظام سوریه انتظار داشته که برای مسئلهٔ جولان وارد جنگ شود؟ اساساً یکی از دلایلی که ایران در سوریه پاسخ مستقیمی به اسرائیل نمی‌دهد، این است که می‌داند نظام سوریه اراده و توان مقابلهٔ مستقیم با اسرائیل را ندارد. ایران نیز در این زمینه فشاری به دمشق وارد نکرده است. در مورد مصر هم هیچ‌کس از محمد مرسی انتظار نداشت که علیه اسرائیل اعلام جنگ کند. اتفاقاً ایران به این مسئله نگاهی کاملاً منطقی داشت و می‌گفت چنین انتظاری ندارد. اما در مقابل، انتظار هم نمی‌رفت که مرسی نامه‌ای با لحنی صمیمانه برای شیمون پرز ارسال کند، قراردادهای انرژی با اسرائیل را تمدید کند، سفیری به تل‌آویو بفرستد، یا وفاداران به اسرائیل را در ارتش مصر حفظ کند. این موضوعی بود که ایران در همان ماه‌های نخست به مرسی گوشزد کرده و توصیه کرده بود که ارتشی موازی ایجاد کند تا احتمال وقوع کودتا کاهش یابد.

نمونهٔ دیگر، رفتار اخوان‌المسلمین در مراکش است. حزب حاکم اخوانی، که پرچمدار عادی‌سازی روابط با اسرائیل شد، به محض امضای توافق سازش از قدرت کنار گذاشته شد. آیا کسی از دولت اخوانی مراکش انتظار داشت که چنین مسیری را در پیش بگیرد؟ در تونس نیز راشد الغنوشی در تمام این سال‌ها چه کرد؟ هیچ‌کس از تونس انتظار نداشت که علیه اسرائیل وارد جنگ شود، اما حداقل انتظار می‌رفت که در مواضع سیاسی خود نسبت به مسئلهٔ فلسطین و اسرائیل جدیت بیشتری نشان دهد. در عوض، اخوانی‌های تونس بیشتر درگیر مسائلی مانند شیعه‌ستیزی بودند تا مقابله با اسرائیل.

معارضان در درون خود گرایش‌های ضداسرائیلی داشتند. من بارها به معارضان سوری گفته‌ام که حتی نظام سوریه به‌اندازهٔ شما ضداسرائیل نیست. اما تفاوت در این است که نظام سوریه در چهار دههٔ گذشته، هزینه‌های سنگینی برای مقابله با اسرائیل پرداخت کرده و در میدان نبرد حضور داشته است. درحالی‌که معارضان، هرچند در دلشان ضداسرائیل‌تر هستند، اما در عمل چنین رفتاری از خود نشان نداده‌اند.

مثال دیگری در این زمینه ترکیه است. اردوغان سال‌ها مسئلهٔ فلسطین را در اولویت شعارهای خود قرار داد، اما وضعیت حماس در ترکیه چگونه است؟ به محض اینکه روابط ترکیه و اسرائیل مجدداً برقرار شد، حماس تحت فشار قرار گرفت تا دفاتر خود را در این کشور تعطیل کند. این در حالی است که ترکیه حتی یک فشنگ به حماس نداده بود و تنها اجازه داده بود که فعالیت‌های سیاسی محدودی در این کشور داشته باشد، اما حتی همین سطح از حضور نیز پس از عادی‌سازی روابط با اسرائیل تحمل نشد.

وقتی گفته می‌شود که این جریان‌ها به‌خوبی شناخته شده‌اند، به این معناست که عملکرد چند دههٔ گذشتهٔ آن‌ها نشان می‌دهد که علی‌رغم برخی تمایلات ضداسرائیلی درونی، وابستگی‌های منطقه‌ای و ملاحظات سیاسی‌شان مانع از اقدام عملی جدی علیه اسرائیل می‌شود. این وضعیت به جایی می‌رسد که حماس، حزب‌الله و جریانات مقاومت، که طی بیش از سه دهه در منطقه شکل گرفته‌اند، توسط جریان‌هایی که در ظاهر ضداسرائیل هستند، اما عملاً امکان اقدام ندارند، متوقف شده و به حاشیه رانده شوند. تجربهٔ تونس، مصر، مراکش و حتی خود ترکیه، همگی این مسئله را تأیید می‌کنند.

تکثر در میان معارضان سوریه

شما به تکثر معارضان اشاره کردید. آیا در میان این گروه‌های متنوع، نیرویی نبود که به ایران نزدیک‌تر باشد؟ در میان آن‌ها، برخی لیبرال، برخی دموکرات و برخی قابل‌قبول‌تر بودند، مانند «کمیته‌های هماهنگی» که هیچ‌گاه از مداخلهٔ خارجی و منطقهٔ پرواز ممنوع حمایت نکردند. آیا ایران تلاش کرد که به این گروه‌ها نزدیک شود، یا از همان ابتدا تمام تخم‌مرغ‌های خود را در سبد دولت سوریه گذاشت و بقای خود را در گرو بقای بشار اسد دید؟
 تکثر در میان معارضان سوریه واقعیت داشت. برخی از این گروه‌ها منتقد ایران بودند، برخی دشمنی و خصومت جدی داشتند. ایران باب گفت‌وگو را با آن‌ها باز کرد و هشت دور مذاکره برگزار شد. حتی برخی از این گروه‌ها چند سال پیش به تهران آمدند و نشست‌هایی در ایران و لبنان با حزب‌الله داشتند.
اما مذاکرات عمدتاً پس از ظهور داعش آغاز شد. آیا در سال ۲۰۱۱ هم نمایندگانی از معارضان به تهران آمدند؟
بله، در همان سال نیز مذاکراتی انجام شد، اما عمدهٔ گفت‌وگوها در ترکیه برگزار می‌شد. در این میان، طیفی از معارضان بودند که حاضر به گفت‌وگو با ایران بودند. چپ‌ها رابطهٔ نسبتاً بهتری با ایران داشتند، اما نفوذ چندانی در کف خیابان نداشتند. جریان‌های لیبرال نیز به دلیل نخبگانی بودن، فاقد قدرت میدانی گسترده بودند. در مقابل، عمدهٔ نفوذ در دست جریان‌های اسلامی بود.
جریان‌های اسلامی نیز طیف‌های مختلفی داشتند. با توجه به روابط خوب ایران با اخوان‌المسلمین، ایران از طریق ترکیه و قطر و همچنین سازمان جهانی اخوان، جلسات متعددی با این جریان برگزار کرد. اما در جریان مذاکرات، بارها تأکید کردند که نیازی به مذاکره با ایران ندارند و معتقد بودند که مسئلهٔ سوریه در گذر زمان به سود آن‌ها حل خواهد شد. برخی از آن‌ها زمانی که متوجه شدند شرایط پیچیده‌تر از تصور اولیه است، در ماه‌های پنجم و ششم انقلاب حاضر به مذاکره شدند، اما این‌بار محورهای بیرونی، از جمله کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس و عربستان سعودی، به‌شدت مانع از هرگونه تفاهم میان معارضان و بخش‌هایی از نظام سوریه شدند.
نکتهٔ مهم این است که ایران همواره تمایل به گفت‌وگو و تفاهم داشت، اما طرف مقابل نه‌تنها کششی برای همکاری نشان نمی‌داد، بلکه اساساً حاضر نبود به‌طور علنی با ایران که یک قدرت شیعی محسوب می‌شود، همکاری کند؛ هرچند در پشت پرده جلساتی برگزار می‌کردند و اظهارات مثبتی نیز داشتند.
نتیجه‌گیری:
در مجموع، معارضان سوریه نه‌تنها درون خود دچار شکاف‌های عمیق بودند، بلکه تحت تأثیر نیروهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، امکان تفاهم با ایران را نیز نداشتند. جریان‌های اسلامی که نفوذ بیشتری داشتند، یا خود را بی‌نیاز از مذاکره با ایران می‌دانستند، یا تحت فشار عربستان و کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس از هرگونه تعامل با ایران سر باز می‌زدند. تجربهٔ سایر کشورهای منطقه نیز نشان می‌دهد که حتی جریان‌هایی که در ظاهر ضداسرائیل بودند، در عمل به‌دلیل وابستگی‌های سیاسی و اقتصادی، هیچ‌گاه نتوانستند سیاستی مؤثر در برابر اسرائیل اتخاذ کنند. این تجربه، رویکرد ایران را در قبال بحران سوریه شکل داد و سبب شد که تهران از همان ابتدا بر حمایت از نظام سوریه تمرکز کند.

تهدید ژئوپلیتیکی مقاومت

یکی دیگر از نکات مهم این است که ایران همواره در نظر داشت که محورهای حامی معارضان، مانند قطر، ترکیه، امارات و دیگران، اساساً اجازهٔ شکل‌گیری یک نقش‌آفرینی مقاومتی را به آنان نمی‌دهند. مسئله، رقابت محورها بود. به نظر شما، آیا ترکیه اجازه می‌داد که ایران در سوریه‌ای که به دست اخوان یا طرفداران ترکیه و قطر اداره می‌شود، نفوذ داشته باشد؟ همچنین سعودی و امارات چطور؟ آیا این کشورها به ایران اجازه می‌دادند که از خاک سوریه برای انتقال سلاح به لبنان و فلسطین استفاده کند یا در آنجا علیه اسرائیل اقداماتی انجام دهد؟ مسیری که این کشورها طی کردند، به سمت عادی‌سازی روابط و سازش با اسرائیل بود. نتیجهٔ این تقابل با معارضان آن شد که از دید ایران، سوریه در مسیر تجزیه قرار می‌گرفت و محور ضدمقاومت در این کشور پیروز می‌شد؛ اتفاقی که نقطه‌عطفی در تضعیف ژئوپلیتیک منطقهٔ آسیای غربی محسوب می‌شد.
معارضان سوریه نه‌تنها درون خود دچار شکاف‌های عمیق بودند، بلکه تحت تأثیر نیروهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، امکان تفاهم با ایران را نیز نداشتند. جریان‌های اسلامی که نفوذ بیشتری داشتند، یا خود را بی‌نیاز از مذاکره با ایران می‌دانستند، یا تحت فشار عربستان و کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس از هرگونه تعامل با ایران سر باز می‌زدند.
در اینجا، مسئله شخص بشار اسد مطرح نبود. رسانه‌های ایرانی بارها تأکید کردند که “بشار باید بماند”، اما اگر با مقامات ایرانی گفتگو کنید، متوجه می‌شوید که آنچه ایران می‌گفت این بود که بقای نظام سوریه به بقای این فرد گره خورده است. همچنین، ژئوپلیتیک منطقه به سوریه وابسته است و اگر این کشور از محور مقاومت خارج شود، فردای آن روز شاهد تسلط یکی از دو محور ترکیه-قطر یا سعودی-امارات بر این کشور خواهیم بود. این تحول، تبعات مستقیم و شدیدی برای امنیت و منافع ملی ایران داشت و در نهایت، ایران را در محاصرهٔ کامل قرار می‌داد.
در نظر داشته باشید که این تحولات از سال ۲۰۱۱ در سوریه آغاز شد، اما در سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ شاهد گسترش آن به مناطق سنی‌نشین عراق بودیم. در اوایل سال ۲۰۱۴، یعنی شش ماه پیش از سقوط موصل، شهر فلوجه به دست داعش افتاد. حال فرض کنید که سوریه هم سقوط کرده بود؛ در این صورت، آیا ایران پس از این تحول راهی به شرق و غرب خود می‌داشت؟ به‌وضوح، ژئوپلیتیک منطقه به سود اسرائیل و محور ضدمقاومت تضعیف می‌شد و خطر تجزیهٔ منطقه تشدید می‌گردید. در واقع، پیام ایران به معارضان این بود: “شما نه تنها خود قادر به حفظ سوریه نیستید، بلکه اجازه نمی‌دهید که نظام نیز باقی بماند. هم به خودتان ضربه می‌زنید و هم به دیگران.” نمونه‌ای از این وضعیت بعدها در مصر و تونس نیز تکرار شد. این مسئله، دلیلی کلیدی بود که ایران تصمیم گرفت در کنار نظام سوریه در برابر معارضان بایستد.
در ابتدا، ایران تلاش کرد با تذکر و لابی‌گری راهکاری دیپلماتیک پیدا کند. اما زمانی که معارضان قاطعانه بر سرنگونی نظام اصرار ورزیدند و حاضر نشدند هیچ‌گونه اصلاح تدریجی را بپذیرند (یعنی راه‌حلی که هم مقاومت حفظ شود و هم مسئلهٔ دموکراسی در سوریه حل شود)، ایران چاره‌ای جز حمایت از نظام سوریه نداشت. این در حالی بود که ایران از نظر دموکراسی و اسلام‌گرایی نگاه مثبتی به این نظام نداشت و می‌دانست که در مواردی، این نظام تنها به‌عنوان یک بازیگر در تحولات منطقه‌ای عمل کرده است. با این‌حال، ایران برای حفظ ساختار ژئوپلیتیکی منطقه، ناچار شد در کنار نظام سوریه بایستد. اما نباید فراموش کرد که این جنگ برای ایران هزینه‌های زیادی داشت؛ ازجمله آسیب جدی به وجهه‌اش در جهان عرب و خسارت‌های مالی و جانی فراوان. در نهایت، این مداخله، آورده‌ای جز حفظ محور مقاومت برای ایران نداشت.
ایران از نظر دموکراسی و اسلام‌گرایی نگاه مثبتی به این نظام نداشت و می‌دانست که در مواردی، این نظام تنها به‌عنوان یک بازیگر در تحولات منطقه‌ای عمل کرده است. با این‌حال، ایران برای حفظ ساختار ژئوپلیتیکی منطقه، ناچار شد در کنار نظام سوریه بایستد.

تحلیل روایت ایران در افکار عمومی جهان عرب

اما این پرسش مطرح است که آیا نظام سوریه واقعاً از خطرات احتمالی آگاه بود یا صرفاً منافع خود را اولویت می‌داد؟ بویژه اینکه در جهان عرب و اسلام، بارها به جمله‌ای از مقام معظم رهبری ارجاع داده شده است که فرمودند: «اگر ما در حلب نجنگیم، باید در همدان و کرمانشاه بجنگیم.» بسیاری در جهان عرب این جمله را چنین تفسیر می‌کنند که ایران، کشوری رافضی، به سوریه حمله کرد و باعث شد یک کشور عربی سنی نابود شود، ۱۰ میلیون نفر آواره گردند و ۵۰۰ هزار نفر کشته شوند، صرفاً برای آنکه ایران خود را در امنیت نگه دارد. اگر این جمله بدون در نظر گرفتن زمینه‌های آن در افکار عمومی جهان عرب منتشر شود، این تصور ایجاد می‌شود که ایران تنها به فکر منافع خود بوده است و برای حفظ امنیت داخلی‌اش، کشور دیگری را فدا کرده است. در حالی که در ایران، برخی ممکن است این روایت را نشانه‌ای از قدرت ملی بدانند، اما در جهان عرب، این برداشت تقویت می‌شود که ایران کشوری توسعه‌طلب است که امنیت خود را به قیمت نابودی دیگران تأمین می‌کند. این مسئله، امکان بازسازی روابط ایران با جهان عرب و اسلام را دشوار می‌کند. اما آیا واقعاً ایران با این نیت وارد جنگ شد؟
باید توجه داشت که استفادهٔ گزینشی از سخنان رهبران سیاسی، روش علمی و دقیق برای تحلیل سیاست‌های کلان یک کشور نیست. آیت‌الله خامنه‌ای این جمله را در دیدار با خانواده‌های شهدای مدافع حرم بیان کردند، اما این به معنای آن نیست که کل سیاست ایران در قبال سوریه، صرفاً بر همین یک اصل استوار بوده است.
حتی اگر فرض کنیم که این تنها دلیل حضور ایران در سوریه بوده، باید این پرسش را از منتقدان عرب مطرح کرد: چه اقداماتی از سوی آنان انجام شد که ایران را به این نتیجه رساند که باید به هر قیمتی، حتی با تلفات سنگین انسانی، مانع از سقوط سوریه شود؟ آیا ایران در ماه‌های ابتدایی بحران، تلاش نکرد که از طریق راه‌حلی سیاسی، میان معارضان و نظام سوریه میانجی‌گری کند؟ آیا این معارضان نبودند که بر تغییر کامل نظام و حذف کامل علویان از قدرت اصرار داشتند؟ نظام سوریه، با توجه به تاریخ خونین علویان در این کشور، همواره نگران بازگشت آن دوران بود. در همان روزهای ابتدایی بحران، برخی معارضان علناً شعارهایی علیه علویان سر می‌دادند و تهدید به کشتار آنان می‌کردند.
نکتهٔ مهم دیگر این است که ایران تا دو سال پس از آغاز بحران سوریه، از ورود نظامی مستقیم خودداری کرد و صرفاً بر تلاش‌های دیپلماتیک تمرکز داشت. برخلاف آنچه در رسانه‌های عربی بازتاب یافته است، ایران از روز اول نیروی نظامی اعزام نکرد. مستندات نشان می‌دهد که پس از چندین تلاش ناموفق برای حل‌وفصل سیاسی بحران، و در شرایطی که محورهای خارجی همچنان از معارضان حمایت می‌کردند، ایران تصمیم گرفت مستقیماً وارد میدان شود.
اما چرا این مستندات و تلاش‌های دیپلماتیک ایران کمتر در فضای عمومی منتشر شده است؟
بسیاری از معارضان سوری که بعدها از جریان‌های اصلی مخالف نظام سوریه شدند، خود اذعان دارند که ایران جلسات متعددی برای مذاکره با آنان برگزار کرد. اما این تلاش‌ها، به دلایل مختلف، از جمله مداخلات خارجی و عدم تمایل معارضان به پذیرش سازش، به نتیجه نرسید. یکی از مشکلات اساسی ایران در این زمینه، ضعف در روایت‌سازی رسانه‌ای بوده است. رسانه‌های غربی و عربی، به‌ویژه الجزیره، آناتولی و رسانه‌های سعودی-اماراتی، روایت‌های خود را شکل داده‌اند، در حالی که ایران در بازتاب تلاش‌های خود برای حل‌وفصل بحران، ناتوان عمل کرده است.
در نهایت، برای درک واقعی سیاست ایران در سوریه، باید تمام این ابعاد در نظر گرفته شود، نه صرفاً گزیده‌ای از سخنان یک رهبر یا اقدامات نظامی.
انگیزه‌شان از نگفتن چه بوده است؟
من دقیق نمی‌دانم. اما آنچه درک می‌کنم این است که در جمهوری اسلامی، افکار عمومی جایگاه چندانی ندارد. نگرش غالب این است که «ما کار خودمان را انجام می‌دهیم و نتیجه حاصل می‌شود، پس نیازی به توضیح نیست.» درک عمیقی از جنگ نرم و قدرت رسانه‌ای وجود ندارد، هرچند که به‌ظاهر درباره‌اش صحبت می‌شود. تقریباً هیچ موضوعی دارای پیوست رسانه‌ای مناسب نیست، و به همین دلیل، حتی در جنگ‌هایی که از نظر میدانی پیروز شده‌اید، در عرصهٔ روایت و تصویرسازی شکست می‌خورید.

نافرجام دیدن انقلاب

نکتهٔ آخر این است که بخش زیادی از معارضان توانایی حکومت‌داری ندارند و قادر به نگه‌داشتن حکومت نیستند. نمونهٔ بعدی آن را در افراد مانند آقای مرسی و غنوشی مشاهده کردیم. این افراد در نهایت حکومت را به دولت لائیک راست‌گرا یا نظامی مخالف مقاومت می‌دهند. در بسیاری از موارد، خودشان یا زندانی می‌شوند یا از کشور فرار می‌کنند. به عبارت دیگر، ابتدا حکومت را از ما می‌گیرند و سپس آن را از خودشان می‌گیرند و آواره می‌شوند. نمونه‌های بارز این قضیه را در تحولات بهار عربی در مصر، تونس و اخیراً مغرب شاهد بوده‌ایم، جایی که این معارضان توان حکومت‌داری را نداشتند.

بخش زیادی از معارضان توانایی حکومت‌داری ندارند و قادر به نگه‌داشتن حکومت نیستند. این افراد در نهایت حکومت را به دولت لائیک راست‌گرا یا نظامی مخالف مقاومت می‌دهند. در بسیاری از موارد، خودشان یا زندانی می‌شوند یا از کشور فرار می‌کنند. به عبارت دیگر، ابتدا حکومت را از ما می‌گیرند و سپس آن را از خودشان می‌گیرند و آواره می‌شوند.

در صورت سرنگونی نظام سوریه و شکل‌گیری یک سیستم جدید، محور ضدانقلاب به سرعت دولت جدید را سرنگون کرده و یک عنصر یا نظام مستبد را به قدرت می‌رساند که در نهایت اسرائیل و آمریکا در رأس قرار می‌گیرند. برای مردم هیچ تغییری نخواهد کرد؛ در این حالت، نظامی که مخالف مقاومت است به جای یک رژیم مستبد طرفدار مقاومت می‌آید. ممکن است شش ماه تا یک سال هم یک نظام شبه‌مردمی در این میان سر کار بیاید.

پاسخ به انتقاد دربارهٔ توجیه اسد

یکی از مخاطبان اشاره کرده که آقای معصومی زارع با تمام وجود سعی دارد تا بشار اسد را مظلوم و از خوبان روزگار نشان دهد و هر کسی که علیه او بوده را انسان بدی معرفی کند. علی‌رغم همهٔ اسناد و مدارکی که در این برنامه‌ها ارائه می‌دهید و سعی می‌کنید که به ظاهر مستند به آن‌ها استناد کنید، در نهایت این‌گونه به نظر می‌رسد که تلاش شما در راستای توجیه بشار اسد و نمایاندن وی به عنوان یک شخصیت مظلوم است. آیا نگاه شما این است که بشار اسد را توجیه کرده و وی و حکومت سوریه را مظلوم نشان دهید؟

اگر دوستان منصفانه به قضیه نگاه کنند، دیدگاه من نسبت به نظام سوریه از آغاز گفتگو کاملاً روشن بوده است. من این نظام را در دسته‌بندی نظام‌های استبدادی و دیکتاتوری قرار داده‌ام. سؤالی که من مطرح می‌کنم این است که اساساً کدام نظام دموکراتیک در این منطقه وجود داشته است؟ آیا غیر از این است که بسیاری از این نظام‌های دیکتاتوری در این منطقه نتیجه استعمار غربی هستند؟ آیا کشورهای استعمارگر در زمانی که خواستند از این منطقه خارج شوند یا زمانی که این کشورها را تحت قیمومیت خود داشتند، صندوق رأی برای مردم آوردند و انتخابات آزاد برگزار کردند؟ خود آنها پس از خروج از این مناطق و استقلال ظاهری، دیکتاتورهایی را در این کشورها منصوب کردند. تقریباً همه کشورهای این منطقه به جز لبنان، که به دلیل تکثر قومی‌اش شرایط متفاوتی دارد، به همین شکل بوده‌اند. البته در لبنان نیز دیکتاتوری مارونی‌ها طی دهه‌ها حاکم است. آیا در این منطقه هیچ‌گونه نظام دموکراتیکی وجود داشته که نظام اسد استبدادی استثنا باشد؟

شاید ارجاع این دوست عزیز به آن جایی باشد که من به این موضوع اشاره کرده‌ام که جایگزین آقای اسد ضرورتاً بهتر از او و نظام سوریه نمی‌توانست باشد. آن مورد با وجود همه نقدهایی که به آن وارد است و با توجه به شواهد و قرائنی که ذکر کردم، و تجاربی که در تحولات بیداری عربی در منطقه شاهد آن بودیم، نشان‌دهنده این بود که دفاع از نظام جمهوری اسلامی از آقای اسد و نظام سوریه نه دفاع از شخص بلکه دفاع از منطق و موقعیتی خاص بود؛ دفاع از جایگزینی که می‌توانست به مراتب بدتر از وضعیت موجود باشد: هرج‌ومرج، تجزیه، کاهش رتبه ژئوپلتیک و فروپاشی منطقه. این مسأله در علوم سیاسی به «انحطاط ژئوپلتیک منطقه آسیای غربی» تعبیر می‌شود. اگر کسی از فردی بیزار باشد، نباید این بهانه‌ای باشد که دست به اقدامی بزند که نتایج آن به مراتب وخیم‌تر از وضعیت قبلی باشد.
دفاع از نظام جمهوری اسلامی از آقای اسد و نظام سوریه نه دفاع از شخص بلکه دفاع از منطق و موقعیتی خاص بود؛ دفاع از جایگزینی که می‌توانست به مراتب بدتر از وضعیت موجود باشد: هرج‌ومرج، تجزیه، کاهش رتبه ژئوپلتیک و فروپاشی منطقه.
آیا انقلابی که پشت آن رژیم‌های استبدادی قرار دارد، به دموکراسی منتهی می‌شود؟ آیا می‌توانیم باور کنیم که رژیم‌های سعودی، قطر، امارات، اردن و دیگران که همگی رژیم‌های استبدادی هستند، به‌طور واقعی به قصد برقراری نظامی دموکراتیک وارد این میدان شده‌اند؟ من انتقادی به مردم معترض در خیابان‌ها ندارم، چرا که آن مردم ممکن است انسان‌های شریفی باشند. اما از جنبشی که پشت آن کشورهای استبدادی چون قطر، امارات، اردن و سعودی قرار دارند، نمی‌توان انتظار دموکراسی داشت. بنابراین، دفاع از یک بازیگر لزوماً به معنی دفاع از عملکرد یا حقانیت آن نیست، بلکه دفاع از موقعیتی است که در صورت فروپاشی آن، تمام منطقه تحت تأثیر قرار می‌گیرد و آسیب‌های آن بسیار بیشتر خواهد بود.

استعمار بدتر از استبداد

می‌خواهم چند مثال تاریخی ذکر کنم تا روشن شود که دفاع از بشار اسد یا نظام سوریه به‌معنی دفاع از شخص او نبود، بلکه دفاع از منطق و گزینه‌ای بود که به‌طور ضروری جایگزین آن نمی‌توانست بهتر باشد و ممکن بود به مراتب بدتر از آنچه که بود، تمام شود. جمهوری اسلامی ایران یک نظام شیعی است که فقه شیعی در آن نقش مهمی دارد. دوستانی که با نگاه مذهبی به مسئله نگاه می‌کنند یا حتی کسانی که می‌خواهند کاملاً نگاه بی‌طرفانه‌ای داشته باشند، نمی‌توانند منطق دفاع ایران از نظام سوریه را بدون توجه به این فقه شیعی درک کنند. می‌توانم مصادیق فقه شیعه را بیاورم که در موقعیت‌های تعارضی میان استبداد و استعمار (یعنی مجبور بودن به انتخاب میان استبداد داخلی و استعمار خارجی)، فقه شیعه به کدام سو می‌غلتد. این فقه شیعه تجاربی دارد که آن‌ها را بیان می‌کنم.
همهٔ ما می‌دانیم که عراق قبل از استقلال تحت‌الحمایهٔ امپراتوری عثمانی بوده و در این کشور که شیعیان اکثریت هستند، این گروه هیچ‌گونه جایگاهی نداشتند. طی سده‌ها، اقلیت سنی‌مذهب عراق بر شیعیان حکمرانی می‌کرد. نظام عثمانی نظامی استبدادی و سرکوبگر بود و در این مدت شیعیان بارها تحت ظلم و جنایت‌های مختلف قرار می‌گرفتند. اما زمانی که پای استعمار غربی به میان آمد و بریتانیا به عراق حمله کرد، بیشتر علمای برجستهٔ شیعهٔ عراق، یکپارچه از امپراتوری عثمانی که تا دیروز ظلم و جنایت بر آن‌ها روا داشته بود، حمایت کردند. تعبیر “خادم‌الحرمین‌الشریفین” برای شاه عثمانی توسط مراجع شیعهٔ نجف به‌کار رفت. علمای شیعه مستقیماً در نبرد با بریتانیا شرکت کردند و برخی از آن‌ها بازداشت و تبعید شدند و ده‌ها تن از آن‌ها جان خود را از دست دادند.
در ماجرای استعمار لیبی توسط بریتانیا، آیت‌الله خراسانی نماینده‌ای به آن‌جا می‌فرستد تا اطلاعات کسب کند. در لیبی که سنی‌مذهب است و هیچ شیعه‌ای در آن‌جا حضور ندارد، علمای شیعه همچنان در مقابل اشغال لیبی توسط بریتانیا ایستادند و از آن حمایت کردند. علمای شیعه از هند گروه امدادی به آن‌جا فرستادند.
در ماجرای استعمار فرانسه در عراق و سوریه، علامه شرف‌الدین در برابر استعمار فرانسه ایستاد، با این‌که آن‌جا هنوز تحت قلمرو عثمانی بود. در ماجرای ملی شدن کانال سوئز، آیت‌الله کاشانی و علامه شرف‌الدین در کنار هم ایستادند و از ملی شدن کانال سوئز دفاع کردند؛ اگرچه کشور مصر یکپارچه سنی‌مذهب بود و نظام آن دمکراتیک نبود.
در ایران نیز، زمانی که روسیه دو عهدنامهٔ گلستان و ترکمانچای را به ایران تحمیل و بخش‌هایی از ایران را اشغال کرده بود، علمای شیعه در عین نارضایتی از حکومت فتحعلی‌شاه قاجار، از آن حمایت کردند تا در برابر استعمار روسیه ایستاده و سرزمین‌های اشغالی را آزاد کنند.
تجربیات تاریخی نشان می‌دهد که در بسیاری از مواقع، حتی در برابر رژیم‌های استبدادی، وقتی تهدیدات خارجی در میان باشد، اولویت برای مقاومت در برابر استعمار خارجی است، چرا که عدم مقابله با آن می‌تواند به بهای سنگین‌تر برای مردم منطقه تمام شود.
نمونهٔ متأخر این موضوع دربارهٔ حزب‌الله لبنان است که پیش از این نیز ذکر کردم. در دههٔ ۸۰، نظام سوریه تلاش کرد که حزب‌الله را سرکوب کند یا نابود کند. در نامهٔ سرگشادهٔ حزب‌الله در سال ۱۹۸۵ اشاره شده است که نظام لبنان به‌عنوان یک رژیم نامشروع تلقی می‌شود. حزب‌الله در آن زمان به‌طور صریح اعلام کرد که تا زمانی که تهدید اسرائیل وجود دارد، هیچ‌گونه مداخله‌ای در مسائل داخلی لبنان نخواهد داشت و از نظام لبنان وارد نبرد نخواهد شد.
در سال‌های ۱۹۹۱-۱۹۹۳ در ضاحیهٔ جنوبی، زادگاه حزب‌الله، اعتراضات به وضعیت آب به وقوع پیوست و ارتش لبنان به سوی معترضان تیراندازی کرد که نتیجهٔ آن کشته‌شدن ۱۱ نفر از شیعیان لبنانی بود. حزب‌الله در آن زمان همچنان نمی‌خواست وارد درگیری با ارتش لبنان شود، و به‌جای آن به مبارزه با استعمار و اشغال خارجی ادامه داد. حزب‌الله همچنان بر این نکته تأکید کرد که اگرچه نظام لبنان را استبدادی می‌داند و از وضعیت موجود ناراضی است، ولی اولویت اصلی مبارزه با استعمار خارجی است.
این تجربیات تاریخی نشان می‌دهد که در بسیاری از مواقع، حتی در برابر رژیم‌های استبدادی، وقتی تهدیدات خارجی در میان باشد، اولویت برای مقاومت در برابر استعمار خارجی است، چرا که عدم مقابله با آن می‌تواند به بهای سنگین‌تر برای مردم منطقه تمام شود.
اگر همهٔ این موارد را کنار هم قرار دهیم، می‌توان گفت که در نگاه شیعی، تهدید اشغالگر بیرونی و استعمار خارجی اولویت دارد. این نکته نباید فراموش شود. گاهی ممکن است مجبور شوید که در کنار یک نظام مستبد بایستید تا تهدید بزرگتری را دفع کنید، حتی اگر این ایستادگی موقت باشد.

مثال‌های بسیار جالبی اشاره کردید. در لیبی، آخوند خراسانی از حکومتی که هیچ ارتباط مذهبی یا دینی با ایران نداشت، در برابر فروپاشی حکومت عثمانی حمایت کردند. همچنین اشاره کردید که حزب‌الله لبنان با مارونی‌ها که مسلمان نیستند و مسیحی‌اند، برایشان ارزش قائل شد و از آن‌ها حمایت کرد، زیرا گفته بودند که بهتر است از اشغالگر خارجی جلوگیری شود. اما طرف مقابل ادعا می‌کند که اگر ایران در سوریه دخالت نمی‌کرد و دخالت‌های خارجی (ایران و روسیه) انجام نمی‌شد، مردم سوریه خود قادر به رقم زدن انقلاب بودند. در اینجا استفاده از واژهٔ استعمار در مقابل استبداد مقداری نامفهوم است.

همهٔ حرف من این است که مردم، سوخت و پیشران این انقلاب هستند و نقش موتور قدرتمند را ایفا می‌کنند، اما آن کسی که فرمان در اختیار دارد، نخبگان هستند. این حقیقت باید پذیرفته شود که نخبگان در جنگ سوریه نشان دادند که تا حد زیادی تحت تأثیر محورها و کانون‌های قدرت بیرونی قرار داشتند، به جز برخی استثنائات از مردم که واقعاً شریف بودند و حاضر نشدند در ذیل چتر این محورها قرار گیرند. به‌عنوان مثال، در اوج مبارزات مسلحانه در سوریه، کدام کشورها و محورها این نیروها را مجبور به ترک مناطق خود کردند؟ آیا غیر از این بود که عربستان جیش‌الاسلام را مجبور به ترک غوطهٔ شرقی کرد؟ این نیروها در دمشق می‌جنگیدند، در نزدیکی‌های اسد. جز ترکیه، قطر و سعودی چه کسی این گروه‌ها را وادار به عقب‌نشینی از مناطق خود به ادلب کرد؟ تمام آنچه که در نهایت انقلاب را به فرجام می‌رساند و به نظم سیاسی جدید جهت می‌دهد، نخبگان هستند.

تجربه بهار عربی به خوبی نشان داد که ایران در عدم اعتماد به این جریان‌ها به دلیل وابستگی‌شان به محورهای خارجی یا روابط سیاسی و امنیتی با غرب و اسرائیل، چه آشکار و چه پنهانی (همچون بحرین، سعودی، امارات و دیگر کشورهایی که اکنون بسیاری از پشت‌پرده‌هایشان روشن شده است)، نگاه بسیار صائبی داشت. این انقلاب‌ها، حتی اگر توسط مردم پیروز می‌شدند، در نهایت توسط کانون‌های قدرت مصادره می‌شد و کارکرد مقاومتی‌شان کاملاً سلب می‌گشت.همان‌طور که اشاره کردم، در مذاکرات مشترک با ایرانیان و ترک‌ها پرسیدند که آیا شما امضا می‌دهید که فردای سقوط اسد، همان‌طور که این نظام ۴۰ سال در برابر اسرائیل ایستاد و خط امداد را برای جنبش‌های فلسطینی و لبنانی فراهم کرد، شما هم چنین اقدامی انجام دهید؟ پاسخ این بود که ما این موضوع را به پس از انقلاب موکول می‌کنیم.

حضور نظامی مقاومت در بحران

بین اعزام رادان و احمدی مقدم برای ماشین آب‌پاش تا اعزام شهید قاسم سلیمانی، شهید سردار همدانی و نفرات مسلح، چه تحولی در سیر زمانی در زمین سوریه و همچنین در ذهن رهبران ایران به وقوع پیوست؟

در ماه‌های اولیه، ایرانی‌ها هنوز مردد بودند که آیا نظام بشار می‌ماند یا نمی‌ماند. به‌طور کلی، کمتر کسی اعتقاد داشت که نظام باقی خواهد ماند. حتی کسانی که می‌گفتند باید دفاع کنیم و بایستیم، بیشتر برای این بود که این روند به تأخیر بیفتد تا شاید در آینده پیامدهای بهتری داشته باشد. ذهنیت عمومی این بود که نظام سوریه ماندنی نیست، جز افرادی انگشت‌شمار در ایران که شاید معتقد بودند این نظام باقی می‌ماند. در آن سال‌ها، هر کسی که با آن مواجه می‌شدم، دیدگاهش این بود که نظام سوریه هم مانند بسیاری از نظام‌های دیگر رفتنی است.
می‌خواهم سه دورهٔ حضور ایران در سوریه را برایتان توضیح دهم:
۱. تا بهمن ۹۱: در این دوره، مستشاران ایرانی کمتر از ۵۰ نفر بودند و حزب‌الله نیز تعداد اندکی نیرو داشت. در این زمان، تعداد کمی از نیروها در مناطق سید زینب و سیده رقیه (س) مستقر بودند تا شیعیان و افغانستانی‌های مقیم را برای دفاع از حرم سازماندهی کنند. من با برخی از افرادی که در آن دوره در آنجا حضور داشتند، تاریخ شفاهی این ماجرا را تا اندازه زیادی پیش برده‌ام و امیدوارم در یک یا دو سال آینده این موارد منتشر شود.

۲. بین بهمن ۹۱ تا مهر ۹۴: در این دوره، تعداد نیروهای ایرانی به طور کلی حدود ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر از نیروهای رزمی و ستادی برآورد می‌شود. همچنین در این دوره، چندین هزار نیروی هم‌پیمان ایران (عراقی‌ها، پاکستانی‌ها، و فاطمیون افغانستانی‌ها) وارد سوریه شدند. مجموع حضور مؤثر این نیروها در سوریه هیچ‌گاه بیشتر از ۱۰ هزار نفر برآورد نمی‌شود. در این مرحله، اگر ایرانیان حضور نداشتند، احتمالاً نظام سوریه یا به‌طور کامل سقوط می‌کرد، یا به چند بخش مجزا و محاصره‌شده تقسیم می‌شد و در نهایت دوپاره می‌شد.۳. از اردیبهشت ۹۴ به بعد: در این زمان، فضا به‌طور جدی تغییر کرد. در اردیبهشت ماه، داعش ورود جدی به سوریه داشت و تدمر سقوط کرد. تا فروردین ۹۴، جبهه النصره ادلب را سقوط داده و معارضان بصرى‌الشام را هم تصرف کرده بودند. از شهریور ۹۴، نیروهای ایران برای آزادسازی حلب و ادلب و نیروهای حزب‌الله وارد عمل شدند. اگر ایرانیان و هم‌پیمانانشان به‌طور جدی‌تر وارد نمی‌شدند و به عنوان نجات‌دهنده و «مُحَرِّر» (به قول عرب‌ها) عمل نمی‌کردند، پس از سال ۹۴ قطعاً نظام سوریه سقوط می‌کرد. این ادعای دقیقی است.

حضور مستشاری از اواخر ۹۰

۱۸ مارس ۲۰۱۱ جرقهٔ اعتراضات به شکل جدی در سوریه آغاز می‌شود. ایران در ماه‌های دوم و سوم بحران، مستشاران نیروی انتظامی را به سوریه اعزام می‌کند. تا قبل از ۲۸ تیرماه ۱۳۹۱، که انفجار مقر امنیتی سوریه و آغاز عملیات برکان دمشق از سوی معارضان سوری رخ می‌دهد، ایران تقریباً فقط ۱۲۰ نفر مستشار و نیروی اطلاعاتی در سوریه دارد. پیش از بحران سوریه، مفهوم “سپاه سوریه” به آن معنایی که بعداً شکل می‌گیرد، وجود نداشت. سپاه سوریه در آن زمان صرفاً به وظایف لجستیکی و پشتیبانی از حزب‌الله لبنان مشغول بود و پایگاه‌هایی در سوریه داشت که به امور داخلی این کشور ارتباطی نداشتند. سوریه از ایران خواسته بود که تنها به پشتیبانی از حزب‌الله بپردازد و هیچ گونه دخالتی در امور داخلی سوریه نداشته باشد (مسئلهٔ مقاومت).
سپاه سوریه به معنای بعدی آن، که پس از آغاز جنگ سوریه شکل می‌گیرد، در این دوره وجود نداشت. در ۱۱ ماه اول بحران، ایرانیان هیچ نوع حضوری حتی به صورت مستشاری در سوریه نداشتند. در دی ماه سال ۹۰، اولین هستهٔ نیروی ایرانی در سوریه تشکیل شد که از نیروی ستادی و اطلاعاتی حدود ۸ تا ۱۱ نفر بودند. آقای همدانی، همراه با یک مسئول اطلاعاتی، یک مسئول ستادی و یک تایپیست، کار خود را در یک دفتر کوچک در دمشق آغاز کردند. اولین گزارش اطلاعاتی از سوریه در دی ماه ۱۳۹۰ به تهران ارسال شد که در آن وضعیت سوریه توضیح داده شده بود.
یازده ماه پس از شروع تظاهرات‌ها، در ۲۹ دی ۹۰، اولین ایرانی در سوریه شهید می‌شود. آقای محرم ترک، که مربی تخریب بود، در یک پادگان آموزشی بر اثر انفجار مین در اتاق خود به شهادت رسید. تا پیش از این، هیچ شهیدی در سوریه نداشتیم. ده ماه بعد، در همان پادگان آموزشی، این حادثه رخ می‌دهد.
شهید محرم ترک
می‌رویم به سال ۹۱. پس از انفجار مقر امنیت ملی سوریه و آغاز عملیات برکان دمشق که به سمت سقوط دمشق پیش می‌رفت، در ۲۸ تیرماه، سردار سلیمانی با یک هواپیمای ۷۴۷ همراه با حدود ۲۰-۲۵ نفر وارد دمشق می‌شود. در این مرحله، گروه کوچک قبلی (۸ تا ۱۱ نفر) به تعداد بیشتری از نیروهای جدید، شامل نیروی ستادی و نیروی صف، افزوده می‌شود. آیا منطقی است که یک دستگاه نظامی با ۳۵ نفر نیرو بتواند یک نظام را نجات دهد؟
به اوایل مرداد ۹۱ می‌رویم. حدود یک هفته یا ده روز بعد از انفجار مقر امنیت ملی، من برای پایان‌نامه‌ام در خصوص روابط امل و حزب‌الله به لبنان رفته بودم. در آنجا با کسی مصاحبه می‌کردم که پیشنهاد داد به یک افطاری برویم. نمی‌دانستم ماهیت افطاری چیست، اما وقتی رفتم، متوجه شدم که این همان افطاری معروف حزب‌الله است. حزب‌الله هر ساله جلسه‌ای برای افطاری برگزار می‌کند که در آن طیف‌های مختلف شیعه و سنی را دعوت می‌کند. در این جلسه، آقای ابراهیم امین سید به نزدیکان و دوستان سنی‌مذهب حزب‌الله در لبنان ابلاغ کرد که به دلیل تهدیدات موجود علیه مقدسات و نظام سوریه، مجبور به ورود به سوریه هستیم. ایشان تاکید کردند که ما از امروز باید وارد سوریه شویم و این را به شما اطلاع می‌دهیم. این ورود مخفیانه نیست و ما آن را علنی می‌کنیم.
حال به بهمن و اسفند ۹۱ می‌رسیم. در ۱۰ بهمن ۹۱، علی عسگری اولین ایرانی است که در زینبیه شهید می‌شود. وی پاسدار نبود و اهل شهرکرد بود؛ جوشکار و کارگر ساختمانی بود. او با هزینه شخصی خود از ایران به سوریه رفته بود و به صورت غیررسمی و بسیجی در آنجا می‌جنگید. حضور ایشان در سوریه داستان خاصی دارد که احتمالاً در یکی دو سال آینده منتشر خواهد شد. اگر جستجو کنید، اطلاعات بیشتری در این زمینه خواهید یافت.
حال باید تأمل کنیم. اگر این موضوع مشخص شود، شاید به تنهایی ارزش این گفتگو را داشته باشد. شاید من سندی نداشته باشم، اما آیا شما که فردی مذهبی هستید و در این گفتگو مخاطبان شما را دیده‌اند، واقعاً باور دارید که جمهوری اسلامی ایران با رابطه ۳۳ ساله‌اش با نظام بعثی، تا دی ماه ۹۰ هیچ‌گونه حضوری مستشاری در سوریه نداشت؟ آیا این باورکردنی است؟
یکی از دلایل آن این است که تا آن زمان، نظام سوریه اساساً تهدید جدی به حساب نمی‌آمد. دلیل دیگر این است که نظام سوریه از ابتدا نمی‌پذیرفت که ایرانی‌ها وارد شوند. این مسائل به تدریج منتشر شده است؛ فرمانده ایرانی که در ابتدای ورود به سوریه با مقاومت مواجه می‌شود، ماجراهایی را که در آن زمان برای او اتفاق افتاده است، شرح می‌دهد. این فرمانده ایرانی پس از درخواست از وزیر دفاع سوریه برای تأمین امکانات جهت سازماندهی گروه‌های مردمی برای دفاع از نظام، از سوی وزیر دفاع رد شد. وزیر دفاع سوریه اعلام کرد که نیازی به کمک ندارد و خودشان قادر به مبارزه هستند. اما این فرمانده ایرانی به لاذقیه رفت و از طریق یک معمم شیعه، به یک افسر علوی وصل شد. آن افسر علوی، که لاذقیه را در خطر می‌دید و از نزدیکی فامیلی خود با بشار اسد برخوردار بود، با اختیارات خود امکانات را در اختیار قرار داد تا در این محور به ایرانیان کمک کند. در واقع، نظام سوریه در ابتدا علاقه‌ای به ورود نیروهای خارجی نداشت.

حضور نظامی محدود از ۹۲

تا جایی که سردار سلیمانی رسماً سوری‌ها را تهدید می‌کند. در اواخر سال ۹۱ این پیام را از طریق واسطه‌ای به آقای بشار اسد می‌رساند (نام آن فرد واسطه را هم دارم) که اگر شما دیگر نخواهید به شما کمک کنیم، همین تعدادی هم که هستیم جمع می‌کنیم و به ایران می‌ٰرویم و دیگر باز نخواهیم گشت. مجبور می‌شود نظام سوریه را تهدید کند، که آنجا دیگر آقای بشار اسد زیر بار می‌رود که ایرانی‌ها بیایند.

تا فروردین سال ۹۲ سقف توان مستشاری ما در سوریه نهایتاً حدود ۲۰-۳۰ تن است که در میانشان از تایپیست و نقشه‌نویس هست تا نیروی اطلاعاتی و فرمانده میدانی. تنها عملیات رزمی‌ای که انجام داده‌ایم شکست حصر حلب در بهمن ماه ۹۱ که است دو تا شهید اینجا دادیم. تقریباً دو سال پس از آغاز بحران، به نظرم از حدود ۱۹ بهمن ۹۱ اولین عملیات رزمی نیروهای ایرانی در سوریه شروع می‌شود. سقف نیروی مستشاری ایرانی که در این عملیات حضور دارد ۱۳ نفر است. سردار حسن شاطری ۲۳ بهمن و سردار حمید طباطبایی مهر ۴ اسفند به شهادت می‌رسند. شما از من سند خواستید و من مستند می‌گویم: شما اگر قبل از این شهیدی در سوریه سراغ دارید به من بگویید. کل شهدای ما به جز این ۳ نفر (یک بسیجی و دو پاسدار)، همه مربوط به سال ۹۲ به بعد اند.

سردار حمید طباطبایی جزو اولین شهدای ایرانی در سوریه

آنگاه از ابتدای فروردین ۹۲ نیروهای فاطمیون افغانستانی وارد می‌شوند که مجموعاً تا خرداد تعداد استعدادشان ۶۶ نفر است. همچنین جناح‌های مقاومت (فصائل المقاومه) عراق هم تا سال ۹۳ مجموع حضورشان حدود ۲۰۰-۳۰۰ نفر است که از عراق به جبهه‌های مختلف در حلب و دمشق می‌آیند.

اولین حضور نظامی رسمی حزب‌الله در بحران سوریه، ۲  سال و ۳  ماه بعد از آغاز بحران است. پیش از آن تنها ۵-۶ تن نیرو در محلهٔ سیده زینب (س) داشت برای دفاع از آنجا. در اردیبهشت [۱]۹۲ حزب‌الله برای عملیات آزادسازی قُصَیر وارد می‌شود. تیرماه به خالدیه در حمص وارد می‌شود.

تا فروردین ۹۴ مجموع استعداد ایران در کل سوریه زیر ۲۰۰ نفر است، ۲۰۰ مستشار که البته وارد مأموریت رزمی هم در این دوره شدند. نیمی از این ۲۰۰ تن ستادی اند؛ یعنی نیروی انسانی و تایپیست. شاید کمتر از ۱۰۰ تن در جبههٔ میدانی حضور دارند. اگرچه این نیروها کیفی و قوت قلب هستند؛ اما نظام در این سال‌ها از خودش تاب‌آوری نشان داده. اگر ایرانیان و حزب‌الله وارد نمی‌شدند، سوری‌ها تا سال ۹۴ هم عملاً دوام می‌آوردند. ممکن بود. نظام بیش از ۴ سال در مقابل معارضان موردحمایت کشورهای مختلف، تاب‌آوری داشته.

شما می‌گویید به ۲۰۰ تن هم نمی‌رسد،‌درحالی‌که در شهریور ۹۲ فیلمی از شهید باغبانی دیدیم، همانجا بی‌بی‌سی فیلمی ساخت به نام «جنگ پنهان ایران در سوریه» و رسانه‌های غربی مطلع شدند. سی‌ان‌ان و سی‌بی‌اس بلافاصله شروع کردند به گزارش دادن دربارهٔ جنگ پنهان ایران در سوریه و قضیه پخش شد. وقتی باغبانی شهید شد، دوربینش به دست تیپ داوود (لِواء داود) در طرف مقابل افتاد و منتشرش کردند. خودشان گردانی ۲۰ نفری بودند. آن موقع به نظر می‌آمد این نوک کوه یخ است و زیرش هزاران نفر باشند. شهید حاج اسماعیل حیدری آنجا می‌گوید به ما گفته‌اند حتی هنگامی که به روستاهای سوریه می‌رویم هنگام رانندگی گردوخاک نکنیم که بدیشان بر نخورد، اینان غرور ملی دارند. به نظر می‌آمد هم زمان زیادی از حضور این نیروها گذشته هم تعدادی زیادی هم هستند. این با روایت شما خوانا نیست.

نه، شما از آن فیلم برداشت کرده‌اید که تعداد بیشتر است و فکر می‌کنید در هر نقطه ۱۰-۱۲ تن آدم نشسته‌اند؟ نه. در آن دوره در یک قرارگاه عملیاتی بزرگ در استان حما که یک محور ۱۰۰ و خرده‌ای کیلومتری را پوشش می‌دهد، ۶-۷ ایرانی بیشتر حضور ندارند که کارشان فقط مستشاری در سازماندهی نیروهای سوری است. آن ۱۰-۱۱ نفری که در فیلم را می‌بینید، مربوط به حلب است که یکی از اصلی‌ترین نقطه‌های تمرکز ایرانی‌ها در کل آن منطقه است. ایرانیان در آن دوره در دو جای مهم بودند. یکی در حلب که کل حجم نیروی ایرانی که در آنجا به ۵۰ نفر هم نمی‌رسد. عملیات شکست حصر حلب در بهمن ۹۱ آغاز می‌شود در فروردین ماه ۹۲ تمام. ایشان به فرودگاه حلب می‌رسند و سپس تا اندازه‌ای به سمت غرب شهر عبور می‌کنند تا به شکست حصر حلب کمک کنند. نقطهٔ تمرکز دیگر دمشق است، ۵۰-۷۰ نفر دیگر هم آنجا حضور دارند.

آن زمانی که جمهوری اسلامی در بی‌بی‌سی فحش می‌خورد و جامعه هم می‌گوید تو پول‌ها را برده‌ای و آنجا خرج می‌کنی (شهریور ۹۲)، ۲۰۰ آدم دارد. آیا نظام جمهوری اسلامی لکنت زبان دارد و –نمی‌خواهم توهین کنم– دچار عقب‌ماندگی فکری یا بیانی است؟ غیرعادی است که نظام از شهریور ۹۲ دربارهٔ بحث سوریه زیر ضربهٔ جدی [رسانه‌ها] باشد، در حالی که از شهریور ۹۴ –درست یک ماه بعد از اینکه پوتین وارد قضیهٔ سوریه شده– وارد شده‌باشد. در آن جلسهٔ معروف بین پوتین و اوباما، پس از خط‌قرمزی که اوباما بر سر مسئلهٔ شیمیایی کشید و جان کری به ظاهر صلح‌دوست گفت دیگر سوریه از خط‌قرمز گذشته، پوتین بود که آمد و مانع این شد که اوباما به واسطهٔ آن خط‌قرمز وارد سوریه گردد و بازیگری نظامی شود. پس شما می‌گویید عملاً پوتین وقتی وارد شد که ما حدوداً ۲۰۰ مستشار بیشتر نداشتیم. خوانشی هست که من هم این اشتباه را مرتکب شده‌باشم که ایران سال‌های زیادی به تنهایی ماند و جوانان مدافع حرم شهید شدند، آنگاه روسیه اعتمادبنفس به دست آورد و وارد شد. اما اگر سال ۹۴ باشد عملاً ایران و روسیه همزمان وارد سوریه شده‌اند و ایران تقدم عجیبی در قضیه ندارد.

نباید اشتباه برداشت شود که چون ۲۰۰ نفر بوده‌اند، نقش ایرانیان کم بوده. ازآنجاکه معارضان هنوز بسیار ضعیف اند و چندان قوی نشده‌اند، نیاز نیست که ایرانیان در حجم انبوهی در سوریه حضور به هم رسانند. ولی این به این معنا نیست که نقش ایرانیان را کم بشمریم؛ حضورشان واقعاً کیفی بود. این تفسیر می‌خواهد که مفصل بحث کنم چگونه ایرانیان روح تازه‌ای در ارتش سوریه دمیدند و توانستند نیروهای مستعد ارتش آن را سازماندهی کنند. ضعف بزرگ ارتش سوریه در فرماندهی بود. اگر ایرانیان در همان ۹۱ ورود نمی‌کردند، تا ۹۴ نهایتاً دمشق و بخش‌هایی از اطرافش می‌ماند. این واقعیت است. اگر همان ۱۳ نفری که عرض کردم نبودند، هیچگاه حصر حلب شکسته نمی‌شد. محاصرهٔ حلب را در بهمن ۹۱ (۲۰۱۳)، همین آقای شاطری و آقای طباطبایی مهر و آقای سید جواد غفاری (که دوره‌ای هم فرمانده سپاه در سوریه شد) شکستند. اگر به خود ارتش سوریه بود به این راحتی این توان را نداشت. قطعاً سوریه در بازپس‌گیری بسیاری از مناطق و در عدم سقوط نظام، مدیون ایرانیان است.

ایران نقش خودش را داشت، نباید نقش ایران را بیش از اندازه پررنگ یا کمرنگ کرد. اما بنیهٔ نظام این تاب‌آوری را حداقل برای ۲-۳ سال اولیه داشت که بتواند به رغم از دست دادن بسیاری از مناطق، خود را حفظ کند. این را نباید به حساب ایران گذاشت. در ممانعت از سقوط یا تجزیهٔ سوریه، نظام بنیهٔ خود را داشت، ایرانیان هم نقش خود را داشتند؛ هر کدام در جای خودش. من می‌خواستم این دیدگاه را تصحیح کنم که اگر ایرانیان نبودند سوریه در شش ماه ساقط‌شدنی بود. ایرانیان بعد از دو سال ورود کردند، ولی تا دو سال خود سوری‌ها واقعاً مقاومت کردند. حداقل در دو سال اول بقای نظام از حیث نظامی خیلی ارتباطی به ایرانی‌ها ندارد. خود فرماندهان ایرانی هم به این واقف و معترف اند.

ایران نقش خودش را داشت، نباید نقش ایران را بیش از اندازه پررنگ یا کمرنگ کرد. اما بنیهٔ نظام این تاب‌آوری را حداقل برای ۲-۳ سال اولیه داشت که بتواند به رغم از دست دادن بسیاری از مناطق، خود را حفظ کند. این را نباید به حساب ایران گذاشت

چرا؛ ایران از لحاظ سیاسی حمایت می‌کند، شاید کمک‌هایی مشورتی هم در حوزهٔ امنیتی-سیاسی بدهد؛ ولی حداقل در ۲ سال نخست، رویدادها در سوریه تقریباً هیچ ارتباطی به ایرانیان ندارد. هر چیزی که شروع می‌شود از بهمن ۱۳۹۱ هست که ایرانیان وارد مرحلهٔ عملیاتی و نظامی در سوریه می‌شوند.

پس بهمن ۹۱ ورود رسمی ایران است که فیلم بی‌بی‌سی که در آن زمان همچنان ۲۰۰ تن حضور دارند برای همان دوران است. این در حالیست که در همین دوران، بحث شیمیایی در تیر و مرداد ۹۲ مطرح شده‌است و زمانی است که سوریه به جنگ جهانی تبدیل شده. در این دوران، نیروهای لیبرال عقب رانده شده‌اند و شورای ملی سوریه که نیروهای وابسته و غربگرا هستند هرچند حرف می‌زنند اما نیروهای کف میدان حتی چندان از ارتش آزاد نیستند؛ بحث جدی جبههالنصره، بحث جدی حضور نیروهای مزدور قطر، همچنین ورود رسمی داعش در آن زمان مطرح است. با این حساب، چرا ایران اینقدر نیرو کم دارد؟ چه کاری است که ایران با ۲۰۰ مستشار حضور بدارد؟! با وجودی که از آن سو مستقیم از لیبی سلاح شیمیایی وارد کشور می‌نمایند و می‌خواهند کاری کنند که آمریکا به دنبال احداث منطقهٔ پرواز-ممنوع برود که اگر چنین کند ماجرا یکسره می‌شود، ایران تنها ۲۰۰ مستشار دارد! اگر ایران برایش اینقدر مهم بود که سوریه سقوط نکند، چرا زودتر و جدی‌تر وارد نشد؟

دو نکته هست:

یکی اینکه مسائل در سوریه تدریجی شروع شد. همه تصورشان این بود که یک ماه دیگر حل می‌شود. مذاکرات سیاسی هم فشرده دنبال می‌شد. مسائل نظامی هم در میدان مسیر خودش را می‌رفت. هر دو طرف تصورشان این بود که این ماجرا یا با مذاکرهٔ سیاسی یا با نیروی قاهرهٔ نظامی، یکی دو سه ماهه بر روی زمین حل خواهد شد. ولی اگر منصفانه صحبت کنیم، هیچکس در بحران سوریه چشم‌انداز روشنی حتی از دو روز بعد هم نداشت. ایرانیان هم به تدریج مثل طرف‌های مقابل به تدریج حضور خود را پررنگ‌تر کردند.

سعودی‌ها و ترک‌ها هم ابتدا سعی می‌کردند به این شکل نظامی ورود نکنند، زیرا با ملاحظهٔ خیابان می‌گفتند اگر سلاح سبک هم تزریق شود نظام ساقط می‌شود، چون اکثر ضد نظام اند. هرچه جلوتر رفتند دیدند نظام مقاومت می‌کند، آنگاه حجم سلاح‌ها بیشتر پیشرفته‌تر شد و سازماندهی‌ها و حجم نیرو بیشتر شد. بدینسان طرفین دچار فرسایش شدند؛ گام به گام در این بازی مستهلک و به تعبیر عرب‌ها دچار «استدراج» شدند.

در ابتدا عمدتاً گروه‌های مدنی فعال بودند و مردم کف خیابان بودند. هرچه جلوتر رفتیم، معارضان شکل سازمان‌یافته‌تری گرفتند. در زمانی که ایران وارد مرحلهٔ عملیاتی نظامی خود در سوریه می‌شود (با سقف استعداد ۱۰-۱۵ تن روی زمین در زینبیه)، در آوریل و ژوئن ۲۰۱۱ رسماً افسران آزاد و سپس ارتش آزاد شکل گرفته‌است، همچنین سپس جبههالنصره (که در واقع ابتدا توسط داعش شکل گرفت) و در ماه‌های بعدی هم جیش‌الاسلام[۲]. حضور ما متأخر از بسیاری گروه‌هایی است که سوری هستند اما مورد حمایت محورهای منطقه‌ای هستند. آنان بخشی از مردم و ساختار ارتش را جذب کردند، ما هم به کمک ارتش سوریه رفتیم. آنان بویژه جنبش‌های اسلام‌گرا، نیروهای خارجی را از کشورهای مختلف جذب کردند (همچون جبههالنصره و بعضاً داعش)، ما هم برخی از نیروهای خارجی مثل حزب‌الله و نیروهای فاطمیون را وارد سوریه کردیم. آنان نمی‌توانند گله کنند چرا ایران وارد شد، چراکه قبل از ایران خودشان وارد مرحلهٔ نظامی در سوریه شدند. ایران دیرتر از همهٔ ایشان وارد مرحلهٔ نظامی و جریان‌دهی و ساماندهی گروه‌های مسلح در سوریه شده‌بود.

قبل از اینکه نیروهای فاطمیون به سوریه بروند و حزب‌الله در تیرماه ۹۲ وارد خالدیهٔ حمص شود، در بهمن ۹۱ جبههالنصره شکل گرفته و بخش‌های مهمی از سوریه را تصرف نموده، ارتش آزاد بسیار قوی گشته و حلب را محاصره کرده، در فروردین ۹۲، داعش از عراق وارد سوریه شده. ما زمانی وارد شدیم که گروه‌های مختلف عملیاتی شکل گرفته‌بود و شاید حدود ۶۰-۷۰٪ سوریه را در اختیار داشتند، کردها مناطق وسیعی از شمال شرق سوریه را در اختیار گرفته‌بودند.

یکی از دوستان گفته شما دقت‌نظر در این مورد نداشته‌اید. به جز اینکه غیر از ایرانی‌ها، نیروهای عراقی و پاکستانی و فاطمیون و لبنانی هم حضور داشتند. برای مثال گفته می‌شود که حزب‌الله در همان سال ۹۰ (حدوداً سه ماه بعد از این اتفاقات) در زبدانی حضور داشته و یک پایگاه کامل در اختیار حزب‌الله بوده. به عبارتی ایران در حال یک جنگ باواسطه یا نیابتی (Proxy War) بود، نه اینکه به طور کلی حضور ندارد. در حالی که شما ایران را از حضور مبرا کردید و فرمودید که سوری‌ها گفته‌اند که اصلاً ما به شما نیازی نداریم. این مورد را توضیح دهید.

پایگاه زبدانی مقرّ معروفی است، چون در روزنامه‌های انگلیسی‌زبان نیز آشکار است. می‌توان گفت پایگاهی است که آقای حافظ اسد در دههٔ ۸۰ برای پشتیبانی و لجستیک حزب‌الله لبنان به نیروهای سپاه پاسداران تحویل داد. در آنجا نیروهای لبنانی آموزش می‌دیدند. با این منطقه که مقرّی برای حمایت از حزب‌الله لبنان باشد. هم اسرائیلی‌ها و هم آمریکایی‌ها می‌دانند و اطلاعات کاملاً آشکار است. نیروهایی که از سپاه یا حزب‌الله در آن پایگاه حضور دارند، از دههٔ ۸۰ در آنجا حضور دارند و چیز عجیبی نیست.

اما در خصوص نبرد حزب‌الله، تا اردیبهشت ۹۲ تعداد نیروهای لبنان به کمتر از چندده نفر هم نمی‌رسید. شاید ۲۰-۳۰ نفرشان هم در منطقهٔ سیده زینب و سیده رقیه (س) برای دفاع از مرقدها در داخل دمشق بودند. به استثنای اینها، اتفاق دیگری که تا قبل از اردیبهشت ۹۲ می‌افتد، مربوط به حدود ۷-۸ روستای سوری در منطقهٔ قصیر در مرز لبنان و سوریه است که شهروندان لبنانی در آن زندگی می‌کنند و اکثر ساکنان این روستاهای مرزی شیعیان تبعهٔ لبنان اند که در داخل خاک سوریه زندگی می‌کنند. ایشان در مقابل تهدید مبارزان مسلح قرار می‌گیرند و اگر اشتباه نکنم حتی ۲-۳ تن در آن دوره کشته می‌شوند. پیشتر هم ما ماجرای گروگان‌گیری زائران لبنانی را داشتیم که از ایران برمی‌گشتند و از ترکیه وارد حلب شده‌بودند. افکار این افراد مسلح ضد حزب‌الله بود. حزب‌الله در آن‌جا به صورت علنی ورود کرد. اعلام کردند که ما برای حمایت از ایشان می‌آییم و وارد صحنه می‌شویم. این ورود در نوار مرزی صورت گرفت که چندصد متر از سوریه و لبنان فاصله دارد و در آن مکان برای دفاع از آن روستاها خاکریزی درست کردند.

نیروهای خارجی: تا بهمن ۹۱  نیروهای فاطمیون و پاکستانی هنوز وارد سوریه نشده‌بودند. فقط تعدادی نیروهای لبنانی و ایرانی و عراقی بودند. من این موضوع را حدوداً هفتهٔ پیش از مسئولی عراقی که خودش مسئول نیرو در آن دوره بوده‌است پرسیدم و گفتم تا قبل از سال ۹۲ سقف نیروهای شما در عراق چقدر بود؟ گفت ۲۰۰ نفر؛ ۱۰۰ نفر از آنان در محور دمشق مشغول بودند و ۱۰۰ نفر در محور حلب. اما منطقهٔ قرمزرنگ در نقشه چیزی نیست که نظامی سیاسی با ۱۰۰ یا ۲۰۰ نفر بتواند آن را حفظ کند. آن بخش قرمزرنگ بخش‌هایی است که در اختیار نظام است و این تاب‌آوری نظام را در دو سال اول نشان می‌دهد.

وضعیت کشور سوریه ؛ مرداد ۱۳۹۱ مناطق قرمز رنگ مناطق تحت سیطره دولت سوریه، مناطق سبزرنگ تحت سیطره معارضه مسلح(در گروه های مختلف آن)، مناطق زرد رنگ تحت سیطره کردها و مناطق سیاه رنگ تحت سیطره داعش می باشد.

ماحصل گفتگوی ما تا اینجا این شد که بگوییم لحظهٔ ورود مؤثر ایران به سوریه، پیش از بهمن ۹۱ نبوده. همان ورودی هم که داشته، بسیار محدود بوده. آقای معصومی زارع در روایت خود می‌گوید اینکه گمان شود که ایران در زمانی با ارتشی ۱۰۰هزار نفری وارد سوریه شده و از هوا و زمین مشغول نیرو رساندن و کمک و مشارکت در قتل سوری‌ها بوده، بهیچ‌وجه چنین نیست و بسیار محدود بوده. فرمودید که تا سال ۹۴ این حضور جدی نبوده، در حالی که می‌گویند که ایران تا قبل از ۹۴ هم نقش اصلی را در ممانعت از سقوط نظام سوریه داشت.

منطق این سخن چه بود؟ سخن من این بود که کسانی بودند که می‌گفتند اگر ایرانیان نمی‌رفتند و در جنگ شرکت نمی‌کردند، نظام اسد در یکی دو سه ماه یا یکی دو سال نخست سقوط می‌کرد. اشاره کردم که اساساً تا بهمن ۹۱ چنین چیزی واقعاً کف زمین نیست و نظام تاب‌آوری بسیار خوبی داشته. این در پاسخ آن دسته از دوستان است. البته این نیروها به شدت نیروهای کیفی اند و نقش قوت قلب را برای نظام سوریه داشتند و اگر نبودند خیلی از اتفاقات رخ می‌داد که خوشایند نبود. نه اینکه خودمان را بخواهیم بالا ببریم؛ نشاید بگوییم که اگر ما نبودیم نظام اسد در همان روزهای اول دوام نمی‌آورد. نباید واقعیت‌ها را انکار کرد.

حضور نظامی جدی از ۹۴

اگر مخاطبان به بخش نخست و دوم گفتگوی آقای معصومی و بحث خانوادهٔ اسد و تفاوتش با حرس قدیم را خوب بفهمند، تفاوت لایه‌های مختلف در درون نظم قدرت سیاسی سوریه را متوجه می‌شوند. شاید بتوان این را گفت که آن حرس قدیم که از دل جنگ سرد می‌آید و هوادار شوروی است و اسلام‌ستیز (تا حد زیادی سکولار)، علاقه‌ای به اینکه جمهوری اسلامی سرباز وارد خاکش کند نداشته‌است. برای همین تا حد زیادی قابل فهم است که چرا تا سال ۹۲ از دعوت جمهوری اسلامی پرهیز و تردید داشته‌اند. نگران بودند که جمهوری اسلامی بعد از آن بخواهد همراه لبنان به اسرائیل حمله کند و… این قابل فهم است.به نظر می‌آید علت اینکه سخت باور می‌کنند این است که در سال ۹۲ بی‌بی‌سی در جنگ شناختی خود، بذر این شبهه را در ذهن مخاطبان کاشت که جنگ پنهان ایران در سوریه در جریان است و این حکومت جمهوری اسلامی به شما راستش را نمی‌گوید و موفق شد که آن را با پنهان‌کاری‌های گذشته پیوند دهد. این بذر شبهه بود که اجازه داد عینکی به چشم مخاطب برود که همهٔ این حوادث را از آن زاویه ببینند. به همین علت ادامهٔ آن قصه نیز از طرف آنان باورپذیر شد و ما را به اینجا رساند.

تا فروردین ۹۴ ادلب و بصری‌الشام سقوط می‌کند. داعش در خلال این ۲ سال از فروردین ۹۲ تا فروردین ۹۴ داعش در عراق بسیار گسترده شده و از حدود اردیبهشت و خرداد ۹۴ دیگر فضا جدی می‌شود. در اردیبهشت‌ماه تدمُر به دست داعش می‌افتد، داعش ورود جدی کرده تا نزدیک حمص می‌آید. در شمال جبههالنصره ادلب را ساقط کرده، از جنوب معارضان بصری‌الشام را ساقط کرده‌اند، از در شرق نیز داعش تا تدمر آمده. از شهریور ۹۴ است که به صورت گسترده نیروهای ایران برای آزادسازی حلب و ادلب و نیروهای حزب‌الله اعزام می‌شوند. شاید اگر ایرانیان و روس‌ها به طور جدی‌تر وارد نمی‌شدند، در سال ۹۴ نظام سقوط می‌کرد.

عمدهٔ بخش شرقی و شمال شرقی (بخش‌های خاکستری) در اختیار داعش است و نوار باریکی که در مرز ترکیه هست. (بخش‌های زردرنگ) کردها هستند. در مرز غربی بخش سبزرنگ را مشاهده می‌کنید.

بخش سبزرنگ مناطق جنوب و غرب حلب و ادلب و مناطق مرزی ترکیه هست که مبارزان مسلح مختلف همچون احرارالشام و جبههالنصره در اینجا حضور دارند. در جنوب هم در مرز اردن و جولان گروه‌های مختلفی وجود دارند، از جبههالنصره تا ارتش آزاد (جیش‌الحر). بخش‌های قرمزرنگ بخش‌هایی است که همچنان در اختیار نظام مانده؛ البته بخش‌های مفید کشور است، یعنی اکثر جمعیت و منابع کشور در همین منطقهٔ است. این جاییست که ۲-۳ ماه قبل از این ایران حضورش را بسیار گسترده‌تر کند و نیروها به طور جدی‌تر وارد شوند.

واقعیت این است که اگر از فروردین (سقوط ادلب و بصری‌الشام) و اردیبهشت ۹۴ (سقوط تدمر) ایرانی‌ها و هم‌پیمانانشان به طور جدی ورود نمی‌کردند، نظام سوریه از ۹۴ به این سو قطعاً کاملاً ساقط می‌شد. این حرف کاملاً دقیق و حتمی است. از آبان [۳]۹۴ شاهد عملیات محرم و سپس عملیات‌های بعدی بودیم.

پس از ۹۴ نیز استعداد نیروی ایران در سوریه ۳هزار نفر است. پس از اینکه مجوز شورای عالی امنیت ملی برای عملیات حلب و ادلب صادر می‌شود، برای ۳هزار تن در کل سوریه است. براساس محدودیتی که شورای عالی امنیت ملی می‌گذارد، ایران نمی‌تواند همزمان بیش از این تعداد نیرو نگه دارد. البته ۳هزار نیرو نیروی کیفی است، لیکن نباید بیش از اندازه هم اغراق کرد.

این سخنی که آقای معصومی دربارهٔ آن بحث کرد، مشاهدات شخصی خود را بازگو می‌کند که تا سال ۹۲ تعداد ۷ نفر در پایگاه فلان جا بوده‌اند. سوابق جمهوری اسلامی چندان با آنچه در حرف منعکس می‌کنند متفاوت نیست، به عبارتی ما از سال ۹۴ رفتیم و مشاهده کردید که مدافعان حرم را آوردیم و نمی‌توانستیم مخفی کنیم. همین‌طور که شما می‌گویید در سال ۹۴ ایران با تعداد زیادی آمد. نشانه‌اش این است که نقشه‌ای که ما می‌بینیم این‌گونه است که تعداد مبارزان ده‌ها برابر شده است. نسبت به نقشهٔ سال ۹۲ که اسد در جای چندان وحشتناک و سختی نبوده و می‌توانسته از کشور خودش دفاع کند، در نقشهٔ سال ۹۴ است که نمی‌تواند دفاع کند و در آنجاست که دست‌بدامان ایران هم می‌شود و اجازه می‌دهد.

ادامه دارد ….

[۱] آوریل ۲۰۱۳

[۲] در واقع تیپ اسلام (لواء الإسلام) در نیمهٔ ۲۰۱۱ میلادی تشکیل شد و دو سال بعد به سپاه اسلام (جیش الإسلام) تغییر نام داد (ویراستار)

[۳] اکتبر ۲۰۱۵

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا