حسن البنا و بحران هویت
محمدجواد خلیلی
حسن بن أحمد بن عبدالرحمان البنا بنیانگذار جمیعت اخوان المسلمین، اکتبر ۱۹۰۶ در ناحیه بحیره از شهر کوچک محمودیه به دنیا آمد. پدر او عبدالرحمن امام جماعت محل و مولف آثاری چند در علوم حدیث بود. وی در یک خانواده مذهبی پرورش یافت و با نظارت پدر، علوم مقدماتی را در دبستان رشاد آموخت. در این دست مدارس، دانش آموزان علاوه بر آموزش علوم جدید، دانشهایی مانند حدیث، تفسیر و معارف اسلامی را نیز فرا میگرفتند.
حسن سپس وارد دانشسرای مقدماتی شهر منهور شد تا بعد از سه سال بهعنوان معلم مشغول خدمت گردد. حسن البنا بعد از اتمام این دوره مقدماتی، وارد دانشسرای عالی گردید و در ژوئیه ۱۹۲۷ با رتبه اول از آنجا فارغ التحصیل شد. یک سال بعد، نخستین هسته تشکیلات اخوان را در شهر اسماعیلیه با همراهی گروهی از همفکران و شاگردانش، که تحت تاثیر آموزشها و سخنرانیهای او بودند، شکل داد. افرادی همچون حافظ عبدالحمید، احمد حصری، فواد ابراهیم و ذکی مغربی از یاران همراه او در تاسیس اولین هسته اخوان بودند. از این به بعد زندگی حسن البنا با تاریخ جنبش اخوانالمسلمین گره میخورد. اینتشکیلات نوبنیاد تا سال ۱۹۴۱ شش کنگره عمومی برگزار کرد و به یک نهاد فعال فرهنگی، مذهبی و سیاسی تبدیل گردید. حسن البناء برای سازمان دهی و تبیین خطمشی و نظریهپردازی در این خصوص، سخنرانیهای بسیاری در مصر و دیگر نقاط جهان اسلام انجام داد.
در سال ۱۹۴۱ میلادی، کنگره ششم در قاهره برگزار شد و طی آن اخوان المسلمین تصمیم به شرکت در انتخابات مجلس مصر گرفتند. پس از جنگ و حادتر شدن مسئله فلسطین و چیرگی صهیونیستها بر آن سرزمین، اخوان المسلمین از نظر سیاسی، مالی و نظامی بهیاری فلسطینیان شتافتند و بسیاری از اعضای آن در نبرد فلسطین شرکت کردند. حضور اخوان در این ماجرا از یک سو بر محبوبیت آن در جهان اسلام افزود و از سوی دیگر دربار مصر و دولت بریتانیا را به شدت نگران کرد. از این رو، به فرمان ملک فاروق، دولت نقراشی پاشا فرمان انحلال این جمعیت را در دسامبر ۱۹۴۸ صادر کرد. بسیاری از اعضای آن بازداشت شدند و اموال جمعیت مصادره شد. اندکی پس از انحلال، نقراشی نخستوزیر بهدست یکی از اعضای اخوانالمسلمین کشته شد و چندی بعد نیز، حسن البنا در ۱۲ فوریه ۱۹۴۹ در یکی از خیابانهای قاهره ترور گردید.
حسن البنا یکی از تاثیرگذارترین جریانهای اسلام سیاسی را بنیان گذاشت. وی فیلسوف سیاسی یا نظریه پرداز نبود بلکه خود را یک مصلح اجتماعی میدانست. به همین جهت، شناسایی مبانی نظری وی با دشواریها و بعضاً کژتابیهایی همراه است. در این نوشتار بر مبنای شناسایی عوامل موثر بر شخصیت وی، بحران هویت از منظرش واکاوی میشود.
عوامل ذهنی شکل دهنده شخصیت حسن البنا
در خصوص عوامل ذهنی که به شکلگیری منظومه فکری حسن البنا مدد رساند، میتوان به تحصیل مذهبی و تربیت خانوادگی اشاره کرد. وی در این باره میگوید: «اسلام پدر من است و من جز او پدری ندارم». بر این اساس، شعار جنبش را نیز چنین انتخاب کرد: «الله هدف ما، رسول الله رهبر ما، قران برنامه ما، جهاد و تلاش کار ما و شهادت آرزوی ماست» از سوی دیگر او از شاگردان شیخ عبدالوهاب حصفی از مشایخ صوفیه و از افکار صوفیه متاثر شده در جلسات ذکر آنان شرکت میجست .
در آن زمان دو جریان اصلاح مذهبی فعال بودند. یکی از آنان به سلفیگری و راستکیشی مشهور بودند و علاج امت را در بازگشت به سلف صالح میدیدند که توسط افرادی چون رشید رضا نمایندگی میشدند. جریان دوم جریان سید جمال الدین و محمد عبده بود. اینان به نوعی تلفیق و سازش بین دو جریان مدرن و سنتی باور داشتند. حسن البنا به شدت تحت تاثیر جریان سلفی میباشد. قرضاوی در اینباره میگوید: حسن البنا بهعنوان شاگرد رشید رضا و کسی که از او تاثیر پذیرفته بود، در حقیقت از آغازگران سنتگرایی و دارای عقیده سلف خالص بود.
این ترکیب ناهمگون از عوامل ذهنی که بر فرآیند تکون شخصیت البنا اثر داشت از او شخصیتی متفاوت ساخت. او هم به نوعی ارتودوکس اسلامی باور دارد و بر اساس آموزههای سلفیگری با برخی سلوک مذهبی همچون زیارت مشاهد و قبور مخالفت میکند و از سوی دیگر در حلقه ذکر صوفیه جای میگیرد و از آن بهعنوان تجربهای منحصر به فرد یاد میکند. به همین سبب او در برخی مقاطع علیرغم شهرت به اصولگرایی، کاملاً در دام عملگرایی گرفتار میآید. همکاری او با نظام سیاسی تا جایی که برای انتخاب رئیس الوزرا با وی مشورت شد و نیز مخالفت نکردن با قانون اساسی مصر و مشارکت فعال در نظام سیاسی نمودهایی از این عملگرایی میباشد.
عوامل عینی شکل دهنده شخصیت حسن البنا
شرایطی اجتماعی که حسن البنا در آن متولد شد، پیچیده و منحصر به فرد بود. یکی از مهمترین اتفاقات در این دوران، فروپاشی خلافت عثمانی و از بین رفتن نظام سیاسی اسلامی سنی در جهان میباشد. از بین رفتن هژمونی این نظام، موجب دورهای از آشفتگی در کشورهای اسلامی خصوصاً مصر گردید. در این دوره بسیاری از اصلاحگران مذهبی به فکر نوعی بازسازی خلافت و یا یک نظام جایگزین میافتند. فضای ملتهب فکری بر شکلگیری اندیشه حسن البنا تاثیر زیادی داشته است. یک سوی این نزاع فکری، علی عبدالرزاق و طه حسین میباشند. علی عبدالرزاق در کتاب «الاسلام و اصول الحکم» با تایید فروپاشی عثمانی هرگونه رابطه بین دین اسلام و دولت را منکر شده ومدعی گردید پیامبر اسلام صرفا صاحب دعوتی روحی و معنوی بوده و قصد تاسیس یک حکومت دینی را نداشته است. همچنین طه حسین در کتاب «مستقبل الثقافه فی مصر» بر اساس بحثی تاریخی استفاده از مبنای زبان و دین مشترک برای یکپارچگی ملی را نادرست دانست و به سمت دولت سکولار متمایل گردید. کتاب علی عبدالرزاق یک نزاع بزرگ را برانگیخت که به اخراج او از الازهر انجامید.
ادعای طرف مقابل این بود که اسلام به طور جدی هر گونه جدایی بین دین و سیاست و یا دین و دولت را رد میکند. از این گروه آثار بسیاری منتشر گردید. برخی از آنان قبل از فروپاشی خلافت منتشر گردید مانند کتاب «الخلافه أو الامامه العظمی» از رشید رضا و نیز کتاب «النکیر علی منکری النعمه من الدین والخلافه والامه» تألیف مصطفی صبری و برخی دیگر به عنوان پاسخ هایی به کتاب عبدالرزاق و بعد از فروپاشی خلافت منتشر شدند مانند کتاب «حقیقه الاسلام واصول الحکم» از محمد خضر حسین وهم چنین کتاب «نقد علمی کتاب الاسلام و اصول الحکم» اثر شیخ محمد بن عاشور اضافه بر این کتاب ها دکتر عبدالرزاق السنهوری با رویکردی فقهی ـ تاریخی کتاب «فقه الخلافه وتطورها» را به رشته تحریر در آورده این حجم از آثار چاپ شده پیرامون رابطه دین و دولت و یا نقش دین در رابطه با دولت و قدرت چه در بعد موافقان و چه در جبهه مخالفان، حکایت از فضای مشتنج و ناآرام فکری آن دوره دارد. اما با توجه به تربیت دینی ذکر شده برای حسن البنا به طور طبیعی او متمایل به گرایش از دین ورزان گردید که طرفدار وجود رابطه اند. آن چنان که در فرازهای بعدی شاهد خواهیم بود او میکوشد در این جدال فکری راهی را بپیماید که مفهوم دینی دولت تئوریزه گردد و الزامات دنیای مدرن نیز نادیده گرفته نشود.
انقلاب اکتبر روسیه و پراکنده شدن افکار مارکسیستی و خدا ناباوری یکی دیگر از عوامل عینی شکلگیری اندیشه حسن البنا میباشد. در واقع شکلگیری انجمنها و سازمانهای محلی و شهری برای دفاع از دین، باز خوردی از فراگیری افکار مادی و الحادی در این دوره است. حسن البنا در خصوص این فضا و خطر آن برای اسلام و مسلمانان بارها موضعگیری میکند. او یکی از اهداف سازمان را «دعوت» قرار میدهد تا با این موج از الحاد به ستیز برخیزد. حضور مبلغان مسیحی و وجود فضا و طبقاتی در شهرهایی که او در آن زندگی میکرد از دیگر عواملاند. قبطیان مصر به رهبری برخی نویسندگان مانند سلامه موسی آداب و سنن غربی و غیر اسلامی را تبلیغ میکردند. اشرافیت و فقر مردم نیز بارها در مرکز توجه حسن البنا قرار میگیرد.
در این دوره دو جریان پانعربیسم و ملیگرا به دنبال فضای ایجاد شده از برچیده شدن خلافت، به دنبال تثبیت جدایی دین از سیاست بودند. طه حسین و حزب الامه جریان ملی را نمایندگی میکردند. احزابی که بعدها گرایش ناصری پیدا کردند بر نژاد عرب و قومیت عربی تاکید داشتند . این دو جریان با تاسیس فرهنگسراها، مراکز ادبی و دیگر فعالیتهای تبلیغی، سعی در به دست آوردن فضای عمومی را داشتند . این فضا موجی از افکار سکولاریستی را پدید می آورد، که حسن البنا طی نوشتههای بیشمار به چالش با آن و نقد علنی آن پرداخت. بنابراین موج فراگیر جدایی دین و سیاست از دیگر عوامل مهم در این دوره است.
هویت، بحران اصلی
البنا بر این باور است که جامعه اسلامی دچار یک بحران هویت است. او هویت اصیل و ریشهدار کشورهای مسلمان را اسلام و آموزههای آن میداند. به همین دلیل است که شعار اصلی این جمعیت تحت عنوان «الاسلام هو الحل ؛ اسلام تنها راه حل است» کماکان تکرار میگردد. او هویت را مجموعهای از باورها و ارزشهای جامعه اسلامی که در طول قرون فصل مشترک هر جامعه اسلامی بوده است، تعریف میکند و خواستار تاکید و بازسازی آنها میباشد.
وی سعی میکند پیرامون مفهوم هویت اسلامی، مفاهیم دیگری هم چون وحدت اسلامی، برادری و اخوت اسلامی و دولت اسلامی را بازسازی کند. او در مجموع مقالاتی که تحت عنوان «الاسلام سیاسه وحکم» منتشر شد، میکوشد ذیل پیش کشیدن بحثی تحت عنوان «الفهم الشامل للاسلام» یا فهم فراگیری اسلام مفاهیم پیش گفته را بازسازی کند و از این طریق هویت اسلامی برای جامعه، دولت و جهان اسلام طراحی کند. در واقع او ریشه اصلی بحران را دور شدن و نپرداختن به این مفهوم سازی که به بحران هویت منجر شده، میداند. او برای نشان دادن بهتر بحران هویت در جامعه اسلامی ناگریز است به دو رقیت اصلی یعنی جریان های ملیگرا و پانعربیسم نیز اشاره کند. این دو جریان با پیش فرضهای خاص خود که ریشه در آموزههای عصر روشنگری دارد، سعی در هویت دهی به جامعه مصری داشتند. او این جریانات رقیب را قسمتی از بحران میداند، چرا که با مفهوم سازیهای نادرست مانند دولت ملی و دولت قومی (پان عربیسم) بهجای دولت اسلامی و هم چنین جامعه سکولار بهجای جامعه اسلامی به بحران هویت در جامعه دامن میزنند. او بخش عمدهای از نظریهپردازی خود را در چالش و پاسخگویی به این دو رقیب شکل داده است .
در آن دوره سه مفهوم ملیت ، قومیت (پان عربیسم) و اسلامیت برای تبیین هویت دولت وجود داشت. جریان ملیگرا بر مفهوم ملیت پافشاری میکند و آن را رکن هویت دولت مدرن میداند. طه حسین به صراحت اعلام میکند که محور ملیت، همان مرزهای ملی ـ جغرافیایی است که سرزمین را محدود نموده است. بر این اساس رابطه یک شهروند و دولت، صرفاً یک رابطه دنیوی تعریف میگردد . از سوی دیگر منافع ملی که عبارت است از منافع این مرز جغرافیایی محدود، ملاک عمل و هویت آن دولت را سامان میدهد. این اندیشه از سوی افراد دیگری چون لطفی السید نیز با کمی گرایشهای باستانگرایانه دنبال میگردد و از آن به «الفرعونیه» یاد میکردند. اگر سخن از وحدت به میان میآمد مقصودشان همان وحدت ملی بود که اجازه میداد قبطیان ومسلمانان مصری در دیگ مذاب سرزمین مصر به وحدت ملی دست یابند و ملاک عمل وحدت همه اعراب و یا مسلمانان نیست.
حسن البنا به این ایده طی سخنرانی در مقابل نخبگان حزب ملیگرای الوفد، پاسخ میدهد: هنگامی که میگویم وطن، منظورم مصر به تنهایی نیست بلکه مقصودم تمام کشورهای عربی و دولتهای اسلامی است. وطن ما اخوان المسلمین هر وجب از سرزمینی است که در آن یک مسلمان باشد و شعار لا اله الا الله را افراشته باشد.
مفهوم دومی که برای هویت سازی مورد اقبال بخشی از جامعه مصر بود و از منظر بنا یکی دیگر از عوامل بحران هویت میباشد، مسئله قومیت عربی یا پانعربیسم بود. این جریان که در خصوص تعریف رابطه فرد و دولت همان دیدگاه ملیون را داشتند به دولت سکولار باورمند بودند. آنان فرایند هویت سازی و جامعه سازی را از خواستگاه قومیت عرب یا همان یکپارچگی نژاد عرب، دنبال میکردند. آنان معتقد بودند که دین عامل تفرقه در جهان عرب است و پیروان ادیان و مذاهب مختلف در جهان عرب را از هم دور میکند. این گروه بر تاریخ مشترک، نژاد مشترک و زبان مشترک تاکید داشتند. سلسله جنبان این جریان در مصر، ساطع الحصری و اوج فعالیت او بین دو جنگ جهانی بود.
حسن البنا نمیتواند چنین مبنایی را که براساس قومیت شکل گرفته را بپذیرد و اندیشه اسلامی را وانهد. هر چند او با توجه به گرایش استعمار ستیزانه پانعربیستها ، انتقادات کمتری را متوجه آنان ساخت. او هنگام رویارویی با این تفکر دو نوع قومیت گرایی را از دل مفهوم مطروحه توسط پانعربیستها استخراج میکند و بر آن خرده میگیرد. دو مفهوم «قومیه الجاهلیه» و «قومیه العدوان» را او طرح مینماید. وی معتقد است این نوع از قومیت جاهلانه، در پی احیای سنن و عادات گذشته که فاقد مبنای عقلی و شرعی است، میباشد و با این وسیله میخواهند ارزشهای خود را با ارزشهای اسلامی جایگزین کنند. در خصوص واژه قومیه العدوان که آن را قومیت دشمنانه، ترجمه میکنیم نیز او معتقد است این نوع قومیتگرایی در پی القاء حس برتری اعراب نسبت به دیگر نژادها است که اگر این آموزه مستقر گردید، باعث ستیز و سیطره گروهی از مردم بر دیگر نژادها خواهد شد. او با استناد به تاکید اسلام بر برابری انسانها و نیز آیات صریح قرآن، مبنای پانعربیستها را مردود میدانست.
یکی دیگر از مفاهیم مهم در اندیشه بنا که بهعنوان یک مشترک لفظی توسط دیگر جریانها نیز به آن پرداخته شده است، مفهوم «وحدت» است. ملیگرایان هنگام استفاده از این واژه، مقصودشان همان وحدت ملی است که در ادبیات سیاسی معاصر، دارای تعرف روشن و مشخص است. اما واژه وحدت در ادبیات پانعربیستها دارای قداست. آنان با اعتقاد به قومیت عربی و تاریخ و زبان مشترک، مایل به ساختن اتحادی از کشورهای عربی بودند. این مفهوم در دوره جمال عبدالناصر به مدت کوتاهی با وحدت سیاسی مصر و سوریه تجلی عینی نیز یافت. آنان در آرزوی دولت واحد عربی بودند اما با توجه به کاستیها و محدودیتهای بسیار عینی و ذهنی، نتوانستند موفق شوند. اما از نظر بنا این وحدت عربی فقط مقدمه و گام نخست برای وحدت اسلامی است.
وی برای تکمیل بحث بحران هویت به مفهوم برادری «الاخوه الاسلامیه» میپردازد. او تنها خط ارتباطی بین فرد و جامعه و فرد و دولت را بر اساس برادری اسلامی تعریف مینماید. او برادری اسلامی را تنها چهارچوب مقبول و هویتساز جامعه اسلامی میداند و دیگر ارتباطات مفهومی همچون ادعای ملیگرایان ، لیبرالها و پانعربیستها را عامل شکلگیری بحران هویت در جامعه اسلامی میداند. برادری اسلامی در اندیشه بنا بر دو رکن برادری در دین و برادری در سرزمین بهطور هم زمان، استوار است. او بر اساس آموزههای دینی که همه مومنان را برادر میدانند، این مفهوم را پردازش میکند.
قرن نوزدهم میلادی برای مسلمانان به مثابه دوران درک عقبماندگی و چارهجویی برای آن است. اندیشوران بسیاری برای خروج مسلمانان از این چرخه نظریهپردازی کردند. طیفی با انکار سنت، خواهان مدرن شدن جوامع مسلمان شدند و چاره را در غربی شدن جستوجو کردند. طیفی دیگر با تاکید بر سنت، راه سلفیگری را هموار کردند و برخی حتی به انکار وضع جدید رسیدند. این انکار در شرایط خاصی، زمینه ساز پیدایش حرکتهای رادیکال در جوامع اسلامی شد. طیفی نیز سعی در جمع کردن بین این دو جریان و طی راه میانه را داشتند. به هر صورت هر کدام از این جریانهای فکری، پاسخی به مساله عقب ماندگی دادند که میتوان مساله هویتیابی را در مرکز ثقل این پاسخها دانست. حسن البنا مسیری را هموار نمود که بعد از وی توسط دیگر اندیشمندان جهان اسلام پیموده شد. اما آنچه اهمیت دارد آنست که هیچکدام از تلاشهای صورت گرفته در حوزه نظر به تحولی عمیق در حوزه عمل و واقعیت عینی کشورهای اسلامی ختم نشد. به عبارت دیگر این تلاشهای نظری، نتوانست موتور محرک توسعه کشورهای اسلامی را فراهم آورد و تاکنون اغلب جوامع اسلامی با مساله بحران هویت دست و پنجه نرم میکنند و گرفتار مساله استبداد و عقب ماندگی نیز هستند.
منبع: موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر