انقلاب اسلامی و تغییر بافت جهان اسلام؛ اردوگاه سوم مبتنی بر هویت
فاطمه شاه آبادی – با وقوع انقلاب اسلامی، کشور ایران به عنوان بازیگر و کنشگر سوم در منطقه ظهور پیدا کرد و الگویی مبتنی بر هویت به عنوان اردوگاه سوم در جهان ارائه داد. ارزشها و هویت ایده کانونی انقلاب اسلامی است که در همه ابعاد به خصوص بعد فرهنگی متجلی گشت و منشأ جذب بسیاری از ملتهایی شد که احساس میکردند ارزشهایشان خدشهدار شده است. ایران به عنوان بازیگر هویتی مبدأ بسیاری از تغییرات منطقه ای و بین المللی شد که در این مصاحبه با دکتر رسول نوروزی به بررسی این تغییرات پرداخته ایم.
انقلاب اسلامی چه نقشی در تغییر پازل روابط بین کشورهای منطقه داشته است؟
در ابتدا باید چند نکته تاریخی به عنوان مقدمه ذکر شود. انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ در دوران حاکمیت نظام دو قطبی و جنگ سرد رخ داد. تقریبا همه مناطق عالم ازجمله خاورمیانه، آفریقا و حتی اروپا متأثر از نظام دوقطبی بودند به طوری که حتما به یکی از دو قطب تعلق داشتند و باید سیستم موازنه مثبت را در پیش میگرفتند. از آنجایی که نظام بینالملل آنارشیک بود و قوه نظمدهندهای در آن وجود نداشت، کنشگران و دولتها ناچار بودند به یک اردوگاه یا یک مأمن پناه ببرند تا از آسیبهای ناشی از آنارشی نجات یابند. این مسئله صرفا مربوط به دولتها نبود و در بین ملتها هم این حس وجود داشت؛ یعنی در ایران هم عدهای غربگرا و عدهای طرفدار شوروی بودند. در عمان، یمن، کره و در همه کشورها این ایدئولوژی وجود داشت که باید بین این دو قطب یکی انتخاب شود. برخی کشورها مثل عمان، یمن، کره و ویتنام درگیر جنگهای داخلی ناشی از تضاد لیبرالیسم ـ مارکسیسم شدند و اوضاعشان نسبت به برخی کشورها بدتر شد. در این حین برخی کشورها مثل کامبوج یکپارچه به سمت مارکسیسم رفت، ویتنام به کامبوج حمله کرد و اتفاقات عجیب و غریبی در آن سالها به وقوع پیوست. در این میان ایران و عربستان در سال ۱۹۷۹ دو بازیگر اصلی منطقه غرب آسیا بودند که با اتکا به قدرت نظامی و اقتصادی نظم و ثبات در منطقه را تامین میکردند و با فروش نفت و خرید سلاح از آمریکا دو ستون محکم در مقابل نفوذ اتحاد جماهیر شوروی به خاورمیانه محسوب میشدند.
این تصویری از منطقه و صورتبندی کشورها در منطقه بود که انقلاب اسلامی در چنین قطببندیای به وقوع پیوست و باعث شد که بازیگر یا کنشگری ظهور پیدا کند که به هیچ یک از این دو اردوگاه تعلق نداشته و تلاش دارد اردوگاه جدیدی ایجاد کند. قبل از انقلاب اسلامی در ایران، در سال ۱۹۶۱ با ایده ایجاد نیروی سوم، جنبش عدم تعهد پدید آمد اما نتوانست انتظارات را برآورده کند.
آیا قبل از انقلاب اسلامی جنبش، گروه یا گروههای اسلامیای در سایر نقاط جهان، به جز عدم تعهد که نام بردید فعال بودند؟
در نیمه دوم قرن بیستم بازیگران یا جنبشهای اسلامی در این دوره اهمیت پیدا کردند و تحولات اسلامگرایی در ترکیه، عراق، پاکستان، اندونزی و بسیاری از کشورهای دیگر شکل گرفت و نیروی سوم در قامت اسلامگرایی نمود پیدا کرد. از آنجایی که انقلاب اسلامی در ایران میل به دموکراسیخواهی و جمهوریخواهی را کاملا به نمایش گذاشت بعد از سال ۱۹۷۹ در بسیاری از کشورهای اسلامی نظیر ترکیه رشد احزاب مختلف را شاهد هستیم که موجب تغییر در صورتبندی ساخت قدرت در کشورهای اسلامی میشود.
اما بهطور کل بعد از سال ۱۹۱۹ که جنگ جهانی پایان یافت و امپراطوری عثمانی به عنوان بزرگترین قلمرو و حاکمیت اسلامی، فروپاشید و عنصر خلافت و سلطنت از بین رفت، جهان اسلام دچار بحران هویتی عظیمی شد. این باعث شد در همه کشورهای اسلامی پرسش جدیدی مطرح شود که بالاخره با غرب مدرن چه باید کرد تا هم هویت ما حفظ شود و هم بحرانهایمان حل شود. در ترکیه جریانی با رهبری بدیعالزمان سعید نورسی شروع شد که تاکنون نیز ادامه دارد. این جریان، جریانی اسلامگرا و اجتماعی است و باعث شد مجددا رویکردهای اجتماعی به اسلام بازخوانی شود. چون آنها علت فروپاشی عثمانی را در اسلام سیاسی میدیدند و معتقد بودند حکومت عثمانی به اجتماعیات مثل آموزش، اقتصاد و اخلاقیات نپرداخت لذا جریان اسلامگرایی در ترکیه یا مصر با این رویکرد فعالیت خود را آغاز کردند. در این بین ایران الگوی اسلام سیاسی ِ شیعی را دارد. در حال حاضر هم در الگوی اسلامیِ تمدن نوین هم ایران خاص یا منحصر به فرد نیست، در مالزی، ترکیه و… الگوی اسلام تمدنی وجود دارد که به فضای حکمرانی هم وارد شده است. آنچه که امروز در همه این کشورها به وضوح میتوان مشاهده کرد این است که از امید و شجاعتی برخوردارند که میتوانند به راحتی راجع به الگوی اسلامی صحبت کنند، متأثر از انقلاب اسلامی ایران است، یعنی انقلاب در ایران جریانی بود که توانست در عمل ظهور و بروز پیدا کند. در مصر محمد مرسی به حکومت رسید اما ۶ ماه هم نتوانست حکومت کند یا مثلا در ترکیه جریان اسلامگرای سیاسی از طریق تشکیل حزب و انتخابات پیش رفت و در سال ۱۹۹۷ نجم الدین اربکان به حکومت هم رسید و نخست وزیر شد اما با یک کودتا برکنار شد.
جمهوری اسلامی به همه بازیگران یاد داد که فقط از طریق دموکراسی نمیشود حکومت تشکیل داد، فقط از طریق اسلام اجتماعی نمی توان جامعه اسلامی ایجاد کرد، بلکه همه پازلها باید تکمیل باشد، مثال بارز آن هم ترکیه هست که ۵ بار علیه دولت مستقر (که غالبان اسلامگرا بودند) کودتا شد حتی علیه دموکراتها در سال ۱۹۶۰ علیه عدنان مندرس به بهانه تمایلات اسلام گرایانه کودتا شد. این مطلب مهمترین آورده حضرت امام را ثابت میکند و آنهم فهم سیستمی از سیاست یا حکومت است که میفرماید اگر دانههای این تسبیح در کنار امر مرکزی حکومت (ریسمان ولایت) نباشند امکان استمرار حرکت وجود ندارد.
تغییرات منطقهای بعد از انقلاب چه بودند؟
همانطور که گفته شد با وقوع انقلاب، ایران به عنوان یک بازیگر سوم در منطقه ظهور پیدا کرد. نکته اینجاست که الگویی را که جمهوری اسلامی به عنوان اردوگاه سوم در جهان ارائه داد مبتنی بر هویت بود. میدانیم که الگوی کنشگری محمدرضا شاه مبتنی بر امنیت و اقتصاد بود یعنی اگر قرار بود محیط پیرامون را کنترل کند از طریق تامین امنیت پیش میرفت و مبنای هویتی برای کنترل منطقه قائل نبود، برای همین هنگام جنگ در عمان (جنگ ظفار)، محمدرضا پهلوی دخالت میکند و با چریکهای چپ در آنجا میجنگد. اما در الگوی انقلاب اسلامی کنشگری در محیط پیرامون بر مبنای هویت است یعنی مقوله امنیت تبدیل به مقوله امنیت هستیشناختی شد. در حالی که پیش از انقلاب اسلامی هیچ مسیری برای حفظ شخصیت، هویت و ارزشها نبود، لیلا عشقی در کتاب خود با عنوان «زمانی غیر زمانها» میگوید تفاوت این جامعه در قبل و بعد از انقلاب، عنصر هویت است که بعد از انقلاب جامعه به عنصر هویت رسیده و میگوید من میخواهم خودم باشم، من همه هزینهها را میدهم تا توهین نشنوم، تحقیر نشوم و ارزشمند باشم. منظور از هویت صرفا آیین و مناسکها نیست، ارزشها را هم شامل میشود، مثلاً نوروز را در زمان پهلوی داشتیم بعد از انقلاب هم داریم اما آن عکس معروف مدرسه رفاه را اگر ببینید، در آن مسئول انگلیسی و سگش روی صندلی نشستهاند ولی مسئول ایرانی ایستاده است، چون آن مسئول احساس ارزشمندی نمیکند؛ این تحقیر شدنها را یک ملت نمیپذیرد و برای آن هزینه هم میدهد. همانطور که شیخ فضل الله هم گفت مشروطهای که از دیگ پلوی انگلیس بیرون بیاید را نمیخواهیم. به دیگر بیان آن نظام آموزشیای که قرار باشد سگ انگلیسی روی صندلی بنشیند تا آن انگلیسی چیزی را امضا کند را نمیخواهیم. پس حفظ ارزشها و هویت ایده کانونی انقلاب اسلامی است که در روابط بینالملل هم کاملا متجلی شد و بسیاری از ملتهایی که احساس میکردند هویت و ارزشهایشان خدشهدار شده است با انقلاب ارتباط برقرار کردند و حلقه ارتباطی اولیه با جمهوری اسلامی را شکل دادند یعنی نقطه کانونی انقلاب اسلامی ایران را مفهوم حریت انسان شکل داد. برخی از کشورها که بیطرف یا منصفتر بودند بعد از انقلاب به ما پیوستند. از جمع کشورهای اروپایی اولین کشوری که انقلاب اسلامی ایران را به رسمیت شناخت، به ایران سفیر فرستاد و تحریمهای آمریکا را نادیده گرفت کشور اتریش بود چون با ایدهٔ هویتی انقلاب ارتباط برقرار کرد و فهمید این انقلاب چیزی شبیه وحدت ایتالیای جوان به رهبری مازینی در سال ۱۸۷۰ است. ولی کشورهایی که وقوع انقلاب را مساوی با به خطر افتادن منافع خود دیدند این انقلاب را به رسمیت نشناختند.
گاهی نظام بینالملل چندقطبیست (یعنی نظامی سلسله مراتبی نیست) بلکه مبتنی بر موازنه قواست مانند بلوکهای یک ساختمان که در کنار هم قرار دارند. انقلاب اسلامی نظم سلسله مراتبی را تبدیل به نظم موازنه قوا کرد یعنی دولتهایی که یکدیگر را بالانس میکنند چون روی سطح قرار دارند و سلسله مراتبی وجود ندارد، همگی برای بقای یکدیگر، استقلال و منافع ملی تلاش میکنند. از منظر روابط بینالملل وقتی روی کشوری فشار هست و دارای چالش هستند یعنی این کشور بازیگر پرتوان و خوبی بوده که سایر قدرتها را توانسته به چالش بکشد و به چالش کشیده بشود، حال اگر ایران قدرت ضعیف و غیر مهمی بود و کنشگری اش در محیط پیرامون اصلا مهم نبود، در سطح بینالملل رصد نمیشد.
پس تغییرات پازل قدرت در یک منطقه متأثر از جایگاه بازیگر است و وقتی جایگاه ایران علاوه بر امنیتی و اقتصادی، رنگ هویتی به خود گرفت، ایران به یک قدرت اثرگذار در روابط تبدیل شد.
درست است که ایران بعد از ۱۹۷۹ را یک هویت فرهنگی بنامیم؟
زمانی چپگراها خواستند به این سوال جواب بدهند که چرا لیبرالیسم و امپریالیسم ادامه پیدا کرد و مارکسیسم و کمونیسم شکست خورد؟ گرامشی در جواب به این سوال چنین میگوید که امپریالیسم با اتکا به عنصر فرهنگ یعنی ادبیات، کتاب، شعر، رسانه، سینما و یکسری خدمات اقتصادی ِ حداقلی مانند بیمه و امثالهم توانست هژمونی خود را ادامه دهد. گرامشی برای اولین بار گفت که استمرار هژمونی ریشه در امر فرهنگی دارد. لذا وقتی چالش یا کنش فرهنگی باشد نیرو یا قدرت مقابل هم بازیگری فرهنگی دارد، در اینجا به راحتی متوجه میشویم که تقابل ایران با آمریکا امری تصادفی نیست یا ناشی از اشغال سفارت یا چند حادثه دسته دوم نیست بلکه علت اصلی این است که آمریکا میخواهد هژمونی خود را از طریق کنشگری فرهنگی استمرار ببخشد و ایران هم بازیگری فرهنگیست. به عنوان مثال حاج قاسم سلیمانی را در نظر بگیرید، حاج قاسم با درجههای نظامی اش هم برای همه حاج قاسم بود یعنی وقتی داریم از یک ژنرال نظامی حرف میزنیم ساحت فرهنگیاش پررنگتر است.
انقلاب اسلامی چه فرصتهایی برای همکاری ایجاد کرد؟
در دوران پهلوی دوم تقریبا از سال ها ۴۱ تا۴۹ ما شاهد شکل گیری اقتصاد داخلی منهای نفت و رشد بخش خصوصی هستیم که به دوران عالیخانی(وزیر اقتصاد وقت) مشهور شده است. که رشد قابل توجهی را شاهد هستیم و صنایع مختلفی شکل گرفتد. اواخر دوران پهلوی دوم با توجه به گران شدن نفت به خصوص بعد از جنگ اعراب و اسراییل، درآمد ایران از راه فروش نفت مدام در حال افزایش بود اما این درآمد یا صرف خرید کالاها میشد، یا صرف خرید تسلیحات نظامی. درنتیجه تورم افسارگسیخته در داخل، رشد عجیب مفاسد اقتصادی و… را شاهد هستیم. با توجه به تغییر از اقتصاد خصوصی به دولتی و مصرف گرا شدن اقتصاد ایران، عملا همکاری منطقهای برای تولید کالا در ایران وجود نداشت یا اگر هم بود بسیار کم و محدود بود.
ارج، ناسیونال، آزمایش و … مگر تولید داخلی نداشتند؟
این کارخانهها از سال ۵۰ به بعد خیلی ضعیف شدند و توان تولید کالا نداشتند؛ یک دلیلش واردات بسیار زیاد کالا و دیگر وام ناشی از درآمد نفت به کارخانهها با بهره بالا بود. با اعطای این وامها به علت اینکه پول مازاد نسبت به میزان تولید به کارخانهها تزریق میشد باعث فساد و عدم انگیزه برای تولید بالا گشت، مثل ایران خودروی حال حاضر، یعنی کیفیت و حجم تولید پایین آمد و تعداد مدیران و هزینههای جانبی افزایش پیدا کرد.
با وجود تزریق پول چرا صادرات به کشورهای همسایه وجود نداشت؟
علت عدم تلاش برای تسخیر بازارهای همسایه به این علت بود که هزینه تولید به علت تورم افزایش پیدا کرده بود و قیمت نهایی چند برابر شده بود لذا برای خریدار خارجی جذابیتی نداشت یعنی مزیت رقابتیای ایجاد نشده بود. برای ایجاد مزیت رقابتی کشورها میبایست در داخل تورم را مهار کنند تا قیمتها ثبات پیدا کنند. مثلاً اگر در سال ۱۹۸۰ قیمت یک خانه در ژاپن ۱ میلیون یِن بود الان هم همان ۱ میلیون ین است. اما در ایران به علت تورم، شرکتها هر روز قیمتها را افزایش میدادند یا در صورت ثباتِ قیمت مجبور به کاهش کیفیت تولیدات بودند که بر بازارهای بیرونی اثر منفی گذاشت.
علاوه بر بخش تولیدات در بخش مسکن و سایر بخشها مشکلات دست به دست هم داد تا کشور دچار فرسایش شود هرچند قبل از آن هم جز خودروسازی، همکاری خارجی زیادی نداشتیم.
به دیگر فرصتهای همکاری اشاره میفرمایید؟
بعد از انقلاب بخشی از همکاریها به سمت همکاریهای سیاسی یا هویتی رفت، به طوریکه ایران میزبان جنبشهای اسلامی شد، بخش قابل توجهی از عناصر فرهنگی ما به شدت فعال شد؛ مثل جذب دانشجو و طلبه از کشورهای مختلف، حضور نویسندگان، بازیگران یا هنرمندان از کشورهای مختلف و بهطور کل افزایش همکاریهای فرهنگی را شاهد هستیم.
لذا کشورهایی که خواهان استقلال سیاسی، ثبات و توسعه سیاسی بودند، شروع به همکاری در این زمینه کردند؛ مثلا اربکان وقتی که بر قدرت بود به ایران سفر کرد، مسئولان مالزی، اندونزی و حتی کشورهای حوزه اسکاندیناوی و صدر اعظم اتریش و… همکاریهای خود را با جمهوری اسلامی آغاز کردند.
ما عضو بسیاری از سازمانهای بینالمللی موضوعی هستیم، مثلا در کشاورزی، طب، فنی و… هستیم و همکاری داریم و این باعث افزایش همافزایی بین ایران و سایر کشورهای عضو میشود. هرچند تا سطح مطلوب همیشه فاصله وجود دارد و نیاز به تلاش هست اما مهم این است که بعد از انقلاب این فرصتها برای همکاری ایجاد شد. به عنوان یک مثال دیگر زمینه ورزش را در نظر بگیرید که با بسیاری از کشورها تبادل ورزشکار داریم و در بسیاری از بازیها حضور داریم و همکاری در ساحتهایی که حضور حداقلی داشتیم، افزایش یافته و فرصتهای جدیدی هم ایجاد شده است. در زمینههایی چون گردشگردی مذهبی نیز سفرها افزایش یافته به خصوص با کشورهای همسایه.
هرچند ما با سطح مطلوب در زمینه همکاری با محیط پیرامونی فاصله زیادی داریم یعنی همکاریهایهای فرهنگی در کنار همکاریهای اقتصادی و امنیتی هنوز شکل نگرفته است و نیاز هست که تلاشهایی در این زمینه صورت بگیرید. یادآوری این نکته مفید است که بعد از سال ۱۹۴۵ پس از جنگ دوم جهانی در اتحادیه اروپا این سوال بهوجود آمد که چه کنیم که دیگر جنگ در جهان اتفاق نیفتد؟ به این نتیجه رسیدند که باید کاری کنند که درآمد ناشی از صلح از درآمد ناشی از جنگ بیشتر شود. لذا همکاریهایی را با یکدیگر در بخشهای فنی آغاز کردند مثلاً اتحادیه زغال و فولاد بین چند کشور اروپایی شکل گرفت، یک کشور زغال سنگ تولید میکرد، دیگری فولاد تحویل میداد و سپس همکاریهای صنعتی که تبدیل شد به حوزه اقتصادی و آرام آرام به حوزه سیاسی کشیده شد که در نهایت اتحادیه اروپا در اواخر قرن بیستم شکل گرفت که پول واحد، مجلس واحد و سیاست خارجی واحد و… را دارد. در جهان اسلام نیز نظراتی مشابه وجود دارد که معتقدند باید مانند اتحادیه اروپا از بحثهای فنی و اقتصادی شروع کنیم اما عدهای بر این باورند که اگر همکاری در حوزههای فرهنگی در جهان اسلام اتفاق بیفتد ماناتر و پایاتر خواهد بود. به عنوان مثال ایران سالانه ۱۲ میلیارد دلار صادرات کالا به عراق دارد، بسیاری از ساخت و سازهای عمرانی را در آنجا ایرانیها انجام میدهند اما جنگ ایران و عراق را در نظر بگیرید، این حس نفرت ناشی از جنگ در بین دو ملت وجود داشت تا زمان اربعین؛ یعنی فرصتها و همکاریهای اقتصادی و امنیتی وجود داشت اما اوج آن ساحت فرهنگی بود که تا زمانی که اربعین رخ نداد و ایرانیها به خانه عراقیها نرفتند و متقابلاً عراقیها به خانه ایرانیها نیامدند آن نفرت و احساس ناخوشایند ناشی از جنگ تعدیل نشد و بعد از آن فضا تغییر کرد.
اساسا نظریه همگرایی در جهان اسلام مبتنی بر عنصر فرهنگ است نه مبتنی بر کارکردهای فنی. انقلاب اسلامی نیز الگوی جدیدی برای تغییر مسیر از همکاری در زمینههای فنی به زمینههای فرهنگی و همگرایی فرهنگی ارائه داد و این الگو را در جهان اسلام ایجاد کرد. برای همین هم وقتی اسم مالزی را میشنوید اولین چیزی که به ذهن شما متبادر میشود دانشجویان و طلبههای مالایی در ایران و دانشجویان ایرانی در مالزی است، حتی برخی برنامه کودکهایی که مالاییها ساختهاند در ایران پخش میشود و در زمینه گردشگری هم روابط خوبی داریم یعنی تبادلات فرهنگی ما با کشور مالزی گسترش یافته ولی وقتی اسم ژاپن را میشنوید نمادهای فنی و صنعتی به ذهن میرسد. به عنوان مثال دیگر کشور عراق را در نظر بگیرید اگر به یک ایرانی بگویید عراق، اولین چیزی که در مورد این کشور به ذهنش میرسد اربعین است و کسی آن ۱۲ میلیارد دلار مبادلات اقتصادی را نمیبیند اما با بردن اسم آلمان بنز و زیمنس و این قبیل اسامی به ذهن خطور میکند و نه اسم شاعر آلمانی!
انقلاب اسلامی آیا توانایی ایجاد ظرفیتهای جدید را دارد؟
ظرفیت جدیدی را که میتوانم نام ببرم حوزه علمیه است؛ یعنی دیپلماسی علم ما در فضای دیپلماسی عمومی به معنای علوم انسانی اسلامی. برای مثال ما هنوز تعامل الازهر و حوزه علمیه قم را نداریم، تعامل سیستمی منظور است وگرنه تعامل فردی و اجتماعی را داریم اما اینکه سازمان مشترک داشته باشند و اتحادیهای را تشکیل دهند چنین اتفاقی هنوز رخ نداده است. منظور این است که از حالت نهادی و ارگانی به یک سیستم تبدیل شوند، یعنی روزی برسد که حوزههای بزرگ و اصلی جهان اسلام از جمله جامعه المصطفی، الازهر، ام القری، حوزه علمیه نجف، قم، مسجد مکی زاهدان و … یک مجموعه واحد و متصل بهم را تشکیل بدهند، آنگاه دیپلماسی علم به ساحت متعالی و والایی خواهد رسید. اگر همه اینها از طریق همکاریهای سیستمی با ایجاد یک شبکه ـ علیرغم همه اختلافات با یکدیگر ـ در تعامل باشند میتوان ادعا کرد که نظریه فرهنگی در جهان اسلام موفق بوده است. به عنوان مثال اگر کسی از حوزه علمیه قم برود نجف، دیگران با دید منفی به این اقدام وی نگاه میکنند درست مثل کسی که بخواهد برای تحصیل از ایران برود آمریکا که لفظ فراز مغزها را برای این اقدام اطلاق میکنند اما اگر یک سیستم واحد مشترک شکل بگیرد، مفاهیمی مثل فرار مغزها تبدیل میشود به هجرت علمی. یعنی اگر دو نهاد علمی به یکدیگر متصل و عضو یک شبکه واحد باشند، وقتی کسی از یک نهاد مثلاً از دانشگاه انگلستان به دانشگاهی در آمریکا برود کسی با دید منفی او را شماتت نمیکند چون آن دو دانشگاه عضو یک شبکه یا سیستم مشترک علمی اند که از ثمرات یکدیگر بهره میبرند اما اگر نهادها یکپارچه و متصل بهم نباشند چنین ثمراتی حاصل نمیشود. مضاف بر اینکه با وجود یک شبکه واحد مثلا اگر کسی از الازهر مصر بخواهد در قم درس بخواند دیگر کسی نگرانی این را ندارد چرا یک سنی اینجاست چه برنامهای دارد، متشیع است، جاسوس است، چه است! یعنی مدام اضطراب ناشی از حضور یک غریبه وجود دارد یا استرس ناشی از حضور ما در محیطهای بیرونی زمانی حل میشود که در درون یک سیستم و شبکه معنادار قرار بگیرند. به طور کل انقلاب اسلامی باید شرایطی را فراهم کند که مفاهیمی چون «هجرت علمی» در آن معنا پیدا کند کمااینکه در ۲ یا ۳ قرن پیش یا در زمان صفوی این مفهوم در کانتکست شیعه کاملا امری ممدوح بود؛ شهید اول از ۵۰۰ مفتی اهل سنت اجازه روایت داشت، حدودا ۱۰۰۰ عالم اهل سنت پای درسش بودند اما اگر قرار بود شهید اول به حوزه دیگر یا جغرافیای دیگری نرود که شهید اول نمیشد. به طور کل چنین استنباط میشود که انقلاب اسلامی باید ساحت فرهنگی خود را یک سطح بالاتر بیاورد و سیستمی بکند تا مانند زمان شهید اول که نهاد علم یک نهاد واحد بود، به راحتی به یکدیگر تصدیقنامه، اجازه روایت یا اجتهاد میدادند و فرقی بین شیعه و سنی نبود، اکنون هم همان اتفاق حادث شود. تا زمانی که ساحت فرهنگی به سطح مطلوب نرسد، ساحتهای اقتصادی، امنیتی و سیاسی هم رشد چندانی نمیکنند.
ملزومات این ارتقا سطح فرهنگی چه هستند؟
مهمترین ملزومات و اولین آنها آشنایی منابع انسانی با مهارتهای ارتباطیِ جهان اسلام به خصوص زبانهای رایج منطقه است. متاسفانه در حال حاضر در حوزههای علمیه ما بالای ۹۰ درصد مهارتهای تکلم به زبان عربی را ندارند چه رسد به زبان انگلیسی. علت اینکه قم به نجف وصل نشده است زبان است. دومین مورد شناخت فرهنگ بومی منطقه است؛ ما باید بدانیم وقتی یک آفریقایی از شاخ آفریقا به قم میآید و ساکن میشود، چگونه فکر میکند، چه سبک زندگیای دارد. اما متأسفانه ما همه افراد چه از ترکیه چه از چین یا آفریقا را میفرستیم در یک آپارتمان و انتظار داریم راحت زندگی کنند یعنی یک فهم ایرانی از فرهنگ منطقه یا جهان اسلام داریم. به دیگر بیان ما مفهوم تشیع فرهنگی در جهان اسلام را هم درک نکردهایم، بدین معنی که تشیع در کشورهای مختلف صورتهای گوناگون دارد، مثلاً در آذربایجان پوشش زنان شیعه متفاوت از زنان ایرانیست و در آنجا شاید صدهزار نفر زن با حجاب هم پیدا نکنید، هرچند نماز میخواند، روزه میگیرد، عزاداری شرکت میکند، وجوهات میدهد اما مکشوفه است. فهم این نوع تشیع برای ما سخت است. کشورهای مختلف اسلامی تمایزات فرهنگی متفاوتی دارند که اگر ما بخواهیم با آنها کار کنیم باید این تمایزات را بشناسیم و با آنها کنار بیاییم و فرهنگ فرد مقابل را درک کنیم. مثلاً در هند یا پاکستان مسئله بهداشت متفاوت از ماست یا مدل عزاداری یا ازدواج در آنجا متفاوت از ایران است و…
از دیگر ملزومات رسیدن به امت واحده این است که انقلاب اسلامی بستری را فراهم کند که به عنوان مثال یک عالم پاکستانی بر سر یک سفره با یک عالم ایرانی بنشیند، غذا بخورند، حرف بزنند و روابط خانوادگی داشته باشند؛ تا زمانی که عالم پاکستانی و عالم ایرانی این روابط را گسترش ندهند مردم ایران و پاکستان نمیتوانند به یکدیگر نزدیک بشوند. ما در طی این ۴۰ سال ندیده ایم که یک عالم از قم یکی از دروس خود را یک ماه مثلا در نجف برگزار کند یا بالعکس.
جمهوری اسلامی چقدر میتواند از نقاط تمایز انقلاب اسلامی به عنوان حرکتی نو در منطقه استفاده کند و چقدر به یک دولت ملی عرفی نزدیک شده است؟
تمایز اصلی انقلاب اسلامی با کشورهای منطقه در محصولاتیست که تولید کرده است؛ یعنی صادراتیترین کالای ما به منطقه مردمسالاری دینیست. هیچ یک از کشورهای همسایه مردمسالاری دینی را همانند ما نتوانسته اند تجربه کنند. مردمسالاری دینی صرفا به معنی فرد حاکم نیست. لازم است این توضیح بیان شود در حالی که ما کشوری موزائیکی هستیم یعنی اقوام مختلف مثل کرد، ترک و عرب و… را داریم که کنار یکدیگر زندگی میکنند اما در همین حال ترکیه را در نظر بگیرید فقط دو قوم ترک و کرد را دارد، اما در ترکیه آتاتورک به کردها گفته بود شما ترک کوهستان هستید و تا زمانی که ترک نشوید حقی برای شما قائل نیستیم که منازعات کرد و ترک در این کشور همچنان ادامه دارد. یا افغانستان را در نظر بگیرید که اسم کشور اسم قوم پشتون است و علت برخی منازعات قومی در این کشور این است که پشتونها به هزارهها میگویند کشور مال ماست، شما قوم ایرانی هستید، شیعه هستید، فارسی دری حرف میزنید بروید ایران! کشورهای خلیج فارس را هم اگر در نظر بگیرید متوجه میشوید مدل دموکراتیک ندارند. در شمال ایران هم اکثر کشورها فرد واحدی هست که با تکرار انتخابات همچنان به ریاست ادامه میدهد!
اکنون نام ایران را در نظر بگیرید، با وقوع انقلاب این نام تغییر نکرد چرا که مفهومیست که همه آریاییها را شامل میشود به معنای محل زندگی مردم نجیب هست یعنی اسم یک قوم بر نام کشور بار نشده است، در مورد حاکم هم چنین حسی وجود ندارد که متعلق به قوم یا گروه خاصیست. پس نقطه تمایزی که انقلاب اسلامی ایجاد کرد و فشار عجیبی هم در منطقه ایجاد کرده است همین مردمسالاری دینیست، از همین روست که دشمنان روی همین نقطه تمرکز کردهاند.
تمایز دوم مدیریت مذاهب و اقوام در ایران است. به عنوان مثال همه گروههای اهل سنت را در نظر بگیرید که میتوانند مدرسه داشته باشند اما در کشورهای سنی مذهب اگر مذهبی رسمی حنفی باشد سایر گروههای اهل سنت مدارس ضعیفی دارند یا در عربستان همه گروههای دینی باید در مدرسه امالقری درس بخوانند و چیزی به نام آزادی تحصیل برای طرفداران سایر مذاهب وجود ندارد.
در اینجا متوجه میشویم که جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام شیعی ولایی به پذیرش همه تکثرات باور دارد، حتی تکثری که مولوی عبدالحمید جزیی از آن است و با نظام هم ممکن است زاویه داشته باشد. این مدارای حداکثری با تکثرات را کشورهای منطقه ندارند که نقطه تمایز انقلاب اسلامیست و برخی کشورها حتی نمیتوانند این موضوع را هضم کنند. فهم امتوار از مردمی که پیرامون انقلاب اسلامی هستند نقطه تمایز انقلاب اسلامیست.
وجه تمایز دیگر نگاه به زن است. در بسیاری از کشورهای منطقه شما کمتر بانویی را میتوانید بیابید که هم تحصیلکرده باشد هم شاغل و هم مادر. اتفاقا زن ایرانی مدلیست که بسیاری از زنان در منطقه دوست دارند شبیهش شوند یعنی خانمی که امکانات مالی شخصی دارد، حجاب دارد، به راحتی رانندگی میکند و سرکار میرود و همزمان مادر هم هست و ممکن است تحصیلات عالی هم داشته باشد. مسائلی که برای زن عراقی، عربستانی یا افغانی وجود دارد برای زن ایرانی پیشپا افتادهترین مسائل است، در حالی که مثلاً زن عربستانی درگیر حق رانندگیست زن ایرانی دغدغه این را دارد که چرا نتوانسته به کابینه راه پیدا کند. بنابراین الگو شدنِ زنِ ایرانی به عنوان زنی که به بسیاری از امتیازات جهان مدرن دسترسی دارد و در مقابل از امتیازاتی که زن در کشورهای اسلامی محروم میباشد، برخوردار هست، سیستم هم او را میفهمد و به او کمک میکند، از دیگر تمایزات انقلاب اسلامیست. یکی از نمونههای تاثیر این تمایزات در ترکیه میباشد که پس از انقلاب اسلامی موجی از تظاهرات برای حجاب شکل گرفت که زنها خواهان اجازه برای محجبه بودن در اماکن عمومی شدند چراکه تا قبل از آن با دستورات آتاتورک حضور زنان با حجاب در محیطهای عمومی ممنوع بود.
در مجموع موضوع خانواده و زن، تساهل با مذاهب و اقوام، مردمسالاری دینی از مهمترین تمایزات انقلاب اسلامی هستند که برای منطقه بسیار متفاوت هست و ما را از کشورهای منطقه متفاوت میکند که علت مخالفت دشمنان ما با انقلاب اسلامی هم غالباً همین موارد میباشد.
در انتها باید به این نکته هم توجه کرد که چون این انقلاب فرهنگی بوده است هزینههای فرهنگی خیلی بالایی دارد، اینکه چرا عربستان تورم ندارد یکی از علل این است که عربستان خانه سینما ندارد، تئاتر و خانه هنر ندارد، اینها همه در یک نظام هزینهزا هستند. نظام عریض و طویل بهداشت در ایران را در نظر بگیرید که بهترین خدمات را با کمترین هزینه ارائه میدهد، این جزء مخارج نظام است. صداوسیما، شعر و موسیقی و سینما همه اجزاء فرهنگیای هستند که بودجههای زیادی را میطلبند. با نگاهی آسیبشناسانه میتوان برخی اشکالات را رفع کرد و سیاستها را اصلاح نمود تا امکان ارتباطگیری با محیط پیرامون افزایش یابد.