بررسی تاریخی چالش اسلام سنتی و اسلام سیاسی در کویت
مشاری الذایدی – مرکز المسبار للدراسات و البحوث
ترجمه: رامین حسین آبادیان
در پژوهش پیشِروی تلاش میشود تا به سؤالاتی پیرامون حقیقت وجود اسلامی سنتی در کویت پیش از شکلگیری جریانهای اسلام سیاسی در دهه 50 قرن گذشته، پاسخ داده شود. واقعیت آن است که نگاشتن مطلبی در این باب برای نگارنده بسیار سخت و مشقتبار است، زیرا پژوهشی اینچنینی که به مسألهای تاریخی در خصوص جوامع و کشورهای شبه جزیره عربی مربوط میشود، بسیار سخت است. علت هم آن است که منابع تاریخی در این زمینه بسیار اندک هستند. پیشتر نیز دکتر «عبدالله یوسف الغنیم» مدیر یکی از بهترین مراکز و نهادهای پژوهشی تاریخی در خلیج [فارس] پیرامون کتاب «عدنان بن سالم الرومی» که درباره علمای کویت و شخصیتهای برجسته آن نگاشته شد، گفته بود: «نگاشتن چنین کتابی در سایه فقدان منابع تاریخی مکتوب درباره شخصیتهای برجسته کویت بسیار سخت بوده است». براساس آنچه که گفته شد، در پژوهش کنونی به سراغ مسألهای رفتهایم که سخن گفتن از آن از زبانِ تاریخ کار آسانی نیست.
در این پژوهش به دنبال آن هستیم که بدانیم که آیا اسلام سنتی در کویت تنها متعلق به فقهایی بوده است که تمام زندگی خود را صَرف امور فقهی کردهاند و پس از آن، این اسلام سنتی به اسلامِ فرهیختگان و اسلامِ سیاستمداران تبدیل شده است؟ کمااینکه میخواهیم به واقعیت نقش و تأثیر اسلامِ فقهاء مانند علمای «الأحساء»، «الزبیر» و «بصره» پی ببریم. افزون بر آنچه که گفته شد، سؤالات بسیاری نیز در خصوص علت اصلی و اساسی احتکار اسلامی سیاسی در کویت، بحرین و شاید عربستان مطرح میشوند؛ سؤالاتی که پاسخ گفتن به آنها در سخن گفتن از هویت اسلامی و ویژگیهای آن در شبه جزیره عربی تأثیرگذار است.
پیشتر ما چیزهایی را درباره جنبش «اخوانالمسلمین» شنیدهایم؛ جمعیتی که در کویت ابتدا تحت عنوان جمعیت «ارشاد» و سپس «اصلاح» شکل گرفت. افزون بر این، ما در مقالات چاپشده در روزنامهها و یا در متون تحقیقاتی و پژوهشیِ تخصصی مطالبی را درباره جریانهای جنبش سلفیت در کویت مانند جمعیت «احیای تراث»، «سلفیه علمیه» و یا «سلفیهای مستقل» خواندهایم. با تمامی اینها، میبینیم که حداکثر مدت زمانی که این جریانها به حیات خود ادامه دادهاند از سال 1952 میلادی فراتر نمیرود؛ یعنی درست زمانی که جمعیت «ارشاد اسلامی» به دست «عبدالعزیز العلی المطوع» یکی از شاگردان «حسن البنا» و علاقهمندانِ به وی، تأسیس شد. پس از آن برادر وی یعنی «عبدالله العلی المطوع» با تأسیس جمعیت «اصلاح» در سال 1962 میلادی عملا کار جمعیت «اخوانالمسلمین» را از سَر گرفت. در واقع، «عبدالله العلی المطوع» سمبل «اخوانالمسلمین» در کویت محسوب میشود. او از مکتبهای «مبارکیه» و «احمدیه» فارغ شده است؛ دو مکتبی که خاستگاه بسیاری پیشگامان تغییر در کویت بودهاند. پیشگامان «تغییر و اصلاح» در کویت مکتبهای «مبارکیه» و «احمدیه» را به رهبری «شیخ یوسف بن عیسی القناعی» شیخِ اصلاحگرِ بزرگ کویت، تأسیس کردند. در واقع، این «عبدالعزیز الرشید» مورخ، دوست و شاگردِ شیخِ اصلاحگر و سلفی یعنی «یوسف بن عیسی» بود که به او لقب «مُصلح بزرگ کویت» را داد. «عبدالعزیز العلی المطوع» در سال 1974 میلادی در «مکه» با «حسن البنا» مؤسس «اخوانالمسلمین» دیدار کرده بود.
پس از مواردی که گفته شد، ما تازگیِ شکلگیریِ عملیِ اسلامگرایان سیاسی در کویت از یک سوی و درهمتنیده بودن روابط در جریان «اصلاح» به رهبری «شیخ یوسف بن عیسی» را از سوی دیگر، مورد اهتمام قرار دادیم. «شیخ یوسف بن عیسی» در عین حال یک مستشار سیاسی و یک مَرد ثروتمند بود که «عبدالعزیز الرشید» درباره او گفته بود: «او اصلاحگرِ بینظیر کویت» است. این مورخ کویتی همچنین درباره شیخ یوسف تصریح کرده بود: «او هم از لحاظ علمی انسانی فرهیخته بود و هم در عرصه آگاهیِ از اسراری که دیگران از آن بیاطلاع بودند، سرآمد بود». علاوهبراین، «عبدالله الحاتم» نیز شیخ یوسف را «مُصلح بزرگ» توصیف کرد. باید گفت که این شیخِ اصلاحگرِ بزرگ در حقیقت محور بسیاری از گامهای اصلاحگرایانه در عرصههای مختلف سیاسی در کویت بود و ازجمله شاگردان و دوستانِ نزدیک «شیخ رشید رضا» به شمار میرفت، چراکه همواره با یکدیگر در حال مکاتبه بودند. در عینِ حال، وی با «حافظ وهبه» و «محمد الشنقیطی» ارتباط تنگاتنگی داشت.
فعالیت فهقی و فکری پیش از ظهور و بروز گروههای اسلامی
کویت به عنوان سرزمینی در منطقه خلیج [فارس]، عراق و نجد، شاهد فعالیتهای فکری و دینی فراوانی بوده است. علت این مسأله هم آن است که کویت در طول تاریخ علمای زیادی را به خود دیده است. علمای بسیاری از عراق و فارس برای رفتن به «الأحساء»، «نجد» و خلیج [فارس] از کویت عبور کردند و به همین دلیل در مسیر عبورِ خود آثار فراوانی را از خود در کویت برجای گذاشتند. ازجمله این علماء میتوان به «ابن فیروز»، «ابن سلوم»، «ابراهیم الجاسر»، «الشیخ العلجی» و… اشاره کرد. تمامی این اتفاقات پیش از شکلگیری جریانهای اسلامی نوین در کویت، رخ داد. بزرگترین این جریانها نیز «اخوانالمسلمین» بود که در سال 1952 میلادی در قالب جمعیت «ارشاد» ظهور و بروز پیدا کرد.
کویت در قرنهای گذشته
کویت از سال (11358هـ ـــ 1723م.) معروف شد و این تاریخ، قدیمیترین تاریخِ علمی و دینی این کشور محسوب میشود، چراکه در همین تاریخ بود که برحسب گفته «شیخ عبدالعزیز الرشید» مورخ بزرگ کویتی، «محمد بن عبدالوهاب بن فیروز» قاضی اول کویت درگذشت. نتیجه میگیریم که این تاریخ بسیار قدیمیتر از تاریخِ درگذشت اولین امیر کویت از «آل صباح» است؛ بدینمعنا که «صباح العتبی» اولین امیر کویت در سال (1190 هـ ـــ 1776م.) وفات یافت. لذا واضح است که درگذشت «محمد بن عبدالوهاب بن فیروز» حدود 55 سال پیش از اولین امیر کویت اتفاق افتاده است.
«عبدالعزیز رشید» مورخ کویتی میگوید که «شیخ مبارک الصباح» در یکی از نامهنگاریهای خود اعلام کرده است که کویت در سال (1022 هـ ـــ 1613 م.) تأسیس شده است. برخی دیگر نیز میگویند که سال تأسیس کویت (1083هـ – 1672م.) بوده و برخی دیگر نیز معتقدند که تأسیس آن به سال (1100هـ – 1689م.) بازمیگردد. با این حال، «عبدالعزیز رشید»، تاریخنگاریِ «ابراهیم بن الشیخ محمد» یکی از ادباء و شیوخ آلخلیفه در بحرین در خصوص تأسیس کویت را به حقیقت نزدیکتر میداند؛ کسی که معتقد است کویت در سال (1100هـ -1689م.) تأسیس شد.
واقعیت آن است که عمق تاریخ دینی و علمی کویت در نزد بسیاری از پژوهشگرانی که مسأله شکلگیری اطیاف مختلف جنبشهای اسلامی در این کشور را بررسی کردند، نادیده انگاشته شده است. کویت از همان ابتدای شکلگیری و پیدایش در واقع نقطه تلاقی میان فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و علمی در منطقه شمال و شرق شبه جزیره عربی بوده است؛ کمااینکه در عراق، فارس و خلیج [فارس] نیز به همین ترتیب بوده است. از کویت در نقشههای قرن نوزدهم تحت عنوان «الجمهوریه» یاد شد.
به نظر میرسد که توصیف کویت به عنوان «جمهوریه» نشأتگرفته از احساس نویسندگانی باشد که به استقلال کویت و دیگر ویژگیهایش در آن زمان افتخار میکردند. حتی «شیخ عبدالعزیز الرشید» نیز که یکی از بزرگترین مورخان کویتی محسوب میشود همواره به استقلال کویت افتخار کرده است. شیخ عبدالعزیز روابط بسیار خوبی با «ملک عبدالعزیز» داشت و توسط او مأمور تبلیغ سلفیت در سرزمین اندونزی شده بود. لذا ما درحال حاضر از یک سرزمینِ متمایز سخن میگوییم؛ سرزمینی که بافت اجتماعی بینظیری را به خود دیده و ایستگاههای تاریخی فراوانی را تجربه کرده است. افزون براین، ما از سرزمینی سخن میگوییم که حفظ استقلالش برای آن از اهمیت بسزایی برخوردار بوده است. این سرزمین در طول تاریخ، مأمن شیعیان و اهل تسنن و حتی مسیحیان و یهودیان بوده است.
«یعقوب ابراهیم» پژوهشگر کویتی با بررسی بسیاری از اسناد تاریخی ــ ازجمله اسناد محلی و خارجی ــ اعلام کرده است که بسیاری از اهالی سرزمین «نجد» به کویت مهاجرت کردند. وی تأکید کرده که این افراد نه به خاطر قحطی و خشکسالی که به دلیل خفقان حاکم بر سرزمین نجد به کویت مهاجرت کردند. طبق اعلام این پژوهشگر کویتی، وقوع جنگها و فتنههای داخلی در سرزمین «نجد» از جمله دیگر علل و عوامل اصلی مهاجرت اهالی آن به کویت بوده است. مهاجرت یکی از برجستهترین علمای «حنابله» یعنی «عبدالله الخلفان الدحیان» به کویت صحت گفتههای «یعقوب ابراهیم» را تأیید میکند. همین جنگها و فتنهها نیز موجب شد تا پدر «امام عبدالله الفیصل بن ترکی» به کویت مهاجرت کند. این مهاجرت به احتمال فراوان در سال (1285هـ – 1869م.) انجام شده است. بنابراین، آیا میتوان گفت که کویت در طول تاریخ از لحاظ دینی تحت تأثیر این مهاجرتها قرار نگرفته است؟
از سوی دیگر، یک اندیشمند اصلاحگرِ سیاسی عربیِ مشهور نیز وجود دارد که تأثیرات بسزایی در عرصههای علمی، تربیتی و سیاسی در کویت برجای گذاشته است، تا جایی که به عنوان یکی از شخصیتهای برجسته کویت شناخته شد. او کسی است که در مصر پرورش یافت و نامش «شیخ حافظ وهبه» است. او در خصوص اهالی کویت میگوید: «من اهالی کویت را صادق، وفادار، امانتدار و متدین یافتم».
در کویت، فعالیتهای تبلیغی برای دین مسیحیت نیز انجام شده است. در همین ارتباط، یک فردی به نام «روناکر» که به کویت سفر کرده بود، درباره این سرزمین چنین گفته بود: «اگر شما به بازار الفحم بروید و به سمت خیابان اصلی حرکت کنید، در سمت راست خود کاروانهای تبلیغی دین مسیحیت را مییابید که وابسته به آمریکا هستند و در گوشهای دیگر نیز مغازهای پُر از کتابهای مسیحیت به زبان عربی را میبینید. با این حال بسیار کم اتفاق میافتد که یک فرد عربزبان با کاروانهای مبلغ دین مسیحیت وارد گفتگو شود، چراکه مناقشه دینی میان یک مبلغ مسیحی و یک وهابیِ افراطی نمیتواند به نتایج مثبتی منجر شود». «عبدالعزیز الرشید» مورخ معروف کویتی روایت میکند که نوعی گرایش به وهابیت نیز در این کشور وجود داشته است. بر این اساس، نمیتوان وجود اندیشه وهابیتِ سلفی در طول تاریخ در کویت را کتمان کرد؛ کما اینکه نوعی گرایش دینیِ محافظهکارانه در جامعه کویت حاکم بود.
نقشآفرینی علمای سنتی در کویت
در مقابل، برخی روحانیون و علماء در کویت علیه جریان اصلاحگرا برخاستند که ازجمله آنها میتوان به «شیخ احمد الفارسی» فقیه شافعیه و «شیخ عبدالعزیز العجلی» فقیه مالکیه اشاره کرد. این روحانیون به دشمنی با علمای اصلاحگرا برخاستند و برخی از آنها ازجمله «رشید رضا» را تکفیر کردند. این دو شیخِ شافعی و مالکی همچینن با سرودن قصیدهای به مذمت «رشید رضا» پرداختند؛ مسألهای که موجب شد تا «عبدالعزیز الرشید» مورخ کویتی برآشفته و آنها را به شدت مورد نقد قرار دهد. وی در خصوص «شیخ احمد الفارسی» گفت: «این شیخ، افکارِ ساقطشده خود و دیدگاههای بیفایدهاش را ترویج میکند». کمااینکه وی درباره «شیخ عبدالعزیز العجلی» نیز تصریح کرد: «شیخِ الأحسائی با دیدگاههایش برای فتنهانگیزیِ زیرپوستی تلاش میکند و میخواهد تا آتش کینهها را در قلبها شعلهور سازد».
«عدنان بن سالم الرومی» در اثر خود پیرامون علمای کویت مینویسد: «شیخ احمد الفارسی یک فردِ شافعی مذهب بود. او در خانوادهای پرورش یافت که بیشترِ اعضایش در جرگه علماء بودند و ارتباط نزدیکی با علوم دینی داشتند. او نخستین مراحل علوم دینی را در شهر خنج از شهرهای فارس طی کرد. پدرش در سال (1270هـ -1854م.) به کویت مهاجرت کرد. شیخ احمد الفارسی در کویت نیز به کسب علوم دینی پرداخت اما به آنچه که در کویت وجود داشت، قانع نشد تا اینکه به مصر سفر کرد. او زمانی که به مصر رفت در دانشگاه الازهر به تحصیل پرداخت و به درجهای از علم رسید که پیش از او هیچ عالِم کویتی نرسیده بود. او بالاترین مدرک دینی دانشگاه الازهر را دریافت کرد. در حقیقت، شیخ احمد الفارسی از معدود مشایخ کویت است که میتوان از او به عنوان یک عالِم تمامقد یاد کرد».
الرومی همچنین اشاره میکند: «محمد الامین الشنقیطی که یکی از برجستهترین شخصیتهای جریان اصلاحگر کویت محسوب میشود درخواست دیدار با شیخ احمد الفارسی را داشت که شیخ این درخواست را رد کرد. درهمین حال، شیخ پیشتر نیز درخواست دیدار شیخ رشید رضا را رد کرده بود». الرومی تأکید میکند که علت اصلی رد کردن دعوت دیدارهای مذکور توسط شیخ احمد الفارسی این بود که وی میخواست در عُزلت و به دور از مردم روزگار بگذراند. «شیخ احمد الفارسی» تأثیر بسیاری روی «شیخ سالم المبارک الصباح» داشت؛ کسی که در حد فاصل میان سالهای 1917 تا 1921 میلادی بر کویت حکومت کرد. حتی میتوان گفت که «شیخ سالم المبارک الصباح» به نوعی شاگرد «شیخ احمد الفارسی» بود. درست به دلیل همین تأثیرپذیری از «شیخ احمد الفارسی» بود که حاکم کویت برخی تصمیمات را در این کشور اتخاذ کرد. ازجمله این تصمیمات میتوان به کاهش هزینهها و مبارزه با خانههای فساد، اشاره کرد. «شیخ احمد الفارسی» در 2 سپتامبر سال 1933 میلادی درگذشت.
افزون بر این، فرد دیگری نیز وجود داشت که مواضعی شبیه مواضع «شیخ احمد الفارسی» اتخاذ کرد. او میهمان «أحسائیِ» کویت به نام «شیخ عبدالعزیز العلجی» بود. العلجی تلاش زیادی کرد تا بر «ملک عبدالعزیز» علیه «رشید رضا» و جریان متبوعش تحریک کند. در همین ارتباط، «شیخ عبدالعزیز العلجی» طی یک مکاتبه با «ملک عبدالعزیز» ضمن اشاره به خطاها و اشتباهات «رشید رضا» در حوزههای دینی و عقیدتی تلاش کرد تا عبدالعزیز را در مقابل او قرار دهد. «شیخ العلجی» در تاریخ 8 آگوست سال 1943 میلادی در سن 76 سالگی درگذشت.
ما در این پژوهش به صورت خیلی مختصر توضیحاتی را در خصوص «الفارسی» و «العلجی» ارائه کردیم تا به نوعی با مواضع علما و روحانیون سنتی ـ با مذاهب مختلف ـ در قبال سلسله تحولاتِ کویت در سایه وزش نسیمِ «اصلاح و تغییر»، آشنا شویم. واقعیت آن است که اختلافات میان روحانیون و علماء پیرامونِ اصلاح، تغییر و پیشرفت در عرصههای مذهبی و دینی در اواخر دوران «شیخ مبارک الصباح» بیش از پیش آشکار شد. درهمین راستا، «رومی» میگوید: «در اواخر دوران حکومت شیخ مبارک الصباح اختلافات زیادی میان سردمداران خطمشیِ اسلامِ جدید (شیخ عبدالعزیز الرشید) و سردمداران خط مشیِ اسلامِ سنتی (شیخ احمد الفارسی) بروز پیدا کرد. برخی نظیر «فتوح الخترش» پژوهشگر مشهور کویتی نیز میگویند که نزدیک بود این اختلافات به وقوع جنگ در کشور منجر شود.
«عبدالرحمن الدوسری» و بازگشت به اصول
در اینجا میخواهیم از یک عالِم حنبلیِ سلفی اهل «نجد» سخن بگوییم؛ کسی که از پیشگامان جریان «الصحوه» در عربستان محسوب میشد و از جایگاه ویژهای نزد حامیان این جریان برخوردار بود. «الدوسری» در سال 1914 میلادی در شهر «بریده» واقع در سرزمین «نجد» به دنیا آمد. پدرش زمانی که او کودک بود به همراه وی به کویت مهاجرت کرد. بدینترتیب، «الدوسری» در منطقه «المرقاب» کویت پرورش یافت؛ محلهای که اهلی «نجد» در آنجا سکونت میگزیدند. او در مکتب «المبارکیه» تحصیل کرد و در نزد شیوخی نظیر «عمر عاصم»، «یوسف بن عیسی» و «عبدالعزیز رشید» آموزش دید. او در طول هفت سال در کویت نزد «شیخ عبدالله الخلف الدحیان» از شیوخ حنابله تلمذ کرد و سپس به بحرین رفت و تحت آموزش «محمد بن سلیمان الجراح» که او نیز از چهرههای مشهور حنابله بود، قرار گرفت. نکته حائز اهمیت این است که الجراح ارتباطات گسترده و تنگاتنگی با شیوخ عربستان سعودی نظیر «عبدالرحمن السعدی» و «عبدالله بن حمید» داشت.
آنچه که در خصوص «شیخ الدوسری» حائز اهمیت به نظر میرسد، انقلاب او در کویت در سال 1960 میلادی است. زمانی که دولت کویت در زمان «شیخ عبدالله السالم» تصمیم گرفت تا برای این کشور قانون اساسی تدوین کند و تعدادی از قوانین کیفری را به تصویب برساند، «شیخ الدوسری» به همراه یک شیخِ حنبلی دیگر به نام «عبدالله النوری» به مخالفت با این اقدام پرداختند و به شدت نسبت به عملیاتی ساختنِ تصمیمی که دولت قصد اجرای آن را داشت، هشدار دادند. پس از این تحولات بود که «الدوسری» به زادگاه خود یعنی سرزمین «نجد» بازگشت تا اینکه در اکتبر سال 1979 میلادی در ریاض درگذشت. این بخش نیز خود نمایانگر بُعدی دیگر از ابعاد مخالفتهای علمای سلفیِ حنبلیِ سنتی در کویت با نظام حاکم بود. پیش از این نیز کویت میزبان علمایی بود که از سرزمینهای خود به آنجا مهاجرت کردند و مأموریت ایجاد اصلاحات بزرگ را برعهده گرفتند. به عنوان نمونه میتوان به «شیخ حافظ وهبه» اشاره کرد که اولین خیزش را علیه حاکم قدرتمند کویت یعنی «مبارک الصباح» انجام داد.
با تمامی اینها، باید گفت که کویت تنها از زمانی توانست شکوفایی فکری و دینی را به خود ببیند که نسیم «تغییر و اصلاح» به سمت آن وزید؛ یعنی زمانی که علمای دینی و اندیشمندان و رهبرانِ استقلالطلب وارد آن شدند. از جمله این افراد میتوان به «شیخ رشید رضا»، «شیخ عبدالعزیز الثعالبی» شیخِ اصلاحگرِ تونسی، «حافظ وهبه» و «محمد الامین الشنقیطی» اشاره کرد. اکنون سؤال این است که وضعیت در کویت پیش از این مرحله چگونه بود و پس از آن چگونه شد؟
مذهب رایج در کویت چیست؟
این سؤال سختی است. اگر مذهب حکّام کویت را مذهب رسمی و رایج در این کشور قلمداد کنیم، بنابراین باید بگوییم که مذهب آن «مالکیه» است. اما باید گفت که این پاسخ، دقیق نیست، چراکه مذاهب «حنبلیه» و «شافعیه» حضور گستردهای در صحنه کویت داشتهاند. درهمین ارتباط، «عبدالعزیز الرشید» تصریح میکند: «در روستاهای کویت حدود 80 هزار نفر به دین اسلام گرایش دارند و این درحالی است که تعداد کمی بالغ بر 150 نفر یهودی هستند. کمتر از این تعداد نیز به دین مسیحیت گرایش دارند. مسلمانان نیز دو دسته هستند؛ اهل تسنن و شیعیان. اغلبیتِ مسلمانان نیز سنی مذهب هستند. اغلبیتِ اهل تسنن نیز از حنابله هستند و جملگیِ آنها از مهاجرانِ سرزمین نجد محسوب میشوند. در این میان، افراد دیگری با گرایش به مذاهب دیگری نظیر مالکیه و شافعیه نیز حضور دارند».
همانطور که پیشتر گفته شد، اگر بخواهیم مذهب حکّام کویتی را به عنوان مذهب رایج این کشور قلمداد کنیم ناگزیر میبایست انگشت روی مذهب «مالکیه» بگذاریم اما تاریخ، گواه میدهد که بسیاری از برجستهترین و مهمترین علمای کویت در طول قرنهای گذشته دارای مذهب شافعی بودهاند. ازجمله این افراد باید به «شیخ احمد الفارسی» و «عبدالله بن خلف الدحیان» اشاره کرد. درهمین ارتباط، دکتر «شملان بن یوسف بن عیسی» استاد دانشگاه «الکویت» درباره مذهب پدرش که یک علامه بوده و در جایگاه «قاضی القضات» کویت قرار داشت، میگوید: «پدرم مذهبی آمیخته میان شافعی و مالکی داشت و هیچگاه خود را ملزم به یکی از آنها نمیدانست». در حقیقت باید گفت که علمای دینی کویت دارای مذاهب سهگانه شافعی، مالکی و حنبلی بودهاند.
میراث «العدسانی»
از زمانی که جدّ بزرگ خاندان «العداسنه» یعنی «محمد بن عبدالرحمن العدسانی» از «الأحساء» به کویت مهاجرت کرد، این خاندان اداره دستگاه قضایی کویت را به مدت 150 سال برعهده گرفتند به گونهای که مدیریت این دستگاه به صورت موروثی از شخصی به شخص دیگر در خاندان العداسنه منتقل میشد. در ابتدا این مسئولیت بر عهده خاندان «عبدالجلیل» که به مذهب شافعی گرایش داشتند، بود اما پس از آنکه «العدسانی» با دخترِ «الشیخ ابن عبدالجلیل» ازدواج کرد، مدیریت این دستگاه به خاندان العدسانی واگذار شد. این اتفاق تقریبا در سال (1170 هـ – 1757م.) رخ داد. آخرین نفر از خاندان العداسنه که مدیریت دستگاه قضا را برعهده داشت «عبدالعزیز العدسانی» بود که در رمضان سال (1348 هـ-1930م.) درگذشت. درهمین ارتباط، «عبدالله حاتم» مورخ کویتی تأکید میکند: «دستگاه قضایی در کویت بیش از 150 سال در اختیار خاندان العدسانی بود و از پدران به پسران به ارث میرسید. این اتفاق در تاریخِ قضاوت بینظیر است».
علیرغم اینکه خاندان «العدسانی» بیش از 150 سال اداره دستگاه قضا در کویت را برعهده داشتند، اما در طول این مدت زمانِ بسیار زیاد هم نتوانستند یک مکتب فقهیِ سنتی را پیرامون خود تشکیل دهند. این مسأله شاید به مشغولیتهای بیحدوحصر اهالی کویت در آن زمان بازمیگشت، زیرا آنها به دلیل فعالیتهای تجاری که عمدتا در مسیرهای دریایی انجام میشد، خیلی در سرزمینشان حضور دائم نداشتند. میتوان گفت که در آن زمان اغلب اهالی کویت بیش از دو سومِ سال را خارج از کشورشان به سر میبردند. از همین روی، طبیعتا به آموزشهای دینی و امور مربوط به قضاوت احساس نیاز نمیکردند. از سوی دیگر، علت عدم موفقیت خاندان العدسانی در تشکیل یک مکتب فقهیِ سنتی را میتوان در موروثی بودن اداره دستگاه قضا جستجو کرد. این مسأله باعث میشد تا حتی افرادی از خاندان العدسانی که شایستگی و صلاحیت عهدهداری چنین منصبی را نداشتند، در آن قرار بگیرند. درهمین راستا، «شیخ یوسف بن عیسی القناعی» پیرامون تاریخ دستگاه قضا در کویت و روند آن میگوید: «برخی از افراد وابسته به خاندان العدسانی نه به خاطر شایستگیهای دینی و علمی که به دلیل موروثی بودن، اداره دستگاه قضا را برعهده گرفتند؛ بنابراین، احکام قضایی نزد آنها به چیزی شبیه ابزاری برای بازی تبدیل شد».
پیش از عصر «اصلاح و تغییر» در کویت در اواخر دوران حکمرانی «الشیخ مبارک»، مهاجرت علمای «الزبیر» و «الاحساء» به کویت بر فعالیتهای فقهی و علمی در این کشور تأثیرگذار بود. «الزبیر» در آن زمان ملقب به «الشام الصغیر» بود چراکه در آن فعالیتهای فقهی و علمی فراوانی انجام میشد. مکتب «النجاه» توسط «الشیخ محمد الشنقیطی» در «الزبیر» تأسیس شد و پس از آن مکتب «المبارکیه» نیز بر مبنای آن توسط «الشیخ یوسف بن عیسی» در سال 1911 میلادی در کویت بنیان گذاشته شد. علمای شهر الأحساء نیز که دارای مذاهب مختلفی بودند، بر فضای دینی کویت تأثیر گذاشتند تا جایی که میتوان گفت که اولین قاضی در تاریخ کویت «محمد بن عبدالوهاب بن فیروز» بود. «عبدالعزیز رشید» بر روی این مسأله صحه میگذارد و میگوید که «مبارک الصباح» احترام زیادی برای بن عبدالوهاب قائل بود. در طرف مقابل، بسیاری از علمای کویت نظیر «شیخ عبدالله الخلف» و «احمد الفارسی» و «شیخ یوسف بن عیسی» نیز در «الأحساء» به انجام فعالیتهای دینی و فقهی پرداختند.
یوسف بن عیسى .. پُل عبور
میتوان از «شیخ یوسف بن عیسی» به عنوان پُل عبور میان کویتِ قدیم و کویتِ جدید یاد کرد. در متون تاریخی نقشهای زیادی به شیخ یوسف نسبت داده شده است. بسیاری از جنبشهای اسلامی و در رأس آنها جریانهای سلفی و اخوانی تلاش کردند خود را به او نسبت دهند. این درحالی است که تاریخ گواه میدهد که شیخ یوسف در طول زندگانی خود هیچگاه اهل حزب و حزبگرایی نبوده است. او همچنین به شدت از حزبگرایی و تعصبگرایی بیزار بود و ترجیح میداد به اسلامِ متمدنِ بزرگ گرایش داشته باشد.
«شیخ یوسف بن عیسی بن حمد القناعی» در زمان پنجمین حاکم کویت یعنی «عبدالله بن صباح» در سال (1296هـ -1879م.) به دنیا آمد. او از کودکی در دفاتر تجاری و حسابرسی مشغول به کار شد و به دلیل اینکه در جریان یک مراسم عروسی و جشن تیراندازی، گلولهای به طور ناگهانی به ساق پایش اصابت کرد، مدت زمانی زندگیاش تحت تأثیر قرار گرفت. پس از مدت کمی پدرش نیز درگذشت و این درحالی است که شیخ یوسف همچنان کودکی بیش نبود و پیش از پدرش هم طی یک حادثه، برادرش را از دست داده بود. سلسله اتفاقاتی که برای شیخ یوسف در دوران کودکی رخ داد موجب شد تا عزمی جدی در درون او شکل گیرد. بنابراین، او به علم و علمآموزی روی آورد. او علم نحو را نزد «شیخ آل العدسانی عبدالله بن خالد» آموخت و سپس نزد علامه حنابله یعنی «عبدالله بن خلف» مشغول تحصیل شد. در سال (1321هـ – 1904م.) بود که شیخ یوسف برای علمآموزیِ بیشتر به الأحساء مهاجرت کرد. او در آنجا نیز علم فقه و نحو را تا جایی دنبال کرد که در این حوزه به یک فرد زبردست تبدیل شد. سپس در سال (1323هـ -1906م.) به بصره رفت و از آنجا عازم مکه شد و نزد علمایی با مذاهب مختلف به علم آموزی پرداخت. «سیف مرزوق الشملان» مورخ کویتی به نقل از شیخ یوسف مینویسد: «تألیفات ابن تیمیه و ابن القیم تأثیر بسیاری در روشن شدن چراغ مسیرِ پیشِ رویم داشتند». در همین حال، باید گفت که شیخ یوسف تحت تأثیر «جمال الدین الافغانی» و «محمد عبده» نیز قرار گرفت؛ کسانی که از او برای ورود به مسیر ایجاد اصلاحات دینی و سیاسی و مبارزه با سنتگرایی و استبداد دعوت به عمل آوردند.
پس از آنکه «شیخ یوسف» در سال (1325 هـ -1908م.) از مکه بازگشت به نقش خود در دعوت به اصلاحگری ادامه داد. وی در سال (1328 هـ -1911م.) نقش مهم و بسزایی در شکلگیری مکتب «المبارکیه» ایفا کرد. افزون براین، «شیخ یوسف» در سال (1339هـ -1921م.) با حمایت برخی دیگر از چهرههای کویتی مکتب «احمدیه» را تأسیس کرد. این اتفاق پس از آن رخ داد که وی به دلیل برخی مخالفتها نتوانست مکتب «المبارکیه» را اصلاح نماید. پیش از تأسیس مکتب احمدیه، «شیخ مبارک» وی را از مکتب مبارکیه عزل کرده بود. از سوی دیگر، «شیخ یوسف» در سال 1921 میلادی و در دوران حکمرانی «احمد الجابر الصباح» سلسله نقشهای مهم و مؤثری را در شورای مشورتی ایفا کرد. او حتی پس از اصرارهای فراوان «شیخ احمد الجابر الصباح» پست قاضیالقضاتی را به صورت موقت برعهده گرفت اما با این حال پس از گذشت یک سال و نیم از عهدهداری این منصب، استعفا داد و کنارهگیری کرد. «شیخ یوسف» در حالی که حدود 96 سال سن داشت، در سال (1393 هـ -1973م.) درگذشت. آنچه که در خصوص «شیخ یوسف» برای ما مهم این است، این است که بدانیم موضع وی در برابر اولین جنبش اسلام سیاسی در کویت یعنی همان جنبش اخوانالمسلمین و جمعیت ارشاد و نیز موضعش در قبال جمعیت «اصلاح» که در اوایل دهه 60 توسط یک اخوانیِ مشهور تأسیس شد، چه بوده است؟
واقعیت آن است که من نتوانستم به اطلاعات دقیقی پیرامون موضع «شیخ یوسف» در قبال شکلگیری اسلام سیاسی در کویت دست پیدا کنم اما پس از جستجوهای فراوان به یک متن عجیب دست پیدا کردم که در آن شیخ یوسف سخنانی را در نقد اخوانیها از زبان «عبدالله القصیمی» اندیشمند اسلامی، مطرح کرده است. وی در کتاب خود تحت عنوان «الملتقطات» به نقل از «عبدالله القصیمی» آورده است: «اخوانالمسلمین میگوید که تنها راه دستیابی به مجد و کرامتِ اسلامی بازگشت به اخلاق دینی و اجرای حدود شرعی است. اخوانیها بر لزوم پایبند بودن به قوانین زکات، برپایی نمازهای واجب، ایمان به خدا و جهاد در راه او تأکید دارند. اما کاش اینها [اخوانیها] میدانستند که پایبندی به اخلاق دینی مسیری برای رسیدن به خداوند است و دستیابی به کرامت ملی از رهگذر تحقق پیشرفت در عرصههای مختلف صنعتی، تجاری، اقتصادی، علمی و… حاصل میشود. اگر بخواهیم در این خصوص مثالی بزنیم باید به آمریکا اشاره کنیم. آمریکاییها از ما قویتر هستند اما آیا این قدرتِ بیشتر نشأتگرفته از ایمانشان و پایبندیشان به اخلاق دینی است؟ قطعا پاسخ منفی است و آنها در عرصه مادیات پیشرفت حاصل کردهاند».
این متن بسیار مهم از کتاب «شیخ یوسف» در واقع میتواند نمایانگر موضع وی در قبال فعالیتهای تبلیغی اخوانالمسلمین باشد. بنابراین، باید گفت که شیخ یوسف خواستار اصلاحاتِ سیاسی و دینی بوده است. او همچنین از سیاسی کردن اسلام توسط جمعیت اخوانالمسلمین احساس خطر میکرد؛ کمااینکه معتقد بود اخوانیها در تشخیص ماهیتِ بحرانی که وجود دارد، دچار اشتباه محاسباتی شدهاند. شیخ یوسف معتقد بود که نباید اجازه داد اخوانیها به دعوت به افراطیگری ادامه دهند. به هر حال، نقلِ قول شیخ یوسف از القصیمی در کتاب خود گویای مواضعاش در قبال اخوانالمسلمین است.
افزون بر آنچه که گفته شد، متن انتقادی شیخ یوسف از اخوانالمسلمین در کتاب خود، ماهیت روابط او با برادرانِ «عبدالعزیز و عبدالله المطوع» را که از سمبلهای اخوانالمسلمین هستند، مشخص کرد. این درحالی است که دکتر «شلمان» نقل میکند: «پدر شیخ یوسف برای برادرانِ المطوع به مثابه یک پدر بود به گونه ای که آنها او را دایی صدا میزدند». به هر حال، رابطه میان «شیخ یوسف» با اخوانالمسلمین به دو مرحله تقسیم میشود؛ مرحله اول همان مرحله تأسیس جمعیت «ارشاد» در سال 1952 میلادی است و مرحله دوم، مرحله تأسیس جمعیت اصلاح در سال 1962 میلادی محسوب میشود. بررسی روابط شیخ با اخوانالمسلمین در دو مرحله مذکور نشان از آن دارد که وی برخلاف روابطش با جمعیت ارشاد، روابط عمیقی با جمعیت اصلاح نداشت. ای شیخِ اصلاحگر در ابتداء با رویکرد اصلاحگرایانه و نوگرایانه اخوانالمسلمین موافق بود اما پس از مدتی مواضع خود را تغییر داد. پس از آنکه اخوانالمسلمین به یک بازیگر صرفا سیاسی در صحنه مصر تبدیل شد، شیخ یوسف در مواضع خود در قبال این جمعیت احتیاط بیشتری را به خرج داد. درست به همین دلیل است که موضع وی در قبال جمعیت اصلاح به هیچ وجه شبیه موضعش در قبال جمعیت ارشاد نبود.
کویت؛ از کانونی برای رقابت استعمارگران تا بیداریِ دینی
کویت در طول تاریخ خط مشیهای دینیِ متعددی را تجربه کرده است. علت این مسأله هم آن است که علمای بسیاری با مذاهب مختلف از الأحساء گرفته تا الزبیر، نجد و عراق و شام و… به آن مهاجرت کردند. با این حال، این کشور در اواخر عمر دولت عثمانی و در سایه شکلگیری جنبشهای آزادیخواه با اصلاحات و تغییر و تحولات بسیاری مواجه شد و بدین ترتیب بود که به مقصدی برای افرادی مبدل گشت که به دنبال تحقق اصلاح و تغییر بودند. زمانی که به تاریخ کویت مینگریم، میبینیم که در زمان حکومت «شیخ مبارک الصباح» کویت به کانونی برای درگیریهای جهانی میان انگلیس، روسیه، آلمان و دولت عثمانی تبدیل شده بود. علت این مسأله نیز به موقعیت جغرافیای استراتژیکی بازمیگشت که کویت از آن برخوردار بود. در واقع باید گفت که کویت در نقطه تلاقی خطوطی قرار داشت که قدرتهای استعماری بر سَر تصاحب آنها با یکدیگر رقابت میکردند. تمامی محورهای رقابتی میان انگلیس، روسیه و… به یک نقطه واحد ختم میشد و آن نیز کویت بود. بر اساس آنچه که گفته شد، فضا در کویت در آن زمان برای انجام فعالیتهای دینی و تبلیغی چندان فراهم نبود بنابراین کویت همچنان بدون هیچگونه نقشآفرینی دینی به مسیر خود ادامه داد تا اینکه مرحله «تغییر و تحول» در این کشور فرا رسید و علمای الزبیر، احساء و نجد به آن مهاجرت کردند. از سوی دیگر، نباید از این مسأله نیز غافل شد که مهاجرت برخی از کویتیها از کشورشان در دوره حکمرانی «شیخ مبارک» نیز تأثیر زیادی در شکلگیری آگاهیهای دینی در نزد مردم و به تبع آن ظهور و بروز اسلام سنتی در کویت، داشت. پس از ظهور و بروز اسلام سیاسی نیز اتفاقات زیادی رخ داد که باید گفت نه شیوخ سنتگرا و نه شیوخ اصلاحگر کویت ارتباطی با این اتفاقات نداشتند.