شامات

تاریخچه روابط جمهوری اسلامی ایران و نظام سوریه (قسمت چهارم)

ابعاد و فرایند بحران سوریه

دکتر هادی معصومی زارع
متن زیر تدوینی جدید از مصاحبه آقای دکتر هادی معصومی زارع با برنامه جدال است. در این مجموعه، به تاریخ روابط نظام سوریه و ایران و تحولات این رابطه از ابتدا تا کنون پرداخته شده است. این مجموعه گفت و گو که یکی از معدود پژوهش‌های انجام گرفته با این وسعت و عمق است، زیر نظر خود ایشان تدوین و در سلسله یادداشت‌هایی منتشر خواهد شد. ویراستاری و تدوین این گفت و گوها توسط آقای علیرضا فرشچی پژوهشگر فقه و روابط بین الملل و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مطالعات منطقه انجام گرفته است.

ویژگی خاص بحران سوریه چه بود؟

آنچه بحران سوریه را منحصربه‌فرد می‌کند، دو پرسش اساسی است: نخست، چرا امید مردم به اصلاحات از بین رفت؟ و دوم، چگونه یک حرکت مسالمت‌آمیز به جنگ داخلی تبدیل شد؟

در تونس، نخستین تظاهرات و خودسوزی محمد بوعزیزی در ۱۷ دسامبر رخ داد. در مصر نیز اعتراضات از اوایل ژانویه آغاز شد و سرانجام در ۱۴ فوریه انقلاب به پیروزی رسید. در همان زمان، موج اعتراضات به لیبی و سوریه نیز کشیده شد. در ابتدا، تظاهرات در سوریه بسیار محدود بود. تجمعاتی در دمشق، در حمایت از انقلاب‌های لیبی و مصر، برگزار شد. اما حرکت اصلی از ۱۸ مارس در شهر درعا آغاز شد. می‌توان گفت که انقلاب سوریه—یا جنگ سوریه، بحران سوریه، توطئه سوریه، بهار عربی، بیداری اسلامی (هر نامی که بر آن بگذاریم)—از همان ۱۸ مارس در درعا جرقه خورد. البته نشانه‌هایی از ناآرامی در سوریه از اوایل ژانویه دیده می‌شد.

تمایز بحران سوریه از بهار عربی

وضعیت پروندهٔ سوریه از دیگر کشورهایی که در سال ۲۰۱۱ شاهد انقلاب بودند، تفاوت‌های بنیادینی دارد. بحران سوریه ویژگی‌های خاص و متفاوتی دارد که آن را از سایر تحولات منطقه‌ای متمایز می‌کند. در تحلیل این موضوعات، باید بیشتر به تفاوت‌ها و تمایزات توجه کنیم تا به اشتراکات؛ چرا که تفاوت‌ها به‌طور واضح‌تری ما را در فهم بهتر مسائل یاری می‌کنند، نه شباهت‌ها. در سوریه نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر، مردم به خیابان‌ها آمدند و انقلاب کردند. از نظر ظاهر، وضعیت و شعارها شباهت‌هایی به هم دارند و حتی نظام حاکم از جهاتی شبیه دیگر کشورها به نظر می‌رسد. اگر صرفاً به این اشتراکات نگاه کنیم، تفاوت چندانی بین پروندهٔ سوریه و سایر پرونده‌ها نخواهیم یافت و در این صورت، انتقاداتی که برخی از دوستان به ایران دارند، به‌طور معقولی مطرح خواهد شد؛ اینکه چرا ایران در سایر انقلاب‌ها از مردم حمایت کرد ولی در سوریه از نظام دفاع کرد. اما اگر به تفاوت‌ها و تمایزات توجه کنیم، تصمیمات جمهوری اسلامی ایران در مورد سوریه تا حدودی قابل‌فهم‌تر خواهد شد.

سرسختی نظام

چرا وضعیت سوریه خاص است؟ در مقایسه با سایر بحران‌های منطقه‌ای، مانند تونس که رئیس‌جمهور بن‌علی به سرعت از قدرت کناره‌گیری کرد یا مصر که مبارک پس از ۲۰ روز استعفا داد، وضعیت سوریه تفاوت‌های قابل‌توجهی دارد. در لیبی نیز، گرچه قذافی مقاومت کرد و از نظام خود دفاع نمود، شرایط به‌گونه‌ای متفاوت از سوریه پیش رفت و به جنگ داخلی انجامید. در یمن هم مشابهت‌هایی با سوریه وجود داشت و در بحرین نیز نظام به اتکای سعودی‌ها مقاومت کرد.

اما وضعیت سوریه به‌طور ویژه‌ای خاص است. اینجا با یک نظام مستبد و حزبی روبه‌رو هستیم که هیچ‌گونه آمادگی برای تغییرات اساسی و اصلاحات ریشه‌ای ندارد. در سال ۲۰۱۱، مسئولان سوری به این باور بودند که اعتراضات مردمی مشابه آنچه در سال ۱۹۸۲ در حما رخ داد، موقتی و گذراست. در آن زمان هم در شهرهای مختلف مانند حلب و حمص در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی مشکلات مشابهی به وجود آمده بود. به همین دلیل، نظام تصور می‌کرد که این بحران نیز به سرعت حل خواهد شد و نیازی به تغییرات اساسی ندارد. از نظر آنها، حل این بحران فقط به گذشت زمان بستگی داشت.

از سال ۱۹۷۶ به این‌طرف، درگیری‌های مختلفی در سوریه رخ داده است. یکی از مهم‌ترین این درگیری‌ها، شورش حما در ۱۹۸۲ بود که به سقوط شهر حما منجر شد. در این واقعه، گروه‌هایی مسلح و منسوب به اخوان‌المسلمین موفق شدند شهر را تصرف کنند. ارتش سوریه در ابتدا به آن‌ها فرصت می‌دهد، اما زمانی که تسلیم صورت نمی‌گیرد، ارتش به شیوه‌ای خشونت‌آمیز و مانند دیگر ارتش‌های عربی وارد عمل می‌شود. این درگیری‌ها منجر به کشته شدن هزاران نفر می‌شود و ارتش سوریه دوباره کنترل شهر را به دست می‌آورد.

عفو بین‌الملل اعلام کرده که بین ۱۷ هزار تا ۴۰ هزار نفر در این درگیری‌ها کشته شده‌اند که اکثراً غیرنظامیان و مسلمانان سنی بودند. آیا این آمار با واقعیت تطابق دارد؟

 آمارهای ارائه‌شده دقیق نیستند. طبیعتاً نهادهای بین‌المللی به دلیل معارضاتی که با سوریه دارند، ممکن است این ارقام را بزرگتر از آنچه که هستند، گزارش کنند. همچنین نظام سوریه هم به‌طور طبیعی آمارها را کمتر از واقعیت اعلام می‌کند. اگر آن‌ها می‌گویند حدود ۷ هزار نفر کشته شده‌اند، باید عددی بین ۷ هزار تا ۱۰ هزار نفر در نظر بگیریم. طبیعتاً مانند هر جنگ شهری، بخش بزرگی از این کشته‌شدگان ممکن است غیرنظامی باشند. اما به‌طور کلی، هیچ آمار دقیقی وجود ندارد. ممکن است برخی آمارها در گزارش‌های امنیتی سوریه موجود باشد. شهر حما به‌طور عمده سنی است؛ من حتی یک خانواده شیعه در داخل شهر ندیده‌ام. حاشیه‌های شهر عمدتاً محل سکونت علوی‌ها، اسماعیلی‌ها و شیعیان است، اما خود شهر حما کاملاً سنی است.

نظام سوریه در آن زمان هیچ درکی از تحولات اجتماعی و شکل‌گیری طبقه متوسط و جامعه مبتنی بر شبکه‌های اجتماعی نداشت. این نظام بیشتر به قدرت سنتی خود تکیه داشت و نگرش آن به بحران به‌طور کلی نگرشی کلاسیک و متکی بر کنترل سخت‌گیرانه بود. نظام به‌شدت به معارضان بدبین بود و در طایفه علوی نیز بدبینی تاریخی نسبت به اهل سنت وجود داشت که در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد. در واقع، این نظام مستبد و حزبی، هیچ درک درستی از لزوم تغییرات بنیادین نداشت و بحران را به چشم مسئله‌ای موقتی می‌دید که می‌تواند به راحتی بر آن غلبه کند. این در حالی است که بسیاری از دیگر رژیم‌ها در این دوران خود را در آستانه سقوط می‌دیدند. البته در ادامه به این خواهم رسید که نظام دچار ترس می‌گردد و حاضر به کوتاه آمدن می‌شود، اما تصورش در نهایت این است که می‌تواند با هر هزینه‌ای بر مشکل فائق بیاید و مسئله را حل کند.

سرسختی معارضان

نکته دیگری که وجود دارد این است که نظام سوریه مستبد و حزبی است و به تعبیر عرب‌ها، مانند چکش و سندان می‌ماند که در برابر معارضه‌ای لجوج و متشتت قرار دارد؛ معارضه‌ای که به چیزی کمتر از سرنگونی نظام راضی نیست و مطالباتش بر سرنگونی تمام‌عیار نظام است. ممکن است گفته شود که در لیبی و تونس نیز شعارهایی مانند «الشعب یرید إسقاطَ النظام» شنیده می‌شد. اما در آنجا، وقتی نظام ساقط شد، تنها شخص اول از قدرت کنار رفت و تغییر ریشه‌ای اتفاق نیفتاد. اما در سوریه، هنگامی که معارضان این شعار را سر می‌دهند، قصد دارند تغییرات بنیادین در تمام ساختار نظامی ایجاد کنند، نظامی که بر پایه قدرت فرقه‌ای علوی و اولیگارش‌های اقتصادی و سیاسی سنی بنا شده است.

معارضان نیز به نوبه خود، بحران را یک بحران زمانی می‌دانند، مشابه آنچه در انقلاب‌های عربی دیگر مشاهده کرده‌اند. همان‌طور که نظام سوریه، مانند ۳۰ سال پیش، احساس می‌کند می‌تواند با استفاده از قدرت نظامی معارضان را سرکوب کرده و خود را در قدرت نگه دارد، معارضان نیز بر این باورند که با حمایت‌های سیاسی منطقه‌ای و بین‌المللی و بسیج مردمی می‌توانند موفق شوند و در نهایت، مسئله تنها مسأله زمان است.

نظام سوریه مستبد و حزبی است و به تعبیر عرب‌ها، مانند چکش و سندان می‌ماند که در برابر معارضه‌ای لجوج و متشتت قرار دارد؛ معارضه‌ای که به چیزی کمتر از سرنگونی نظام راضی نیست و مطالباتش بر سرنگونی تمام‌عیار نظام است.

همچنین معارضان هیچ طرح یا بدیل روشنی برای دوران پس از سرنگونی ندارند و این مسئله همچنان حل نشده باقی می‌ماند. نکته جالب این است که حملات عمده معارضان بیشتر به سمت بشار اسد است و نه به لایه دوم حاکمیت که همچنان از افراد مثل فاروق شرع بهره می‌برد. جالب‌تر اینکه زمانی که معارضان متوجه می‌شوند که سقوط آسان نظام سوریه امکان‌پذیر نیست، فاروق شرع را به عنوان گزینه‌ای برای دوره انتقالی پیشنهاد می‌دهند. فاروق شرع که خود حداقل ۴۰ سال عضو برجسته این نظام بوده، حاضر است که بشار اسد از قدرت کناره‌گیری کند، اما فردی از لایه دوم حاکمیت برای بر عهده گرفتن ریاست‌جمهوری در دوره انتقالی معرفی شود.

این معارضان تحت تأثیر شدید حامیان خارجی هستند و بسیار پراکنده و دچار اختلافات داخلی هستند. در میان معارضان، طیف‌های مختلفی از چپ‌گرا تا راست‌گرا، از اسلام‌گرا و سلفی تا لیبرال، از شهری تا روستایی و حاشیه‌نشین، از طبقه متوسط تا طبقه محروم دیده می‌شود. در حقیقت، معارضان متکثر هستند و در هیچ موضوعی جز سرنگونی نظام توافقی ندارند، حتی در میان اسلام‌گرایان. ما همچنان شاهد ریزش و انشقاق در میان معارضان سوریه هستیم، حتی با وجود فشارهای خارجی که تلاش دارند تا این گروه‌ها را متحد نگه دارند.

جنبش نظامی که خواسته‌اش سرنگونی کامل نظام بود، چه زمانی شکل گرفت؟ لطفاً این موضوع را مرحله‌بندی کنید.

مسئله سرنگونی نظام در سوریه از همان ابتدا مطرح بود. مانند دیگر انقلاب‌های عربی، در سوریه هم شعارهای اسقاط نظام از همان روزهای اول در تظاهرات‌ها سر داده می‌شد. البته در میان برخی نخبگان، درخواست‌هایی برای اصلاحات نیز مطرح بود، چنان‌که این اختلافات در میان معارضان سوریه نیز وجود داشت. اما در خیابان، یکی از اصلی‌ترین و عمومی‌ترین شعارها، سرنگونی کل نظام بود.

آتش‌افروزی بیگانگان

نکته‌ای که باید به آن توجه شود، فشارهای واردشده از طرف‌های منطقه‌ای و بین‌المللی به معارضان و تحریکات رسانه‌های غربی است. اگر در همان زمان رسانه‌هایی مانند الجزیره یا دیگر رسانه‌های غربی را دنبال می‌کردید، مشاهده می‌کردید که به طور مستمر مردم سوریه را تحریک می‌کردند و فیلم‌هایی از تظاهرات و کشتارها در سوریه پخش می‌کردند.

این نکته را باید تأکید کنم که دوستان باید در این مورد تأمل داشته باشند: واقعیت این است که مردم به طور ساختاری در هیچ جای دنیا نقش اصلی را ایفا نمی‌کنند. مردم در واقع پیاده‌نظام‌ها هستند. کسانی که انقلاب را راهبری می‌کنند و سپس زمام آن را به دست می‌گیرند، نخبگان و کانون‌های قدرت هستند. مثال‌های زیادی از انقلاب‌هایی داریم که مردم خواسته‌هایی داشتند اما به چیزهایی کاملاً متفاوت رسیدند. در همه جای دنیا، نخبگان و کانون‌های قدرت هستند که جهت‌گیری‌های اصلی را تعیین می‌کنند. در واقع، مردم سوخت انقلاب‌ها هستند. به نتیجه رسیدن یک انقلاب همیشه به این معنی نیست که مردم می‌توانند نقشی ایفا کنند که مخالف نظر نخبگان باشد.

نقش مردم

در این خصوص بارها در داخل کشور گفته‌ام و این حرف باعث ناراحتی بسیاری از دوستان شده است. برخلاف آنچه که در رسانه‌های داخلی مطرح می‌شود مبنی بر اینکه بحران سوریه از ابتدا توطئه‌ای خارجی بوده است، من به این نظر مخالفم. اعتقاد من این است که آنچه در سوریه اتفاق افتاد ترکیبی از پروژه و پروسه بود. ترکیبی از تلاش‌های خارجی که از بیش از یک دهه پیش شروع شده بود و خواست و ارادهٔ مردمی که به دلایلی از نظام مستقر در سوریه ناراضی بودند و خواهان تغییر در ساختار یا عملکرد آن بودند. پروسه به معنای یک فرایند و روند واقعی است، یعنی حرکت مردم که بدون هیچ برنامه‌ریزی قبلی شروع شد. بنابراین، اگر بخواهیم با نگاه واقع‌بینانه به این بحران نگاه کنیم، می‌توانیم همزمان رد هر دو حالت پروژه و پروسه را در این ماجرا ببینیم.

واقعیت این است که مردم به طور ساختاری در هیچ جای دنیا نقش اصلی را ایفا نمی‌کنند. مردم در واقع پیاده‌نظام‌ها هستند. کسانی که انقلاب را راهبری می‌کنند و سپس زمام آن را به دست می‌گیرند، نخبگان و کانون‌های قدرت هستند.

جرقهٔ اولیه و تأثیر از سایر انقلاب‌های عربی

آغاز این اتفاق قطعاً تحت تأثیر شرایط سال ۲۰۱۱ در کشورهای عربی بود که در ادبیات سیاسی جهانی به «بهار عربی» معروف است. این جرقه در سوریه شکل می‌گیرد و می‌توانیم آن را به عنوان یک انقلاب واقعی و مردمی در سوریه ببینیم. پیش از ۱۸ مارس ۲۰۱۱ تظاهرات‌هایی در سوریه شکل گرفته بود، اما به شکل سراسری‌تر می‌توانیم جرقهٔ اصلی را در آن روز بدانیم.

شاید بگویید که برخی کانون‌ها در پشت‌پرده مشغول فعالیت بوده‌اند، و قطعاً چنین بوده‌اند. کانون‌ها در پروندهٔ سوریه از سال ۲۰۰۱ و به شکل جدی‌تر از سال ۲۰۰۳ در حال فعالیت بودند. حتی سند سازمان سیا که اشاره به حمایت از مخالفان از سال ۲۰۰۹ دارد، گواه این مطلب است. اما واقعاً آنچه که در ۱۸ مارس در درعا رخ داد، به هیچ وجه به توصیهٔ آمریکا، اسرائیل یا دیگران نبوده است. این اتفاق شبیه به یک دومینو بود که در بهار عربی در کشورهای مختلف عربی به وقوع پیوست.

این رخداد به عنوان یک پروسه بدون برنامه‌ریزی قبلی می‌توانست اتفاق بیافتد، اما به سرعت توسط لایهٔ پروژه مصادره شد و به سمتی رفت که امروز بسیاری از مردم می‌گویند اگر چنین فضایی را پیش‌بینی می‌کردند، اصلاً دست به انقلاب و تظاهرات نمی‌زدند. انقلاب به سرعت توسط لایهٔ پروژه مصادره شد. اگر نقش پروژه و پروسه را از هم تفکیک کنیم، در آن صورت متوجه خواهیم شد که وقتی من می‌گویم انقلاب شریف بود، منظورم مردم هستند که به دلایلی به دنبال پایان فساد و استبداد بودند.

این تفاوت نگاه آقای معصومی زارع با نگاه رسمی در جمهوری اسلامی از یک سو و نگاه رسمی در غرب از سوی دیگر است. فرایند واقعی و مردمی‌ای در آنجا وجود داشته و شکی در آن نیست، اما کسانی که از ابتدا این واقعیت را انکار می‌کنند، وارد تئوری توطئه می‌شوند و قصهٔ ساده‌شده‌ای را ارائه می‌دهند که از ابتدا کسانی که در خیابان بوده‌اند، اغتشاشگر، دشمن، دست‌نشاندهٔ غرب، مزدور و تروریست بوده‌اند. این نگاه با روایتی که در جمهوری اسلامی و نیز در خود سوریه وجود دارد، کاملاً متفاوت است. این روایت ساده‌سازی می‌کند و می‌گوید که از ابتدا آن‌ها چنین بودند. همچنین اینکه بگویند از ابتدا این انقلاب توسط اسد سرکوب شد و باعث رادیکال شدن آن‌ها شد، نیز دروغ است. از همان ابتدا پروژه‌ای امنیتی و فراملی در کار بود.

من مردم وارد شده به خیابان‌ها را عامل بیگانه یا اسرائیل نمی‌بینم. این مردم مطالبات بحقی دارند که به دنبالش هستند. اینکه آیا این مطالبات به تدریج قابل تحقق بود یا نه، و آیا به زمان نیاز داشت، موضوع دیگری است؛ اما اینکه بگوییم جرقهٔ آغازین که خصوصاً در درعا شکل گرفت و در روزها و هفته‌های پس از آن در سایر شهرها و استان‌های سوریه، توطئهٔ مستقیم اسرائیل یا آمریکا بود، من این را نمی‌پسندم.

تعجب کردم که برخی گفته‌اند که من در حال توجیه هستم. وقتی گفتم که استبداد در سوریه وجود داشت، دیگر چه چیزی می‌خواهم توجیه کنم یا از چه چیزی دفاع کنم؟ من اتفاق سوریه را برخلاف دیدگاه انقلاب‌گران، همانند همهٔ انقلاب‌های عربی ۲۰۱۱ می‌بینم؛ انقلابی شریفی با خواسته‌های شرافتمندانه. این نظر من به مردم کف میدان مربوط می‌شود. اما اگر بخواهیم لایه‌های پروژه‌ای را باز کنیم، اتفاقاً شاید یکی از کثیف‌ترین جنگ‌هایی بوده که در منطقهٔ ما شکل گرفته است و متأسفانه پیمانکاران حتی به نیروهای خود نیز رحم نکردند (مثل داستانی که در آینده بازگو خواهم کرد، بلایی که سعودی‌ها سر معارضان تحت حمایت خود در غوطه شرقی دمشق آوردند، چگونه آن‌ها را سرکوب کردند و نامهٔ معذرت‌خواهی خود را در سال ۲۰۱۵ به نظام سوریه ارسال کردند). تفکیک میان خواسته‌های واقعی مردم و ورود سرویس‌های اطلاعاتی به بحران یکی از مسائلی است که به ما کمک می‌کند تا فهم بهتری از بحران داشته باشیم.

من این را متوجه نمی‌شوم. من در اطراف خودم هیچ فردی نمی‌شناسم که معتقد باشد کسانی که در مرحلهٔ اول اعتراضات و نارضایتی‌ها در سوریه شرکت کردند، جاسوس اسرائیل یا دشمن خارجی بوده‌اند. حتی فلسطینیان مقیم سوریه و اردوگاه‌های این کشور را دیدیم که در خط مقدم تظاهرات و اعتراضات علیه نظام اسد بودند و معتقد بودند که اسد خود سازشکار است.

 بنده معصومی به عنوان یک پژوهشگر و فردی که مسئولیتی در این زمینه ندارم (هم شخص حقیقی و هم شخص حقوقی نیستم)، مجدداً تأکید می‌کنم که آن چیزی که در سوریه اتفاق افتاده در ذات خودش یک انقلاب بود. اما متأسفانه این انقلاب در سریع‌ترین شکل ممکن مصادره شد و بعد از مدتی تبدیل به باشگاه پیمانکاران امنیتی در سوریه گردید؛ هرچند نامش را انقلاب می‌گذارند. خود من به‌طور شخصی این موضوع را بارها به معارضان سوری گفته‌ام و بسیاری از آن‌ها به این حقیقت اعتراف کرده‌اند که وقایع سوریه به سرعت از شکل انقلاب خارج شده و تبدیل به ابزاری در دست سرویس‌های اطلاعاتی شد.

چه کسی بیشتر در این پروژه نقش داشت؟ اسرائیل، سعودی، آمریکا و…؟

 به این نتیجه می‌رسم که تفاوت نگاه سعودی‌ها با ترک‌ها چگونه است. عرض کردم که ما سند سازمان سیا را مشاهده کردیم. تمام طرف‌های ذینفع از همان روزهای ابتدایی وارد این پرونده شدند و مهم‌ترین کاری که انجام دادند، بسیج رسانه‌ای گسترده برای تهییج مردم بود و نپذیرفتن هرگونه راه‌حل میانه و مسالمت‌آمیز که منجر به اصلاحات درون نظام و حفظ هویت مقاومتی نظام در سیاست خارجی می‌شد. به جایی می‌رسیم که طرف‌های خارجی حاضرند به نظام بشار اسد امتیازات زیادی بدهند، اما بشار اسد باید ویژگی‌های مقاومتی خود را کنار بگذارد و آن زمان نقش آن‌ها کاملاً پررنگ می‌شود.

طرف‌هایی که جنگ را تأمین کردند، همان‌هایی بودند که باعث شدند تا دموکراسی‌خواهی در منطقه و به‌ویژه در جهان عرب برای دهه‌ها به تعویق بیفتد. این جریان‌ها حتی در عراق نیز چنین رویکردی داشتند؛ از ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۵ هزاران انتحاری به عراق فرستادند تا نظام دموکراتیک را در عراق ساقط کنند. در ویترین این جریان‌ها می‌گفتند «نظام نزدیک به ایران»، اما در واقع از «نظام دموکراتیک» ترس داشتند. حتی اگر این نظام سنی دموکراتیک هم بود، آن‌ها به آن راضی نمی‌شدند، چون اساس دموکراسی برای آن‌ها بزرگ‌ترین تهدید بود. بنابراین بحران سوریه باید ایجاد می‌شد تا نظام‌های استبدادی عرب از مصونیت و ایمنی برخوردار شوند.

هرچند ایران تلاش‌های صادقانه‌ای در ماه‌های ابتدایی بحران انجام داد تا مسئله از طریق مذاکره و به‌طور مسالمت‌آمیز حل شود و خود را به‌عنوان ضامن اجرا معرفی کرد، اما معارضان به من گفتند که معارضانِ تحت تأثیر کشورهای خارجی (بیشتر کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس) نهایتاً طرح ایران را نپذیرفتند. با اینکه ملک عبدالله، پادشاه سعودی در روزهای ابتدایی با بشار اسد تماس گرفت و از او حمایت کرد، اما زمانی که حس کرد اخوانی‌ها، ترکیه و قطر پروندهٔ سوریه را در دست گرفته‌اند، سیاست‌های خود را تغییر داده و فشار آوردند تا مسئله وارد مرحلهٔ امنیتی‌تر و خیابانی‌تر شود. تا اینکه مسیری که ترک‌ها دنبال می‌کردند تا با وساطت ایرانی‌ها در داخل دولت اصلاحات رخ دهد، به شکست انجامید.

زمان وقوع این اتفاقات چه زمانی بود؟

تابستان ۲۰۱۱. از حدود آوریل یا می ۲۰۱۱ (تقریباً اردیبهشت ۱۳۹۰)، ایران به طور فشرده وارد شد و تلاش می‌کرد مذاکرات را به سرانجام برساند. تابستان و پاییز ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) که بیشتر در تابستان بود، در اواسط تابستان این امتیاز در چند جلسه رفت و برگشت از سوی نظام تثبیت و قطعی شد.

چه زمانی اردوغان گفت ان‌شاءالله به زودی نماز جمعه را در دمشق می‌خوانیم؟

فکر می‌کنم در ماه دوم یا سوم بود.

پس این زمانی است که اردوغان کار را تمام‌شده می‌دانست و فکر می‌کرد نیازی به مذاکره نیست و اسد رفتنی است. این نکتهٔ مهمی است.

آقای اردوغان نکتهٔ بسیار مهمی را در ۲۷ مارس می‌گوید: اینکه هاکان فیدان، رئیس سرویس اطلاعاتی ترکیه، دیروز (یعنی ۲۶ مارس، ۸ روز پس از آغاز اتفاقات در درعا) به سوریه رفته و با مقامات سوری دیدار کرده است. این بسیار معنادار است؛ یعنی ترک‌ها در روز هشتم از شروع اتفاقات، رئیس سرویس اطلاعاتی خود را به دمشق فرستاده‌اند تا رایزنی کند. پس آیا ترک‌ها خود را آمادهٔ این اتفاقات کرده‌اند؟ به نظرم بله. من در اخبار ندیده‌ام که ایرانی‌ها که هم‌پیمان سوری‌ها هستند به آنجا رفته باشند، اما رئیس سرویس اطلاعاتی ترکیه در هفتهٔ اول اتفاقات به دمشق رفته و با مقامات سوری دیدار کرده است.

۲۶–۲۷ مارس که شما می‌گویید، دو ماه پس از پیروزی برق‌آسا برای محور اخوان بود (مرسی و انقلاب مصر و انقلاب تونس) و می‌توانست امکان سلطنت و احیای خلافت اخوانی را در همهٔ جهان اسلام یا حداقل در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا به وجود بیاورد. اگرچه وضعیت اخوانی‌ها بعداً عوض شد، ولی گفته می‌شود که اخوان‌المسلمین بعد از پیروزی در مصر و تونس، انقلاب سوریه را نیز در همان خط می‌دیدند و این باعث نشئه و خودبزرگ‌پنداری و شهوت قدرت شده بود. گمان می‌کردند که کار تمام است و خلافت اسلامی در حال احیاست و دیگر نیازی به محور مقاومت ندارند. چنین نگاهی درست است؟

کاملاً درست است. پس از بهار عربی، این تصور در ابتدا در بین ترک‌ها، قطری‌ها و محور اخوان وجود داشت. آقای جمال خاشقچی کتابی دارد به نام «بهار عرب زمانهٔ اخوان» (ربیع العرب زمن الإخوان)، یعنی دوران اخوان است و بهار عرب برای اخوانی‌هاست. برای همین عرض کردم که اردوغان و قطری‌ها در آن دوره خود را مالک همه چیز می‌دیدند. اینکه هاکان فیدان در هفتهٔ اول تحولات سوریه در دمشق است، یعنی اینکه ما به اینجا آمده‌ایم تا برای شما تعیین تکلیف کنیم، یعنی اینکه نقش متغیر بیرونی به مراتب محوری‌تر است. آنان از روی غرور و تکبری که داشتند اینطور برآورد می‌کردند. کسانی که مرا متهم کردند که نقش توطئه را کمرنگ می‌بینم، ولی اشاره کرده‌بودم که این کار ترکیبی از توطئه و حرکت مردمی بود و اینکه حرکت مردمی به سرعت مصادره می‌شود. در همه جای دنیا اینگونه است و سوریه از این جریان مستثنی نیست. اردوغان و محور اخوان به تجربهٔ سایر کشورها کاملاً از موضع بالا صحبت و برخورد می‌کردند. در دورهٔ مذاکرات چهارجانبه‌ای که میان معارضان و نظام سوریه و ترکیه و ایران برگزار شد، بسیار با تکبر برخورد کردند. برای ایشان مسئله فقط زمان بود؛ امروز نه، دو هفته یا یک ماه دیگر نظام سرنگون می‌شود.

آقای جمال خاشقچی کتابی دارد به نام «بهار عرب زمانهٔ اخوان» (ربیع العرب زمن الإخوان)، یعنی دوران اخوان است و بهار عرب برای اخوانی‌هاست.

تا اینجا سعودی‌ها کجا هستند؟ آیا آن‌ها وارد معارضه شده‌اند؟ 

جالب است که در زمانی که آقای اردوغان و شبکهٔ الجزیره یعنی قطری‌ها و ترک‌ها، فشار می‌آوردند برای تهییج مردم و تشدید تظاهرات‌ها از یک طرف و از طرف دیگر فشار بر نظام سوریه، سعودی‌ها، کویتی‌ها و بحرینی‌ها که عمدتاً در محور ضد انقلاب و مخالف بهار عربی هستند، در روزهای اول تماس می‌گیرند و از نظام سوریه دفاع می‌کنند. در همان روز ۲۷ مارس، پادشاهان عربستان، بحرین و کویت با بشار اسد تماس گرفته و می‌گویند آنچه سوریه امروز با آن درگیر است، توطئه‌ای خارجی است.

سعودی‌ها در یکی دو ماه اول حتی سعی می‌کنند مسئله را به طور مسالمت‌آمیز حل کنند و از آقای بشار اسد اعلام حمایت می‌کنند. اساساً سیاست منطقه‌ای سعودی‌ها و اماراتی‌ها ضد انقلاب‌های عربی بود. معروف هستند به محور ضدانقلاب (مُضادّ الثَورات) در منطقه. در بخش اول هم گفتم اساساً این نظام‌ها به دلیل ساخت استبدادی خویش با هر نوع نظام دمکراتیک به شدت مخالف‌اند و بیشتر هراسشان از نظامی مردم‌سالار و دمکراتیک است. از این‌رو آنچه مردم در کف خیابان بخواهند تغییر دهند، برایشان به شدت تهدید موجودیتی و موقعیتی است.

سعودی‌ها در یکی دو ماه اول حتی سعی می‌کنند مسئله را به طور مسالمت‌آمیز حل کنند و از آقای بشار اسد اعلام حمایت می‌کنند. اساساً سیاست منطقه‌ای سعودی‌ها و اماراتی‌ها ضد انقلاب‌های عربی بود. معروف هستند به محور ضدانقلاب (مُضادّ الثَورات) در منطقه.

بنابراین تضادی هست بین اینکه بحرین، سعودی و کویت زنگ می‌زنند و ابراز حمایت می‌کنند، ولی اردوغان آماده می‌شود و موتور را روشن می‌کند برای افزایش تعارض با سعودی‌ها. حداقل در مرحلهٔ اول، اخوان و خط و محور اخوان (قطر، اخوان‌المسلمین مصر آقای مرسی، ترکیه و آقای اردوغان که احتمالاً داعیهٔ رهبری اینان را داشت) خیلی احساس اعتمادبه‌نفس داشتند و گمان می‌کردند که کار تمام است و سراسر منطقه را از آن خویش کرده‌اند و نیازی به مماشات و آشتی یا مصالحه با امثال اسد ندارند؛ خیلی تند به میدان آمده بودند. ولی وهابی‌ها نگران بودند، چون آنان هم اخوان را دشمن خود می‌دانستند و نگران بودند که این آتش بعداً به خود سعودی هم کشیده شود. پس این دو خط را نباید یکی بگیریم، اگرچه بعد هر دو علیه اسد شدند، ولی در ابتدا یکی از آنها علیه اسد نبود.

اما چرا پای سعودی‌ها به این شکل به پرونده سوریه کشیده شد؟ دو دلیل داشت. اولی مسئله کوتاه کردن دست ایران و دومی، مسئله رقابت با محور اخوانی (قطر و ترکیه). سعودی‌ها احساس می‌کردند که اگر دیر وارد بازی شوند، بازی را به قطری‌ها و ترک‌ها می‌بازند. بنابراین، شاید از اواخر آوریل لحن سعودی‌ها تغییر کرد. از ماه سوم و چهارم که احساس کردند از ترک‌ها و قطری‌ها عقب می‌افتند، آن‌ها نیز وارد مرحله حمایت مسلحانه از معارضان شدند، با تزریق پول به طور رسانه‌ای. شروع به حمایت از معارضان، ارسال اسلحه و حمایت‌های رسانه‌ای جدی در العربیه و الحدث و دیگر رسانه‌ها کردند. تقریباً بخش مهمی از تسلیحات و مهمات وارد شده از طرف سعودی‌ها بود. جالب اینجاست که سعودی‌ها در تعارض با ترک‌ها، گروهی مثل جیش‌الاسلام را در غوطه شرقی دمشق ایجاد کردند. گروه‌های مختلف را یکپارچه کردند و پول سنگین و تسلیحات مختلف را تزریق کردند. از ماه پنجم و ششم به طور جدی وارد شدند.

تمام این سال‌ها، اماراتی‌ها و سعودی‌ها کمتر وارد شدند و حتی سعودی‌ها تا حدی کانال ارتباطی خود را با نظام سوریه باز نگه داشتند، چرا که اساساً در محور ضد انقلاب بودند. اما از ۲۰۱۵ به بعد، زمانی که متوجه شدند اسد ساقط‌شدنی نیست و تحولات در سوریه به سود ایران در حال تغییر است (ایران که تا پیش از ۲۰۱۱ تنها ۳٪ حوزه نفوذ در سوریه داشت، اکنون ۶۰-۷۰٪ حوزه نفوذ پیدا کرده بود)، و همچنین وقتی متوجه شدند که ترک‌ها و قطری‌ها در حال به دست گرفتن قدرت در سوریه هستند و گروه‌های جهادگرای سلفی که می‌توانند تهدیدی برای کشورهای حاشیه خلیج فارس باشند، رشد می‌کنند، تغییر موضع دادند. نامه‌ای که سرویس اطلاعاتی سعودی به سرویس اطلاعاتی سوریه ارسال کرد، که خودم به طور مستقیم از یک منبع معتبر خوانده‌ام و هنوز منتشر نشده، حاکی از این است که سعودی‌ها رسماً از سوری‌ها عذرخواهی کردند و به اشتباهی که مرتکب شده بودند، اعتراف کردند. این نامه به‌عنوان هدیه‌ای برای بهبود روابط به نظام سوریه ارسال شد.

اما درخصوص ترور زهران علوش، باید بگویم که برخی افراد می‌گویند این موضوع قبلاً در مصاحبه‌های عربی ذکر شده بود. این همان چیزی است که آقای ایمن ظواهری، رئیس القاعده، نیز مطرح کرده بود. همچنین روزنامه ینی‌شفق ترکیه به این موضوع اشاره کرده بود که امارات پشت پرده ترور زهران علوش بوده و حتی تلفن ماهواره‌ای او را ردیابی کرده بود. در واقع، هر کدام از طرف‌ها به‌طور تحلیلی این موضوع را مطرح کرده‌اند. اما آنچه که من بیان می‌کنم، نامه‌ای است که سعودی‌ها به نظام سوریه ارسال کردند و در آن از سوری‌ها عذرخواهی کرده و به اشتباه خود اعتراف کرده‌اند. در این نامه، سعودی‌ها گرای زهران علوش را به روس‌ها داده‌اند و آن‌ها نیز وی را هدف قرار داده‌اند. شاید این اولین بار باشد که این موضوع را می‌شنوید، چرا که در رسانه‌ها گفته شده که پروازهای ایرانی گرا را به روس‌ها داده‌اند و روس‌ها علوش را زدند. اما واقعیت این است که سعودی‌ها این اطلاعات را به روس‌ها داده‌اند تا روابط خود را با نظام سوریه بهبود بخشند.

زهران علوش” سرکرده گروه تروریستی موسوم به جیش الاسلام در سوریه که به صورت مستقیم از سوی عربستان سعودی حمایت مالی و تسلیحاتی می شد

در مورد درس‌های جنگ سوریه، باید گفت که این جنگ مانند یک بازی پرسپولیس-استقلال نیست که بگوییم برنده شدیم و تمام شد. اگرچه در میدان جنگ پیروز شده‌ایم، اما این پیروزی هزینه‌های سنگینی داشت. اگر با چشمی از پیروزی نگاه کنیم، باید با چشم دیگر هم اشک بریزیم برای ۵۰۰ هزار نفری که جان خود را از دست دادند، کشوری که نابود شد، و ۱۰ میلیون نفری که آواره شدند. این جنگ به هیچ وجه پیروزی و شکست به معنای معمول نداشت. از این رو، شاید بتوان گفت که در این جنگ همه بازنده بودند، حتی اگر نظام اسد باقی ماند. در این جنگ، کسی برنده نشده است، جز شاید اماراتی‌ها که از ابتدا پروژه‌ای متفاوت داشتند و نه خود را درگیر معارضان کردند و نه درگیر نظام. آن‌ها با هر دو طرف بازی کردند.

ایران نیز هزینه‌های سنگینی پرداخت و این را مقامات و مسئولین درک می‌کنند. هیچ چیزی به اندازه جنگ سوریه به پرستیژ ایران در جهان عرب و جهان اهل سنت آسیب نزد. این جنگ چیزی نبود که ایران بخواهد، بلکه جنگی تحمیل شده بود. بنابراین به نظر من، هیچ‌کس از این جنگ پیروز بیرون نیامد، جز شاید اماراتی‌ها.

علوی و حامی مقاومت بودن نظام

نکتهٔ بسیار مهمی که نباید فراموش کنیم این است که در سوریه عاملی وجود دارد که این کشور را با دیگر کشورها متفاوت می‌کند: عامل شیعی یا علوی و نقش ایران در این کشور. هرکجا اکثریت سنی‌مذهب نقش و حضور دارند، اگر عامل شیعی باشد، با تندوتیزترین واکنش‌ها از سوی کنشگران سنی مواجه می‌شویم. می‌توانم اثبات کنم و امضا دهم که اگر نظام سوریه نظامی سنی بود (ساختار نظام به طور کامل سنی بود و علویان در آن نقش و قدرت اصلی را نداشتند) یا این نظام به هر دلیلی از ایران دور بود، معارضان با نظام بسیار مماشات می‌کردند. خود بشار هم مکرر این را گفت که به من گفتند اگر از ایران جدا شوی، ما خیابان‌ها را آرام می‌کنیم. چنانچه همین معارضان در مصر پس از اینکه آقای سیسی در میدان رابعهٔ عَدَویّه، به ادعای نظام مصر ۸۰۰ نفر و به ادعای خود اخوانی‌ها بیش از ۳هزار تن را در دو ساعت و نیم قتل‌عام کرد –فیلم‌هایش موجود است–، شعار سر دادند مسالمت‌آمیز بودن ما از گلوله هم قوی‌تر است (سِلمیّتُنا أقوى من الرّصاص)؛ هرچند نظام مصر از ایشان کشت، گفتند ما دست به اسلحه نمی‌بریم. اما در سوریه به دلیل وجود عامل علوی و شیعی و ایران، فضا بسی بسیار رادیکال است. اساساً آن ذهنیت اکثربودگی سنی در تعامل با اقلیتی شیعی بویژه در جایی که حاکم هست، بسیار تندوتیز عمل می‌کند و به سرعت واکنش‌هایش رادیکال می‌شود.

چه کسی به اسد گفته بود اگر از ایران جدا شوی ما خیابان‌ها را از مردم خالی می‌کنیم؟

این را آقای بشار اسد خودش در مصاحبه گفت. دقیق حضور ذهن ندارم که نام برد یا نه، ولی به رهبران همین کشورهای حامی معارضان و به کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس یا شاید هم ترکیه اشاره کرد.

بشار چرا برای بقای خودش این کار را نکرد؟ هر حکومتی مهمترین مسئله برایش بقاست. چرا در آن لحظه حداقل عقل زیستی و بقای بشار به او حکم نکرد که این را بپذیرد و فاصله بگیرد. می‌توانست از آن خطر و بحران برهد و بعداً به ایران نزدیک شود.

اینطور نیست که هر وعده‌ای بدهند عمل کنند. من در بخش اول گفتم که در زمان حافظ، در همان ماجرای مذاکرات با اسرائیل هم که وارد شدند، این هوش و ذکاوت را داشتند که با دست خالی نمی‌توان به طرف مقابل اعتماد کرد. اصلاً سیاست عرصهٔ اعتماد نیست، عرصهٔ خلق نیاز و پاسخگویی به نیاز است. به همین دلیل است که در سیاست به هیچکس نمی‌توانید اعتماد کنید. هرکه در سیاست در شرایطی که دستش خالی است و دیگری به آن نیاز چندانی ندارد به دیگری اعتماد کرد، مسئلهٔ اصلی برای عبور از او مسئلهٔ زمان خواهد بود. چه، آقای سادات وارد مذاکره با اسرائیلی‌ها و تعامل کمپ دیوید شد، لیکن آقای حافظ اسد تا آخر هم وارد توافق نشد و امضا نکرد، چون می‌دانست اینها ضمانت اجرا ندارند و مسئلهٔ عبور از حافظ اسد مسئلهٔ گذر زمان است.

در سوریه به دلیل وجود عامل علوی و شیعی و ایران، فضا بسی بسیار رادیکال است. اساساً آن ذهنیت اکثربودگی سنی در تعامل با اقلیتی شیعی بویژه در جایی که حاکم هست، بسیار تندوتیز عمل می‌کند و به سرعت واکنش‌هایش رادیکال می‌شود.

تجربهٔ بعدی هم نشان داد که سعودی و امارات از تمام انقلاب‌های بعدی هم عبور و همه را سرکوب کردند. آنان به زمامداری که ۳۰ سال با ایرانیان کار کرده و به ایران نزدیک است رحم نمی‌کنند. اگر هم در دورهٔ کوتاهی از ایران جدایش می‌کردند، هنگامی که تمام ابزارهای قدرتش را می‌گرفتند، نوبت به سقوط خود آقای بشار می‌رسید. بشار این را خوب می‌دانست که با تجربهٔ عملکرد کشورهای خلیج فارس در دهه‌های گذشته، قول ایشان قابل‌اعتماد نیست و نمی‌تواند بدینان اتکا کند. از این جهت آقای بشار اسد هوش و ذکاوت داشت، چه در تعامل با کشورهای عربی چه در تعامل با اسرائیل.

انعطاف نشان دادن نظام

می‌خواهم به ۳۱ ژانویهٔ ۲۰۱۱ بروم، یعنی ۴۸ روز پیش از شروع شلوغی‌ها در سوریه؛ اتفاقات بهار عربی از چند ماه قبل از دسامبر ۲۰۱۰ در تونس شروع شده‌است. بشار اسد با وال‌استریت‌ژورنال آمریکا گفتگویی دارد. ایشان می‌گوید ما در سوریه ۲۰۱۱ شاهد انتخابات محلی هستیم، قانون جدید رسانه ابلاغ می‌شود، قانون جدید احزاب را نگارش و تصحیح می‌کنیم و اجازه می‌دهیم احزاب دیگری غیر از حزب بعث هم شکل بگیرند (چون مانند عراق بعثی که احزاب دیگر ممنوع بود، در اینجا هم ممنوع بود). این نشانهٔ این است که نظام از قبل از اینکه شراره‌های آتش به سوریه برسد و تظاهرات‌ها آنجا آغاز شود، خودش کاملاً ترسیده و متوجه است که احتمالاً اینها به سوریه خواهد رسید. البته بشار اسد در همین سخنرانی می‌گوید ما نگران نیستیم چون مردم نظام و حکومت را دوست دارند.

در ۱۸ مارس تظاهرات‌ها شروع می‌شود. ۲۶ مارس نظام ۲۶۰ نظامی کرد و اسلام‌گرا و مدنی را آزاد می‌کند. فردای آن روز در ۲۷ مارس (۹ روز بعد از حوادث ۱۸ مارس که ۴ نفر کشته می‌شوند) آقای فاروق شرع می‌گوید در خلال ۲ روز آینده آقای بشار اسد تصمیمات مهمی را اعلام می‌کند که بسیار اثرگذار است و مردم خوشحال خواهند شد. همان روز مجلس خلق سوریه بشار اسد را به مجلس فرامی‌خواند برای اینکه نسبت به اتفاقات توضیح دهد.

در همین روز باز اتفاق مهمی می‌افتد: آقای رجب طیب اردوغان در سفری که به عراق دارد، قبل از اینکه بدانجا برود، با خبرنگاران مصاحبه می‌کند و می‌گوید من در ۲-۳ روز گذشته دو بار با بشار اسد تلفنی گفتگو کردم و از او خواستم که به سخن مردم گوش دهد و او هم پاسخ مثبت داده؛ بشار و نظام سوریه دارند تلاش می‌کنند که تشکیل احزاب سیاسی را آزاد کنند و قانون حالت اضطراری را لغو کنند و ما امیدواریم این اتفاقات سریع‌تر بیفتد.

۳۰ مارس، آقای بشار اسد به مجلس خلق می‌رود و می‌گوید این توطئه‌ای خارجی علیه ماست ولی اصلاحات را شروع کرده‌ایم، به نیروهای امنیتی دستور داده‌ایم که تظاهرکنندگان را هدف قرار ندهند و تلاش می‌کنیم اتفاقات ۱۲-۱۳ روز گذشته را جبران کنیم؛ قول می‌دهد این اتفاقات را جبران کند. روز بعد، کمیتهٔ لغو قانون شرایط اضطراری ۱۹۶۳ شکل می‌گیرد و کمیته‌ای هم در خصوص کشتارها در درعا شکل می‌گیرد که به کشتارها رسیدگی کند.

در لحظات آغازین و زمان سخنرانی بشار در ۳۰ مارس، آیا درگیری‌های داخلی هم وجود داشت؟ حرس قدیم و جدید مشغول جنگ بودند و وضعیت خانوادهٔ اسد تحت خطر بود؟ یا در مقابل ترس از انفجار نیروهای داخلی همه همدست و یکنواخت شده‌بودند؟

هنوز در دمشق اتفاقات خاصی که بعداً مشاهده می‌شود، شروع نشده. در آن زمان نظام هنوز در شوک است. البته نظام سوریه اعتماد به نفسش را دارد ولی در شوکی به سر می‌برد. تصورش این بود که به دلیل سیاست ضداسرائیلی و محبوبیتی که به سبب سیاست خارجی خود در این سال‌ها در داخل کسب کرده و امکاناتی رفاهی که از دهه‌های قبل در اختیار عموم مردم بوده، این اتفاق در سوریه نخواهد افتاد. واقعاً خود نظام اینجا در شوک فرورفته که چرا این اتفاق در سوریه افتاده.

با این حال، علایم این عقب‌نشینی در حدود ۶۰ روز پیش از این در همان مصاحبهٔ بشار اسد با وال‌استریت‌ژورنال مشاهده می‌شود. عقب‌نشینی‌ها در حوزهٔ قانون احزاب و آزادی رسانه‌ها و… از همان زمان نظام عقب‌نشینی را آغاز کرده با این هدف که این اتفاق نیفتد. اینجا هم قول‌هایی که می‌دهند مبنی بر جبران اتفاقات دو هفتهٔ پیش، به نظرم ناشی از این است که نظام دچار شوک شده و تلاش می‌کند به شکلی رضایت مردم را به دست آورد و تظاهرات‌ها را در سوریه آرام کند.

هنگام این گفتگو حمایت زیادی از او می‌شود. در همین سخنرانی می‌بینیم که از گوشه و کنار مجلس کسانی بلند می‌شوند و مجیزخوانی می‌کنند و می‌نشینند. بنابراین حمایت تمام عیار از داخل سیستم دارد.

بله. حمایت که طبیعی است.

اینکه انتخابات آزاد چقدر در سوریه معنا داشته‌باشد و تا چند بشود این افراد را نمایندگان واقعی همهٔ مردم دید، محل تأمل و سؤال است؛ ولی این یک واقعیت است که برخلاف بسیاری از دیکتاتورها و مستبدان دیگر عرب، اسد در کشور سوریه بسیار آزاداندیش‌تر و بازتر و محبوب‌تر بود. می‌شود اینطور ادعا کرد که در بین ۴۰-۵۰٪ مردم، اسد و سیاست‌های نظام محبوبیت داشت. فیلم‌های تظاهرات را می‌بینید و می‌گویید این همه جمعیت بیرون آمد. من می‌گویم در نظامی اگر کاملاً نامشروع باشد و بالای ۸۰-۹۰٪ مردم ناراضی باشند، جمعیت بمراتب بیشتر از این خارج می‌شود. داده‌های دیگری هم دارم که چطور در خلال جنگ، بخش‌های مهمی از شهروندان هیچگاه نه در تظاهرات‌ها نه در جنگ، وارد نشدند و حتی در فضای مجازی حاضر نشدند علیه نظام موضع بگیرند. نه ازبهر اینکه به طور کامل موافق نظام بودند، بلکه چون نخست، جایگزین بهتری دیده نمی‌شد و دو دیگر، به دلیل بخشی از سیاست‌های درست نظام بویژه در حوزهٔ سیاست خارجی.

بنابراین حتی قبل از آغاز تظاهرات‌ها، بشار اسد یک سری عقب‌نشینی را از طریق مصاحبه با وال‌استریت‌ژورنال اعلام می‌کند و پس از آغاز این تظاهرات‌ها، نشانه‌های کوتاه آمدن نظام را در همان یکی دو هفتهٔ آغازین می‌بینیم و در روزهای بعدی هم عذرخواهی ضمنی انجام می‌شود و قول جبران داده می‌شود و کمیتهٔ تحقیق شکل می‌گیرد.

فروغلتیدن به جنگ داخلی

پرسشی که دربارهٔ سوریه مطرح می‌شود این است که چگونه این بسیار سریع به مرحلهٔ مسلحانه کشید؟ از فاز اولیه که مسالمت‌آمیز است تا فاز دوم که مسلحانه است، بیش از چند هفته طول نمی‌کشد و اینجاست که ما را وارد روایت‌های دیگری می‌کند.

من فکر می‌کنم مسئلهٔ اینکه از کجا شروع شد در بحران سوریه اهمیت [اصلی] ندارد. ممکن بود این اتفاق از دمشق یا ادلب شروع شود. ولی شاید اگر این اتفاقات از جای دیگری رخ می‌داد، نه اینکه کاملاً با اتفاق متفاوتی مواجه می‌بودیم، اما شاید در کم و کیف و شدت و حدت قضیه تفاوت‌هایی ایجاد می‌شد. درعا یک ویژگی برجسته‌ای دارد که منجر به این شد که نخست، حوادث به سرعت مسلحانه‌تر شود، دوم، بسیار توسعه پیدا کند: یکی ویژگی عشایری و قبایلی درعاست و دیگری همسایگی‌اش با مرز اردن و اسرائیل. عرض کردم نظام عشایری کلاً نظام متفاوتی است.

پس ساختار عشیره‌ای هرجا باشد، از صفر تا صد خشونت خیلی سریع‌تر طی می‌شود.

طبیعتاً. ما تقریباً این ساختار را در مرکز نداریم. ممکن است در حاشیه داشته باشیم و برای همین حاشیهٔ ما معمولاً ملتهب‌تر است. یکی از دلایلش این فرهنگ عشایری است. مثلاً اگر در خوزستان قتلی اتفاق بیفتد، کنترل آن قتل بمراتب دشوارتر است از جایی مثل تهران و مشهد و شیراز. عشیره به سرعت بسیج می‌شود. در مسئلهٔ انتقام، عشیره وارد می‌شود. فرد تنها نیست، با یک نظام هسته‌ای مواجه نیستیم، با نظام گستردهٔ زیستی مواجه ایم که بلافاصله همه بسیج می‌شوند.

خود مسئلهٔ بیابان مهم است. اساساً شما مقایسهٔ جایی مثل تهران با جایی مثل درعا یا دیرالزور مقایسهٔ درستی نیست. چنانکه خود دمشق (قلب دمشق) و قلب حلب و قلب حما، با مناطق پیرامونی متفاوت است.

من در سفرنامهٔ افغانستان که دارم می‌نویسم این را باز می‌کنم که اساساً نظام قبایلی نظام قانون‌بردار نیست. بویژه هنگامی که با بادیه ترکیب می‌شود. اولاً میل به تندوتیز (شارپ) شدن –نمی‌خواهم واژهٔ افراط را به کار ببرم. این واژه را هیچ دوست ندارم– هست؛ در هر طرفی که بایستند، بسیار سریع تندوتیز می‌شوند. اهالی بیابان چندان اعتدال (الوسطیه) را ندارند؛ شاید برای اینکه به سختی با مسائل روبرو اند و با محیطی بسیار سرسخت مواجه. انسان‌های سختکوش و سرسختی اند و زود واکنش‌های سخت نشان می‌دهند. ایدئولوژی‌ها و باورهای انقلابی تند مانند وهابیت، در این محیط‌ها زودتر می‌گیرد تا محیط دارای تمدن شهری.

ممکن است شما موافق نباشید، اما در همین ایران هم در روز ۲۵ خرداد سال ۸۸ گفته می‌شود حدود ۳٫۵ میلیون نفر از مردم تهران فقط به خیابان ریختند ولی این ۳٫۵ میلیون نفر دست به عملیات مسلحانه نزدند. به رغم اینکه بین ۲۵ خرداد و روز عاشورای سال ۸۸ که شش ماه فاصله هست، طبق روایت‌هایی که این طبقهٔ متوسط مخالف و معارض و منتقد داشت، اتفاقاتی افتاد؛ اما سنگ که برداشت، نیروهای اطرافش گفتند سنگ را بگذارید زمین، این خشونت‌آمیز است. در سوریه داستان متفاوت است.

مقایسهٔ ایران با فضای عربی تفاوت‌هایی بنیادی دارد. از حیث اجتماعی، در سوریه با مفهومی مثل عشیره و قبیله مواجه هستید. همیشه می‌گفتم داعش در عراق بمراتب از سوریه محکم و قوی‌تر می‌جنگید. دلیلش این است که عشیره فرهنگی دارد که در آن خشونت و سریع انتقام تسری پیدا می‌کند، بویژه اگر در مناطق بادیه‌ای و بیابانی باشد. اینها را من در کتاب راه‌های جذب، با تفصیل توضیح داده‌ام.

در مقایسه، در ذات ما ایرانیان مدنیت هست؛ فارغ از اینکه در چه جناح و گروه و حزبی باشیم. این یکی از مزیت‌های مثبت ما ایرانی‌هاست که نظر می‌آید مدنیت در ما بسیار ذاتی شده. این واقعاً ویژگی بسیار مثبت ماست که هیچیک از دو طرف بالاتر از سطحی از مرزهای تندی تجاوز نمی‌کند. ما باید این را قدر بدانیم و تلاش کنیم نهادینه‌ترش کنیم و از آن همچون فرصت استفاده کنیم.

متوجه هستم که تغییرات و تفاوت‌های جغرافیایی می‌تواند در خلق و خوی روانشناختی جمعی ملت‌ها اثر بگذارد. ولی در همین ایران هم، طبقات مختلف در زمان‌های مختلف متفاوت رفتار می‌کنند. در ۸۸ شش ماه طول می‌کشد تا کار به سنگ برداشتن برسد، اما در آبان ۹۸ دو روز طول می‌کشد تا کار به اسلحه برداشتن برسد. منظورم این است که در جاهای مختلف شهر و طبقات مختلف هم چنین است. جملهٔ معروف مارکس: آنان که چیزی برای از دست دادن ندارند جز زنجیرهایشان، متفاوت رفتار می‌کنند با کسانی که چیزهای فراوانی برای از دست دادن دارند. من حرف شما را قبول دارم؛ ولی اینکه ایران لزوماً مدنیت دارد، چه بسا ادعای گزافی باشد.

فرمایش شما درست است. من هم اشاره کردم. من حاشیه را که مطرح کردم، ابتدا عرض کردم که ۹۶ و ۹۸ در ایران هم شاهد این تحول هستیم، به دلیل همان فرمایش شما که چیزی برای از دست دادن ندارد پس تندوتیزتر می‌شود؛ چون شاید آن طیفی که در ماجرا دخیل است، از طبقه و پایگاه متفاوتی باشد. ما در همین ایران منافقین را داشتیم که آتش زدند و ۱۷ هزار نفر را کشتند از بچه و زن و پیر. این هم در ایران بوده. اما به طور کلی این مدنیت در بین اقشار مختلف در ایران بسی بسیار بیشتر دیده می‌شود تا جاهای دیگر. نمی‌خواهم ادعا کنم همهٔ ما آدم‌های بسیار خوبی هستیم و چقدر خوب ایم! من این نگاه‌های شووَنیستی (میهن‌شیفته) را به ایران ندارم. اما واقعیت این است که به طور عام، مدنیتی که مثل کشور ایران و ترکیه هست، در سطح منطقه بسیار کمیاب است. ایران و لبنان و ترکیه تا اندازهٔ زیادی نسبت به همسایگان و پیرامون خود استثنا اند.

تشکیل گروه‌های مسلح

چه شد که جامعه اعتماد و امید خود را به برنامهٔ اصلاحات بشار اسد از دست داد؟ چون برخلاف نظام تونس و نظام مبارک، بشار اسد جوان‌تر بود و اول از همه در سال ۲۰۰۳-۴ نسیمی از امید آورده‌بود که چه بسا اصلاحات بشود انجام داد. چه شد که امید این جوانان و امید طبقات به اصلاحات بشار اسد از دست رفت و به دنبال اسقاط نظام رفتند؟ سال ۲۰۰۴ و ۲۰۱۱ چه اتفاقی در مورد پروژهٔ اصلاحات افتاد؟

موانع اصلاحات زیاد است. اینکه چه موانعی ایجاد می‌شود که نظام نمی‌تواند اصلاحات را انجام دهد متعدد است. یکی خود نظام است به دلیل ترسی که عرض کردم. حس می‌کند هر اصلاحی که انجام دهد منجر به غلبهٔ ایشان می‌شود. دوم شبکهٔ ذی‌نفوذ حرس قدیم و امتدادشان است. نکتهٔ دیگر تندروی معارضان است. متأسفانه معارضان در سوریه هیچگاه نپذیرفتند که اصلاحات به طور تدریجی آغاز شود و از همان ابتدا هم که از دههٔ ۷۰ وارد معارضه می‌شوند، بسیار خشن و تند اند که این عامل شیعی را نباید نادیده گرفت. نظام سروقت سری اصلاحاتی در ابتدای دورهٔ بشار رفت، تکنوکرات‌های جوان تحصیل‌کرده در غرب را وارد سیستم کرد، ارتش متکثر بود، بخش مهمی از مقامات امنیتی و سیاسی را به سنی‌ها داد. سند بهار دمشق را آقای بشار ایجاد کرد. اما این حقیقت است که اصلاحات واقعی هرگز در سوریه شکل نگرفت به دلیل این دوگانه: یکی معارضان که حاضر نیستند اصلاحات تدریجی را بپذیرند و همان اول می‌خواهند تمام شبکه را از بین ببرند، دیگری نظامی که در آن شبکهٔ امنیتی بسیار قدرتمندی هست که هیچ اصلاحاتی را برنمی‌تابد و کلیت نظامی که حس می‌کند هر نوع اصلاحاتی منجر به غلبهٔ مجدد معارضان می‌شود که جز قتل عام برایشان دستاوردی نداشت.

واقعیت این است که معارضان به دلایل متعددی تصمیم گرفته‌اند تظاهرات‌ها را ادامه دهند و به حرف‌های نظام توجهی نکنند. به رغم اینکه نظام قول‌هایی می‌دهد، توجهی نمی‌کنند و ادامه می‌دهند. یکی از دلایلش این است که معارضان به نظام بی‌اعتماد بودند همچنانکه نظام هم به دلایل تاریخی به معارضان بی‌اعتماد بود. معارضان از ابتدا بر اسقاط نظام تأکید دارند و هیچ گزینهٔ دیگری فراروی خودشان نمی‌بینند.معارضان میان خودشان اختلافات زیادی دارند و هر کدام به یکی از طیف‌های منطقه‌ای متصل اند. یک دسته اخوانی‌ها هستند که به محور قطر و ترکیه نزدیک اند و یک طیف لیبرال‌هایی که به آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها و اروپایی‌ها نزدیک‌تر. این اختلافات باعث می‌شود طرفین نتوانند تصمیم واحدی بگیرند که در تعامل با نظام چه باید بکنند.

اینجا بود که برخلاف تصور عمومی، بخشی از معارضان به سرعت وارد مرحلهٔ مسلحانه می‌شوند از آوریل ۲۰۱۱.

آن هنگام اخبار عجیبی می‌شنیدیم؛ مثلاً همان موقع نیویورک‌تایمز اخباری از گورهای دسته‌جمعی پخش می‌کرد و فضا بسیار ملتهب و عجیبی بود و ما از اسد هیتلر تمام‌عیار می‌دیدیم. مانند اتفاقاتی که این روزها مثلاً در بوچا در اکراین می‌بینیم! انگار اسد هیولایی تمام‌عیار بود که همهٔ کشورهای عرب حتی بدتر از قذافی، همه آرزوی مرگ هرچه سریعتر یا فرارش را می‌دیدند.

برخلاف اینکه گفته می‌شود که تظاهرات‌ها مسالمت‌آمیز بود، در حدود یک ماه اول جنگ سوریه حدود ۲۰۰ کشته از پلیس و ارتش داریم؛ من جدول دارم. در بخش‌های آینده خواهیم گفت که چرا سوریه چنین شد و به تفصیل بررسی کنیم که مسئلهٔ کشتارها دلایل و مبانی‌اش چیست، به چه اندازه نظام سوریه مقصر است، به چه اندازه گروه‌های مسلح، چه اندازه محیط، به چه اندازه عوامل بیرونی. همهٔ این‌ها را باید باهم بررسی کنیم تا یک بار پروندهٔ مسئلهٔ کشتارهای چندصدهزار نفری بی‌سابقه در سوریه را باز کنیم.

زمان‌بندی یا سیر زمانی رویدادها را بگویید و زمانی که به این رسیدند که دیگر کار از دست بیرون رفته.

اگر نظام از مارس شروع می‌کند (از ۱۸ مارس نظام ۴ نفر را برای اولین بار در درعا می‌کشد. در ۱۹ مارس ۸ تن از نیروهای پلیس و ارتش کشته می‌شوند؛ ما این را می‌گذاریم به حساب واکنش‌های مردمی و عشیره‌ای و قبیله‌ای برنامه‌ریزی‌نشده)، کمتر از یک ماه بعد، از آوریل همان سال در سوریه شاهد انشقاقات در ارتش و شکل‌گیری ارتشی مسلح ایم. در آوریل ۲۰۱۱ انشقاقات از ارتش شروع می‌شود. حدود ۲٫۵ ماه پس از آغاز اتفاقات در سوریه، در ۹ ژوئن افسران آزاد سوریه به فرماندهی حسین هَرموش شکل می‌گیرد و ۲۹ ژوئیه ارتش آزاد سوریه به فرماندهی ریاض اَسعَد.

جالب است بدانید تا قبل از شکل‌گیری این دو یعنی در ماه‌های مارس و آوریل و مه، چیزی بین ۲۰۰-۴۰۰ نظامی سوریه کشته می‌شوند. فقط در ماجرای جِسرالشُغور حدود ۱۲۰ نیروی پلیس و ارتش کشته می‌شوند، حتی تعدادی از کارمندان ادارهٔ پست (مکتب البَرید) توسط مخالفین کشته می‌شوند. فیلم‌هایش در اینترنت هست.

در اکتبر ترکیه به ایشان در استان هاتای پایگاه رسمی نظامی می‌دهد و درهرصورت شاهد هستیم که از همان ماه‌های ابتدایی بعد از شروع بحران در سوریه حرکتی مسلحانه در بحران سوریه شکل می‌گیرد.

مقاومت نظام

دو نکتهٔ مهم بگویم که چرا نظام سوریه ایستاد و آقای بشار اسد مقاومت کرد. این فهمش مهم است.

یک) شخصیت بشار اسد بسیار متفاوت از سایر رهبران عربی است و شخصیتی مستحکم دارد. گاهی در برخی روایت‌ها در ایران گفته می‌شود که بشار اسد ترسیده بود و قصد فرار داشت، به‌طوری‌که ایرانی‌ها به او گفتند که “جان مادرت بمان و فرار نکن تا دوباره دور هم چای بنوشیم” و از این دست سخنان ساده و سبک. اما این‌ها اصلاً درست نیست. بشار اسد فردی با اعتماد به نفس بالا و شخصیت مستحکم است و خودش تصمیم گرفت که بماند، زیرا می‌دانست که بعد از سقوط هیچ جایی برای فرار نخواهد داشت؛ هر جایی در دنیا که می‌خواست برود، جایی برای او نداشت. در منطقه تل در شمال دمشق، نزدیک قصر جمهوری، جنگ‌های شدیدی رخ داد و آنجا کاملاً ویران شد، اما بشار اسد از قصر خود خارج نشد. من فیلم‌هایی از خمپاره‌باران قصر جمهوری برایتان فرستاده‌ام که نشان‌دهنده شرایط سخت آن روزهاست، ولی آقای بشار اسد حتی در آن روزها حاضر به ترک سوریه و قصر خود نشد. او شخصیتی مستحکم داشت. اگر او ترسو و متزلزل بود و اعتماد به نفس نداشت، بدون شک در همان روزهای اول با پرواز از سوریه خارج می‌شد و به ایران، روسیه یا هر کشور دیگری می‌رفت.

دو) باز از آن ویژگی‌های متفاوت پروندهٔ سوریه با کشورهای دیگر این است که علویان در سوریه حافظهٔ تاریخی مملو از سرکوب و قتل‌عام دارند. همچنانکه امروز فیلم‌هایی مثل فیلم محلهٔ تضامن (حَیّ التَضامُن) یا فیلم‌های کشتار ارتش سوریه را پخش می‌کنند که امروز ۳۰-۴۰ نفر را کشتند، ۲۰۰-۳۰۰ هزار تن کشته شدند! حافظهٔ تاریخی علویان در سوریه در چند صد سال اخیر مملو از قتل‌عام است. در دوران ممالیک و قبلش در دوران ایوبیان و نیز در دوران عثمانی، از حلب تا بخش‌هایی از فلسطین شیعه‌نشین بود. در حلب حوزهٔ علمیهٔ شیعی داشتیم، حَمدانیان به کل شیعه بودند و اینجا حکومت می‌کردند. با زور شمشیر و قتل‌عام‌ها و سرکوب‌های سنگینی که شد، شیعیان در این منطقهٔ شرق مدیترانه عمدتاً یا سنی‌مذهب شدند مثل طرابلس، یا مسیحی شدند مثل جنوب لبنان (ما در جنوب لبنان سادات مسیحی داریم!)، یا علوی شدند. اصلاً شکل‌گیری این علویان به این سبک بخش مهمیش به دلیل آن سرکوب‌ها بود که به دین ساختگی ترکیبی از شیعه و سنی تظاهر می‌کردند که بگویند ما شیعهٔ اثناعشری نیستیم.

حتی در اواخر دههٔ ۷۰ و ابتدای دههٔ ۸۰ شاهد اتفاقاتی مثل کشتار دانشکدهٔ توپخانهٔ حلب هستیم.

در مورد کشتار دانشکدهٔ توپخانهٔ حلب توضیحی بفرمایید.

دانشکدهٔ توپخانه در حلب، در منطقهٔ راموسه واقع شده. به نظرم ماه‌های اول انقلاب است، سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۹). یک افسر سنی‌مذهب به نام ابراهیم یوسف که خود جزو افسران توپخانه است، وارد غذاخوری یا یکی از اتاق‌ها می‌شود و سربازانی که در آموزش هستند را جمع می‌کنند، سنیان و علویان را از هم جدا می‌کنند و حدود ۶۰-۸۰ نفر از سربازان علوی را قتل‌عام می‌کند و آنگاه می‌گریزد. سپس توسط نظام در روزهای بعد کشته می‌شود. این ماجرای دانشکدهٔ توپخانهٔ صحرایی (کلیه مدفعیه المیدان) فیلم‌هایش در اینترنت موجود هست. این قبل از اتفاقات حماست، این نیست که بگوییم اتفاقات حما افتاده و ایشان در انتقام آن اتفاقات این کار را می‌کنند.

کشتار دانشکدهٔ توپخانه، اتفاقاتی که در حما می‌افتد، انفجارهای متعددی که در کشور اتفاق می‌افتد و کشتارهایی که شکل می‌گیرد، ماجرای گروه طلیعهٔ مقاتله، ماجرای کسانی مانند مروان حدید و آقای ابومصعب سوری؛ علوی‌ها حافظهٔ تاریخی‌شان پر از کشتار است و به شدت از حاکمیت مجدد اهل‌سنت در کشور نگران اند.

همین سال‌ها در ۳ می ۲۰۱۱ یعنی در حدود ۵۰ روز پس از شروع، شعار در برخی تظاهرات‌ها این است که «علوی در تابوت، مسیحی به بیروت» (علوی عَالتابوت، مسیحی عل بیروت) ، ما در این کشور نه علوی می‌خواهیم نه مسیحی، یا شعار « اسلام و مسیحیت با هم مشکل ندارند اما علویان را باید لگدمال کرد و از بین برد و له کرد» (إسلام ومسیحیه دوسوا دوسوا علویه)، یا «آشکار است که اصلاً نمی‌خواهیم علویان را ببینیم» (المکشوف المکشوف، علوی ما بِدنا بِنشوف)، یا «ای علوی ای کافر، قبرها را به روی تو باز می‌کنیم» (یا علوی یا کافر، رح نفتح لک مقابر). آقای عدنان عرعور در همان روزهای اول فتوا می‌دهد که انتفاضه علیه رافضیان واجب است. ادبیات کاملاً ادبیات دینی هست. نه همهٔ معارضان، قطعاً بخشی از معارضان و مردم اصلاً موافق و همراه نبودند؛ اما بهرحال چنین گرایش‌هایی بود که بعدها در گروه‌هایی مثل جبههالنصره و داعش و جیش‌الاسلام آقای زهران علوش خود را نشان می‌دهد. در سال ۲۰۱۶ همین معارضان عملیاتی را در حلب آغاز می‌کنند برای آزادسازی همین دانشکدهٔ توپخانهٔ حلب با اسم غزوهٔ ابراهیم یوسف (همان فردی که دانشجویان علوی دانشگاه توپخانه را کامل قتل‌عام کرده)!

این نقطه‌عطفی در باور علوی‌ها در سوریه بود که ما با طایفه‌ای سروکار داریم که ما را بهر هویت مذهبی‌مان قتل‌عام می‌کنند نه مسئلهٔ سیاسی. این اتفاق بسیار خاصی است، چیزی شبیه اتفاق ۲۰۱۴ اسپایکر در عراق: وقتی هنوز داعش وارد تکریت نشده، عشایر سنی‌مذهب تکریت وارد اسپایکر می‌شوند، سربازان سنی را جدا می‌کنند و ۱۲۰۰ تا ۱۷۰۰ سرباز شیعه را برای اینکه شیعه اند، دسته‌جمعی به قتل می‌رساند.

چون حافظه یا ذاکرهٔ تاریخی‌شان مصادیق متعددی از قتل‌عام صدها هزار علوی و شیعه در طول تاریخ توسط امپراتوری‌های مختلف وجود داشت که آخرین نمونه‌اش هم اتفاقات اواخر دههٔ ۷۰ و ابتدای دههٔ ۸۰ است، در ادراک علویان سقوط نظام به معنای قتل‌عام طایفهٔ علوی‌ها و نابودی کل این طایفه است و به شدت این طایفه را نگران می‌کند. این ادراک در بین علویان سوریه پیش می‌آید که ما از بهر هویت مذهبی خود از سوی اکثریت سنی مورد تهدید هستیم و اگر نظام سقوط کند، قتل‌عام خواهیم شد و به تعبیر خودشان ما را به دریا خواهند ریخت. مکرر از علویان می‌شنیدم که اگر ایشان از این کوهستان (از کوه زاویه (جبل الزاویه) و کوه ترکمان (جبل ترکمان) و کوه‌های حائل بین حلب و لاذقیه) عبور کنند، همهٔ ما را به دریا خواهند ریخت. این ادراک نزد نظام و هوادارانش بسیار قوی و ریشه‌دار بود. برای همین بود که خودشان تصمیم گرفتند بایستند و از خود دفاع کنند.

پس نظام خودش اینطور می‌دید که سقوط نظام منجر به نابودی همهٔ طایفه خواهد شد و لذا مجبور است بایستد و از موجودیت و هویت خویش دفاع کند. خودش تصمیم گرفت نه با تشویق و تقاضای کسی. نظام دو سال قبل از اینکه ایران و حزب‌الله به طور جدی وارد میدان عملیاتی و نظامی شوند، وقتی دید معارضان هیچ انعطافی نه در حوزهٔ سیاسی نه در حوزهٔ نظامی ندارند، دو سال محکم ایستاد و توانست خود را نگه دارد و از خود دفاع کرد.

همهٔ اینها قابل‌فهم است. اسد و آن بخش از علویان فکر می‌کردند این مسئلهٔ مرگ و زندگی است و اگر نایستند کارشان تمام است.

 

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا