
دکتر هادی معصومی زارع
متن زیر تدوینی جدید از مصاحبه آقای دکتر هادی معصومی زارع با برنامه جدال است. در این مجموعه، به تاریخ روابط نظام سوریه و ایران و تحولات این رابطه از ابتدا تا کنون پرداخته شده است. این مجموعه گفت و گو که یکی از معدود پژوهشهای انجام گرفته با این وسعت و عمق است، زیر نظر خود ایشان تدوین و در سلسله یادداشتهایی منتشر خواهد شد. ویراستاری و تدوین این گفت و گوها توسط آقای علیرضا فرشچی پژوهشگر فقه و روابط بین الملل و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مطالعات منطقه انجام گرفته است. لازم به ذکر است که این گفت و گو در سال ۱۴۰۰ و در زمان استقرار نظام بعث در سوریه انجام گرفته است.
در خصوص مسئلهٔ ایران، سه موضوع مهم قابل بررسی است:
۱) سیاست و مواضع ایران در قبال تحولات ۲۰۱۱ یا بهار عربی
۲) وضعیت خاص پروندهٔ سوریه و تفاوت آن با سایر کشورهای درگیر انقلاب
۳) سیاستها و تصمیمهای ایران بهعنوان یک بازیگر حکومتی و تصمیمگیر.
سیاست و مواضع ایران در قبال تحولات ۲۰۱۱ یا بهار عربی
با آغاز انقلابهای عربی، آیتالله خامنهای از آنها با عنوان «بیداری اسلامی» یاد کرد و از این جنبشها حمایت نمود. اما در مورد سوریه، موضع ایران چگونه بود؟
در رسانههای عربی گاه این ادعا مطرح میشود که ایران جزو محور ضدانقلاب در منطقه است، اما بررسی سیاست خارجی ایران در سال ۲۰۱۱ نشان میدهد که تهران از تمامی انقلابهای عربی—بهجز تحولات سوریه—حمایت کرد. ایران از جنبشهای مردمی در تونس، لیبی، مصر، یمن و بحرین پشتیبانی کرد، اما در قبال سوریه موضع متفاوتی اتخاذ نمود.
جالب اینکه ایران حتی با قیام بحرین نیز موافق نبود. به رهبران معارضان بحرینی پیام داد که هرگونه خیزش در این کشور میتواند به فرقهگرایی در سطح منطقه منجر شود و به عربستان سعودی فرصت دهد تا انقلابهای عربی را تحتالشعاع قرار دهد. بااینحال، بحرینیها مسیر خود را انتخاب کردند.
بنابراین، ایران نهتنها در مورد سوریه، بلکه در قبال بحرین نیز رویکردی دوگانه داشت. با وجود اینکه حکومت بحرین دشمن ایران محسوب میشد، تهران از سرنگونی نظام بحرین یا رادیکال شدن جنبش در این کشور حمایت نکرد.
ایران اساساً با ورود خیابانی مخالف بود و این پیام را نیز به رهبران معارضان رساند که از حضور در خیابان پرهیز کنند، چراکه شرایط برای انقلاب مناسب نیست.
اتفاقاً طرفهای عربی نیز در این زمینه رویکردی گزینشی داشتند؛ بهعنوانمثال، در پروندهٔ بحرین حتی کشورهایی که از انقلابهای عربی در دیگر نقاط حمایت میکردند، مانند ترکیه و قطر، موضعی حمایتی اتخاذ نکردند. البته شبکهٔ الجزیره، در مواردی و با اهدافی خاص—از جمله برای تحت فشار قرار دادن عربستان سعودی—اقداماتی انجام داد، اما در مجموع، آن حمایت گستردهای که از تحولات سایر کشورها صورت میگرفت، در مورد بحرین مشاهده نشد.
ادعای اصلی این است که تنها جمهوری اسلامی برخوردی دوگانه داشته—به این معنا که از انقلابهایی که به نفعش بودند با عنوان “بهار عربی” حمایت کرده، اما در مواردی که به سودش نبود، موضعی متفاوت اتخاذ نموده است. اما شما معتقدید که دیگر کشورها نیز چنین رویکردی داشتهاند. مثال واضح آن بحرین است؛ جایی که عربستان سعودی با اعزام تانکهای خود عملاً دست به اشغال این کشور زد.
بله، در واقع شاهد نوعی استعمار کلاسیک بودیم که در آن، نیروی نظامی بهصورت رسمی وارد عمل شد. عربستان سعودی نیروهای خود را در روز روشن از طریق پل خلیفه وارد بحرین کرد. همچنین، در مصر، در سال ۲۰۱۳ علیه اخوانالمسلمین اقدام نمود. در کشورهای دیگر نیز چنین روندی تکرار شد؛ در تونس و لیبی، سیاست مشابهی در پیش گرفته شد. در لیبی، نیروهای خارجی رژیم حاکم را به مرحلهٔ سرنگونی کشاندند که البته این کشور تا امروز درگیر یک بحران نظامی است و هنوز موفق به سرکوب کامل دولت اخوانی نشدهاند، اما عملاً به دو بخش تقسیم شده است. در تونس نیز، در مردادماه همان سال، پارلمان منحل شد، راشد غنوشی از قدرت کنار گذاشته شد، و عملاً جنبش “نهضه” سرنگون گردید. در یمن نیز، هرچند به شکل متفاوتی، اما سیاست مشابهی دنبال شد. بهطورکلی، در همهٔ این کشورها شاهد نوعی کودتا بودیم که هدف آن سرکوب انقلابهای عربی بود.
موضوع پیچیده است. اگر خاطرتان باشد، در آن دوران تصویری به زبان انگلیسی در فضای مجازی منتشر شد که من از آن بهعنوان لوگوی بالای صفحهٔ یوتیوب “جدال” استفاده کردم. این تصویر، شبکهٔ پیچیدهای از روابط دوستان و دشمنان را نشان میداد که درهمتنیده شده بود، بهگونهای که مخاطب عام دیگر نمیتوانست تشخیص دهد که چه کسی دوست است و چه کسی دشمن. برای مثال، در مصر مشخص نبود که کدام جریان با کدام گروه همپیمان است. اما از دیدگاهی کلانتر، مسئله چندان عجیب نبود. دو روند اصلی در جریان بود:۱) کشورهای غربی به دنبال منافع خود بودند و نسبت به نیروهایی که مانند قذافی، اسد و برخی از گروههای یمنی، از ابتدا در بلوک غرب ادغام نشده بودند، اهداف خاصی را دنبال میکردند. درعینحال، نمیخواستند که نیروهای متحد خود در مصر و تونس کاملاً از هم بپاشند، بلکه ترجیح میدادند با اعمال تغییراتی سطحی، کلیت آن ساختارها را حفظ کنند.۲) همزمان، رقابت شدیدی میان سه محور اصلی در جریان بود: محور اخوانالمسلمین، محور وهابیت، و جمهوری اسلامی و محور مقاومت. این رقابت را بهوضوح در بحران سوریه مشاهده میکنیم؛ جایی که غرب اهداف خود را دنبال میکرد، اما درعینحال، عربستان سعودی نیز بازیگر مستقلی بود که صرفاً مجری بیچونوچرای سیاستهای فرانسه، انگلیس و آمریکا محسوب نمیشد.
هر کشوری منافع خود را دارد.
در آن دوره، ایران درگیر مسائل داخلی بود. ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ رخ داده و رهبران جنبش سبز (میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد) در داخل کشور بهعنوان یک تهدید امنیتی تلقی میشدند. همچنین، این نگرانی وجود داشت که اعتراضات عربی به داخل ایران سرایت کند. در چنین فضایی، احساس عمومی این بود که سوریه به ایران نزدیک است و اگر در آنجا اتفاقی بیفتد، ممکن است به داخل کشور کشیده شده و موجب افزایش اعتمادبهنفس معترضان شود—بهویژه که تنها یک سال و نیم قبل، ایران خود شاهد یک جنبش اعتراضی بود.
من به دلیل حوزهٔ کاریام از ورود به مباحث داخلی پرهیز میکنم. اما فرض کنیم که حوادث سال ۱۳۸۸ و ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ در ایران رخ نداده بودند. آیا در این صورت سیاست ایران در قبال سوریه تغییر میکرد؟ معتقدم که حتی بدون این اتفاقات، نظام ایران به این جمعبندی میرسید که بحران سوریه برای آن یک مسئلهٔ مرگ و زندگی است. دلیل آن را توضیح خواهم داد. سیاست ایران در سوریه حاصل یک تصمیم ژئوپلیتیک و منازعهای ژئواستراتژیک در مقیاسی بسیار کلان بود که نمیتوان آن را صرفاً به مسائل داخلی ایران تقلیل داد. از نظر من، اینکه چه کسی در سال ۸۸ در ایران پیروز انتخابات میشد—موسوی، احمدینژاد، کروبی یا رضایی—تأثیری بر سیاست ایران در سوریه نداشت. من معمولاً نتیجهگرا هستم و به اهداف و پیامدها توجه دارم، نه صرفاً نیتها.
بحث من این نیست که چه کسی برنده شود. روایت غالب در داخل ایران (و شاید در میان اپوزیسیون نیز همین باشد) این است که جمهوری اسلامی به بشار اسد گفته: “بزن، بکش، نابود کن” زیرا نگران وضعیت داخلی خود بوده است. این تصور وجود داشت که در ۲۵ بهمن ۸۹—حتی اگر واقعیت هم نداشت—احتمال داشت که انفجاری مشابه رخ دهد. مشاهدهٔ تحولات مصر و تونس میتوانست برای سایر کشورها الهامبخش باشد، و انقلابها معمولاً به یکدیگر تسری مییابند. این باور عمومی شکل گرفت که جمهوری اسلامی به اسد توصیه کرده سرکوب را تشدید کند تا هم سوریه، که برای ایران از اهمیت استراتژیک برخوردار بود، پابرجا بماند و هم موج اعتراضات به داخل ایران کشیده نشود.
آیا واقعاً ایران به اسد گفته بود که سرکوب را تشدید کند؟ برای پاسخ، ابتدا وضعیت داخل ایران را توضیح میدهم و سپس چند نمونه از مواضع رسمی مقامات جمهوری اسلامی را ذکر خواهم کرد تا خودتان قضاوت کنید.
یکی از مشکلات عمده در فضای فکری ایران این است که همهچیز را به یک دوقطبی داخلی تقلیل میدهیم. اگر در دورترین نقطهٔ جهان، مثلاً نیوزیلند، یک درگیری رخ دهد، ما این قابلیت را داریم که آن را به یک جدال “اصلاحطلب-اصولگرا”، “چپ-راست”، یا “لیبرال-اسلامی” تبدیل کنیم. اما باید بپذیریم که ایران یک قدرت مطلق در صحنهٔ بینالمللی نیست و توان آن در چارچوبی محدود تعریف میشود. ماجراهای طالبان نمونهای از این رویکرد است. در فضای رسانهای ایران، ماجرا طوری القا شد که انگار ایران مسئول اصلی سقوط دولت اشرف غنی است و آمریکا و شخص غنی هیچ تقصیری نداشتند! این روایت چنان در میان مخاطبان فارسیزبان در افغانستان جا افتاد که بسیاری تصور کردند ایران عامل اصلی این تحولات بوده است.
باید از این دوقطبیهای داخلی عبور کنیم و بپذیریم که در سوریه نیز، مانند افغانستان، ایران توانایی تغییر کامل واقعیت میدانی را نداشت. ایران نه میتوانست حکومت سوریه را از سرکوب منع کند، بهگونهای که مؤثر باشد، و نه میتوانست معارضان را از تظاهرات بازدارد. اما کشورهایی مانند ترکیه، قطر و عربستان سعودی، بهدلیل نفوذ بالاتر، میتوانستند نقش تعیینکنندهتری داشته باشند. اگر این کشورها از حمایت مالی و نظامی خود از گروههای معارض دست میکشیدند، اعتراضات در سوریه نمیتوانست به یک جنگ تمامعیار تبدیل شود و بحران زودتر فروکش میکرد. اما ایران، با توجه به میزان نفوذ و امکاناتش، صرفاً میتوانست یا سکوت کند یا از یکی از طرفین حمایت نماید، اما تغییری اساسی در میدان ایجاد نمیتوانست.
رویکرد مقامات به بحران سوریه
با مستندات، به ما بگویید موضع شخصیتها و رهبران ایران از ابتدای شورشها و اعتراضات در سوریه چه بوده است؟ آیا درون نظام ایران اختلافنظرهایی در خصوص سیاستهایی که باید اتخاذ میشد وجود داشته است؟
بله، از همان ابتدا در درون نظام ایران دودستگیهایی وجود داشت. یکی از این اختلافات، به دعواهای اصلاحطلبانه و اصولگرایانه مربوط میشد. اتفاقات سال ۸۸ هنوز در یادها باقی بود و برخی از کسانی که در آن دوره نقش داشتند، در خصوص سیاست ایران در سوریه نیز دیدگاههای متفاوتی داشتند. بخشی از اصلاحطلبان و حتی برخی از اصولگرایان معتقد بودند که همانطور که در کشورهای دیگر اعتراضات و شورشها منجر به تغییرات سیاسی شد، باید از نظام سوریه عبور کرده و از معارضان حمایت کنیم. این گروه بر این باور بودند که بشار اسد سقوط خواهد کرد و نظام سوریه دیگر دوام نخواهد داشت.
در همین حال، در لایههای انقلابی ایران نیز اختلافنظرهایی وجود داشت؛ برخی میگفتند بشار اسد ماندنی است، در حالی که دیگران بر این باور بودند که نظام سوریه سقوط خواهد کرد و باید از معارضان حمایت کنیم. در همین راستا، جلسات متعددی در نهادهای مختلف مسئول در ایران برگزار میشد تا تصمیمی در خصوص سیاست ایران در سوریه اتخاذ شود.
مثلاً یکی از مسئولان وزارت خارجه ایران در آن زمان به من گفت که بشار اسد تا خردادماه نمیتواند ادامه دهد و ایران باید به هیچ عنوان از نظام سوریه حمایت نکند. در بخشهای امنیتی و نظامی نیز اختلافنظرهایی وجود داشت. برخی معتقد بودند که حتی اگر نظام سوریه برای ایران بهترین باشد، نباید از آن دفاع کنیم، زیرا از دیدگاه آنها، نظام سوریه دیگر دوام نخواهد داشت.
چه کسانی میگفتند که بشار اسد هفت ماه دیگر دوام نخواهد آورد و کدام بخشها میگفتند که باید از نظام سوریه دفاع کرد؟
در اینباره نمیتوانم به طور مشخص اسامی ببرم، زیرا برخی از افراد در حال حاضر مسئولیتهای مهمی دارند و به دلایل مختلف نمیتوانم نامشان را ذکر کنم. ولی به طور کلی، رئیسجمهور وقت، آقای احمدینژاد، جزو کسانی بود که به شدت معتقد بود که باید از نظام سوریه عبور کنیم و این نظر را به طور علنی مطرح میکرد. آقای هاشمی رفسنجانی نیز که آن دوره رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود، به صراحت همین دیدگاه را بیان میکرد.
در سپاه نیز اختلافنظرهایی وجود داشت. برخی از سرداران سپاه معتقد بودند که باید پشت سوریه بایستیم، اما عدهای دیگر، به ویژه در اوایل بحران، به این نتیجه رسیده بودند که نظام سوریه دیگر دوام نخواهد داشت و باید به فکر مرحله پس از سقوط آن باشیم.
در سپاه چه کسانی مخالف حضور در سوریه بودند و چه کسانی موافق؟
در سپاه، کسانی مانند آقای حسین علایی و آقای شمخانی معتقد بودند که ایران نباید خود را وارد بحران سوریه کند و نباید هزینه حمایت از نظام سوریه را بپردازد. اما در ادامه، با تحولاتی که در سوریه رخ داد، دیدگاه برخی از این افراد تغییر کرد و به تدریج به ضرورت حمایت از سوریه پی بردند.
آیا مستنداتی در این باره دارید؟
در حال حاضر من نمیتوانم مستندات را ارائه دهم. مسئولان باید این اطلاعات را منتشر کنند. من نمیدانم جمهوری اسلامی چه زمانی این مستندات را از طبقهبندی خارج خواهد کرد، اما اگر این مستندات منتشر شوند، میتواند کمک زیادی به درک بهتر مسائل کند و نشان دهد که نگاههای موافق و مخالف به بحران سوریه چقدر واقعبینانه بوده است. البته نباید فراموش کرد که رسانهها و هیاهوهایی که در داخل ایران منتشر میشود، اغلب بر واقعیتها تأثیر میگذارد و تحلیلهای مختلف را از دیدگاههای مختلف به نمایش میگذارد.