نقدی بر اظهارات جدید دکتر احمد نادری؛ طالبان طبق نظریه آلن تورن هم اصیل نیست

علیرضا صالحی
مدتی است که حمایتهای ایران از گروه طالبان افغانستان، محل بحث و پرسش بسیاری افراد شده است. گروهی که تا چندسال قبل با صفت تروریستی شناخته میشد، در سالهای اخیر به یکباره طرفدارانی در ایران پیدا کرده است. هر یک از دیدارهای سران گروه طالبان با مقامات ایران، حواشی زیادی با خود به همراه میآورد. سوال مهم این است که ایران چرا از این گروه حمایت میکند؟ مگر طالبان یک گروه تروریستی نبوده است. اخیرا نیز محمد جواد ظریف در مصاحبه با طلوع نیوز اعلام کرد که ما طالبان را از فهرست گروههای تروریستی خارج نکردهایم، اما اعضای بلندپایه طالبان به تهران میآیند و با مسئولان نظامی امنیتی جمهوری اسلامی ایران دیدار میکنند. اخیرا آقای احمدنادری، یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، پس از دیدار سران طالبان با سفیر ایران در قطر، این گروه را جنبش اصیل خواند که باعث بوجود آمدن واکنشهای بسیاری شد. اخیرا ایشان مصاحبهای با تهران تایمز کردهاند و توضیح دادهاند که چرا طالبان را جنبش اصیل خواندهاند. در این یادداشت، گفته های ایشان را بررسی و نقد میکنیم.
در توضیح اصیل بودن جنبش طالبان، از مفاهیم جامعه شناسی کلاسیک کمک گرفته شده است. نظریه ای که توسط آلن تورن مطرح شده: سه مولفه اساسی در رابطه با جنبشهای اجتماعی وجود دارد. بازیگران اجتماعی، ایدئولوژی و زمینه اجتماعی. هرگاه این سه مورد در درون جنبشی در ترکیب خوب با یکدیگر قرار بگیرند، میتوانیم آن را جنبش اصیل (genuine movment) بدانیم.
- بازیگران اجتماعی به سه بخش تقسیم میشوند که از لحاظ کثرت، بسان یک هرم تصور میشوند. رهبران، توزیعکنندگان و توده. اکثریت جمعیت هرم، از توده تشکیل می شود که در قاعده هرم قرار میگیرند.
- ایدئولوژی نیز توسط رهبران عرضه و توسط توزیعکنندگان منتشر می شود. لیبرالیسم، کمونیسم و اسلام نمونه های این ایدئولوژی ها هستند.
- مولفه سوم و مهم زمینه اجتماعی است که در ارتباط با زمینه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی است.
ایشان در ادامه گفته است که نظرشان راجع به طالبان بار ارزشی ندارد، بلکه تاکید بر اینست که با توجه به این مولفهها، طالبان پدیدهای در واقعیت افغانستان است.
در اینجا دو مسئله اساسی وجود دارد.
اول اینکه آیا این چارچوب مفهومی در فهم ما نسبت به این پدیده کمک میکند یا خیر؟ چرا که این نظریات در بستر جامعه پساصنعتی اروپا و در واکنش به سیستم سرمایهداری و در راستای جنبشهای مدنی اروپایی شکل گرفته است. اما افغانستان کشوری است که هنوز مراحل صنعتی شدن را طی نکرده است و هنوز در سیستم سنتی خود بسر میبرد و قدم در مراحل مدرن و صنعتی نگذاشته است. از طرف دیگر طالبان گروهی ضدمدرنیته به حساب میآید. علاوه بر آن چهل سال جنگ بسیاری از ساختارها و مولفه های اجتماعی کشور را از بین برده است.
دوم اینکه اگر این چهارچوب مفهومی و استدلالات آن را بپذیریم، آیا جنبش طالبان میتواند یکی از مصادیق آن باشد؟ یعنی در زمینه سه مولفه مطرح شده هماهنگی و انسجام کافی را دارد تا آن را یک جنبش اصیل بخوانیم؟ مهمترین ایراد مسئله تطبیق این نظریه است و گویا ایشان اطلاعات کافی در این زمینه نداشتهاند و بر اساس اطلاعات کلی این نظر را مطرح کردهاند. لذا بیشتر تمرکز ما بر این بخش است. برای بررسی بیشتر به سراغ هر یک از این مولفهها برویم.
مولفه اول: بازیگران اجتماعی و ساختار سازمانی: مقدمتا باید سوال کنیم که چرا هرم بازیگران اجتماعی برای جنبش طالبان در ترکیب خوبی تصور شده است؟ برچه اساس و اطلاعاتی نقطه قوت این گروه درنظر گرفته شده است؟ اتفاقا یکی از مهمترین انتقاداتی که به گروه طالبان مطرح است، عدم انسجام سازمانی آن است. چیزی که هم در دوره ۵ ساله حکومتشان، هم بیست سال پس از سقوط به وضوح دیده میشود. آن تصور ایدهآلی که از این هرم سه سطحی نسبت به این گروه وجود دارد، در واقعیت قابل اثبات نیست. به عنوان مثال توده افراد مناطق تحت تسلط طالبان، لزوما همراه و همیار این جنبش نیستند. به یک معنا نمیتوانیم ادعا کنیم توده مردم همراه طالبان هستند. حتی مناطق تحت تسلط این گروه ترکیب یکدستی ندارد. بسیاری از مردم این مناطق مخالف این گروه هستند و توانایی ابراز مخالفت نیز ندارند. البته در مناطقی نیز از این گروه حمایت میکنند. برخی مناطق نیز برایشان دولت و طالبان فرقی ندارد؛ بلکه تنها خواستار پایان جنگ هستند تا بتوانند معیشت خود را بگذرانند. در کشوری که نزدیک به ۷۰درصد مردم از نظامیگریهای طالبان ناراضی هستند، نمیتوان تصور کرد که هرم این قاعده با راس آن هماهنگ است. همچنین رابطه افراد رده میانی با رهبران، روابط محکم و منسجمی نیست. در حال حاضر این گروه انشعابات بسیاری در درون خود دارد. یکی از دغدغه های اصلی مذاکره کنندگان دولت افغانستان اینست که، آیا موافقت و امضای قرارداد صلح با طالبان، حتما منجر به برقراری صلح و کاهش خشونتها می شود؟ آیا دیگر انشعابات طالبان اطاعتپذیری از مذاکرهکنندگان دوحه را دارند؟ آیا شوراهای کویته، میرانشاه و پیشاور که هر کدام اشاره به جمعیتهای مختلفی از گروه طالبان دارد، با هم هماهنگ هستند؟ برخی کارشناسان بر این نظر هستند که در صورت امضای قرارداد صلح، جنگ در افغانستان پایان نخواهد یافت، چراکه موافقان جنگ از این گروه جدا شده و تشکلی جدید آغاز میکنند و همچنان به جنگ خود ادامه میدهند. همانگونه که برخی از فرماندهان داعش، فرماندهان قدیم طالبان بودند و از آن جداشده و راه جدیدی در پیش گرفتند. اساسا این تصور یکپارچگی بازیگران اجتماعی و ترکیب خوب از طالبان، تصوری نادرست است و نمیتواند به عنوان یکی از مولفههای برتری این جنبش به شمار آید.
مولفه بعدی ایدئولوژی است. اگرچه طالبان همیشه از اسلام دم میزند، اما تجربه پنج سال حکومت و بیست سال مبارزهاش نشان از آن دارد که ایدئولوژی و تفسیر درستی از اسلام ندارد. نه تنها تفسیر درستی ندارد بلکه اساسا تفسیر مشخصی ندارد. عمده روابط و احکام اجرائی برخاسته از اصول و سنتهای قبیلهای بوده است که در تضاد شدید با چالشهای جامعه مدرن تصور میشوند. از لحاظ تاریخی طالبان قبل از حکومتش با دولتی جنگید که شریعت یکی از منابع اصلی قانونگذاریاش بود؛ یعنی حکومت مجاهدین که سران اصلی آن، اسلامگرایان مطرح آن دوره بودند. پس از حکومت نیز با دولتی میجنگد که احکام اسلام از منابع قانونگذاریاش است. آیا در حال حاضر در مذاکرات دوحه بر سر پیادهسازی و تطبیق اسلام در افغانستان بحث میشود؟ آیا نقطه اختلاف طالبان با دولت و مخالفینش نزاع اسلام و لیبرالیسم یا اسلام و کمونیسم است؟ آنچه که باعث کشدار شدن مذاکرات صلح شده و محل نزاع است، اسلام نیست، بلکه نزاع بر سر دوگانه «جمهوریت» و «امارت» است. دولت، جمهوریت میخواهد با پسوند اسلامی، طالبان امارت میخواهد با پسوند اسلامی. لذا حتی رهبران این گروه را نمیتوان جز علمای مطرح کشور به حساب آورد که حامل ایدئولوژی اسلامی اصیل باشند. لذا این مولفه نیز از نقاط شاخص این جنبش نیست.
مولفه سوم نیز، زمینههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. عمده مناطق تحت تسلط طالبان مناطق روستایی است و بر هیچ یک از شهرهای مهم افغانستان تسلط ندارند. یعنی تسلط طالبان عمدتا بر اقتصاد روستاست و بر هیچگونه نظام تولیدی و یا صنعتی تسلطی ندارند. لذا همچنان یکی از منابع مهم تامین مالی این گروه، موادمخدر، غنیمتهای جنگی و ستاندن زکات از مردم محلی است. به تبع آن از لحاظ سیاسی نظام جمهوری برایش معنایی ندارد و به دنبال امارت است. یعنی این گروه بدنه اجتماعی با زمینه های اجتماعی نخبگانی و ویژه ای ندارد تا بتواند عامل انسجام حکومت خود و یا وحدت کامل کشور باشد. اما آنچه که در این میان مهم است، اینست که مناطق تحت تسلط طالبان از جمعیت بالایی برخوردار است، چرا که عمده جمعیت افغانستان را روستائیان تشکیل میدهند و این میتواند نقطه قوت این گروه باشد ولی باز هم اینگونه نیست که همه روستائیان همراه آنان باشند. بلکه عمدتا روستائیان مناطق پشتوننشین همراه این گروه هستند.
در ادامه به نکته مهم دیگری اشاره شده است که باید گروه طالبان را به عنوان پدیدهای در گذر زمان دید. یعنی گفته شده که نسل اول طالبان، با خشونت و کشتار مردم بخصوص شیعیان شناخته میشدند اما نسل امروزی آنان متفاوت از گذشته است.
[aparat id=”SJQvb”]
در این زمینه نیز باید عرض کنیم که در تحلیل اجتماعی به نکته خوبی اشاره میکنند اما باز هم در مصداق دچار اشتباه میشوند. درست است که باید به تغییرات طالبان در گذر زمان توجه داشت اما توجه به سیر تحولات چه دلیلی بر بهبود عملکرد این گروه است؟ کدام معلومات و اطلاعات دلیل بر بهبود اوضاع طالبان است؟ در همه این سالها شدت عملیات این گروه و میزان تخریب و کشتار این گروه نشان از بدترشدن اوضاع این گروه دارد. اساسا با افزایش سطح خشونت در افغانستان طی ۲۰ سال گذشته، میزان خشونت این گروه نیز به مراتب شدیدتر و بیشتر شده است. خشونتی که متوجه نیروهای نظامی دولت و عمدتا غیرنظامیان بوده است. سبعیت حملات این گروه طی این سالها با افزایش همراه بوده است و حملات این گروه به شهرها و مردم غیرنظامی همیشه رو به ازدیاد بوده است. از منظر دیگر و به طور کلی، ادامه جنگ علیه دولت افغانستان و ممانعت از شکل گیری دولتی منسجم توسط طالبان، باعث افزایش تلفات و کشتار غیرنظامیان بوده است و از منظر دیگر زمینه ساز استقرار گروههای شبهنظامی افراطی از جمله داعش نیز بوده است.
همچنین دو عامل دیگر در تطور طالبان ذکر شده است که آنها نیز بر اساس تحلیلهای غلط است. اول آنکه نسل جدید طالبان را سپری علیه داعش میدانند. این تصور نه تنها غلط است بلکه میتوانیم بگوییم این تصور در موارد بسیاری برعکس اتفاق افتاده است. یعنی نسل جدید و ناراضیتر طالبان، خود تشکیلدهندگان داعش هستند. اگر چه طالبان در مناطقی با داعش جنگیده است ولی مقابله آنها بگونهای نبوده که بخواهیم طالبان را تنها سد راه داعش در منطقه بدانیم. روابط طالبان و داعش از هم تفکیک ناپذیرند. تنها طالبان نیز با داعش مبارزه نمیکند بلکه دولت افغانستان هم در جنگ علیه داعش متحمل خسارات بسیاری شده است و چند سال است که علیه نیروهای داعش میجنگد. یعنی یگانه مبارز علیه داعش در افغانستان گروه طالبان نیست.
همچنین در نگاه تطوری، طالبان گذشته، متاثر از وهابیت و سلفیت قلمداد شده است. در صورتیکه این مسئله نیز برعکس است. طالبان هیچگاه وهابی نبوده است. از همان آغاز نظرات دینی خود را از مدارس مکتب دیوبندیه اتخاذ کرده است. اتفاقا تاثیر وهابیت در سالهای اخیر در افغانستان افزایش بیشتری یافته است ولی در آغاز هیچ ارتباط برجستهای میان این جنبش طالبان و تفکر وهابی نبوده است.
اگرچه نویسنده بر اساس دیدگاهی جامعهشناسی تلاش کرده تا پدیده طالبان را بررسی کند اما به دلیل معلومات غلط و اشتباه در مصادیق به نتایج غلطی رسیده است. لذا اگر بپذیریم قضاوت ارزشی در کار نبوده و صرفا تاکید بر واقعیتی در افغانستان است، ولی بر اساس تصوری خلاف واقع، ناکافی، کلی و غلط است.
فراتر از همه این تحلیلها، هر مسئولی باید متوجه تبعات اظهارات خود باشد. وقتی راجع به مسئله خارجی و فرامرزی اظهار نظر میکند، یا متنی منتشر میکند و یا توییتی میزند باید متوجه پیامدهای فرامتنی آن باشد، یعنی آنکه متوجه باشد، از سخن و متن او در بستر اجتماعی و فرهنگی کشور دیگر، چه چیزی برداشت میشود؛ مردم چه برداشتی میکنند، جریانهای همسو و مخالف چه برداشتی میکنند، رسانههای داخلی کشور مربوطه چه برداشتی میکنند، همه مسائل مهمی است که باید مدنظر داشت. و پیشنیاز همه اینها آشنایی با مسائل داخلی کشور مربوطه و فرهنگ و سیاست و اتفاقات روز است. این که یک نماینده مجلس در امتداد رشتهای از اتفاقات میدانی و رسانهای، صفتی به یک جنبش اطلاق کند و به زعم خودش بار ارزشی نداشته، اما رسانهها و مردم و شبکههای اجتماعی از آن برداشت ارزشی کنند، نشان از بیتوجهی به مسائل منطقهای و بینالمللی دارد. حال اینکه بعد از گذشت چندهفته، همان عنوان به زبان انگلیسی در رسانهای دیگر توضیح داده شود، نوش دارو بعد از مرگ سهراب است.