تاریخچه روابط جمهوری اسلامی ایران و نظام سوریه (قسمت دوم)
پس از انقلاب اسلامی تا ابتدای بحران سوریه در سال 2011
دکتر هادی معصومی زارع
متن زیر تدوینی جدید از مصاحبه آقای دکتر هادی معصومی زارع با برنامه جدال است. در این مجموعه، به تاریخ روابط نظام سوریه و ایران و تحولات این رابطه از ابتدا تا کنون پرداخته شده است. این مجموعه گفت و گو که یکی از معدود پژوهشهای انجام گرفته با این وسعت و عمق است، زیر نظر خود ایشان تدوین و در سلسله یادداشتهایی منتشر خواهد شد. ویراستاری و تدوین این گفت و گوها توسط آقای علیرضا فرشچی پژوهشگر فقه و روابط بین الملل و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مطالعات منطقه انجام گرفته است.
پس از انقلاب اسلامی
حالا میرسیم به سالهای نزدیک به انقلاب. ایران و شاه و صدام قرارداد الجزایر را امضا کردند و از این نظر مشکلی پیش آمد. انقلاب ایران هم در حال وقوع بود. سوریه در مورد انقلاب کجا ایستادهبود؟
از دو سال پایانی حکومت پهلوی در ایران و آغاز انقلاب، سوریه تقریباً تمام تخممرغهایش را در سبد انقلابیان گذاشت. آن تلگرافی که آقای حافظ اسد در ماههای پایانی منتهی به انقلاب پس از تبعید امام به پاریس ارسال کرد که تمام امکانات در اختیار انقلابیان قرار بگیرد، نشاندهندهٔ این موضوع است. ازآنجاکه ذات انقلاب اسلامی ماهیت ضداسرائیلی و انقلابی دارد، با ماهیت نظام چپگرای سوریه تجانس داشت. برای فهمیدن اینکه سوریه چگونه خود را با انقلاب اسلامی تعریف میکند، باید شرایط زیست سوریه در دورهٔ پیروزی انقلاب و بعد از آن را خوب بفهمیم. من چند پارامتر را عرض میکنم که اگر خوب درک نشوند، نمیتوان فهمید چرا نظام سوریه به سمت ایران میل پیدا کرد و روابطش نسبت به زمان پهلوی گرمتر و صمیمیتر و قویتر شد. اگرچه در دورهٔ حافظ اسد روابط ما استراتژیک نشد، ولی بمراتب قویتر و مستحکمتر از روابط ایران پهلوی و سوریهٔ بعثی بود.
مسئلهٔ اول، تعارض و درگیری بین حزب بعث عراق و صدام است. صدام در سال ۱۹۷۹ تبدیل به غول و امپراتوری نفتی، مالی و نظامی شده؛ از لحاظ نظامی بسیار مجهز و از لحاظ اقتصادی بسیار ثروتمند و از لحاظ سیاسی به شدت مورد حمایت کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس قرار گرفت. بویژه پس از پیروزی انقلاب، به عراق و صدام به چشم دیگری نگاه میشد و در کشورهای عربی از آن به عنوان دروازهٔ شرقی و عامل مهارکنندهٔ ایران انقلابی شیعه یاد می شد. در ابتدای دههٔ ۷۰ حزب بعث در عراق حاکم شد، اما قدرت ۱۹۷۹ را نداشت. در سال ۱۹۷۹، عراق از حیث امکانات و اختیارات و تجهیزات و ثروت مالی بسیار قویتر شد و حمایت سیاسی منطقهای نیز دریافت کرد.
مسئلهٔ دوم، فضای کمپدیوید است. در ماههای منتهی به انقلاب، قرارداد کمپدیوید در سپتامبر ۱۹۷۸ امضا شد و مصر اولین کشوری بود که وارد باشگاه سازش با رژیم اسرائیل شد. در این شرایط، سوریه که همپیمان مبارزه با اسرائیل بود، به شدت احساس تنهایی و انزوا کرد و اینکه در این نبرد تنها شده. بعد از آن، اردن نیز وارد فضای سازش شد و سوریه نیاز به عنصری موازنهساز با رژیم اسرائیل که حال همپیمان اصلی سوریه در نبرد را از او جدا کرده داشت. هیچکس بهتر از ایران انقلابی ضداسرائیلی در ابتدای دههٔ ۸۰ نبود.
نکتهٔ سوم، مسئلهٔ جنگ ایران و عراق است که در سال ۱۹۸۰ آغاز شد. سوریه احساس کرد که بلندپروازیهای حزب بعث صدام گزافه و اشتباه نبوده و اگر صدام در جنگ با ایران پیروز شود، گزینه بعدی سوریه خواهد بود و آسیا به نوبت، نوبت به سوریه خواهد رسید. در آن دوره، سوریه کمکهای تسلیحاتی به ایران ارائه داد و موشکهای اسکاد را برای اولین بار در اختیار ایران قرار داد. همچنین قطع زنجیرهٔ نفتی عراق به سوریه؛ سوریه خطلولهٔ نفتی عراق به خود را قطع کرد که ضربهٔ سنگینی برای نظام صدام حسین بود. در این شرایط، سوریه نیاز به حامی اقتصادی و نفتی داشت؛ چراکه تا زمان قطع این خطلوله در ابتدای جنگ، سوریه نفت خود را از طریق پمپاژ نفت عراق به بانیاس تأمین میکرد و بخشی از آن را برای حق ترانزیت نفت برمیداشت. پس از اینکه سوریه خطلوله را بست، ایران عهدهدار تأمین نفت سوریه شد. بخشی از این نفت را رایگان و بخشی را با تخفیفهای ویژه در اختیار سوریه قرار داد. اینکه در ایران بسیار گفته میشود ایران نفت رایگان در اختیار سوریه قرار میداده درست است؛ اما معمولاً آن تکهاش که سوریه به خاطر ما نفت عراق را قطع کرد معمولاً گفته نمیشود. این شرایط عمومی سوریه است در این دورهٔ انقلاب و دورهٔ سالهای نزدیک بعد از آن.
این انتخاب بزرگی برای سوریه است. سوریه کشور ثروتمندی در دههٔ ۷۰ میلادی نبوده و هنوز هم نیست. منابع خاصی ندارد. قطع کردن لولههای نفت صدام و گذاشتن تخممرغهایش در سبد کشوری انقلابی مثل ایران که از نظر مالی هم در آن لحظه چیزی ندارد؛ این کشوری که اقتصادش با انقلاب روبرو شده، مسلم است که دچار بیثباتیها خواهد بود.
دقیقاً. فراتر از این، در واقع سوریه قمار بزرگی کرد که ایران انقلابی که ممکن است هر آن از درون فروبپاشد، از طریق کودتا و شورش خیابانی یا حملهٔ نظامی بیرونی. سوریه در این انتخاب خود قمار بزرگی کرد.
ولی نگران کشورهای عربی نبود؟ نگران نبود که در جهان عرب منزوی شود؟ بالأخره سوریه در جنگ بین ایران و عراق که تمام جهان عرب بغل صدام رفتهبود، کنار کسی میایستد که هم عرب نیست –عجم به قول خودشان– هم تنها کشوری انقلابیست که میخواهد نظم منطقه را به هم بزند. یعنی خودش را با قطر درمیاندازد، خودش را با بحرین درمیاندازد، با کویت، با امارات، با عمان (البته کمتر؛ با عمان در سال ۵۸-۵۹ مشکل داشت)، اصلاً با امارات، به شکلی مصر، با مراکش، با تونس. سوریه عملاً با پیوند زدن به ایران، خودش را از جهان عرب منزوی میکند. این هزینهٔ سنگینی است. بیشتر توضیح دهید چون با عقل جور در نمیآید.
آری، این را من عرض میکنم که سوریها چه کردند. فرمایش شما درست است، اما سوریها بسیار باهوشتر از این حرفها هستند. من همیشه به دوستان میگویم که واقعاً یگویند روسها آمدهاند و نظام سوریه را چنین و چنان میکنند. برخی حرفها را نمیشود گفت، تبعاتی دارد؛ اما من کدهایی دارم که چطور نظام سوریه حتی با روسها هم امروز بازی میکند.
فرمایش شما درست است از این جهت که سوریه هزینههای گزافی داد که خود را به ایران نزدیک کرد و ما این هزینهها را در دههٔ ۹۰ و بویژه در دورهٔ بحران سوریه بعد از ۲۰۱۱ دیدیم: تنها خواستهٔ تمام کشورهایی که مخالفان و معارضان و مردم را به شورش و تظاهرات خیابانی تحریک میکردند، تنها چیزی که از آقای بشار اسد میخواستند، جدایی از ایران بود. به آقای بشار اسد مکرر میگفتند شما از ایران جدا شوید، ما تمام تظاهراتها در خیابانها را متوقف میکنیم و تحریکها را پایان میبخشیم. فرمایش شما درست است. اما اینطور نبود که نظام سوریه کلاً روابطش را با محیط عربی خود قطع کند. من در ادامه میرسم به اینکه دینامیکها و تضادهای داخل نظام سوریه چطور منجر میشد به اینکه بتواند همزمان هم با ما هم با عربها توازن ایجاد کند. در جایی به ما نزدیک میشد، در جایی به عربها. این شرایط عمومی سوریه بود.
اما ایران شرایطش چه بود در آن دوره؟ ایران بعد از انقلاب در شرایط هجمهٔ کشورهای عرب سنی محافظهکار به ایران انقلابی عجمی شیعی بود. یعنی در هر سه مؤلفه شما در واقع دارای تضاد هستید و، مؤلفهٔ چهارم مسئلهٔ مردمسالاری است؛ به هر حال در یک کشوری ما رفراندم برگزار کردهایم و این الهامبخش مردم کشورهای منطقه میتوانست باشد. در هر چهار مؤلفه، بین ایران و نظم سیاسی پیرامونی تضاد وجود داشت.
این بزرگترین تهدید هم بود؛ آن بعد شیعی و عجمی و انقلابی یک طرف، بُعد انتخابات و مردم و صندوق رأی یک طرف، آن هم برای نظامی که اصل موجودیت خود را به رفراندم گذاشت، نه مسئلهٔ انتخابات ریاستجمهوری یا… حال مسائل و اختلافات بعد ۵۸ را کنار بگذاریم. همین اتفاق در عراق هم افتاد، یعنی اصلیترین عاملی که سعودیها و خلیجیها هجوم آوردند به عراق، موجی از صدها و هزاران انتحاری را روانهٔ عراق کردند، بیشتر از این که ترس از نفوذ ایران یا تشیع باشد، مسئلهٔ انتخابات بود. انتخابات وحشتی تمامعیار برای کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس بود. همین منطق باعث شد که نظام آقای مرسی را در مصر زمین بزنند، امروز نظام را در تونس زمینگیر کنند، در ۲۰۱۶ علیه آقای اردوغان در ترکیه عمل کنند. فارغ از اینکه نظام شیعی باشد یا سنی، انقلابی باشد یا غیرانقلابی، چپ باشد یا راست، هر نظام دمکراتیک در منطقه برای کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس تهدیدی تمامعیار است؛ ازاینرو این کشورها باید یا سرنگون شوند یا ناکارآمد.
پس یک، نیاز ایران به همپیمانی عرب است در شرایطی که محیط عربی کاملاً اظهار خصومت میکند. کتاب «وجاء دور المجوس»[۱] در همان ابتدای انقلاب منتشر شده و هیچ ارتباطی به مسائل بعدی ندارد. یعنی سعودی سیاست ضدشیعه و ضدایرانی خود را از همان ابتدا داشت. آری، در ماههای اول به ایرانیها پیام دیپلماتیک میدهند و ازبهر انقلاب تبریک میگویند، اما احساس وحشت و ترس آنقدر زیاد است که فعالیتهایشان را علیه ایران از همان دوره آغاز میکنند.
نکتهٔ دوم تهدید نظام بعث عراق است و جنگ ۸ساله. ایران از طریق همپیمانی نسبتاً استراتژیک یا نیمهراهبردی با سوریها در آن دوره به دنبال شکستن [تصویر] جنگ عرب-فارس در درجهٔ اول است. چون در فضای رسانهای جهان عرب در آن دوره تبلیغ میشود که جنگ ایران و عراق، جنگ عراق به نمایندگی از ملت عرب با ایران عجم است. این ادبیات را اگر در رسانههای دههٔ ۸۰ در عراق و جهان عرب دنبال کنید کاملاً ملموس است. دوم، تأمین نیازهای تسلیحاتی. به هر حال ایران کشوری انقلابی است و هیچیک از دو ابرقدرت به او تسلیحات نمیدهند. ایران بخش مهمی از تسلیحات خود را از طریق لیبی و سوریه به دست میآورد، بویژه موشکهای زمین به زمین اسکاد که در دورهٔ جنگهای شهری بسیار به ایران کمک کرد که بتواند تا اندازهای عامل بازدارندگی در مقابل حملات عراق به شهرهای ایران باشد. موشکها را لیبی در اختیار ایران قرار داد؛ اما حاضر نشد از دورهای به بعد آموزشهای لازم را بدهد. همین آقایان سردار حاجیزاده و حسن تهرانی مقدم، نحوهٔ کار با این موشکها و شلیک اینها را به طور کامل در سوریه آموزش دیدند. همچنین لیبیاییها زمانی که دیدند مسئلهٔ شلیک موشک به بغداد جدی است، برخی از قطعات موشکها را جدا کردند و از ایران خارج شدند. این قطعات را آقای حافظ اسد در اختیار اینها قرار داد. آموزش شلیک این موشکها را آقای حافظ اسد به ایرانیها آموزش داد که برخی از خاطرات نیروهای موشکی منتشر شده، برخی دیگر هم کار میشود و فکر میکنم در یکی دو سال آینده در ایران منتشر خواهد شد.[۲]
نکتهٔ سوم هم تهدید اسرائیل و نیاز ایران به یک دالان زمینی برای لبنان بود برای حمایت از مقاومت از لبنان علیه اسرائیل. اگر امروز ایران بخواهد با مقاومت در لبنان و گروههای فلسطینی در آنجا ارتباط داشته باشد، هیچ راهی جز سوریه وجود ندارد. راه دریایی در آن دوره عملاً در اختیار مصر است و اولین محمولهٔ نظامی ما بعد از فروپاشی نظام آقای مبارک، دو ناو بزرگ بود که از تنگهٔ سوئز عبور کرد و اگر اشتباه نکنم در سال ۲۰۱۲ وارد سوریه شد. یعنی تا قبل از این اصلاً به ما اجازه نمیدادند از لحاظ دریایی وارد شویم، نه از جبلالطارق نه از کانال سوئز. یک راه هوایی داریم به سوریه و راه زمینی از آنجا به لبنان.
این سه نیاز ایران به سوریهٔ بعثی در دههٔ ۸۰ و در دههٔ ۹۰ بوده که تا امروز این نیاز همواره وجود داشته. این شرایط عمومی دو کشور است. این شرایط عامی که دو طرف را مجبور میکرد با همدیگر کار کنند و وارد همپیمانی شوند که البته هیچگاه در دورهٔ آقای حافظ اسد سطحش استراتژیک نشد، اما برآمده از نیازهای متقابل و اضطرارهای متقابل بود.
حافظ اسد اولین سال چه سالی آمد ایران؟ بعد از انقلاب هم سفر مشخصی دارد.
به نظرم اولین سفرش باید سال ۵۴ باشد. یک سفر هم من در جایی خواندم ۵۵ آمده که اسنادش را نتوانستم پیدا کنم، خیلی دقیق اطلاع ندارم. بعد از انقلاب، بعد از پایان جنگ، سال ۶۹ بعد از رهبری آیتالله خامنهای به ایران وارد میشود.
این عکسی که از شهید چمران و ابراهیم یزدی داریم، کجاست؟
اما این عکس که همچنین آقای مهندس بازرگان هم هست به نظرم در سوریه باشد، در ایران نیست.[۳] ممکن است من اشتباه کنم، اما هیچجا من ندیدم آقای حافظ اسد تا قبل از دورهٔ آیتالله خامنهای به ایران آمده باشد.
پس دقیقاً تا زمانی که امام خمینی زنده بودند، حافظ اسد به ایران سفر نمیکند و پس از فوت امام، در زمان رهبری آیتالله خامنهای اولین سفرش را در سال ۶۹ کرد که به آن خواهیم رسید. من چیزی شنیدهام که تا زمانی که امام زنده بود، ورود قذافی و اسد را به ایران ممنوع کردهبود.
این روایت را من هم شنیدم. لیبی را به خاطر ماجرای امام موسی صدر و آقای حافظ اسد را شنیدهام به دلیل مسئلهٔ حما. پراکنده از اینور و آنور شنیدهام اما راستیآزمایی نکردهام که ببینم این ماجرا تا چه اندازه درست است و نمیتوانم این را تأیید کنم. چیزی که میدانم این است که آقای حافظ اسد در آن دوره به ایران سفر نکرده
دو جناح نظام سوریه
[در پاسخ به این سؤال که آیا در داخل نظام سوریه همه نگاهها به ما و ایران انقلابی مثبت بود یا خیر؟] شما معتقد اید که ما با یک نظام بعثی روبرو نیستیم. به نظرم اینجا جا دارد که ما برای فهم چیستی نظام بعث یک مقدار تعمق کنیم. نظام بعث چیست؟ از کجا آمده؟ ماهیتش چیست؟ لایهبندیهایش چیست؟
من میخواهم تبارشناسیای دربارهٔ سیاستگذاران سوری ارائه کنم تا این سؤال را پاسخ دهیم که وقتی میگوییم سوریه، آیا از یک سوریه سخن میگوییم یا از دو سوریه یا از سه سوریه یا بیشتر. این بسیار مهم است در فهم نظام سوریه و در فهم روابط سوریه با جمهوری اسلامی در هر دو دوره. یکی از مسائلی که اصلاً در ایران مورد بحث و بررسی قرار نگرفته و من در گزارش چکش موازنه به تفصیل در این خصوص صحبت کردم، این است که ما از ابتدای انقلاب ناظر به روابط سوریه و جمهوری اسلامی ایران، شاهد دوگانگی و دودستگی در بین سیاستگذاران و تصمیمگیران سوری هستیم. این تصور بسیار غلط است که نظام سوریه نظامی یکپارچه و یکدست در قبال پروندهٔ ایران بوده. همانگونه که در ایران هم طبیعتاً این پویاییها وجود داشته باشد، در سوریه هم این پویاییها وجود داشته. در سوریه بسی بسیار این ماجرا نسبت به ما پررنگتر است.
نکتهای که اینجا میخواهم توضیح بدهم این است که ما در فهم سیاست باید به پویاییها توجه داریم. مثلاً مکرر میگوییم آمریکا؛ خب آمریکا جمهوریخواهان هستند، دمکراتها هستند، لابیها هستند، کارتلهای تسلیحاتی هستند. اگر بخواهیم فهم خوبی از یک کشور داشته باشیم باید این پویاییها را بفهمیم. درست است که یک سیاست باید در نهایت ابلاغ بشود و در ویترین روابط یک کشور یک سیاست اعمال بشود، اما ضرورتاً به این معنا نیست که تمام ارکان یک کشور، تمام سیاستگذاران و افراد درگیر در سیاستگذاری الزاماً با آن سیاست اعمالی همسو و همنظر باشند.
در سوریه هم ما همین ماجرا را در قبال پروندهٔ ایران داریم. واقعیت این است که ما از ابتدای انقلاب در سوریه با دو طیف از سیاستگذاران در قبال ایران مواجه هستیم. اول جریانی است که در سوریه و در ادبیات سیاسی جهان عرب از ایشان با عنوان «گارد قدیم» (الحَرَس القدیم یا «Old Gard» در ادبیات انگلیسی) یاد میشود. دوم خود اسدها و لایهٔ بسیار نزدیک به اینان اند. ایشان تا زمان آقای بشار اسد بویژه تا سال حدود ۲۰۰۶-۲۰۰۵ حتی تا پیش از شروع بحران در سوریه تا نزدیک سال ۲۰۰۸-۲۰۱۰ تقریباً تا یک سال قبل از انقلاب و بحران سوریه، در اقلیت هستند. حرس قدیم در لایهٔ اکثریت است و اسد و لایهٔ نزدیکش، اسدها یعنی حافظ و بشار و آن لایهٔ بسیار حداقلی نزدیک به آنان جریان دوم هستند. میخواهم ویژگی این دو جریان را به شما بگویم تا مشخص شود روابط ایران و سوریه از چه پویاییها و فرازونشیبهایی برخوردار بوده و چه منطقی پشت پردهٔ اینها بوده.
گارد قدیم
از چهرههای مطرح حرس قدیم عبدالحلیم خَدّام است؛ همچنین خود آقای فاروق شرع، مصطفی طَلّاس، غازی کنعان، حکمت شهابی، عبدالله احمر استاندار اسبق حمص اند. به علاوه چهرههای متعدد امنیتی و سیاسی و اقتصادی در نظام سوریه هستند.
ایشان ویژگیهایی دارند:
یکی تعصب شدید ناسیونالیسم عربی و بعثیگرایی. یکی از ویژگیهای برجستهٔ اینان مسئلهٔ تعصب شدید بر ناسیونالیسم عربی است. ناسیونالیسم عربی اساساً خودش را در تضاد با عجمیت و ایران تعریف میکند. یعنی یکی از مؤلفهها و پارامترهای اصلی ناسیونالیسم عربی مسئلهٔ تضاد با ایران است. برای همین است که اولین کسی که واژهٔ مجعول «خلیج عربی» را وضع کرده آقای جمال عبدالناصر است که از واعظان و پرچمداران مسئلهٔ ناسیونالیسم عربی در جهان عرب است. تعصب بسیار شدیدی بر ارزشهای حزب بعث دارند.
ویژگی دوم روحیه و رویکرد نه غیردینی، ضددینی و سکولاریستی آشکار آنهاست. اینجا لائیسیته شاید درستتر باشد تا سکولاریسم؛ یعنی رویکرد ضددینی، مبارزه با هنجارها و ارزشهای دینی. حتی در قالب فردی خود مثل مسئلهٔ حجاب و نماز در ارتش؛ شاید برای شما جالب باشد که روزی من به یکی از اعضای ارتش سوریه گفتم بلند شو نماز بخوان. گفت اینجا ممنوع است. گفتم که گفته ممنوع است؟ پا شو بخوان، مسئولیتش با من. این قوانینی است که عمدتاً مدیون و مرهون سیطره و هیمنهٔ حرس قدیم است که اجازهٔ روزه گرفتن به ارتشیها نمیداد، اجازهٔ نماز خواندن نمیداد. در خانه مشکل نداشتند اما در عرصهٔ اجتماعی حتی مظاهر فردی دینداری را هم تحمل نمیکرد. در ابتدای انقلاب شاهد ایم که قانون منع حجاب در سوریه در عرصهٔ عمومی وضع میشود؛ اما در پی اعتراضات شدید، از جمله اعتراضهای ایران به نظام سوریه، این قانون ملغا میشود.
ویژگی سوم نگاه ابزاری این جریان به جنبشهای مقاومت ضداسرائیلی با همهٔ اصناف و جنبشهایش است. نگاهشان به جنبش امل کاملاً ابزاری است؛ امل را قبل از دورهٔ پیروزی انقلاب اسلامی در لبنان راه میاندازند و نگاهشان صرفاً این است که بتوانند با اسرائیل یک موازنه ایجاد کنند یا فلسطینیها را محدود کنند. زمانی که به سمت فلسطینیها میروند، نگاهشان کاملاً ابزاری است که چطور ما در مذاکرات خود با غربیها و با پیرامون عربی بتوانیم یک ابزار فشار بداریم. بعدها حتی نگاه اینها به حزبالله هم ابزاری است. کسی مثل غازی کنعان که اساساً عهدهدار پروندهٔ سوریه در لبنان است، کاملاً خصومت جدی با حزبالله و سیاستهای جمهوری اسلامی در لبنان دارد. در یک دورهای ۲۷ تن از نیروهای حزبالله را در پادگان فتحالله در بیروت قتلعام میکنند و به شدت جنبش امل را علیه حزبالله تحریک میکنند و جنگهای داخلی را میانشان به راه میاندازند. این موضوع پایاننامهٔ ارشدم بود و ده سال است مشغول تدوین کتابش هستم و شاید امسال (۱۴۰۱) منتشرش کنم. در آنجا من حدود ۸۰ صفحه در مورد روابط ایران و سوریه نوشتهام. آنجا میبینید این حرس قدیم چه نقشی قوی و اساسی در درگیر کردن امل و حزبالله در داخل لبنان دارد. مهمترین مسئله این است که ایشان کاملاً نگاه ابزاری به جنبشهای مقاومت دارند و صرفاً میخواهند از اینها همچون ابزار فشار بر اسرائیل و آمریکا استفاده کنند تا در مذاکرات با آمریکا و اسرائیلیها دست بالایی بدارند. چرا؟ چون خود ارتش حزب بعث احساس میکند توانایی مقابله با اسرائیل را ندارد.
ویژگی چهارم مخالفت سرسختانه با حافظ اسد در برقراری روابط راهبردی میان ایران و سوریه است. هرچه حافظ اسد تلاش میکند در آن دوره روابطش را با ایران گرمتر کند و به سمت روابط استراتژیک حرکت کند، این لایهٔ حرس قدیم کاملاً در داخل سوریه سنگاندازی و مانعتراشی میکند. من دهها مصاحبه در این خصوص با مسئولان ایرانی کردهام. در این ده سال برای همین کتاب جنبشهای فروملی، کامل اشاره میکنم هنگامی که ما به بنبست میخوردیم و اینان ما را آزار میدادند و اذیت میکردند و فشار میآوردند، هنگامی که میرفتیم به دفتر خود حافظ اسد و با او جلسه برگزار میکردیم، به ما میگفت اینان مرا هم اذیت میکنند –یعنی ایشان حتی من حافظ اسد را هم اذیت میکنند– من تلاش میکنم این را درست کنم. اینان فشار بسیار زیادی بر حافظ اسد داشتند برای اینکه روابط بین ایران و سوریه استراتژیک نشود. باید ذهنیت خود را اصلاح کنیم و همانگونه که گفتم باید به پویاییها توجه کنیم.
نکتهٔ دومی که میخواهم از من به یادگار دارید این است که تصور مکنید در عالم سیاست اگر کسی در رأس هرم قدرت بود، ضرورتاً همه چیز را او تعیین میکند. پویاییهاست که تعیین میکند. درست است که حرف آخر را او میزند، اما آن رأس هرم بدون توجه به اراده و دیدگاهها و شبکهٔ منافع کارگزارانش حتماً نمیتواند تصمیمی مستقل بگیرد. اگر این کار را بکند، بعد از مدتی کاملاً تنها و منزوی خواهد شد و خطر کودتا و استعفا و انشقاق خواهد بود و ساختار سیاسی از هم فرو خواهد پاشید. شاید بپرسید چرا حافظ اسد با اینها کاملاً مقابله نمیکرد؟ چراکه ایشان شاکلهٔ اصلی ماشین قدرت حافظ اسد را تشکیل میدادند و قبل از این وجود داشتهاند. برخی از آنان بودند که با حافظ اسد همکاری کردند و بالا آمدن حزب بعث اساساً مرهون حمایتها و پشتیبانی ایشان بوده است.
پنجمین ویژگیشان این است که در این سالها تلاش میکنند روابط خود را با غرب و کشورهای عرب ضدایرانی در سطح منطقه بسیار تقویت کنند. برخلاف نگاه حافظ اسد که مذاکره با آمریکا و روابط خوب با عربستان داشت، اما به این نکته توجه داشت که کشورهای عربی در نهایت نظامی که در داخلش یک علوی در رأس حکومت باشد را تحمل نمیکنند. اما ایشان برخلاف حافظ اسد نگاهشان به آمریکا و کشورهایی مثل عربستان سعودی و کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس، بویژه عربستان سعودی، نگاه بسیار استراتژیکی است و تلاش میکنند به جای ایران اینها را جایگزین کنند. حتی فشار در داخل مجموعه برای مذاکره با اسرائیل! چون در همان دورهٔ حافظ اسد و حتی در دورهٔ بشار اسد، سوریه و اسرائیل چندین دور مذاکرات داشتند برای بهبود روابط و مسئلهٔ جولان و عادیسازی روابط. این چیزی نیست که پنهانی باشد؛ علنی بوده و وجود داشته. فرانسویها نقش ایفا کردند، آلمانیها نقش ایفا کردند، بویژه آمریکاییها نقش جدی داشتند. اما تفاوت نگاه اسدها و لایهٔ نزدیک به آنها این است که ما حتی اگر با اسرائیل وارد روابط عادی هم بشویم، اسرائیلیها ما را در نهایت ساقط خواهند کرد و تحمل نخواهند کرد، ازاینرو ما به ایران برای حفظ خودمان نیازمند هستیم. این تفاوت نگاه اسدها با این لایهٔ حرس قدیم است.
ویژگی آخر این است که این لایهٔ حرس قدیم، با چهرههای غربگرا و ضد ایرانی در لبنان روابط بسیار خوبی دارند. این بسیار مهم است. روابط ایشان با آقای رفیق حریری و حتی در دورهٔ بعدی با آقای جنبلاط و آقای جعجع و دیگران روابط بسیار خوبی است. از عجایب بحران سوریه این بود که متحدان اسد علیه حزبالله در دورهای، مخالفان اسد شدند. حزبالله که در دورهای که به شدت توسط نظام سوریه سرکوب شد و اگر ایران نبود و ورود نمیکرد، امروزه اسم و اثری از حزبالله باقی نمیگذاشت، همان حزبالله ناجی نظام سوریه شد. این هم از آن نفاقهایی است که در لبنان برقرار است. در تمام آن دورهها حتی تا سال ۲۰۰۳–۲۰۰۴ که کشورهای عرب کودتا و شبهکودتا در لبنان و سوریه کردند، روابط حزبالله با نظام سوریه روابط سردی است. تا سال ۲۰۰۴ و ترور رفیق حریری، روابط حزبالله و سوریه گرم نیست و خود آقای رفیق حریری و آقای جنبلاط و دیگران، روابط راهبردی با نظام سوریه دارند. این از آن عجایب سیاست است.
سیاست زیگزاگی سوریه در دورهٔ حافظ اسد با ایران چنین است؛ یعنی در یک دورهای با آمریکا مذاکره میکند، در یک دورهای به سپاه اجازه میدهد در زَبَدانی برای حمایت از حزبالله و گروههای فلسطینی در لبنان پایگاه لجستیکی و پادگان آموزشی تشکیل بدهد و اجازهٔ عبور تسلیحات میدهد، در یک دورهای بیانیههای کشورهای عرب علیه ایران در خصوص جزایر سهگانه را امضا میکند، در دورهای پادگان زبدانی را تعطیل میکند. سیاستها کاملاً زیگزاگ است. یک دوره حزبالله را کاملاً سرکوب میکند، در دورهٔ دیگر از او حمایت جدی میکند. این رفتوبرگشتها در نظام سوریه معلول همین دوگانگی است. من نمیگویم حافظ اسد خودش نگاه بسیار استراتژیکی از ابتدا به مقاومت داشته، یعنی نگاه اعتقادی داشته. نه، حافظ اسد خود نگاهی عملگرایانه داشت. ولی هرچه به اواخر عمر حافظ اسد نزدیک میشویم، او به این نتیجه میرسد که سرمایهگذاریاش بر حزبالله سرمایهگذاری کاملاً درستی بوده و از آن نگاه سوداگرایانه فاصله میگیرد. ازاینرو شما میبینید بعد از بازگشت از شوروی در سالهای پایانی عمر آن، در مجلس سخنرانی کرده میگوید ما گزینهای جز مقاومت نداریم. حافظ اسد در سالهای پایانی عمر خود (از ۱۹۹۷ بدین سو) دیگر کاملاً متوجه میشود که گزینهٔ درست را انتخاب کرده. ولی درعینحال، این سیاستهای زیگزاگی، ناشی از همین دوگانگی در نظام سوریه است، افزون بر آن، نیازهای سوریه برای عادیسازی روابط با غرب و نیز برای مسائل اقتصادی و عادیسازی سیاسی است.
جالب است اشاره کنم این است که در دورهٔ بعد از آقای حافظ اسد، آقای عبدالحلیم خَدّام توقع داشت که خودش رئیسجمهور بشود و دیگرانی توقع داشتند که خودشان رئیسجمهور بشوند. اگر این کتاب «مردی که امضا نکرد» نوشتهٔ خبرنگار معروف لبنانی را بخوانید، مفصل این جریانها را توضیح میدهد که چطور ایشان از بشار اسد فاصله گرفتند. آقای بشار اسد در سال ۲۰۰۱ طرحی را نوشت برای اصلاحات سیاسی در سوریه به نام بهار دمشق (ربیع دمشق). اصلیترین مخالفان، همین لایهٔ حرس قدیم اند که احساس میکردند در این اصلاحات حذف خواهند شد. از سال ۲۰۰۴ به این سو، رفتهرفته آقای بشار اسد تسویهای جدی در درون نظام سوریه آغاز کرد و شروع به حذف دایرهٔ حرس قدیم در نظام سوریه کرد. این لایه همچنان امتدادی در ساختار فعلی قدرت دارد. برخی از چهرهها ماندند، مانند ولید معلم که اخیراً فوت کرد، مثل علی مملوک که تا اندازهای کمتر جزو همین اقمار است. ولی این جریان از ۲۰۰۴ به شدت ضعیف شد و میشود امروز گفت که بخش اعظمی از قدرت خود را در ساختار سیاسی سوریه از دست داده.
مگر حرس قدیم خودشان علوی نبودند؟ آن چیزی که اکنون اذهان عموم فهمیده میشود این است که کل نظام بعث اقلیت علویان اند که در سوریه حکومت میکنند و حافظ هم یکی از همینان است. آیا از نظر قومیتی و مذهبی بین دیگر اعضای حرس قدیم یا گارد حزب بعث با حافظ اسد تفاوتی هست؟
نه، این اتفاقاً یک نگاه بسیار اشتباه است که در رسانهها موجود است که نظام را علوی کاملاً یکپارچه میبیند. اتفاقاً من در همان کتاب «امل و حزبالله» این را مفصل با ذکر مصادیق آوردهام. اکثریت مردم سوریه اهلسنت اند.
اولاً حزب بعث حزبی مذهبی نیست. اساساً حزب بعث نگاه شیعی و سنی ندارد، اساساً نگاه مذهبی ندارد، مانند حزب بعث عراق؛ حزب بعث عراق هم نگاه شیعه و سنی نداشت، اگرچه سرانجام دچار نگاه فرقهگرایانه شد؛ زیرا برآمده از اقلیت سنی بود و طبیعی بود که عمدهٔ منابع استراتژیک خود را به سنیها بدهد چون آنان را وفادارتر و قابلاطمینانتر میدید. نظام سوریه هم به همین شکل است. اگرچه رأس نظام علوی است، عمدهٔ مناصب سیاسی از ۱۹۶۳ تا ۲۰۲۳ در این ۶۰ سال در اختیار اهل سنت بوده. مثلاً پست معاون ریاستجمهوری همیشه در اختیار اهلسنت بوده، وزیر خارجه سنی بوده، وزیر اقتصاد عمدتاً سنی بوده، نخستوزیران اگر اشتباه نکنم جز یکی دو مورد همه سنی اند. همین آقای خدام سنی است، آقای فاروق شَرع سنی است، عمدهٔ افراد حرس قدیم سنی اند و تعداد زیادیشان هم علوی اند. این طبیعی است. این تمایزات مذهبی چندان در سوریه جایگاه ندارد چون حزب بعث اساساً حزبی غیرمذهبی است. اگر نگوییم ضدمذهبی، حزبی غیرمذهبی است و عمدهٔ مناصب در اختیار اهلسنت بوده.
اما نکتهای که مهم است این است که مناصب امنیتی عمدتاً، بویژه در دورهٔ بشار اسد، در اختیار اهلسنت قرار میگیرد. وزیر دفاع همواره در سوریه سنی بوده.[۴] آقای مصطفی طَلّاس که وزیر دفاع برجستهٔ آقای حافظ اسد است، سنی است. بحث قدرت است، یعنی حضورش نمادین نیست، واقعاً قدرت دارند در داخل نظام سوریه. برای همین هم است که هرجا حافظ اسد میخواهد بیشتر به ایران و مقاومت نزدیک شود، اینان مقاومت مینمایند و کارشکنیهای جدی میکنند. نمونهٔ برجستهاش جنگ میان امل و حزبالله که در مجموع حدود ۵-۶ سال طول کشید، دو جنگ بزرگ و درگیریهای پراکنده. در حالی که حافظ اسد خودش چندان خواهان این جنگ نبود، ایشان درون نظام قدرت واقعی داشتند. امروز با تصفیهای که آقای بشار اسد از سال ۲۰۰۴ کرده، این لایه به شدت ضعیف شده و قدرت اصلی خود را از دست داده. اما در دورهٔ حافظ اسد چنین نبود که این جریان دستبسته باشد. حتی میتوان ادعا کرد این جریان قدرت کودتا علیه حافظ اسد را هم داشت؛ لیکن با توجه به اینکه توجه داشت که پس از حافظ اسد نوبت خود ایشان میرسد و قدرت را از حافظ اسد تحویل میگیرند، با حافظ اسد همراهی بسیار خوبی داشتند؛ گرچه کارشکنیهای خود را هم در جای خود میکردند.
پس میگویید که در نظام حافظ اسد، نظام دیکتاتوری نبود که او قدرت مطلقه باشد و بیش از اینکه فردگرایی باشد، نظام حزبگرایی بوده و بین حافظ اسد که حالا وزنهٔ سنگینی بود به نسبت تکتک آن افراد، اعضای حزب چه بسا قدرتشان در مجموع از حافظ اسد بیشتر بود. حافظ اسد توان مانور محدودی داشت. این نکتهٔ مهمی است. نه فقط آنجا، این اشتباه را بسیاری از تحلیلگران در مورد ایران هم میکنند. تحلیلگران رایج بیبیسی و غیره به ایران که میرسند، مثلاً رهبر ایران را فعالمایشاء و قدرت مطلقهای که میتواند با یک انگشت همه کار انجام بدهد مینمایند که اگر اشتباهی هم باشد مقصر اوست. متوجه پویایی قدرت در ایران نیستند که نهادهای فراوان، افراد فراوان، جناحهای فراوان، یک مجموعهای از نیروها هستند و هیچ نیرویی به تنهایی نیروی مطلقه نیست. این را من از اینجا متوجه هستم و شما هم.
دیکتاتوری به این معنی که انتخابات آزاد و شفاف درش نیست، هست، اما دیکتاتوری نظام سوریه، دیکتاتوری حزب بعث است، دیکتاتوری فرد نیست. نکتهای که شما اشاره کردید به ایران، من همیشه میگویم به دوستان، با مقداری رواداری، حتی در رژیم پهلوی هم با اینکه آقای رضاخان متفاوت است، حتی محمدرضا پهلوی هم همهٔ امورات در اختیار خودش نبود که بتواند هر تصمیمی بخواهد بگیرد. حتی سیاست شاهان گذشته؛ برخلاف نگاهی که ما داریم. در زمان شاهان صفوی، هیئت مشاور وجود داشت، علمایی وجود داشتند، خوانینی وجود دارند، افراد ذینفوذ محلی وجود دارند. شاهان گذشته هم مشورت میکردند و برآیند نظرات و دیدگاهها و منافع افراد مختلف را در نظر میگرفتند. حالا ممکن است چهرههایی استثنا باشند، اما اصلاً امکان حکمرانی پایدار بدون در نظر گرفتن پویایی قدرت وجود ندارد. هر حکمرانی که بیتوجه به این پویاییها بخواهد حکمرانی کند، حکمرانیاش عمر بسیار کوتاهی خواهد داشت.
تا آنجا من چیزی که میفهمم و حرف خیلی مهمیست. یک: پس نظام سوریه مجموعهای از نیروهای متفاوت است که به شکلی در کنار همدیگر عمل میکنند، نظام یکدست نیست. دوم اینکه در برابر ایرانِ برآمده از انقلاب هم سیاست واحدی نیست، جناحهای مختلف سیاستهای مختلف دارند. اگر ما سال ۹۲ میبینیم که شخص آقای رفسنجانی مثلاً مقابل اسدها میایستد و مثلاً این سمت به شکلی بخشی از نظام همراه اسدها میشود، در سوریه هم در دههٔ ۶۰ شمسی دو نوع نگاه متفاوت در نزد آنان بوده. اما مهمترین مسئلهای که شما تا این لحظه گفتید اینکه به شکلی جوهر کلی نظام بعثی سوریه ملیگرایی و ناسیونالیسم عربیست که شکل گرفته، مثل همان بحث ناصر و… است. از آنجا آمده و چیزی که من میفهمم اینکه این ناسیونالیسم، تفکر اسلامی که آنجا اخوانی محسوب میشود (چون بالأخره اکثراً سنی اند) را برای خود دشمن میبیند، نه فقط رقیب. همانطور که جمال عبدالناصر اسلامگرایان و اخوان را بسیار شدید سرکوب کرد، حکومت بعث سوریه هم احتمالاً با اسلامگرایان بسیار مخالف اند. اینجاست که امر واقعاً خلافآمدی میشود که تنها قدرت اسلامگرای جهان اسلام در آن هنگام یعنی جمهوری اسلامی ایران که شیعه هم هست، متحد این نظام میشود. اگرچه شما معتقدید که این اتحاد در دههٔ ۶۰ همچنان اتحادی استراتژیک نیست.
نکتهای که اینجا مغفول ماند، مبحث این پویایی و ارتباطش با جنگ سرد است. بالأخره این اتفاق فقط در رابطه با عراق به عنوان یک رقابت همسایگی یا ارتباطش با اسرائیل نمیافتد. ما درست در وسط جنگ سرد بودیم، ده سال قبل از فروپاشی شوروی، زمانی که شوروی وارد افغانستان شده، زمانی که کمپدیوید مصر را از بلوک شرق به بلوک غرب هل میدهد. نسبت نظام سوریه در جنگ سرد چیست؟ آیا نظام سوریه به یک شکلی سرسپردگی بی قید و شرط به مسکو دارد یا همانگونه که میدانیم خانوادهٔ اسد و نظام بعث میخواهد به آمریکا هم نزدیک شود و سعی میکند که بیطرف بماند؟ پس بگویید که رابطهٔ نظام بعثی سوریه و اسدها به صورت مشخص با غرب و شرق چیست؟ در گفتار شما بحث امپریالیسم محوری است. مثلاً چگونه سوریه با اسرائیل دشمنی دارد و برایش امری حیاتی است و ارتباطش با ایران هم چنین است، ولی حزب بعث متوجه رابطهٔ اساسی و بنیادی بین اسرائیل و امپریالیسم آمریکا نیست؟
قطعاً بوده. عرضم این است که به طور طبیعی نظام سوریه هم مثل همه نظامهای چپی در دنیا در بلوک شرق تعریف میشود و روابط راهبردی با بلوک شرق و شوروی سابق دارد. تجهیزات نظامی سوریه عمدتاً تجهیزات شرقی است. در جنگ سوریه و رژیم اسرائیل، عمده یا همهٔ تسلیحات سوریه توسط شوروی تأمین میشود. شما اگر در جنوب سوریه تشریف ببرید، شوروی در سوریه سنگرهای زیرزمینی بسیار قوی و مستحکم و سکوهای موشکی طراحی کرده، پدافند هوایی در اختیارش قرار داده، تانکهای تی-۷۲ را با شمار بسیار بالا در اختیار سوریه قرار داده. سوریه هم تنها متحد شوروی در حاشیهٔ شرقی مدیترانه است. این روابط بین شوروی و سوریه در آن دوره روابط راهبردی است، برخلاف روابط سوریه و جمهوری اسلامی که صرفاً ناشی از نیاز و اضطرار متقابل است. در دههٔ ۸۰ میلادی به مرور شوروی اولاً درگیر افغانستان شده، نشانههای ضعف شوروی آشکار میشود، بویژه در سالهای آخر دههٔ ۸۰ و بعد از جنگ ایران و عراق. عرض کردم که آقای حافظ اسد در سفری به شوروی دارد، متوجه میشود که شوروی نفسهای آخر را میکشد. آنجا در مجلس سوریه تأکید میکند که دیگر ما گزینهای جز مقاومت نداریم. یعنی میبینیم که شوروی از این زمین کاملاً دارد خارج میشود و سوریه میماند و ایران و همین جنبش حزبالله در لبنان و گروههای فلسطین.
جملهٔ حافظ اسد بسیار جالب است. چه سالی است؟ مقاومت منظورش ایران و حزبالله است؟
فکر کنم این سخنرانی آقای حافظ اسد سال ۸۸ یا ۸۹ میلادی است. مقاومت در آن دوره در لبنان بیشتر متمرکز شده. گرچه در فلسطین هم بسیار ابتدایی مقاومت شروع شده، اما آن چیزی که ما به عنوان مقاومت میشناسیم در لبنان شروع شده، یعنی در حدود ۳ یا ۴ سال بعد از تصمیم رسمی. من چون عمدهٔ کارم روندشناسی است، ممکن است در تاریخها و بیان برخی از جزئیات دقت لازم نباشد چون فراموش میکنم و باید به اسنادم رجوع کنم. اینها چندان محوریت ندارد. مهم این است که آقای حافظ اسد در یک سفری در اواخر عمر از شوروی که برمیگردد، این بیان را در مجلس سوریه دارد. چرا؟ میفهمد که آن قطب بلوک شرقی که میتواند در درگیریها به کمکش بیاید، رو به فنا و زوال است. عرض کردم عقل آقای حافظ اسد، از اینجا روزبروز پختهتر میشود. نگاهش به مقاومت از آن نگاه مادی و سوداگرایانه حرس قدیم فاصله میگیرد و به سمت نگاه ایران نزدیکتر میشود.
پس همین رابطهٔ نسبت سوریه با جنگ سرد و فروپاشی شوروی مهم است؛ چون حرس قدیم نگاهش این است که ما در نهایت زیر سایهٔ مسکو میتوانیم کمک بگیریم. آن لحظهٔ چرخش نظم جهانی از جنگ سرد و دوقطبی به تکقطبی، اسد را به تسلیم نزدیک نمیکند، متمایز نمیکند، متقاعد میکند که ما به مقاومت ادامه دهیم و تنها متحد اینجا ایران است و ایران نباید متحد تاکتیکی باشد، باید استراتژیک باشد.
خب، همین یکی از شاخصهای اصلی حرس قدیم است. واقعاً شوروی در سوریه تقریباً چیزی کم نگذاشت. چون میدانید در آن دوره مشکلاتی هم میان رژیم اسرائیل و شوروی وجود داشت و ملاحظاتی که بود منجر به این شد که شوروی سوریه را تجهیز کرد و تجهیزات بسیار خوبی در آن دوره به سوریها داد؛ از لحاظ نیروی هوایی و پدافند هوایی و… شوروی بر خلاف روسیهٔ امروز که مجبور است به خاطر ضعفش موازنهسازی کند، آن زمان شوروی تقریباً برای متحدانش سنگ تمام میگذاشت؛ بسان آمریکای امروز که متحدانش را کامل تجهیز میکند. چه، یکی از دلایل اصلی فروپاشی شوروی مداخله در افغانستان بود که این کشور با هدف حمایت از دولت نزدیک به خودش وارد افغانستان شد و آن هزینههای سنگین را داد. در ذیل این شرایط، حرس قدیم اساساً چه نیازی به ایران دارد که از بهر ایران از جهان عرب دور شود، هزینههای گزافی بپردازد، مشکلات بیشتری با آمریکا بدارد؟ ازاینرو آنها مخالف جدی با این سیاست همگرایی یا نزدیکی بیشتر حافظ اسد بودند.
خاندان اسد
با توضیحات دربارهٔ ویژگیهای نظام سوریه دربارهٔ حرس قدیم، میرسم به لایهٔ دوم در نظام سوریه که اسدها و لایهٔ پیرامونیشان هستند و اینکه چه ویژگیهایی داشتهاند.
واقعیت این است که تمام کارهای جمهوری اسلامی در دورهٔ سوریهٔ اسد بعد از پیروزی انقلاب، از طریق اسد و دفتر اسدها و آن لایهٔ نزدیک به آنان و چهرههایی مانند ژنرال محمد ناصیف (آقای ابووائِل) و آقای هشام بختیار که در انفجار دفتر امنیت ملی کشته شد، دنبال میشد. شاید بشود گفت استراتژیکترین فرد در این میان خود آقای محمد ناصیف (ابووائل) است که نقش بسیار قوی دارد و پل ارتباطی اصلی میان ایران و آقای حافظ اسد و بشار اسد است. او همین چند سال پیش درگذشت و میشود گفت چهرهٔ کلیدی حمایت از سیاستهای ایران در لبنان و تقویت روابط ایران و سوریه است که سیاستها و رویکردهایش درست در مقابل حرس قدیم معنی و تفسیر میشود. من بارها که با سفرای ایران در سوریه مصاحبه کردم، با برخی از چهرههای امنیتی و نظامیمان در دههٔ ۸۰ و ۹۰، حتی در دورهٔ اخیر که با سوریه ارتباط داشتم، عمدهٔ نگاهشان این است که مشکلات ما را آقای محمد ناصیف و آقای هشام بختیار حل میکردند و هرجا مشکل داشتیم، از طریق ایشان با حافظ اسد و بشار اسد مطرح میکردیم و آن لایهٔ مخالف را دور میزدیم.
حال من نمیدانم گفتن این حرفها چقدر درست است –آن دو نفر و آن چهرههای حرس قدیم هم عمدتاً به رحمت خدا رفتهاند و نیستند– اما این نکته را از من داشته باشید به یادگار: گاهی از مواقع ایرانیها از طریق همین دو شخصیت اعمالی خاص در سوریه انجام میدادند. چون آن یکی لایه بویژه آقای قاضی کنعان به شدت مخالف تسلیح حزبالله بود، تسلیح حزبالله به سلاحهای موزانهشکن (به قول عربها «کاسر التوازن»)، بسیاری از مواقع دور از چشم دیوانسالاری نظام امنیتی بعث سوریه که در آن دوره عمدتاً حرس قدیم برش سوار بودند و دستگاههای امنیتی سوریه، این لایهٔ نزدیک به ایران دور از چشم اینها برخی از نیازمندیهای حزبالله را به صورت قاچاقی تأمین میکردند. درعینحال که آن دستگاه حرس قدیم به شدت مخالفت میکرد، خصومت میکرد، دشمنی میکرد، لجاجت و عناد داشت با حزبالله و مقاومت در لبنان، این چهرههای کلیدی نزدیک به حافظ اسد و بشار اسد آن سرپل رساندن برخی از چیزها بودند. البته من پشت پرده نبودهام و ما هم شنیدهایم. من مقام رسمی نیستم بلکه در جایگاه پژوهشگر، لابلای مصاحبهها چیزهایی را به دست آوردهام.
اسدها نگاه استراتژیکتری به ایران دارند، اما این به معنای نگاه الهی و اعتقادی و آرمانی به ایران نیست. بعثیها، از جمله اسدها، موازنهساز و عملگرا هستند. از سوی دیگر ناچار اند که نگاه حرس قدیم را در ساختار سیاسی خود مدنظر قرار دهند و همهٔ تخممرغهایشان را در سبد مقاومت و ایران نگذارند. هم خودشان عملگرا هستند و هم مجبور اند به این لایه توجه کنند. همچنین نمیتوانند از محیط عربی خود کاملاً جدا شوند.
بنابراین، اسدها سیاست قبض و بسط در قبال ایران دارند؛ یعنی در جایی همراهی میکنند و در جایی مقابل ایران محکم میایستند و سفت میگیرند. مثلاً در جنگ به ما کمک میکنند، قطعات میدهند و آموزش میدهند، ولی ذیل بیانیههای شورای همکاری خلیج فارس را هم بعضاً امضا میکنند که بخشی از آن مربوط به فضای جنگ بودهاست. راه ایران را به لبنان باز میکنند، ولی خواهان شکلگیری مقاومت اسلامگرای انقلابی نیستند، به دنبال مقاومت تمامعیار با هدف زوال اسرائیل نیستند (نه اینکه قلباً موافق زوال اسرائیل نباشند، ازآنجاکه این را ممکن نمیبینند با آن همراهی نمیکنند)، بلکه میخواهند اسرائیل را از لبنان و جولان بیرون کنند و فعلاً اسرائیل را مشغول به خود کنند. با آمریکا مشکل اساسی دارند، ولی در لشکرکشی به عراق در سال ۱۹۹۱ مشارکت و نقشآفرینی میکنند. برخلاف ایران که با حمله آمریکا به عراق مخالفت کرد. اینجا اختلافی ببین ایران و سوریه شد. ایران همراهی نکرد و با حملهٔ آمریکا به عراق مخالفت کرد. عراق صدام حسین با ما جنگیدهبود، اما ایران سیاستی اصولی در مقابل این ماجرا اتخاذ کرد و گفت لشکرکشی خارجی به منطقه خطری است که همه را تهدید میکند. ولی سوریها وارد شدند و یکی دو تیپ و لشکر خود را همراه آمریکا به حملهٔ نظامی به عراق فرستادند.
بعثیها دشمن اسرائیل اند، اما مذاکرات صلح را با اسرائیل و آمریکا دنبال میکنند. چون میدانند اسرائیلیها و آمریکاییها وفادار نیستند، همهٔ تخممرغهایشان را در سبد مذاکره و تفاهم نمیگذارند و همزمان به پروژهٔ مقاومت هم بها میدهند.
این لایه در دوران بشار اسد به اکثریت میرسد.
سوریهای که تا روز قبلش در بلوک شرق بود و همهٔشان در مسکو درس خواندهبودند و رفتوآمد داشتهاند، یک سال بعد به لشکرکشی آمریکا به خلیج فارس و عراق میپیوندد و حضور نظامی دارد؟
بله، شوروی فروپاشیدهبود و چند ماه بعد حملهٔ آمریکا به عراق رخ داد. شوروی درگیر مسائل خودش بود و بلوک شرق معنای خود را از دست دادهبود. فضای حملهٔ عراق به کویت بسیار سنگین بود، در منطقهٔ ما، به ۱۱ سپتامبر در جهان میمانست. هر کسی که با آمریکاییها همراهی نمیکرد، به معنای تأیید صدام بود. بنابراین، حافظ اسد وارد شد و علیه صدام اقدام کرد.
متوجه هستم. آیا این به معنای تغییر نسبتشان با آمریکاست؟ یعنی به نوعی نزدیک شدن به آمریکا؟
کاملاً طبیعی است. شما با جهانی تکقطبی مواجه اید که آمریکا کدخدا و ابرقدرت شده است. سوریه احساس میکند که حمایت و پشتیبانی قبلیای را که در مذاکرات از طرف بلوک شرق میتوانست تأمین کند از دست داده و تلاش میکند از طریق نزدیک شدن به آمریکا، در مذاکرات با اسرائیل و آمریکا امتیازاتی بگیرد. مسئلهٔ موازنه را در نظام سوریه فراموش مکنید. نظامهای ضعیف نمیتوانند سیاست یکسانی اتخاذ کنند و مجبور اند یکی به نعل بزنند و یکی به میخ و حسب شرایط تغییر و تحولاتی در دیدگاهها و سیاستهایشان داشته باشند.
در نهایت خانوادهٔ خود اسد هستند. در این خانواده چه؟ شما گفتید همهٔشان یکدست پیرو پدر هستند و نسبت به مقاومت سیاست مجزایی ندارند. پسران مختلف و دامادها و…
نه، تقریباً نگاهشان یکی است. آقای باسل معروف است که توسط همین حرس قدیم کشته شد. وی در یک سانحهٔ رانندگی در جادهٔ فرودگاه کشته شد و تقریباً نقل قول امنیتی گفته میشود که به دست حرس قدیم کشته شد که جانشین آقای حافظ اسد نشود. و به نظر میآید در یک جایی در یک مصاحبهای کسی برای من نقل میکرد که خود آقای حافظ اسد به ایشان گفته بود من میدانم که کار، کار اینهاست. به هر حال در کنار زدن ایشان، آقای حافظ اسد انسان بسیار صبور و باهوشی بود. میدانست اگر بخواهد علیهشان کار چکشی بکند نمیگیرد. ازاینرو به مرور شروع کرد به تضعیف ایشان؛ یعنی زمینه را فراهم کرد. به تدریج آقای بشار اسد هم تقریباً ایشان را از ساختار حذف میکند. اگرچه آن اندیشه و دیدگاه همچنان در بین برخی از افراد در ساختار سیاسی هنوز موجود است.
بشار تفاوت نگاهش با پدر شاید متأثر از شرایط سیاسی و بعضاً روحیهٔ غیرمحافظهکارانهٔ خودش بود که در هنگام روی کار آمدن جوان بود نسبت به پدر پیر محافظهکاری که به هر حال تلاش میکرد همهٔ طرفها را درعینحال راضی نگه دارد. نگاهش بسیار استراتژیکتر از پدرش بود و تجربه نشان داد که نگاهش بسیار استراتژیک و عمیقتر از پدرش است.
تفاوت جمهوری اسلامی با نظام بعث
بحثم را جمعبندی کنم که مشخص شود نسبت نظام سوریه به ایران با توجه به این تفاوتها چیست. واقعیت این است که بین نظام ایران انقلابی و سوریهٔ بعثی اشتراکهایی وجود داشت. آن اشتراکات بیشتر از اینکه اعتقادی و ایدئولوژیک و فکری باشد، متأثر از عوامل محیطی بود. یعنی نیاز و اضطرار طرفین به هم به دلیل همان عوامل محیطی که عرض کردم: عراق، اسرائیل، مسائل اقتصادی، مسئلهٔ انزوای سوریه و مسئلهٔ انزوای ایران. سه عاملی که برای ایران ذکر کردم و سه عاملی که برای سوریه. اختلافنظرها و تمایزها بین این دو وجود داشت. آن اشتراک منجر به این میشد که روابطشان گرم و صمیمی شود و آن اختلافات منجر به این میشد که هیچگاه به سمت روابط راهبردی پیش نروند. این اختلافات چه بود؟
اول اینکه نظام سوریه و نظام ایران دو نظام ناهمگن هستند در آن چهار مؤلفهای که یک جا عرض کردم. دوباره تکرار میکنم. نخست اینکه نظام ایران نظام اسلامگراست و نظام سوریه نظام سکولار است. کاملاً متفاوت هستند. از قانون اساسی بگیرید تا همه چیز با هم تضاد و تناقض دارند و با هم قابل جمع نیستند. دو دیگر؛ مسئلهٔ قومیت در برابر امتگرایی اسلامی است. یعنی اگر ایران انقلابی منادی امت اسلامی است، سوریها بیشتر دنبال امت عربی اند؛ متأسفانه ناسیونالیسم عربی. سه دیگر؛ مسئلهٔ انقلابیگری در برابر محافظهکاری و رویههای عملگرایانه است. مثلاً ایران لشکر را اعزام میکند به لبنان برای جنگ با اسرائیل، اما نظام سوریه درعینحال که بسیار استقبال میکند، هیچگاه اجازهٔ ورود ایشان به لبنان را برای جنگ نمیدهد. بیشتر دنبال مانوری است که مقابل اسرائیل عرض اندام کند تا بتواند موازنه ایجاد کند. آن نگاه انقلابی و ایدئولوژیک و اعتقادی که در انقلاب اسلامی وجود داشت، هرگز در نظام سوریه وجود نداشت. چهار دیگر؛ مردمسالاری در برابر استبداد است. نظام انقلابی ایران نظامی بود که برای هویت و ماهیت خودش رفراندم برگزار میکند. پس هیچگاه باور مکنید بین دو نظامی که این سطح از تضادهای بنیادی و ماهوی وجود دارد، بشود ائتلافی راهبردی مانا و مستمر شکل بگیرد. میتواند در برههای از بحرانها و عوامل محیطی شکل بگیرد، اما روابط راهبردی و مانا، مانند آنچه میان ایران و حزبالله یا لایههای حشدالشعبی در عراق است، شکل نمیگیرد.
اختلاف دوم، تفاوت بینشی طرفین دربارهٔ مبارزه با اسرائیل و رژیم صهیونیستی است. نظام انقلابی ایران معتقد است که باید رژیم اسرائیل کلاً محو شود، اما سوریها بیشتر به دنبال مقابله و مهار اسرائیل اند. نه اینکه قلباً با زوال اسرائیل همراه نباشند، مسئله اینجاست که زوال اسرائیل را در ذیل شرایط بینالمللی و منطقهای موجود ناممکن میبینند. این اثر خودش را در لبنان نشان میدهد. هرچند ایران و مقاومت دنبال بالا گرفتن هستند، در جاهایی میبینید سوریه پیچ را شل میکند و فشار ایجاد میکند که حزبالله مبارزه را از سطحی بالاتر نبرد؛ چون اسرائیل سوریه را تهدید میکرد که اگر حزبالله ادامه دهد، من سوریه را بمباران میکنم. نظام عملگرا بر حساب دو دو تا چهار تا و حساب مادی میچرخد.
مطلب سوم، نحوهٔ تعامل با کشورهای عربی منطقه است. هرچه ایران نگاه مخالف دارد در دههٔ ۸۰ و ۹۰ با نظامهای عربی در منطقه، سوریه تضاد ماهوی ندارد که هیچ، خودش نوعی همگنی ماهوی با این نظامها دارد. ازاینرو میبینید در یک جا با شما همراهی میکند و در یک جا با کشورهای عربی سعی میکند روابط خود را خوب نگه دارد و ذیل بیانیههای محکومیت ایران جزایر سهگانه را امضا میکند.
خلیج فارس هم خلیج عرب میگوید؟
این که رایج در کشورهای عرب است. کسی «خلیج فارس» (الخلیج الفارسی) نمیگوید. متأثر از شرایط تبلیغاتی است. این فضای تبلیغاتی چنان سنگین است که شما اگر امروز بخواهید بگویید خلیج فارس، موجی از حملات رسانهای مزدوری یکشبه شما را ساقط میکنند.
یعنی همین اندازه که این سو فضا سنگین است، آن سو هم سنگین است؟
کاملاً فضا این است. برای همین برخی یا اکثر متحدان ما در فضای رسانهای عنوان «خلیج» (الخلیج) را میگویند و عنوان «خلیج عرب» (الخلیج العربی) را معمولاً نمیگویند، حتی حزبالله را من مکرر دیدهام، خلیج فارس یادم نیست گفتهباشد؛ اما خلیج عربی را نیز ندیدهام که گفتهباشد. واژهٔ خلیج چرا، چون اگر حزبالله این را نگوید، کامل از افکار عمومی جهان عرب ساقط میشود. یعنی اینقدر فضا سنگین است که شما به عنوان کسی که دشمن هویت عربی هستید معرفی میشوید. ما که در عرصهٔ رسانه قدرتی نداریم. یعنی ما به عنوان ایران در عرصهٔ افکار عمومی جهان عرب غایب ایم. غیر از یک دسته سریالهای مذهبی همچون سریال یوسف برای جهان اسلام یا سریال مختار برای جهان شیعه یا سریال اصحاب کهف، در عرصهٔ رسانه تقریباً مفقود ایم. پس هر کس بخواهد خلیج فارس را در جهان عرب بگوید، انتحار کردهاست. خود من به خاطر اینکه در فضای عربی هستم و واژهٔ «خلیج» را استفاده میکنم و میگویم «کشورهای خلیجی»، مکرر مورد حمله قرار گرفتهام. با اینکه توی دهانم است نه اینکه بخواهم عامدانه بگویم.
پس ما شاهد روابط پر فراز و نشیب بین ایران و سوریه هستیم، بویژه تا سال ۲۰۰۴ و ترور آقای رفیق حریری. این بیش از هر چیزی متأثر است از یکم) آن دوگانگی درون نظام سوریه و دوگانگی حرس قدیم و اسد و آن لایهٔ نزدیک و تفاوت دیدگاه بین اینها، دوم) آن ذهنیت عملگرایانهٔ حزب بعث در سوریه که شامل خود اسدها هم میشود. نه اینکه همهٔ این راهبردی نشدن به سبب حرس قدیم باشد، نه، اگر حرس قدیم هم نبود، حافظ اسد از یک سطحی بالاتر نمیآمد؛ زیرا اساساً تجانسی بین دو ساختار وجود نداشت.
نکتهٔ پایانی این است تکلیف سیاستمداران نظام جمهوری اسلامی با چنین نظامی که هیچ تجانسی بین آن نظام و نظام انقلاب ایران وجود نداشته چیست؟
یکی دو سال پیش یکی از دوستان از بیبیسی مقالهای برای من فرستاد، گفت آقا شما چرا جواب این مقالات را نمیدهید؟ مقاله را خواندم. آنقدر این مقاله سبک بود که من خندهام گرفت. به خودم گفتم خدایا اینان چطور این همه پول را خرج اینها میکنند؟ بعد دیدم نه، مقاله بیراه نیست. آنان بر بیاطلاعی مخاطب ایرانی سرمایهگذاری میکنند. جوهرهٔ این نظریه این بود که نظام سوریه نظام اسلامی نیست، نظام مردمی نیست، با اسرائیل مذاکره کرده،… و رژیم ایران آمده با نظامی که اینگونه است وارد ائتلاف شده. این نمیداند اینها اگر روابطشان با آمریکا و اسرائیل خوب شود چه خواهند کرد، یعنی ببینید که سیاستگذاران جمهوری اسلامی یک مشت آدم نادانی هستند که هیچ چیز را نمیدانند و از این مناسبات بیاطلاع هستند.
تلگرافهای مکرری سفارتخانههای ما در دههٔ ۸۰ و ۹۰ دارند که دربارهٔ مذاکرات سوریه و آمریکا تعیین تکلیف میکنند که اینها به هر حال دارند وارد مذاکره میشوند و اگر این مذاکره به موفقیت برسد، منجر به کاهش نفوذ ما میشود و… تمام این چیزهایی که گفته میشود در اسناد موجود است. مشکل این است که جمهوری اسلامی هیچگاه احساس نکرده که چیزی به نام افکار عمومی مهم است و باید با مردمش صحبت کند. اگر خودش محدودیت دارد، میتواند این را به پژوهشگران مستقل بدهد، میتواند این را به طیفی از پژوهشگران غیررسمی و رسانههای غیررسمی بدهد و آنان این مسائل را مطرح کنند پس از ۲۵-۳۰ سال، بیبیسی آمده مطلبهای آن داخل تلگراف را، سخنانی که سفیر یا کاردار ما در آنجا گفته و کارشناس سیاسی ما اینها را به تهران منتقل میکند، در فضای رسانهای تعیین تکلیف میکند که در فضای سیاسی باید چه بکنیم! یا مثلاً همین آقای عبدالحلیم در خاطرات خود مذاکراتش با ایرانیها در خصوص مذاکرات سوریه و آمریکا را منتشر کرده. یعنی هیئتها بعد از مذاکرات مینشینند و مفصل مطرح میکنند که شما چه گفتید و ایشان چی گفتند و ماجرا چه بود و میخواهید چه کار کنید و وضعیت چیست و… من یکی دو ماه پیش در ترکیه بودم. جلسهای بود با این عربهای منتقد و بعضاً معارض ایرانی. آنجا هم همین را گفتم. گفتم شما تصور کنید یک نظام سیاسی بعد از ۴۳ سال با این حجم از دشمنی به هر حال خودش را به اینجا کشانده. یک جو عقلی برای مسئولان در ایران در نظر بگیرید که حداقل از این مسائل مطلع بودهاند. در نشریهٔ صفر سپاه پاسداران، نشریهٔ رویدادها و تحلیلها، شمارهٔ ۰ مهر ماه ۱۳۶۰، دربارهٔ مسئلهٔ حما و ممنوعیت حجاب و دربارهٔ مسئلهٔ نقش سوریه در ایجاد مشکلات در مقابل مقاومت در لبنان تحلیل مفصل آورده. این نشریهٔ تحلیلها و رویدادها که برای عناصر معمولی سپاه نوشته میشده، این مطالب در چهارم یا هفتم مهر ماه ۱۳۶۰ موجود است.
پس نظام انقلابی ایران دقیقاً از ماهیت نظام سوریه کاملاً آگاه بوده. این را با پوست و گوشت و استخوان لمس کرده. چون مثلاً در یک جایی که نظام سوریه روابطش خوب میشود با آمریکا و مذاکرات پیش میرود، بلافاصله پادگان سپاه در زبدانی را تعطیل میکند. حتی با سفر بعدی آیتالله خامنهای به سوریه، این پادگان بازگشایی نمیشود. یا مثلاً در جایی برخی از این پاسداران رفته بودند یک شوخی کردهبودند با مجسمهٔ آقای حافظ اسد و رفتهبودند بالای کول مجسمه و عکس گرفته بودند. این یک جنجال عظیم در دستگاههای امنیتی سوریه ایجاد کردهبود که به قائد خالد آقای حافظ اسد توهین کردهاید. پاسداران را اخراج کردند! این را آقای حافظ اسد خندیدهبود، گفتهبود خب روی کول من که نیامده، رفتهاند روی کول مجسمه عکس گرفتهاند.
من قبول دارم روابط ایران و سوریه روابط شکنندهای بوده از ابتدا تا همین امروز. چرا؟ چون هر دو طرف ضعیف اند. هر دو طرف در هیچ کدام از ابعاد و مؤلفههای قدرت قوی نیستند. ببینید، آمریکاییها به راحتی متحد خودشان را تخریب میکنند، مسخره میکنند. اما چون آن متحد نیاز اقتصادی دارد، نیاز سیاسی دارد در شورای امنیت و جاهای دیگر، لام تا کام نمیتواند چیزی بگوید. این بسیار فرق دارد با روابط شکنندهٔ ایران با سوریه و عراق و جاهای دیگر که دائماً نیاز به ترمیم و مراقبت دارد. خب من این را میفهمم؛ اما آقای جمهوری اسلامی تو باید این حقایقی را که میدانی، لااقل از زبان افرادی که سخنگوی تو نیستند به مردمت منتقل کنی، و الا رسانهای مثل بیبیسی مقالهای بسیار سخیف مینویسد. اینها ابتداییترین مسائل سوریه است، مطلبهایی که برای پژوهشگران سوریه بسیار خندهدار است. ولی این حرفها در میان مردم میگیرد.
خب؛ سؤال این است که اگر دو نظام این اندازه عدم تجانس و اختلاف دارند، پس چطور در این سالها با هم جلو رفتهاند و کار کردهاند؟ چرا جمهوری اسلامی کار کرد؟ همهٔ سخن این است که هیچ عقلی سیاسی و امنیتی با توجه به آن اضطرارهایی که کف میدان وجود دارد (که عرض کردم نسبت به خود ایران، مسئلهٔ جنگ، مسئلهٔ اسرائیل، مسئلهٔ انزوا در محیطی عربی که کاملاً متخاصم هست) نمیپذیرد چون این متحد نیمبند است و یکی به نعل میزند و یکی به میخ، ما این را رها کنیم و تنهایی در وسط معرکه بایستیم.
اتفاقاً تجربه نشان داد که پاسداری از این روابط و صبوری در برابر آن کژخلقیهای حرس قدیم در نظام سوریه، در بلندمدت بعد از گذشت بیست و اندی سال منجر به این شد که روابط بین ایران و سوریه ارتقا پیدا کند و وارد حوزهٔ راهبردی شود . نتیجهاش این شد: خروج اسرائیل از لبنان، مهار اسرائیل در مرزهای شمالی [فلسطین اشغالی]، پیوند ایران با یک کشور عرب منطقهای و خروجش از این انزوا و تهمت جنگ عرب و فارس، نقشش در مهار صدام حسین در دههٔ ۸۰ و ۹۰، تقابلش با سیاستهای منطقهای آمریکا بعد از ۱۱ سپتامبر. این روابط با همهٔ شکنندگی و چالشهایی که بین این دو نظام در این سالها وجود داشت، برکات فراوانی داشت. هیچ عقلی نمیپذیرد چون روابط دچار چالش است، ما این روابط را قطع کنیم.
گفتید که رابطهٔ ایران و سوریه در دههٔ ۶۰ شمسی در زمان حافظ اسد، بر خلاف ادعاها هرگز اتحاد استراتژیک نبود. آیا در نگاه شما هماکنون پس از این مبارزهٔ مشترک، رابطهٔ ایران و سوریه اتحادی استراتژیک است؟
معصومی: همچنان روابط ایران و سوریه براساس مصالح مشترک است تا تجانس اعتقادی یا وابستگی و همبستگیهای اقتصادی. این است که رابطه را استراتژیک میکند و چون این دو وجود ندارد، پس رابطه کماکان براساس مصالح مشترک است. ولی هیچ اشکالی ندارد که مصالح مشترکی باشد و روابط چندین دهه ادامه پیدا کند و حتی عمیقتر باشد نسبت به کشورهای دیگری که شاید با ما متجانستر باشند ولی به هر دلیلی روابط مانا و مستمر با آنها نداریم.
[۱] نوبت زرتشتیان فرارسید
[۲] یکی از مخاطبان میپرسد که سوریه فقط ۲۰۰ تانک تی-۵۵ را آن هم به قیمت به ما داد. آقای معصومی در پاسخ میگوید من این را اصلاً نشنیدهام و نمیدانم درست هست یا نه.
[۳] این عکس مربوط به دیدار مهندس بازرگان نخستوزیر به همراه شهید چمران وزیر دفاع و دکتر یزدی وزیر خارجهٔ دولت موقت با حافظ اسد، در حاشیهٔ جشنهای سالگرد استقلال الجزایر در آبان ۱۳۵۸ است. (ویراستار)
[۴] البته در اواخر جنگ داخلی «علی عبدالله ایوب» علوی از ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۲ میلادی وزیر دفاع سوریه بودهاست. خود حافظ اسد نیز پیش از ریاستجمهوری در سال ۱۹۶۶ میلادی وزیر دفاع بودهاست.