اندیشمندان و چهره های فرهنگی

خاطراتی از شهید صدر؛ اگر می‌دانستم فلسفتنا انقدر معروف می‌شود به اسم خودم منتشر نمی‌کردم!

محمدهاشم صالحی مدرسگفتگو و تدوین: یاسر عسگری

اشاره: آیت‌الله محمدهاشم صالحی مدرس (متولد 1324ش در دره ترکمن ولایت پروان افغانستان) برای تکمیل دروس حوزوی خود، سال 1345 به عراق می رود و در محضر آیات شیخ صدرا بادکوبه‏‌ای، شیخ جواد تبریزی، امام خمینی، سید ابوالقاسم خویی، شیخ مجتبی لنکرانی، محمداسحاق فیاض و شهید صدر در نجف اشرف به تلمّذ می پردازد. در سال 1355 توسط رژیم بعثی دستگیر و پس از مدتی زندان، از عراق اخراج می شود. پس از ورود به ایران، در حوزه علمیه قم مشغول به تدریس دروس عالیه حوزوی می شود. دروس اصول فقه و شرح حلقات شهید صدر وی در زمان حضورش در حوزه علمیه قم مشهور بود. آیت‌الله صالحی پس از سقوط طالبان (سال 1380) به افغانستان برگشت و هم‌اکنون رئیس شورای علمای شیعه است. وی پیش از حاکمیت مجدد طالبان، مشاور عالی رئیس‏‌جمهور افغانستان در امور دینی بود.

 حاج آقا! دقیقاً چه سالی و چطور شاگرد شهید صدر شدید؟ چه کسی ایشان را به شما معرفی کرد؟ و در ادامه از ویژگی های ایشان بگویید.

وقتی ما سال 1345 به نجف رفتیم، شاید پنج شش ماه بود که دروس ایشان را نمی‌رفتیم و خوب هم نمی‌شناختیم که آقای صدر کیست و کجاست. بعد از آن که در حوزه وارد شدیم و از این طرف و آن طرف، اسم ایشان را شنیدیم و به ما معرفی کردند. طلبه‌هایی که در نجف بودند، چه همشهری و چه غیرهمشهری، می‌‌گفتند که درس ایشان خیلی خوب و عمیق است و نوآوری زیادی دارد. وقتی ما به درس ایشان رفتیم، دیگر یک جلسه را هم رها نکردیم. آقای صدر انصافاً در تاریخ معاصر، اصلاً نظیر ندارند، نه اینکه کم نظیر هستند بی‌نظیر هستند، در همه جهات!

مرحوم شهید صدر، سبب تأسیس انقلاب اسلامی در عراق بودند. اولین جرقۀ انقلاب اسلامی عراق را، مرحوم شهید صدر با قلمش، با بیانش، با روشنگری‌هایش، با توصیه‌هایش به مردم و علمای عراق و علمای جهان اسلام رقم زدند. ایشان به قول عرب‌ها «مُفجّر الثوره» بود.

مرحوم شهید صدر، از نگاه استعداد و فکر و درایت، أعجوبۀ زمان بود. نابغۀ دوران و معجزۀ عصر حاضر بود. واقعاً معجزه بودند. اگر در عصر حاضر، مادری فرزندی همانند مرحوم شهید صدر به دنیا بیاورد ما آن را معجزۀ عصر می‌‌دانیم. انصافاً که مرحوم شهید صدر، با آن که عمرش خیلی طولانی نبود، با همان عمر حد وسطش، آنقدر خدمات و نوآوری‌ها دارد ستودنی؛ چه از حیث قلم، چه از درایت، چه از تألیف، چه از تحقیق، چه از فعالیت هایش در امور اجتماعی و سیاسی.

وقتی ما به درس ایشان رفتیم، دیگر یک جلسه را هم رها نکردیم. آقای صدر انصافاً در تاریخ معاصر، اصلاً نظیر ندارند، نه اینکه کم نظیر هستند بی‌نظیر هستند، در همه جهات!

جامعیت آقای صدر را در اقتصاد می‌‌بینیم که غالب علمای حوزه در آن زمان، اصلاً از اقتصاد اسلامی بهره‌ای نداشتند. ایشان مبانی اقتصاد اسلامی را در کتاب «اقتصادنا» نوشت. کتابی در فلسفۀ اسلامی نوشت به نام «فلسفتنا»، آن هم زمانی که نام بردن از فلسفه در حوزۀ نجف، نزد علما و مراجع خوب نبود، به این دلیل که خود آقایان، فلسفه را نمی‌فهمیدند. ایشان آن زمان «فلسفتنا» را نوشت که در خیلی از دانشگاه‌های آن زمان، در دانشگاه های مصر و دیگر دانشگاه‌های جهان عرب و جهان اسلام، تدریس می شود. در قضیۀ بانک بدون ربا، که غالب علما هیچی نمی‌دانستند و حکم اصالت و برائت را جاری می‌‌کردند، ولی ایشان راهی را گشود که هم بانک‌ها کار کنند و هم بانک‌ها خالی از ربا باشد. در تاریخ، کتاب فدک را نوشتند. در هر قسمتی که نوشت، اثرگذار شد. ایشان واقعاً یک نعمتی بود که خدا برای بشریت در همین عصر حاضر، عنایت کرده بود، ولی ظلم صدام ملعون نگذاشت و ایشان را از دنیای اسلام گرفت.

مرحوم شهید صدر در دوازده سالگی، در درس منطق، مقابل استادش اعتراض می‌‌کرد که این مسئله، فلان جا، مستلزم دور است، که آن زمان طلبه‌ها اصلاً دور را در آن اثنی و در آن زمان نمی‌فهمیدند. یک کتابی را تا نصف درس می‌‌گرفت، بعد از آن، نصف دیگر را خودش با مطالعه و با دقت، بهتر از استادش، می فهمید یا مسائلش را درمی‌‌آورد.

مرحوم شهید صدر، بنیانگذار انقلاب اسلامی در عراق بود و رهبری انقلاب آن را بر عهده داشت تا آن زمان که در زندان صدام، به شهادت رسید. پیام‌های او، خطابه‌هایش، کتاب‌هایش برای ملت عراق رهبر و رهنما بود و پشتیبانی ایشان از انقلاب اسلامی ایران معروف است. به شاگردانش دستور داد که «ذوبوا فی الخمینی کما هو ذاب فی الإسلام» شاگردان عزیزم! شما باید در اطراف خمینی ذوب شوید، همان طوری که خود خمینی، در اسلام ذوب شده است. این بیان و وصیت ایشان به شاگردان ایشان بود و می‌‌گویند که صدام ـ حالا نمی‌دانم چقدر آن حقیقت دارد ـ گفته بودند که من تو را می‌‌کشم ولی برایت گریه هم می‌‌کنم. گریه می‌‌کنم برای اینکه تو تنها شخصی هستی که افتخار جهان عرب هستی، از این جهت برایت گریه می‌‌کنم، ولی می‌‌کشم برای اینکه تو طرفدار خمینی هستی، پشتیبان خمینی هستی، پشتیبان انقلاب ابران هستی. می‌‌گویند خود صدام این مطلب را به ایشان گفته بود. حالا شاید زبان حالش باشد ولی زبان قالش را نمی‌دانم. علی کل حال، عجیب و غریب، با شهادت صدر، نعمتی از دست ملت اسلام از دست ما رفت.

می‌‌گویند که صدام ـ حالا نمی‌دانم چقدر آن حقیقت دارد ـ گفته بودند که من تو را می‌‌کشم ولی برایت گریه هم می‌‌کنم. گریه می‌‌کنم برای اینکه تو تنها شخصی هستی که افتخار جهان عرب هستی، از این جهت برایت گریه می‌‌کنم، ولی می‌‌کشم برای اینکه تو طرفدار خمینی هستی

حاج آقا اولین باری که شهید صدر را دیدید چطوری و کجا دیدید؟

اولین بار به خانۀ ایشان رفتیم. یک عده از طلبه‌ها بودند ما هم همراهشان رفتیم. طلبه‌ای وارد نمی شد مگر اینکه با تمام قد به استقبالش می‌‌ایستاد، تا همین اواخر هم، وقتی که مرجع بسیار بزرگی هم شده بود، ولی هر طلبه‌ای که وارد می‌‌شد فوراً از جایش بلند می‌‌شد. وقتی استادش آقای خویی وارد می‌شدند، مثل دویدن، سریع می‌‌آمد که دست آقای خویی، دست استادش را ببوسد. خیلی با اخلاق بودند. احترام همۀ علما، همۀ مراجع، همۀ بزرگان و فضلا را نگه می داشتند ولیکن با کمال تأسف، همانطوری که شهادتش مظلومانه بود، در حوزه هم مظلوم بودند. در حوزه به خاطر اینکه تحمل فضل و خدمات و نوآوری‌های شهید صدر را نداشتند با ایشان خیلی خوب نبودند.

  یعنی حسادت می‌‌کردند؟

بله.

اولین جلسه ای که در درس ایشان حاضر شدید چطور بود؟

وقتی خانۀ ایشان رفتیم و ایشان را زیارت کردیم، دستش را بوسیدیم. بعد از طلبه‌ها سؤال کردیم که درس ایشان کجا هست؟ گفتند: فلان جا است. درس ایشان در مسجد شیخ طوسی ـ سمت قبرستان نجف ـ بود. بعد دیدیم که واقعاً ایشان عجیب هستند. از نگاه درسی با ایشان ارتباط وثیق داشتم ولی در کارهای دیگر نه. یک وقتی اطلاعات و امنیت عراق، ما را زیاد تعقیب می‌‌کرد. بعضی از طلبه‌ها و همشهری‌ها هم نصیحت کردند که شما هم ایران برو! شما را می‌‌گیرند. خدمت ایشان رسیدم و ایشان به ما دلداری داد. گفتند: حالا شما را گرفتند، چهار هفته شما را در بغداد زندان می‌‌کنند، چه می‌‌شود؟ این برای اسلام است. آقای سید سرور واعظ، دو سال زندان شد، از زندان بیرون آمد آقا در کل افغانستان شد.

این حرف را شهید صدر به شما گفتند؟

خود ایشان گفتند که سید سرور واعظ، دو سال زندان شد، از زندان در آمدند الآن آقای کل افغانستان است. شما را چهار هفته برای اسلام می‌برند چه اشکالی دارد؟! بعد ما ماندیم. این از جمله درس‌هایی بود که ایشان به ما دادند.

برای طلاب حوزه علمیه نجف، فضای سکونت دغدغه جدی ای به شمار می رفت. یک وقتی در همان اوایل، خدمت ایشان رسیدیم و سؤال کردیم که شما منزل از خودتان دارید؟ گفتند: بله. گفتم: کجاست؟ تبسّم کردند و گفتند: در بهشت است. چون در دنیا منزل ملکی نداشت. جواب ایشان، روزها مرا در فکر فرو برد و چنان تأثیر عمیقی برجا گذاشت که سالها زندگی در پرتو منزل استیجاری و مشقّتهای فراوان در زمان حضورم در نجف اشرف، معنا پیدا نمود و انگیزه مضاعفی در روند ادامه تحصیل و تدریسم شد. ایشان اوایل در منزل اجاره‌ای ساکن بود و بعد هم حاضر به داشتن منزل مسکونی نشد. در طبقه دوم مقبره مرحوم آیت الله مامقانی ـ که در آنجا تدریس می کرد ـ سکونت داشت.

آنقدر این کتاب «فلسفتنا» شُهرۀ آفاق شد که ایشان گفته بودند، اگر من می‌‌دانستم که این کتاب، آنقدر شهرت و محبوبیت در جهان دانش و در جهان اسلام پیدا می‌‌کند، حاضر نمی‌شدم که این را به نام خودم چاپ کنم.

 اگر نکات دیگری از زندگی و روحیات شهید صدر در نظر دارید بفرمایید.

شهید صدر در کاظمین، در سال بیست و پنج ذی القعدۀ 1353 هجری قمری متولد شدند و در یازده سالگی، مشغول منطق شدند و رساله‌ای در منطق نوشت، در یازده سالگی! و در دوازده سالگی «معالم الأصول» را از برادرش سید اسماعیل آموخت و در سال 1365ق، از کاظمین به نجف اشرف منتقل شدند و آنجا اقامت گزیدند. در سال 1378ق، شروع به درس اصول خارج نمود، در سال 1391ق، دورۀ اصول را تمام کرد و شروع به تدریس خارج فقه کرد. درس فقهش طبق همان کتاب «عروه الوثقی» است که تمام درس‌های خارج در حوزۀ نجف و قم، طبق همان کتاب عروه الوثقی است.

ببینید زهد ایشان و نیت خالص ایشان را. وقتی «فلسفتنا» را نوشت، به جماعه العلمای عراق، پیام داد ـ که آن‌ها جمعیتی بودند که مجله داشتند و در آن مجله هم آقای صدر مقالاتی می‌‌نوشت ـ که این کتاب به نام اینها چاپ شود نه به نام بنده و اینچنین ازخودگذشتگی و اخلاص نشان می دهد. به آن‌ها پیشنهاد داد و جماعه العلماء هم قبول کردند که همین کتاب فلسفتنا به نام جماعه العلماء چاپ شود، ولی بعد تعدیلاتی را در کتاب فلسفتنا خواستار شدند، تبدیل و تغییر و تعدیلاتی که از نظر شهید صدر، قابل قبول نبود و لذا جامعه العلماء حاضر نشد که فلسفتنا به نام اینها چاپ شود و ایشان کتاب را با نام خودش چاپ کرد و آنقدر این کتاب «فلسفتنا» شُهرۀ آفاق شد که ایشان گفته بودند، اگر من می‌‌دانستم که این کتاب، آنقدر شهرت و محبوبیت در جهان دانش و در جهان اسلام پیدا می‌‌کند، حاضر نمی‌شدم که این را به نام خودم چاپ کنم.

من الآن چهار پنج تا نامۀ ایشان را دارم، بعد تقریظی به من دادند گفتند: «قره العین» نوشته‌اش همین الآن هم موجود است. نور چشم من صالحی.

از جمله کتاب‌هایی که نوشتند، کتاب «الأسس المنطقیه فی الإستقراء» است که در نقد مبانی استقرای ارسطویی است. می گویند وقتی این کتاب چاپ شده بود و برای آیت الله خویی آورده بودند، آقای خویی گفته بودند: من تا هنوز، کتابی را ندیدم که بردارم و مطالعه کنم و نفهمم، ولی از این کتاب سر در نیاوردم! ایشان گفته بودند که چرا این کتاب را نوشته و چاپ کردند و منطق استقرائی ارسطویی را ابطال کردند. ایشان فرموده بود: برای اثبات صانع، یک دلیل تجربی هم می‌‌توان آورد. معروف است و الآن هم بین علما می‌‌گویند که برای اثبات صانع، با دلیل تجربی نمی‌شود، دلیل تجربی در امور محسوسات است و غیرمحسوسات که تجربه شدنی نیست. آقای صدر گفته بودند که به خاطر همین، اثبات صانع از راه تجربه ـ که همان برهان حساب احتمالات است ـ زحمت کشیدم و این کتاب را نوشتم. یعنی در این کتاب و همه کتاب‌هایش، غَرَضش خدا و خدمت به اسلام بود.

طلبه‌ای وارد نمی شد مگر اینکه با تمام قد به استقبالش می‌‌ایستاد، تا همین اواخر هم، وقتی که مرجع بسیار بزرگی هم شده بود، ولی هر طلبه‌ای که وارد می‌‌شد فوراً از جایش بلند می‌‌شد. وقتی استادش آقای خویی وارد می‌شدند، مثل دویدن، سریع می‌‌آمد که دست آقای خویی، دست استادش را ببوسد.

 آن زمان که شما درس شهید صدر را شروع کردید، ایشان چی درس می‌‌دادند؟

وقتی که من در دروس ایشان حاضر شدم، هم اصول و هم فقه می‌‌گفتند، منتهی من در اصول ایشان شرکت داشتم تا مدتی در فقه ایشان نمی‌رفتم، بعد در این اواخر، در دو سه سال اخیر، در فقهش هم حاضر می‌‌شدم. زمان تدریس اصولش عصر بود ولی فقه ایشان قبل از ظهر بود.

چند نفر در اصول شهید صدر شرکت می‌‌کردند؟

جمعیت درسش، روز به روز زیادتر می‌‌شد، در اوایل حدوداً مثلاً بیست نفر بود، اوایل اوایل، چهار پنج نفر بودند، بعد همین گونه به تدریج، زمانی که ما ملحق شدیم، در حدود پنجاه شصت نفر بودند، بعداً خیلی ها می‌‌آمدند، شاید صد، صد و پنجاه نفر می‌‌آمدند.

بیان ایشان چطوری بود؟

بیان ایشان عربی بود، واضح و روشن بود، منتهی اکثراً از لغات و تعابیر روز ـ عربی روز ـ  استفاده می‌‌کرد. از این جهت برای بعضی از طلبه‌هایی که خیلی آشنایی با لغات عربی نداشتند، یک مقدار سخت بود و الا بیان ایشان خیلی رسا بود.

چقدر درس می‌‌گفتند؟

گاهی بیست دقیقه، گاهی نیم ساعت، گاهی سی و پنج دقیقه، بیشتر از این نمی‌گفتند.

پرسش و پاسخ هم آزاد بود یا اینکه بعد از جلسه بود؟

اکثراً بعد از جلسه، إلی ما شاءالله. در حال درس کسی حرف نمی‌زد.

 بحث‌هایشان ضبط می‌‌شد؟

بله، همه ضبط می‌‌شد. اول با همین نوارهای عادی ضبط می‌‌شد، بعد در آن نوارهای بزرگ تبدیل می‌‌کردند، در هر نوار، بیست و شش درس ایشان ضبط می‌‌شد. منزلشان بود. بعد که بعثی‌ها ریختند و جمع کردند و بردند و گم شدند. کجا شدند، نفهمیدیم.

یک وقتی اطلاعات و امنیت عراق، ما را زیاد تعقیب می‌‌کرد. بعضی از طلبه‌ها و همشهری‌ها هم نصیحت کردند که شما هم ایران برو! شما را می‌‌گیرند. خدمت ایشان رسیدم و ایشان به ما دلداری داد. گفتند: حالا شما را گرفتند، چهار هفته شما را در بغداد زندان می‌‌کنند، چه می‌‌شود؟ این برای اسلام است.

آیا شهید صدر شاگردان خاص یا خصوصی تری داشتند که بعضی وقت‌ها در منزل شان درس بگیرند یا بحث‌های ایشان را برای دیگر شاگردان، تقریر کنند و توضیح دهند؟

بله. در قدم اول، آقای سید کاظم حائری بودند. یک وقتی من از آقای صدر سؤال کردم که بعضی از سؤالاتی در ذهن ما می‌‌آید، اگر به شما دسترسی نباشد، از چه کسی سؤال کنم؟ ایشان فرمود: «إرجع إلی سید کاظم الحائری، هو النعم البدیل لنا». عین عبارت شهید صدر در مورد آقای حائری «نعم البدیل» بود؛ یعنی بهترین بدیل برای من، آقای کاظم حائری هستند. ایشان معروف بود. از فضلای تراز اول درس ایشان، آقای حائری بود، بعد هم آقای هاشمی شاهرودی بود. البته بعد هم شاگرد و دوست و رفیقش، آقای مرحوم سید عبدالغنی اردبیلی بود. بعد هم فضلای لبنان و ایران زیاد بودند.

ویژگی‌های درس اصول ایشان چطوری بود؟

ایشان در درس اصول، مسئله را مطرح می‌‌کرد، همانطوری که آقای خویی مطرح می‌‌کردند. بعد نظر آقای خویی را می‌‌گفت و نقد و رد می‌‌کرد. نظر نائینی را می‌‌گفت و نقد و رد می‌‌کرد. نظر آقا ضیاء عراقی را می‌‌گفت و رد می‌‌کرد و نظریات مختلفی را بیان می‌‌کرد و بسیار با عمق و دقت عجیبی، آن‌ها را نقد و رد می‌‌کرد و روی آن‌ نظرات کار می‌‌کرد. مبانی ایشان، کاملاً مبانی جدیدی در علم اصول بود. اگر می‌‌گذاشتند که ایشان روی آن مبانی بیشتر کار بکند و آن مبانی در سطح حوزه‌ها منتشر می‌‌شد، اصلاً تغییر کلی در علم اصول به وجود می‌‌آمد. ایشان هم در نظم و هم در وقت حوزه حساس بود. نظرشان این بود که روزهای پنجشنبه باید درس گفته شود. تعطیلات زیاد است و طلبه‌ها به آن آرمانش نمی‌رسند. ایشان هم در تحقیقات علم اصول و علم فقه، نوآوری‌های زیادی داشتند، البته در علم فقه، به نظرم، آن اطلاعاتی که آقای خویی داشت، آقای صدر نداشت. برای اینکه آقای خویی چهل سال در فقه کار کرده بود، آقای صدر جدیدتر در صحنۀ فقه وارد شده بود ولی اگر می‌‌ماند و به ابواب مختلف فقه می‌‌رسید و مورد مطالعه و دقت قرار می‌‌داد، در فقه هم، شاید نظریات استادش را در کل رد می‌‌کرد.

ویژگی‌های دروس و مباحث فقهی ایشان چطور بود؟

درس فقه ایشان هم، تا آنجایی را که ما بودیم، یک مسئلۀ فقه را برخی اساتید مثلاً آقای خویی، بر فرض، در دو روز تمام می‌‌کرد، آقای صدر ده روز روی همان مسئله، تأویلات و احتمالات و… وقت می گذاشت. هم تحقیقاتش و هم رجالش خوب بود و هم استظهارش خوب بود؛ چون همان سلیقۀ عربی داشت. یکی از امتیازات آقای حکیم که حتی می‌‌گفتند که در فقه نسبت به آقای خویی تقدّم دارد، همین مسئلۀ استظهار از روایات ائمه(ع) است. آن کسی که سلیقه‌اش عربی باشد، خوب‌تر می‌‌تواند استظهار کند، استظهارات مرحوم شهید صدر هم، از روایات همین گونه خیلی خوب بود.

از رابطۀ شهید صدر با بقیۀ علما بگویید.

رابطه آقای صدر با همۀ علما خیلی خوب بود. برای همه آن‌ها احترام قائل بود. با آن‌ها عطوفت داشت، منتهی برخی علما حالا کم لطف بودند و بعضی‌ها… آقای خویی قلباً خیلی آقای صدر را دوست داشت، منتهی افرادی هم در دستگاه آقای خویی و هم در دستگاه آقای صدر و… بودند که می‌‌خواستند بین این‌ها جدایی بیندازند. بعضی از نمایندگان آقای صدر، از این طلبه‌های جوان، در بصره یا جاهای دیگر، علیه آقای خویی یا نمایندگان آقای خویی حرف می‌‌زدند و همین یک مقداری سبب رنجش آقای خویی می‌‌شد. او دیدن آقای خویی می‌‌آمد. دیدن آقای حکیم که همیشه می‌‌رفت. آقای حکیم بعضی از امور را حتی به ایشان ارجاع می‌‌داد. یک کتابی را یک طلبه ‌‌نوشته بود، بعد پیش آقای حکیم برده بود که این کتاب را برایش چاپ کند. گفته بود من طلبۀ افغانی هستم و پول ندارم. ایشان گفته بود: این کتاب را برای آقای صدر ببر، اگر ایشان تأیید کرد من پولش را می‌‌دهم. یعنی آقای حکیم خیلی از این چیزها را به آقای صدر ارجاع می‌‌دادند. از دانشگاه بغداد، اساتید دانشگاه و محصلین دانشگاه، روشنفکران دانشگاه، از بغداد، بصره و… زیاد پیش شهید صدر می‌‌آمدند.

در دفتر آیت‌‏الله شهید صدر، افراد مورد وثوق و اطمینان چه کسانی بودند؟

در امور داخلی، یک شیخی به نام شیخ نعمانی بود که مدتی اینجا (ایران) بود، الآن به نعمانیه عراق رفته است. خطّ خیلی خوبی هم داشت. سید خطیبی که الآن با دفتر آقای هاشمی شاهرودی است، ایشان هم همراه آقای صدر در مجالس بود. در مسائل مهم، آقای حائری و آقای هاشمی شاهرودی و آقای عبدالغنی ـ تا زمانی که آقای عبدالغنی زنده بود ـ مورد مشورت شهید صدر بودند. به این‌ها هم خیلی اعتماد داشت و این‌ها هم واقعاً دلسوز شهید صدر بودند.

آیت‏الله محی الدین مازندرانی ـ که الآن به ایشان، آموزگار می‌‌گویند ـ مشاورش بود. وزیر مالیه هم بود. امور مالیاتی شهید صدر، مربوط به ایشان بود، شیخ محیی خیلی رفیق ما هستند. یک آقای دیگری که باقری می‌‌گفتند، از طلاب افغانی بود و الآن در کویت است، ایشان هم خیلی مورد عنایت آقای صدر بودند. در امور اجتماعی و در برنامه ریزی کلیه الفقهی که آقای صدر داشتند و یک مدرسۀ خاصی بود، اداره‌اش به دست همان آقای باقری و یک عدۀ دیگری بود. سید عبدالهادی شاهرودی هم خیلی مقرب بود. اتفاقاً از بین دو بیت مرجعیت، یکی از بیت مرحوم آیت‌‏الله شاهرودی مرجع، آقا سید عبدالهادی اینجا آمدند و قهراً وقتی اینجا می‌‌آمد، در بیت خود آقای شاهرودی تنزّل می‌‌کرد و دیگری هم آقای سید محمدباقر حکیم بود، با اینکه پدرش زعیم کل مسلمین بود، معذلک می‌‌آمد. یک وقتی یک نیازی، بابت شهریه یا کارت نان، برای دوستان ما پیش آمده بود. من به آقای سید باقر حکیم گفتم که آقا! این کار ما را در دفتر آقا [پدرتان] حل کن. بسیار خندید و گفتند: همانطور که شما از دفتر آقای حکیم بیگانه هستید، بنده هم بیگانه شدم. یعنی به ایشان، به خاطر اتصال با مرحوم شهید صدر، خیلی ارج نمی‌دادند. در امور سیاسی و امور کلان، تنها مشاورش، آقای سید باقر حکیم بودند.

یک وقتی ایشان را گرفته بود، به شهید صدر خبر دادند. از بس ناراحت شده بود، به جای یک قرص، پنج قرص خورده بود، به همین دلیل به زمین افتادند و بی‌حال شدند و ایشان را به بیمارستان بردند. به خاطر ناراحتی از دستگیری آقای سید باقر حکیم اینگونه شدند. ایشان را خیلی دوست داشت.

پس شهید سید محمدباقر حکیم خیلی اعتبار و نفوذ داشتند.

بسیار زیاد. سازمان امنیت چند باری ایشان را گرفتند و زندان کرده بودند. حالا در بغداد یا نجف بوده را نمی‌دانم. یک وقتی ایشان را گرفته بود، به شهید صدر خبر دادند. از بس ناراحت شده بود، به جای یک قرص، پنج قرص خورده بود، به همین دلیل به زمین افتادند و بی‌حال شدند و ایشان را به بیمارستان بردند. به خاطر ناراحتی از دستگیری آقای سید باقر حکیم اینگونه شدند. ایشان را خیلی دوست داشت.

آقای هاشمی شاهرودی چه جایگاهی در دفتر آقای شهید صدر داشتند؟

ایشان در اواخر، گویی کل جایگاه و زمینه را از نزد آقای حائری برده بودند و مورد اعتماد ویژه آقای صدر شدند و یکی دو باری هم که زندانی شدند، در ارتباط با حزب الدعوه و آقای صدر بود. ایشان تقریباً نمایندۀ اول آقای صدر بودند و شهید صدر ایشان را به عنوان نماینده، خدمت امام در ایران فرستادند. سید نورالدین اشکوری، هم از طلبه‌های قدیمی آقای صدر بودند و من اوایل با ایشان مراوده نداشتم، منتهی مورد اعتماد آقای صدر بود و از آن طلبه‌های اولیه اش بود.

از دوستان شهید صدر چه کسانی بودند که با هم خیلی رفیق بودند؟

هم دوره‌ای‌‏های ایشان. مثلاً با این آقای فیاض خیلی رفیق بود، آقای فیاض هم احترام ایشان را داشت، گاهی هم دیدن ایشان می‌‌رفت.

آیا آیت‏‌الله شیخ محمدرضا آل یاسین، دایی شهید صدر را دیدید؟

بله. ایشان را دیده بودم، ایشان خیلی پیر بودند که آقای صدر خیلی به ایشان عزّت و احترام می‌‌کردند. در همان ایوان حرم امیرالمؤمنین(ع) نماز جماعت داشتند. یک مسجدی هم داشت در اطراف حرم. آقای صدر نماز جماعت ایشان می‌‌رفتند. می‌‌گفتند: از فضلا است ولی آن زمان ما، درس و بحث نداشتند. نزد علما و مراجع خیلی محترم بودند.

 در این درس‌هایی که می‌‌رفتید، چه کسانی فارسی و چه کسانی عربی تدریس می کردند؟

امام به فارسی درس می‌‌گفتند. مدرسینی مثل شیخ صدرا بادکوبه ای یا شیخ کاظم شیرازی هم فارسی می‌‌گفتند. آقای شیخ حسین حلی، عربی می‌‌گفت. آقای حکیم عربی می‌‌گفت. آقای شهید صدر هم عربی می‌‌گفتند.

آیا شهید صدر زبان فارسی متوجه می‌‌شدند؟

فارسی را کاملاً متوجه می‌‌شد ولی صحبت نمی‌کردند. همیشه عربی صحبت می‌‌کردند.

ویژگی مهمی که حوزۀ علمیۀ نجف آن زمان داشت چه بود و اگر با حوزۀ علمیۀ جاهای دیگر مقایسه کنیم، چه ویژگی‌ خاصی داشت؟

ویژگی خاصش این بود که اینان متمحض در درس فقه و اصول بودند. احیاناً اگر فلسفه بود دیگر از امور اجتماعی یا از علومی که به عنوان مقطع یا حواشی درس فقه و اصول باشد، خیلی اطلاع نداشتند الا مرحوم شهید صدر که گاهی فلسفتنا می‌‌گفتند و بعد با طلبه‌های خصیصینش، بحث‌های خصوصی داشت مثلاً در اقتصاد اسلامی یا در فلسفۀ اسلامی، ولی چیزی که معروف و غالب بود، فقط فقه و اصول بود که در آن هم زعیم حوزه، آقای خویی بودند؛ چون اصول ایشان خیلی مورد استقبال و توجه کل طلاب بود.

وقتی که در درسهای امام شرکت می‌‌کردید، دروس ایشان چقدر مخاطب داشتند؟

شاید در حدود دویست سیصد نفر بودند. جمعیت درس آقای خویی زیادتر بود و همان مسجد خضراء پر می‌‌شد، شاید چهارصد نفر بودند. اول خویی و بعد امام و بعد از ایشان مرحوم شهید صدر. جمعیت درس این سه شخصیت خیلی بودند.

دولت عراق، بیشتر از کدام علمای حوزه نجف حساب می‌‌بردند؟

دولت عراق تا وقتی که آیت الله حکیم در قید حیات بودند، از آقای حکیم حساب می‌‌بردند، هم با ایشان درگیر بودند و هم کل ملت عراق، با آقای حکیم بودند و از ایشان حساب می‌‌بردند. بعد از درگذشت آقای حکیم، حوزه ضعیف شد، کم و بیش که حساب می‌‌بردند، از آقای خویی حساب می‌‌بردند، منتهی خیلی کم بودند و خیلی به ایشان اعتناء نمی‌کردند. با آقای صدر که در مبارزه بود، مشکل داشتند. آن اوایل با امام ـ چون ایشان تبعیدی سیاسی بود ـ کاری نداشتند و امام هم آن مقطع، خیلی علیه حکومت عراق، موضع گیری نداشتند.

 آیا شما در جریان حزب الدعوه و درگیری‌های سیاسی حضور داشتید؟

در عراق ما وابسته به آقای صدر بودیم، تا وقتی آقای صدر در حزب الدعوه بود، ما هم بودیم. وقتی ایشان از حزب بیرون آمدند، گفتند: به نظر اینجانب، مرجعیت بیشتر از حزب می‌‌تواند به اسلام خدمت کند. روی این جهت ایشان، از روی برنامه بیرون آمدند، نه اینکه روی برنامه نباشد. می گفتند: خط مرجعیت، خصوصاً مرجعیت صالحه یا واعیه، بیشتر می‌‌تواند به مردم خدمت کند. البته حزب دعوتی‌ها با ما دوست بودند، آقای آصفی با ما دوست بود تا وقتی که اینجا (ایران) هم بود.

خانۀ شاگردانش می رفتند. خانۀ آقای سید باقر حکیم می‌‌رفت. خانۀ آقای سید محمد غروی می رفت، عروسی برادرش هم که دعوت شد، رفت و بنده هم بودم. یک خادم افغانی داشت که در جدیده ساکن بود. این خادم یک عروسی داشت و ایشان را دعوت کرده بود و ما هم بودیم، منزلش رفتند. سه چهار بار خانۀ ما دعوت شده بود، تشریف آوردند. در عقیقۀ اولاد من می‌‌آمد.

آیا اینگونه بود که شهید صدر به منزل طلبه‌ها و شاگردانش برود و بهشان سر بزند و مهمانشان شود؟

خانۀ شاگردانش می رفتند. خانۀ آقای سید باقر حکیم می‌‌رفت. خانۀ آقای سید محمد غروی می رفت، عروسی برادرش هم که دعوت شد، رفت و بنده هم بودم. یک خادم افغانی داشت که در جدیده ساکن بود. این خادم یک عروسی داشت و ایشان را دعوت کرده بود و ما هم بودیم، منزلش رفتند. سه چهار بار خانۀ ما دعوت شده بود، تشریف آوردند. در عقیقۀ اولاد من می‌‌آمد. یکی از بچه‌های مرا خود ایشان محمدباقر نام گذاشت، نام خود را گذاشتند. به خانۀ شاگردانش می‌‌رفت و خبر می‌‌گرفت. عطوفت داشتند. ما هم خیلی اظهار خوشحالی می‌‌کردیم و افتخار می‌‌کردیم.

خبر شهادت شهید صدر را چطور و کجا مطلع شدید؟

من اینجا (قم) بودم. دولت ایران اعلام کرد. در دوره انقلاب اسلامی بود. مرحوم امام اطلاعیه داد، حوزه اطلاعیه داد. همان روزی که شهادت ایشان اعلام شد، آقای سید محمد شیرازی هم بود و برخی طلبه‌ها به منزل ایشان رفتند، ایشان هم سخنرانی کرد و از آقای صدر تعریف کردند. با اینکه در زندگی با یکدیگر ارتباط نداشتند، ولی آن روز آقای صدر را تأیید کردند و اظهار عطوفت کرد که با یکدیگر بودیم. علی کل حال، ما اینجا بودیم و خیلی ناراحت شدیم. اصلاً باورمان  نمی‌‌شد که آقای صدر را شهید کردند.

آن زمان خواهر ایشان، بنت الهدی چه جایگاهی داشت؟

خواهر ایشان هم بسیار متدینه و عالمه بود. برای خانم‌ها در نجف کلاس قرآن می‌‌گذاشت، شب‌های جمعه کربلا، نجف، کاظمین و… می رفت. ازدواج هم نکرده بودند. وقتی که آقای صدر گرفتار شد، ایشان کمر همت را بست که یا برادرم را آزاد کنند یا اینکه خودم هم کشته شوم.

گاهی انسان به فکر می‌‌افتد که این چه کسی است که هم در دنیا و هم در آخرت، خُسران و ذلّت ببیند، مصداق بارز و کاملش را من در صدام دیدم. مصداق بارز بارزش را در عصر حاضر، در این عمری که بنده داشتم، در صدام دیدم؛ صدامی که آن همه اُبهت و پشتیبانان خارجی داشت و ارتشش آن زمان از ارتش ایران، به مراتب خیلی قوی تر بود. با آن ظلم و استبداد در بغداد و عراق. عجیب ظالم و مستبد بود. تنها در قساوت و ظلم و ستم صدام، شهادت آقای صدر کفایت می‌‌کند که اگر هیچ کاری نکرده بود، تنها اینکه شهید صدر را به شهادت برساند، در کفر و نفاقش بس است. ولی همین صدام با همین قدرت، دیدید که به چه ذلّتی افتاد، با آن موی سر و ریشش، در غار و زیرزمین‌ها با چه ذلتی زندگی می‌‌کرد. آخرش هم به دست ملت افتاد و به قصاص الهی رسید. این دنیایش است، آخرتش هم که آتش جهنم است. این را «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ» می‌‌گویند. کمونیست‌های افغانستان هم همین گونه «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ» شدند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا