مفهوم «خودی» و «غیر» در فرهنگ مردم شبه قاره و تاثیرات سیاسی و اجتماعی آن
یادداشت شفاهی از دکتر لیلا عبدی خجسته
در فرهنگ شبه قاره از بچگی دو کلمه را که معنایی بسیار عمیق، تعیین کننده دارد و حاکم در سراسر زندگی است را یاد میدهند. یکی کلمه «اپنا» ست و دیگری «پَرایا». «اپنا» یعنی خود، پَرایا یعنی غیر. این «اپنا» که میگویند فقط در خود خلاصه نمیشود، بلکه یعنی خودی که قبولش دارند، معتبر، شایسته و مهذب است، از من است. پَرایا یعنی آنی که غیر است، از من نیست، نمیپذیرمش، شایسته و معتبر نیست.
این اپنا و پَرایا در سه مولفه برایشان تعیین میشود. اول «خون» است. کسی اپنا است که از خود من است، که از خون من است.
برای همین در فرهنگ شبه قاره عمو خیلی قداست دارد، چون از خون من است. بنابراین وقتی عروس میگیرند آن عروسی خوبی است که دختر عمو است، یا دختر عمه است. اینها ارجحیت دارند تا مثلاً خاله و فامیلهای دیگر.
مولفه دیگری که اپنا را برای اینها تعریف میکند، «خاک» است. کسی از خود من هست که از خاک من است، از دِه من است، از خاک من هست. برای همین، وقتی فردی که مثلاً از فلان منطقه هست فرد دیگری از همان منطقه را در کالیفرنیا یا استرالیا یا ایران ببیند برایش میمیرد، میگوید او از خاک من است.
مولفه سوم که اپنا را تعیین میکند «زبان» است. طرف از خود من است چون با زبان من صحبت میکند. پس کسی که از خون من نیست پَرایا است، کسی که از خاک من نیست پَرایا است، کسی که با زبان من صحبت نمیکند پَرایا حساب میشود. پرایا که حساب بشود به طور کل طرد است. نه معتبر است، نه شایسته است، نه مهذب است، نه میپذیرندش و نه قبولش دارند.
شما در این سه فاکتوری که از فرهنگ شبه قاره گفته شد مذهب دیدید؟ فرقه دیدید؟ نه. اینها براساس تجربه زیستی من در آنجاست. منتها وقتی شما در جامعه ایشان عین خودشان زندگی میکنید آرام آرام وقتی تمام ظواهر جامعهشان برکنار میشود شما تازه متوجه میشوید. خیلی هم طول میکشد.
اگر دینی هست این دین را به ورژن فرهنگی خودشان تبدیل میکنند؛ یعنی در شبه قاره دین مترادف فرهنگ است نه آن دینی که ما فکر میکنیم، نه دین به معنای دین، نه مذهب به مفهوم مذهب، حتی مسئله احکام و اندیشهشان این جوری است. پس الان شما که در قم هستید، پاکستانی، هندوستانی، بنگلادشی و … را به وفور دیده اید، اینها وقتی که در قم زندگی میکنند، شما دارید میبینید برای خودشان یک شبه قاره کوچک در قم تشکیل میدهند یا یک پاکستان کوچک، یک هندوستان کوچک، یک بنگلادش کوچک اینجا تشکیل میدهند. چرا؟ چون آن بنگلادشی و هندوستانی و پاکستانی را از خودش میداند، او از خاک خودش است، او با زبان خودش دارد با وی صحبت میکند.
به ایران آمده تا ادبیات فارسی بخواند، پزشکی بخواند، مهندسی بخواند، درس طلبگی بخواند. طبیعتاً باید با یک ایرانی دوست بشود ولی او، این را نمیخواهد. چرا این را نمیخواهد؟ چون در درونش ترسی از بچگی به او آموخته شده که کسی که از اپنا نیست، پرایا است و وقتی غیر میشود ترسناک است.
بنابراین اینها نه به غیر اعتماد میکنند و نه با غیر کار میکنند. اگر میکنند با یک نفعی آن کار را میکنند که آنچه به ایشان میرسد نفعش هزار مرتبه بیشتر از نفع آن چیزیست که دارد میدهد. اینها در قم هم زندگی میکنند، در تهران هم زندگی میکنند اما ترجیح میدهند محفل خودشان را با خودشان برگزار کنند تا با کسی که از بیرون باشد.
من در تمام سالهایی که آنجا بودم آخر سر به این نتیجه رسیدم که اتفاقاً آن خودی که اقبال میگوید خیلی عرفانی و فلسفی نیست. اقبال این را میگوید که مفهوم خود را در خودت گسترش بده، انقدر در خودت نرو که فکر کنی خون من، خاک من، زبان من؛ این خود را به یک مفهوم کلی گسترش بده. خب این هضمش برای جامعه شبه قاره خیلی سنگین است، اینها قرنهاست با این دارند راه میروند.