استاد عرب اخوانی در مورد جنگ هند و پاکستان چگونه می اندیشد؟
لبه پرتگاه... تحلیل شکافهای جغرافیایی و روانی در جنگ هند و پاکستان

محمد مختار الشنقیطی- استاد دانشگاه قطر
یکی از نکات ارزشمندی که استاد جغرافیای سیاسی، جمال حمدان (۱۹۲۸-۱۹۹۳)، در کتاب “دنیای اسلامی معاصر” مطرح کرده است، این است که میفرماید: “اگر اسلام دریای مدیترانه را به عنوان دریاچهای اسلامی یا نیمه اسلامی از دست داده است، در عوض اقیانوس هند را بهعنوان دریای مدیترانه جدید در دنیای اسلام به دست آورده است.” حمدان در این عبارت به یک تغییر عمده در جغرافیای سیاسی اسلام اشاره میکند: انتقال کانون قدرت و نفوذ اسلام به سمت شرق پس از از دست دادن آن در غرب.
وی در همان کتاب به گسترش اسلام در جزایر جنوب شرق آسیا اشاره کرده و بیان میکند که اسلام با کشتی به این مناطق وارد شده است. این حرکت، نتیجهی تحرک و فعالیت ساکنان سواحل جنوبی شبهجزیره عربستان، به ویژه مردم یمن و عمان، بود که اسلام را از طریق دریا به جنوب غربی هند و سپس به جزایر جنوب شرق آسیا منتقل کردند. مناطقی مانند مالزی و اندونزی که امروز پرجمعیت ترین کشور اسلامی به شمار میرود.
با این حال، این پیشرفت اسلامی که حمدان از آن یاد کرده است، بدون چالشها و مشکلاتی در دوران معاصر نبوده است، به ویژه با شروع استعمار غربی (پرتغالی، هلندی و بریتانیایی) در سواحل اقیانوس هند و سپس با درگیریهای طولانیمدت میان پاکستان و هند. این کشمکش که یک نزاع قدیمی و تکراری است، در حال حاضر به دلیل اختلافات جدید و کهنه در مورد منطقه کشمیر و منابع آبی رودخانه سند. با بحرانهای جدیتری همراه است.
در این مقاله، نگاهی به قدرت جغرافیا و بار سنگین تاریخ میاندازیم که معادلات این درگیری را شکل میدهند؛ درگیریای که بر دنیای اسلام سایه افکنده و بر تحولات استراتژیک در سیستم بینالمللی تأثیر میگذارد.
برای من، نقشه پاکستان همیشه به شکل یک شیر آماده به حمله به نظر میآید؛ شیر قدرتمندی که بر ساحل شرقی دریای عرب ایستاده، افغانستان را بر دوش خود حمل میکند و با سر بلندی از قلههای هیمالیا به هند خیره شده و از دامنههای این کوهها با خشم به سوی آن حرکت میکند.
محمد اقبال (۱۸۷۷-۱۹۳۸)، فیلسوف و شاعر برجسته، نخستین کسی بود که برای ایجاد دولتی مستقل برای مسلمانان در مناطقی از شبهقاره هند که دارای جمعیت مسلمان زیاد بودند، فراخوان داد. او این اقدام را برای حفظ هویت و موجودیت مسلمانان و تضمین ادامهی مشارکت آنها در تمدن اسلامی، و همچنین ارتباط آنها با امت اسلامی، که اقبال بهطور عمیق به وحدت آن ایمان داشت، ضروری میدانست.
این فراخوان که به سرعت به یک برنامه سیاسی برای میلیونها مسلمان تبدیل شد، در سخنرانیای مطرح شد که اقبال در دسامبر ۱۹۳۰ در شهر “اللهآباد” در برابر کنگره سالانهی “رابطه عموم مسلمی هند” ایراد کرد. این سخنرانی که بعدها به “خطاب اللهآباد” معروف شد، به نوعی به عنوان سند تولد جمهوری اسلامی پاکستان شناخته میشود. امروزه، بازدیدکنندگان پاکستان میتوانند بخشهایی از این سخنرانی تاریخی را بر روی تابلوهای دیواری مشاهده کنند که در برخی از نهادهای دولتی به نمایش گذاشته شده است.
تولد پاکستان به شکل سزارین
با اینکه مهاتما گاندی (۱۸۶۹-۱۹۴۸) به دلیل مبارزات صلحآمیزش برای استقلال هند از استعمار بریتانیا شهرت جهانی دارد، مسلمانان هندی مدتها قبل از او، در خط مقدم مبارزه نظامی علیه استعمار بریتانیا قرار داشتند. آنها بهویژه در قیام ۱۸۵۷، که به “اولین جنگ استقلال هند” معروف است، با شدت و قاطعیت علیه بریتانیاییها مقاومت کردند.
این واقعه نقطهای تاریخی بود که پایههای استعمار بریتانیا را لرزاند و آن را تهدید کرد. پس از این قیام، بریتانیاییها و هندوها بهطور مشترک علیه مسلمانان قرار گرفتند و در نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم، مسلمانان را در حاشیه قرار دادند تا سرانجام در سال ۱۹۴۷ هند و پاکستان از سلطه بریتانیا مستقل شدند.
محمد اقبال، فیلسوف بزرگ، خطر جدیای را که در پایان دوران استعمار بریتانیا مسلمانان شبهقاره هند را تهدید میکرد، بهخوبی درک کرده بود. از طریق تعاملات مستقیم با نخبگان سیاسی هندی و ملاقاتها و مکاتباتش با مهاتما گاندی، جواهر لال نهرو (۱۸۸۹-۱۹۶۴) و دیگر سیاستمداران هندی، متوجه شد که آنها قصد دارند مسلمانان را تکهتکه کرده و مانع از تبدیل شدن آنها به یک نیروی سیاسی قدرتمند شوند.
گاندی و همراهانش بر این باور بودند که هویت ملی هند باید پایهگذار ساختار سیاسی کشور باشد، در حالی که اقبال اعتقاد داشت که ایمان و فرهنگ برای ایجاد یک ساختار سیاسی سالم از پیوند ملی مهمتر هستند. او به این نتیجه رسید که شکاف فرهنگی میان مسلمانان و هندوها، ایجاب میکند که برای حفظ صلح، هر دو گروه بهتر است در دولتهای سیاسی جداگانه زندگی کنند.
علامه ابو الاعلی مودودی (۱۹۰۳-۱۹۷۹) نیز این تهدید جدی را درک کرده بود. او از طریق سفرهای متعددش در داخل هند و با مشاهدههای دقیق روزانهاش به این نتیجه رسید. در سخنانی که در سال ۱۹۷۰ بیان کرد، مودودی به یاد میآورد که در سفر خود به دهلی در سال ۱۹۳۷ متوجه شد که برخی از مسلمانان دچار “احساس شکست” شدهاند و این امر را تهدیدی جدی برای آینده مسلمانان میدانست.
مودودی در یکی از سفرهایش با قطار به یاد میآورد که برخورد تحقیرآمیز یکی از رهبران هندو با مسلمانان را مشاهده کرده است. این رفتار به شدت او را آزرده خاطر کرد و باعث شد چندین شب نتواند بخوابد. او از وضعیت مسلمانان در هند ناراحت و نگران آینده آنها بود.
اقبال و مودودی هر دو به این نتیجه رسیدند که آینده مسلمانان هند در مناطق شمالغربی این کشور خواهد بود، جایی که جمعیت مسلمانان در آنجا متمرکز است. هر دوی آنها با نگرانی مشاهده کردند که هندوها، با نزدیک شدن به پایان دوران استعمار بریتانیا، احساس میکنند که آینده هند در دست آنها است و دیگر به مسلمانان توجهی ندارند؛ در حالی که مسلمانان قرنها نخبه جامعه و حاکمان بسیاری از مناطق هند بودهاند.
این دو اندیشمند همچنین مشاهده کردند که رابطه میان هندوها و مسلمانان به تدریج، بهویژه در آستانه پایان دوران استعمار بریتانیا، به رابطهای تبدیل شده که بیشتر شبیه رابطه حاکم و محکوم است تا رابطه دو شریک در سرنوشت و تاریخ مشترک.
با این حال، تولد جمهوری اسلامی پاکستان که اقبال برای آن نظریهپردازی کرده بود، فرآیندی ساده و بدون دردسر نبود؛ بلکه به نوعی شبیه به زایمان سزارین دشوار بود. این مشکل به دلیل تعصب نخبگان هندو و روح انتقامجویی تاریخی آنها از مسلمانان بود. همچنین بریتانیا در طول دوران استعمار، با دستکاری در سرنوشت دو ملت و ایجاد شکاف میان آنها، بدون اینکه مسائل بهطور عادلانه پیش از خروج بریتانیا حل شود، به این وضعیت دامن زد.
فرآیند تقسیم شبهقاره هند بهطور عمده به نفع مسلمانان نبود، بهویژه در مورد ایالت کشمیر، که تمام دلایل تاریخی و انسانی ایجاب میکرد که این منطقه بخشی از پاکستان باشد، نه هند. بنابراین، از لحظه تولد پاکستان تا به امروز، هند به دشمنی سرسخت و همسایهای آزاردهنده برای پاکستان تبدیل شده است.
زوج طلایی اقبال و جناح
جمهوری اسلامی پاکستان از ترکیب اندیشههای اسلامی و ملیگرایانه محمد اقبال با روحیه عملگرایانه و مهارتهای سیاسی محمد علی جناح شکل گرفت. اقبال و جناح در واقع یک زوج طلایی بودند که تأثیر عمیقی بر شکلگیری ایده دولت پاکستان گذاشتند.
ترکیب دیدگاههای اقبال و سخنان الهامبخش او با تحرک و توانمندیهای تاکتیکی جناح، اساس استقلال بزرگترین جامعه مسلمان شبهقاره هند را فراهم ساخت. عبارتی که در یکی از منشورات “بستان اقبال” – مرکز فرهنگی در لاهور – آمده است، به خوبی این ترکیب را بیان میکند: “مثل اقبال فکر کن، مثل جناح عمل کن.” اقبال و جناح جایگاه ویژهای در هویت تشکیلدهنده پاکستان دارند، و عجیب نیست که جناح در پاکستان با عنوان “قائد اعظم” (رهبر بزرگ) شناخته شود و اقبال با لقب “علامه” مورد احترام قرار گیرد.
مهم است که در این زمینه یادآوری کنیم که اقبال از خانوادهای سنی بود و ایمان عمیقی به اسلام داشت، در حالی که محمد علی جناح از خانوادهای شیعه به دنیا آمده بود و در آغاز زندگی سیاسی خود گرایشهای سکولار داشت. هر دو خانواده اقبال و جناح پیش از اسلام آوردن از طبقه برهمنها بودند، یعنی از اقشار بالای جامعه در نظام طبقاتی هندو.
با این حال، هر دو این اندیشمندان با افق وسیعی میاندیشیدند و به آینده مسلمانان، جایگاه امت اسلامی در میان ملتها و رسالت جاودانه آن توجه داشتند، بدون آنکه تحت تأثیر تعصبات مذهبی یا اجتماعی محدود قرار بگیرند.
اقبال به خوبی از توانمندی سیاسی جناح آگاه بود و بر آن بود که او را به اندیشه خود جذب کند، زیرا جناح را فردی شایسته برای رهبری مبارزه استقلال مسلمانان در هند میدانست. جناح نیز پس از نزدیکی به اقبال و همراستایی با احساسات مردم خود، از محدوده سکولاریسم و فرقهگرایی به دامنه وسیعتر اسلام پیوست. به همین دلیل، هانتینگتون، اندیشمند سیاسی آمریکایی، در کتاب خود “درگیری تمدنها” به وضوح اشاره میکند که “جناح از یک سکولار به یک مروج پرشور اسلام تبدیل شد که آن را به عنوان مبنای تأسیس دولت پاکستان پذیرفت.”
این یک درس تاریخی مهم برای کسانی است که امروزه در دنیای عرب تحت تأثیر اختلافات فرقهای قرار دارند و به دام نقشههای شوم قدرتهای بینالمللی میافتند که با درگیری انداختن میان آنها، به دنبال نابودی همگان هستند.
پژوهشگر پاکستانی حفیظ مالک در کتاب خود تحت عنوان “اقبال و سیاست”، داستانی جذاب از هوشمندی سیاسی اقبال و عمق اعتماد بین او و محمد علی جناح نقل کرده است. در ژانویه ۱۹۳۸، زمانی که اقبال در مراحل پایانی زندگی و به شدت بیمار بود، جواهر لال نهرو، رهبر هند، به ملاقات او آمد. به نشانه احترام به اقبال، نهرو تصمیم گرفت بر روی زمین بنشیند. او که یک سیاستمدار ماهر بود، هدف اصلی از این ملاقات را تفرقهافکنی میان اقبال و جناح قرار داده بود تا جبهه سیاسی مسلمانان را تضعیف کند.
در پایان دیدار، یکی از نمایندگان حزب “کنفرانس” که نهرو را همراهی میکرد، به اقبال گفت: “دکتر، چرا شما رهبر مسلمانان نمیشوید؟ مسلمانان شما را بیشتر از محمد علی جناح میپذیرند. اگر با حزب کنفرانس به نمایندگی از مسلمانان مذاکره کنید، نتایج بهتری خواهید داشت.”
اقبال بلافاصله نقشهی آنان را درک کرد، حتی با وجود بیماری که داشت. او از جای خود بلند شد و با خشم و قاطعیت پاسخ داد: “استراتژی شما این است که مرا تحسین کنید تا من را در مقابل جناح قرار دهید. اما باید بگویم که جناح رهبر واقعی مسلمانان است و من تنها یک سرباز در کنار او هستم.” پس از این پاسخ قاطع، نهرو از جای خود بلند شد و بلافاصله دیدار را به پایان رساند.
هند؛ از گاندی تا مودی
یکی از عوامل مهمی که روند شکلگیری و رشد جمهوری اسلامی پاکستان را دشوار ساخت، همسایگی جغرافیایی و رقابت تاریخی آن با هند بود؛ کشوری با هویتی چندپاره و پر از تناقضات سیاسی، فرهنگی و مذهبی.
هند سومین جمعیت بزرگ مسلمانان جهان را در یک کشور واحد در خود جای داده است (پس از اندونزی و پاکستان)، با بیش از ۲۰۰ میلیون مسلمان. با این حال، مسلمانان در هند در اقلیتاند و در میان جمعیت انبوه هندوان، از نفوذ و قدرت کمتری برخوردارند.
از دیگر تناقضهای هند این است که همزمان میان مکان و ذهنیت سرگردان است: از نظر جغرافیایی یک کشور آسیایی است، اما تمایلات سیاسی و فرهنگیاش به غرب گرایش دارد. در گذشته، هند مرکز یکی از بزرگترین امپراتوریهای اسلامی بوده، ولی امروز به یک دولت ملتِ هندویی تبدیل شده است.
هند، از نظر جغرافیایی، بخشی از پیکره جهان اسلام بهشمار میرود، چراکه در میانه مسیر خشکی و دریای آن قرار گرفته است. با این حال، نه میتوان آن را بهطور کامل در دایره جهان اسلام قرار داد، و نه میتوان آن را بهکلی از آن جدا کرد. این پیچیدگی ناشی از وزن تاریخی، فرهنگی و جمعیتی مسلمانان هند است.
میتوان بهطور کلی گفت که قطبنمای راهبردی هند در سالهای اخیر دچار آشفتگی و گمگشتگی شده است؛ بهویژه از زمانی که زمام امور کشور در سال ۲۰۱۴ به دست جریان راستگرای افراطی هندویی به رهبری نارندرا مودی افتاد. در چنین فضایی، نگرانی بسیاری از نخبگان و تصمیمسازان پاکستان درباره آینده همزیستی میان هند و پاکستان، و همچنین سرنوشت مسلمانان هند، روز به روز بیشتر میشود. چرا که با قدرتگیری جریان راست افراطی که از حافظهای انتقامجویانه تغذیه میکند و با نقشههای راهبردی قدرتهای غربی هماهنگ است، هند به ابزاری در تقابل با جهان اسلام و رقیب منطقهایاش، چین، تبدیل شده است.
امروزه بخش مهمی از نزاع در شبهقاره هند نه فقط در میادین نظامی و سیاسی، بلکه در قالب “جدال روایتها” میان نخبگان اسلامی و هندویی جریان دارد؛ روایاتی که هر یک تفسیر متفاوتی از تاریخ تأسیس هند و پاکستان ارائه میدهند.
در این زمینه، پژوهشگر پاکستانی، خُرّام شفیق، در کتاب خود با عنوان «چگونه جناح هند را آزاد کرد» (منتشرشده در سال ۲۰۲۲) دفاعی محکم و مستند در برابر اتهاماتی مطرح کرده که مسلمانان را مسئول تجزیه هند میدانند. او با دلایل تاریخی نشان میدهد که هند هیچگاه در طول تاریخ کشوری یکپارچه نبوده، بلکه مجموعهای از دولتهای مسلمان و هندویی بوده است. همچنین ثابت میکند که نخبگان مسلمان، به رهبری محمد علی جناح، در تلاش برای استقلال از استعمار انگلیس بسیار جدیتر و فعالتر از نخبگان هندویی عمل کردند؛ نخبگانی که در بسیاری موارد با مستعمرهگران همداستان بودند، زیرا منفعت خود را در همکاری با آنان میدیدند؛ بهویژه آنکه بریتانیاییها همان کسانی بودند که با فروپاشی امپراتوری مغولی هند، نظم تاریخی جامعه اسلامی را به سود هندوان دگرگون کردند.
در حالی که مسلمانان هند همچنان به تاریخ و میراث تمدنی خود افتخار میکنند و بر اصالت حضور خود در این سرزمین پای میفشارند ــ از جمله با یادگارهایی چون تاج محل (یکی از شگفتیهای معماری جهان)، قلعه سرخ، مناره قطب و آرامگاه همایون در دهلی ــ دولت مودی و جریان هندوی افراطی میکوشند تا با رویکردی شوونیستی، این حضور تاریخی را انکار کنند و مسلمانان را چونان بیگانگانی اشغالگر نشان دهند؛ رویکردی که شباهت زیادی با رفتار رژیم صهیونیستی با فلسطینیان دارد.
به دلیل تعصبهای قومی و دینی و برخوردهای خشن دولت مودی با مسلمانان هند، پیوندهای تاریخی و ارزشمندی که زمانی میان هند و جهان اسلام وجود داشت، از هم گسسته، و امروز این دو در نقطهای کاملاً متضاد ایستادهاند.
با اینکه بنیانگذاران هند نوین، مانند گاندی و نهرو و نسل همدورهشان، تمایل آشکاری به حمایت از هویت هندو در برابر هویت اسلامی داشتند و هیچ فرصت عادلانهای برای مسلمانان فراهم نکردند تا در چارچوب یک دولت مشترک با احترام متقابل بمانند، اما آنچه امروز در دوران مودی شاهد آن هستیم، فراتر از آن گرایشهای ملیگرایانه یا فرهنگی معمول است. بلکه اکنون با افراطگرایی آشکار، سرکوب بیرحمانه، و حتی تلاش برای انکار کامل حضور تاریخی اسلام در هند مواجهایم؛ حضوری که ریشههایش به بیش از چهارده قرن پیش بازمیگردد، بسیار پیشتر از تولد نارندرا مودی.
ظلم تاریخی در کشمیر
آنچه بیش از پیش وضعیت را پیچیده کرده، این است که یکی از زخمهای ناشی از استقلال پاکستان و هند از بریتانیا همچنان تازه و باز است، و آن زخم، مسئله کشمیر است. خطرناکترین تهدید برای روابط میان این دو کشور هستهای — و در نتیجه، برای صلح جهانی — اختلاف بر سر حاکمیت بر منطقه جامو و کشمیر است؛ منطقهای که اکثریت قاطع جمعیت آن مسلمان هستند و باید بر اساس توافقات اولیه میان مسلمانان و هندوها با بریتانیا، هنگام تشکیل پاکستان در سال ۱۹۴۷، بخشی از جمهوری اسلامی پاکستان میشد.
بر پایه آن توافقات، قرار بود مناطقی که اکثریت جمعیتشان مسلمان هستند، به پاکستان ملحق شوند. اما دولت هند در آن زمان، همراه با «هاری سینگ» (۱۸۹۵–۱۹۶۱)، حاکم غیرمسلمان کشمیر، این مسیر منطقی را با همدستی ضمنی بریتانیاییها سد کردند.
اختلاف بر سر جامو و کشمیر ریشه در جنگی دارد که بلافاصله پس از استقلال دو کشور میانشان در گرفت و با تقسیم کنترل این منطقه میان آنها پایان یافت. سپس چین نیز وارد این نزاع شد و پس از شکست دادن هند در جنگ مرزی سال ۱۹۶۲، بخشی از کشمیر را ضمیمه خاک خود کرد. بنابراین، اکنون این یک منازعه سهجانبه میان سه کشور هستهای — هند، پاکستان و چین — است، و همین امر گویای اهمیت و خطر آن است. با این حال، پاکستان و چین در دیدگاه خود نسبت به این موضوع موضعی هماهنگ دارند، که در چارچوب همکاریهای راهبردی گستردهتر آنها در مسائل حیاتی مختلف قابل درک است.
و پاکستان همچنان خواستار اجرای قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل است که خواهان برگزاری همهپرسی در کشمیر برای تعیین سرنوشت این منطقه طبق اراده ساکنان آن و با تضمین حقوق انسانی و سیاسیشان است. رهبران پاکستان باور دارند که در صورت برگزاری چنین همهپرسیای، اکثریت مسلمان این منطقه تصمیم خواهند گرفت به جمهوری اسلامی پاکستان بپیوندند.
با این حال، مسئله کشمیر برای پاکستان تنها به مسائل هویتی و قومی محدود نمیشود، بلکه مخاطرات راهبردی گستردهتری نیز با خود دارد. موقعیت جغرافیایی کشمیر بهگونهای است که در رأس نقشه پاکستان، همچون سر یک شیر کمینکرده قرار گرفته است. اگر هند موفق به سیطره کامل بر این منطقه شود، گویی سر این شیر را خرد کرده است. چنین وضعی منجر به گشایش مرز مستقیم میان هند و افغانستان (و به تبع آن، با کشورهای آسیای مرکزی) خواهد شد و در عین حال مرز مستقیم میان پاکستان و چین را قطع خواهد کرد.
این تحولات در مجموع به محاصره جغرافیایی پاکستان و خفگی راهبردی آن منتهی میشود؛ وضعیتی که اسلامآباد هرگز حاضر به پذیرش آن نخواهد بود. افزون بر آن، چنین شرایطی به هند این امکان را میدهد که از طریق رشتهکوههای هیمالیا، خود را به منطقه تبت در داخل قلمرو چین برساند، و این موضوع نیز خط قرمزی است که پکن بههیچوجه نسبت به آن تساهل نخواهد داشت.
مهمتر از همه اینها برای پاکستان، کنترل مستمر هند بر بخش اعظم کشمیر به معنای تسلط بر منابع آبی حیاتی این کشور نیز هست. رودهای بسیاری که شاخههایی از رود سند (ایندوس) بهشمار میروند، از منطقه کشمیر میگذرند. رود سند که از فلات تبت در چین سرچشمه میگیرد، پس از عبور از هند و پاکستان، با پیمودن مسیر حدود سه هزار کیلومتری، به دریای عرب میریزد. بنابراین، سیطره هند بر این منطقه به معنای کنترل بر آب شریانهای حیاتی پاکستان نیز خواهد بود.