نگاهی به افغانستانشناسی در ایران؛ دلخوری نسبت به افغانها بخاطر کتب درسی!
چندی قبل به همت گروه مطالعات اجتماعی افغانستان موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، نشستی با عنوان «افغانستانشناسی در ایران، تحلیل تاریخی روند پژوهشهای مرتبط با افغانستان در ایران» برگزار شد. متن زیر گزارشی از ارائه امیر هاشمی مقدم، دکترای انسانشناسی و پژوهشگر حوزه افغانستان، در این نشست است.
پیش از آنکه وارد بحث أفغانستان شناسی در ایران شویم، باید درباره منابع موجود درباره أفغانستان در ایران توضیح بدهیم. به طور کلی منابعی که به زبان فارسی درباره أفغانستان در ایران در دسترس است را بر پایه ملیت نویسندگان این منابع می توانیم به سه دسته منابع نوشته شده توسط ایرانی ها، افغانستانی ها و غربی ها دسته بندی کنیم. البته که هر کدام از این دسته ها و گروهها خودش زیرشاخههای قابل توجهی دارد. من این دسته بندی را در کتاب «چرا أفغانستان برای ایران مهم است؟» به کار برده ام که در اینجا تلاش می کنم با افزودن و کاستن مواردی از آن، تشریحش کنم.
الف) منابع نوشته شده توسط ایرانیها
نوشته های ایرانیان درباره أفغانستان را به طور کلی میتوان در چهار یا پنج دسته تقسیم کرد. اینکه بین چهار و پنج مطمئن نیستم را در ادامه شفافسازی میکنم.
الف ۱) سفرنامهها: اولین و عمومیترین نوع این منابع، سفرنامهها هستند. این منبع ازجمله بهترین منابع درباره افغانستانشناسی است و نقش قابل توجهی برای آشنایی ایرانیها با افغانستان داشته است. اما شمار این سفرنامه ها از یکسو کم است و از سوی دیگر قابل قبول. از این نظر کم است که شمار ایرانیانی که به أفغانستان سفر می کنند بسیار اندک است. در ذهن ایرانیان أفغانستان یکی از آخرین کشورهایی است که قصد سفر به آنجا را دارند. در سوی دیگر اما کشوری مثل ترکیه مقصد مسافرت افراد با سلایق و رویکردهای مختلف است و سالانه چند میلیون ایرانی به آنجا سفر می کنند. با این حال، یکی از ویژگیهای افغانستان این است که معمولا توجه افراد خاص و فرهنگی را به سمت خود جلب میکند و معمولا افراد فرهنگی، به افغانستان میروند. یعنی افرادی که بسیاری شان دست به قلم هستند و بنابراین بسیاری شان تجربیات، خاطرات و سفرنامه شان به أفغانستان را می نویسند. از این جهت گفتم که شمار همین سفرنامه های اندک به أفغانستان قابل قبول است. منظورم شمار سفرنامه های افغانستان به تعداد سفرها به این کشور است. از میان میلیونها ایرانی که به ترکیه سفر می کنند، چند تا سفرنامه شناخته شده داریم؟ تقریبا هیچ. حالا نگاه کنید ببینید چند تا سفرنامه شناخته شده درباره أفغانستان داریم!
به نظر من در میان سفرنامههای موجود به زبان فارسی، کتاب «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی، به دلیل نثر شیوا و شیرین و نوع نگاه خاص نویسنده به افغانستان، خیلی خوب مورد استقبال ایرانیها و حتی افغانستانیها قرار گرفته است و این کتاب چاپهای متعددی داشته است. البته نقدهایی هم به این کتاب وارد است، اما مهمترین و بهترین سفرنامه ایرانیها به افغانستان است. این را منی دارم میگویم که سفرنامه خودم به أفغانستان چندین بار تجدید چاپ شده است.
کتاب بعدی «افسوس برای نرگسهای افغانستان» ژیلا بنییعقوب است که بعد از شش سفرِ نویسنده به افغانستان نوشته شده است. او در این سفرها ارتباطات و ملاقاتها و گفتگوهای خوبی با فعالان حقوق زن گرفته است و این کتاب در نوع خود کتاب ارزشمندی است. اما بسیاری از اطلاعات اولیه اش درباره أفغانستان، به ویژه درباره وضعیت زبان فارسی در این کشور نادرست است و نشان می دهد علیرغم سفرهای زیاد به این کشور، نتوانسته اطلاعات لازم را درباره آنجا به دست بیاورد. البته بسیاری از این ایرادها در کتاب بعدی وی، یعنی «فرمانده مسعود» برطرف شده و نشان میدهد دانش ژیلا بنییعقوب درباره أفغانستان در این سالها افزایش یافته است. همچنین «در پایتخت فراموشی» محمدحسین جعفریان که سفرنامه ارزشمندی است نیز در این دسته میگنجد.
الف ۲) دومین منبع ایرانیها برای شناخت افغانستان کتابهای کلیات درباره أفغانستان است. مانند کتاب أفغانستان وزارت أمور خارجه از مجموعه کتابهایی که درباره کشورهای گوناگون منتشر شده است. این دسته کتب خیلی کلی به مسائل افغانستان پرداختهاند و اطلاعات اینها خیلی بهروز نیست و حتی در چاپهای بعدی هم معمولا همان اطلاعات قدیمی بازنشر میشود. البته در این زمینه موارد استثنایی هم داریم. برای نمونه یکی از کتابهای خوبی که در این دسته میتوان به آن اشاره کرد، «جامعه و فرهنگ افغانستان» علی آبادی است که در مورد فرهنگ و جامعه افغانستان، سال 1395 منتشر شده و نسبت به دیگر کتابهای این دسته بهتر است.
الف ۳) سومین دسته منابع، کارهای پژوهشی ایرانیها در مورد افغانستان است. این دسته از اهمیت بیشتری برخوردار است و من هم روی آن بیشتر تاکید میکنم. أصلا منظورمان از أفغانستانشناسی همین دسته از پژوهشها و کتابهاست. اما در این دسته کارهای جدی انجام نشده است.
اگر بخواهیم به طور تاریخی به این دسته از آثار نگاهی بیفکنیم، باید گفت پیش از دوره پهلوی کار پژوهشی چندانی درباره خود ایران هم به چشم نمیخورد؛ چه رسد به أفغانستان. در دوره پهلوی با آنکه ملیگرایی ایرانی بسیار ترویج میشود، اما این ملیگرایی در چارچوب مرزهای سیاسی میماند و به حوزه ایران بزرگ فرهنگی که فراتر از ایران سیاسی است نمیرود. این ملیگرایی ایرانی کاملا برخلاف ملیگرایی ترکی است که به دنبال پانترکیسم یا حتی پانتورانیسم بوده و هست. در ملیگرایی ایرانی هیچگاه نخبگان و فرهیختگان ایرانی به دنبال این نبودند که ایران و افغانستان باید به یکدیگر ملحق شوند. البته در میان شماری از مردم معمولا کماطلاع چنین بحثهایی گاهی درباره أفغانستان و گاهی درباره کشورهایی دیگر همچون جمهوری آذربایجان به چشم میخورد. به هر ترتیب در ملیگرایی ایرانی اگر هم کار پژوهشی در زمینه أفغانستان انجام میشود، بیشتر با همان نگاهی تاریخی و ادبی است و نه چیزی فراتر از آن.
بعد از انقلاب اسلامی، که نگاه امتگرایی در ایران به صورت جدی مطرح میشود، توجه به افغانستان به عنوان بخشی از امت اسلام برجسته جدی میشود. در این نگاه افغانستان نه بهعنوان یک کشور همزبان یا بخشی از ایران بزرگ فرهنگی، بلکه بهعنوان بخشی از امت مورد توجه قرار میگیرد. در سفرهایی که برخی از طلبهها در این دوره به افغانستان داشتند، مطالب یا سفرنامههایی بیشتر با رویکرد نقد ظلمهای دولت کمونیستی و شوروی نگاشته شده که معمولا به ابعاد زندگی مردم افغانستان توجه نشده است. این سفرنامهها موردی و کم، در مقطعی نگارش شده، ولی به شکل جریان در نیامد. همچون کتاب «خاطرات سفری به أفغانستان» نوشته سید عبدالله اصغری.
بعد از خروج شوروی در اوایل دهه 70 شمسی، حکومت مجاهدین سرکار میآید و چندین سال جنگ داخلی یا به قول خود افغانستانیها جنگ خانگی بر افغانستان حاکم میشود. در این دوره برخی از ایرانیها که دغدغه زبان فارسی و مسائل فرهنگی افغانستان را داشتند به سمت پژوهش درباره افغانستان رفتند. یکی از این افراد آقای چنگیز پهلوان بود. او تنها شخصی بود که در آن دوره به صورت متمرکز درباره افغانستان کار پژوهشی انجام داده والبته پیش از آنها سالها پژوهشهایی درباره مهاجرین افغانستانی در ایران انجام داده بود. برای نمونه در کتاب «در زمینه ایرانشناسی» وی چندین مصاحبه و مقاله درباره مهاجرین افغانستانی میخوانیم. مقالاتی هم که بعدها درباره جنگهای داخلی أفغانستان و نسبت این کشور با ایران بزرگ فرهنگی نوشتِ، در سال ۱۳78 با نام «أفغانستان: عصر مجاهدین و برآمدن طالبان» منتشر شد.
شخصیت دیگری که در دهه 70 و 80 درباره افغانستان کار کرده، محمد حسین جعفریان است که با مستند «حماسه ناتمام» درباره احمدشاه مسعود در افغانستان و ایران شهره شد. محمد حسین جعفریان وجببهوجب افغانستان را گشته و تنها ایرانی و بلکه تنها انسانی است که با ملا عمر مصاحبه مطبوعاتی داشته است. او مدتی رایزن فرهنگی ایران در افغانستان بود و در همان مدت کارهای مفید و موثری داشته است. اگر ما 10 افغانستانشناس در ایران داشته باشیم، قطعا جعفریان اولی یا دومی آنهاست! او در وقایع اخیر در کنار جبهه مقاومت ایستاد و به نوعی رسانه ایرانی آنها بود.
بعد از سرنگونی طالبان در اوایل دهه 80 و آمدن آمریکا و ناتو به افغانستان، پژوهشهای جدید دیگری از طرف ایرانیها در افغانستان آغاز گردید. اما این پژوهشها بیشتر با رویکرد امنیتی و ضد حضور امریکا در افغانستان بود. در این پژوهشها بیش از اینکه خود افغانستان محور تحقیق باشد، امریکا و نیروهای خارجی محور بودند! این پژوهشها بیشتر به سفارش نهادها و سازمانهای دولتی انجام میگرفت و چیز به درد بخوری، دست کم در زمینه أفغانستان از دل آنها بیرون نیامد.
همچنین در این 20 سال اخیر نهادهای دولتی برای کارهای پژوهشی در حوزه افغانستان بودجههایی در نظر میگرفتند، ولی این بودجهها کمتر به افغانستانشناسان واقعی داده میشد. و بیشتر کسانی این بودجهها را میگرفتند که کمترین شناختی از افغانستان نداشتند و این بودجههای پژوهشی حرام شدند! افرادی پروژه تحقیقی را میگرفتند که قبل از گرفتن طرح تحقیق، هیچ آشنایی با افغانستان نداشتند. در بعضی از این پژوهشها، بدیهیاتی در مورد افغانستان به خطا نگاشته شده است. مثلا درباره بوداییهای افغانستانی در افغانستان امروزی صحبت شده یا زبانهای رسمی افغانستان را فارسی و دری عنوان کرده است!
الف ۴) چهارمین دسته منابع، یادداشتهای رسانهای پرشماری است که در جراید ایرانی در این سالها به مناسبتهای مختلف زمانی و اتفاقات حساس در افغانستان، به رشته تحریر درآمدند که بیشتر با نگاههای ژورنالیستی و رسانهای و به صورت موجی و مقطعی به مسائل و مشکلات افغانستان میپرداختند. یعنی هرگاه در أفغانستان رویداد مهم و خاصی رخ داده، رسانهها متوجه این کشور شدند و مطالب و تحلیلهای روز نوشتند و پس از مدتی دوباره أفغانستان برای رسانههای ایرانی به فراموشی سپرده شد. در این نگاه، أفغانستان برای رسانههای ایرانی کشوری است همسنگ و برابر با مالزی یا نروژ یا دیگر کشورهای دور که هیچ اهمیت ویژهای برای ایران ندارد.
الف ۵) پنجمین گروه از منابع که شاید دستهبندی مستقل آنها چندان منطقی نباشد و برای همین از چهار یا پنج دسته در ابتدا سخن گفتم، کتابهای تاریخ مدارس است که عموما بحث از افغانستان را در حاشیه تاریخ حکومت صفویه بیان میکند. در این کتب حکومت صفویه به صورت حکومتی درخشان نمایانده میشود که این دوره درخشان تاریخ ایران به یکباره توسط افغانها سرنگون میشود. این در حالی است که فساد و ناکارآمدی صفویان در سالیان پایانی این دوره در حدی بود که اگر أفغانها حمله نمیکردند هم یک عامل دیگر دیر یا زود آنرا سرنگون میکرد. اما تاکید بر سرنگونی صفویه به دست افغانها در کتابهای درسی، دلخوری در ذهنیت دانشآموز ایرانی میکارد که در آینده تاثیرات منفی میگذارد.
ب) منابع نوشتهشده توسط افغانستانیها:
منابعی که درباره أفغانستان و توسط افغانستانیها نوشته شده را نیز میتوان در سه دسته تقسیمبندی کرد:
ب ۱) افغانستانیهای ساکن ایران، در واقع مهاجرینی بودند که به ایران آمدند و بیشتر در قالب ادبیات و شعر مطالب خودشان را ارائه کردند که از شاخصترین این افراد محمد کاظم کاظمی، مرحوم محمد سرور رجایی که به تازگی از دنیا رفته، ابوطالب مظفری، زندهیاد قهار عاصی که پس از اخراج از ایران در کابل کشته شد و… را میتوانیم نام ببریم. شعر و ادبیات مهاجرت، اصلی ترین موضوع نوشتههای این افراد بود. البته در این میان دانشجویانی هم بودند که عموما پایاننامههایی با موضوعات ارتباط بین ایران و افغانستان یا طرحهای پژوهشی درباره خود افغانستان یا مهاجرین افغانستانی در ایران انجام دادند.
ب ۲) افغانستانیهای ساکن افغانستان نیز نوشتههای نسبتا پرشماری درباره افغانستان به زبان فارسی نوشتهاند که برخی نوشتههای آنها به ایران راه پیدا کرده است. غرفههای ناشران افغانستانی در نمایشگاه کتاب تهران یکی از اصلیترین راههای ورد این کتابها به ایران است. همچنین انتشارات عرفان که به نام انتشارات شریعتی نیز شناخته میشود و در تهران است، متعلق به افغانستانیهاست که منابع زیادی درباره أفغانستان در ایران منتشر کرده است. همچنین انستیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان (با همین املا) سایتی به زبان فارسی دارد که آثار پژوهشی و مقالات ارزشمندی در قالب پیدیاف درباره جنبههای گوناگون زندگی در افغانستان در آن بارگذاری شده است.
ب ۳) افغانستانیهای ساکنِ کشورهای غربی بیشتر به زبان انگلیسی نوشتهاند که برخی از آنها به زبان فارسی ترجمه شده است. مهمترین اثر در این دسته «بادبادک باز» خالد حسینی است که چندین ترجمه به زبان فارسی دارد و در خود غرب هم کتاب پرتیراژی بوده است. کتاب «فرستاده» زلمی خلیل زاد هم به ابتدا زبان انگلیسی نوشته و سپس به فارسی ترجمه شده، کتاب مشهوری در این زمینه است.
ج) منابع نوشتهشده توسط غربیها:
اما منابع خارجی که درباره افغانستان نوشته شده و به زبان فارسی ترجمه شده، بیشتر توسط غربیها نوشته شده، البته هند و پاکستان و برخی از دیگر کشورهای آسیایی هم کتابهای زیادی درباره أفغانستان منتشر کردهاند، اما تقریبا هیچ یک از این آثار به فارسی ترجمه نشده و در ایران یافت نمیشود. پژوهشهای موردی که برخی از غربی ها درباره أفغانستان انجام داده اند، قابل توجه است. منظورم در اینجا از پژوهش موردی اینست که یک موضوع خاص را برای چند سال بررسی کرده و سپس کتاب ارزشمندی درباره آن نوشته است. «گوهرسنگهای افغانستان» نوشته باورساکس (۱۳۸۴)، «نامههایی از کابل» نوشته شرارد کوپر (۱۳۹۱)، «طالبان» نوشته مارسدن (۱۳۹۴) و… برخی از این منابع است. البته منابع غربی نیز مقالات بسیار زیادی در تحلیل موضوعات روز افغانستان (همچون داعش، طالبان، مواد مخدر، خروج نیروهای امریکایی و…) دارند که گاهی ارزشمند و گاهی واقعا سطحی و بیارزش است.
نهادهای پژوهشی مرتبط با أفغانستان در ایران:
ما یک نهاد یا مرکز پژوهشی در ایران که کارویژه آن مطالعات افغانستان باشد، نداریم. البته در سال ۱۳۸۷ «مرکز مطالعات أفغانستان» در دانشکده ادبیات دانشگاه بیرجند افتتاح شد و 1۴ سال از افتتاح آن میگذرد؛ اما هیچ خروجیای تاکنون از این نهاد پژوهشی به دست نیامده و حتی سایت آنها هم فعال نیست! موسسه دیاران به عنوان یک موسسه غیر دولتی سال 96 تاسیس گردید که فقط در موضوع مهاجرین افغانستانیِ ایران کار میکند و البته در حوزه خودش کارهای پژوهشی خوبی ارائه داده است. برخی گروههای مطالعاتی، همانند همین «گروه مطالعات اجتماعی افغانستان موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران» نیز به تازگی شکل گرفتهاند که هنوز زود است درباره کارنامهشان داوری کرد؛ هرچند یک مرکز أفغانستانپژوهی نیاز به امکاناتی دارد که چنین گروههای مطالعاتی از آنها محرومند. مثلا من با مرکز ایرانشناسی «ایرام» در ترکیه آشنایی دارم. یک ساختمان چند طبقه با ردیف بودجه قابل توجه و کتابها و مقالاتی که منتشر میکند و نشستهایی که برگزار مینماید و… نتایج خوبی هم خودشان دارند میگیرند (که البته گاهی در تضاد با منافع ملی ایران قرار میگیرد). ما نه تنها برای أفغانستان، بلکه برای هیچ کشور دیگری چنین مراکز پژوهشیای نداریم.
آسیبشناسی مطالعات افغانستان در ایران
تا همینجا هم مشخص شد که در زمینه أفغانستانشناسی ما کار چندانی نکردهایم. اگر بخواهم مهمترین مشکلات أفغانستانشناسی در ایران را برشمارم، اینها جزو اصلیترینهاست:
۱- در واقع ما به شرق و افغانستان، همیشه بیتوجه بودهایم. با اینکه قرابت فرهنگی و زبانی زیادی با افغانستان داریم، اما اطلاعات مردم ما درباره افغانستان بسیار کم است. این آسیب بیشتر متوجه حاکمیت است که اراده جدی برای کار درباره افغانستان نداشته و افغانستان بهعنوان یک کشور اسلامیِ همسایه، همیشه اهمیت کمتری، نسبت به دیگر کشورهای مسلمان همچون عراق و سوریه و لبنان داشته است.
۲- در عین اینکه کارشناسان ایرانی در موضوع افغانستان بسیار اندک هستند، همین تعداد اندک نیز اختلافات جدی با یکدیگر دارند. مثلا اگر نگاهی به سفرنامه «در پایتخت فراموشی» محمدحسین جعفریان بیندازیم، پی به اختلافات ایشان با چنگیز پهلوان، محسن مخملباف× حسین دهباشی میبریم (که البته این آخری، یعنی حسین دهباشی أفغانستانشناس نیست و فقط سفری به أفغانستان داشته و سفرنامهای نوشته و در سفرنامهاش به بسیاری از جمله جعفریان تاخته و جعفریان نیز متقابل در سفرنامهاش او را نواخته). اخیرا هم در بحث روی کار آمدن دوباره طالبان در أفغانستان،این اختلافات بسیار بالا گرفته است.
۳- همکاری بین نهادهای مرتبط با موضوع افغانستان وجود ندارد. 30 نهاد دولتی ایران در حوزه افغانستان فعالیت میکنند که خیلی اوقات هیچ همکاری با همدیگر ندارند و گاهی حتی کارهای یکدیگر را خنثی میکنند.
۴- در وقایع اخیر افغانستان شاهد ظهور کارشناسان یکشبه بودیم، افرادی که هیچ آشنایی با مسائل این نداشتند و صرفا به خاطر داشتن رسانه توانستند خود را کارشناس افغانستان جا بزنند. تحلیلها و کارهای رسانهای سطحی این افراد حاکی از عدم شناخت عمیق آنها نسبت به این کشور است. خیلی از این افراد در چند ماه اخیر، از آدرسهای خاص، به افغانستان رفتند و افغانستان را از زاویهای که خودشان میخواستند، به مخاطب نمایاندند. اینها اگر در آینده به عنوان أفغانستانشناس مطرح شوند، حقیقتا فاجعه است. یعنی ما اگر أفغانستانشناس نداشته باشیم خیلی بهتر است از داشتن چنین افرادی که خود را کارشناس أمور أفغانستان جا میزنند.
۵- چیرگی نگاه ژورنالیستی ایرانی به معنای منفی آن، در زمینه افغانستان به چشم میخورد. ما در ایران، مخصوصا در این اتفاقات اخیر، افغانستانشناسانی داشتیم که بیشتر تحلیلهای شخصی و سطحی داشتند. صدا و سیما هم از سردمداران این نگاه ژورنالیستی است! ترویج این نگاه ژورنالیستی باعث میشود مردم ایران نسبت به افغانستان نگاه صحیحی نداشته باشند. نگاهی که أفغانستان را فراتر از طالبان، محل کشت و تجارت مواد مخدر، ترور و آدمکشی، فقط و بدبختی، مهاجرتهای غیرقانونی و… نمیبیند.