مدتی پیش اندیشکدۀ مرصاد مصاحبه ای با جناب آقای دکتر آذرشب در مورد تجربیات تقریبی ایشان ترتیب داد که اکنون با توجه به نزدیکی هفته وحدت منتشر می گردد.
ایشان متولد ۱۳۲۶ در کربلا میباشند. وی دوره کارشناسی خود را در رشته زبان عربی و علوم قرآنی دانشگاه اصولالدین بغداد گذرانده، سپس به توصیه شهید آیتالله صدر به موطن اصلی خویش عزیمت میکند و تحصیل در رشته زبان و ادبیات عربی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را پیش میگیرد. در سال ۱۳۵۳ بهعنوان مدرس برای تدریس به دانشگاه تهران منتقل شد و در سال ۱۳۶۲ش، مدرک دکتراى علوم قرآن و حدیث را گرفت. او حالا آنقدر در زبان عربی غور کرده است که علاوه بر مدیریت گروه عربی در دانشگاه تهران، کار خطیر ترجمه پیامها و سخنان مقام معظم رهبری به زبان عربی را نیز بر عهده دارد.
آذرشب مؤلف و مترجم بیش از ۵۸ کتاب و تعداد زیادی مقاله است و فعالیتهایی چون سردبیری مجله «ثقافتنا» و «ثقافه التقریب» و رایزنی فرهنگی ایران در خارطوم (سودان)، دمشق (سوریه) و عضو شورای عالی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی را برعهده داشته است. وی چند مرکز علمی از جمله مرکز مطالعات فرهنگی ایران و عرب و مرکز پژوهشی جهان اسلام را تأسیس کرده و یکی از اصلیترین همراهان علامه عسگری در تأسیس دانشکده اصول دین در قم و تهران بوده است. استاد دانشگاه تهران، عضو کمیته فرهنگ و تمدن اسلام و ایران شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو شورای عالی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی و مشاور وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی در امور بینالملل از دیگر مناصب ایشان میباشد.
ایشان از چند چهره معدود شناخته شده ایرانی در جهان عرب میباشند.
ایشان در این مصاحبه نکات مهمی را در زمینه های مختلف بیان نموده اند که به برخی از آنها اشاره می کنیم و علاقه مندان را به خواندن کامل مصاحبه، توصیه میکنیم.
– خاطراتی از همایش استانبول در مورد شیعه؛ عدم تمایل ترکها به سعودی
– همایش اسکندریه برای مقابله با افراطی گری؛ ملاقات با جاد الحق؛ موقعیت برتر انقلاب به دلیل موضع گیری شجاعانه در قضیه فلسطین
– کنفرانس حج؛ اثر حضور مودبانه در محافل وهابی ها
– تجلیل از دکتر نادیه مصطفی و کتاب «امتی فی القرن العشرین»
– ایجاد تمدن اسلامی پیش نیاز تقریب و وحدت
– غلبه روحیه اموی بر شامی ها
– اشتباهات حزب بعث سوریه
– تمایل حافظ و بشار برای ایجاد گفتمان اسلامی متمدنانه
– دعوت از قرضاوی برای سفر به سوریه
– رد دعوت قرضاوی بعد از موضع گیری های اخیر وی
– روحیه مثبت قره داغی معاون قرضاوی
– نظر منفی نسبت به همایشهای وحدت
– فضای تصوف در سودان و زمینه مناسب برای انقلاب اسلامی
– ملاقات شیخ غزالی و تحذیر از ترویج تشیع در مصر
– از نظر تمدنی و گفتمان وحدت اکثریت هستیم ولی احساس اقلیت بودن میکنیم
استاد ممنون که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید. کمی از خاطرات و فعالیت های تقریبی خود برای ما بفرمایید.
همایش استانبول
«همایش علمی بینالمللی درباره شیعه در گذر تاریخ و در عصر ما» در سال ۱۹۹۳ در ترکیه برگزار شد. سعودیها برنامه داشتند که ترکیه را کلاً از ایران جدا کنند، اما احساس میکردند هرچه بیشتر تلاش میکنند، تمایل ترکها به ایران بیشتر از عربستان سعودی است. علت این امر اولاً مسائل تاریخی است، دوم روحیه تصوفی که دارند، سوم این که آدمهای روشنی هستند و طبعاً ترکها تمایل چندانی به عربستان سعودی ندارند.
علت تاریخی این امر این است که عربستان سعودی مایل بود که خود بر جهان اسلام مسلط شود. ترکها و دولت ترکیه در تاریخ بر جهان اسلام مسلط بود و بارها بین عربها و ترکها در زمان «محمدعلی پاشا» و پسرش درگیری پیش آمد. وهابیها قبل از این یک حکومت در حجاز پیدا کرده بودند و کسی که آنها را از این حکومت بیرون کرد، محمدعلی پاشا بود. در نتیجه به صورت تاریخی، ترکها تمایل چندانی به عربستان سعودی ندارند و همیشه سعی میکنند موضع مستقلی از آنها نشان دهند.
عربستان سعودی بر این شد که به ترکها بگوید این ایرانی که شما به آن تمایل دارید، در وضع منحرفی است و اصلاً نباید به آن نزدیک شد. خواستند تصور وهابی خودشان نسبت به شیعه را به ترکها القاء کنند و در این راه سرمایهگذاری قوی هم کردند. با چند دانشگاه قرارداد بستند که آنها شیعهشناسی کنند و بفهمند که شیعه آنطوری که آنها فکر میکنند نیست و نباید به سمت آنها بروند. طبق این قرارداد، ۳۰ نفر از اساتید دانشگاه ترکیه به مدت ۳ ماه در ایران میماندند و شیعیان را از نزدیک مطالعه میکردند. این اتفاق افتاد و قرار شد سمیناری در استانبول درباره شیعهشناسی برگزار شود.
ترکها گفتند ما تحقیق کردیم و حرفمان را در این سمینار خواهیم زد، اما عدم وجود ایرانیها معنا ندارد، آنها هم باید باشند که اگر آنها هم حرفی دارند، بگویند و یک سمینار یک طرفه نباشد. سعودیها مجبور شدند قبول کنند و مطمئن بودند که این اساتید بعد از دیدن ایران و تحقیق در مورد شیعه، پاسخگوی شیعیان خواهند بود. از جمله دعوتشدگان ایرانی این سمینار «آیتالله سبحانی»، «آیتالله روحانی»، «آقای محمدباقر حجتی» و بنده بودیم. از طرف عربستان سعودی هم رئیس دانشگاه ابها آمده بود. البته علمای درجه یک اهل تسنن هم دعوت شده بودند؛ از جمله «سعید رمضان بوطی» (رحمه الله علیه) از مفکرین حاذق اهل تسنن.
تصمیم بر این بود که سمیناری با حضور آن تعداد از محققینی که به ایران آمدند به علاوه مجموعه ایرانی برگزار شود. سمینار با سخنرانی آقای «اکمالالدین احساناقلو» که آن زمان، رئیس «اریسکو»[۱] بود و بعداً رئیس سازمان کنفرانس اسلامی شد، شروع شد. ایشان پیشنهاد کردند که سخنرانیها را با یک سخنرانی از طرف عربستان سعودی، که همان رئیس دانشگاه ابها بود، و یک سخنرانی از طرف ایرانی شروع کنیم.
مطلب رئیس دانشگاه ابها، چندان ضدایران و ضد تشیع نبود، بلکه مطلب نسبتاً ملایمی بود. یک نیشهایی داشت ولی خیلی نسبت به ایران و تشیع موضع نگرفت. پرسیدند از طرف ایرانی چه کسی صحبت میکند؟ علما گفتند: آذرشب. من بلند شدم و گفتم من حرفی ندارم؛ این مطلبی که رئیس دانشگاه ابها گفتند، به عنوان نماینده از طرف عربستان سعودی و از طرف ما است. این مطالب همان حرفی بود که ما میخواهیم بزنیم. و با این افتتاحیه صحبتم را ادامه دادم. گفتم که الان جهان اسلام به چه نیاز دارد و ما در چه وضعی هستیم، مسائلی که جهان اسلام را تهدید میکند و باید وحدت ایجاد شود.
احساناقلو گفت: عجب! اصلاً مسیر سمینار دارد عوض میشود. ما آمدیم که دو جبهه درست کنیم، اما یک جبهه شدند. این روحیه تا انتهای سه روز بر سمینار مسلط شد.
خوشبختانه ۹۰ % سخنرانیهای ترکها مثبت بود، یعنی موضعگیری در مقابل شیعه نبود. رئیس دانشگاه ابها سعی کرد شبهات بیخودی مطرح کند. یکی از شبهات، مسأله مصحف فاطمه بود. یکی دیگر، مسأله ازدواج متعه بود و امثال چنین مسائل مبتذلی که به خوبی هم جواب داده شد. متأسفانه سعید رمضان (خدا رحمتش کند) خیلی روی مصحف فاطمه مُصرّ بود. میگفت: شما میگویید وحی بر فاطمه نازل میشد. خوشبختانه آقای سبحانی حضور ذهن داشت، گفت: ما نمیگوییم وحی نازل میشد، بلکه میگوییم فاطمه «مکلَّمه» بود. گفتند: خوب مکلّمه هم یعنی وحی بر ایشان نازل میشده است. ایشان جواب دادند: شما در فلان صفحه از صحیح بخاری آوردهاید که عمر مکلّم بود، پس چرا فاطمه مکلّمه نباشد. خیلی جواب عجیبی بود که اصلاً آنها ساکت شدند.
نسبت به متعه هم من یک جوابهایی دادم. خلاصه توجه کل کنفرانس به نفع ایران و تقریب بین مذاهب شد. وقتی رئیس دانشگاه ابها خیلی عقبنشینی کرد، یواشکی آمد گفت بیا با هم نهار بخوریم. گفت: راست بگو، این مطلب در ایران وجود ندارد؟ گفتم وجود دارد ولی استثنایی است. به شوخی گفت: ای بابا! ما میخواستیم بیاییم ایران! و خلاصه این مطلب به شوخی گذشت.
در جمعبندی کل مطالب ارائه شده، رئیس دانشگاه ابها گفت ما بیانیه نمیخواهیم؛ چون اگر منتشر میشد، برای عربستان خوب نبود. من مجموع سخنرانیهای ارائه شده را به صورت بیانیهای نهایی درآوردم و به عنوان سخنرانی اختتامیه بیان کردم.
بعضی از سخنرانهای ترک مطالب عجیبی مطرح کردند که من اصلاً باورم نمیشد. گفتند اولاً ولایت فقیه یک طرح شیعی نیست، بلکه یک طرح اسلامی است و ما باید همایشی در رابطه با ولایت فقیه، ریشههای اسلامی آن و جنبههای مثبت آن برای امروز جهان اسلام، راه بیاندازیم. مطلب دیگر این بود که روابط ما با ایران بالاتر از این است که یک نفر ثالثی آن را خراب کند.
به هر حال، مطالب عربی به زبان عربی و مطالب ترکی به زبان ترکی چاپ شد. یکی از افراد فعال در این قضیه، که طرف ترکی با عربستان سعودی بود، «دکتر علی اوزک» از دانشکده الهیات دانشگاه مرمره بود. موضع بسیار فعال و مثبتی در این کار داشت. چند بار هم در کنفرانس تقریب شرکت کرد.
خلاصه تجربۀ بسیار خوبی با ترکها بود و به نظرم شکست عربستان سعودی در این قضیه، بینظیر بود و بازتاب وسیعی هم در اغلب رسانهها و فضای مجازی (که البته آن موقع کمتر از الان بود) داشت.
میخواهم این نتیجه را از این قضیه بگیرم که ما باید با ترکها خوب کار کنیم، مشروط بر این که حساسیت ایجاد نکنیم. متأسفانه ما به دنبال این هستیم که تشیع را در ترکیه منتشر کنیم. لازم نیست. شیعیان در ترکیه هستند، وضعشان هم خیلی خوب است. گاهی کارهایی هم برای نشر تشیع در ترکیه میشود که برای ما مضر است. همین که مکتب اهل بیت (ع) که خودشان هم علاقه زیادی به آن دارند را بیان کنیم به نظرم کافی است. در وجود ترکها علاقه شدیدی به اسلام و تشیع و به خصوص ایران وجود دارد. با وجود این که مشکلات صفویه و عثمانیها زیاد بود، و اصولاً باید تأثیر گذاشته باشد ولی به نظر من تأثیر چندانی نداشته است.
همایش اسکندریه
خاطرۀ دیگری از همایشی در اسکندریه مصر دارم. این همایش دربارۀ «روشهای مقابله با خشونت و افراطیگری» بود. رئیس همایش، شیخ الازهر، «علی جادالحق» بود. من قبلاً با علی جادالحق یک ملاقات یک ساعت و نیمه داشتم. تمام شبهاتش حول این مطلب بود که ایران میخواهد تشیع را در جهان منتشر کند. البته خیلی مؤدبانه صحبت میکرد. من هم با لطف و محبت جواب او را میدادم. آقای «علی جندی»[۲] هم بود. وقتی جلسه با شیخ الازهر تمام شد، علی جندی با من بیرون آمد. گفت شما میدانید که من چه کتابهایی نوشتهام، امام صادق (ع) را به عنوان امام ائمه اهل تسنن میدانم و درباره این شخصیت خوب نوشتهام. الان در مرکز مطالعات الازهر، مایلم تمام مطالعات و تحقیقاتمان به سمت ایجاد تقریب بین اهل تسنن و تشیع برود. شخصیت فوقالعادهای بود. علی جادالحق که فوت کرد، خدا رحمتش کند، او هم انسان فوقالعادهای بود.
در قطعنامه این مذاکرات، تأیید مذاکرات مصر و اسرائیل عنوان شد. من آنجا دست بلند کردم، به معنی نقطه نظر، که باید حرف من را بشنوند[۳]. در آنجا خیلی از شخصیت و سوابق و موضعگیریهای الازهر تعریف کردم. بعد این مسأله را گفتم که در این دنیا کسی نیست که صلح را نخواهد. شعار اسلام «سلام علیکم» است ولی آیا در تجربه شما با اسرائیل، آنها واقعاً خواهان صلح و سلام هستند؟ به نظر من کلیه تجربههای جهان اسلام با اسرائیل نشاندهندۀ آن است که آنها طالب سلام نیستند، بلکه طالب جنگ و توسعه هستند و من تقاضا میکنم که این فقره را حذف کنید. اگر نمیخواهید حذف کنید، این باید به عنوان نظر مخالف ثبت شود که ایران مخالف این مسأله است. دو سه نفر کف زدند ولی بقیه ترسیدند، چون جو حاکم برای تأیید موضعگیریهای مصر بود و ما مهمان آنها بودیم. آقایان به من گفتند شما چطور جرأت کردید. آقایانی هم که با من در هیئت بودند، همه برای زیارت رأس الحسین و … رفته بودند و من در همایش تنها بودم.
احساس من در کل ملاقاتهایم با شیخ الازهر و حضورم در این کنفرانس این است که ما زمینۀ فوقالعاده خوبی برای اظهار موضعگیریهایمان نسبت به فلسطین داریم. گفتمان بسیار قوی ای است که هیچیک از کشورهای عربی نسبت به فلسطین ندارد. الان الجزایر، در میان کل کشورها، نزدیکترین موضعگیری را نسبت به ما در موضوع فلسطین و اسرائیل دارد، ولی با این حال، آن جرأتی که ما داریم، آنها به هیچوجه ندارند. این نقطه قوت بسیار خوبی برای ما است که باید به خوبی از آن استفاده کنیم.
کنفرانس حج
یکی دیگر از خاطراتم مربوط به کنفرانس حجی است که عربستان سعودی در روزهای حج برگزار میکند. یک سال از من و همسرم دعوت کردند که به کنفرانس برویم. من هم مشورت کردم و تأیید شد که ما به کنفرانس برویم. از استقبال از فرودگاه تا بدرقه به عهدۀ آنها بود. رئیس کنفرانس، وزیر حج عربستان بود (که بعداً وزیر اِعلام (رسانهها) شد). احساس کردم حضور ما در این کنفرانسی که وهابیها برگزار میکنند، باعث میشود کل این مجموعه در رودربایستی بیافتند و به هیچوجه علیه تشیع و ایران صحبت نکنند.
آنها آدمهایی هستند که به طرف مقابلشان احترام میگذارند. این طور نیستند که با مهمانشان تندی کنند. جو این کنفرانس بسیار به نفع ایران و جمهوری اسلامی بود. من هم مؤدبانه مطالب مدّ نظرم را مطرح کردم. ما باید اصول ادب را در حضور در این کنفرانسها رعایت کنیم. اگر ما حضور مؤدبانه در محافل وهابیها داشته باشیم، کوتاه خواهند آمد. فکر کنم تجربه آقای تسخیری هم همین بوده است.
آقای تسخیری در یکی از خاطراتشان میگویند به اتفاق یکی از علمای قم به یکی از جلسات رفتیم. این عالم در شروع صحبتش بلند شد و گفت و الصلوه و السلام … و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین. خوب لزومی به گفتن این حرف نیست. همه بلند شدند گفتند این دارد ما را لعن میکند. هرچه آقای تسخیری گفتند این دشمنان اهل بیت را لعن میکند، مگر شما دشمن اهل بیت هستید؟ آنها قبول نکردند.
روش گفتمان ما با دیگران باید حکیمانه باشد: «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ»[۴]
بازدید از مصر
در مصر شخصی به نام «ابراهیم دسوقیشتا»[۵] بود. ایشان تلاش کرد تا از من برای دیدن دانشگاههای مصر دعوت کند. آن زمان روابط به هم خورده بود ولی وزارت علوم آنها برای من به عنوان استاد دانشگاه تهران نامه رسمی نوشت جهت بازدید از دانشگاههای مصر و گفتگو با اساتید متخصص به مدت ده روز، و از فرودگاه تا فرودگاه از من استقبال کردند. البته بعد از مشورت با عزیزان که بروم یا نروم، گفتند بهتر است بروید. میخواهم این نتیجه را بگیرم که با تمام تیرگیها که ممکن است در روابط به وجود آید، روابط دانشگاهی میتواند فعال باشد.
از دانشگاه قاهره، دانشگاه عین شمس، دانشگاه اسکندریه بازدید کامل داشتم. با اساتید گروههای زبان و ادبیات عرب، زبان و ادبیات فارسی و تاریخ و فلسفه ملاقاتهای بسیار خوبی داشتم. وقتی اساتید دانشگاه فهمیدند که من به دعوت رسمی وزارت علوم آمدهام، تمام ترسها و حساسیتهایی که ممکن بود به دلیل آمدن یک ایرانی در آنها به وجود بیاید، از بین رفت. جلسات بسیار خوبی داشتیم که خاطرات آن را در مجلۀ «رسالۀ التقریب» نوشتم.
یک قراردادی که با دانشگاه عین شمس نوشتیم این بود که همایشی برای تجلیل از شخصیت بزرگ مصری که مؤسس گروههای فارسی در مصر است، برگزار کنیم. نیمی از هزینه به عهدۀ ما بود و نیم دیگر به عهدۀ مصر. پولی که به عهده ما بود را دادیم ولی متأسفانه آقایان امنیتی وارد شدند و آنها را از این کار منع کردند. آنها هم محترمانه پول را به ما پس دادند.
یکی دیگر از کارهای زیبایی که در مصر انجام دادیم، قراردادی با مرکز مطالعات علوم سیاسی و تمدنی مصر در دانشگاه قاهره، برای همایش شناخت فرهنگ ایران در مصر بود. ریاست این مرکز با یک خانم بسیار عظیم و باشکوه، که هر چه درباره او بگویم کم گفتم، به نام «دکتر نادیه مصطفی» بود. ایشان شخصیت عجیبی از نظر علمی، فکری، فرهنگی، تدین و اخلاص و اصالت هستند. من باید مقالهام را ارائه میدادم و دیگران این موضوع را نقد کنند. تابلو زده بودند که فلانی این مقاله را ارائه میدهد و فلانیها نقد میکنند.
مقالهام را برای خانم نادیه مصطفی فرستاده بودم. در حال آماده کردن خودم برای این جلسه بودم که ادارۀ امنیت، تمام این تابلوها و اعلامیههایی که در دانشگاه زده بودیم را پاره کرده و این کار را منع کردند. ولی این خانم میگفت من همایش را برگزار کردم و این مقاله را خودم از طرف شما خواندم و تعلیقها و تعقیبهای ارائه شده را هم خودم دادم. صوت ضبط شده جلسه را هم برای من فرستاد.
یکی از کارهایی که این خانم انجام داد مجموعهای بود که در پاسخ به این پرسش شکل گرفت: جهان اسلام در قرن ۲۰ چه مشکلات و چالشهایی داشت؟ و از این چالشها برای قرن ۲۱ چه درسی میتوانیم بگیریم؟ در این زمینه ۶ جلد کتاب با عنوان «امتی فی القرن العشرین» نوشته شد. در رابطه با مسائل مختلف: زن، اقتصاد، سیاست و غیره. از من خواست دو مقاله در رابطه با ایران بنویسم. دو مقالۀ من یکی با عنوان «حوزۀ علمیه در قرن ۲۰» و دیگری «تقریب در قرن ۲۰» بود و هر دو هم در همین مجموعه چاپ شده است. مجموعۀ بسیار مهم و خوبی شد که بازتاب آن را تقریباً در کل جهان اسلام از مالزی تا مراکش دیدم.
متأسفانه این افراد در طیف اخوانیها حساب شدند، هرچند اخوانی نبودند. و مشکل برایشان درست شد.
هر زمان دیدگاه آیندهنگر نسبت به مسائل اسلامی و علیالخصوص تمدن اسلامی داشته باشیم، میتواند جواب بسیار خوبی داشته باشد. دنبال برگزاری همایشهایی در تونس و الجزایر هستیم. الان در هند همایشی با موضوع «تمدن نوین اسلامی» در حال برگزاری است که به نظرم، گفتمان بسیار کارساز و مؤثر خواهد بود. من الان از طرف مؤسسهمان و با همکاری مجمع تقریب به شدت دنبال این موضوع هستم. امکان ندارد تقریب بدون تمدنسازی به وجود بیاید.
نسبت تقریب و تمدن اسلامی
به نظر من تمدن حیات است. زمانی که حیات به وجود بیاید، اعضای بدن به هم مرتبط میشود. هدف اصلی انقلاب اسلامی ایران از ابتدای تشکیل، وحدت نبود. بلکه هدف عزت اسلام بود. بعد از آن خواه ناخواه هدف وحدت هم به وجود میآید؛ به عبارت دیگر وقتی هدف بزرگ در مقابل جهان اسلام مطرح میشود، خواه ناخواه وحدت ایجاد میشود.
اگر هدف تمدن قرار بگیرد، جریانهای اسلامی خواه ناخواه به هم نزدیک خواهند شد. مثلاً جریانهای اخوانی شش جلد کتاب در مورد تمدن اسلامی تدوین کردند با این نگاه که بتوانند در قرن ۲۱ اتفاقی را رقم بزنند، و جریانهای اسلامگرا را دور هم جمع کردند.
شهید محمد باقر صدر در این زمینه نظریهای به نام «نظریه المثل الاعلی» دارد. میفرماید وقتی آرمان بزرگ باشد، مردم به سمت تمدن حرکت میکنند و بین آنها وحدت ایجاد میشود، ولی زمانی که آرمان کوچک شود، همه آنها دور منیت خود میچرخند و پراکندگی به وجود میآید. الان در جمهوری اسلامی ایران مردم از منافع خود نمیگذرند، یعنی هنوز در لاک خود هستند و این بدترین نوع آرمان است. «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[۶] در تعبیر قرآن، آرمان همان اله است. الان اله ما چیست؟ غالباً حول اله هوا و منافع شخصی هستیم، این خطرناک است.
به همین جهت عظمت انقلاب و جنگ در این است که آرمانها را بالا برد. ترس من از این است که ما از آرمانهای بزرگ دست برمیداریم و به سمت منافع شخصی میرویم، این امر بسیار خطرناک و مهمی است که باید به آن توجه کرد.
بعد از آمدن برخی از اخوانیها به ترکیه، با آنها ارتباط دارید؟
نه، متأسفانه کانال ارتباط باید از جایی در کشور باشد؛ مثلاً از راه سازمان فرهنگ و ارتباطات یا مجمع جهانی تقریب یا دانشگاه. من نمیتوانم ارتباط شخصی برقرار کنم. اگر ارتباط شخصی برقرار کنیم، ما را در داخل متهم میکنند؛ مثلاً این که نمیدانیم ایشان در حال انجام چه کاری است؟ برادرها! بیایید از من سؤال کنید شما چه کار میکنید؟ از طرف چه کسی رفتید؟ و … . سؤال نمیکنند بلکه تنها تشکیک میکنند. وقتی میگویم منیت، منظورم همین مسائل است.
این بدبینیها به دلیل اتفاقات سوریه است؟
نه، کلاً فضای حاکم، فضای تشویق به کار نیست. مثلاً من ارتباط زیادی با مصر، ترکیه، مراکش، سودان یا سوریه داشتم. دو روز پیش به سوریه سفر کردم، و همه میگویند شما در سوریه حرف اول را میزنید، وقتی رفتید چنین و چنان شد.
شما در سفرهایتان تنها ارتباطات دانشگاهی دارید یا با علمایی که مخالف هستند هم ارتباط میگیرید؟
نه، اصلاً ارتباط ندارم، ولی بعضی از همین دانشگاهیهایی که با آنها ارتباط داشتم، الان مخالف و ضدنظام شدهاند. نسبت به قبل، اوضاع، نظرات و افراد عوض شدهاند. من که نمیدانستم اینها بعداً عوض میشوند که با آنها ارتباط برقرار نکنم. علت این مخالفتها هم بدبینی و طمع است.
سوریه
در کل، شام مقوله خاص به خود است. من در چهار سالی که در سوریه بودم، از ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۳ (۱۳۷۸ تا ۱۳۸۲) ، سعی زیادی کردم که آنها عکسالعمل نشان ندهند. گفتمان و صحبت و کارمان در آنجا به گونهای بود که آنها واکنش نشان ندهند. و الا متأسفانه هنوز در وجود شامیها، روحیه اموی است.
ارتباطات من در سوریه، بیشتر دانشگاهی و فرهنگی بود. نه اینکه با علما قطع رابطه کرده باشم، ولی با قشر بسیار محدودی از آنها ارتباط داشتم، مثلاً کسانی که به سخنرانی یا جلسات دعوت میکردم. مثلاً با «سعید رمضان بوطی» رابطه خیلی قوی داشتم. به منزل هم میرفتیم. یا مرتب با «احمد کفتارو» در ارتباط بودیم، یا «احمد حسون» مفتی کل سوریه که آن زمان در حلب بود، رابطه قوی داشتم. چون خودم دانشگاهی هستم، احساس نزدیکی بیشتری با دانشگاهیان میکردم. از طرفی هم این قشر تأثیر بسیاری روی سایر اقشار مثل دانشجویان دارند. ما همایشهای متعددی در دانشگاهها با حضور چند هزار نفر دانشجو داشتیم. غیر از طیف اسلامگرا، با کمونیستها هم ارتباط داشتیم.
یک بار آقای جوادی آملی به آنجا آمدند و از ایشان برای شرکت در جلسه دعوت کردیم. گفتم آقا جلسهای با افراد مخالف فکر ما هست، ایشان گفتند اتفاقاً من از خدا میخواهم. در جلسه به ایشان گفتم تمام این افرادی که نشستهاند، مادی و مارکسیست و بیدین و ضدخدا هستند (به عربی گفتم) همه خندیدند. گفتم من میخواهم رک و راست صحبت کنید. جلسه خوبی هم شد.
یکبار بنده خدایی میگفت این آذرشب نشست و برخاستش با مارکسیستها است (البته مبالغه میکرد) گفتم من نیامدهام که با خودیها صحبت کنم؛ و ایشان و دیگران هم این مطلب را تحسین میکردند. سعی میکردم با قشر وسیعی از دانشگاهیان ارتباط داشته باشم.
معروف است که گروه فلسفۀ دانشگاه دمشق همه ملحد هستند ولی ما تا به حال ارتباط خیلی خوبی داشتیم. برای چنین تفکری ارزش زیادی قائل هستند که از ایران فردی میآید که بسته نیست و میخواهد با همه صحبت کند. فکر میکنند روش و تفکر ایران این است که میخواهد با همه ارتباط برقرار کند.
اخوانیهای سوریه
اولین نفری که در دانشگاه دمشق سخنرانی خود را این طور شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلوه علی رسول الله» بنده بودم. اساتید دانشگاه گفتند شما اولین نفری هستید که این کار را میکنید. ممکن است مشکلی با دولت ایجاد شود. گفتم چنانچه دولت به من گفت این کار را نکن، من دیگر این طور شروع نمیکنم. زمانی بر سوریه گذشت که هر زن محجبهای را به چشم اخوانالمسلمین میدیدند و یک مدت به زور خلع حجاب شد. برادر «حافظ اسد» دستور به کشف حجاب اجباری داد. الان بدحجاب ترین قشر سوریه، علویها هستند. از این مسائل و اشتباهات حزب بعث در سوریه زیاد بود.
«عطاء الله مهاجرانی» آن زمان وزیر فرهنگ بود و پیش ما آمد. گفت من میخواهم از چند دانشگاه دیدن کنم. یکی از دانشگاههایی که او را بردیم، دانشگاه لاذقیه بود. این شهر و دانشگاه مقر علویها است. من به رئیس دانشگاه لاذقیه تلفن کردم. ایشان دم در به استقبال ما آمد، چون رابطۀ قوی با ایشان داشتم و فرد متدینی هم بود، با اینکه رئیس دانشگاه لاذقیه بود، ضمناً ایشان را چند بار هم به ایران دعوت کردیم. وقتی آقای مهاجرانی وارد دانشگاه شد، رئیس دانشگاه به او گفت ببخشید که اینجا وضعیت زنهای ما به این صورت است. وی گفت: نه نگران نباش. اگر ما دخترانمان را در دانشگاهها آزاد بگذاریم، از اینها بدتر میشوند. من که رایزن فرهنگی بودم، از خجالت آب شدم.
با قرائن بسیاری به این نتیجه رسیدم که دولت سوریه مایل است اسلامی که ایران میخواهد مطرح کند را در مقابل اسلام اخوانالمسلمین در سوریه جا بیاندازد. اسلامی که اولاً با علویها تضاد نداشته باشد. اسلامی که با ذهن باز نسبت به مسائل فرقهها، مسائل فلسفی و فکری و عینی، دنبال فکر تمدنی باشد. علویها دین ندارند، بلکه مجموعهای از خرافات دارند. از منبع موثق این را میدانم که حافظ اسد دنبال این بود که علویها را جزء شیعه اثنیعشری قرار دهد، مشروط بر این که شیعه اثنیعشری خرافی نباشد، بلکه شیعۀ تمدنی با چهره موجه باشد. به همین دلیل، در زمان حیاتش با محمد باقر صدر تماس گرفته بود که به سوریه بیا، ما سوریه را به شما تحویل میدهیم؛ اما ایشان قبول نکرد. این مسأله به این معناست که میخواهد علویها را با چهرۀ شیعه، پیشرو نشان دهد.
متأسفانه حافظ اسد به عدهای مثل شیرازیها اجازه داد که در سوریه کار کنند، ولی آنها دنبال تخریب بودند و هر کس در پی مقلد برای خود بود. او هم دید این طور بین علویها دردسر ایجاد میشود، در نتیجه همه را بیرون کرد و منع کردند که دیگر برای تبلیغ شیعه به سوریه بروند. بشار هم دنبال این بود که یک گفتمان اسلامی متمدن با فکر باز در سوریه مطرح شود.
در مدتی که من آنجا بودم، تمام فعالیتم تقریباً در این زمینه بود. مگر اخوانالمسلمین مینشینند با کمونیستها صحبت کنند؟ ولی من این کار را میکردم. دنبال فکری بودند که با همه منفتح باشد، صحبت کند، فکر و نظرات جدیدی مطرح کند، علی (ع) و مسأله اهل بیت (ع) و در کل اسلام را با یک دید جدید تمدنی ارائه دهند، تا آن را در مقابل اخوانالمسلمین قرار دهند. اما متأسفانه بعد از برگشت من، همه چیز متوقف شد.
قرضاوی
من مسألۀ مصالحه بین حکومت بشار و اخوان را طرح کردم و اولین سعی من بر این بود که قرضاوی به سوریه بیاید. میدانید قرضاوی از قبل در سوریه تحت تعقیب بود، یعنی اگر به سوریه بیاید باید زندان شود. چون ایشان در قضیه «حماۀ» بسیار از اخوان سوریه حمایت کرد. در زمان رایزنی فرهنگی با قرضاوی در قطر صحبت کردم. گفتم چرا به سوریه نمیآیی؟ گفت من را زندان میکنند. گفتم اگر من با آنها صحبت کنم چطور؟ گفت: امتحان کن.
من با کسانی صحبت کردم که حرفم را میفهمیدند. گفتم بهترین کاری که شما میتوانید انجام دهید این است که اخوان المسلمین را نسبت به خود بیطرف کنید، نه اینکه طرفدار شما باشند؛ و من پیشنهاد میکنم قرضاوی را دعوت کنید. به قرضاوی هم گفتم که تمام کتابهایت را از لبنان به سوریه آوردهام و به فروش میرسانم (یک کتابفروشی داشتیم) و سوریها هیچ عکسالعملی نشان ندادند. تعجب کرد! گفت پس اگر این طور است، شما هر کار میخواهید بکنید، من آمادهام.
من با طرف سوری صحبت کردم، ولی جواب نگرفتم. تا زمانی که رایزنی من تمام شد و برگشتم؛ ولی بعد از آن از قرضاوی دعوت کردند. استقبال خوبی هم از او صورت گرفت و مدتی در سوریه ماند. این اتفاقات مربوط به قبل از بحرانها بود. بعد در قطر او را دیدم، گفت تو کجا بودی من به سوریه آمدم؟ من به واسطه شما آمدم. ارتباط من با ایشان تا مدت زیادی باقی بود تا این مواضع اخیری که گرفت و من را برای جلسات اتحادیه علما دعوت میکرد و من نرفتم. در داخل ارتباط با ایشان را نمیپسندیدند و این قطع رابطه به خواست من نبود. احساس میکنم هرچه آنها بد کنند و ما خوب جواب دهیم، به نفع ما است؛ ولی آقایان صلاح ندیدند.
من صلاحدید کارها را بیشتر با آقای تسخیری در نظر میگیرم. البته ایشان هم موافق بود که این ارتباطات باشد ولی گفت صلاح نیست. بعد از مقالهای که در خبرگزاری فارس علیه قرضاوی نوشته شد، ما یکدیگر را در کنفرانس وحدت اسلامی در قطر دیدیم، حدود ۸-۹ سال پیش. به اصطلاح کنفرانس تقریب بود، ولی مطالبی که ایشان مطرح کرد، به هیچوجه تقریبی نبود. به آقای تسخیری گفتم به نظرم باید جواب او را بدهیم، ایشان گفتند نه، نه، ولش کن. ولی اولین بار با آقای تسخیری مخالفت کردم و بلند شدم و مفصل جوابش را دادم. (مجموعه مقالات این کنفرانس هم چاپ شده است.) متأسفانه «شیخ وهبه الزحیلی» بلند شد و شدیداً از قرضاوی دفاع و حرف من را محکوم کرد. مرتب میگفت شیخ ما، شیخ ما، که شما به شیخ ما این طور جواب میدهید. من هم اجمالاً گفتم این فقط شیخ شما نیست، شیخ من هم است، منتها من این قدرت را دارم که نظرم را به او بگویم و شما تملق و چاپلوسی میکنید. این برخورد بدی بین من و شیخ وهبه زحیلی بود. وقتی وهبه زحیلی فوت کرد، قرضاوی اعلامیهای به مناسبت وفات او صادر کرد. در آخر اعلامیه هم از این اتفاق یاد کرد که: مرحوم در مقابل حرفی که فلانی زد از من دفاع جانانه کرد!
این که آقای تسخیری دیگر نائب رئیس اتحادیه علماء نباشد، خواست قرضاوی بود که بقیه هم تصریح کردند. الان قرضاوی یک نائبرئیسی دارد به نام آقای «قرهداغی» که فرد بسیار مثبتی است ولی متأسفانه من نتوانستم آقایان را متقاعد کنم که این فرد مثبتی است، میگویند دروغ میگوید. ولی به نظر من فرد مخلصی است که اخلاصش هم چند بار برای من ثابت شد. اخیراً خودش حدود ۲-۳ ماه پیش در پاسخ به دعوت به کنفرانس وحدت، نوشتهای داده و در آن پیشنهاد کرده که من به دلیل موضعم در اتحادیه علماء نمیتوانم به ایران بیایم، پس بیایید کنفرانسی در اربیل راه بیاندازیم و آنجا بهترین جا برای این است که حرفمان را بزنیم، نه در قطر و ایران. ولی هنوز جوابش را ندادهاند.
همایش های وحدت
مسأله تقریب در حال حاضر، به دلیل مسألۀ سوریه، شدیداً به قهقراء رفته است. غیر از افراد «منّا» (خودی) مثل نائبرئیس سید حسن نصرالله یا غیره که به کنفرانس میآیند، دیگرانی که دلمان میخواهد حرفشان را بشنویم، میترسند یا واقعاً مخالف هستند. احساس میکنند هر کس به ایران بیاید، مؤید کشتار اهل تسنن در سوریه است و این فاجعه است. نمیتوان از راه همایشها ارتباط ایجاد کرد، بلکه این همایشها میتواند آغازی برای ادامۀ کار باشد. ولی متأسفانه تداوم ندارد.
زمانی که مثلاً از بزرگان تونس مثل «حبیب الخواجه» دعوت میکنیم، باید از آنها هم بخواهیم در تونس چنین کاری انجام دهند؛ یا مثلاً مصریهایی که دعوت میکنیم. ولی کسی که پیگیری کند نیست. تمام دوستان مجمع تقریب از قدیم، از آقای واعظزاده تا آقای تسخیری، میدانند که نظر من نسبت به این کنفرانسها منفی است ولی خودشان نگاه منفی ندارند. احساس میکنند این مربوط به آبرو و حیثیت خودشان است. اگر این کار موفق شود، انگار خودشان موفق شدهاند و اگر شکست بخورد، انگار خودشان شکست خوردهاند. هیچ کس هم نمیگوید ماست من ترش است.
ما نقشۀ راه برای ایجاد روابط نداریم، چه ارتباط رسمی و چه ارتباط غیررسمی. وقتی هم که نقشه مطرح میشود، اجرا کنندهای نداریم. گمان میکنم ما نباید این هدف را منحصر به ایران کنیم. باید از کشورهای خلیج فارس، عراق و سوریه برای شکستن این دیوار استفاده کنیم.
البته یکی از خصوصیات آقای اراکی این است که به دلیل حضورشان در لندن و کارهایی که در انگلیس انجام دادند، ذهن بازی دارند، منتها ایشان هم باید به دیگران اعتماد کند. به نظر میرسد مشکل ما در اینجاست. من مرتب به آقای تسخیری طرح و نوشته میدادم. با همکاری ایشان مرکز مطالعات فرهنگی ایران و عرب یا مرکز پژوهشی وحدت جهان اسلام را تأسیس کردیم ولی تمام اینها متوقف است و هیچ کاری نمیکنیم. وزرات علوم برای ما نوشته است که مرکز پژوهشی وحدت جهان اسلام از لیست حذف میشود چون شما فعالیتی نداشتید. گفتم مهلتی به ما بدهید. گفتند باشد ولی شما مطمئنید که کسی از شما پشتیبانی خواهد کرد؟ گفتم نه، گفتند پس خداحافظ.
سودان
من از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۰ (سه سال قبل از حمله صدام به کویت) من در سودان بودم. آنجا مردم فوقالعادهای دارد و ما هم کار مردمی زیاد انجام دادیم. این مسأله هم به دلیل وجود «طریقه صوفیه» در آنجا است. همین که با شیخ طریقه صوفیه ارتباط برقرار کردیم، انگار که با کل افرادش ارتباط گرفتیم. آنها تنها یک تصوف دارند. نه حساسیت سنی و شیعه، یا حساسیت عرب و عجم آنجا نیست. جهادیها به سودان وارد شدند ولی نقش خیلی کمرنگی دارند، چون قدرت «حسن الترابی» آنجا زیاد بود و حرف اول را میزد. میتوان گفت ایشان متفکر بزرگ جهان اسلام است. در نتیجه جهادیها نمیتوانستند چندان در برابر او قد علم کنند. او هم تا جایی که میتوانست، سعی میکرد روابطش با جمهوری اسلامی را خوب کند، منتها خیلی با احتیاط این کار را میکرد. چون بعد از انقلاب اسلامی ایران، نزدیک بود که تمام مجموعهای که ساخته بود از او منفصل شود. میگفتند کاری که شما میکنید کار بیخودی است و باید مثل ایران و انقلاب خمینی کار کرد. او زحمت زیادی کشید که آنها را در بر بگیرد. میگفت شرایط سودان با ایران فرق میکند و … و سعی کرد که این مشکل را جمع کند تا مجموعهاش از او متفرق نشوند. با این همه احتیاط میکرد که مجموعهاش به سمت ایران نروند چون قیادت و رهبری خودش از بین میرفت.
[این تحلیل که بعد از تشکیل حکومت شیعه در جمهوری اسلامی، نوعی حس تحقیر در بقیه جوامع اسلامی ایجاد شد،] درست و کاملاً مشخص است؛ خصوصاً نسبت به کسانی که میخواهند رهبری جامعۀ اهل تسنن را به عهده بگیرند. البته نه حس تحقیرشدگی، بلکه این سؤال که چرا موج باید به این سمت برود، بلکه باید به سمت ما بیاید. البته ممکن است خیلی اظهار نکنند، ولی کاملاً مشخص است؛ انگار که میترسند زمام از دستشان در برود.
چقدر میتوان از فارسیدانهای مصر استفاده کرد؟
خیلی، آخرین کار من این بود که به دانشگاه تهران پیشنهاد کردم که به ده نفر از خدمتگزاران زبان فارسی در مصر، مدال و لوح تقدیر داده شود و آنها هم قبول کردند و مقدمات هم فراهم شد. رایزن فرهنگی ما در یمن، آقای «جانباز» که جوان بسیار عالی و فعالی است، هم هماهنگ شد، ولی بعداً امنیتیهای آنجا منع کردند و باعث شد که به من ویزا ندهند.
شما مرکز پژوهشی وحدت جهان اسلام را از ابتدا با انگیزه اندیشکده بودن و راهبرددهی تأسیس کردید، چقدر در این امر موفق بود؟
خیلی کم، چون ادامه پیدا نکرد. مشکل بودجه بود. من نمیدانم غیر از تقریب چه کسانی میتوانند در این زمینه با من همکاری کنند. با سازمان فرهنگ هم داستانی دارم. با این که با آنها وارد مذاکرات شدم، ولی موفق نشدم.
شیخ غزالی
من زیاد به قاهره میرفتم. یکبار با «شیخ محمد غزالی» ملاقات کردم که از بزرگترین علمای اهل تسنن در جهان اسلام است. من این شخصیت را خیلی بزرگ و با ارزش میدانم که فکر میکنم دومی ندارد. آخر عمرش بود و پارکینسون گرفته بود. صحبتهای باارزشی صورت گرفت ولی در آخر کار این را به من گفت: شما دنبال نشر تشیع در مصر هستید. این اشتباه است. چون زمانی که به مصری بگویی بیا شیعه شو، تازه میفهمد که سنی است. او نمیداند که سنی است. فکر میکند یا شاذلی است یا قادری یا ..، یعنی همین طرق صوفیه، اما سنی را نمیشناسد. بعد هم گفت همه مصریها شیعه هستند. گفت گاهی انسان میخواهد محزون شود (یحب الانسان أن یحزن أیاماً) میدانی من زمانی که محزون میشوم چه میکنم؟ «تائیۀ دعبل» را میخوانم. سپس شروع کرد با گریه از حفظ آن ابیات را خواند که به این بیت رسید:
«بنات زیاد فی القصـور مصونه وآل رسول الله فی الفلوات »
اینجا به قدری از گریه منفجر شد که من واقعاً متأثر شدم و منتظر ماندم که گریهاش تمام شود، ولی کسانی که ایستاده بودند گفتند این گریهاش به این زودی تمام نمیشود، اگر میخواهید بروید و ما رفتیم. بعد از یک هفته شنیدم به رحمت خدا رفته و در بقیع هم دفن شد.
اقلیت هستیم یا اکثریت؟
یک مفردهای به شما بگویم و بحث را طولانی نکنم، ما احساس عقده اقلیت داریم، در حالی که ما اکثریت هستیم. از نظر انقلابی، از نظر تمدنی، وحدتی و دعوت به وحدت امت اسلامی اکثریت هستیم ولی احساس اقلیت میکنیم؛ انگار که تشیع عبارت از مجموعهای از احکام فقهی است. الان احکام فقهی ما محدود به تعداد کمی است. این احساس اقلیت ضرر زیادی به ما زده است. چه بسا افراد بسیاری که جاسوس هستند ولی با این عنوان که میخواهند شیعه شوند، ما آنها را روی سر حلوا حلوا میکنیم و بعد هم بیچاره میشویم.
این بحث شیعهسازی ابداً توسط نظام نیست؛ بلکه از طرف افراد خودسر وابسته به نظام و یا افرادی که اصلاً وابسته به نظام نیستند، مثل شیرازیها است. نظام نصیحت میکند، نمیتواند منع کند. مثلاً من این حرف را به جامعهالمصطفی گفتم، ولی آنها منکر شدند، در صورتیکه میبینم این کار را میکنند.
[۱] سازمانی وابسته به کنفرانس اسلامی، مخصوص امور فنی و هنری در استانبول
[۲] رئیس مرکز مطالعات الازهر، ایشان در رابطه با امام صادق (ع) و مباحث تقریب مطالبی نوشتهاند.
[۳] یک روشی است که شرکتکنندگان تابلوی جلوی خود را برمیدارند، به این معنی که اعتراضی دارم که باید جواب داده شود.
[۴] نحل، آیه ۱۲۵
[۵] ابراهیم دسوقیشتا (۱۹۴۱ – ۱۹۹۸) مترجم و محقق معاصر مصری، استاد زبان فارسی، استاد دانشگاه قاهره
[۶] فرقان/ ۴۳
منبع: اندیشکده مرصاد