جریان شناسیجریان شناسی فکری و مذهبی

جریان شناسی جنبش غرب گرایی در جهان اسلام

دین اسلام در قرن هفتم میلادی ظهور کرد. تاکید اسلام بر علم آموزی باعث شد که مسلمانان با سرعت چشم گیری تمدن اسلامی را پایه گذاری کنند و این در حالی بود که اروپا در قرون وسطی بسر می برد. تمدن اسلامی به سرعت گسترش یافت به طوری که در کمتر از یک قرن دروازه های شرق آن به هند و چین و غرب آن به شمال افریقا رسید و حتی دروازه های اروپا با فتح اندلس(اسپانیای امروزی) در سال(711 م – قرن دوم هجری) توسط مسلمانان بلرزه درآید و در کمتر از چهار قرن تمدن اسلامی به اوج خود رسید و این در حالی بود که اروپا همچنان در قرون وسطی بسر می برد.

*سید محمد سرکشیکیان
افول تمدن اسلامی
همزمان با آغاز جنگهای صلیبی به دستور مذهبی پاپ (۱۰۹۵ تا ۱۲۹۱) و سقوط اندلس در سال (۱۰۹۵م) دوران افول تمدن اسلامی آغاز شد و در نهایت با حمله مغولها و شکست و انقراض حکومت عباسیان میراث عظیم علمی مسلمانان نابود شد. البته در قرون دوازدهم و سیزدهم میلادی اروپاییان بعد از چندین دوره کتاب سوزی، با بردن گنجینه علمی مسلمانان، نهضت ترجمه کتب مسلمانان را به طور گسترده ای در اروپا پدید آوردند که این نهضت از پایه های اصلی رنسانس علمی و فکری و عامل اساسی رویکرد اروپاییان به علم و دانش بود.اروپاییان که حکومت پاپ ها را سد راه پیشرفت خود می دیدند، دست به اصلاحات دینی زدند که پى‏آمد طبیعى آن شکل گیری اندیشه سکولار و به حاشیه رفتن مرجعیت دین از عرصه جامعه و پذیرش قوه عقل به منزله یگانه مرجع مستقل در تمام  تصمیم‏گیرى‏هاى مربوط به حیات دنیوى بود.
دوره اول استعمار 
آغاز رنسانس را در سده چهاردهم در شمال ایتالیا می دانند. این جنبش در سده پانزدهم میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. پس از رنسانس و متحول شدن جهان غرب، دوره اول استعمار غربی و لشکرکشی و سلطه قدرت های بزرگ بر جوامع ضعیف و تجارت برده های آفریقایی(۱۴۴۱ م) آغاز میشود.البته نهضت اصلاح دینی در اروپا به انشعاب و بروز اختلاف بین کاتولیک ها و پروتستان ها انجامید که وقوع جنگ های مذهبی (حدود صد سال) و از دست رفتن یکپارچگی دینی را در بخش اعظم تاریخ اروپای سال های ۱۵۶۰ تا ۱۶۵۰ به همراه آورد. اما عاقبت اروپایی ها به این نتیجه رسیدند که ناچارند واقعیت های گوناگون پرستش خدا را بپذیرند و عزم خود را در استعمار دولتهای شرقی به کار اندازند.
صنعتی شدن و دور دوم استعمار
از اوایل قرن ۱۸ با آغاز انقلاب صنعتی و افزایش تولیدات، نیاز به تأمین مواد خام و ارزان قیمت، در نتیجه نیاز به استعمار کشورهای ضعیف و چپاول منابع آنها دوچندان شد و با پیشرفت صنایع حمل و نقل و نظامی بواسطه صنعتی شدن، این امر میسورتر شد. توفیق اروپاییان در سلطه بر اقوام بومی ، اعتقاد مردم ، مبنی بر برتری ذاتی تمدن اروپایی بر دیگران را نیز دو چندان قوت بخشید. با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه برای نخستین بار طبقه متوسط با کنار گذاشتن اشراف قدرت را قبضه و کلیسا را ایزوله کرد.
توپهای ناپلئون در سال ۱۷۹۸ خواب چند سده مصریان را برآشفت و آنان ناگاه با جهانی نو مواجه شدند که ارزشها و باورهای دیگری داشت. البته خیلی زود(۱۸۰۱م) محمدعلی پاشا از سرداران امپراتوری عثمانی مصر را باز پس گرفت. محمدعلی پاشا بعد تسخیر مصر با پشت کردن به عثمانی کوشید مصر را پس از قدرتهای چهارگانه آن روزگار، یعنی امپراتوری روسیه، فرانسه، انگلستان و اتریش، به مقام پنجمین قدرت مستقل ارتقا دهد. او که سخت شیفته غرب شده بود، برای تحقق اهدافش دست به اقدامات اصلاحی زد، ازجمله ایجاد ارتشی ملی، ایجاد کارگاههای کشتی سازی و جذب کارگران متخصص از سراسر اروپا، اعزام محصلین به اروپا برای ادامه تحصیلات فنی، ایجاد مدارس غیردینی که رشته های انحصاری الازهر در آنها تدریس می شد و نهایتا جداکردن دین از سیاست به وسیله محدود کردن الازهر و در مقابل تقویت مدارس دیگر و تعیین شیخ الازهر به دست خود، سنتی که همچنان تا امروز ادامه دارد. البته محمدعلی مردی بی سواد بود و از مفاهیم نظری سر در نمی آورد. رفاعه طهطاوی کسی بود که اندیشه های وی را تئوریزه و فورموله کرد.
طهطاوی فارغ التحصیل الازهر بود و همراه با گروهی از محصلان مصری و برای حل مسائل دینی آنان به اروپا اعزام شد. اما از قضای روزگار خود دلبسته معارف اروپا گشت و پشت پا به سنت الازهری زد و چونان پیشاهنگ تفکر غرب به مصر بازگشت. او که زبان حال محمدعلی و مفسر نیات او بود، توانست از امکانات دولتی برای نشر عقاید متفکران غرب و ترجمه آثارشان به زبان عربی استفاده کند. طهطاوی در کتاب “تخلیص الابریز فی تلخیص باریز”، راهی را که مصر برای رسیدن به تمدن باید طی کند، بدقت شرح می دهد و آن پذیرش مطلق دستاوردهای فنی و فکری غرب است. با مرگ محمدعلی و به قدرت رسیدن نوه اش عباس پاشا، که اطاعت خود را از سلطان ترک اعلام داشته بود، فعالیتهای محمدعلی در جهت نوسازی مصر متوقف و سپس مضمحل شد. عباس مدارس زبان را بست، کارگاههای صنعتی را تعطیل کرد، از تعداد سپاهیان کاست، کارگران فنی را پراکنده ساخت، سازمانهای ترکی کهن را تقویت و داعیان مدرنیسم را متواری کرد و پیشوای آن، یعنی طهطاوی را به عنوان مدیر دبستانی ساده به سودان فرستاد. این وضع تا مرگ عباس و به قدرت رسیدن سعید پاشا در سال ۱۸۵۴ ادامه یافت و طهطاوی چهارسال سخت و رنجبار را در سودان پشت سر گذاشت. طهطاوی با ترجمه ها و تالیفات خود آینه تمام نمای فرهنگ غرب و مروج آن در مصر گشت و پیشاهنگ حرکتی گشت که بتدریج منادیان بسیاری در تونس، سوریه، لبنان و امپراتوری عثمانی پیدا کرد و کسانی چون خیرالدین تونسی، پطرس بستانی، فرانسیس مراش، ادیب اسحاق، فرح آنطون، شبلی شمیل، طه حسین، قاسم امین، اسماعیل مظهر، منصور فهمی، نقولا حداد، عمر فاخوری، سمیر خیاطه و رئیف خوری پرچم آن را به دست گرفتند.
 اگرچه این حرکت در دیگر نقاط جهان عرب نیز در حال رشد بود و نشانه های این حرکت بوضوح در اواخر دوره قاجار و دوره پهلوی در ایران، دولت آتاتورک در ترکیه و همچنین چهره های بارز آن امثال میرزاملکم خان در ایران، ضیا گلوپ ترک، سِر احمد خان در هند میتوانید رصد کنید، اما آغاز و مرکزیت این جریان در مصر قرار داشت و جهان عرب بیشتر از همه متاثر از مصر بود و به گفته نشریه اکونومیست: «هر آنچه نوپا یا بنیادی است و یا به مساله پیشرفت و اصلاح مرتبط است… در مصر زاده و از آنجا صادر می شود.»
این نکته حائز اهمیت است که تحولات فکری ناشی از رنسانس به خاطر وجود قدرتهای مسلمان، در قالب سه امپراطوری بزرگ، گورکانی در هند (۱۵۲۶- انقراض با حمله انگلیس در ۱۸۵۷)، صفویه و قاجاریه در ایران (۱۵۰۱ – ۱۷۲۲ انقراض تدریجی توسط انگلیس و روسیه) و عثمانی در شمال آفریقا و غرب آسیا (۱۲۹۹ – انقراض پس از جنگ جهانی اول در ۱۹۱۸) تا سالهای سال (حدود پنج قرن) نتوانست در جهان اسلام جایگاهی پیدا کند. لذا استعمار غرب، برای سلطه بر جهان اسلام و ایجاد اندیشه برتری تمدن غربی، با پررنگ کردن اختلافات و شناسایی نقاط ضعف، اسباب نابودی این سه امپراطوری را پی ریزی کرد.
آغاز شکل گیری جنبشهای غرب گرا در جهان اسلام
فروپاشی این امپراطوری ها و تجزیه آنها به کشورهای کوچکتر اینبار بیش از پیش متفکران اسلامی را به فکر برد که علل عقب ماندگی و وضعیت اسفبار مسلمانان چیست و غربی ها چگونه از ما پیشی گرفتند؟ چیزی که به مساله «علل عقب ماندگی مسلمانان» یا «تحقیر هویتی» مشهور شده است. در جواب این پرسش اولین رویکردی که در جهان اسلام شکل گرفت این بود که ترک دین در عرصه اجتماع توسط اروپاییان، عامل پیشرفت آنان است و این آغازی برای ورود جدی تر اندیشه سکولاریسم(علمانیت) به جهان اسلام بود.
 بحران خلافت در جهان اسلام و تقویت جریانات سکولار 
پس از شکست امپراطوری عثمانی(۱۹۱۸م)، بخش کوچکی از ارتش عثمانی به رهبری مصطفی کمال پاشا آتاتورک(۱۸۸۱ـ۱۹۳۸م) توانست هسته اصلی امپراطوری عثمانی را حفظ کند و جمهوری ترکیه جدید را تشکیل دهد. سرزمین های عربی هم میان رهبران عرب تقسیم شد و نهاد خلافت در ترکیه باقی ماند. اگر بذرهای سکولاریزم نخست در مصر پاشیده شد، به طور کامل در ترکیه به بار نشست. ترکهای جوان با در دست گرفتن زمام قدرت، کوشیدند اصل تفکیک دین از سیاست را در همه عرصه ها اجرا کنند. مصطفی آتاتورک برای یکسره کردن کار، نخست اجرای احکام شریعت را ممنوع و سپس در سال ۱۹۲۴م منصب خلافت را ملغی کرد. بحران خلافت و کشمکش فکری ناشی از آن بخصوص میان رشیدرضا و علی عبدالرزاق تاثیر بسیار مهمی در میان مسلمانان آن روز گذاشت.
علی عبدالرزاق (۱۸۸۸-۱۹۶۶م) که تحصیل کرده الازهر بود برای ادامه تحصیل روانه دانشگاه آکسفورد در انگلستان شد، اما به دلیل آغاز جنگ جهانی اول ناگزیر به مصر بازگشت و تحصیلات خود را نیمه کاره رها کرد. وی در کسوت یک قاضی شرع با نوشتن کتاب “الاسلام و اصول الحکم” برای نخستین بار در عمق تفکر عربی اسلامی، اندیشه سکولاریسم را مطرح کرد. الازهر محکمه ای به ریاست شیخ الازهر محمد ابوالفضل جیزاوی و ۲۴ عالم تشکیل داد و عبدالرازق را از الازهر بیرون کرد. این حکم و این نوشته، موجب تقویت وضعیت لیبرالها شد. آنان که در این کتاب آمال خود را یافته بودند، سر از پا نشناخته بر آن تعلیق و تفسیر می نوشتند و منتشر می کردند. اگرچه عبدالرازق به شیوه آکادمیک و به عنوان کاری علمی این اثر را منتشر کرد، اما بازتابها فراتر از حد انتظارش و تفسیرها مغایر نظرش بود. از این رو عبدالرازق دیگر اجازه نشر این کتاب را در زندگی خود و حتی پس از مرگش نداد.
اهمیت کار عبدالرزاق در این بود که او برای نخستین بار در تاریخ اندیشه اسلامی به براهین و توجیهات دینی شرعی برگرفته از قرآن و سنت استناد نمود تا نشان دهد سکولاریسم ضمن چارچوب ایمان دینی نیز قابل دفاع است. این اقدام ایشان باعث شد که این اندیشه که تاکنون خارج از تفکر اسلامی فعالیت میکرد، مشروعیت خود را در درون جامعه اسلامی عرب پیدا کند.
ادامه حرکت طهطاوی
یکی از متاثرین حرکت طهطاوی، شبلی شمیّل (۱۸۵۰-۱۹۱۷) است. او که از اهالی شام بود، پس از اتمام تحصیلات خود در بیروت، به پاریس رفت و در آن جا پزشکی خواند و سپس به مصر بازگشت و تا پایان عمر در آن جا ماند. شمیل عقاید خود را طی مقالاتی در مجله “المقتطف” منتشر کرد. پس از آن طه حسین در سال ۱۹۲۶ کتاب “فی الشعر الجاهلی” را نگاشت که در آن با توسل به شک دکارتی و شیوه نقد تاریخی غربال روایات و متون دینی را در پیش گرفت و نظریه ناسازگاری علم و دین را مطرح کرد. اما کتاب مهم وی “مستقبل الثقافه فی مصر” است که در(۱۹۳۷م) منتشر کرد و مهمترین سند دلبستگی وی به غرب است و راه پیشرفت را عمل به آموزه های غربی و راز عقب ماندگی مصر را به گردن ترکان عثمانی می اندازد.
ترویج اندیشه سکولاریسم در مجله العصور
در همان سال اسماعیل مظهر، کتاب جدیدی نوشت که به مبارزه با عقل گرایی غیب باور و دینی پرداخت و تنها راه پیشرفت را جایگزینی عقل گرایی و علم باوری اروپایی به جای عقلانیت دینی بیان می کند. وی همچنین در سال ۱۹۲۷ مجله “العصور” (۱۹۲۷-۱۹۳۰) را تاسیس کرد و با صراحت بیشتری به نقد دین و تعرض به متفکران اسلامی سلفی و حتی متجددینی همچون عبدالرزاق و طه حسین پرداخت و دین را اسطوره ای تاریخی معرفی کرد.
پالایش علم از دین
در این دوره محمد حسنین هیکل(۱۸۸۸-۱۹۵۶م) نیز تقریرات خود را در مورد ادبیات عصر فرعونی آغاز کرد و به تدریج علم گرایی خالص از هرگونه رویکرد دینی را ترویج کرد. از دیگر چهره هایی که به پیشبرد این جریان کمک کردند اسماعیل احمد ادهم(متوفای۱۹۴۰م) وجمیل صدقی زهاوی(۱۸۶۳-۱۹۳۶م) را میتوان نام برد.
موج بازگشت سکولاریسم
اندیشه سکولار که واکنشی در برابر گرایش دین مدارانه بود در برابر جریان مذهبی جهان عرب مدت زیادی نتوانست سیر گفتمانی خود را حفظ کند و خیلی زود ناچار شد مواضع خود را بازسازی و تعدیل کند. این جریان که سعی در مبارزه با قطعیت دیندارانه داشت ولی خود در دام قطعیت علم گرایی افتاد و در شرایطی که به اوج خود می رسید، در اواسط دهه ۱۹۳۰ با قدرت گرفتن اندیشه های اسلامی از یک سو و گرایش روشنفکران به جریانات ملی و کمونیستی تحت تاثیر انقلاب روسیه از دیگر سو، رو به افول نهاد. افکار عمومی جوامع عربی بقدری قدرتمند بود که روشنفکری سکولار را به خاموشی و یا مصلحت اندیشی وادار ساخت و این جریان برای توجیه خود به دنبال مویداتی نظری از درون سنت اسلامی میگشتند. لذا پس ازگذشت سه دهه از وفات محمد عبده بار دیگر به اندیشه او متوسل شدند. برجسته ترین دلیل اعترافات چهره های بارز این جریان در آن دوره است از جمله حسنین هیکل که با نوشتن دو کتاب “حیات محمد”و”در منزل وحی”در مواضع پیشین خود تجدید نظر کرد.
استعمار و تشدید موج بازگشت
اگرچه غرب از حضور مستقیم در کشورها و منفور شدن چهره اش تجربه اندوخت و با استعماری نوین، با حمایت از دیکتاتوری های وابسته، حکومت ها را مدیریت می کرد ولی با گذشت زمان بر مردم روشن شد که غرب به هیچ پیشرفت و حرکتی در سرزمینهای تحت سلطه اش اجازه رشد نمیدهد و رسالت تمدنی و ارزشهای انسانی و آزادی شعاری بیش نیست. همچنین نقش استعمار غربی در تاسیس اسرائیل هرچه بیشتر به منفور شدنشان نزد اعراب دامن زد. لذا احزاب سکولار با همه آزادی هایی که برای فعالیت داشته اند، هیچ گاه نتوانستند در جهان اسلام به یک جریان اجتماعی موثر با پشتوانه مردمی تبدیل شود تا با پی ریزی مقاومت در برابر استعمار غربی بایستد لکه تلاش بسیاری کرده اند تا با رفتن زیر چتر حمایتی دولتها در مقابل ظهور و پبشرفت اسلامگرایان(علی رغم سرکوبها و ممنوعیت ها)، از موجودیت خود محافظت کنند.
در نتیجه جریانات سکولار اگرچه با نگاه بازسازی تمدن اسلامی و پیشرفت در مقابل غرب حرکت خود را آغاز کردند ولی به جریانی تبدیل شدند که چشم به غرب دوختند و این همراهی با غرب باعث شد خود را از بخش وسیعی از امت عربی جدا کنند.
منبع: مجله الکترونیکی اخوت
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا