شامات

تاریخچه روابط جمهوری اسلامی ایران و نظام سوریه (قسمت اول)

روابط دو کشور قبل از انقلاب اسلامی

دکتر هادی معصومی زارع

متن زیر تدوینی جدید از مصاحبه آقای دکتر هادی معصومی زارع با برنامه جدال است. در این مجموعه، به تاریخ روابط نظام سوریه و ایران و تحولات این رابطه از ابتدا تا کنون پرداخته شده است. این مجموعه گفت و گو که یکی از معدود پژوهش‌های انجام گرفته با این وسعت و عمق است، زیر نظر خود ایشان تدوین و در سلسله یادداشت‌هایی منتشر خواهد شد. ویراستاری و تدوین این گفت و گوها توسط آقای علیرضا فرشچی پژوهشگر فقه و روابط بین الملل و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مطالعات منطقه انجام گرفته است.

رابطهٔ جمهوری اسلامی و حکومت سکولار سوریه به کجا برمی‌گردد؟ ما برای فهم جنس این رابطه آیا دوره‌بندی‌های خاص تاریخی داریم، یا از سال ۵۷ بدین سو یکسره به همین شکل بوده و چنانچه خودشان می‌گویند به این علت که هر دوی ما در جبههٔ ضداسرائیل قرار داریم، مسلماً باید با همدیگر متحد باشیم و بدینسان از ابتدا در جبههٔ مقاومت بوده‌ایم. آیا چنین خوانشی درست است؟

من می‌خواهم مسئلهٔ روابط ایران و نظام سوریه را در چند مرحله مطرح کنم: قبل از انقلاب، بعد از انقلاب، دورهٔ آقای بشار اسد تا سال ۲۰۱۱، و از ابتدای ۲۰۱۱ تا امروز که چهار مرحله را شامل می‌شود. می‌توان گفت در این مرحلهٔ بعد از جنگ، مرحلهٔ پنجم هم شروع شده یا به زودی شروع خواهد شد. گفتید که جنگ داخلی تمام شده، نه، کماکان مسئله جنگ در سوریه [با وجود ادلب] برپاست، مسئله کردهای سوریه را داریم. به نظر می‌آید طرف‌هایی که در این بحران نقش دارند و نقش‌آفرینی می‌کنند کماکان اراده‌ای برای پایان ندارند. اگرچه حالا نظام سوریه و برخی از کشورهای عربی وارد فرآیند مصالحه شده‌اند، ترکیه اخیراً سیگنال‌هایی برای آشتی مجدد با سوریه شروع کرده، اما بعید است که کمتر از دو سه سال آینده ما شاهد یک تسویهٔ همه‌جانبه و پایان جنگ به معنای واقعی‌اش باشیم. علی‌الحساب ما فضای روابط ایران و سوریه را باز به چهار مرحله یا پنج مرحله تقسیم کنیم.

دوران پهلوی

مرحلهٔ اول قبل از انقلاب است. تاریخچه روابط ایران و سوریه از ۱۳۲۵ شروع می‌شود که سوریه به استقلال می‌رسد و ایران بلافاصله این استقلال را به رسمیت می‌شناسد، کنسولگری در سوریه تأسیس می‌کند و در سال ۱۳۳۳ یعنی حدود ۸ سال بعد از استقلال سوریه عهدنامهٔ مودت بین دو نظام سیاسی، نظام شاهنشاهی پهلوی و نظام سیاسی سوریه امضا می‌شود. در این دوره، روابط تقریباً با فراز و نشیب هایی و اختلاف‌ها و اشتراک‌هایی برقرار است. به هر حال، پیوندهایی مذهبی وجود دارد مثل زیارتگاه‌ها در سوریه. از طرف دیگر، مشکلاتی وجود دارد بین دو نظام مثل مسئلهٔ حمایت نظام شاهنشاهی ایران از اسرائیل و منازعه‌ای که در آن دوره نظام سوریه و عرب‌ها با اسرائیل داشتند. ولی از ۱۹۶۸ بویژه با روی کار آمدن رژیم بعث عراق و آغاز منازعات بین دو حزب بعث عراق و سوریه، رفته‌رفته روابط بین نظام شاهنشاهی در ایران و نظام بعث سوریه ارتقا پیدا می‌کند و تقویت می‌شود.

درعین‌حال که شاید بشود گفت نظام پهلوی در ایران حامی اصلی رژیم اسرائیل در منطقه است، اما جسته گریخته با توجه به دشمنی‌ای که با نظام بعث عراق وجود دارد، این منفعت مشترک را بین دو نظام سیاسی می‌بینید. در مواردی ایران از نظام سوریه حمایت می‌کند؛ مثل حمایت ایران از قطعنامهٔ ۱۳۱۶ شورای امنیت علیه اسرائیل که از اسرائیل می‌خواهد پنج افسر سوری که در خاک لبنان به اسارت گرفته شده‌اند را آزاد کند و تحویل نظام سوریه بدهد. یا سفر آقای حافظ اسد به ایران، کمک‌های مالی چند صد میلیون دلاری شاه به حافظ اسد و سوریه در آن دوره. در این هفت سال روابط به واسطه تهدید رژیم بعث عراق روابط نسبتاً خوبی است.

این روابط ادامه دارد تا اینکه در سال ۱۹۷۵ میلادی توافقنامهٔ الجزایر در ۱۵ اسفند ۱۳۵۳ میان ایران و عراق امضا می شود و  روابط ایران و عراق تا اندازه‌ای بهبود پیدا می‌کند و خوب این به طور طبیعی اثر خودش را بر روابط ایران و سوریه و روابط ایران با کردهای معارض عراق می‌گذارد. حدود ۱۰  ماه بعد از امضای توافقنامهٔ الجزایر آقای حافظ اسد طی سفری ۴روزه دی ماه ۱۳۵۴ (۲۸ دسامبر ۱۹۷۵) وارد تهران می‌شود و با شاه ایران دیدار می‌کند. هدف اصلی حافظ اسد در این سفر طرح نگرانی شدیدش از ماجرای نزدیکی شاه و صدام حسین است. در این سفر باز شاه آن سیاست موازنه را دنبال می‌کند، حمایت‌هایی می‌کند از آقای حافظ اسد و قراردادها و تفاهم‌نامه‌هایی بین طرفین امضا می‌شود.  این وضعیت ادامه دارد تا ما به سال ۱۹۷۷ برابر ۱۳۵۵ نزدیک می‌شویم که آغاز فرآیند انقلاب در ایران است.

جالب است که دعوای سوریه و عراق آنقدر برایشان کلیدی بوده که حاضر بوده‌اند با حکومتی غیرعرب و نزدیک به غرب و نزدیک به اسرائیل برای توازن قوا رابطه برقرار کنند ، در حالی که هر دو حزب بعث بودند و هر دو در بلوک شرق محسوب می‌شدند، این را می‌شود کمی توضیح دهید که این جنگ بین سوریه و عراق از کجا می‌آید؟

حزب بعث ابتدا یک حزب جامع و مشترک بود اما از همان ابتدا یک دعوایی وجود داشت. چون خود ابتدا در سوریه در سال ۱۹۶۳ حزب بعث به قدرت رسید. در عراق نیز اگرچه بعثی‌ها کودتایی کردند و شکست خوردند و حکومتشان سرنگون شد، دوباره در سال ۱۹۶۸ با کودتایی که انجام دادند سر کار آمدند و تا سال ۲۰۰۳ حکومت کردند. یک اختلاف بر سر رهبری حزب بعث و رهبری جهان عرب بین نظریه‌پردازان و سیاستمداران حزب بعث وجود داشت. هر کدام از طرفین نگاهشان این بود که قیادت و زعامت و رهبری حزب بعث از آن اوست.

در غیاب جمال عبدالناصر؟

 ببیند جمال عبدالناصر در ۱۹۷۰ از دنیا رفت. بعد از شکست ۱۹۶۷ هم عملا ناصر دیگر آن ناصر قبلی نبود. ستاره بعث در چنین شرایطی پرفروغ شده بود. با این حال مشکل این بود که هر کدام از طرفین زعامت حزب بعث را برای خودش می‌خواست. حزب بعث در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی واقعاً در نگاه بسیاری از جوانان عربی در عراق و سوریه و کشورهای عربی، حزبی مترقی و پیشرو شناخته می‌شد. پس دعوا بر سر زعامت حزب بعث و دوم دعوا بر سر زعامت جهان عرب در غیاب جمال عبدالناصر بود. جدا از این اختلافات و دعواها، هر کدام از طرفین اقدام به حمایت عملی از مخالفین یکدیگر می‌کردند. به عنوان مثال، حزب بعث سوریه که در داخل اخوان‌المسلمین را ممنوع می‌کرد، از اخوان‌المسلمین عراق پشتیبانی می‌کرد و بالعکس، صدام که اخوان‌المسلمین را در داخل سرکوب می‌کرد، از اخوان‌المسلمین سوریه به شدت حمایت می‌کرد. بخش مهمی از قدرت گرفتن رویکرد نظامی اخوان‌المسلمین در دههٔ ۷۰ و ۸۰ میلادی در سوریه، متأثر از حمایت‌ها و تشویق‌های حزب بعث و شخص صدام حسین بود. این دوره تا مرحلهٔ رویارویی نظامی میان دو کشور هم پیش رفت.

شاه وقتی که اسد به تهران می‌آید قول می‌دهد که ما موضع بهتری در مورد فلسطین داریم. این متناقض به نظر می‌آید با موضع عمومی شاه و نزدیکی استراتژیکش به اسرائیل در آن موقع. اگر می‌شود در این مورد توضیح دهید.

 ببینید، اساساً اگر ما حزب بعث را در سوریه خوب بشناسیم، می‌فهمیم که چطور می‌شود که حزب بعثی که با اسرائیل رویارویی دارد، همزمان با اسرائیل مذاکره می‌کند، با آمریکایی‌ها مذاکره می‌کند و با ایران هم وارد شراکت می‌شود. باید طبیعت و ماهیت حزب بعث را خوب بشناسیم تا بفهمیم چرا حزب بعث هم با شاه روابط برقرار می‌کند و هم بعد از شاه با جمهوری اسلامی روابط خوبی برقرار می‌کند. روابطی تا سطح روابط شبه‌استراتژیک در دورهٔ حافظ اسد و روابط استراتژیک در دورهٔ بشار اسد. اجمالاً بخواهم عرض کنم، حزب بعث نگاهش به مبارزه با اسرائیل بسیار متفاوت بود با نگاه جمهوری اسلامی در ایران یا حزب‌الله در لبنان یا حماس در فلسطین که نگاهی اعتقادی است و خود را در جنگی همه‌جانبه و وجودی با این رژیم می بیند. سوریه و حزب بعث درعین‌حال که با اسرائیل مسئله دارند، اما مسئلهٔ اصلی‌شان با اسرائیل مسئلهٔ جولان است. حزب بعث (به ویژه لایهٔ حرس قدیم آن که در ادامه آن را توضیح خواهیم داد) کاملاً عملگراست. می‌داند که امکان جنگ و رویارویی مستقیم با اسرائیلی که مورد حمایت همه‌جانبهٔ ابرقدرت‌ها و کشورهای غربی است، را ندارد. سوریه از ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۳  و حتی ۱۹۸۲چند جنگ با اسرائیل انجام داد و در تمام این جنگ‌ها تقریباً شکست خورد یا لااقل پیروز نشد. جولان را هم از دست داد. از اینجا به بعد سوریه  به سوی جنگی عملگرایانه با هدف بازگشت جولان و احقاق حقوق فلسطینی‌ها در همان بافتار و سیاق و فضای بین‌المللی می‌رود.

در این سیاق، حزب بعث از ظرفیت پادشاهی غیرعربی که تلاش می‌کند در آن دوره به کشورهای عربی نزدیک‌تر شود، استفاده می‌کند. سوریه کشور بسیار فقیری است و به کمک‌های مالی یک کشور قدرتمند و ثروتمند مانند ایران شاهنشاهی نیاز دارد. پس این عملگرایی حزب بعث آن را به سمت ایران شاهنشاهی سوق می‌دهد. علی‌رغم اینکه مشکلات جدی با حمایت استراتژیک شاه از اسرائیل دارد، اما هم بابت نیازهای مالی هم بابت اینکه بتواند کفهٔ ترازو را میان رژیم صهیونیستی و خودش که در جنگ‌های پیاپی شکست خورده، به سود خود سنگین کند، روابطش را با ایران شاهنشاهی تقویت می‌کند.

باید طبیعت و ماهیت حزب بعث را خوب بشناسیم تا بفهمیم چرا حزب بعث هم با شاه روابط برقرار می‌کند و هم بعد از شاه با جمهوری اسلامی روابط خوبی برقرار می‌کند. روابطی تا سطح روابط شبه‌استراتژیک در دورهٔ حافظ اسد و روابط استراتژیک در دورهٔ بشار اسد.

نکته‌ای که باز باید تأکید کنم، همان منازعه و رقابت بین حزب بعث سوریه و عراق است. در آن دوره حزب بعث عراق حزبی قدرتمند با ثروت‌های مالی بسیار زیاد به خاطر فروش نفت بود و ارتش بسیار قدرتمندی را تشکیل داده. سوریه در شرایطی که تک و تنها مانده، از سمت جنوب با اسرائیل و از سمت شرق با عراق مواجه بود، نیازمند پشتیبانی خارجی بود. حالا چه این حامی عرب باشد، چه ایران. سوالی که هست این است که چرا حافظ اسد این موازنه را از طریق سعودی و امارات و قطر و کویت ایجاد نکرد؟ برای پاسخ به این پرسش باید دو نکته را مدنظر قرار داد. اول این که حافظ اسد از یک خانوادهٔ علوی روی کار آمده و به نوعی منسوب به شیعیان است. از سوی دیگر کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس در آن دوره روابطشان با عراق بسیار مهم‌تر و استراتژیک‌تر بود تا با سوریه. درعین‌حال که روابطشان با سوریه مثبت بود، اما آن چیزی که برایشان اصالت داشت، روابط با عراق بود. این انزوای سوریه بود که آن را ناگزیر می‌کرد به سمت شاهی بیاید که به نوعی هم‌پیمان استراتژیک اسرائیل در منطقه بود.

یک نکته را شما فرمودید در مورد بحث اسرائیل، یک تضاد دیگر هم است. آن طور که در تاریخ شنیده‌ایم، سوریهٔ حافظ اسد در دههٔ پنجاه به شکلی به معارضان شاه و انقلابی‌ها و اسلامگرایانی که کار چریکی می‌کردند نزدیک بود، امثال چمران و امام موسی صدر. این تعارض را چگونه حل می‌کردند؟ آیا این حرف اصلاً درست هست یا افسانه‌ای تاریخی است که حافظ اسد از مخالفان شاه حمایت می‌کرد؟

 اینکه حافظ اسد از گروه‌های ناراضی یا جریان‌های ناراضی و معارض و انقلابیان ما حمایت می‌کرد، امری واقعی و کاملاً درست است. می‌دانید که بیروت به هر حال از اصلی‌ترین ایستگاه‌های منطقه‌ای ساواک است. اگر اسناد ساواک را در بیروت ملاحظه کنید، می‌بینید که مفصل و مکرر در خصوص رفت‌وآمد انقلابیان از طریق سوریه به لبنان و روابط آنان با نظام آقای حافظ اسد گلایه می‌کند؛ یا روابط امام موسی صدر با حافظ اسد. اینها چیزهایی مخفی نبود، چیزهای آشکاری بود. تصاویر این دیدارها در همان دوره در رسانه‌ها منتشر می‌شد.

اما دو نکته را باید توجه کنیم: اولاً  عرض کردم، مهم‌ترین موضوع این وسط مهار حزب بعث عراق است. از طرف دیگر، مسئلهٔ نیاز نظام شاهنشاهی در ایران برای نزدیک شدن به پیرامون عربی خودش هم بود. خب آقای حافظ اسد این را هم درک می‌کند که وقتی روابط استراتژیک نیست، می‌تواند همزمان توازنی بین شاه و مخالفانش ایجاد کند. ولی شما اینجا می‌بینید که به موازات تقویت روابط بین شاه و آقای حافظ اسد، روابط بین معارضان و مخالفان شاه و نظام سوریه هم تا اندازه‌ای سرد می‌شود، یعنی فشارهایی بر ایشان می‌آید. طبیعتاً زمانی که روابط بین نظام سوریه و نظام شاهنشاهی ایران سرد می‌شود، مجدّداً روابط با معارضان تقویت می‌گردد. این بازی رایجی است که معمولاً نظام‌های سیاسی با معارضان خارج‌نشین دارند، امری کاملاً متداول و طبیعی است. برای همین هم است که مثلاً در دیداری که شاه با حافظ اسد دارد، یکی از پیش‌شرط‌های شاه در مذاکرات این است که معارضان را از سوریه اخراج کنند، به ایشان گذرنامه ندهند، فشار برشان بیاورند و…

ولی از ۱۳۵۶ یا اواخر ۱۳۵۵ (اواخر ۱۹۷۷ یا اوایل ۱۹۷۸ میلادی) که انقلاب در ایران شروع می‌شود، مجدّداً شاهد برودت روابط شاه با حافظ اسد هستیم. حافظ اسد دیگر از اینجا به بعد به طور جدی وارد خط حمایت از معارضان و انقلابیان در سوریه می‌شود.

روابط بین سید موسی صدر و شاه شکراب می‌شود. این را در اسناد ساواک می‌توانید ببینید. اصلاً یکی از دلایلی که شاه چندان به آقای حافظ اسد در دورهٔ قبل فشار نمی‌آورد، روابط دوجانبهٔ امام موسی صدر با حافظ اسد و شاه بود. به هر حال دیدارهایی بین امام موسی صدر و شاه بود، کمک‌های مالی، احیاناً برخی از پروژه‌های مرتبط با تشیع و کمک به جامعهٔ شیعی در لبنان دریافت می‌شود. برخلاف تصور عمومی ما در ایران که کمک به لبنان و شیعیان لبنان سیاستی است که در دورهٔ بعد از انقلاب در جمهوری اسلامی آغاز شده، در روزنامه‌های زمان شاه می‌بینیم شاه کمک‌های مالی زیادی به شیعیان در لبنان و پاکستان و عراق و کشورهای مختلف منطقه می‌کند. اساساً شاه خودش را بزرگ شیعه در منطقه می‌بیند. در این میان یکی از کانال‌های کمکی به شیعیان در لبنان، آقای امام موسی صدر است.

با آغاز شراره‌های انقلاب در ایران، شما دیگر شاهد این هستید که روابط آقای حافظ اسد هم با نظام شاهنشاهی در ایران سرد می‌شود و به طور همه‌جانبه وارد مرحلهٔ حمایتی از مبارزان ضد شاهنشاهی می‌شود.

ولی از دو سال پایانی منتهی به انقلاب روابط بین امام موسی صدر و شاه شکراب می‌شود و شاه تعابیر بسیار تندی علیه امام موسی صدر دارد. با آغاز شراره‌های انقلاب در ایران، شما دیگر شاهد این هستید که روابط آقای حافظ اسد هم با نظام شاهنشاهی در ایران سرد می‌شود و به طور همه‌جانبه وارد مرحلهٔ حمایتی از مبارزان ضد شاهنشاهی می‌شود. شما می‌بینید چهره‌های مختلفی در آنجا حضور دارند و هرچه ما به انقلاب نزدیک می‌شویم، کمک‌های سوریه به انقلابیان بیشتر می‌شود. آقای حافظ اسد تلگرافی به تمام سفارتخانه‌های سوریه در دنیا دارد که تمام امکانات و توانایی‌های خود را در خدمت انقلابیون ایرانی در سراسر دنیا قرار دهند. این تلگراف در ماه‌های منتهی به انقلاب یا اگر اشتباه نکنم یک سال مانده به انقلاب، به سفارتخانه‌ها داده شده و این اوج سردی روابط ایران شاهنشاهی و سوریهٔ بعثی است.

پس ارتباط حافظ اسد و معارضان و در واقع مخالفین شاه علت روابط نیست، معلول است. هر وقت که رابطه سرد می‌شود، حمایت بیشتر می‌شود و خود آن امر مانعی جدی و ذاتی بین ایران و سوریه نیست. هر وقت که رابطهٔ شاه و رابطه سوریه و ایران میزان مناسباتش پایین می‌آید، آنها سراغ مخالفان همدیگر می‌روند.

اساساً روابط ایران و سوریه روابط از سر اضطرار بود، از سر نیاز بود، نه روابطی راهبردی؛ ازاین‌رو آن روابط اصالت ندارد و مبتنی بر نیاز متقابل است. ولی دقت کنید به هر حال حزب بعث یک حزب چپ‌گراست و تجانس بین نظام سوریه و نظام شاهنشاهی وجود نداشت. برخلاف این، میان نظام سوریه چپ‌گرا و انقلابیون ایرانی تجانس وجود دارد؛ ازاین‌رو هیچگاه سوریه روابطش را با انقلابیون ایرانی قطع نکرد؛ ولی متأثر از شرایط اقتصادی و سیاسی و به اضطرار، نیاز به یک موازنهٔ در روابط دیده می شود.

پس ما در دو لایه حرف می‌زنیم: یکی لایهٔ ژئوپلتیک و لایهٔ سیاست واقعی و نیاز اینها به همدیگر و دیگری لایهٔ استراتژیک. شما می‌گویید اگرچه در شرایطی به سبب منازعه با عراق روابط بهتر می‌شود اما اصالت ندارد و هرگز قبل از انقلاب رابطهٔ ایران و سوریه به رابطه‌ای راهبردی تبدیل نشده.

در واقع، اینها هم‌پیمان نبودند، بلکه به هم نیاز داشتند. مثل دو طرفی که در برخی موارد به هم نیاز دارند و بر اساس منافع مشترک گذرا شکل می‌گیرد.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا