جریان شناسی سیاسی

ریشه های شکل گیری و سیر تطور سلفیت جهادی(قسمت اول)

مصاحبه با دکتر هادی معصومی زارع؛ نویسنده کتاب روایت جذب

فاطمه شاه‌آبادی – در دوران معاصر همواره شاهد ظهور و بروز گروه‌هایی با تفکرات اسلامی بوده‌ایم. هر یک از این گرو‌ها مدعی‌اند که برداشت صحیح‌تری از اسلام داشته و متناسب با اوضاع زمانه قائل به اجرای احکام اسلامی‌اند. یکی از این گروه‌های اسلامی جهادگران سلفی هستند که با تشکیل گرو‌هایی موسوم به القاعده، داعش و… مولد حوادث گوناگونی در منطقه بودند. در این گفتار، که قسمت اول از مصاحبه با آقای هادی معصومی زارع، پژوهشگر جنبش‌های اسلامی معاصر می‌باشد، سعی شده تا نحوه شکل‌گیری سلفیت جهادی و نحله‌های منشعب شده از آن بررسی شود. کتاب روایت جذب بررسی علل گرایش و جذب به جنبش‎‌های جهادگرای سلفی، از رقه تا فرانکفورت(خاطرات اعضای داعش) از جمله آثار ایشان است. 

برای آغاز بحث، در مورد تاریخچه سلفیت جهادی و سیر تطور آن مختصری بفرمایید؟
به اختصار اگرچه هر دو مفهوم و گرایش سلفیت و جهاد، قدمتی طولانی در تراث اسلامی دارند اما مکتبی که امروزه از آن به جهادگرایی سلفی یا سلفیت جهادی تعبیر می‌شود، بیش از هر چیز محصول تحولات مدرن و برآمده از بن بستی فکری و سیاسی در جهان اسلام معاصر و پس از یاس و سرخوردگی حاصل از احساس شکست یا عقب ماندگی در مواجهه با تجدد و مدرنیته است.
با آشنایی مسلمانان با جهان مدرن و درک عقب ماندگی خود، شاهد ظهور و بروز جریانی فکری هستیم که راه حل درمان مشکلات و بیماری‌های جهان اسلام را در بازگشت به سیره سلف صالح و دوره طلایی صدر اسلام عنوان می‌کند و اساساً بر محوریت فهم سلف از اسلام و تقدم و ارجحیت آن بر تفکر خلف (متاخران) تأکید دارد.
اگرچه این تفکر و بینش در سده‌های قبل نزد افرادی همچون ابن تیمیه نیز وجود داشت و همو نیز در چرایی سقوط دستگاه خلافت توسط مغول‌ها، بر دوری‌ایشان از سیره سلف صالح و نیز محوریت و اسلمیت، اعلمیت و احکمیت فهم سلف تأکید داشت. ابن تیمیه مخالفین این باور را نادان و بدعت‌گذار قلمداد می‌کرد. (1)
در هر صورت اگرچه واژه‌های سلف و جهاد قدمتی تاریخی در تراث اسلامی دارند اما دو مفهوم سلفیت (السلفیه) و جهادگرایی (جهادیه) حتی از حیث وضع نیز مفهومی متاخر و برساخته همین چند دهه اخیر است.

با آشنایی مسلمانان با جهان مدرن و درک عقب ماندگی خود، شاهد ظهور و بروز جریانی فکری هستیم که راه حل درمان مشکلات و بیماری‌های جهان اسلام را در بازگشت به سیره سلف صالح و دوره طلایی صدر اسلام عنوان می‌کند و اساساً بر محوریت فهم سلف از اسلام و تقدم و ارجحیت آن بر تفکر خلف (متاخران) تأکید دارد.

پس صحیح است که ادعا کنیم سلفیت جریان نوظهوری است؟
خیر! از حیث اصطلاحی عرض کردم دو مفهوم متاخر هستند. وگرنه بنیاد‌های فکری و مبانی روش شناختی استنباطی سلفیت از ارزش‌های مکتب فکری اهل حدیث و اثر، در سده سوم هجری مشروب می‌شود و در سده‌های بعدی درخت آن با تلاش‌های نظری کسانی همچون ابن قیم جوزی، ابن‌خزیمه شافعی، ابن‌بطه عُکبری و ابن‌قدامه مقدسی ریشه دارتر شد.
با این حال تبلور این ارزش‌ها و مبانی در قالب یک مکتب فکری منسجم، بیش از هر چیز مدیون ابن تیمیه حرانی و پس از او محمدابن عبدالوهاب است. به همان اندازه که ابن تیمیه در تنقیح و توسعه مبانی مدرسه سلفیت نقش داشت، ابن عبدالوهاب آن را از فضای مدرسی خارج و با نهاد قدرت پیوند داده و به زعم خودش به دنبال اصلاح مشکلات اجتماعی جامعه مسلمین می‌رود.

پس ظهور و صعود‌اندیشه سلفیت با بحران‌های سیاسی- اجتماعی جوامع اهل سنت مرتبط بوده است؟
بله کاملا! اگرچه ما در جهان تشیع، بیش از هر چیز سلفیت را با آراء و فتاوای نحله‌ای از‌ایشان در تکفیر شیعیان و منع زیارت قبور و… می‌شناسیم اما اساساً شکل‌گیری و توسعه این مکتب، در فهم و ادراک برخی از عالمان اهل سنت از چرایی ظهور و گسترش بدعت‌ها، خرافات و عقب ماندگی در جوامع مسلمان و شیوه مقابله با آن ریشه داشته است. در نتیجه شاید بتوان ادعا کرد، سلفیت در بطن خود، یک‌اندیشه انقلابی و پویا بود که البته بعد‌ها به ضد خود تبدیل شده و منشأء تعصب و ارتجاع گردید.
شما ابن تیمیه را در نظر بگیرید، زمانی ظهور پیدا کرد که مغول‌ها به جهان اسلام حمله کرده و خلافت عباسی در بغداد را سرنگون کرده بودند. شام به اشغال مغول‌ها درآمده بود. شرایط در جهان اسلام به شدت بهم ریخته بود. برای نخستین بار از صدراسلام، نهاد خلافت برچیده شده بود. یا محمدبن عبدالوهاب در شرایطی آمد که (لااقل از دید او) در شبه جزیره خرافات و بدعت‌ها رواج یافته بود. حتی در هند که شاه ولی الله دهلوی (که دقیقاً معاصر با ابن عبدالوهاب است) ظهور پیدا کرد، شاهد رسوخ تقالید، ارزش‌ها و رسوم سیک‌ها و هندو‌ها در‌اندیشه و کردار مسلمانان شبه قاره هستیم. درست در همین دوره هست که شاهد زوال مپراطوری گورکانیان هستیم. حاکمان محلی هند و سیک در حال فشار بر جوامع مسلمان هستند و کمپانی هند شرقی بریتانیا در حال توسعه در قلمروی گورکانیان هستند. هند آن روز با یک بحران فکری، فرهنگی و سرزمینی مواجه است.
همه این افراد با نگاه و رویکردی هویت‌گرایانه اعتقاد داشتند که برای عبور و ر‌هایی از این مشکلات باید به سیره سلف صالح و دوران طلایی اسلام بازگشت کنیم. لذا نوعی هم‌زمانی (اگر نگوییم رابطه علی-معلولی) میان رواج مشکلات اجتماعی، سیاسی، اخلاقی یا فکری در جوامع مسلمان و زنده شدن مکتب سلفیت مشاهده می‌شود. حال اینکه سلف و مصادیق آن چیست، در بین خودشان هم اختلاف زیاد است که موضوع بحث ما هم نیست.

چطور شما محمدابن عبدالوهاب را سلفی می‌دانید؟ مگر ما او را به عنوان یکی از متفکرین وهابی نمی‌شناسیم؟
وهابیتی که امروز ما می‌شناسیم یکی از خوانش‌ها و نحله‌های سلفیت است و البته نه همه آن‌ها. در حدود ۲۸۰ سال پیش محمدبن عبدالوهاب، مبانی سلفیت را با باور‌های خود که تا اندازه زیادی متأثر از تجربه زیسته‌اش در محیط شبه جزیره است، ادغام کرده و با پیوند با نهاد قدرت (آل سعود)، مکتبی را بنا نهاد که ما امروزه از آن به وهابیت تعبیر می‌کنیم و به اشتباه تمام نحله‌های سلفی را وهابی می‌خوانیم. در حالی که هر وهابی سلفی هست اما هر سلفی، وهابی نیست. آن چه امروز می‌توان به آن وهابیت اطلاق کرد، همان مکتبی است که خودش را سلفیت تقلیدی یا علمی مینامد. مکتبی که بیش از هر چیز توجیه‌گر آل سعود و نظام سیاسی حاکم بر سعودی است. روشن است که دیگر نحله‌های سلفی از جمله جهادی‌ها و اخوانی‌ها، تعارض جدی فکری با نظام آل سعود دارند.

 آیا خوانش‌های دیگری از سلفیت هم وجود دارد؟
یکی دیگر از نحله‌های آن، جریان موسوم به سفلیت سیاسی اجتماعی است که خوانش نسبتاً مدرنی از سلفیت را عرضه می‌کند. این جریان اگر چه عصر طلایی اسلام را آرمان شهر خود می‌داند اما بر این باور است که چاره‌ای از اقتباس از فرهنگ مدرن غرب و بهره‌گیری از فراورده‌های فکری و سیاسی آن وجود ندارد. در قیاس با سلفیت تقلیدی یا همان وهابیت، این خوانش از سلفیت، قائل به این است که ما باید بخشی از نو‌آوری‌ها و دستاورد‌های نظری و تکنولوژیکی غرب را بپذیریم و برای پیشرفت خودمان از غرب چیز‌هایی را اقتباس کنیم.  نیزآن که می‌بایست برای ساختن یک جامعه‌ایمانی کار تربیتی و فرهنگی را جدی گرفته و هم زمان فعالیت سیاسی حزبی داشت. خروجی این مکتب، در قالب سازمان جهانی اخوان نمود پیدا می‌کند.
این جریان، در دهه سوم قرن بیستم در مصر و توسط حسن البناء شکل گرفته و رفته رفته توسعه پیدا می‌کند. بناء به شدت متأثر از جمال الدین اسدآبادی و محمدعبده است و در عین حال در رساله موتمر خامس با عنوان (اسلام اخوان المسلمین) تفکر اخوان المسلمین را دعوتی سلفی می‌خواند.(2) در هر صورت در خلال چند دهه، این جریان علیرغم توسعه در اکثر کشور‌های اسلامی، اما موفق به تشکیل نظام سیاسی مطلوب خود نمی‌شود. ثمره چند دهه فعالیت اخوان در مصر و سایر کشور‌های عربی، چیزی جز سرکوب، بازداشت، اعدام و تبعید نبوده است.
یاس حاصل از این ناکامی که خود متأثر از سرکوب شدید آن توسط قوای استبدادی و البته سیره برخی از رهبران این جریان است، در نهایت از میانه دهه شصت میلادی طیفی از هواداران و متأثرین از الگوی اخوان المسلمین به این نتیجه می‌رسند که اتکای به گفتمان سیاسی و تمرکز بر فعالیت فرهنگی و تربیتی کافی نیست. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که دیکتاتوری‌های حاکم بر جهان اسلام که هر یک به یکی از دو قطب شرق و غرب وابسته‌اند، اساساً هیچ گاه اجازه برساختن یک نظام متناسب با ارزش‌های دوره طلایی اسلام را نخواهند داد. از همین رو، قوه قهریه به مثابه اصلی‌ترین راه حل مورد توجه قرار گرفته و هسته‌های اولیه جریانی به نام سلفیت جهادی شکل می‌گیرد. برای نمونه افرادی همچون بن لادن و ایمن الظواهری زمانی عضو رسمی اخوان المسلمین بودند و به همین دلیل خط مشی متساهلانه از آن منشعب شدند.

یکی دیگر از نحله‌های آن، جریان موسوم به سفلیت سیاسی اجتماعی است که خوانش نسبتاً مدرنی از سلفیت را عرضه می‌کند. این جریان اگر چه عصر طلایی اسلام را آرمان شهر خود می‌داند اما بر این باور است که چاره‌ای از اقتباس از فرهنگ مدرن غرب و بهره‌گیری از فراورده‌های فکری و سیاسی آن وجود ندارد. در قیاس با سلفیت تقلیدی یا همان وهابیت، این خوانش از سلفیت، قائل به این است که ما باید بخشی از نو‌آوری‌ها و دستاورد‌های نظری و تکنولوژیکی غرب را بپذیریم و برای پیشرفت خودمان از غرب چیز‌هایی را اقتباس کنیم. نیز ان که می‌بایست برای ساختن یک جامعه‌ایمانی کار تربیتی و فرهنگی را جدی گرفته و هم زمان فعالیت سیاسی حزبی داشت. خروجی این مکتب، در قالب سازمان جهانی اخوان نمود پیدا می‌کند.

درست در چنین فضایی است که طیفی از جوان‌های مایوس و سرخورده، در فاصله کوتاهی گروه‌های جهادگرایی همچون جماعه المسلمین (التکفیر و الهجره)، سازمان آزادیبخش اسلامی (منظمه التحریر الاسلامی) و جماعه الجهاد را تأسیس کرده و ترور سادات را طرح‌ریزی و اجرا نمودند. در این میان به طور خاص جماعت تکفیر و هجرت، زاییده انشقاق طیفی از نخبگان و هواداران اخوانی همچون شکری مصطفی از این جنبش بود.
از دید این طیف در شرایطی که رویکرد‌های سیاسی اسلام‌گرایانه، حتی قادر به اعمال نقش حمایت گرانه از خود و هوادارانشان در برابر دولت‌های مستبد عربی و اسلامی نیستند، چگونه می‌توانند نویدبخش احیای نظام خلافت و برسازی جامعه‌ای الهی و دینی باشند؟ در نتیجه از نقطه نظر‌ایشان، اصرار و پافشاری رویکرد‌های سیاسی اسلام گرا بر روش‌های غیرخشونت بار و مسالمت‌آمیز برای‌گذار از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی بسیار پرهزینه و بالاتر از این از پیش شکست خورده درنظر گرفته می‌شود.
در هر صورت، این‌ها در اصل ِ باور به ارزش‌های سلفیت با دو دسته اول اشتراک نظر دارند؛ یعنی باور به بازگشت به سیره سلف صالح و دوره طلایی صدر اسلام!
در این بین جریانی هم به نام سلفیت حرکی وجود دارد که مخالفانش آن را به نام محمد سرور زین العابدین، رهبر این جریان، سروریه می‌خوانند. این جریان را می‌توان چیزی میان سلفیت تقلیدی، اخوان و جهادی‌ها و بالاتر از آن حلقه وصل فکری و فقهی میان ابن تیمیه، سید قطب و اسامه بن لادن دانست. البته درست‌تر آن است که گفته شود بن لادن خود تربیت شده چنین مدرسه‌ای است. با این حال اختلافات جدی میان این جماعت با هر سه طیف تقلیدی‌ها، اخوانی‌ها و جهادی‌ها وجود دارد که مجال دیگری می‌طلبد. سروریه ترکیبی از هر سه مکتب فوق است ولی هیچ یک از آن‌ها نیست.

 پس تفاوت‌شان با دو نحله قبلی در چیست؟
تفاوت در این بود که‌ایشان، راه حل رسیدن به جامعه‌ایمانی مطلوب را در کاربست قدرت سلاح میدانستند. آن‌ها معتقد بودند که سلفیت نجدی یا آن چه امروزه از آن به سلفیت تقلیدی یاد می‌شود، اساساً ابزار توجیه نظام‌های سیاسی استبدادی و استعمارگرا هستند. از طرفی دیگر اکتفای به فعالیت‌های حزبی، سیاسی و اجتماعی را نیز بی‌ثمر میدانستند و معتقد بودند که کوبیدن بر طبل فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی یا سیاسی، صرفاً از دست دادن زمان و نیروی انسانی‌ست.

 نظریه پرداز و متفکر اصلی این جریان سیدقطب بود؟
این مدعا دیگر معرکه آراست. اختلاف نظر در این خصوص بسیار زیاد است. از جهتی می‌توان گفت بله و از جهتی خیر! نمی‌توان ادعای قطعی داشت.
می‌دانیم که یکی از اصلی‌ترین منابع دینی گروه «جماعت جهاد اسلامی مصر» که شاید بتوان آن را نخستین گروه جهادگرای سلفی در معنای امروزی آن دانست (تأسیس ۱۹۶۴) کتاب‌های فی ظلال القران و معالم الطریق سیدقطب بود. نیز روشن است که جهادگرایان متاخر و به ویژه القاعده، آثار سیدقطب را به عنوان یکی از اصلی‌ترین منابع خود معرفی می‌کنند و متفکران و رهبران این جریان به شدت از سیدقطب ملهم هستند. نیز می‌دانیم که می‌توان از لابه‌لای گفتار‌ها و نوشته‌های سید قطب برداشتهایی مبنی بر تجویز جهاد با دولت‌های استبدادی برداشت کرد.

اما دشوار است که بتوان با قاطعیت ادعا کرد که اگر سید قطب زنده می‌بود به اقداماتی که بعد‌ها در دهه هشتاد و نود در مصر و از ۲۰۰۴ به بعد در عراق و بعدتر در سوریه اتفاق افتاد رضایت می‌داد. همانطور که از رگه‌هایی از صحبت‌های سیدقطب، استفاده از سلاح قابل تئوریزه شدن است در مقابل حرفایی هم دارد که نشان دهنده محوریت مشی فرهنگی و تربیتی در جهان بینی سیاسی و اجتماعی وی است. اساساً سیره عملی خود او در دوره حیاتش نیز اینگونه بود و نشانی از تجویز سلاح و دعوت به نبرد مسلحانه در آن مشاهده نمی‌شود. حالا شاید هم عمرش کفاف نداد و اگر زنده می‌بود به این جا هم می‌رسید. اما عرضم این است که قاطعانه در این خصوص نمی‌توان نظر داد. آن چه می‌توان ادعا کرد و پذیرفت، تأثیر بی‌چون و چرای جهادی‌های دهه شصت میلادی در مصر از گفتمان فکری سیدقطب و به ویژه نظریه جامعه جاهلی وی است. نسل اول جهادگرایان سلفی به طور جدی متأثر از شخصیت و آراء سیدقطب هستند.برای مثال عبدالله عزام ارادت قلبی خاصی به سید قطب داشت و کتاب «عملاق الفکر الإسلامی: الشهید سید قطب» را در تمجید وی به نگارش در آورد و در آن از تأثیر سید قطب بر فرایند جهاد اسلامی و مجاهدان صحبت می‌کند. عزام مدعی است که این مجاهدان نه نان، نه سلاح نه هیچ چیز دیگری نمی‌خواهند، تنها و تنها کتاب‌های سید قطب را می‌خواهند. همچنین ایمن الظواهری رهبر فعلی لقاعده، مکرراً از سیدقطب با عنوان استاد شهید یاد می‌کند. عمرالناصری در خاطراتش از اردوگاه‌های آموزشی افغانستان، گزارشی از دوره‌های عقیدتی القاعده برپایه کتاب‌های معالم الطریق و فی ظلال القران ارائه می‌کند. (از افغانستان تا لندنستان صص ۲۷۳-۲۷۴)

دشوار است که بتوان با قاطعیت ادعا کرد که اگر سید قطب زنده می‌بود به اقداماتی که بعد‌ها در دهه هشتاد و نود در مصر و از ۲۰۰۴ به بعد در عراق و بعدتر در سوریه اتفاق افتاد رضایت می‌داد. همانطور که از رگه‌هایی از صحبت‌های سیدقطب، استفاده از سلاح قابل تئوریزه شدن است در مقابل حرفایی هم دارد که نشان دهنده محوریت مشی فرهنگی و تربیتی در جهان بینی سیاسی و اجتماعی وی است. اساساً سیره عملی خود او در دوره حیاتش نیز اینگونه بود و نشانی از تجویز سلاح و دعوت به نبرد مسلحانه در آن مشاهده نمی‌شود.

اما جهادی‌های متاخر به ویژه در گروه داعش چندان اسمی از قطب به میان نمی‌آورند و داعش به طور رسمی از او یاد و تجلیلی نمی‌کند؛ لااقل بعد از اعلان خلافت. استناد اصلی داعش به شخصیت‌هایی چون ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب است. با این حال گاه گفته می‌شود که ابومحمد عدنانی سخنگوی مقتول داعش، با تفسیر فی ظلال القران قطب مأنوس بوده است. ولی شما اگر فیلم‌های و کتاب‌های تولیدی داعش را ببینید، اثری از سیدقطب نمی‌بینید. برخلاف این، «مکتبه الهمه» که مسؤولیت چاپ کتاب و تبلیغات متنی داعش را برعهده دارد، بار‌ها اقدام به تجدید چاپ کتاب‌های محمدابن عبدالوهاب می‌کند.
خود بنده نیز تنها یک بار در دیوارنوشته‌ای در تل عبطه عراق، جمله‌ای از سیدقطب را مشاهده کردم که توسط داعش نوشته شده بود: «من لم یدفع الثمن الجهاد سوف یدفع ثمن القعود».
استاد فاضل بنده جناب آقای دکتر یاسر قزوینی به خوبی در مقاله‌ای نگاه این دو طیف از جهادی‌ها به سیدقطب را به تفصیل به بحث گذاشته است. مقاله و یادداشت‌ایشان، بسیار سودمند و یک مرجع علمی مورد استناد است که می‌توانید جزئیات این موضوع را آن جا دنبال کنید. (سید قطب و جریان‌های سلفی جهادی)

 اشاره کردید که جریان جهادگرایی در مصر متولد شد. چه شد که این جریان از مصر خارج شد و در جهان اسلام توسعه پیدا کرد؟
حملهٔ ۱۹۷۹ شوروی به افغانستان را می‌بایست عامل اصلی در این خصوص درنظر گرفت. خروج جریان جهادگرایی از مصر به دیگر کشور‌های اسلامی و سنگ بنای شکل‌گیری حرکت جهانی جهاد که یک دهه بعد در سازمان القاعده متبلور شد، به طور جدی مرهون و مدیون حمله شوروی به افغانستان بود که برای هر دو طرف جهادی‌ها و دولت مصر یک فرصت به شمار می‌آمد.
مصر و کشور‌های عربی در آن سال‌ها از یک سو با هدف راحت شدن از شر جهادگرایان و از طرف دیگر به دلیل پیوند امنیتی با ایالات متحده و بلوک غرب، زمینه خروج جهادگرایان جهادی از کشور‌هایشان را فراهم کرده و با آزاد ساختن بسیاری از‌ایشان از زندان‌هایشان، اقدام به پمپاژ‌ ایشان به افغانستان کردند. چیزی که از آن به صادرات بحران یاد می‌کنیم. البته باید حواسمان را جمع کنیم که میان مجاهدین افغان (و برخی از مجاهدان غیرافغانی حاضر در افغانستان) با جریان جهادی مصطلح تفاوت‌های بنیادینی وجود داشت. اگرچه این دو در کنار هم علیه شوروی سابق جنگیده می‌جنگیدند.
در هر صورت، سازمان‌های اطلاعاتی عربی و غربی و به ویژه سازمان سیا در این دوره نقش جدی در گسیل داشتن هر دو طیف جهادگرایان و مجاهدان به افغانستان داشتند. لذا شما می‌بینید همین در آمریکا خیریه‌ها یا مؤسسه‌هایی تحت عناوین مختلف برای سازمان‌های جهادی پول جمع‌آوری و ارسال می‌کردند. در آن زمان آمریکا با همکاری سرویس‌های اطلاعاتی پاکستان و سعودی، از جهادی‌ها برای زمین گیرکردن شوروی در افغانستان بهره می‌برد. نمونه فعالیت‌های عمرعبدالرحمن در امریکا و جمع کمک‌های مالی برای جهادگرایان در قلب امریکا از این قبیل است.


البته شواهدی نشان دهنده آن است که امریکایی به تهدید بلندمدت جهادگرایان (ونه مجاهدان) توجه داشتند. شاید بتوان ترور عبدالله عزام را در این سیاق فهم کرد. عزام در زمان جنگ مکرراً در مجله الجهاد در خصوص رابطه مجاهدان افغان با امریکایی‌ها و تله امریکایی برای‌ ایشان هشدار می‌داد و آن‌ها را از اعتماد به امریکا و کمک گرفتن از آن برحذر می‌داشت. برای نمونه در بیست و هفتمین شماره از مجله الجهاد و در مقال‌های با عنوان «سطور… مهمومه» به قلم أبی عبدالحمید به مجاهدین افغانی هشدار داده شده که همکاری با ایالات متحده به معنای مصادره جهاد از سوی این کشور خواهد بود: «امریکا به مجاهدین افغان سلاح نمی‌دهد مگر آن که از خلال آن به دنبال دستاوردی است. اما این دستاورد‌ها سلسله ای است که در نهایت به تلاش برای تابع کردن کامل جهاد میانجامد. و جهاد، تابع امریکا نمی‌شود مگر آن که از محتوی اسلامی ناب آن خالی شود. و این کشور نخواهد توانست جهاد را از مضمون اسلامیاش توخالی کند مگر بعد از آن که افراد را با پول خریداری نموده و اخلاق‌ها را به فساد بکشاند… » (3)

پایان قسمت اول

(1)  ابن‌تیمیه الحرانی، الفتوى الحمویه الکبرى، ص 6. (لا یجوز أیضا أن یکون الخالفون أعلم من السالفین، کما قد یقوله بعض الأغبیاء ممن لم یقدر قدر السلف… من أن (طریقه السلف أسلم، وطریقه الخلف أعلم وأحکم) فإن هؤلاء المبتدعه الذین یفضلون طریقه الخلف -من المتفلسفه ومن حذا حذوهم- على طریقه السلف، إنما أتوا من حیث ظنوا أن طریقه السلف هی مجرد الإیمان)

(2) أن فکره الإخوان المسلمین نتیجه الفهم العام الشامل للإسلام، قد شملت کل نواحی الإصلاح فی الأمه، فهی دعوه سلفیه، وطریقه سُنیه، وحقیقه صوفیه، وهیئه سیاسیه، وجماعه ریاضیه، ورابطه علمیه ثقافیه، وشرکه اقتصادیه، وفکره اجتماعیه”.

(3) ر.ک: أبی عبدالحمید، سطور… مهمومه، مجله الجهاد، العدد السابع و العشرون، (مجله إسلامیه شهریه خاصه بالجهاد الأفغانی تصدر عن دار الجهاد فی بیشاور) جمادى الآخره 1407 هـ/فبرایر 1987م، ص40.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا