تحلیل مسائل روزعراقکشور شناخت

ایران، جنبش های مقاومت و رویکرد سیستمی (تجربه 17 ساله عراق)

نشست راهبردی میز عراق و شامات اندیشکده مرصاد با عنوان جمهوری اسلامی،  جنبش های مقاومت و رویکرد سیستمی (تجربه 17 ساله عراق) روز شنبه چهاردهم تیرماه 1399 در محل اندیشکده برگزار گردید.

در این نشست هادی معصومی زارع مدیر میز عراق و شامات اندیشکده به عنوان سخنران و ارائه دهنده بحث اقدام به طرح نظریه خود در باب آسیب شناسی کلان راهبرد ج. اا در سیاست منطقه ای و به ویژه کشور عراق پرداخته و نقش آفرینی ویترینی آن و همپیمانانش در ساختار سیاسی مسدود و مهندسی شده عراق پسابعث را منجر به خلق تناقض میان ماهیت ضدسیستمی و عملکرد سیستمی آن عنوان نمود.

نشست عراق

وی در مقدمه ضمن اشاره به الگوی نظری ضدسیستمی انقلاب اسلامی،  رویکرد نوسانی جمهوری اسلامی در قبال نظم های موجود منطقه ای را خلال دهه های هشتاد میلادی تاکنون را مورد بحث و بررسی قرار داده و سپس تجربه نقش آفرینی سیستمی جمهوری اسلامی و همپیمانان آن در این کشور (شامل احزاب موسوم به اسلام گرا و برخی از فصائل مقاومت)  را مورد تحلیل و بررسی قرار داد.

اهم محورهای مورد اشاره این پژوهشگر حوزه عراق عبارت بودند از:

  1. نقش آفرینی سیستمی اسلام گرایان عراقی و فصائل مقاومت در ساختار جدید سیاسی عراق : چرایی و تبعات
  2. مختصات سیاسی و اجتماعی جامعه عراق ، محیط پیرامونی عراق و نیز ماهیت مناسبات ایران و عراق در شرایط ورود سه گانه ایران،  احزاب موسوم به اسلام گرا و برخی از فصائل مقاومت به ساختار سیاسی جدید عراق
  3. گزینه های پیش روی سه گانه یادشده در قبال مشارکت یا عدم مشارکت در ساختار سیاسی جدید عراق
  4. راهبرد امریکا در تعامل با سه گانه یاد شده (خلق انسداد ساختاری و برساختن پروژه ادراک سازی)
  5. اهم اشکالات وارده بر کلان راهبرد سه گانه یادشده
  6. راه حل: بازگشت به نقش ضدسیستمی یا فاصله از ویترین اجرایی سیستم

آن چه در پی می آید گزارش تفصیلی این نشست است. شایان ذکر است که خلال ماه های پیش رو گزارش راهبردی اندیشکده در همین خصوص انتشار خواهد یافت.

مقدمه

یکی از موضوعات بسیار مهم که سیاست گذاران ما و تحلیل گران حوزه مسائل عراق باآن روبرو بودند پاسخ به این سوال است که آیا کلان راهبرد جمهوری اسلامی ایران در سطح منطقه و به ویژه عراق، صحیح بوده است یا خیر؟ براستی ج اا چگونه عمل کرده است که با گذشت تنها یکسال و نیم از فروپاشی داعشی که جمهوری اسلامی ایران در پیشانی خط مقدم مبارزه با آن و کمک به مردم و شیعیان عراق بود و نیز بعد از سال ها راهپیمایی اربعین که ما در آن شاهد هم جوشی و پیوند عمیق فرهنگی و مردمی بین مردم ایران و عراق بودیم، کشور عراق صحنه خیزش موج های مخالفت علیه سیاست های جمهوری اسلامی در عراق می شود.

آیا سیاست ج. اا یک سیاست استعماری و مداخله جویانه از سنخ سیاست های استعماری اروپایی و آمریکایی ها در منطقه بوده است یاخیر؟ اگر بوده است چرا؟ اگر نبوده است پس این خیزش ها معلول چه علتی هست؟

شاید تحلیلش خیلی آسان نباشد. می توانیم به این نگاه توطئه ای محض داشته باشیم. آن طور که وقتی در این کشور شاهد ایام تظاهرات عراق و شلوغی های عراق به آن اشاره میکردند که اینها صرفا حاصل توطئه های آمریکا و کشورهای حاشیه خلیج فارس هست و می توانیم به اینها نگاه کاملا پروسه ای داشته باشیم و براین باور باشیم که اتفاقات عراق کاملا معلول یکسری عوامل داخلی هست و هیچ ارتباطی به سرمایه گذاری های بیرونی ندارد و می توانیم مثل نگاهی که بنده دنبال می کردم؛ نگاهی مرکب از پروژه و پروسه دنبال کنیم که اینها در جایی بهم میرسند و نقطه تلاقی دارند و یک نقطه ی مصالح مشترک دارند و طبیعتا اتفاقات اخیر را رقم میزنند.

جایگاه ضدسیستمی؛ نقش آفرینی سیستمی: آوردگاه تضاد

اساسا جمهوری اسلامی مولود و حاصل انقلاب اسلامی هست. انقلاب اسلامی که از حیث مفهومی خودش یک طرح ضدسیستمی برپایه‌ی نفی سلطه ی غرب و شرق بود. نفی سیستم بین المللی موجود!

اگر جمهوری اسلامی از حیث عملی و رفتاری مورد ارزیابی و آنالیز قرار گیرد، یک رفتار نوسانی و متغیر دارد. در دهه 80 میلادی، تقریباً رفتار جمهوری اسلامی یک رفتار کاملاً ضدسیستمی است.

از ابتدای دهه 90 [میلادی]، از اواخر دهه 60 شمسی، با روی کار آمدن دولت سازندگی در جمهوری اسلامی ایران و تعدیل سیاست خارجی و رویکرد تنش‌زدایی که در سیاست خارجی جمهوری اسلامی و تلاشی که برای بهبود روابط جمهوری اسلامی با غرب دنبال می‌شود، شاهد یک توصیه به جنبش‌های مقاومت هستید که در درون سیستم‌های ملی نقش‌آفرینی کنند. یعنی به موازات تعدیلی که در سیاست خارجه جمهوی اسلامی ایران دارید، شاهد یک تعدیلی هم در رفتار هم‌پیمانان یا هم‌فکران جمهوری اسلامی در کشورهای مختلف هستیم که به نوبه خود شامل دو مرحله 1992 تا 2003 و 2003 تا امروز است.

از دهه 80 تا سال 2006 شاهد یک شیفت گفتمانی و عملیاتی از مبارزه سخت با سیستم و نظم بین‌المللی موجود به یک تعایش انتقادی یا حتی یک مشارکت انتقادی در ساختارها و نظم‌های سیاسی موجود هستید.  یعنی یک آمیزه‌ای از منازعه و هم‌زیستی.

در مقطع نخست، نخستین نمونه آن را می توان در 1992 و مشارکت حزب‌الله در انتخابات پارلمانی 1992 و مشارکتش در ساختار سیاسی لبنان دنبال کرد. پس از 11 سپتامبر و با سقوط صدام و ایجاد نظم جدید در عراق، شاهد یک برهه جدید هستیم. در واقع  از 2003 تا 2020 یک برهه کاملاً جدید است.

2003 با سقوط نظام صدام در عراق بخش معظم گروه های موسوم به اسلام‌گرایی این فرصت را می یابند تا وارد ساختار سیاسی جدید در عراق شوند و بخش معظمی از قدرت سیاسی را در این کشور اشغال شده در دست گیرند.

به موازات این و با خروج نیروهای سوریه از لبنان، در سال 2005 در گفتمان سیاسی حزب الله تحول جدیدی رخ می دهد: وورد حزب الله به قوه مجریه!  در سال های 2005 و 2006 در فلسطین نیز جنبش حماس برای نخستین بار و در انتخابات شورای شهر و شهرداری‌ها وارد کارزار می‌شود و رسما وارد ساختار قدرت سیاسی می شود.

اگر به اختصار بخواهیم این را بگوییم در این مدت یعنی از دهه 80 تا سال 2006 شاهد یک شیفت گفتمانی و عملیاتی از مبارزه سخت با سیستم و نظم بین‌المللی موجود به یک تعایش انتقادی یا حتی یک مشارکت انتقادی در ساختارها و نظم‌های سیاسی موجود هستید.  یعنی یک آمیزه‌ای از منازعه و هم‌زیستی.

خروجی این رفتار جدید یا این نقش‌آفرینی جدید این است که نقش‌آفرینی شما نسبتاً سیستمی است، در عین حال که هویت شما ضدسیستمی است؛ پس اینجا چه اتفاقی پیش می‌آید؟ تناقضی میان جایگاه و نقش است، یعنی جایگاه شما جایگاهی که برای خودتان در نظم بین‌الملل موجود تعریف کردید ضدسیستمی است، نقشی که برای خودتان تعریف کردید تا اندازه زیادی سیستمی شده و ورود کردید به این سیستم.

این جا چند سوال فراروی تحلیلگران و تصمیم گیران در ج اا قرار دارد: اولاً این که چطور می‌شود ذات و جوهره شما ضدسیستمی باشد و همزمان در درون سیستم شما نقش‌آفرینی ایجابی و نقش سیستمی داشته باشید؟ اصلاً چنین چیزی امکان ذاتی دارد یا خیر؟ امکان وقوعی چطور؟ اگر امکان ذاتی یا وقوعی دارد، هر کدام را که بپذیرید بر اساس چه مدلی فی‌مابین ذات غیرسیستمی و نقش سیستمی نقش‌آفرینی می‌کنید؟ آیا این شیفت اگر نگوییم گفتمانی، حداقل شیفت رفتاری و عملی، بر اساس یک الگوی از پیش طراحی شده بود یا از سر جبر یا اضطرار، یا از سر امر واقع؟

یعنی شما رفته رفته به یک تجربه جدیدی رسیدید بدون این که برای این یک فرمول یا یک الگوی از پیش تعریف‌شده‌ای داشته باشید. یا نه، هدف شما یک هوس بوده، با هدف قدرت‌طلبی و کسب مناسب بوده است؟ یا نه، آن طوری که عمده مسئولین و سیاست‌گزاران ما تأکید دارند، هدف ما کسب یک چتر حمایت سیاسی از پروژه مقاومت بوده است. سؤال بعدی این است که آیا می‌شد رویه ضدسیستمی صرف و مطلق، رویه دهه 60 شمسی یا دهه 80 میلادی، را ادامه داد یا خیر؟ مسأله بعدی این است که اگر این رویه ضدسیستمی صرف را نمی‌شد ادامه داد و باید ورود می‌کردید به سیستم، آیا می‌شد به گونه‌ای در درون سیستم عمل کرد که نافی و ناقض ماهیت ضدسیستمی شما نباشد یا خیر؟

گزینه های جنبش های مقاومت در برابر سیستم موجود

پاسخ من یک پاسخ نظری است و یک پاسخ عملیاتی. از حیث نظری به اعتقاد من یک تضاد ذاتی است بین رویکرد ضدسیستمی و نقش‌آفرینی سیستمی. حداقل به نحو بدوی و اجمالی، یک تناقض فی‌مابین این‌ها وجود دارد. شما نمی‌توانید همزمان هم بخشی از سیستم باشید و همزمان یک شورش و یک عصیان علیه آن. به ویژه زمانی که نقش‌آفرینی شما در ویترین و پیشانی ساختار خیلی پررنگ باشد، این تضاد خیلی پررنگ‌تر و گل‌درشت‌تر و برجسته‌تر می‌شود.

از حیث عملی و عملیاتی هم تصور بنده این است که جمهوری اسلامی و جنبش‌های مقاومت،  و جریان‌های اسلام‌گرا با اغماض در عراق، از ابتدا فاقد یک مدل نظری روشنی بودند برای نقش‌آفرینی سیستمی با نگه‌داشت و حفظ آن هویت و جایگاه ضدسیستمی‌شان. و فکر هم نمی‌کنم الان هم در جمهوری اسلامی مسئولین و سیاست‌سازان و تصمیم‌گیران ما هنوز به این درک رسیده باشند که بین این دو تناقض است. حداقل این معرفت و علم را داشته باشند که بین این نقش‌آفرینی و این جایگاه تضادی وجود دارد.

از حیث هدف مشارکت هم، هدف لایه‌ها و جنبش‌های گوناگونی که با جمهوری اسلامی همکاری دارند، مختلف است. انگیزه‌ها تشکیکی بوده است. در یک جایی مثل لبنان، انگیزه حزب‌الله از ورود به ساختار می‌تواند با انگیزه احزاب موسوم به اسلام‌گرا در عراق و برخی از فصائل مقاومت در عراق، از حیث محتوا و سطوح متفاوت باشد. یعنی یک چیز تشکیکی است.

باز معتقدم که به دلایل داخلی و بیرونی امکان و استمرار روش صرفاً ضدسیستمی و ستیزه سرسخت و بدون تنفس و استراحت با سیستم هم وجود نداشت، نمی‌شد صرفاً تبدیل شد به یک جریان عصیان‌گر و شورشی در سطح منطقه‌ای و نیاز به یک سطحی از هم‌زیستی با نظم سیاسی موجود وجود داشت.

جمهوری اسلامی و جنبش‌های مقاومت،  و جریان‌های اسلام‌گرا با اغماض در عراق، از ابتدا فاقد یک مدل نظری روشنی بودند برای نقش‌آفرینی سیستمی با نگه‌داشت و حفظ آن هویت و جایگاه ضدسیستمی‌شان. و فکر هم نمی‌کنم الان هم در جمهوری اسلامی مسئولین و سیاست‌سازان و تصمیم‌گیران ما هنوز به این درک رسیده باشند که بین این دو تناقض است.

مطالعه موردی رفتار سیستمی در عراق

صدام سقوط می‌کند. معارضین عراقی که بخش عمده‌شان معارضین به اصطلاح اسلام‌گرا، اعم از شیعه و سنی، هستند وارد عراق می‌شوند و به قدرت می‌رسند.  از بین نزدیکان ایران، به طور طبیعی مجلس اعلی و حزب‌الدعوه به عنوان دو حزب سیاسی. ممکن است سؤالی که همین ابتدا پیش بیاید این است که احزاب موسوم به اسلام‌گرا چرا وارد ساختار سیاسی شدند که توسط اشغالگران ایجاد شده و کماکان تحت هیمنه اشغالگران آمریکایی است؟ به این سؤال باید خوب جواب بدهیم.

ممکن است این سؤال پیش بیاید که اساساً چرا ایران با ساختار سیاسی جدید همراهی کرد؟ شما می‌دانید که در درون جمهوری اسلامی هم این اختلاف نظر وجود داشت که آیا ما همراهی کنیم با این ساختار یا خیر؟ لایه‌هایی در نظام معتقد بودند که رفتن صدام به نفع ما است و در ساختار سیاسی می‌توانیم خودمان را تثبیت کنیم و به تدریج آمریکایی‌ها را هم کنار بزنیم.

فارغ از این اختلاف و منازعه‌ای که در درون نظام سیاسی جمهوری اسلامی وجود داشت، ورود اسلام‌گرایان و جمهوری اسلامی به همراهی با ساختار جدید دو دلیل داشت. از طرفی اراده خود عراقی‌های معارض! جمهوری اسلامی هم نمی‌توانست این‌ها را منع کند از ورود در ساختار سیاسی و اگر منع هم می‌کرد، عمدتاً عمل نمی‌کردند. آن هم بعد از نخستین فرصتی که بعد از صدها سال برای شیعیان بعد از آل‌بویه به وجود آمده که بیایند در ساختار سیاسی نقش‌آفرینی کنند.

یعنی بعد از هزار سال یک نظم سیاسی دارد به وجود می‌آید که این‌ها می‌توانند در نظم شرکت کنند؛  به ویژه با علم به این که اقبال اصلی درون جامعه عراقی به جریان‌های اسلام‌گرا است. طبیعی بود که این‌ها بخواهند حضور پیدا کنند و خودشان را درون سیستم جا بدهند، این‌ها برای دهه ها معارض بودند و از این معارضه دنبال قدرت بودند، دنبال این نبودند که مخصوصاً در نظم موجود و نظم جدید هم باز دنبال معارضه باشند.

مسأله دوم این بود که جمهوری اسلامی هم نمی‌توانست این‌ها را منع کند و این‌ها حرف‌شنوی به معنای اطاعت مطلق و تام را از ایران نداشتند. کلیت این دو جریان این طور نبودند؛ چه حزب‌الدعوه که به طور کاملاً واضح‌تری بیشتر با اروپا است تا جمهوری اسلامی، چه مجلس اعلی!

از طرف ایران هم البته انگیزه ‌هایی برای نقش آفرینی سیستمی بود. اولاً مهار آمریکا و خلیجی‌ها در عراق، در شرایطی که ایران به شدت از سمت آمریکا دارد تهدید می‌شود و جزء محور شرارت است.

اسلام‌گرایان با علم به این که اقبال به جریان‌های اسلام‌گرا بالا است و هر تجربه انتخابات آزادی که در منطقه داریم، اسلام‌گرایان رأی‌های اول را درو می‌کنند، وارد انتخابات و ساختار سیاسی می‌شود و به طور معین از 2006 به این طرف، قدرت را به دست می‌گیرد.

مختصات سیاسی و اجتماعی جامعه عراق در شرایط ورود احزاب موسوم به اسلام گرا، جنبش های مقاومت و ج اا به ساختار سیاسی عراق پسااشغال

نکته اصلی و لب مطلب من اینجا در این بخش چهارم است که مستقیما به مختصات سیاسی و اجتماعی جامعه عراق در شرایط ورود احزاب موسوم به اسلام‌گرا و فصائل مقاومت به ساختار سیاسی عراق نوین ارتباط دارد. این‌ها در چه شرایطی دارند وارد می‌شوند و تحمل مسئولیت می‌کنند؟

این بسیار مهم است، البته در حوزه داخلی جامعه عراق، در حوزه منطقه‌ای و بین‌المللی و بعضاً یک سری مختصات هم مرتبط است با مناسبات فی‌مابین ایران و جامعه عراق. من این مختصات را عرض می‌کنم تا ببینید ورود این‌ها به چه میدان مین خطرناکی بوده، به نظر من خیلی با ملاحظه و تدبیر آن چنانی همراه نبوده است. باید به این مختصات توجه داشت تا تقدیر و ارزیابی ما از عملکرد این‌ها واقع‌بینانه باشد. تا ببینیم آیا این‌ها گلستان تحویل گرفتند یا ویرانه؟!  اگر مختصات را خوب نفهمیم و نخواهیم به خوبی به آن توجه کنیم، احتمالاً دچار یک سوء تقدیر و یک سوء ارزیابی خواهیم شد.

اگر بخواهم این مختصات را فهرست وار مورد اشاره قرار دهیم، می توان این گونه گفت:

الف: در حوزه داخلی

  • فروپاشی و نابودبودگی ساختارهای سیاسی و اقتصادی (خلال 4 دهه گذشته): تحویل ویرانه از حیث اقتصادی و زیرساخت های تولیدی و ناآماده برای پذیرایی از یک نظم مردم سالار
  • اشغال بودگی کشور و هیمنه امریکایی ها بر مفاصل حکم و فرایندهای تصمیم گیری (به جز موارد محدودی تحت فشار مرجعیت و مقاومت مانند قانون اساسی، انتخابات، طرح خروج نیروهای امریکایی و…)
  • غلبه نظام بروکراتیک سابق و قدرت حزب بعث در لایه های میانی (تغییر در راس و بقای بدنه میانی و کارشناسی سابق)
  • شاخصه ها و مختصات اجتماعی و سیاسی جامعه عراق
  • قبیله گرایی طائفه گرایی و تحزب در ساحت سیاسی-اجتماعی و فقدان روح ملی = محاصصه و سهم خواهی: اصاله التحزب و التنابذ: تکثر و اختلافات و تنابذ شدید و عمیق میان بازیگران و نخبگان در تمامی حوزه ها و فرق و مذاهب و قومیت ها (کردی، شیعی، سنی) مرجع، عامی، سیاسی و… (فقدان نهادهای همکاری گروهی و واگرایی فردی و اجتماعی = استبدادگرایی فردی: به دلیل نظامات تاریخی : صدام حلال) : فرهنگ تنابذ مراجع، 64 فصیل حشد، دوگانه های مرجعیتی عربی-فارسی، ناطقه-صامته، اعلا و غیراعلا و…
  • جامعه ای آکنده از تنافض و تضاد
  • غلیان خرده هویت گرایی و طائفه گرایی (در شرایط فقدان کاراکترهای ملی گرایانه و همگرایانه در عراق جدید): کردها به دنبال دولت مستقل + سنی ها به دنبال بازگشت به شرایط قبل 2003: صعود القاعده و داعش و…
  • عشیره گرایی و قبیله گرایی عمیق در محیط اجتماعی: اصاله العشیره (ساختار عشایری و قبائلی: رکن مهم سیاست سازی): ضعف انسجام اجتماعی و ملی (به دلیل بافت متکثر جامعه و ولای هر گروه به ارزش های خود)
  • فقدان عقلیه حکمرانی در میان شیعیان = غلبه عقلیه معارضه در میان بیت شیعی به دلیل صدها سال اپوزیسیون بودن: بر عکس عقلیه حکمرانی در میان اهل سنت (بعد وصول به حکم هم معارض هم هستند: بیگانه با منطق حکمرانی هستند)
  • نکته جالب: در عین حال اعتقاد جدی توده به کارامدی و منجی بودگی مجاهدین و احزاب اسلامی (تصور مردمی در ظرف زمانی محدود امکان اصلاح همه چیز هست) شکل گیری مفهومی به نام اصلاح پروازی

ب: در حوزه منطقه ای و بین المللی

  • خصومت شدید محیط عربی با نظم جدید سیاسی: تحریم کامل نظام سیاسی جدید + تحریک مستمر اهل سنت و کردها
  • گسیل جهادگرایان سلفی به عراق با هدف اسقاط یا مهار نظم سیاسی جدید

ج: وجود زمینه های بالقوه و بعضا بالفعل رقابت-خصومت با ج اا در بیت شیعی عراق

  • عصبیت عربی
  • تقدم حوزه عراق (نجف، حله، کربلا و سامراء و بغداد) بر حوزه قم = مرجعیت عربی/عراقی – مرجعیت فارسی/ایرانی
  • تقدم تشیع (مزارات مقدسه، حوزه علمیه و کانونیت خلافت دو امام در کوفه و…)
  • روحیه پراگماتیستی سیاستمداران و نخبگان عراقی (شیفت های مکرر و ناگهانی نخبگان با هدف حفظ موازنه)
  • اختلافات مرزی و سرزمینی
  • جنگ هشت ساله

پس شما در یک محیطی با چنین مختصاتی  وارد شدید.  چقدر باید دست به عصا باشید و با احتیاط وارد شوید؟  پس در بحث چهارم این بحث را داشتیم که شما در چه جامعه‌ای وارد می‌شوید. جامعه‌ای که شما با این مختصات دارید به آن ورود می‌کنید، در عین حال مردم معتقدند شما منجی هستید و می‌توانید این خرابی‌هایی که میراث ده‌ها سال و بلکه صدها سال است را به سرعت اصلاح کنید. یعنی فاصله بین واقعیت‌های موجود و توقعات مردمی با توان شما بسیار بسیار زیاد است.

خب این‌ها یک عمر معارض بودند. شما فکر کنید یک سیستم معارضه‌ای که دائماً کارش اپوزوسیون بودن و هویت و ماهیتش معارض بودن و تضاد بوده،  امروز باید یک ماهیت ایجابی به خودش بگیرد، سازندگی داشته باشد، چقدر زمان می‌برد در این جامعه؟

تقییم مشارکت در سیستم جدید در چنان شرایطی

بحث پنجم را ورود کنم. در مواجهه با این شرایط موجود و مختصات یادشده، جمهوری اسلامی ایران، فصائل مقاومت و احزاب موسوم به اسلام‌گرایی چه می‌توانستند بکنند؟ در سال 2003 و بعد از سقوط صدام با سه گزینه مواجه بودند:

  1. انزوا و گوشه‌نشینی
  2. تحریم نظم موجود و مقابله سخت
  3. ورود فعالانه به نظم موجود و نقش‌آفرینی سیستمی

اینجا با یک پارادوکس مواجه بودید. اگر نقش داشته باشید با یک ویرانه طرف هستید، یعنی می‌خواهید یک ویرانه‌ای را تحویل گرفته و در آن نقش داشته باشید. نقش نداشته باشید، چه منزوی باشید، چه مبارزه کنید، کاملاً شما را حذف می‌کنند و جریان‌های لیبرال به طور کامل جایگزین شما می‌شدند.

واقعاً به تصمیم رسیدن یک مسأله سخت بود. اگر ورود نکنید، یک تبعاتی دارد،  اگر ورود کنید یک تبعات دیگر دارد.

به هر حال به هر دلیلی معارضین و جمهوری اسلامی تصمیم گرفتند ورود کنند. تیتروار اگر بخواهیم اشاره کنیم، می توان مهم ترین دلایل و انگیزه های معارضین از ورود به این ساختار خاص را این گونه برشمرد:

  • کسب قدرت (هسته و مؤلفه اصلی فهم و تحلیل نخبه عراقی، اختلاف، قدرت و موازنه است)
  • نگرانی از بازگشت بعثی‌ها و قدرت گرفتن مجدد اهل سنت و سرکوب مجدد شیعیان در عراق

جمهوری اسلامی نیز دغدغه های خاص خود را داشت که می توان این گونه فهرست کرد:

  • مهار نفوذ و تهدید آمریکا در شرایط خاص پس از یازدهم سپتامبر و تهدید مستقیم ایران توسط بوش از طریق ظرفیت ساختار سیاسی جدید (به موازات فعال سازی جنبش های مقاومت)
  • ممانعت از بازگشت یک دولت ضدایرانی در عراق. (ایران به شدت از این که یک دولتی مثل صدام بیاید و دوباره یک جنگ جدیدی را تحمیل کند و هزینه‌ساز باشد، نگران بود.)
  • ممانعت از تجزیه عراق توسط عامل کُردی
  • متحدسازی بیت شیعی در شرایط اختلافات فراوان گروه های شیعی (متاثر از عقلیه معارضه تثبیت شده تاریخی) و فقدان رهبری سیاسی موجود در صحنه
  • بهره بردن از عراق به مثابه گذرگاهی برای مدیترانه برای رسیدن به سوریه و لبنان
  • حمایت از مقدسات شیعی و پیوندهای دینی و مذهبی

سؤالی که اینجا دارم این است که با وجود این چالش‌هایی که در پیش گفتیم و زمینه‌های رقابتی، خصومتی که در روابط فی‌مابین عراق و جمهوری اسلامی وجود دارد، جمهوری اسلامی تا چه اندازه باید خودش را در صحنه سیاسی عراق علنی می‌کرد؟ یعنی تا چقدر باید خودش را ظاهر می‌کرد؟ آیا نمی‌شد مقداری نامرئی‌تر عمل کند. نکته این جاست که در چنان جامعه ای با چنان مختصاتی کسی از شما و نقش شما در حفظ ثبات کشور تشکر نخواهد کرد اما مشکلات آن را بر دوش شما حمل خواهند کرد.

لیبرال‌ها که هیچ، توقعی از ایشان نمی شد داشت.  آیا آن ها که باید تشکر می‌کردند از شما تشکر کردند؟ حالا آیا کسی از نقش شما در نگهداشت این ساختار تشکر کرد؟ حتی یک بار؟ یا کلاً با زبان طعنه با شما برخورد شد؟! شما یکی، آمریکا هم یکی. یعنی دائماً شما و آمریکا باید در کنار هم ذکر شوید که مثلا هر دویشان نیرو مداخله‌گر هستند. کسی از شما تشکر نکرد. در چنین جامعه‌ای با چنین مختصات، من اگر جای سیاست‌گذار جمهوری اسلامی بودم، خیلی با دوراندیشی بیشتری حضور پیدا می‌کردم و نقش‌آفرینی می‌کردم. حداقل سعی می‌کردم یک مقدار نامرئی‌تر باشم.

این در حالی است که حتی لیبرال‌های عراق نیز باید از شما تشکر کنند. شما تنها دولتی بودید که در منطقه پشت نظم سیاسی عراق ایستادید. به هر حال اگر می‌خواست القاعده و کشورهای حاشیه خلیج فارس این نظم را زمین بزنند، معلوم نبود چیزی از این نظم باقی بماند. لیبرال‌های عراق حتی باید از شما تشکر کنند بابت مسأله نقش شما در همه‌پرسی کردستان عراق و بازپس‌گیری کرکوک و نقاط مرزی. لیبرال‌های عراق باید حتی از نقش شما در مبارزه با داعش تشکر کنند، که اگر شما نبودید در رینگ بغداد، بغداد رفته بود.

اگر شخص سردار سلیمانی و تیپ ویژه‌اش نبود، اگر فصائل مقاومت نیامده بودند در همان روزهای ابتدایی رینگ بغداد را بگیرند، به سمت سامراء خیز بردارند و درگیر شوند، سامرا رفته بود، دجیل رفته بود، بلد رفته بود، اسحاقی رفته بود، طارمیه که از اساس دروازه شمالی بغداد و از اصلی ترین لانه های داعش است، همین دیروز پریروز دیدید چقدر بازداشت شدند، اگر این ها نبود، داعشی ها  از دروازه شمالی به بغداد رسیده بودند.

لیبرال‌ها که هیچ، توقعی از ایشان نمی شد داشت.  آیا آن ها که باید تشکر می‌کردند از شما تشکر کردند؟ حالا آیا کسی از نقش شما در نگهداشت این ساختار تشکر کرد؟ حتی یک بار؟ یا کلاً با زبان طعنه با شما برخورد شد؟! شما یکی، آمریکا هم یکی. یعنی دائماً شما و آمریکا باید در کنار هم ذکر شوید که مثلا هر دویشان نیرو مداخله‌گر هستند. کسی از شما تشکر نکرد. در چنین جامعه‌ای با چنین مختصات، من اگر جای سیاست‌گذار جمهوری اسلامی بودم، خیلی با دوراندیشی بیشتری حضور پیدا می‌کردم و نقش‌آفرینی می‌کردم. حداقل سعی می‌کردم یک مقدار نامرئی‌تر باشم.

راهبرد امریکایی ها در تعامل با احزاب اسلامی-فصائل مقاومت

بحث ششم من راهبرد آمریکایی‌ها در تعامل با احزاب اسلامی، فصائل مقاومت و جمهوری اسلامی در عراق است. واقعیت این است که ورود احزاب اسلام‌گرا به ساختار قدرت در هیچ‌جا برای آمریکایی‌ها مثبت نبوده است. سیاست ثابت آمریکایی‌ها در منطقه ما، تقابل با اسلام‌گراها بوده، هست و خواهد بود. دولت حماس را دیدید، 2006 و 2007 از انتخابات تا جنگ فتح و حماس چند ماه نشد. یک سال کامل نشد، حدود 8 تا 10 ماه شد. وضعیت مرسی را هم در مصر، تقریباً یک سال بعد سرنگون شد. در ترکیه هم آمریکایی‌ها پشت کودتای 2016 بودند. الجزایر را قبل‌تر در دهه 90 دیدید… کوله‌باری از تجربه برای مقابله و سرنگون کردن اسلام‌گرایان را دارند. شما چه ویژگی خاصی دارید که آمریکایی‌ها اینجا نخواهند شما را سرنگون کنند و به شما مجال دهند؟ شما چه ویژگی دارید که آمریکایی‌ها بخواهند به شما رحم کنند یا به شما چنین اجازه‌ای بدهند؟

اما در عراق یک مختصاتی دارد که توان کاری که در مصر یا الجزایر انجام دادند را به صورت آنی و لحظه ای نداشتند. این مختصات را می توان به صورت ذیل فهرست کرد:

  • نفوذ کلمه مرجعیت
  • حضور و نقش آفرینی جنبش های مقاومت و اقبال گسترده مردم به گروه های اسلام گرای شیعی و اقبال اندک به جریان لیبرال
  • نفوذ سیاسی ج اا

در مجموع این سه فاکتور مانع از این شد که آمریکایی‌ها بتوانند طرح مطلوب خودشان را جلو ببرند. بعد از  این که در انتخابات 2005 اسلام‌گرایان رأی آورده و رشد کردند و به عنوان پیروز اصلی و غالب انتخابات عراق انتخاب شدند. آمریکایی‌ها که به این نتیجه رسیدند که نتوانستند پلان A خودشان را جاری کنند، رفتند سراغ پلان B.

به اعتقاد من و بر اساس رصدی که از رفتار آمریکایی‌ها داشتم، پلان B مشتمل بر سه گام است.

  • مهندسی گزینه های موجود (نقش دهی به گزینه های کم خطرتر و پراگماتیست تر و حذف و تصفیه فیزیکی برخی از مهره های فکری و اعتقادی این جریان )
  • فشار به دولتمردان و تحدید قدرت ساختار سیاسی جدید و خلق ساختارهای مطلوب
  • خلق استراتژی دو ستونی و دوبعدی بن‌بست‌سازی و ادراک‌سازی

تمرکز من بر این گام سوم است.  آمریکایی‌ها در گام سوم، دو اقدام محسوس را دنبال می کنند:

اول، ایجاد نوعی بن‌بست ساختاری در فرآیند تصمیم‌گیری سیاسی و اقتصادی و امنیتی عراق. شما هر جای این ساختار را نگاه می‌کنید می‌بینید آمریکایی‌ها بن‌بست ایجاد کردند. عملاً کاری جلو نمی‌رود، اجازه کار به تو نمی‌دهند مگر این که خودشان مجوز را صادر کنند.

برای نمونه می توان به موارد ذیل اشاره داشت:

  • خلق نظام محاصصه به جای نظام اغلبیت و نظام شایسته سالاری!

(در یک جامعه متکثر همچون عراق وقتی نظام محاصصه توصیه و تثبیت می شود بدین معناست که شما عملا امکان خلق تصمیم ندارید، یعنی یک دالان بی‌انتهایی دارید که تا بخواهد فرآیند خلق تصمیمات سیاسی در آن طی بشود عمر کشور تمام شده است. دولت می‌خواهد یک تصمیم بگیرد، دولت هست، آمریکایی‌ها هستند، نهادهای غیررسمی مؤثر و ذی‌نفوذی که بسیار قدرتمندند و در هیچ‌جا ثبت نشدند هستند، مجلس هست، مجلس هم کرد و سنی و شیعه در آن است و کرد و شیعه و سنی هر کدام اختلافاتی با خودشان دارند. حکومت های محلی، شوراهای استانداری و…

این نظام محاصصه در این تکثر بی نهایت، اصلا اجازه نمی‌دهد شما هیچ تصمیمی بگیرید. هیچ تصمیمی در این ساختار خلق نمی‌شود. نظام محاصصه را چه کسی ایجاد کرده است؟ آقای پل برمر و آمریکایی‌ها، خوب هم می‌دانستند که در این ویژگی به راحتی می‌توانند با همه مهره‌ها بازی کنند. در یک جامعه متکثری که اتفاقاً باید یک نظم هرمی بر آن حاکم باشد، شما یک نظم کاملاً فلت ایجاد کردید، هر کس به هر کس است. بماند که دولت مرکزی اصلاً در کردستان هیچ اختیار و قدرتی ندارید، نه بر گذرگاه‌ها مسلطید، نه بر ارتش. اصلاً یک دولت جدایی است برای خودش…

2- هیمنه بر ساختارهای نظامی- امنیتی و خدماتی- اقتصادی عراق (انحلال ارتش عراق و خلق یک موسسه نظامی مبتنی بر محاصصه، تشکیل اتاق های عملیات، بازگرداندن بسیاری از فرماندهان بعثی به راس موسسات امنیتی و نظامی و… + الغای قوانین تعرفه ای عراق با هدف هضم اقتصاد ضعیف عراق در اقتصاد آزاد و تجارت جهانی که نتیجه آن می شود بازشدن بازار ناتوان و ضعیف عراق بر روی کالاهای خارجی! و هیمنه بر حوزه برق و انرژی و حذف دیگر رقیبان خارجی همچون ایرانی ها و آلمانی ها و روس ها و چینی ها و… و ممانعت از گازرسانی ایران به بغداد و…)

3- فشار و مداخله مستقیم برای لغو یا تأیید تصمیمات سیاسی.

4- فشار برای بازگشت و حفظ چهره‌های بعثی در ساختار قدرت

نتیجه این اقدام می شود یک نوع بن‌بست‌سازی ساختاری. اقدام دوم  که گام بسیار مهمی است، استارت زدن فرآیند ادراک‌سازی است. آمریکایی‌ها به موازات این که یک بن‌بست ساختاری ایجاد کردند، همزمان ازهمان سال های ابتدایی در حوزه رسانه‌ای به جامعه عراق ورود جدی کرده‌اند و در فضای افکار عمومی مشغول ادراک‌سازی هستند. ادراک‌سازی‌شان شامل چندین مؤلفه است:

  • ترویج ایده هیمنه شیعیان بر عراق و به حاشیه رفتن دیگر گروه های مذهبی و قومیتی
  • ترویج ایده طائفه‌گرایی و دیکتاتوری شیعیان در قبال اهل سنت
  • ترویج ایده هیمنه اسلام گرایان بر ساختار قدرت
  • ترویج ایده هیمنه ایران بر عراق و تبعیت محض شیعیان عراق از ایران
  • ترویج ایده فساد گسترده سیاسیون شیعه و اسلام گرا
  • ترویج ایده ناتوانی اسلام‌گرایان در اداره و پیشبرد امور کشور
  • دمیدن در تنور دوگانه عربی فارسی ( به ویژه از سال 2015 بدین سو)

نتیجه این راهبرد دو ستونی این شد که تمام مشکلات عراق در شرایط انسداد ساختاری بر دوش این جریان‌ها افتاد، و در فضای رسانه‌ای طوری ادراک‌سازی شد که مسئول تمام بدبختی‌های عراق این‌ها هستند. یعنی نقش‌آفرینی سیستمی شما در یک ساختاری که اولاً مسدود است و دو به شدت در حال پمپاژ تنفر و توقع از شما هستند در افکار عمومی، خروجی‌اش این می‌شود که بار مسئولیت همه بدبختی‌‌‌‌‌های عراق الی یومنا هذا می‌افتد گردن شما. یعنی شما باید جواب چیزهایی را بدهید که اصلاً در مقابلش مسئولیت یا توانایی لازم را نداشتید.

پس بازی آمریکایی‌ها به این شکل بود: اولاً یک انسداد ساختاری ایجاد کردند. دو، اجازه مانور و تصدی‌گری به احزاب و گروه های موسوم اسلام‌گرایان دادند. سه، همزمان برای ادراک‌سازی مبتنی بر فساد و ناکارآمدی احزاب اسلامی فضای رسانه‌ای ایجاد کردند.

نکته چهارم از اقدامات آمریکا، ارتباط‌گیری با نخبگان و لایه‌های مدنی و تکیه بر نهادهای مدنی بود و در نهایت در گام پنجم، استارت کودتای نرم از 2015 به این طرف، با تشدید ناکارآمدی و فساد جریان‌های اسلام‌گرا و تحولات اخیر.

این راهبرد دوستونی به موازات کادرسازی در کف جامعه نخبگانی طبیعتا فضایی را فراهم ساخت که این روزها با آن مواجه هستیم.

اشکال وارده بر ج اا ، احزاب موسوم به اسلام گرا و جنبش های مقاومت

در هفتمین محور اگر بخواهم مهم ترین اشکال وارده به سه گانه یادشده را مطرح نمایم می بایست، نقش آفرینی در چنین ساختار مسدودی را به عنوان اصلی ترین اشکال و آسیب مطرح نمایم. عرضم این است که شما نباید وارد این ساختار می‌شدید. اگر مجبور به ورود به این ساختار مسدود بودید که توانایی تغییر واقعی را در آن ندارید و نمی‌توانید شرایط آن را تغییر بدهید، لااقل نباید طوری در ویترین قرار بگیرید که بار و مسئولیت تمام مشکلات عراق از آدم تا خاتم و تا امروز را به دوش شما بیاندازند.

وقتی که شرایط این است و تو قدرت رسانه‌ای هم نداری که ادراک‌سازی کنی، چرا بیایی در ویترین چنین ساختاری قرار بگیری؟ طبیعی است که ادراک‌سازی طرف مقابل تثبیت می‌شود و بازاریابی می‌شود و مردم این را می‌پذیرند.

اشکال مهم بعدی را می بایست در تحول رفتاری عمیق احزاب موسوم به اسلام گرا و برخی از گروه های مقاومت دنبال کرد. واقعیت این است که این دوستان هم وارد همان ساختار فاسد و فاسدپرور شدند و متأسفانه اکثریتشان همان رنگ را گرفتند. این تجربه باشد برای جمهوری اسلامی ایران که با دستمال کثیف نمی‌توان شیشه را پاک کرد.

شما اگر یک اقلیت سالم را به جوامع مقصد معرفی کنید، بگویید طرف من در کشور شما فلان گروه اقلیت و معدود است و تنها کار او را می توانید به پای من بنویسد اما دیگران حسابشان جداست و روابط ما با آن ها روابط غیراعتقادی و سیاسی است، این طور حداقل فایده اش آن است که تبعات کار دسته دوم به پای شما نوشته نمی شود. بگذارید همه بدانند ارتباط شما با آن ها بر اساس عنصر مصلحت است و نه پیوندهای اعتقادی محض از جنس روابطتان با حزب الله لبنان!

دیگر اشکال، بی‌توجهی به سرمایه اجتماعی و مردمی و نخبگانی است. این که جمهوری اسلامی در عراق همه چیز را از کانال احزاب و فصائل دنبال می کند. این را ما باید جدی بگیریم به عنوان یک تجربه. عرض کردم ذات انسان عراقی به دلیل ساختارهای اجتماعی، انحصارطلب است،  دیکتاتورمسلک است، نمی‌خواهد هیچ چیزی از کانال خودش خارج بشود. شما امروز می‌خواهید ورود کنید، می‌گویید بیا از کانال من ورود کن. نباید اجازه بدهد ادراک و عملکرد جمهوری اسلامی کانالیزه بشود در جوامع مقصد. یعنی شما در عین حال که فصائلی دارید، گروه‌هایی دارید، احزابی دارید به جای خود. باید ورود کنید به نهاهای مدنی با نخبگانی که اتفاقاً در هیچ کدام از این احزاب نیستند.

اگر هدف شما حمایت از سوریه و لبنان است، تحدید نفوذ آمریکایی‌ها و خلیجی‌ها است، بالضروره لازمه‌اش این نیست که شما حضور حداکثری در ویترین مفاصل اجرایی کشور داشته باشید. واقعاً ملازم با این نیست. این جامعه آنقدر تکثر دارد که شما بتوانید بی آنکه در ویترین چنین ساختار مسدودی حضور داشته باشید، کارتان را پیش ببرید. کمااینکه بعثی‌ها پیش بردند. ویترین در اختیار شما بود، امروز بعثی‌ها دارند برمی‌گردند، کمااینکه برگشتند.  هزاران بعثی امروز در مفاصل قدرت حضور دارند و برخواهند گشت با حضور پررنگ‌تری،  بی آنکه فحشش را بخورند.

واقعاً مایه تأسف بود که من هر وقت به عراق می‌رفتم، می‌دیدم، جوان‌های بسیار قابلی که می‌خواستند کار کنند، به آنها می‌گویند برو با فلانی کار کن. فلانی اجازه ابداع و نوآوری را به این نمی‌دهد، مجال تحرک به این نمی‌دهد. این می‌شود حقوق‌بگیر آن. این یکی از اشکالات جدی جمهوری اسلامی است که خواست همه چیزش را از طریق همان گروه‌ها و احزاب کانالیزه کند.

اشکال بعدی، عدم توازن میان توانایی‌ها و ظرفیت هاست. باید نسبت به این مسأله هم جمهوری اسلامی یک توجه جدی داشته باشد. توانایی‌های جمهوری اسلامی متناسب نیست. در حوزه امنیتی و نظامی قوی حاضر می‌شود، در حوزه رسانه ای و اقتصادی ضعیف و در حوزه سیاسی بینابین است. این منجر به این می‌شود که شما در جنگ سخت پیروز می‌شوید اما در جنگ نرم شکست می‌خورید. می‌روید در موضوع داعش و کردستان و ثبات سیاسی و یکپارچه سازی بیت شیعی کمک می‌کنید،  امروز می‌گویند داعش ساخته و پرداخته ایرانی است. می‌گویند شما ما را بدبخت و بیچاره کردید… بسیاری از مسائل را باید در حوزه رسانه دنبال کرد. اگر قرار باشد بال‌های جمهوری اسلامی متوازن نباشد، دائماً دچار آسیب خواهد شد.  جمهوری اسلامی اگر بازی رسانه را جدی نگیرد، در آینده با آسیب‌های جدی‌تری مواجه خواهد بود.

راه حل: بازگشت به نقش ضدسیستمی یا فاصله گرفتن از ویترین اجرایی سیستم

چه باید کرد؟ راه‌حل چیست؟

به نظر می رسد اول احزاب اسلام‌گرای شیعی، چه موسوم به اسلام‌گرا، چه اسلام‌گرای واقعی  و فصائل مقاومت، تعیین کنند که هستند و چه می‌خواهند در سطح منطقه؟ در عراق، در لبنان، در جاهای دیگر. شما می‌خواهید چکار کنید؟ پروژه شما چیست؟ اگر پروژه‌ات را معین کنی،  آن وقت نقشت را هم به خوبی معین می‌کنی. به نظرم جمهوری اسلامی دچار یک خلط شده، یعنی جایگاهش را فراموش کرده است. طبیعتاً نقش‌هایی را می‌پذیرد که تبعاتش نهایت ندارد.

اگر هدف شما حمایت از سوریه و لبنان است، تحدید نفوذ آمریکایی‌ها و خلیجی‌ها است، بالضروره لازمه‌اش این نیست که شما حضور حداکثری در ویترین مفاصل اجرایی کشور داشته باشید. واقعاً ملازم با این نیست. این جامعه آنقدر تکثر دارد که شما بتوانید بی آنکه در ویترین چنین ساختار مسدودی حضور داشته باشید، کارتان را پیش ببرید. کمااینکه بعثی‌ها پیش بردند. ویترین در اختیار شما بود، امروز بعثی‌ها دارند برمی‌گردند، کمااینکه برگشتند.  هزاران بعثی امروز در مفاصل قدرت حضور دارند و برخواهند گشت با حضور پررنگ‌تری،  بی آنکه فحشش را بخورند.

نکته دیگر این که بین نقش سیستمی با جایگاه ضدسیستمی امکان جمع نسبی وجود دارد. تنها می بایست از ویترین ساختار خروج کرد و خود را در لایه‌های غیراجرایی ساختار تثبیت کرد؛ مثل پارلمان، نهادهای عشایری، مدیران میانی و معاونان، نهادهای مدنی و مذهبی، فضاهای رسانه‌ای و حوزه اقتصاد سیاسی. جامعه عراق آنقدر تکثر دارد، آنقدر دینامیک دارد که شما بتوانید کار خودتان را پیش ببرید، جای نگرانی زیادی نیست. ضرورتاً مستلزم این نیست که شما بروید در ویترین ساختار بنشینید. شما یک اپوزیسیون در پارلمان داشته باشید، بسیاری از این کارها را می‌توانید جلو ببرید. آخرش آن وزیر قدرت می‌خواهد، آخرش آن وزیر می‌خواهد بماند.

این در خصوص حزب الله در لبنان و حماس در فلسطین و انصارالله در یمن نیز صدق می کند. به طور معین توصیه‌ام این است که حزب‌الله باید از دولت لبنان خارج شود، هیچ مزیتی برای حزب‌الله نیست که در ساختاری که این طوری مسدود است، بیاید نقش‌آفرینی کند در حوزه اجرایی. وضعیت معیشتی را دارید در لبنان و  عراق می‌بینید، در یمن احتمالاً خواهید دید، در سوریه هم دارید می‌بینید و این ادامه پیدا خواهد کرد.

نقش‌هایی هم که شما در دولت لبنان دارید نقش راهبردی و سیادی نیست. وزارت جوانان، وزارت بهداشت، این‌ها که نقش‌های سیادی نیست. این را بدهید به یک شخصیت لیبرال یا شیعه‌ای که به شما نزدیک‌اند، اما خودتان به این دولت ها ورود نکنید. چون اجازه نخواهند داد و این دولت را سرنگون خواهند کرد و تمام این مشکلات ساختاری را به پای شما خواهند نوشت، نه به پای سعد حریری و 14 مارس! در عراق هم وضعیت همین است.

دنبال کردن پروژه های منطقه ای ضرورتا مستلزم این نیست که شما بیایید ویترین یک ساختار فاشل و فشل را بگیرید و فحشش را شما بخورید، اما دیگران از مزایای آن بهره ببرند. نتیجه‌گرا باشید.  دنبال نتیجه باشید، فرایندگرا نباشید. این نباشد که نقطه نقطه برایتان مهم باشد، آن محصول خروجی و نهایی برایتان مهم باشد.

حرفم این است که بر اهرم‌های فشار ثانویه تکیه داشته باشید.  به جای این که خودتان را در لایه‌های عالی، در ویترینی که دیده می‌شود تثبیت کنید،  در لایه‌های میانی  قدرتتان را متراکم کنید.

بین نقش سیستمی با جایگاه ضدسیستمی امکان جمع نسبی وجود دارد. تنها می بایست از ویترین ساختار خروج کرد و خود را در لایه‌های غیراجرایی ساختار تثبیت کرد؛ مثل پارلمان، نهادهای عشایری، مدیران میانی و معاونان، نهادهای مدنی و مذهبی، فضاهای رسانه‌ای و حوزه اقتصاد سیاسی. جامعه عراق آنقدر تکثر دارد، آنقدر دینامیک دارد که شما بتوانید کار خودتان را پیش ببرید، جای نگرانی زیادی نیست.

مخلّص کلام بنده این است که جمهوری اسلامی در سیستم‌های سیاسی موجود به دلیل ضعفی که دارد و به دلیل قوت طرف‌های مقابل، نمی‌تواند بازی‌ساز جامعی باشد. نهایتاً می‌تواند بازی‌به هم زن خوبی باشد.

بازی‌ساز کسی است که یا رکن ساختار است یا تابع ساختار است. رکن مثل آمریکا، تابعِ ساختار مثل امارات یا تا اندازه ای سعودی؛ این‌ها می‌توانند بازی‌سازی کنند. شما نمی‌توانید بازی‌ساز باشید مگر این که بازی شما برهم‌زدن نظم موجود باشد؛

همان بازی ضدسیستمی‌تان،  همان جایگاه طبیعی‌تان. و اتفاقاً تنها جایی که شما در منطقه موفق بودید، ناظر به همین بازی‌های ضدسیستمی شما باشد. ادامه نقش‌آفرینی سیستمی شما می‌شود نقض قاعده من له الغرم فله الغنم است. به نظرم جمهوری اسلامی باید یک تجدید نظر اساسی بکند،  احزاب موسوم به اسلام‌گرا باید یک تجدید نظر اساسی بکنند و فصائل مقاومت.

در این سیستم تصمیم بگیرند که می‌خواهند رکنی از ساختار موجود بین‌المللی باشند یا می‌خواهند بر ضدش باشند. اگر می‌خواهند باشند و اعتقاد دارند که باید در سیستم حضور داشته باشند، حداقل کاری که باید می‌توانند انجام بدهند این است که از ویترین ساختار فاصله بگیرند و با استفاده از اهرم فشارهای ثانویه خودشان را در لایه‌های غیرویترینی تثبیت کنند و کار و مأموریت خودشان را جلو ببرند.

حضور در ویترین اجرایی ساختارهایی چنین مسدود در فضای فقدان قدرت برای ادراک سازی و اقناع افکار عمومی نهایتا منجر به خلق دوگانه معیشت-مقاومت و قرار گرفتن توده های محروم و طبقه متوسط در برابر پروژه مقاومت می شود. نقش آفرینی اگر هست تصدی گرایانه نباشد و دوما در ویترین ساختار نباشد.

به طور معین در عراق باید پروژه اقتصاد سیاسی و تشبیک معاش را دنبال کرد. به ویژه در فضای احساس زوال تهدید مشترک در میان توده ها و نخبگان عراقی و با تکیه بر نقطه نیاز طرف مقابل!

منبع: اندیشکده مرصاد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا