جریان شناسی سیاسی

تحول گفتمان سلفیت جهادی؛ از مبارزه با غرب تا مبارزه با تشیع

بخش دوم مصاحبه با آقای دکتر هادی معصومی زارع در خصوص پیدایش و تحول جریان سلفیت جهادی

فاطمه شاه آبادی – در قسمت اول، با مرور گرایشات اسلامی که بعد از مواجهه جهان اسلام با غربِ مدرن به وجود آمدند به اینجا رسیدیم که جریان سلفیت جهادی در پی ناامیدی طیفی از جوانان اسلام گرا از توانایی اخوان المسلمین در ایجاد حکومت دینی از روش‌های مسالمت‌آمیز فرهنگی و سیاسی پدید آمده و پس از هجوم شوروی به افغانستان، رشد و توسعه یافت.
در بخش دوم مصاحبه به این موضوع پرداخته شده که آیا اساساً القاعده به عنوان حرکت جهانی جهاد در تقابل با آمریکا و اسرائیل موفق بود یا به مرور درگیر نبرد‌های حاشیه‌ای شد؟ در خلال بررسی اقدامات القاعده، مسأله کشتار شیعیان و مواضع رهبران آن‌ها نیز به دقت تشریح شده و با مرور نقاط عطفِ تاریخی جریان جهاد، مواضع متفاوت طیف‌های مختلف منسوب به این جریان در قبال شیعیان و جمهوری اسلامی ایران و حتی روابط‌شان با ج. ا. ا بحث شده است که به نظر می‌رسد برای مخاطبان تازه و جدید باشد. در نهایت نیز وضعیت کنونی این جریان و آینده احتمالی آن به بحث گذاشته شده‌است.

چرا جهادی‌ها بعد از خروج شوروی به کشور‌هایشان بازنگشتند؟
عرض کردم که این‌ها از قبل هم با نظام‌های حاکم بر کشور‌هایشان مشکلات اساسی داشتند و اساساً آن‌ها را نامشروع میدانستند. به طور معین در مصر زندانی و تحت شکنجه بودند. جهادی‌ها، نظام‌های سیاسی عربی را مصداق طاغوت میدانستند و قصد مقابله و براندازی آن‌ها را داشتند. از این رو است که ترور سادات به جهادی‌ها و به طور معین به جماعت اسلامی مصر نسبت داده می‌شد. از طرفی دیگر سرویس‌های اطلاعاتی این کشور‌ها هم مخالف بازگشت باقی مانده جهادی‌ها بود و‌ایشان را تحت تعقیب قرار می‌داد. تا پیش از این تصور آن بود که بخش عمده این‌ها در جنگ با شوروی از میان خواهند رفت، اما حالا این جنگ به میدانی برای رشد، توسعه و تقویت‌ ایشان و تراکم و شبکه شدن توانمندی‌های‌ ایشان در عرصه‌های نظامی و امنیتی مبدل شده بود؛ لاجرم سکنجبین صفرا فزود. ترور‌ها و انفجار‌های بین سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۵ در مصر و الجزایر و بعدتر عربستان سعودی و لیبی، یکی از نتایج بازگشت گروهی از این نیرو‌ها بود.
برای عده‌ای از آن‌ها که فعالیت در افغانستان را به بازگشت ترجیح می‌داد، سیاست بقا در افغانستان و تأسیس القاعده به نوعی انتخاب پایگاهی جغرافیایی برای توسعه و یکپارچه‌سازی فعالیت‌های جهادی در سطح جهانی و از جمله در کشور‌های عربی به شمار می‌آمد. در واقع افغانستان به هابی برای پشتیبانی، آموزش و اعزام جهادی‌ها به میدان‌های نبرد تبدیل شد؛ از چچن گرفته تا بوسنی و اندکی بعد کشمیر و ایضاً هسته‌های عملیات علیه امریکا! چیزی که از آن به جهانی شدن جهاد تعبیر می‌شود.

 تمرکز القاعده در این دوره بر روی مبارزه با شیعیان است یا دولت‌های عربی یا غرب؟
با شکل‌گیری القاعده، جریان جهادگرا، ویژگی جهانی و فرامرزی به خود گرفته و از آن حالت بسته قبلی خود فاصله گرفت. با این حال در خلال سال‌های ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۱ تمام تمرکز این جریان بر حمله به منافع امریکا و غربی هاست. حملات دسامبر ۱۹۹۲ در عدن، حمله به مرکز تجارت جهانی در ۱۹۹۳، مشارکت در جنگ‌های بوسنی و چچن، حمله به برج‌های خُبر و کشتن سربازان امریکایی در سعودی، حمله به سفارت‌خانه‌های امریکا در نایروبی و دارالسلام در ۱۹۹۸، حمله به ناو امریکایی در عدن در اکتبر ۲۰۰۰ و در نهایت حمله ۱۱ سپتامبر (در فرضی که واقعاً القاعده را پشت این حمله بدانیم) از آن جمله است.

حمله 11 سپتامبر که آمریکایی‌ها القاعده را مسئول آن دانستند

در واقع این جهان بینی بن‌لادن و قبل از او عبدالله عزّام است که به این حملات جهت و معنا داده است. ‌ایشان معتقد بودند که ما دشمنان متعددی در سطح جهان داریم اما امروزه دشمن اصلی ما اسرائیلی‌ها هستند که فلسطین را اشغال کرده‌اند و آمریکایی که در حال نابود کردن فرهنگ دینی و اعتقادی مسلمانان و اشغال ممالک اسلامی است. لذا بعد از آزادسازی افغانستان، نوک پیکان را به سمت آمریکا و اسرائیل نشانه گرفتند که هم در حال نابودی فرهنگ و ارزش‌های اسلامی و نفوذ در جغرافیای ادراکی مسلمین هستند و هم در حال پیشروی نظامی در جغرافیای فیزیکی جوامع مسلمان. در میان تمام رهبران جهادی، بن‌لادن و عزام، درک تمدنی عمیق‌تری از مواجهه اسلام و غرب داشتند و عمق تهدید غرب را لمس کرده بودند.
برای همین است که در تمام این سال‌ها ( تا سال ۲۰۰۴ و آغاز فعالیت ابومصعب الزرقاوی) حتی یک حمله علیه شیعیان از سوی القاعده گزارش نشده است.

-یعنی واقعاً القاعده در آن سال‌ها هیچ حمله‌ای علیه شیعیان نداشته است؟
ببینید، روشن است که از دید القاعده شیعیان رافضی هستند. خود بن‌لادن هم در سخنان مکتوب شده‌اش چهار بار برای اشاره به شیعیان از واژه رافضه و رافضی استفاده کرده است. طبق مبانی سلفیت نیز القاعده می‌بایست به کفر و شرک شیعیان باور داشته باشد. حتی بعد‌ها یکی دو توهین زشت به بنیانگذار ج اا و دبیر کل حزب الله لبنان دارد. با این حال در همه آن سال‌ها نه فتوی و بیانیه تکفیر مآبانه‌ای از او و القاعده مشاهده شده است و نه در عرصه میدانی، اقدام عملیاتی از سوی این سازمان علیه شیعیان صورت گرفته است. این در حالی است که در تمام آن سال‌ها، لایه‌ای در درون القاعده شکل گرفته بود که درصدد اقناع بن‌لادن برای اولویت بخشی به نبرد با دولت‌های عربی و شیعیان بود. بخشی از این تلاش‌ها در خاطرات سیف العدل از دیدار ابومصعب الزرقاوی با بن‌لادن در سال ۱۹۹۶ و اظهار ناراحتی وی از انفعال القاعده در قبال شیعیان افغانستان و التقاط طالبان (مواردی نظیر زیارت قبور و… ) گزارش شده است. با این حال بن‌لادن به شدت‌ایستادگی می‌کند و مانع غلتیدن القاعده در «نبرد‌های حاشیه‌ای و فرعی» می‌شود.
بر اساس نامه‌های ردوبدل شده میان زرقاوی و ظواهری و بن‌لادن نیز القاعده مادر (برخلاف القاعده عراق و زرقاوی) با استناد به نظریه العاذر بالجهل باور به تکفیر عامه شیعیان ندارد و لذا بمب‌گذاری در اماکن عمومی و کشتار توده مردم را ممنوع می‌داند و در این خصوص بار‌ها به زرقاوی تذکر می‌دهد. حالا این را می‌توان به حساب عملگرایی بن‌لادن و القاعده مادر گذاشت ولی هرچه هست، این دقت نظر، بن‌لادن را از دیگران و نسل بعدی جهادی‌ها متمایز می‌کند.

بعد‌ها بن لادن یکی دو توهین زشت به بنیانگذار ج اا و دبیر کل حزب الله لبنان دارد. با این حال در همه آن سال‌ها نه فتوی و بیانیه تکفیر مآبانه‌ای از او و القاعده مشاهده شده است و نه در عرصه میدانی، اقدام عملیاتی از سوی این سازمان علیه شیعیان صورت گرفته است. این در حالی است که در تمام آن سال‌ها، لایه‌ای در درون القاعده شکل گرفته بود که درصدد اقناع بن‌لادن برای اولویت بخشی به نبرد با دولت‌های عربی و شیعیان بود.

واقعاً بن‌لادن به حرفش عمل کرد؟
بله و تا زمانی که زنده بود از سوی سازمان القاعده مادر حتی یک حمله علیه شیعیان نه در افغانستان و نه در ایران گزارش نشده است.
حتی شاید برای شما و مخاطبان جالب باشد که بدانید که بن‌لادن در دهه هشتاد میلادی و در کوران جنگ با شوروی حتی کمک‌های مالی و تسلیحاتی به برخی از گروه‌های شیعی در هزارستان داشته است. بر اساس گفتگویی که با یکی از فرماندهان مطلع و حاضر سازمان نصر داشتم، ‌ایشان مدعی بود بن‌لادن در آن دوره به یکاولنگ در استان بامیان آمد و دو سه شبی را در مدرسه علمیه آیت‌الله صادقی در نَیَک مستقر شد و با‌ایشان بحث و صحبت کرد؛ بحث‌های فقهی و کلامی در موضوعات مختلف از جمله زیارت قبور و… بن‌لادن در این سفر که در معیت مولوی محمدنبی محمدی وزیر دفاع وقت مجاهدین بود، کمک‌های مالی و تسلیحاتی به برخی از رهبران شیعی جهاد عرضه کرده بود.

پس کشتار مزار شریف چه بود؟
ما هنوز سندی در اختیار نداریم که آیا در کشتار مزارشریف، القاعده هم دست داشت یا خیر؟! اجمالاً در برخی از منابع مخالف، حضور عرب‌ها در نبرد مزارشریف گزارش شده است. با این حال روشن نیست که این‌ها، عرب‌های سازمان القاعده هستند یا عرب‌های مجاهدی که از قبل در افغانستان حضور داشته و جهادی به معنای مصطلح آن خوانده نمی‌شوند. آن طور که خود طالبان نیز جهادی در معنای دقیق کلمه نیست. برای نمونه ده‌ها عرب افغان غیرعضو در القاعده در دهه نود میلادی ( از جمله چهره‌های برجسته‌ای همچون ابوروضه السوری و ابومعاذ الخوستی) در صفوف حکمتیار می‌جنگیدند و با بن‌لادن اختلاف جدی داشتند. چرا که رهبر القاعده این جنگ را نوعی فتنه میدانست و از یارانش می‌خواست در صفوف هیچ یک از طرفین نجنگند. لذا برخی از این‌ها بعد از درگیر شدن حکمتیار با طالبان و پیوستنش به ربانی و مسعود، از وی جدا شده و به صفوف طالبان پیوستند (ایمن دین، ص ۵۵). خب از این دست عرب‌ها در صفوف طالبان حضور داشتند اما عضو القاعده نبودند. همچنین گروه‌های جهادی دیگری همچون جماعت اسلامی مصر، جماعت مقاتله لیبی، جماعت دعوه و قتال الجزایر و حتی شخصیتی همچون ابومصعب السوری در آن زمان هنوز با بن‌لادن و القاعده بیعت نکرده بودند (ایمن دین، ص۷۲).
اساساً در آن سال‌ها عرب‌هایی که به افغانستان می‌آمدند یا از دهه هشتاد در آن حضور داشتند، دو دسته بودند. دسته‌ای بودند که رسما عضو القاعده بودند یا جزء گروه‌های جهادی محلی بودند که با القاعده بیعت نکرده بودند اما رویکرد جهادی داشتند. این‌ها تمرکز اصلی‌شان بر بیرون افغانستان بود و عموماً اگرچه با طالبان بیعت کردند اما تلاش داشتند خودشان را درگیر مسائل داخلی افغانستان نکنند و دیدگاه واقعی غیر علنی‌شان هم عموماً این بود که جنگ افغانستان نوعی برادرکشی است. اگر چه در علن طالبان را تأیید می‌کردند.

مصاحبه آقای معصومی زارع با اعضای داعش در زندان های عراق برای مطالعه بیشتر به کتاب از فرانکفورت تا رقه از انتشارات خط مقدم مراجعه کنید

دسته دوم اما هیچ ارتباطی با القاعده و جهادی.‌های مرسوم نداشتند و مستقیماً با خود طالبان همکاری می‌کردند. بخش مهمی از این‌ها، عرب افغان‌هایی بودند که از گروه‌هایی همچون حکمتیار منشق شده و مستقیماً به طالبان پیوسته بودند و نه قبل و نه بعد از پیدایش طالبان، هیچ ارتباط تشکیلاتی با القاعده نداشتند. برخی از این افراد البته در اردوگاه‌های القاعده آموزش دیده بودند اما به هر شکل برای همکاری با القاعده در حرکت جهانی جهاد آمادگی نداشتند و نبرد در کنار طالبان علیه ائتلاف شمال را اولی می‌دیدند. برای مثال «جان واکرلیند» یکی از این‌هاست که از امریکا به افغانستان آمد و در اردوگاه‌های جهادی‌ها آموزش دید، رویکرد جهادی هم داشت اما در نهایت به جای کار با القاعده ترجیح داد سرباز طالبان و تحت امر آن باشد. این‌ها عمدتاً در سازمانی به نام «انصار» به خدمت گرفته می‌شدند که مستقیماً برای طالبان کار می‌کرد و تحت امر فرماندهان طالبان (و نه القاعده) بود. این سازمان بالغ بر صد‌ها نیروی خارجی را در اختیار داشت و در برخی از نبرد‌ها با طالبان همراهی می‌کرد. اگرچه برخی از این افراد نیز گرایش جهادی داشتند و حتی سازمان هم رنگ و بوی جهادی به خود داشت اما ارتباطی سازمانی با جریان شناخته شده جهانی جهاد نداشت و به طور محلی برای طالبان کار می‌کرد. چیزی که می‌دانیم آن است که القاعده در آن دوره از انشغال سرمایه‌ها و نیرو‌هایش در داخل افغانستان و جنگ با ائتلاف شمال خرسند نیست اما نوع روابطش با طالبان چاره‌ای هم برای آن نمی‌گذارد و نمی‌تواند مانع داوطلبان از پیوستن به طالبان یا اجبارشان برای عملیات در خارج از کشور شود. دقت شود که اساس این گروه‌ها، داوطلبی و فعالیت داوطبانه است.
جدای از این، بر اساس مصاحبه‌هایی که با برخی از چهره‌های طالبان و القاعده داشتم، هر دو طرف تأکید داشتند که علیرغم بیعت القاعده با طالبان اما طرفین هیچ گاه رابطه گرم چندانی نداشته‌اند.
از سویی طالبان از مشارکت جهادی‌ها (ونه مجاهدان) در نبرد‌های داخلی افغانستان استقبال چندانی نمی‌کرد. (اگرچه بسته به شرایط جنگ و برخی از بن بست‌ها، ناچار به استفاده از آن‌ها می‌شد. چرا که روحیه جنگاوری این اعضای خارجی بسیار بالاتر از مبارزان بومی بود.) دلیل آن هم تلاش برای بیشتر حساس نکردن غربی‌ها و نهاد‌های بین‌المللی بود. در کل به القاعده به چشم یک مزاحم و رقیب نگاه می‌کردند. ولی خب رسوم پشتون‌والی هم مانع از طرد‌ ایشان می‌شد. چه آن که جهادی‌ها در نبرد با شوروی مجاهدت کرده بودند و به نوعی مهمان افغان‌ها به شمار می‌آمدند و طبق سنت‌های افغانی و به ویژه پشتون‌والی اخراج مهمان به مثابه یک ننگ تلقی می‌شد. یکی از شخصیت‌های بسیار نزدیک به ملاعمر برای من از عدم رضایت او از حضور القاعده و بن‌لادن در افغانستان و نوع استقبال نه چندان گرم از او در جلسات مشترک نقل‌های مفصلی کرده است. از جمله این که مدت‌ها طول می‌کشید تا ملاعمر به درخواست دیدار بن‌لادن پاسخ دهد.

مدت‌ها طول می‌کشید تا ملاعمر به درخواست دیدار بن‌لادن پاسخ دهد.
از طرف دیگر جهادگرایان عربِ حاضر در افغانستان هم به دلیل روابط خوب و درهم تنیده سابقشان با مجاهدین افغان، علاقه چندانی به نقش‌آفرینی در نبرد علیه این دوستان سابق خود نداشتند. سال‌ها قبل از شکل‌گیری طالبان، این برهان‌الدین ربانی تاجیک تبار بود که به بن‌لادن و بسیاری از اعضا و رهبران القاعده تابعیت داده بود. این مجاهدین بودند که آن‌ها را قبل از طالبان، پناه داده بودند. می‌دانیم که اسامه بن‌لادن تا زمان سیطره طالبان بر جلال آباد، ذیل حمایت مجاهدین و به طور معین مولوی یونس خالص (که یک مولوی پشتون بی‌طرف به شمار می‌آمد) قرار داشت. می‌دانیم که این دکتر عبدالرحمن (وزیر تجارت دولت مجاهدین) بود که تشریفات سفر بن‌لادن و خانواده‌اش از سودان به جلال آباد را ترتیب داد. این تازه بعد از تصرف جلال آباد از سوی طالبان بود که این گروه با اسامه آشنا شدند. ملاعمر، رهبر طالبان، تا پیش از این (دوره جهاد) با اسامه آشنایی نداشت. این مولوی یونس بود که زمینه آشنایی و همکاری طرفین را فراهم آورد. جالب است که بدانید بخش مهمی از نیرو‌های القاعده و نیرو‌های جهادی در زمان فتح جلال آباد به کابل گریختند. چون شناختی از طالبان نداشتند و می‌ترسیدند که‌ایشان هم قربانی همپیمانی بخشی از عرب افغان‌ها با حکمتیار شوند. روز‌های بعد بود که طالبان به این ها‌ امان و پناه داد (ر. ک: کتاب روزی روزگاری القاعده، صص ۵۷-۶۰).
از سویی القاعده در آن سال‌ها این نبرد‌ها را نبرد داخلی میان دو گروه مسلمان می‌دید و نه نبرد جهانی اصیل خودش! در آن سال‌ها، القاعده بزرگترین و مهمترین ماموریت خود را در خارج از افغانستان و در مبارزه با آمریکا تعریف کرده بود و خود را کمتر درگیر جنگ‌های داخلی افغانستان می‌کرد، چه جنگ داخلی افغانستان میان خود مجاهدین با یکدیگر و چه جنگ‌های طالبان با مجاهدین! لذا مستمرا به نیرو‌های حاضر در اردوگاه‌ها و مراکز آموزشی تأکید می‌شد که باید بر خارج افغانستان متمرکز باشند. شرحی از این اختلافات القاعده و طالبان و نگاه القاعده به این گروه را عمر الناصری در خاطرات خودش با عنوان Inside the Jihad آورده است.
شرحی از اختلافات القاعده و طالبان و نگاه القاعده به این گروه را عمر الناصری در خاطرات خودش با عنوان Inside the Jihad آورده است.
حتی اگر هم نقش القاعده در این کشتار‌ها تأیید شود، باز می‌توان آن را به حساب تبعات نبرد و عملیات انتقام جویانه گذاشت و نه کشتار مبتنی بر تکفیر! در واقع ما دو نوع قتل داریم؛ نخست قتل افراد در عملیات جنگی یا بر اساس انتقام، دوم قتل علی الهویه که کشتار بر اساس هویت قبیله‌ای یا مذهبی یا نژادی افراد است. قتل گزینشی است. جنس کشتار‌های القاعده عراق و داعش از این سنخ بود، علی الهویه بود.
نکته دیگر آن است که در ماجرای مزار شریف از تاجیک‌ها و ازبک‌های سنّی هم تلفات زیادی گرفته شد. اگرچه تمرکز اصلی بر روی هزاره‌ها بود. نکته دیگری که باید مورد توجه قرار دهیم، انتقامی بودن این کشتارهاست. در واقع طالبان (واگر اثبات شود القاعده) به انتقام قتل عام اعضای خود در قیام مزارشریف و نیز خفه کردن بیش از هزار نفر از‌ایشان در کانتینر‌های دربسته، اقدام به کشتار کرد. وگرنه در اشغال اولیه شهر، حتی از سوی مخالفان طالبان نیز گزارشی از قتل عام ارائه نشده است. نیز در کابل، قندهار، هرات و دیگر مناطق شیعه نشین (به استثنای حادثه بامیان که آن هم تا اندازه زیادی ماهیت انتقامی دارد) هیچ گزارشی از قتل عام هدفمند و گسترده شیعیان در سال‌های دهه نود گزارش نشده است.
بخش مهمی از نیرو‌های القاعده و نیرو‌های جهادی در زمان فتح جلال آباد به کابل گریختند. چون شناختی از طالبان نداشتند و می‌ترسیدند که‌ایشان هم قربانی همپیمانی بخشی از عرب افغان‌ها با حکمتیار شوند. روز‌های بعد بود که طالبان به این ها‌ امان و پناه داد
در آن دوره رابطه ایران و جهادی‌ها چطور بود؟ به هر حال هر دو دشمن مشترکی به نام امریکا داشتند. آیا در این دوره همکاری مشخصی نیز میان طرفین وجود داشت؟
واقعیت این است که ایرانی‌ها تا بعد از تحولات عراق، درک روشنی از ماهیت جهادگرایان سلفی نداشتند. البته معتقدم هنوز هم درک ما از این جریان و گروه‌های منسوب به آن عمیق نیست و در لایه‌،‌های امنیتی و تاکتیکی متوقف مانده و به لایه‌های فکری و استراتژیک ارتقاء پیدا نکرده است. ولی در ان دوره همین درک تاکتیکی نیز بعید است شکل گرفته باشد. لااقل من در مصاحبه‌ها و پژوهش‌هایم چنین چیزی را ندیده‌ام.
نیز تاکنون به فکتی برنخورده‌ام که اثبات کند ایرانی‌ها در دهه هشتاد میلادی همکاری سازمان یافته و تعریف شده و آگاهانه‌ای با جهادگرایان سلفی (و نه مجاهدین) در افغانستان داشته‌اند. نشانه‌ای از دشمنی‌ایشان با ایران در آن دهه و مثلاً هواداری از صدام در برابر ایران نیز گزارش نشده است. پس از تأسیس القاعده نیز کدی در دست نیست که نشان دهد، ایرانی‌ها و القاعده با یکدیگر برای جنگ با دشمن مشترک یعنی امریکا ارتباط گرفته باشند.
با این حال، به نظر می‌آید اولین تماس و تعامل میان طرفین در جنگ بوسنی در دهه نود میلادی اتفاق افتاد. جایی که ایرانی‌ها و جهادگرایان سلفی و دیگر نیرو‌های مسلح خارجی در کنار یکدیگر با صرب‌ها می‌جنگیدند. نکته جالب آن است که برخلاف نیرو‌های تحت حمایت سعودی که به شدت با ایرانی‌ها خصومت داشتند، گزارش‌ها حکایت از آن دارد که اعضای القاعده و حتی برخی چهره‌های نزدیک به بن‌لادن از جمله محافظان وی، علاقه جدی به همکاری با مستشاران ایرانی نشان دادند و حتی خواستار برقرای ارتباط با حزب الله لبنان نیز بودند. این نکته در خلال مصاحبه با برخی از مستشاران حاضر در آن دوره مستند شده و موجود است. با این حال، ایرانی‌ها به دلیل عدم شناخت عمیق از القاعده و نیز نگرانی‌های موجود در خصوص ماهیت این گروه (من جمله این که تصور می‌شده این‌ها به سعودی وابسته‌اند) و احیانا ترس از فشار‌های امریکا، به این درخواست همکاری پاسخ مثبتی نمی‌دهند و حتی در همان بوسنی نیز ارتباط سازمانی و تشکیلاتی میان دو طرف برقرار نمی‌شود. دقت شود که در اواخرجنگ بوسنی بود که طالبان شکل گرفت، یعنی اکتبر ۱۹۹۴! زمانی که طالبان وارد کابل شد، یک سال از پایان جنگ بوسنی گذشته بود. تازه در این دوره بود که روابط طالبان و القاعده جدی‌تر شده بود. لذا در دوره جنگ بوسنی، اصلاً هیچ تعارض روشنی میان ایران و القاعده نبود، حتی در میدان افغانستان! البته هیچ همکاری هم شکل نگرفته است.
به نظر می‌آید اولین تماس و تعامل میان طرفین در جنگ بوسنی در دهه نود میلادی اتفاق افتاد. جایی که ایرانی‌ها و جهادگرایان سلفی و دیگر نیرو‌های مسلح خارجی در کنار یکدیگر با صرب‌ها می‌جنگیدند. نکته جالب آن است که برخلاف نیرو‌های تحت حمایت سعودی که به شدت با ایرانی‌ها خصومت داشتند، گزارش‌ها حکایت از آن دارد که اعضای القاعده و حتی برخی چهره‌های نزدیک به بن‌لادن از جمله محافظان وی، علاقه جدی به همکاری با مستشاران ایرانی نشان دادند و حتی خواستار برقرای ارتباط با حزب الله لبنان نیز بودند.
به طور طبیعی متأثر از بیعت القاعده با ملاعمر و طالبان و نبرد میان این طیف با ائتلاف شمال تحت حمایت ایران، خلال سال‌های ۱۹۹۶ به بعد دیدگاه‌های طرفین به یکدیگر منفی شده و نوعی صف‌آرایی میان طرفین پدید آمد. با این حال گزارش روشنی وجود ندارد که ایرانی‌ها هنوز درک تفصیلی و دقیقی از القاعده دارند یا خیر و این که آیا این گروه را از طالبان جدا می‌دانند یا خیر!
نقطه عطف شناخت مستقیم ایرانی‌ها از القاعده و سلفی جهادی‌ها به سال ۲۰۰۱ و حمله امریکا به افغانستان بازمی گردد که بسیاری از رهبران و اعضای این سازمان به ایران فرار می‌کنند و ایرانی‌ها به ناچار مجبور به تعامل با آن‌ها می‌شوند. دلیلش آن بود که جایی امن در افغانستان برای‌ایشان وجود نداشت و پاکستان نیز در آن دوره عملاً بخشی از ائتلاف موسوم به ضدتروریسم بود که رهبران القاعده را بازداشت و تحویل ایالات متحده می‌داد. لذا با توجه به دشمنی طبیعی میان ایران و ایالات متحده، بسیاری از‌ایشان (به توصیه بن‌لادن) به ایران گریختند. بر اساس شنیده‌های مستقیم از برخی نیرو‌های القاعده، بن‌لادن همواره به رهبران خود تأکید داشته که ایرانی‌ها خیانت نخواهند کرد و شما را تحویل امریکایی‌ها نخواهند داد. تحولات پسینی، درستی باور بن‌لادن را نشان داد.
افراد فراری به ایران سه سرنوشت پیدا کردند. دسته نخست با بهره‌گیری از شبکه‌های مذهبی همسو در داخل ایران، به مقصد کشور‌هایشان خارج شدند. دسته دوم بازداشت شده و در زندان یا منازلی تحت حفاظت به همراه خانواده‌هایشان نگهداری می‌شدند. دسته سوم اما در معیت زرقاوی به عراق رفتند تا با امریکا به مقابله بپردازند. این‌ها (و بنا به قول‌هایی از جمله شخص زرقاوی) در دوره بازداشتشان در ایران مدعی بودند که نیرویی ضدامریکایی هستند که هدفی جز عبور از ایران ندارند. ‌ایشان مدعی بودند که قصد آسیب زدن و ماندن در ایران را ندارند.
بر اساس شنیده‌های مستقیم از برخی نیرو‌های القاعده، بن‌لادن همواره به رهبران خود تأکید داشته که ایرانی‌ها خیانت نخواهند کرد و شما را تحویل امریکایی‌ها نخواهند داد. تحولات پسینی، درستی باور بن‌لادن را نشان داد.

آن روز‌ها در درون دستگاه‌های تصمیم‌گیر در ایران این اختلاف نظر بر سر تحویل یا عدم تحویل اعضای القاعده به امریکا وجود داشت و دولت وقت و دستگاه امنیتی آن، متأثر از فضای بسیار سنگین پس از ۱۱ سپتامبر و خط و نشان‌های امریکا و نیز سیاست کلان خود برای تنش‌زدایی با غرب در کشاکش بحران هسته‌ای، به تحویل‌ایشان به امریکا رغبت داشت. به ویژه آن که از دوره‌ای به بعد، پرونده از نهاد نهضتی خارج و به دستگاه امنیتی دولت واگذار شده بود.
نهاد‌های نهضتی که در دوره نخست اقدام به بازداشت و تعامل با جهادی‌ها کرده بودند اما مخالفت جدی با‌ ایده معامله رهبران جهادی با امریکایی‌ها داشتند. از دید‌ ایشان، اولاً این اقدام نقض قاعده نفی سبیل و مصداق تسلیط و سبیل‌دهی کفار بر مسلمین بود. از حیث امنیتی نیز ممکن بود ادامه بازداشت و یا تحویل‌ ایشان به امریکایی‌ها یا دولت‌هایشان، منجر به واکنش انتقامی القاعده در درون قلمروی ایران شود. به ویژه از خلال مرز‌های شرقی که بافت متجانس مذهبی و احیانا همدلی بینشی با این گروه داشت. در یادداشتی که توسط همسر یکی از رهبران جهادگرای سلفی بازداشت شده در ایران نگاشته شده است، به خوبی تعارض میان این دو دیدگاه و تحیر دستگاه سیاست ساز کشور در تعامل یا برخورد با این افراد ترسیم شده است.
در نهایت وتوی آیت الله خامنه‌ای مانع از این معامله شد. البته گویا در این کشاکش دو سه مورد تبادلی با عربستان سعودی و مصر صورت گرفت. استدلال رهبری، همان دو مانع شرعی و تهدید امنیتی بود. فراموش نشود که در همان زمان چندین مورد تهدید امنیتی مستقیم نیز در آن سال‌ها گزارش شده است که فحوای آن حمله به منافع ایران در صورت عدم ازادسازی برخی از رهبران بازداشتی القاعده بود. البته القاعده بعد‌ها (در تیر ۱۳۹۲) این تهدید را عملی کرد و با گروگان گرفتن نور احمد نیکبخت دیپلمات ایرانی در یمن، وی را با برخی از رهبران بازداشتی القاعده در ایران و از جمله خالد العاروری و سیف العدل و ابومحمد المصری و… تبادل کرد.
در نهایت ایران بی‌آن که از ماهیت حقیقی و تکفیری این طیف مطلع باشد و به دلیل آن که از نگهداشتن و زندانی کردن‌ایشان تهدید بیشتری را متوجه کشور می‌دید، به‌ایشان اجازه خروج داد.
در هر صورت، وضعیت نه دوستی و نه دشمنی میان طرفین، تا سال ۲۰۰۳ و ترور مرحوم سیدمحمدباقر حکیم و ترور عزالدین سلیم و بعد‌ها با ظهور علنی زرقاوی در عراق و تکفیر علنی شیعیان ادامه داشت. سال ۲۰۰۴ را می‌توان نقطه تحول فهم جمهوری اسلامی از جریان سلفیت جهادی عنوان کرد. چه آن که از این جا به بعد، بخش مهمی از جهادی‌ها به پرابلم و مسأله امنیت ملی ایران تبدیل شدند. درست آن جا که تیغ تیز القاعده عراق بیش از اشغالگران امریکایی، بر گردن شیعیان و نظام سیاسی جدید عراق فشار آورد.


اگر بخواهیم یک مقایسه گذرا کنیم، اگر بن‌لادن نهایتاً شش بار از شیعه و رافضه در سخنانش یاد می‌کند، یا ابومصعب السوری نهایتاً ۱۰ بار از این واژه در کتاب قطور «دعوه المقاومه الاسلامیه» استفاده می‌کند، درست در نقطه مقابل ابومصعب زرقاوی قریب به چهارصد بار از واژه رافضه و روافض و شیعه استفاده کرده و بیش از یکصد بار هم از ایران (در کانتسکست منفی) و مجوس صحبت کرده است. یعنی اساساً توجه و تمرکز طرفین کاملاً متفاوت است.
در هر صورت، از آن روز و متأثر از تحولات عراق و بعد از آن تحولات سوریه و شکل‌گیری و بعدتر توسعه القاعده عراق، گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و سپس داعش، ایران و طیف غالب سلفی‌های جهادی عملاً رودرروی یکدیگر قرار گرفته و نخستین تجربه رویارویی نظامی میان‌ایشان شکل گرفت. البته دامنه نبرد به عراق و سوریه محدود نشد و داعش چندین عملیات در داخل ایران از جمله عملیات تهران و اهواز را ترتیب داد. چندین عملیات دیگر این گروه در مشهد و قم و کرمانشاه و سنندج و برخی از دیگر شهر‌های ایران نیز خنثی شد که اخبار آن هیچگاه منتشر نشد.
با این حال نکته قابل تامل آن بود که القاعده مادر تحت رهبری بن‌لادن و بعدها ظواهری اگرچه تحت تاثیر تحولات عراق و بعدها سوریه لحن تندتری در قبال شیعیان یا ایران به خود گرفتند اما هیچ اقدام عملیاتی علیه ایران ترتیب ندادند. طبیعتا بخشی از این رویکرد به سیاست هوشمندانه ایران در عدم معامله اعضای این گروه با ایالات متحده امریکا بازگشت داشت. من از برخی رهبران و فرماندهان سابق القاعده شنیدم که این اقدام ایران را کمال فتوت و جوانمردی در حق خود تلقی می کردند و کماکان ذهنیت مثبتی از ایران (علیرغم اختلافات در خصوص سوریه وعراق) و رهبری آن دارند.

بعد از سال ۲۰۰۱ جریان سلفی تکفیری دچار چه سرنوشتی شد؟ چرا بن‌لادن مانع از کشتار شیعیان نشد؟ چرا زرقاوی را منع نکرد؟
ببینید از سال ۲۰۰۱ و با سقوط طالبان، القاعده دچار فروپاشی تشکیلاتی شد. به این معنا که آن ساختار منظم و سلسله مراتبی، دچار فروپاشی شده و بسیاری از فرماندهان و رهبران آن یا کشته یا در افغانستان و پاکستان مخفی شدند و یا به ایران و دیگر کشور‌ها گریختند. در نتیجه ساختار تشکیلاتی القاعده، متلاشی شد و به هسته‌های پراکنده و جزیره‌های مستقل و کم ارتباط با یکدیگر و نسبتاً مستقل (از حیث تصمیم‌گیری و فرماندهی) مبدل گشت.
یکی از این هسته‌ها، توسط زرقاوی در عراق شکل گرفت. وقتی که وی خود را پیش از حمله امریکا به عراق، از طریق ایران به کردستان عراق رساند و با گروه جهادی و کردی انصارالاسلام پیوند برقرار کرد را می‌توان نقطه عطف بسیار مهمی در تطور و تحول جریان سلفیت جهادی دانست.
در واقع ما تا سال‌های ابتدایی جنگ سوریه، چهار نقطه عطف در تحول و تطور جهادگرایی سلفی داریم که می‌توان آن را بر اساس اهداف هر نقطه عطف، این گونه دسته‌بندی کرد:
در نقطه عطف اول که جریان سلفی جهادی در شمال افریقا شکل گرفت، هدف، متمرکز بر ساقط‌سازی دولت‌های استبدادی عربی بود.
در نقطه عطف دوم با ورود به افغانستان، هدف، از مبارزه داخلی به جنگ با دشمن خارجی در جغرافیای معین افغانستان تحول یافت و اولویت ساقط‌سازی دولت‌های داخلی تا اندازه زیادی به حاشیه رفت ( ونه اینکه فراموش شد). اگرچه در همین سال‌ها در مصر اتفاقاتی همچون ترور سادات اتفاق افتاد اما موج اقدامات مسلحانه تا اواخر دهه هشتاد و میانه دهه نود آرام گرفت.
نقطه عطف سوم که با تأسیس القاعده آغاز شد، جهاد را فرامرزی و جهانی کرد. این موج بیش از هر چیزی معطوف به امریکایی‌ها و غربی‌ها است! چیزی که ابومصعب السوری از آن به « المقاومه الإسلامیه العالمیه» و غربی‌ها از آن به جهادگرایی جهانی یا «Global Jihadism» تعبیر می‌کنند.
نقطه عطف چهارم اما با حمله امریکا به عراق نضج گرفت. اگر نقطه عطف دوم و سوم را بتوان ترقی خواهانه خواند، نقطه عطف چهارم اما کاملاً واپس‌گرایانه است. در این دوره، زرقاوی جریان جهادی را دچار یک پسرفت و عقب‌گرد کرده و آن را به دوران جنینی خود (نقطه عطف نخست) باز گرداند. یعنی بازگشت به دوره نبرد‌های داخلی علیه دولت‌ها و امت مسلمان!
شاید گفته شود که دلیل این امر، اشغال عراق توسط امریکا و «اشغال‌پایه » بودن دولت عراق بوده است. اما گفتیم که سال‌ها پیش از این و در همان افغانستان، زرقاوی نسبت به عدم تکفیر و کشتار شیعیان از سوی القاعده با بن‌لادن دچار چالش شده بود. زرقاوی به جِد به کفر عامه شیعیان اعتقاد داشت. حتی پیش از اشغال عراق و آمدنش به این کشور! او معتقد بود که تا دولت عراق و شیعیان از بین نروند نمی‌توان آمریکایی‌ها را از میان برداشت. مدعی بود که شیعیان همچون سپری برای امریکایی‌ها عمل می‌کنند و مانع آسیب رساندن به آن می‌شوند. این در حالی است که نبرد شیعیان با امریکایی‌ها از سپتامبر ۲۰۰۳ توسط کتائب حزب الله آغاز شده بود. همزمان جیش المهدی نیز وارد درگیری جدی با امریکایی‌ها شده بود.
در هر صورت در سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۶ بخش مهمی از توان زرقاوی مصروف کشتن شیعیان و اهل سنت مخالف خود بود. در واقع زرقاوی در این رویکرد به شدت متأثر از نظریه « عدو قریب و عدو بعید» محمد عبدالسلام فرج در سال ۱۹۸۲ در جزوه «الجهاد: فریضه غائبه» بود که در آن بر این مهم تأکید داشت که دشمنان اسلام دو دسته‌اند. دشمنان نزدیک که شامل دولت‌ها و حکومت‌های اسلامی (و در مفهوم موسع آن از دید زرقاوی، شیعیان و اهل سنت مخالف جهادی‌ها) می‌شوند و دشمنان دور که شامل امریکا و غربی‌ها می‌شوند. از دید فرج، تا زمانی که دشمن نزدیک از میان برداشته نشود، نوبت به دشمن دور نمی‌رسد.

کتاب جهاد، واجب فراموش شده! از محمد عبدالسلام فرج یکی از تاثیرگذارترین کتب در حوزه سلفیه جهادی است

این زرقاوی بود که این نظریه را بیش از هر کس دیگر در جریان جهادگرایی جهانی بسط و توسعه داده و هم زمان در عرصه میدانی عملیاتی ساخت. از همین روست که از سال ۲۰۰۴ بدین سو جریان غالب جهادی (به استثنای القاعده مادر که دیگر حالا نه مرکزیتی دارد و نه توانایی عملیاتی برای اقدام ایجابی یا حتی منع مؤثر زرقاوی) پیکان مبارزه را از سمت مبارزه تمدنی با آمریکا به مبارزه درون تمدنی در داخل جهان اسلام، تغییر داد.

زرقاوی به جِد به کفر عامه شیعیان اعتقاد داشت. حتی پیش از اشغال عراق و آمدنش به این کشور! او معتقد بود که تا دولت عراق و شیعیان از بین نروند نمی‌توان آمریکایی‌ها را از میان برداشت. مدعی بود که شیعیان همچون سپری برای امریکایی‌ها عمل می‌کنند و مانع آسیب رساندن به آن می‌شوند. این در حالی است که نبرد شیعیان با امریکایی‌ها از سپتامبر ۲۰۰۳ توسط کتائب حزب الله آغاز شده بود. همزمان جیش المهدی نیز وارد درگیری جدی با امریکایی‌ها شده بود.

سؤال اساسی این است که با این تفاسیر چرا اسامه بن‌لادن ساکت است. چرا در این سال‌ها زرقاوی را طرد نکرد یا اینکه علیه او بیانیه‌ای بدهد و یا حتی انذار و نصیحت کند؟
ببینید عرض کردم که بن‌لادن در همان ۱۹۹۶ به زرقاوی خوش بین نبود. این وساطت سیف العدل بود که عامل پذیرش او شد. استدلال سیف العدل، توانایی زرقاوی در بسیج جهادی‌های عرب بود. با این حال بن‌لادن، زرقاوی را از مرکزیت القاعده در قندهار و جلال آباد دور نگه داشته و پادگانی در هرات را به او واگذار کرد. بعد از حمله امریکا به افغانستان هم مرکزیت القاعده فرو پاشید و بن‌لادن مخفی شد و هم شبکه‌اش را تا اندازه زیادی از دست داد و هم دسترسی‌هایش به جهان خارج به شدت محدود و کانالیزه شد. این جا بن‌لادن عملاً بخش مهمی از توان و سیطره خود بر سازمان را از دست داد.
در مقابل با حمله امریکا به عراق، نقطه ثقل مبارزه و در نتیجه بخش مهمی از توان جهادی‌ها به طور طبیعی به عراق معطوف شد و از آن جا که زرقاوی زودتر از دیگران وارد عراق شده و شبکه‌سازی کرده و با شناختی که از محیط عراق دارد، از درون این کشور یارگیری کرده بود، زعامت القاعده عراق ( و تا اندازه‌ای غیررسمی در سطح جهانی) به دست گرفت. چه آن که او رهبر عملیاتی‌ترین شاخه القاعده به شمار می‌آمد و در مقابل بن‌لادن رهبری مخفی و منزوی و غیرقابل دسترس شناخته می‌شد که هر از چندگاهی بیانیه یا خبری از او منتشر می‌شد.

با این حال و بر اساس نامه‌های منسوب به بن‌لادن و ظواهری به زرقاوی، این دو تلاش تئوریک مستمری با هدف برحذر داشتن زرقاوی از کشتار شیعیان و مردم کوچه و خیابان انجام دادند که البته به نتیجه‌ای نرسید. هرچند بن‌لادن و ظواهری هم اهرم فشار جدی برای منع وی در دست نداشتند؛ چه آن که هر دو متواری و مخفی والبته از میدان عراق نیز بسیار دور بودند. در آن روزگار زرقاوی یکه‌تاز میدان نبرد بود و به چهره افسانه‌ای جهادی‌ها مبدل شده بود. روشن است که در چنین فضایی اعلان مخالفت علنی با چنین شخصیتی تبعات جدی برای القاعده و بن‌لادن به همراه داشت. روشن است که به دنبال توجیه عدم طرد علنی زرقاوی از سوی بن‌لادن یا تطهیر او در نقشش در جنایات زرقاوی در عراق نیستم.
مخالفت بن‌لادن با سیره و روش زرقاوی (ولو ضمنی و در پوشش ده‌ها تعریف از زرقاوی) وقتی علنی شد که در پیام تسلیت وی به مناسبت کشته شدن زرقاوی، بن‌لادن از انحصار ماموریت زرقاوی برای نبرد با امریکایی‌ها پرده برداشت. این بدان معنا بود که بن‌لادن، مسئولیت کشتار غیرنظامیان و مردم عادی را مستقیماً به دوش زرقاوی گذاشته و دامن خود را از جنایات زرقاوی پاک می‌کند؛ یعنی این کشتار مردم و بمب‌گذاری‌ها در اماکن عمومی ناشی از تمرد وی از دستورات و تعالیم وی بوده است و نه در راستای آن! بن‌لادن در نهایت مجبور می‌شود این کشتار‌ها را به بهانه همراهی شیعیان یا اهل سنت عراق با اشغالگران امریکایی توجیه کند.(1)

صحنه های تکراری از انفجارهای خیابان مناطق شیعه نشین بغداد در بازه سالهای 2004 تا 2008

بن‌لادن چهار سال بعد (۲۰۱۰) در نامه خود به ناصر الحویشی (رهبر وقت القاعده یمن) سیره و منهج القاعده در افغانستان را مورد تأکید قرار داده و از تمرکز این سازمان بر نیرو‌های امریکایی (حتی در میان نیرو‌های ناتو) سخن گفته و از او می‌خواهد اشتباهات جوانان در عراق در هدف قراردادن مردم و نیرو‌های دولتی را تکرار نکنند و مستقیماً نیرو‌های امریکایی حاضر در یمن را هدف قرار دهند. اینجا بن‌لادن با تعبیر جوانان، به طور ضمنی به خطا بودن اقدامات زرقاوی توجه می‌دهد.
البته این را نباید به معنای میل بن‌لادن به شیعه یا شیعیان دانست. نقد‌ها و‌اتهام زشت او به سیدحسن نصرالله پس از جنگ ۳۳ روزه به نگهبان مرز‌های شمالی اسرائیل به دلیل موافقت وی با قطعنامه ۱۴۰۱ جای دفاع چندانی از او نمی‌گذارد. با این حال بن‌لادن هیچگاه به مرحله تکفیر علنی شیعه نرسید.

آینده جنبش‌های جهادگرای سلفی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
پس از نبرد‌های دو دهه گذشته در عراق و سوریه، جریان جهادی در ضعیف‌ترین و متشتت‌ترین حالت خود از زمان تأسیس القاعده قرار دارد. بعد از کشته شدن بن‌لادن رهبری سازمان در اختیار ظواهری قرار گرفت که حتی نیمی از محبوبیت و کاریزمای بن‌لادن را نداشت. خبر‌ها از کشته شدن ظواهری در چندروز پیش حکایت دارد و هنوز خبری از انتصاب جانشین وی منتشر نشده است. اختلافات در درون جریان‌های مختلف جهادی زبانه می‌کشد. تا جایی که در سوریه، داعش و دیگر جریان‌های جهادی رودرروی یکدیگر‌ایستاده و کشتار‌های هولناکی را علیه یکدیگر ترتیب دادند. هم اکنون ما با یک سلفیت جهادی مواجه نیستیم چراکه قرائت‌ها و نحله‌های مختلفی از این مکتب پدیدار شده است.
به طور عام و در عرض شاخه‌های موجود، به نظر می‌رسد ما در سال‌های آتی شاهد شکل‌گیری نقطه عطف پنجم در جریان جهادگرایی سلفی باشیم. روی آوردن بخش غالب جهادی‌ها به خط مشی پراگماتیستی با پشت پا زدن به عقبه جهادگرایی و تلاش برای تعامل با غرب برای مبارزه با برخی از دولت‌های مسلمان و غیرمسلمان مخالف غرب همچون ایران، روسیه، چین و در آینده دورتر هند که از قضا امروز هم پیمان ایالات متحده است! این نسل از جهادی‌ها، احتیاط چندانی در قبال دریافت کمک (ولوعلنی و مستقیم) از غرب برای مبارزه با چنین دولت‌هایی نخواهند داشت و به گمانم رودربایستی را کنار خواهند گذاشت.
این نقطه عطف به طور معین از نبرد‌های سوریه آغاز شد. زهران علوش را شاید بتوان پیشقراول و آغازگر این نقطه عطف دانست. بی‌جا نیست که جان کری در مرگ علوش اظهار تأسف می‌کند.(2)

زهران علوش رهبر جیش الاسلام که در سال 2015 در غوطه شرقی دمشق کشته شد

ابومحمدالجولانی نیز نفر دوم این فهرست است. این دو در مصاحبه‌های متعدد با رسانه‌های امریکایی و غربی بار‌ها کوشیدند تا از خود چهره‌ای عمل گرا و علاقه‌مند به همکاری با ایالات متحده برای مبارزه با ایران و نظام سوریه نشان دهند که هیچ تهدیدی متوجه منافع غربی‌ها نمی‌کنند. محتوای مصاحبه جولانی با مارتین اسمیت، خبرنگار امریکایی پی‌بی‌اس در این خصوص و اعلان برائت از القاعده و اعلان آمادگی برای همکاری با امریکا کاملاً قابل تامل است. این رویکرد نوپدید، وجه مایز بخش قابل توجهی از نسل آتی جهادی‌ها از خط القاعده مادر و منهج بن‌لادن در اولویت بخشی به مبارزه با غرب و به طور معین امریکاست. به گمانم، در یکی دو دهه آینده القاعده مادر کماکان در منزوی‌ترین و کم تأثیرترین حالت خود قرار خواهد داشت و چشم‌اندازی برای بازگشت جهادگرایی به ریل نقطه عطف سوم مشاهده نمی‌شود.

1) وإن أبا مصعب ـ علیه رحمه الله ـ کانت لدیه تعلیمات واضحه بأن یرکز قتاله على الغزاه المحتلین وعلى رأسهم الأمریکیین وأن یحید کل من رغب فی الحیاد وأما من أبى إلا أن یقف یقاتل فی خندق الصلیبیین ضد المسلمین فلیقتله کائناً من کان بغض النظر عن مذهبه وعشیرته فمناصره الکفار على المسلمین ناقض من نواقض الإسلام العشره کما هو مقرر عند أهل العلم.

  2. https://www.pbs.org/wgbh/frontline/interview/abu-mohammad-al-jolan 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا