شمال آفریقا

بررسی نقش میدان التحریر در انقلاب مصر؛ مصر آبستن انقلابی دیگر؟!

عبدالرحمن حسام – مجله سبل

ترجمه: رامین حسین آبادیان

مقدمه

کشورهای مختلف جهان عرب از پایان سال 2010 میلادی شاهد ظهور و بروز سلسله حوادث و رویدادهایی بودند که پیشتر وقوع آن‌ها نوعی خیال‌پردازی تلقی می‌شد. حتی می‌توان گفت که اساسا در مخیله هیچکس نمی‌گنجید که این حوادث به وقوع بپیوندند. از پایان سال 2010 ما شاهد وقوع انقلاب‌هایی در کشورهای جهان عرب بودیم. جنبش‌های زیادی از بطن انقلاب‌ها سربرآوردند و حکومت‌هایی نیز به زیر کشیده شده و سقوط کردند.

پس از تمامی این تحولات بود که انقلاب‌های معکوس به وقوع پیوستند. هدف از این انقلاب‌ها، بازگرداندن عقربه‌های ساعت به عقب بود. انقلاب‌های معکوس در نهایت توانستند زمام امور را در دست گرفته و یک بار دیگر وضعیت را به شکل سابق خود برگردانند. انقلاب‌هایی که در کشورهای جهان عرب به وقوع پیوستند، غیرقابل پیش‌بینی بودند؛ درست مانند تمامی انقلاب‌های دیگر که خیلی کم پیش‌ می‌آید ازپیش‌برنامه‌ریزی‌شده باشند. این انقلاب‌ها در ابتدای امر بسیار پُرقدرت ظاهر شدند و همگان به آن‌ها به عنوان یک اتفاق بسیار برجسته و بزرگ نگریستند. انقلاب‌های جهان عرب این امید را در دل ملت‌ها زنده کردند که آینده‌ای به مراتب درخشان‌تر از زمانِ حال در انتظارشان خواهد بود؛ آینده‌ای که قطعا ظلم و ستم کمتری در آن اتفاق خواهد افتاد.

واقعیت این است که انقلاب‌های عربی موجب شدند تا توانمندی‌های نهفته در جهان عرب آشکار شوند. این انقلاب‌ها نشان دادند که کشورهای جهان عرب از ظرفیت بسیار بالایی برای ایجاد تغییر و تحول برخوردار هستند. با این حال، به مرور زمان و در جریان همین انقلاب‌ها بود که بخشی از عجز و ناتوانی کشورهای جهان عرب نیز عیان گشت. ظهور و بروز انقلاب‌های کشورهای عربی به سلسله علل و عوامل ساختاری‌ای بازمی‌گردد که عمدتا ریشه در تاریخ دارند. در اینجا تلاش می‌کنیم این علل و عوامل را مورد توجه قرار دهیم. باید توجه داشت که این عوامل تا به امروز نیز پابرجا هستند و هنوز از بین نرفته‌اند.

انقلاب‌های عربی موجب شدند تا توانمندی‌های نهفته در جهان عرب آشکار شوند. این انقلاب‌ها نشان دادند که کشورهای جهان عرب از ظرفیت بسیار بالایی برای ایجاد تغییر و تحول برخوردار هستند. با این حال، به مرور زمان و در جریان همین انقلاب‌ها بود که بخشی از عجز و ناتوانی کشورهای جهان عرب نیز عیان گشت.

عوامل سیاسی: ما باید یک واقعیت تلخ را بپذیریم و آن، این است که کشورهای عربی فاقد دموکراسی هستند. آنچه که در این کشورها مشاهده می‌شود قلع و قمع و سرکوب و نیز محدودسازی آزادی‌ها است. در بسیاری از کشورهای عربی قانون «وضعیت فوق‌العاده» وجود دارد و این قانون همواره «تا زمانی نامحدود» تمدید می‌شود. این بدان معناست که یک وضعیت استثنائی در این کشورها وجود دارد؛ وضعیت که در دیگر کشورها به چشم نمی‌خورد. از سوی دیگر، کشورهای جهان عرب از سیاست‌های تهاجمی حکومت‌ها از یک سو و ضعف و سستی نهادها و مؤسسات آن از سوی دیگر، رنج می‌بَرند. افزون بر این، احزاب و جریان‌های سیاسی در ساختار کشورهای جهان عرب به شدت ضعیف هستند. این درحالی است که اتحادیه‌ها و سازمان‌های جامعه مدنی نیز در کشورهای عربی وضعیت مناسبی ندارند.

عوامل اقتصادی: کشورهای جهان عرب با وضعیت اقتصادی مناسبی مواجه نیستند. مشکلات، چالش‌ها و معضلات اقتصادی در این کشورها روز به روز در حال افزایش است. این مسأله به خوبی در کشورهای جهان عرب دیده می‌شود. وضعیت اقتصادی طبقه متوسط در کشورهای عربی روز به روز بدتر می‌شود. در کشورهای جهان عرب ما شاهد آن هستیم که اوضاع معیشتی عموم مردم مُدام درحال بدتر شدن است. در عین حال، فساد نهادینه‌شده و پُردامنه در بخش‌های مختلف جامعه و حکومت، بیش از هر چیزی دیگری به وخامت اوضاع اقتصادی در جهان عرب دامن زده است. از سوی دیگر، باید به این مسأله نیز اشاره کرد که کشورهای عربی از پدیده‌ای تحت عنوان «نظامی شدن حکومت‌ها» رنج می‌بَرند. حکمرانی یک حکومتِ نظامی ناگزیر جامعه را نیز تحت تأثیر خود قرار خواهد داد و فضای آن را نیز نظامی خواهد ساخت؛ اتفاقی که در کشورهای جهان عرب به وضوح دیده می‌شود. به عبارت بهتر و خلاصه‌تر باید گفت که ما در کشورهای عربی نظام‌های «الیگارشی» را می‌بینیم؛ یعنی نظام‌هایی که در آن گروهی کم‌شمار با تکیه بر ثروت و مبتنی بر روشی غیردموکراتیک حکمرانی می‌کنند.

کشورهای جهان عرب از سیاست‌های تهاجمی حکومت‌ها از یک سو و ضعف و سستی نهادها و مؤسسات آن از سوی دیگر، رنج می‌بَرند. افزون بر این، احزاب و جریان‌های سیاسی در ساختار کشورهای جهان عرب به شدت ضعیف هستند. این درحالی است که اتحادیه‌ها و سازمان‌های جامعه مدنی نیز در کشورهای عربی وضعیت مناسبی ندارند.

نظام‌های حاکم در کشورهای جهان عرب بیش از آنکه یک نظام سیاسی به نظر آیند، به یک گروه نظامی شباهت دارند که مأموریت تحقق منافع خارجی را برعهده گرفته‌اند. این حکومت‌ها، در عین حال به دنبال غارت ثروت‌های ملی و کسب دستاوردهایی برای خود هستند. وضعیت این حکومت‌ها به گونه‌ای است که هیچ دورنمایی در خصوص احتمال اصلاح در آن‌ها دیده نمی‌شود. همین مسأله یعنی فقدان امید به تغییر و تحولِ حکومت‌ها، خود به تنهایی عامل بسیار مهمی است که می‌تواند به شعله‌ور شدن آتش انقلاب‌ها منجر گردد. درحال حاضر، سؤالی که به وجود می‌آید این است: «اکنون که علل و عوامل منجر به انقلاب همچنان وجود دارند، آیا می‌توان گفت که خودِ انقلاب نیز هنوز در جریان است»؟ اگر مقصودمان از وضعیت و شرایط انقلابی، یک موجِ انقلابی مشخص باشد، باید گفت که طبیعتا وضعیت و شرایط انقلابی در کشورهای مختلف جهان عرب که از اواخر سال 2010 آغاز شد، همچنان ادامه دارد. درست است که موج این انقلاب‌ها فروکش کرد و زبانه‌های آتش آن خاموش شد اما این بدان معنا نیست که «انقلاب به عنوان یک مطالبه و هدف مردمی» پایان یافته است. این بدان معناست که مستلزمات و نیز علل و عواملی که می‌توانند به ظهور و بروز انقلاب منجر شوند، همچنان وجود دارند. این علل و عوامل ساختاری هر روز بیش از گذشته پررنگ و تأثیرگذار می‌گردند.

بر این اساس، با قاطعیت باید گفت که می‌توان انتظار راه افتادن موج‌های جدیدی از انقلاب در کشورهای جهان عرب را داشت. هرچند که ما قادر نیستیم زمان، ماهیت و کیفیت این موج‌های انقلابی را پیش‌بینی کنیم، اما می‎توانیم وجود امکان ایجاد تغییر و تحول در وضعیت حاکم را به وضوح مشاهده کنیم. واقعیت این است که «بهار عربی» یک رویداد استثنائی در تاریخ نوین جهان عرب و جهان اسلام بود. علیرغم فروکش کردن موج‌های ابتدائی انقلاب‌های «بهار عربی»، باید به این مسأله توجه داشت که این اتفاق ممکن است یک بار دیگر مجددا رخ دهد. این امکان وجود دارد که یک نسل انقلابی جدید از بطن موج‌های انقلابی پیش‌روی سربرآورد و بتواند از موانع و تنگناهایی که پیشتر ـ در موج اول انقلاب ـ در برابر انقلابیون قرار داشتند، عبور کند. انقلاب‌هایی که در کشورهای جهان عرب به وقوع پیوستند با تنگناها و بن‌بست‌های بسیاری مواجه شدند. در مقاله پیش‌روی بر روی مسأله «ابزارهای سیاسی» [داشته‌ها و پشتوانه‌های سیاسی] نزد انقلابیون و سیاستمداران تمرکز کرده‌ایم و به عنوان نمونه، اتفاقات میدان «التحریر» در مصر را مورد توجه قرار داده‌ایم.

وضعیت این حکومت‌ها به گونه‌ای است که هیچ دورنمایی در خصوص احتمال اصلاح در آن‌ها دیده نمی‌شود. همین مسأله یعنی فقدان امید به تغییر و تحولِ حکومت‌ها، خود به تنهایی عامل بسیار مهمی است که می‌تواند به شعله‌ور شدن آتش انقلاب‌ها منجر گردد. درحال حاضر، سؤالی که به وجود می‌آید این است: «اکنون که علل و عوامل منجر به انقلاب همچنان وجود دارند، آیا می‌توان گفت که خودِ انقلاب نیز هنوز در جریان است»؟

میدان «التحریر» نقطه ضعف یا قدرت؟

«چارلز تیلی» جامعه‌شناس آمریکایی (27 مِی ۱۹۲۹– ۲۹ آوریل 2008) و کسی که یک شخصیت نظریه‌پرداز در زمینه مطالعات «جنبش‌های اجتماعی» محسوب می‌شد، تصریح کرده است: «در جریان اختلافات و منازعات سیاسی این ابزارهای سیاسی که نزد هریک از طرف‌های درگیر است، سرنوشت اختلافات و منازعات را مشخص می‌کند. مردم در هر گونه منازعات سیاسی به بررسی استفاده از ابزارهایی می‌پردازند که گمان می‌کنند با استفاده از آن‌ها قادر به تحقق اهدافشان هستند». بر اساس آنچه که گفته شد، «داشته‌ها و پشتوانه‌های سیاسی» در واقع همان ابزارهایی هستند که مردم و سیاستمداران به منظور پیشبرد اهداف و مقاصد انقلابی و سیاسی خود در سطوح استراتژیک و تاکتیکی، از آن‌ها بهره‌برداری می‌کنند. از همین‌روی، بسیار مهم است که ما مسأله پشتوانه‌ها و ابزارهای سیاسی و نیز نقش محوری آن در هرگونه منازعات سیاسی را مورد بررسی دقیق قرار دهیم. تنها از این رهگذر است که قادر خواهیم بود به اشتباهات و خطاهای اصلی و اساسی که در جریان انقلاب مصر به وقوع پیوستند، پی ببریم. سؤالی که وجود دارد این است که فقدان کدام مؤلفه‌ها، پشتوانه‌ها و ابزارها باعث شد تا انقلاب مصر در نهایت به شکست منجر شود؟ نکته دیگری که وجود دارد به ظرفیت‌ها، پشتوانه‌ها و ابزارهایی مربوط می‌شود که انقلاب و انقلابیون در آن زمان یا از آن‌ها برخوردار بودند و یا می‌توانستند برخوردار باشند.

به طور کلی، باید بگویم که قدرت سیاسی و اجتماعی انقلاب مصر در سال 2011 نشأت‌گرفته از اراده جدی و گسترده مردم برای تحقق «تغییر و تحول سیاسی»، «آزادی»، «عدالت» و «زندگی کریمانه» بود. با این حال، مشکلی که وجود داشت در زمینه برخورداری از ابزارها و پشتوانه‌های سیاسی بود. با قاطعیت می‌توانم بگویم که تنها ابزار و پشتوانه سیاسی انقلابیون مصری در زمان وقوع انقلاب «اشغال میدان التحریر» بود. این اقدام [اشغال میدان التحریر] در ابتداء کاملا موفقیت‌آمیز بود و انقلابیون توانستند به خوبی از پَس آن برآیند. در واقع، همین اقدام موجبات غافلگیری نظام حاکم به ریاست «حسنی مبارک» را فراهم آورد و در نهایت هم به کناره‌گیری وی از قدرت منجر شد. با تمامی این‌ها، احزاب، جریان‌ها و گروه‌های سیاسی و انقلابی از این پشتوانه بزرگ خود در زمان انقلاب استفاده مناسبی نکردند. به عبارت بهتر، باید گفت که انقلابیون تلاش کردند تا از پشتوانه‌ خود استفاده‌ای فراتر از ظرفیتِ آن را داشته باشند. همین مسأله موجب شد تا قدرت و ظرفیتِ پشتوانه سیاسی مذکور به فرسایش کشیده شود و عملا کارایی و کارآمدی خود را از دست بدهد. سیطره بر میدان «التحریر» به عنوان یک پشتوانه بزرگ برای انقلابیون در نتیجه مشارکت تمامی اقشار انقلابی محقق شد. نظام حاکم هیچگاه پیش‌بینی نمی‌کرد که انقلابیون بتوانند میدان «التحریر» را تحت سیطره و اشغال کامل خود درآورند. با این‌حال، این اتفاق رخ داد و پشتوانه و ابزار بزرگی را برای انقلابیون فراهم آورد. با این حال، همانطور که پیشتر گفته شد، انقلابیون فاقد تجربه کافی برای بهره‌برداری مناسب از پشتوانه سیاسی خود در فرایند انقلاب بودند.

با قاطعیت باید گفت که می‌توان انتظار راه افتادن موج‌های جدیدی از انقلاب در کشورهای جهان عرب را داشت. هرچند که ما قادر نیستیم زمان، ماهیت و کیفیت این موج‌های انقلابی را پیش‌بینی کنیم

از سوی دیگر، سیطره انقلابیون بر میدان «التحریر» موجب شد تا آن‌ها در فرایند انقلابی که آغاز کرده بودند علاوه بر یک «پشتوانه سیاسی» به یک «پشتوانه اجتماعی» نیز دست پیدا کنند. تسلط بر میدان «التحریر» برای انقلابیون به یک سمبل تبدیل شده بود. به طور کلی و خلاصه باید گفت که میدان «التحریر» به سمبل و قلبِ انقلاب مصر مبدل گشت. از همین‌روی، میدان «التحریر» به عنوان «پشتوانه سیاسیِ» اصلی و مرکزیِ انقلاب مصر در کانون توجهات و اهتمامات قرار گرفت. در آن زمان، صدای بلند انقلاب مردم از میدان «التحریر» شنیده می‌شد. بر اساس آنچه که گفته شد، میدان «التحریر» در واقع اولین مساحت جغرافیایی بود که صدای انقلاب مصر از آن بلند شد و این صدا به تدریج در دیگر نقاط پیچید. لذا باید میدان «التحریر» را به مثابه لِنز دوربینی در نظر گرفت که از طریق آن می‌توان به پیروزی‌ها و شکست‌های انقلاب مصر نگریست. در عین حال، باید اذعان کرد که در خصوص میدان «التحریر» و نقش آن در انقلاب مصر ما شاهد یک «پارادوکس» اصلی و اساسی هستیم. از یک سو میدان «التحریر» به صدای مرکزی و محوری انقلاب مصر تبدیل و موجب شد تا روند انقلاب، پررنگ‌تر و تأثیرگذارتر شود. افزون بر این، اتفاقات میدان «التحریر» بود که باعث شد تا مردم بیش از پیش بسیج شوند و به خیزش و خروش علیه نظام حاکم بپردازند. اما از سوی دیگر، میدان «التحریر»، انقلاب مصر را در یک مساحت جغرافیایی واحد محدود و محصور ساخت. همین مسأله موجب شد تا دامنه‌های انقلاب مصر تقریبا از میدان «التحریر» فراتر نرود و تقریبا در همانجا محدود باقی بماند. این بدان معناست که متمرکز شدن انقلاب مصر در میدان «التحریر» از افزایش دامنه انقلاب در دیگر نقاط این کشور ممانعت به عمل آورد.

بنابراین، «التحریر» خیلی زود به یک «پشتوانه سیاسی» برای انقلابیون مصری تبدیل شد و در عین حال، در یک بازه زمانی بسیار کوتاه دستِ انقلابیون از این پشتوانه خالی شد. این «پشتوانه سیاسی» پس از گذشت مدتی، دیگر فاقد کارایی و کارآمدی اولیه خود برای انقلاب مصر بود. علت این مسأله هم استفاده و بهره‌برداری مکرر انقلابیون از ظرفیت میدان «التحریر» بود. اگر از لحاظ استراتژیک بخواهیم این مسأله را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم، باید گفت که اشغال میدان «التحریر» در نهایت به یک استراتژی بی‌فایده تبدیل شد و در حد فاصل میان سال‌های 2011 و 2012 به نمادی از شکست انقلاب مصر مبدل گردید.

تنها ابزار و پشتوانه سیاسی انقلابیون مصری در زمان وقوع انقلاب «اشغال میدان التحریر» بود. این اقدام در ابتداء کاملا موفقیت‌آمیز بود و انقلابیون توانستند به خوبی از پَس آن برآیند. در واقع، همین اقدام موجبات غافلگیری نظام حاکم به ریاست «حسنی مبارک» را فراهم آورد و در نهایت هم به کناره‌گیری وی از قدرت منجر شد.

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که اگر میدان «التحریر» در نهایت به سمبلی از شکست انقلاب مصر تبدیل شد، بنابراین در ابتداء یک «پشتوانه سیاسی» برای انقلابیون به شمار می‌رفت؟ علل و عواملی وجود داشتند که موجب شدند تا «التحریر» در زمینه تبدیل شدن به «پشتوانه سیاسی» انقلاب مصر موفق باشد. دلیل اول این بود که میدان «التحریر» از لحاظ تاریخی و جغرافیایی دارای اهمیت بسزایی بود. دلیل دوم این بود که میدان «التحریر» به عنوان مرکزیتِ انقلاب شناخته شد؛ به گونه‌ای که تمامی راهپیمایی‌های مردمی از این میدان آغاز و در پایان نیز به آنجا منتهی می‌شدند. سوم اینکه سازماندهی میدان «التحریر» بی‌نظیر بود و اقشار مختلف جامعه را دربر می‌گرفت. چهارم اینکه رهبران گروه‌ها، احزاب و جریان‌های سیاسی متعدد و متنوع در برپایی تظاهرات و راهپیمایی‌ها در میدان «التحریر» نقش داشتند و همین مسأله بر اهمیت میدان مذکور افزوده بود. این نقش‌آفرینی موجب شده بود تا میدان «التحریر» به عنوان یک «پشتوانه سیاسی» قدرتمند برای انقلاب محسوب شود. پنجم اینکه، متمرکز شدن نظام حاکم بر تحولات میدان «التحریر»، افزایش اهمیت این میدان در فرایند انقلاب را به دنبال داشت. در آن زمان، نظام حاکم تمامی استراتژی‌هایِ متنوع خود برای سرکوب تحرکات انقلابی را به مدت 18 روز بر میدان «التحریر» متمرکز ساخته بودند.

انقلابیون چگونه میدانِ خود را از دست دادند؟

پس از کناره‌گیری «حسنی مبارک» از قدرت در ماه فوریه سال 2011 انقلابیون همچنان به تجمع در میدان «التحریر» ادامه دادند. اوضاع تا جایی پیش رفت که تجمع در میدان «التحریر» به استراتژیِ مورد علاقه انقلابیون در دوره انتقالی تبدیل شده بود. در آن زمان، میدان «التحریر» دیگر با حضور انقلابیون بود که شناخته می‌شد. با این‌حال، هیچ‌یک از این تلاش‌ها نمی‌توانست به بازتولید اولین صحنه انقلاب در میدان «التحریر» که به «پشتوانه سیاسی» انقلابیون مبدل شده بود، منجر گردد. از روز 12 فوریه سال 2011 تا 5 دسامبر سال 2012 میدان «التحریر» شاهد برگزاری 10 تحصن مردمی بود. در میان این حجم از تحصن تنها 3 تحصن مردمی توانستند تأثیرگذار باشند. سلسله تحصن‌هایی که پس از کناره‌گیری «حسنی مبارک» در میدان «التحریر» برگزار شدند ـ به صورتی کاملا دراماتیک ـ کوچکتر از تحصن‌هایی بودند که در روزهای اول انقلاب در میدان مذکور به وقوع پیوستند. کار به جایی رسید که دیگر کسی میدان «التحریر» را «اردوگاهِ انقلاب» تلقی نمی‌کرد و چنین توصیفی را در رابطه با آن به کار نمی‌بُرد. علت این مسأله هم آن است که تحصن‌های میدان «التحریر» دیگر کارآمدی سابق خود را نداشتند و عملا فاقد قدرت تأثیرگذاری بودند. حجم کوچک تحصن‌های میدان «التحریر» پس از کناره‌گیری «مبارک» از قدرت این فضا را برای رسانه‌ها فراهم آورد که معترضان را به عناصر «آشوب‌طلب» توصیف کنند و نه «انقلابیون» و یا «نمایندگان مردم».

سیطره انقلابیون بر میدان «التحریر» موجب شد تا آن‌ها در فرایند انقلابی که آغاز کرده بودند علاوه بر یک «پشتوانه سیاسی» به یک «پشتوانه اجتماعی» نیز دست پیدا کنند. تسلط بر میدان «التحریر» برای انقلابیون به یک سمبل تبدیل شده بود. به طور کلی و خلاصه باید گفت که میدان «التحریر» به سمبل و قلبِ انقلاب مصر مبدل گشت.

معترضان مصری تلاش‌های مکرری را برای اشغال مجدد میدان «التحریر» از خود به نمایش گذاشتند. علت اصلی این مسأله هم آن بود که آن‌ها تصور می‌کردند که اگر «التحریر» را یک بار دیگر تحت اشغال خود درآورند، باز هم خواهند توانست از آن به عنوان «پشتوانه سیاسی» بزرگ خود در فرایند انقلاب بهره‌برداری کنند. با این حال، نه تنها هیچگاه چنین اتفاقی رخ نداد بلکه برعکس، معنا و مفهوم «التحریر» نیز به طور کامل دستخوش تغییر شد. «التحریر» دیگر معنا و مفهوم اصلی خود را از دست داده بود. کار به جایی رسید که معترضان مصری در خصوص میدان [التحریر] و مفهوم آن با یکدیگر به منازعه و مشاجره می‌پرداختند. در این گیرودار، گروه‌های سیاسی نیز در خصوص تحولات میدان «التحریر» با یکدیگر وارد منازعه شدند و اختلافات میان‌شان شکل گرفت. در طول دوره انتقالی، شرایط در میدان «التحریر» به طور کلی تغییر کرد. این میدان دیگر هیچ شباهتی به روزهای اولیه انقلاب مصر نداشت و سمبل انقلاب نبود. تعداد تجمع‌کنندگان و تحصن‌کنندگان در میدان «التحریر» دیگر از چند ده نفر فراتر نمی‌رفت. تحصن‌ها به شدت ضعیف بودند. شرکت‌کنندگان در تحصن‌ها به دلیل تعداد کمی که داشتند، قادر به تشکیل یک اردوگاه انقلابی نبودند.

بر این اساس، کاملا می‌شد هویت یکنواخت شرکت‌کنندگان در تحصن‌های میدان «التحریر» در دوره انتقالی را حدس زد. این درحالی است که در روزهای اولیه انقلاب، اقشار مختلف مردم، طِیف‌های سیاسی گوناگون از چپگرا گرفته تا راستگرا و نیز طبقات اجتماعی مختلف در میدان «التحریر» به چشم می‌خوردند. با تمامی این‎‌ها، در دوره انتقالی تجمع‌کنندگان در میدان «التحریر» تنها جوانان چپگرا بودند. علیرغم اینکه در دوران ابتدائی انقلاب، جمعیت پُرشمارِ تجمع‌کننده در میدان «التحریر» تمامی جوانب این میدان را پوشش می‌دادند اما در دوره انتقالی تنها بخش بسیار کوچکی از این میدان تحت سیطره معترضان دیده می‌شد. در دوره انتقالی، دیگر ابتکار عمل با انقلابیون نبود. این درحالی است که آن‌ها [انقلابیون] پیشتر با «پشتوانه سیاسی» که به واسطه تجمع در «التحریر» به دست آورده بودند، توانسته بودند زمینه کناره‌گیری «مبارک» از قدرت را فراهم سازند.

کاملا می‌شد هویت یکنواخت شرکت‌کنندگان در تحصن‌های میدان «التحریر» در دوره انتقالی را حدس زد. این درحالی است که در روزهای اولیه انقلاب، اقشار مختلف مردم، طِیف‌های سیاسی گوناگون از چپگرا گرفته تا راستگرا و نیز طبقات اجتماعی مختلف در میدان «التحریر» به چشم می‌خوردند. با تمامی این‎‌ها، در دوره انتقالی تجمع‌کنندگان در میدان «التحریر» تنها جوانان چپگرا بودند.

با انفعال انقلابیون، دستگاه‌های نظامی و اطلاعاتی به تدریج مداخلات خود در امور امنیتیِ داخلی را کلید زدند. همچنین هجمه‌های رسانه‌ای علیه معترضان آغاز شد و تحصن‎‌کنندگان رفته رفته مورد اتهام واقع شدند. آن‌ها صراحتا از سوی رسانه‌ها به عنوان عناصر آشوبگر توصیف شدند. همین مسأله موجب شد تا نیروهای امنیتی سیاست «مشت آهنین» را در قبال تحصن‌کنندگان در پیش بگیرند و آن‌ها را مورد سرکوب قرار دهند. نیروهای امنیتی مصر در قبال تحصن‌کنندگان به خشونتِ مفرط متوسل شدند و تلاش کردند تا به تحصن آن‌ها پایان دهند.

در جریان تحصن‌هایی که پس از کناره‌گیری «حسنی مبارک» از قدرت به وقوع پیوستند، ضعف و سستی تحصن‌کنندگان برای نیروهای امنیتی کاملا آشکار شد. پس از کناره‌گیری «مبارک»، نیروهای امنیتی مصر با توسل به زور موفق شدند تقریبا تمامی تحصن‌هایی را که برگزار شده بود، سرکوب کنند. واقعیت این است که تعداد کم تحصن‌کنندگان از یک سو و عدم برخورداری آن‌ها از پایگاه مردمی از سوی دیگر موجب شده بود تا دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی به ضعف و سستی شدید تحصن‌کنندگان پی ببرند. ازهمین‌روی، این دستگاه‌ها اقدامات خشونت‌آمیز علیه تحصن‌کنندگان را بیش از پش تشدید کردند. به کارگیری زور و خشونت علیه تحصن‌کنندگان توسط نیروهای امنیتی باعث شد تا آن‌ها دیگر قدرت و توانی برای بازیابی ابتکار عمل خود نداشته باشند و مجبور شوند صحنه را به طرف مقابل واگذار کنند. این شد که آن‌ها در نهایت «میدان» را از دست دادند.

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا