مفهوم «عربیت» در تلقی عربها
نوشته زیر بخشی از مقدمه کتاب «سوریه، لیبی، الجزایر» نوشته حجه الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجد جامعی میباشد، که به سال ۱۳۶۷ در موسسه بین المللی کتاب منتشر شده است. مولف محترم در این قسمت به تبیینی کوتاه اما دقیق از تلقی اعراب نسبت به عربیت خود، میپردازد.
شناخت درست مسائل و مشکلات هر یک از کشورهای عربی بدون فهم عمیق و دقیق مسئله عامتری به نام «مسئله عرب» امکان پذیر نیست. بحث درباره اینکه در مجموع واقعیتی به نام مسئله عرب وجود دارد و چه ابعاد و ویژگیهایی دارد، فراتر از این گزارش است، اما به اختصار باید گفت که این واقعیت موجود است و بدون توجه به آن نمیتوان مسائل دنیای عرب را فهمید. اعراب علیرغم تمامی اختلافها و تضادهای درونیشان دارای آن اندازه وجوه مشترکی هستند که آنها را به طور مشخصی از دیگران متمایز سازد. همین وجوه مشترک است که مسائل و مشکلات تقریباً یکسانی را در بخشهای مختلف دنیای عرب به وجود آورده است. مهمتر اینکه تقریباً همه عربها به این تمایز آگاهی دارند و حتی بدان تأکید و افتخار میکنند و همین آگاهی نسبت به این تمایز بیش از هر عامل دیگری در ایجاد نوعی احساس و شعور «وحدت» و «همسرنوشتی» در آنان سهم داشته است. اهمیت این وجوه مشترک و این تمایز از دیگران تنها در خلق مسائل و مشکلات مشابه نیست، بلکه در این هم هست که قویترین و مؤثرترین عاملی است که در شکل دادن و تحقق بخشیدن به افکار و عقاید و آرمانها و رویاهای دنیای عرب دخالت داشته است. در اینجا باید به نکته بسیار مهمی که غالباً در برخورد با دنیای عرب دست کم گرفته میشود اشاره کرد و آن مفهوم «عربیت» در نزد خود عربها است. بدون شک نمیتوان بدون فهم درست و بیطرفانه این مسئله با دنیای عرب، و حتی با مؤمنترین و متعهدترین عربها که به حسب ظاهر باید بدان جهات توجهی نداشته باشند، روابط سالم و همکاری فعالانهای داشت. مطرح کردن اسلام و اخوت اسلامی در حالی که تقریباً تمامی اعراب اسلام را به عنوانی از ورای چهارچوب عربیت میفهمند و آن را نه مخالف اسلام، بلکه در کنار و حتی در بطن آن میدانند، نمیتواند کمبود عدم شناخت ما را از این مسئله جبران کند.
به طور خلاصه باید گفت که عربیت دارای دو مفهوم کاملاً متفاوت و حتی مخالف است. یکی مفهومی است که در بین تودههای مسلمان عرب و نیز در بین علماء و نویسندگان اسلامی عرب رایج است. این مفهوم که در بین تودههای مسلمان عرب وجود دارد، ناشی از نوعی احساس نزدیکی و همدردی و هم سرنوشتی و نیز «احساس تحقیرشدگی مشترک» میباشد که به مدت بیش از یک قرن توسط غرب صورت گرفته است. در اینجا عربیت به عنوان اساس تفکر سیاسی و فرهنگی نیست، و مسائل بر اساس این معیار ارزشگذاری نمیشود. بلکه جاذبه و احساسی است طبیعی که از لحاظ عاطفی فوقالعاده قوی است و تقریباً همانند احساسی است که ما از آن به «همشهری بودن» تعبیر میکنیم.
آنچه این احساس و شعور را به وجود آورده، همان اشتراکهای دینی، تاریخی، فرهنگی و به ویژه زبانی است. خصوصاً که در اینجا عامل زبانی فوق العاده نیرومند و تعیین کننده است و این ناشی از توانائی عظیم زبان عربی در شکل بخشیدن به خصوصیات روحی و روانی عربها است. مسلماً عربها بیش از هر ملت دیگری متأثر از زبان خویشاند. چرا که این زبان گذشته از قدرتمندی ذاتیاش، مقدس هم هست.
البته در این مورد باید نقش بسیار اساسی دو عامل دیگر یعنی اسلام و غرب را به خاطر داشت. وحدت اسلامی در یک قرن اخیر پیوسته در فکر و ذهن مسلمانان، به ویژه عربها حضور داشته است و حساسیت آنها به این مسئله خود انگیزهای برای نزدیک شدن اعراب به عنوان هسته مرکزی وحدت عام اسلامی میباشد. آنها میگویند وحدت عربی کلید وحدت اسلامی است و اغلبشان این سخن را صادقانه میگویند. خصوصاً اگر به تأسفها و حسرتهای سخت عمیق آنها نسبت به گذشته درخشانشان – که به خوبی در ادبیات آنها منعکس است – توجه کنیم و نیز این موضوع را که آنان وحدت اسلامی را وسیلهای برای تجدید عظمت گذشته میدانند به خاطر داشته باشیم، میزان تأثیر اسلام و وحدت اسلامی در تقویت وحدت عربی بهتر فهمیده میشود. عامل دیگر، چنانکه گفتیم، تحقیر مداومی است که غرب از قرن نوزدهم تاکنون، البته در هر زمان به گونهای، بدانها روا داشته است. در حقیقت احساس نزدیکی و هم سرنوشتی در اینجا تا حدود زیادی انعکاس تحقیر غرب نسبت به آنان است. چنانکه تمسک شدید و گاهی مضحک آنان به تمدن اسلامی که تقریباً همیشه عربیاش قلمداد میکنند، هم بیشتر نتیجه همین تحقیر است.
مفهوم دوم عربیت مورد توجه روشنفکران و تحصیلکردهها، اعم از مسلمان و مسیحی و به ویژه مسیحی، و نیز دیپلماتها و سران عرب میباشد. مفهوم اخیر از لحاظ فرهنگی بر کل فرهنگ دانشگاهی و روشنفکری و مبارزهجوی دنیای عرب و نیز بر کل سیاست آن حاکم است. سیاست خارجی تمامی ممالک عربی در درجه اول بر اساس همین مفهوم شکل میگیرد. اگر چه به تناسب ویژگیهای هر کشوری شدت و ضعف این تأثیر تفاوت دارد. اساساً این فکر در نتیجه رسوخ ناسیونالیسم غربی در بین اعراب به وجود آمده و در بیشتر موارد توسط استعمارگران، اعم از سیاستمداران و شرق شناسان دامن زده شده است. لازم به تذکر است که این نوع عربیت یک سلسله مشکلات داخلی بغرنجی را در کل دنیای عرب موجب شده است، که اختلاف اعراب و بربرها در شمال آفریقا و خصوصاً در الجزایر، اعراب و قبطیها در مصر، آفریقائیها و عربها در سودان، کردها و عربها در عراق از نمونههای آن است. استعمار برای ایجاد همین اختلافات به عربیت دامن زد، اما به هر حال بنیانگزاران و داعیان عربیت علی رغم اختلافهایشان در اصول و نیز در ضدیتشان با اسلام به عنوان یک دین برای زندگی فردی و اجتماعی و نه یک میراث تاریخی، با هم توافق دارند. این فکر اسلام را نتیجه نبوغ قوم عرب میداند و معتقد است که اسلام یک تمدن و فرهنگ است و نه یک دین و بدین لحاظ مخالف و حتی دشمن هر نوع روشی است که خواهان اسلام به عنوان یک روش زندگی میباشد. خصوصاً بر این باور است که دین مجموعهای است متعلق به گذشته و امکان احیاء و زنده کردنش نیست و تلاش در این راه به معنی بازگشت به قهقرا و ارتجاع است. یکی از معانی ارتجاع در فرهنگ روشنفکری عرب دفاع از اسلام به عنوان یک روش زندگی اجتماعی است.
ناسیونالیسم عربی طیف وسیعی اعم از چپترین تا راستترینها را در بر میگیرد و پایهگذارانش عموما مسیحیاند و به همین دلیل مخالف جدی طرح مسائل دینی هستند. آنها میگویند تضاد اجتماعی مذهبی دنیای عرب که دارای اقلیت بزرگ مسیحی است، تنها بر اساس ناسیونالیسم عربی که دین را تحتالشعاع قومیت قرار میدهد، حل شدنی است. مثلا در سوریه دین رسمی اسلام نیست و بر اثر اغتشاشاتی که عدم وجود این اصل در قانون اساسی برانگیخت تنها به این اصل که رئیس جمهور باید مسلمان باشد اکتفاء شد. بعثیهای سوریه برای توجیه اقدام خود چنین دلیلی را بیان میکنند.
در اینجا تذکر یک نکته ضروری است. و آن اینکه از قرن نوزدهم به بعد در دنیای عرب، به ویژه در مصر که فرانسویان به کشف تمدن مصر باستان پرداختند، گرایشهای نیرومندی در جهت احیاء تمدن باستانی که به معنای بریدن از تمدن اسلامی بود، وجود داشته است. این جنبشها که در همه جا رایج بوده و توسط استعمار دامن زده میشد، عکس العملی را به صورت دفاع از فرهنگ اسلامی، که از این زمان به بعد عربی جلوه داده شد به وجود آورد و نیز مسائلی همچون قومیت و وحدت عربی را موجب شد. طرفداران این نظریه میگفتند بازگشت به تمدن اسلامی به معنی تفرق امت عرب است و طبیعتاً علماء و نویسندگان اسلامی به دفاع از نظریه دوم برخاستند؛ یعنی یک نظریه ضد اسلامی، عکس العملی را موجب شد که در بطن و تمامی ابعادش اسلامی نبود، اما عدم وجود جنبش کاملا اسلامی در برابر این جریان، باعث شد که همه مسلمانان جذب این جنبش شوند.
***
اعراب حتی طرفداران شوروی به شدت مجذوب غرب و مظاهر و مصنوعات غربیاند. به طوری که چپترین عرب، نمیتواند احترام و علاقه شدید خود را نسبت به غرب و فرهنگ و کالاهایش کتمان کند. گوئی اعراب بیاختیار مجذوب زیبائی و اشیاء لوکس هستند و به همین علت است که اجناس غربی و حتی دلار آمریکائی، بدون کوچکترین رقابتی در بازار ممالک عربی، و منجمله سوریه حریصانه خریده و بلکه بلعیده میشود.
وحدت زبان و تاثیر پذیری شدید اعراب از یکدیگر باعث میشود تا آنان نسبت به انحراف و فسادهای یکدیگر نفوذ پذیر باشند. مثلاً فساد یک کشور عربی از طریق مطبوعات و کتابها و عکسها و پوسترها و سینما و برنامههای رادیوئی و تلویزیونی به سادگی در همه دنیای عرب نفوذ میکند. تعجب در اینجا است که اعراب نسبت به محاسن یکدیگر خیلی کمتر نفوذ پذیرند؛ مثلاً پرکاری و وجدان کار سوریها هیچگاه به متحدین عربشان سرایت نمیکند، اما زندگی اسرافآمیز آنان سوریان را به نوعی رقابت وامیدارد. برای نمونه میتوان هتلهای بسیار مدرن دمشق را که تنها به خاطر رقابت با کشورهای ثروتمند نفتی ساخته شده، مثال زد. در حالی که سوریه از لحاظ اقتصادی توانائی تحمل چنین مخارج سنگینی را ندارد.
منبع: موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر