اندیشمندان و چهره های فرهنگیجریان شناسیجریان شناسی سیاسیجریان شناسی فکری و مذهبی

نقد و بررسی اندیشه های یوسف قرضاوی

نقد و بررسی اندیشه های یوسف قرضاوی، موضوعی است که اگر نگوییم هیچ، خیلی کم بدان پرداخته شده است. اساتیدی هم که در این زمینه کار کرده باشند، بسیار انگشت شمار هستند. حمید عظیمی از محققین جوانی است که در حوزه متفکرین معاصر مسلمان به پژوهش می پردازد. وی که به صورت تخصصی روی اندیشه های یوسف قرضاوی کار کرده است به درخواست مصاحبه ما پاسخ مثبت دارد. ایشان در گفتگو با ما به نکات جالبی اشاره کرد که خلاف بسیاری از مشهورات است. پیشنهاد می کنیم که این مصاحبه را از دست ندهید.

شما قرضاوی را سلفی می دانید؟

نسبت قرضاوی با سلفیت موضوع مهمی است. یکی از نکات جذابیت قرضاوی این است که به ما نشان می دهد که ما مقداری مفهوم سلفیت را به خوبی فهم نکرده ایم. از نظر من قرضاوی به معنای فنی و تاریخی کلمه واقعا سلفی است.

چیزی که درباره معنای سلفیت اجماع وجود دارد، بازگشت به متون اصلی دین است. یعنی جریانی ایجاد شد که معتقد بود که آثار کلامی، فلسفی، فقهی و … که در قرن دوم و سوم به بعد ایجاد شد، جایی در متون اصلی و قدیمی دین ندارد. لذا این تولیدات نباید مصدر فهم دین قرار بگیرد، چراکه باعث میشود هویت دین از بین برود. در واقع سلفیت یک جریان «ناب دینی» است تقریبا مانند پیوریتن ها در مسیحیت.

لذا مرجع اصلی فهم دین را فهم افرادی که در صدر اسلام تا تاریخ تقریبا ۱۵۰ هجری زندگی می کردند، را معیار قرار می دهند. یعنی فهم سلف از فهم خلف برتر است.

با این معنا از سلفیت قرضاوی هم به وضوح یک سلفی است. مثلا او با اینکه یک الازهری کامل است، به متون الازهر ایراد می گیرد و می گوید شما قرآن و حدیث را کنار گذاشتید و به اقوال فقهای متاخرتر می پردازید. این همان حرفی است که سلفی ها به سنتی ها می زنند.

متاسفانه ما سلفیت را با مفهوم نص گرایی خلط می کنیم. یعنی فکر میکنیم لزوما هرکس قائل به رجوع به متون اصلی است، در حوزه برداشت هم صرفا به ظواهر اینها اکتفا بشود. اما واقعیت این است که این دو با هم متفاوتند. ممکن است که جریانات تاریخی وجود داشته باشد که به لحاظ مصداقی این دو را با هم داشته باشند. در طول تاریخ مصادیق این دو به هم نزدیک شدند و یا تلاقی پیدا کرده اند. یعنی هر جریانی که سلفی تر بوده، به سمت قشری گرایی و نص گرایی هم حرکت کرده است. ولی در دوره جدید واقعا اینطور نیست. نمونه واضحش هم خود قرضاوی و جریانی است که به عنوان نوسلفی می شناسیم. یعنی تقریر عبده، رشیدرضا و دیگران از سلفیت. اینها به ابن تیمیه و سلفیت ارادت دارند ولی تقریر آنها این است که باید به متون اصیل رجوع کنیم، ولی این به این معنا نیست که بند ظواهر این متون باشیم. این جریان در برداشت از متن و تفسیر از آن و تطابق آن با شرایط زمان و مکان، خیلی منعطف تر از حتی جریانات سنتی هستند. لذا نوسلفیت هیچ ربطی به ظاهرگرایی ندارد. مثلا در فقه قرضاوی مصلحت گرایی به صورت پررنگی وجود دارد.

جریان نوسلفیت مفاهیمی مثل «اجتهاد» که ابن تیمیه مطرح کرد را راهکار نجات امت اسلامی از مشکلاتش می دانند. اینها می گویند اگر ما به متون اصلی برنگردیم، اصلا نمی توانیم مطابق با شرایط عصر مدرن دین را بفهمیم. یعنی انگیزه اصلی آنها تطبیق با عصر مدرن بود که به فهم سلف برگشتند. آنها با دین انحطاط امت اسلامی، راهکار را بازگشت به فهم سلف صالح و متون اصلی دین دیدند.

فرق است بین «بازگشت به متون اصلی» و «بازگشت به فهم سلف از این متون». در آثار قرضاوی لزوم بازگشت به متون اصلی دین دیده می شود. اما آیا لزوم بازگشت به فهم سلف از این متون هم وجود دارد؟

بله. یکی از پدیده هایی که در صدر اسلام وجود دارد، جریان رای گرایی است که به تبعیت از خلیفه دوم به شکل جدی مطرح شده است. اینها خیلی صریح می گفتند که تفسیر ما فراتر از متن است. ما داریم «رای» خود را از این متن استخراج می کنیم. یعنی ریشه های برداشت منعطف از متون در همان سیره سلف هم هست. نوسلفی ها مقداری از این مسئله استفاده می کنند و مقداری هم از مسئله استفاده می کنند که می گویند مقداری از فهم سلف هم وارد متون شده و فهم آنها از متن جدا نیست. عمده اهل سنت هم سیره صحابه را دارای حجیت می داند. لذا مرزی بین نص و تفسیر صحابه وجود ندارد.

با این حال خود قرضاوی در جاهایی تصریح می کند که باید «مدل برداشت سلف» را برگرفت نه خود برداشت سلف را. اینکه مثلا صحابه در شرایط فتوحات صدر اسلام، چطور سیره پیامبر را با شرایط جدید وفق می دادند. مثل اینکه ما می گوییم اصول فقه را بچسبید نه اینکه خود نص فقه چه می گوید.

در حوزه نظریه سیاسی، آنچه قرضاوی ترسیم می کند نوعی «دموکراسی اسلامی» است. بفرمایید که محتوای این نظریه چیست و اینکه این نظریه چه شباهت ها و تفاوت هایی با آنچه در ایران به عنوان «مردم سالاری دینی» می شناسیم وجود دارد؟

مشکل صحبت های قرضاوی و همفکرانش درباره مدل حکومتی اسلام این است که مشوه بودن و مبهم بودن آن است. من هنوز ابهام دارد که اصلا می شود به آنچه قرضاوی بیان می کند «نظریه» گفت یا نه. یک تطوری وجود دارد که هرچقدر شرایط برای بیان نگاه اصیل اخوانی ها به حکومت سخت تر شده، به تدریج به سمت نگاه های مدنی تر در باب حکومت رفته اند.

برای خود غربی ها هم مبهم است که آیا اخوانی ها واقعا دارند به سمت نگاه عرفی تر و مدنی به حکومت می روند و یا اینکه بخاطر اقتضائات و شرایط موجود صرفا گرایشی به این سمت نشان می دهند و وقتی حکومت را در دست بگیرند همان نگاه های اصیل اخوان را در پیش خواهند گرفت. نمی شود گفت که مطلقا تغییری وجود ندارد. حداقل در بخشی که جوانتر هستند و در اروپا تحصیل کرده اند، مقداری فضا عوض شده است. اما در سطح قرضاوی که جزو سابقون اخوان است، احساس من این است که تغییر بنیادی در نظریه سیاسی اتفاق نیفتاده است.

اخوان از ابتدا نگاه مثبتی به دموکراسی داشت ولی ذیل مکانیسم خلافت و با بردن آن ذیل مباحثی مانند بیعت. البته در این حد کل اهل سنت به دموکراسی قائل هستند.

وقتی هم قدرت در مصر دست اخوان افتاد، روندی ایجاد شد که فضا برای رویکردهای مدنی تر تنگ تر می شد و برای نهادهایی که سخنگوی شریعت هستند پررنگ تر می شد. حتی در یکی از متون سیاسی اخوانی چیزی شبیه به شورای نگهبان ما برای حکومت اخوانی تعبیه شده بود. یعنی روند داشت به سمت نگاه های سابق و اصیل اخوانی برمی گشت.

یک اصطلاحی که در مطالعات اخوان شناسی غربی ها هست این است که اصلا میان متون عربی و متون انگلیسی اخوان جدا کنید! یعنی در این حد واضح است که آنچه عربی می نویسند و برای مسلمانان می نویسند کاملا متفاوت است از آنچه به زبان انگلیسی می نویسند. البته فقه آنها خیلی اقتضایی تر از اینهاست که دنبال نظریه خاصی از حکومت باشیم. نگاه اخوانی خیلی بستگی دارد به اقتضائات زمانه و شرایط روز.

در بطن گفتمان اهل سنت، این امکان برای اخوان وجود دارد که از نظریات سیاسی قدیمی فراتر برود؟ چون به نظر می رسد استیصالی وجود دارد که از یک طرف می خواهد رویکردهای مدنی را بسط دهد و از طرف دیگر گفتمان سیاسی اهل سنت ذاتا اجازه این کار را نمی دهد.

کلا این طور باید تصور کرد که اگر شما اخوان را رها کنید به طوری که هیچ فشار خارجی بر آن نباشد، این روند در اخوان به طور طبیعی به نقطه اول خود بازخواهد گشت. یعنی اگر اخوان نگران نباشد که مدل حکومتی اش چه تبعاتی خواهد داشت به همان نظریه اول خود باز خواهد گشت. این جمع بندی من است.

اخوان گفتمان خود را با تعبیر «وسطیت» معرفی می کند. مولفه های این گفتمان چیست و چه تفاوتی میان این گفتمان با سایر جریانات حاضر در جهان اسلام وجود دارد؟

شعار وسطیت چیزی است که در اهل سنت لوث شده است. از جریانات سنتی تا جریانات سلفی مدعی اند که وسطی هستند. چون مفهومی قرآنی است، همه جریانات حیف می دانند که آن را به خود نسبت ندهند! لذا خیلی این تعبیر را جدی نگیرید.

در آثار قرضاوی یکی از تم های کلی این است که یک نظر را می گوید و سپس نظر مقابل را می گوید و بعد می گوید لافلان و لافلان و یک نظری مابین آن دو بیان می کند.

البته اخوان در میان جریانات اسلامی موضع وسطی می گیرد که به نظر من خیلی ایدئولوژیک نیست. به این علت که نقطه تمرکز اخوان حل مسائل تمدنی جهان اسلام است. همان دغدغه ای که از زمان عبده و سید جمال اسدآبادی بوده است که دعواهای صرف عقیدتی خیلی مسئله نیست و باید مسائل تمدنی حل شود. لذا بهترین راه این است که در این دعواها وسط را بگیرید. کمااینکه از اشکالاتی که سلفی ها به قرضاوی می گیرند این است که بالاخره معلوم نیست که از لحاظ عقیدتی اشعری است یا سلفی. اشعری ها می گویند سلفی است و سلفی ها می گویند اشعری است! قرضاوی در هرجایی به اقتضای آن جانب یک طرف را گرفته است. در دعوای صوفیه و سلفیه هم همین طور. یک جاهایی از صوفیه تعریف می کند و جاهایی هم به آن می تازد.

یعنی می خواهد یک مصالحه ای در این دعواهای تئوریک ایجاد کند تا این دعواها کنار رود و همه به آن نقطه تمرکز گفتمانی اخوان که حل مشکلات تمدنی اسلام و اصلاح مشکلات امروز جهان اسلام است نزدیک شوند. حسن البنا هم همین طور بود و طوری در مباحث تئوریک اعلام موضع می کرد که نه سیخ بسوزد و نه کباب.

بعضی ها معتقدند که اخوان در طول تاریخ از اندیشه های حسن البنا به سمت تندروی سلفی حرکت کرده است. قرضاوی را هم به عنوان نمونه ای از این رویکرد نام می برند. استدلالهایشان هم به مواضع وی خصوصا بعد از قضیه سوریه است. نظر شما چیست؟

همه شواهد علیه این است که قرضاوی را مصداق تندرو شدن اخوان بدانیم. قرضاوی شخصی است که بیشترین وزن را در انعطاف مواضع اخوان در مقطعی که آثار سیدقطب آن را به سمت رویکردهای افراطی پیش می برد، داشت. در همه لایه ها جریان قرضاوی که به آنها نواخوانی گفته می شود، سعی کرده مواضع اخوان را نرم کند و چالش های آن را با دیگر جریانات اسلامی کمتر کند.

داستان سوریه را اصلا نباید مطرح نکرد. مگر در اهل سنت – غیر از اقلیتی که منفعت سیاسی در این میان دارند – کسی هست که نگاه مثبتی به حکومت سوریه داشته باشد؟! حتی الازهر که نگاه های خیلی مسامحه گرانه دارد، در قضیه سوریه مخالف بشار است.

تصویر اخوان قبل از قرضاوی درباره قضایای سوریه چیزی متفاوت از رویکرد سلفی های جهادی نخواهد شد. لذا نمی توان رویکرد قرضاوی درباره سوریه به هیچ وجه تندروی نیست. اساسا رویکرد قرضاوی کم کردن چالش ها با سایر جریانات و حکومت هاست. از سعودی بگیرید تا غرب و تا ایران. در مقطع جنگ ۳۳ روزه این قرضاوی است که اخوان را به سمت ایران می کشد. جریان قطبی اخوان ساکت است ولی قرضاوی است که دنبال ایجاد یک همپیمانی با حزب الله و ایران است.

نه تنها قرضاوی اخوان را تندرو نکرده است که حتی سلفی تر هم نکرده است. این قرضاوی نیست که باعث سلفی شدن اخوان شده است. شخصیت های دیگری هستند که ممکن است در برخوردهای سیاسی اختلافی با جریان حاکم اخوان نداشته باشند، اما فقه شان کاملا سعودی است و کتاب های بن باز جلوی روی شان باز است. قرضاوی در این حوزه ها دعواهای جدی با این سلفی های اخوان دارد.

لذا چه در بحث ورود و افزایش سلفیت در اخوان و چه در مورد خشونت گرایی و چه درباره رابطه با ایران و تشیع، نمی توانیم قرضاوی را عامل تندروی بدانیم. سردمداران تندروی در اخوان جریانات قطبی اخوان هستند.

حتی قبل از قضیه سوریه، بحث تکفیر شیعه به مدد گسترش سلفیت در جهان اسلام گسترش پیدا کرده بود و حتی در خود الازهر هم اگر رودربایستی هایمان را کنار بگذاریم و یک لایه از آن لایه ویترینی جلوتر بیاییم، در میان جریانات سنتی تکفیر شیعه اتفاق می افتد. به همان راحتی که در لایه های سنتی شیعه نسبت به تکفیر اهل سنت اتفاق می افتد. در این فضا واقعا قرضاوی نگاه ضدتکفیری دارد. نمودش هم در خود قضیه سوریه است. قرضاوی در سخنرانی هایی که علیه بشار اسد دارد اصرار دارد که از حرف هایش اینطور برداشت نشود که مشکلش این است که اینها کافران نصیری هستند. می خواهد بگوید دعوا سر این است که حق ما را خورده اند. بله معتقد است که جریان بدعت گذاری هستند کمااینکه به صورت کلی درباره شیعه هم همین نگاه را دارد. ولی از موضع تکفیر حرف نمی زند حتی در مورد نصیری ها چه رسد به شیعیان.

با همه دعواهایی که با ایران و شیعه دارد به طوری که رسما می گوید من اشتباه کردم و علمای سعودی درست می گفتند که شیعیان ایران اهل تزویر هستند، باز هم به سمت تکفیر شیعه نمی رود. و اصرار دارد که در حوزه عقیدتی موضع ضدتکفیری خود را نشان بدهد و بر مواضع تقریبی اش پای بفشارد. اخوانی ها در لایه عقیدتی و فکری واقعا به تقریب معتقدند.

وزن سلفی ها در اخوان چقدر است؟

اخوان خیلی پراکنده است. حتی متمرکز در جهان اسلام هم نیست. الان بخش بزرگی از اخوان در غرب است که قرضاوی خیلی در میان آنها نفوذ دارد. ولی هرچه به مراکز اصلی اخوان برمی گردیم، دست ها زیاد می شود و نقش قرضاوی به عنوان تک چهره کاریزماتیک کمرنگ تر می شود. گرچه تقریبا تمام طیف های اخوانی قرضاوی را قبول دارند. ولی طیف هایی که نواخوانی اند و نسل های جوان اخوان که تحصیلکرده اروپا هستند، بیش از دیگران به قرضاوی ارادت دارند. در خاورمیانه موازنه خوبی میان نواخوانی ها و جریانات سنتی اخوان وجود دارد. البته مرزهای روشنی میان آنها وجود ندارد. یعنی دعواهای مشخصی شکل نگرفته که مرزها مشخص شود. یک طیفی است از جریانات نواخوانی نزدیک به قرضاوی تا رویکردهای قطبی که هنوز در اخوان حضور دارد.

لذا اینکه وزن کدام جریانات بیشتر است خیلی قابل سنجش نیست. ولی اجمالا باید گفت که هیچکس یارای رقابت با کاریزما و جایگاه قرضاوی را ندارد.

در حوزه اندیشه رویکردهای کمابیش متضادی در اخوان می بینیم. از یک طرف جریانی که به سمت مدنی شدن و مدرن تر شدن حرکت می کند و از سوی دیگر جریانی که به قول شما کتاب های بن باز جلوی روی شان باز است و کاملا سلفی شده اند. در حوزه سیاست هم از یک طرف اخوان سوریه را با رویکردهای جهادی و مسلحانه می بینیم و از طرف دیگر اردوغان سکولار را می بینیم و … به نظر شما با توجه به این اختلافات احتمال ایجاد انشعاب در بدنه اخوان وجود دارد؟

انشعاب که اخیرا کم و بیش رخ داد. در جریان انتخاب اخیر کادر رهبری اخوان کودتایی از طرف جریان نواخوانی ها علیه طیف قدیمی تر اتفاق افتاد. اما اینکه آیا این به یک انشعاب رسمی منجر بشود یا نه، معلوم نیست.

البته امتیاز اخوان این است که هیچ وقت اجازه نداده که به یک سازمان یا حزب تقلیل پیدا کند. مثلا در برخی کشورها جنبش هایی داریم به نام اخوان که شاید دفتر هم نداشته باشند و اگر خیلی بخواهند کار تشکیلاتی انجام دهند، یک حزب بیرون از دایره اخوان تشکیل می دهند و در آن نگاه های اخوان را در صحنه سیاسی دنبال می کنند. لذا اخوان سعی کرده سطح گفتمانی خود را به سازمان یا حزب تقلیل ندهد و جواب هم داده است. شما می بینید که مدیریت در اخوان اصلا متمرکز نیست و خودشان هم اینطور خواستند. اخوانی ها از اول همین استراتژی را داشتند. وقتی اخوان جهانی را تشکیل دادند، به هیچ وجه اخوان های محلی را ملزم به تبعیت از خودشان نکردند. در بعضی جاها هیچ ارتباط رسمی میان اخوان یک منطقه با اخوان جهانی وجود ندارد.

اساسا وقتی یک تشکیلات تصمیم بگیرد که خیلی متمرکز تصمیم گیری نکند، بقیه با آن راه می آیند و سیستم انعطاف پیدا می کند. لذا همه جریانات داخل اخوان با همه اختلافات شان خود را با افتخار اخوانی می دانند. اما تاکید هم دارند که اخوان یک گفتمان است نه یک سازمان که مقرش در مصر باشد. لذا در این فضا انشعاب اصلا معنا پیدا نمی کند، چرا که اساسا زیر نظر مرکز نیستند. همین انعطاف موجود در اخوان سبب شده که در برابر اختلافات درونی خوب دوام بیاورند. البته الان هم شرایطی نیست که انشعاب رخ بدهد. چراکه این جنبش الان تحت فشار است، اصلا به نفعش نیست که منشعب بشود.

شما جریان مودودی در شبه قاره را اخوانی می دانید؟

بله. مودودی به یک معنا جایگاه پدرانه برای اخوانی ها دارد. خصوصا اخوانی های غرب و تحصیلکرده ها به تفکرات او پایبندند. هنوز که هنوز است کتاب های مودودی و سیدقطب به عنوان ایدئولوگ های اصلی اخوان مطرح است.

یعنی اندیشه های مودودی مانند تعدیل هایی که در عدالت صحابه انجام داد در بین اخوانی ها جاری است؟

بله. اگر اینطور نبود قرضاوی کتابی درباره تاریخ بنی امیه نمی نوشت. این تفکرات در اخوان ریشه پیدا کرده است.

البته عرض کردم که اختلافات داخلی در میان اخوانی ها وجود دارد. مثلا بعضی اخوانی های خلیج مانند عبدالرحمان عبدالخالق وقتی که احساس کردند که اخوان خیلی به خالص سازی عقاید خودش اعتنا ندارد از اخوان خارج شدند. ولی این ورود و خروج ها خیلی در فضای گفتمانی اخوان معنادار نیست. اصلا مگر خود قرضاوی عضو اخوان است؟! مگر خیلی از شخصیت های تاثیرگذار اخوان عضو اخوان هستند؟! این ارتباطات تشکیلاتی و سازمانی نبوده که خیلی نگران ورود و خروج افراد باشند. همین عبدالرحمان عبدالخالق که از اخوان جدا شده و نگاه های سلفی دارد به حزب النور سلفی به خاطر خیانت به مرسی اخوانی می تازد. اخوانی ها دعواهای داخلی سنگین تری بر سر مواضع و رویکردهای سیدقطب داشته اند ولی انشعابی رخ نداده است. یعنی فضای خیلی گفتمانی تر از این حرف هاست و مرزهای تشکیلاتی پررنگی وجود ندارد.

امثال کمال هلباوی چه وزنی در اخوان داشتند؟

در مورد شخص هلباوی خیلی تحلیلی ندارم که چه در ذهنش می گذرد. اما وقتی که در اخوان بود وزن بالایی داشت و در دوره هایی به نوعی سخنگوی وزارت خارجه اخوان محسوب می شد. کسی بود که در میان گروه های اروپایی اخوان جزو حلقه های اصلی بود. اما اینکه چرا در مقابل مرسی این رویه را در پیش گرفت، بعید نیست که شبیه اتفاقی که برای عبدالرحمان عبدالخالق اتفاق افتاد و باعث شد خودش را از به لحاظ سیاسی از اخوان جدا کند، برای هلباوی هم اتفاق افتاده باشد. از این اتفاقات در اخوان زیاد است و فکر نکنم خیلی نگران این رفت و آمدها باشند.

موضع سیاسی هلباوی هم وزنی در بدنه اخوان دارد؟ چون ایشان تقریبا ضد مواضع رسمی اخوان موضع گیری می کند.

نه به نظرم می آید این نگاه شاذ است و در بدنه اخوان جایگاهی ندارد. اگر بخواهیم بدبینانه نگاه کنیم جز یک منفعت شخصی سیاسی چیز دیگری در ورای مواضع سیاسی هلباوی نمی شود دید. البته این نظر کارشناسی نیست و باید بررسی بیشتری صورت بگیرد.

در پایان اگر نکته ای هست بفرمایید.

با روی کار آمدن مرسی و برآورده نشدن توقعات بعضی ها درباره سیاست های اخوان در مواجهه با غرب باید به این نکته اشاره کرد که اساسا این توقع اشتباه بوده است. یعنی متوقع بودند که یک حکومت ضدامپریالیستی روی کار بیاید. این اتفاق نیفتاد. کسانی هم که پیگیر نگاه اخوان بودند می دانستند که چنین اتفاقی نخواهد افتاد. یکی از کسانی هم که در این قضیه نقش داشت خود قرضاوی بود. این برمی گردد به چیزی که ما اسم آن را می گذاریم «دولت اروپایی اخوان».

قضیه این است که از دهه ۱۹۶۰ – ۱۹۷۰ که موج مهاجرت اخوانی ها به اروپا شروع شد، مواجه شدند با فضای جدید اروپا با جمعیت جدی مسلمان که از نظر معرفتی با خلا جدی مواجه هستند. هیچ کس برای این ها برنامه نداشت. از همان زمان اخوانی یک سرمایه گذاری درشت انسانی و مالی و لجستیکی برای مسلمانان غرب طراحی کردند. تبعات این اتفاق این شد که در دهه ۸۰ به بعد عملا اخوان تبدیل به نماینده رسمی مسلمانان اروپا شده است.

جالب است که ما در کارهای ژورنالیستی خیلی به آن علاقه مند هستیم تظاهرات بعد از حکم امام در مورد سلمان رشدی در اروپاست. اینها را کی سازماندهی کرده؟ ایران؟! اینها کاملا سازماندهی اخوانی بود. بله ما شدیدترین موضع را نسبت سلمان رشدی گرفتیم و در این قضیه گفتمان ساز شدیم. ولی روی زمین در اروپا اخوان داشت اعتراضات را سازماندهی می کرد و مواجهه با سیستم های سیاسی اروپا را پیگیری می کرد. درباره ممنوعیت حجاب در اروپا و سایر قضایا هم به همین ترتیب. سازماندهی همه این کارها با اخوان است. اینها تبدیل شدند به دولت سایه ای در اروپا که تا حدی پدرخواندگی مسلمانان غرب را به عهده گرفته اند و دولت های غربی هم این موضوع را به رسمیت شناخته اند و طرف حساب خود را در مورد مسلمانان بومی سازمان های اخوانی می داند.

لذا دیگر شما با یک جنبش اپوزوسیونی در جهان اسلام طرف نیستند، بلکه با کسی مواجهیم که انگار مسئولیت رسمی در غرب دارد و وقتی مثلا در مصر به قدرت می رسد باید نسبت به دولت هایی که در غرب میزبانش هستند اتخاذ موضع کند. بنابراین به این راحتی نیست که اخوان همه هزینه ها را کنار بگذارد و سیاست های ضدغربی را در پیش بگیرد.

شما ببینید که اخوانی ها در آمریکا تا کجا پیش رفته اند که حتی در کنگره نطق می کنند. مثلا شخصی به نام «العمودی» بود که در دوران جنگ غزه در کنگره آمریکا روبرو با مقامات بلندپایه آمریکایی مذاکره می کرد و چند سال بعد به جرم کمک مالی به گروههای جهادی دستگیر شد و الان در زندان است. اگر این آدم خودفروخته بود الان در زندان نبود. یعنی سرمایه گذاری بسیاری در غرب کردند و هدف شان تغییر از درون جامعه غرب است. طبق پیش بینی خود غربی ها تا ۲۰ -۳۰ سال آینده ترکیب جمعیتی به نفع مسلمانان تغییرات چشمگیری خواهد داشت و لذا اخوان اهمیت زیادی به جوامع مسلمان غربی می دهد.

بنابراین هرچند انتقادات خود را به بعضی رویه های اخوان داریم، اما باید اقتضائات آنها را هم در نظر بگیریم. در این صورت نهایتا می گوییم اشتباه کرده اند نه اینکه بگوییم خیانت کرده اند! نمی گوییم که آرمان های حسن البنا چه شد و …

ربط این بحث به قرضاوی این است که تئوریسین اصلی آن قرضاوی است که تئوری جامعه در جامعه را مطرح کرده است. کارهایی که اخوان در غرب انجام داده اصلا قابل مقایسه با کارهای ما نیست. درست است که این کارها به لطف دلارهای خلیجی بوده اما بالاخره همان کار را ما انجام ندادیم. بنابراین هر تصمیمی که اخوان در قبال غرب می گیرد، باید هزینه هایش را هم مدنظر داشته باشد. اخوانی ها اگر این اقتضائات را نداشته باشند به رویه قدیمی خود ادامه می دهند که همان درگیری تمدنی اسلام با غرب است. اساسا هویت اخوان درگیری با غرب و نجاب اسلام از دست استعمارگران غربی است. به نظر من اصل اخوان هنوز همین رویکرد تمدنی است و اگر جای پایشان در غرب محکم شد جلوی غرب هم می ایستند.

اخوان در جهان اسلام هم وقتی قدرت گرفته کم کم به سمت انقلابی شدن رفته است. مثلا آنهایی اعتراض های جدی به آل سعود داشتند که چرا از سرباز آمریکایی علیه صدام استفاده کرده است. البته نباید توقع داشته باشیم که نگاه اخوانی ها به آل سعود مانند نگاه ما باشد ولی اخوان در اتحاد استراتژیکی که در آن زمان با عربستان داشت، مصلحت طلبی نکرد و رودرروی اصلی ترین هم پیمان شان قرار گرفتند. و همین جا هم هست که اخوان وارد لیست دشمنان عربستان می شود و ماه عسل اخوان و عربستان پایان می پذیرد. اخوانی ها به چیزی که عقیده دارند عمل می کنند و آدم های سست عنصری نیستند که به خاطر مصالح سیاسی عقایدش را زیر پا بگذارد.

بنابراین من بر خلاف فضای رایجی که وجود دارد، با وجود تمام انتقاداتی که به اخوان داریم به فعالیت های اخوان خوشبین هستم.

بعضی معتقدند که فرقه گرایی در اخوان گسترش پیدا کرده است.

این هم واردات سلفیت در اخوان است. در دوره حسن البنا این نگاه ها خیلی کمرنگ بود. در مباحث عقیدتی و فقهی این مباحث مطرح شده ولی این را باید بدانیم که یک اخوانی اگر واقعا اخوانی باشد، مسئله اش درگیری تمدن اسلام و تمدن غرب است. هرجا لازم باشد از دعواهای عقیدتی و فقهی اش برای رسیدن به این نقطه صرف نظر می کند. غالب فضای اخوان همین است. البته کم و زیاد دارد و همه یک جور نیستند.

منبع: مجله الکترونیکی اخوت

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا