رژیم صهیونیستی

اسرائیل و جنگ داخلی! آیا چنین گزینه‌ای قابل تصور است؟

ماجد عزام؛ روزنامه نگار فلسطینی 
عربی بوست
ترجمه: رامین حسین آبادیان

مسئله امکان وقوع جنگ داخلی در اسرائیل دیگر یک تئوری نظری، شفاهی، تاریخی و آکادمیک نیست، بلکه به یک واقعیت عینی تبدیل شده است. در همین راستا، اخیرا «بنی گانتز» وزیر جنگ سابق اسرائیل در خصوص وقوع جنگ داخلی در اراضی اشغالی هشدار داده و «بنیامین نتانیاهو» نخست‌وزیر اسرائیل را مسئول چنین اتفاقی دانسته است. همچنین تهدیدات وسیع و پی در پی متحد و همپیمان نتانیاهو یعنی «ایتمار بن گویر» مبنی بر قلع و قمع و سرکوب اعتراضات ضد دولتی و نیز اقدام «تِسوی فوگل» نماینده حزب لیکود در کنست (پارلمان) در تهدید «بنی گانتز» و «یائیر لاپید» نخست‌وزیر سابق به بازداشت به دلیل انتقاد از کابینه، خود از جمله نشانه‌هایی است که وقوع جنگ داخلی در اراضی اشغالی را محتمل می‌سازد. این عضو حزب لیکود در پارلمان حتی «موشه یعالون» رئیس سابق ستاد مشترک ارتش اسرائیل را نیز به بازداشت تهدید کرده بود.

اینکه سخن از وقوع جنگ داخلی در اسرائیل به میان می‌آید، علل و عوامل متعددی دارد که آن‌ها را حتی در طول تاریخ نیز می‌توان مشاهده کرد. به عنوان نمونه، باید به درگیری و جنگ میان سرزمین‌های یهودیِ سابق در گذشته اشاره کرد؛ درگیری‌هایی که در نهایت به فروپاشی این سرزمین‌ها و نابودی آن‌ها منجر شدند. باید گفت که هیچیک از ممالک و سرزمین‌های یهودی ـ به دلیل همین درگیری‌ها و جنگ‌های داخلی ـ نتوانستند بیش از 8 دهه به حیات خود ادامه دهند. افزون براین، در برخی از این ممالک نیز درگیری‌ها و جنگ‌های داخلی شدیدی به وقوع پیوست. در اینجا همچنین می‌توان به فروپاشی رژیم‌های استعماریِ عجیب و غریب نیز اشاره کرد؛ درست مانند اتفاقی که برای مغول‌ها و صلیبی‌ها در سرزمین‌های عربی و اسلامی رخ داد. این بدان معناست که تکیه حاکمان بر رویکرد استعماری، امنیتی و خشونت‌گرایی همواره موجب شکل‌گیری درگیری‌های خونین در اراضی تحت حکمرانی‌شان شده است. این درست مانند همان اتفاقی است که میان گروه‌های مسلح و شبه نظامی رخ می دهد.

بر اساس آنچه که گفته شد، باید به این موضوع نیز توجه داشت که ایدئولوژی صهیونیسم مبتنی بر خشونت، استعمار و تبعیض نژادی است. بدیهی است که چنین رژیمی نمی‌تواند در محیطی که مقاومت در آن نقش‌آفرینی می‌کند، برای مدت زمان زیادی به حیات خود ادامه دهد. در این شرایط، کاهش تنش‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی اسرائیل غیرممکن خواهد بود. در همین حال، شکل گیری نسل‌های جدید با تفکرات مختلف نیز خود عامل دیگری است که موجب خواهد شد تا اسرائیل نتواند مدت زمان زیادی به حیات خود ادامه دهد.

پیش بینی وقوع جنگ داخلی در اسرائیل

مسئله پیش بینی وقوع جنگ داخلی در اسرائیل به دیروز و امروز بازنمی‌گردد، زیرا در طول تاریخ افرادی بودند که چنین پیش بینی را مطرح کرده‌اند. در همین ارتباط، «یشایاهو لیبوویتس» یکی از فیلسوف‌های اسرائیلی سخنانی را ایراد کرده است. او در اواخر دهه 60 قرن گذشته با اشاره به سیاست‌های اسرائیل در قبال فلسطینیان، خط مشیِ قهرآمیز و مسلحانه تل‌آویو و نیز اقدامات سرکوبگرانه علیه مردم فلسطین، تأکید کرد که پیامدهای چنین اقدامات و سیاست‌هایی قطعا جامعه اسرائیل را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. «لیبوویتس» گفت که اسرائیل با ارتکاب چنین اقداماتی موجب نهادینه شدن اندیشه‌های مبتنی بر خشونت‌گرایی در ذهنیت افراد می‌شود و همگان با اتکاء بر همین ذهنیت اختلافات خود با یکدیگر را حل و فصل خواهند کرد. عامل دیگری که موجب تقویت گمانه‌زنی‌ها پیرامون وقوع جنگ داخلی در اسرائیل می‌شود، این است که اسرائیل ـ به معنای منفیِ کلمه ـ یک الگو و نمونه بی‌نظیر است، زیرا تنها دولت در جهان محسوب می‌‌شود که فاقد قانون اساسی است. همچنین اسرائیل تنها دولت در جهان به شمار می‌رود که مناطق تحت سیطره‌اش دارای هیچ حدود و ثغوری نیستند. فقدان قانون اساسی به نوبه خود موجب تشدید اختلافات و شکاف‌ها در جامعه اسرائیل شده است و بدون تردید این شکاف‌ها در آینده بیش از پیش تشدید می‌شوند. این بدان معناست که اسرائیلی‌ها در عرصه سیاسی و اجتماعی قادر به حل و فصل مشکلات خود نخواهند بود.

یشایاهو لیبوویتس

لذا طرح مسئله احتمال وقوع جنگ داخلی در اسرائیل ریشه در تاریخ دارد. سلسله هشدارهایی نیز که اخیرا توسط مسئولان و مقامات اسرائیلی در این زمینه داده شده است، در امتداد همین ریشه‌های تاریخی قرار می‌گیرد. نبرد همیشگی میان اسرائیلی‌های مذهبی و اسرائیلی‌های سکولار در عرصه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی نیز خود یکی دیگر از عواملی است که احتمال وقوع جنگ داخلی در اسرائیل را افزایش می‌دهد. نبرد میان طرف‌های یادشده از زمان تأسیس رژیم اسرائیل در سال 1948 تا به امروز وجود داشته است. اسرائیل همواره در راستای حمایت از مذهبی‌ها گام برداشته است. به عنوان نمونه، آن‌ها از خدمت سربازی و یا حتی کار کردن هم معاف شدند. هرچند که اسرائیلی‌های متدین (یا مذهبی) در ابتدای امر و در زمان نخست وزیری «دیوید بن گوریون» بنیانگذار و اولین نخست‌وزیر اسرائیل، از ورود به عرصه سیاسی و نقش‌آفرینی در این عرصه خودداری کردند، اما به مرور زمان به بازیگران اصلی صحنه سیاسی مبدل گشتند. البته پس از این نقش‌آفرینی نیز، توافقات مذهبی‌ها با سیاستمداران که به بیش از 70 سال پیش بازمی‌گردد و به موجب آن امتیازاتی به متدینین داده شد، لغو نگردید.

 اکنون نیز که مذهبی‌ها تقریبا یک پنجمِ کل جمعیت اسرائیل را تشکیل می‌دهند و به یک قُطب قدرت تبدیل شده‌اند، سهم خود در قدرت سیاسی را خواستار هستند. مذهبی‌ها دارای تشکیلات سازمان‌یافته‌ای هستند و به شدت به اجرای دستورالعمل‌های خاخام‌ها پایبندند، زیرا خاخام‌ها را رهبران معنوی خود می‌دانند. تمامی این‌ها درحالی است که مذهبی‌ها از لحاظ اقتصادی و امنیتی باری بر روی دوش دولت هستند، زیرا نه تنها هیچ فعالیت مستقیمی در بازار کار و اقتصاد ندارند، بلکه به بهانه پرداختن به فراگیری تورات نیز سربازی نمی‌روند. آن‌ها در مقابل، بودجه‌های کلانی را برای نهادها و مؤسسات اقتصادی و اجتماعی تحت سیطره خود دریافت می‌نمایند.

بن گوریون

از زمان تأسیس رژیم اسرائیل، یهودیان غربی ـ اروپایی یعنی «اشکنازی‌ها» و یهودیان شرقی یعنی «سفاردی‌ها» همواره با یکدیگر در حال نبرد و منازعه بوده‌اند. این نبرد و منازعه امروز نیز در جامعه صهیونیستی به خوبی نمایان است. اشکنازی‌ها کسانی هستند که اسرائیل را تأسیس و آن را تا مدت زیادی رهبری کردند. سفاردی‌ها هم به یهودیان شرقی گفته می‌شود که از کشورهای عربی و اسلامی به اسرائیل رفته‌اند. در واقع، این جنبش صهیونیسم بود که سفاردی‌ها را مجبور به مهاجرت به فلسطین کرد. اسرائیل همواره و در طول تاریخ سفاردی‌ها را شهروندان درجه دو دانسته و به آن‌ها به عنوان نیروی کار ارزان برای پیاده‌سازی پروژه استعمار غربی [صهیونیسم] نگریسته است. با این حال، سفاردی‌ها پس از آنکه از لحاظ سیاسی و اجتماعی به قدرت دست پیدا کردند، تصمیم گرفتند تا در برابر اشکنازی‌ها و دولتِ حامی آن‌ها بایستند و نگاه‌ها نسبت به خود را تغییر دهند. آن‌ها به نوعی دست به تمرد زدند.

اغلب کسانی که در ارتش به نقش آفرینی می‌پردازند از اشکنازی‌ها و سکولارها هستند. این درحالی است که نیمی دیگر از مردم یعنی شرقی‌ها و مذهبی‌ها تمام تلاش خود را برای بسط سیطره‌شان بر قدرت به کار بسته‌اند.

نظریه «بن گوریون» مؤسس رژیم اسرائیل مبنی بر اینکه ارتش اشغالگر یک ارتش ملی محسوب می‌شود و تمامی نژادها و قومیت‌ها در آن نقش‌آفرینی می‌کنند، به مرور زمان تحت الشعاع قرار گرفت و نقض شد. علت این مسئله هم آن است که در شرایط کنونی تنها نیمی از مردم در ارتش نقش‌آفرینی دارند و نه همه آن‌ها. اغلب کسانی که در ارتش به نقش آفرینی می‌پردازند از اشکنازی‌ها و سکولارها هستند. این درحالی است که نیمی دیگر از مردم یعنی شرقی‌ها و مذهبی‌ها تمام تلاش خود را برای بسط سیطره‌شان بر قدرت به کار بسته‌اند. «بنیامین نتانیاهو» نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی علیرغم اینکه دارای پیشینه غربی است و پیشینه خانوادگی‌اش نیز به جناحِ لیبرالِ جنبشِ صهیونیستی می‌رسد، اما به دلایل شخصی به سفاردی‌ها یا همان مذهبی‌ها نیز گرایش دارد. او از این طریق تلاش می‌کند تا خود را از کابوس محاکمه به دلیل ارتکاب فساد مالی رها سازد، زیرا می‌داند که اگر محاکمه بشود، سرنوشتی بهتر از زندان در انتظارش نیست.

نتانیاهو؛ دونالد ترامپِ اسرائیل

باید از «بنیامین نتانیاهو» نخست‌وزیر اسرائیل به عنوان «دونالد ترامپِ اسرائیل» یاد کرد. همانطور که ترامپ با رفتارها و سیاست‌هایش، کشور خود را در آستانه وقوع یک جنگ داخلی قرار داد، «نتانیاهو» نیز درست دست به چنین کاری زد. او به بهانه حمایت از نهادها و مؤسسات رسمی اسرائیل در برابر دشمنان و کشورهای متخاصم، عملا به جنگ علیه این نهادها و مؤسسات پرداخت. به عنوان مثال، نخست‌وزیر اسرائیل از طریق وزیر دادگستری دولت خود تمام تلاشش را برای تغییر ساختار دستگاه قضایی اسرائیل به کار بست. او همچنین در مسیر فروپاشی دادگاه عالی اسرائیل گام برداشت. دادگاهی که به منزله یک دادگاه قانون اساسی است. تنها اتهام دادگاه عالی اسرائیل این بود که از معارضان دولت حمایت کرد. این دادگاه همچنین از بسط صلاحیت‌ها و اختیارات راستگرایان افراطی ممانعت به عمل آورد. درست به همین دلیل است که مغضوب نتانیاهو و دولت او واقع شد. این بدان معناست که ما امروز با پدیده سیطره کامل قوه مجریه بر تمامی ارکان اسرئیل مواجه هستیم. افزون بر آنچه که گفته شد، نتانیاهو و متحدانش نظیر «بن گویر» برای ایجاد تغییرات گسترده در ساختار نظامی اسرائیل نیز تلاش می‌کنند. درحالی که افرادی مانند بن گویر خود عملا خدمت سربازی انجام نداده‌اند، اما گام‌هایی را برای اعمال تغییرات در انجام سربازی برداشته‌‍‌اند. تمامی این اقدامات تنها یک معنا و مفهوم دارد و آن، این است که نتانیاهو و متحدانش به دنبال صدور بحران‌ها و مشکلات به داخل ساختار نظامی نیز هستند. بدیهی است که چنین اقدامی باعث تسریع در روند فروپاشی دولت خواهد شد.

باید از «بنیامین نتانیاهو» نخست‌وزیر اسرائیل به عنوان «دونالد ترامپِ اسرائیل» یاد کرد. همانطور که ترامپ با رفتارها و سیاست‌هایش، کشور خود را در آستانه وقوع یک جنگ داخلی قرار داد، «نتانیاهو» نیز درست دست به چنین کاری زد. او به بهانه حمایت از نهادها و مؤسسات رسمی اسرائیل در برابر دشمنان و کشورهای متخاصم، عملا به جنگ علیه این نهادها و مؤسسات پرداخت.

در کنار تمامی آنچه که بدان اشاره شد، نباید از کنار این مسئله نیز به راحتی گذشت که «بنیامین نتانیاهو» و متحدانش بی‌وقفه برای پایان دادن به حکمرانی تشکیلات خودگردان فلسطین تلاش می‌کنند. آن‌ها قصد دارند برای تسهیل دستیابی به هدف خود اراضی منطقه «ج» در کرانه باختری را به اسرائیل ملحق کنند. مساحت این اراضی 60 درصد از تمام کرانه باختری را دربرمی‌گیرد.) غور اردن و بخش عمده‌ای از اراضی کشاورزی نیز در این قسمت از کرانه باختری قرار گرفته‌اند. درهمین‌حال، «نتانیاهو» و یارانش با توسل به زور و قوه قهریه برای تغییر ماهیت قدس و مسجدالاقصی نیز تلاش می‌کنند. آن‌ها در تلاش هستند تا حکومتِ نظامی را به شهروندان فلسطینی ساکن اراضی سال 1948 تحمیل کنند. این به معنای اجرای سیاست تبعیض نژادی علیه فلسطینیان اراضی 1948 است. هدف اصلی، ایجاد تبعیض میان این دست از فلسطینیان با برادران‌شان در اراضی سال 1967 است. این همان چهره واقعی و بدون روتوش دولت عبری است. در واقع، نخست‌وزیر اسرائیل می‌خواهد شرایط را به گونه‌ای رقم بزند که فلسطینیان اراضی سال 1948 از حمایت بین‌المللی برخوردار نباشند.

اسحاق هرتزوگ، رئیس جمهور اسرائیل
«اسرائیل امروز در قلبِ یک منازعه عمیق قرار دارد که آن را متلاشی می‌کند. به نظر می‌رسد که اسرائیل به سمت یک بحران تاریخی پیش می‌رود که حاصل آن چیزی جز شکاف‌های بیشتر نخواهد بود».

تمامی این اقدامات و سیاست‌‌ها از سوی «نتانیاهو» و هم‌کیشناش باعث شد تا دروغ بزرگ آن‌ها مبنی بر اینکه اسرائیل تنها دولت دموکراتیک در منطقه است، برملا شود. اسرائیل در طول مدت زمان گذشته از تمامی انقلاب‌های معکوس در کشورهای جهان عرب حمایت کرد تا فرایند دموکراتیک در این کشور را به شکست بکشاند. تل‌آویو از رهگذر این اقدام تلاش کرد تا خود را در میان رژیم‌های مستبد و دیکتاتور جهان عرب، به عنوان تنها دولت دموکراتیک در منطقه معرفی کند. به هرترتیب، تحولاتی که امروز در اراضی اشغالی به چشم می‌خورد، خود گویای عمق بحران در این اراضی است.

سلسله تظاهرات‎‌ها و اعتراضات هفتگی در اسرائیل در حال حاضر به صورت روزانه‌ درآمده‌اند. هر روز فراخوان‌های زیادی برای اعتصاب فراگیر در اعتراض به دولت صادر می‌شود. شماری از سیاستمداران، مردم را به نافرمانی مدنی علیه دولت دعوت کرده‌ و می‌کنند. نیروهای پلیس نیز به قلع و قمع معترضان را در دستور کار خود قرار داده‌اند. در این میان، حامیان دولت هم به میدان آمده و با مخالفان و معترضان پنجه در پنجه شده‌اند. چندی پیش بود که یکی از حامیان دولت در منطقه «بئر السبع» شماری از معترضانِ شرکت‌کننده در تظاهرات را به وسیله خودروی خود زیرگرفت. در سایه این اوضاع خطرناک، به نظر می‌رسد که وقوع درگیری‌های خیابانی در اسرائیل تنها به مسئله زمان تبدیل شده است. حتی «اسحاق هرتزوگ» رئیس اسرائیل نیز اخیرا به وجود یک بحران در اراضی اشغالی اذعان کرده است. وی در سخنانی اعتراف کرد: «اسرائیل امروز در قلبِ یک منازعه عمیق قرار دارد که آن را متلاشی می‌کند. به نظر می‌رسد که اسرائیل به سمت یک بحران تاریخی پیش می‌رود که حاصل آن چیزی جز شکاف‌های بیشتر نخواهد بود».

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا