وهابیت و اخوانالمسلمین؛ داستان نبرد بر سَر رهبریِ اسلام سنّی

شریف مراد – الجزیره
ترجمه: رامین حسین آبادیان
ائتلاف میان «شیخ محمد عبدالوهاب» و «محمد بن سعود» در سال ۱۷۴۴ میلادی موجب شکلگیری نظام آلسعود در عربستان شد. این نظام با هدف کسب مشروعیت، به صورت اساسی بر گفتمانِ «سلفیتِ وهابی» تکیه کرد. آلسعود با تکیه بر گفتمان مذکور اعلام کرد به دنبال تشکیل دولتی است که شریعت را اجراء و از اسلام و سُنّت حفاظت و حراست کند. در مقابل، گفتمان «اخوانالمسلمین» نیز خود را به عنوان یک گفتمانِ اسلامیِ سُنّی مطرح ساخت که بر ارزشهای اسلامی مبتنی است. در واقع اخوانالمسلمین تلاش کرد تا از رهگذر گفتمان مذکور، اسلام را به عنوان الگویی برای جامعه و حکومت در عصر نوین معرفی نماید. پس از گسترش فعالیتهای جنبش اخوانالمسلمین بود که رفته رفته از این جنبش به عنوان بزرگترین جنبشهایِ اسلامِ سیاسیِ سنّی در جهان یاد شد؛ جنبشی که بعدها از دلِ آن جنبشهای مختلف و متعددی تشکیل شدند. گفتمانهای «سلفی» و «اخوانی» علیرغم برخی تعارضاتی که با یکدیگر دارند، اما برجستهترینِ نمایندگان اسلامِ سیاسیِ سنّی و تأثیرگذارترینِ آن در عصر نوین به شمار میروند.
دکتر «رضوان السید» در خصوص اخوانالمسلمین و سلفیتِ وهابی تصریح میکند: «جنبشهای سلفیتِ وهابی و اخوانالمسلمین بیش از آنکه از لحاظ مفاهیم سنتی، جنبشهایی دینی و تبلیغی باشند، از لحاظ مفاهیم نوین، جنبشهایی ایدئولوژیک هستند.» از سوی دیگر، «فرانسوا دورتیه» فیلسوف سیاسی اهل فرانسه در بیان ارتباط میان ایدئولوژی و دین تأکید میکند: «واقعیت آن است که دین و ایدئولوژی روابط تنگاتنگی با یکدیگر دارند به گونهای که نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا دانست. در واقع، دین و ایدئولوژی ویژگیها و خصائص مشترکی با یکدیگر دارند و ایفاگر نقشهای یکسانی نیز هستند؛ کمااینکه هم از ایدئولوژی و هم از دین برای کسب مشروعیت سیاسی و اجتماعی، تحریک مردم، سوق دادن افکار عمومی به سمت و سویی خاص و… بهرهبرداری میشود. این فیلسوف سیاسی فرانسوی در ادامه به اختلاف میان ایدئولوژی و دین اشاره میکند و میگوید: «نحوه شکلگیری ایدئولوژی با چگونگی شکلگیری دین در طول تاریخ متفاوت است؛ ایدئولوژی در داخل یک لحظه تاریخی شکل میگیرد و این درحالی است که دین همواره بر تاریخ سیطره و هیمنه داد».
طبق نظریه «فرانسوا دورتیه» ایدئولوژی ـ چه دینی باشد و چه سکولار ـ در تاریخ آغاز میشود و در آن نیز پایان مییابد. وی معتقد است که ایدئولوژی در نتیجه بحرانها، تنشها، نبردها و درگیریها به وجود میآید، چراکه در این شرایط است که یک نیازِ جمعی به شرح و تأویل و تفسیر تاریخ و مقایسه آن با زمانِ حال، شکل میگیرد. این فیلسوف سیاسی اهل فرانسه در ادامه میافزاید: «ایدئولوژی در واقع در جریان یک لحظه تاریخیِ دشوار شکل میگیرد؛ یعنی لحظهای که در آن ما شاهد تنشها، شکستها، مناقشات و درگیریها، تهدیدات و… هستیم. هدف از شکلگیری ایدئولوژی در این لحظه سخت تاریخی نیز یافتن راهکارهایی برای حلوفصل تنشها، درگیریها و مناقشات و… است».
وی در همین راستا تأکید میکند: «علومهای فنی و کاربردی مشکلات را به صورت جداگانه و مجزا مورد بررسی قرار میدهند تا بدینوسیله برای حلوفصل هریک از آنها راهکارهایی متفاوت ارائه دهند. این درحالی است که ایدئولوژی اینگونه عمل نمیکند. در واقع، ایدئولوژی تلاش میکند تا تمامی مشکلات را در یک مشکلِ واحد ادغام کند و به تبع آن راهحلی را ارائه دهد که از یک ماهیتِ واحد برخوردار باشد. در اینجا میتوان گفت که ادغام مشکلات و معضلات در یکدیگر و تلاش در مسیر رسیدن به راه حلی واحد برای آنها شاید یکی از هستههای اصلی ایدئولوژی باشد. این نوع رویکرد و نگرش به امور موجب میشود تا عالَم هستی به طور کلی همواره به دو بخش تقسیم شود؛ خیر و شر، درست و نادرست، دوست و دشمن و… به عبارت بهتر، چنین نگرشی عالَم را به بخش «مشکل» و «راه حلِ» آن تقسیم میکند.
این مسأله به صورت واضحتر در ایدئولوژی اسلام سیاسی با دو شاخه اصلی آن یعنی سلفی و اخوانی و نیز در ماهیت شکلگیری هریک از آنها به چشم میخورَد.
اسلام به مثابه ایدئولوژی
باید گفت که ایدئولوژی اسلام سیاسی ـ چه نمونه وهابیتِ سلفی آن و چه نمونه متمدنانه آن یعنی اخوانالمسلمین ـ در حقیقت بر اساس همان فرضیهای که «فرانسوا دورتیه» مطرح کرد، شکل گرفت. ایدئولوژی وهابیت تصویر سیاه و تاریکی را از اوضاع دینی در «نجد» در طول قرن هجدهم ارائه میکند. به عنوان نمونه، «حسین بن غنام» مورخ سعودی در کتاب خود تحت عنوان «تاریخ نجد» که از جمله مهمترین کتابهای رسمی در تاریخ جنبش وهابیت محسوب میشود، آورده است: «پیش از شیخ بن عبدالوهاب و جنبش وهابیت سعودی، مسلمانان به ویژه در شبه جزیره عربی به شرک و دوران اولیه جاهلیت بازگشتند. علت این مسأله هم به گسترش یافتن انواع جهلِ دینی در میان مسلمانان، شایع شدن فساد اخلاقی و ایجاد شکاف میان مسلمانان و تقسیم شدن آنها به فرقههایِ درگیر با یکدیگر، باز میگردد. از سوی دیگر، نباید از این مسأله نیز غافل شد که عواملی نظیر رنج و سختیهای مردم سرزمین نجد و حجاز به طور عام، به حاشیه رانده شدن آنها در عرصه سیاسی، افزایش جنگهای قبیلهای و کساد بودن تجارت و اقتصاد، در مسأله بازگشت مسلمانان به دوران اولیه جاهلیت نقش داشتهاند».
این مورخ سعودی در ادامه کتاب خود تأکید کرده است: «آگاهی و بصیرت ایدئولوژیک که بعدها به وجود آمد، تمامی مشکلات و معضلاتِ مورد اشاره را در یک مشکل واحد خلاصه کرد و ریشه این مشکل را رواج بدعت و دوری از سنّت دانست. در واقع، رویکرد و نگرش ایدئولوژیک تنها راهحل مشکلات مذکور را بازگشت به سنّت و اصولِ مسلمانانِ دورانِ آغازینِ اسلام معرفی و اعلام کرد که تنها راهکار بازگشت از شرک و دوران جاهلیت، پاکسازی سرزمین حجاز از مظاهر بدعت و شرک و نیز پاکسازی این سرزمین از هرآنچه که با خط مشیِ تدیّنِ سلفی تعارض دارد، است. این همان راهکار واحدی است که ایدئولوژی برای حل و فصل تمامی مشکلات سرزمین حجاز بدان اشاره کرد».
در عینِ حال، لغو خلافت اسلامی، رواج استعمار اروپایی، غربگرایی و شکلگیری ائتلافات گوناگون میان نخبگان سکولار مصری با استعمارگران، جملگی علل و عواملی بودند که موجب شدند تا «حسن البنا» به تأسیس جمعیت «اخوانالمسلمین» مبادرت ورزد. اینجا بود که ایدئولوژی اسلامی در پوشش اخوانی متولد شد.
«حسن البنا» مؤسس جمعیت «اخوانالمسلمین» روایت میکند زمانی که در سال ۱۹۲۳ میلادی برای تکمیل تحصلات عالیه خود به قاهره رفته بود، از دیدن عمق شکاف میان زندگی در محیطهای روستایی و نیز شهرهای پیشرفته که پس از انقلاب سال ۱۹۱۹ میلادی شاهد تحولات فرهنگی و سیاسی بودند، شوکه شد. این مسأله در خاطرات بهجایمانده از «حسن البنا» کاملا واضح و آشکار است. «حسن البنا» در جریان خاطرات خود به دورانی اشاره میکند که پس از جنگ جهانی اول در مصر سپری کرد. او در این زمینه تصریح میکند: «زمانی که در مصر به سَر میبُردم شاهد موجی از افکار، آراء و ایدهها بودم که به اسم نابودیِ ارتجاع و واپسگرایی مطرح میشُدند. در آن زمان همچنین موجی از آراء و اندیشهها مطرح شد که هدف اصلی و اساسی از آنها تحقق آزادیِ عقلی عنوان میشُد. این درحالی است که در آن زمان موجی از الحاد و فساد همه جا را فرا گرفته بود و این فساد به صورت افسارگسخته در حال گسترش بود و هیچ چیز نمیتوانست در برابر این موج مقاومت کند».
در همین ارتباط، «محمد عفان» پژوهشگر و استاد علوم سیاسی تأکید میکند: «آنچه که حسن البنا مشاهده کرد، نوعی کودتا علیه خلافت اسلامی و ارزشهای اسلامی بود. حسن البنا با چشمان خود دید که نخبگان سکولار در مصر در مسیر تضعیف دین و ترویج مفاهیم مادی و غربی گام برمیدارند». این پژوهشگر و استاد علوم سیاسی در ادامه تصریح میکند: «البنا با قلبی آکنده از ناراحتی مشاهده کرد که سستی و فساد به اوج خود رسیده و با قدرت در حال گسترش یافتن است. او به این نتیجه رسید که اصول و فضیتهای اسلامی در مقابل ترویج سستی و فساد فروکش کردهاند. بنابراین، اینجا بود که حسن البنا تصمیم گرفت گامهای مثبتی را در راستای احیای اصول و ارزشهای اسلامی بردارد. او تلاش کرد تا مردم متدین را با خود همراه سازد و به صورت جدی علیه جریان الحاد و فساد وارد مبارزه شود. او به دنبال آن بود تا ابتکار عمل در این عرصه را به دست گیرد».
«محمد عفان» در ادامه میافزاید: «پس از ترور حسن البنا به عنوان مؤسس اخوانالمسلمین، این جمعیت در دهه ۵۰ قرن گذشته به بازتولید ایدئولوژی اسلام سیاسی در نزد خود پرداخت. در این دوره سید قطب نظریهپرداز اصلی اخوان بود که با یک چالش جدی مواجه شد. چالشی که وی با آن دست و پنجه نرم میکرد، بسط هیمنه ساختارهای نظامی سکولار بود که پس از استقلال جمهوریهای عربی شکل گرفته بودند. این ساختارهای نظامی سکولار در راستای بهرهبرداری از دین به منظور تحقق منافع و مصالح سیاسی حرکت میکردند و در واقع، هدف اصلی و اساسی آنها این بود که دین تحتالشعاع سیاست قرار گیرد». وی همچنین تأکید میکند: «دوران رواج اندیشه لیبرالیسم در مصر در نهایت در سال ۱۹۵۲ میلادی به دست جنبش افسران آزاد پایان یافت. بدینترتیب، سکولاریسم به عنوان ایدئولوژی رسمی مصر پس از استقلال اعلام شد. در این شرایط، سوسیالیسم و قومیتگرایی نیز رواج پیدا کرد. حاکمان جدید مصر ساختار سیاسی واحدی را ایجاد کردند که قدرت سیاسی به طور کامل در اختیار حکومت قرار گیرد. از همین روی، نظام سیاسی جدید در مصر بر تمامی بخشها و حوزههای مختلف ازجمله اقتصادی، اجتماعی، آموزشی، رسانهای، دینی و… مسلط شد. در این میان، دستگاههای ایدئولوژیک و امنیتی بسیار بزرگ و متوحش نیز از این نظام سیاسی حمایت گسترده به عمل آوردند تا اینکه سید قطب در مقابل، مفهوم جدیدی از ایدئولوژی را مطرح کرد و آن، حاکمیت بود. بر اساس این نظریه، وی اعلام کرد که مشروعیت اخلاقی و سیاسی باید از هیمنه ایدئولوژی قومیتگرایی بر جوامع عربی و اسلامی، خارج شود».
تفاوتهای کوچک و دشمنیهای بسیار
واقعیت آن است که علل و عوامل شکلگیریِ ایدئولوژی اسلامی ـ چه سلفیتِ وهابی و چه اخوانی ـ مشترک بودند و آن، وجودِ چالشها و بحرانهایی بود که تهدیدی برای اسلام به شمار میرفتند. در واقع، یک احساس مشترک از وجود تهدیدات علیه اسلام موجب شکلگیری سلفیتِ وهابی و اخوانی شد. اما با این حال، چارچوبهای تاریخی که هریک از این ۲ [سلفیتِ وهابی و اخوانی] در آن شکل گرفتند موجب شد تا آنها تفاوتهایی را نیز با یکدیگر داشته باشند. تداوم این تفاوتها به مرور زمان باعث شد تا فاصله میان دو طرف بیش از پیش افزایش یابد به گونهای که زمینههای همکاری و همگرایی میان آنها به ویژه در پروندههایی که به نظر میرسید هر دو در آنها دارای منافع و مصالح مشترکی باشند، رفته رفته کمرنگ و کمرنگتر شد.
«زیگموند فروید» پدر علم روانشناسی مدرن همواره به مفهوم «خودشیفتگی و تفاوتهای ظریف» اشاره کرده است. این یکی از مفاهیم محوری است که «زیگموند فروید» در مطالعات روانشناسی خود مطرح ساخته است. وی از این مفهوم برای تشریح علل و عوامل ظهور و بروز مناقشات میان گروههای مختلف استفاده کرده است؛ آن هم گروههایی که اشتراکاتشان بیش از تفاوتها و وجوه تمایزشان است. فروید در مطالعات خود قید کرده است: «هر فردی گمان میکند دارای ویژگیهایی متمایز از ویژگیها و خصائص دیگران است. این درحالی است که اگر ما دقیقتر به مسأله نگاه کنیم، درخواهیم یافت که این تفاوتها و وجوه تمایز یا بسیار ظریف و اندک هستند و یا اینکه اساسا ساخته خیالات و اوهام افراد هستند. در این میان، ممکن است گاهی فرد به بزرگتر ساختن تفاوتهای ظریف خود با دیگر بپردازد تا بتواند خود را از دیگری برتر ببیند. چنین رفتارهایی موجب میشود تا نوعی احساس دشمنی در فرد شکل گیرد که البته این احساس، غیرعقلانی است و ممکن است با مبادرت ورزیدن به اقدامات خشونتآمیز نیز همراه شود».
در حقیقت، فروید با این تحلیل به دنبال آن است تا به اهمیت نقشی که تفاوتهای کوچک در فاصله انداختن میان گروههایِ دارایِ منافع و مصالح مشترک ایفا میکنند، اشاره کند. او صراحتا تصریح میکند که بزرگ کردن این تفاوتهای کوچک در میان هریک از طرفین ممکن است به انجام اقدامات خشونتآمیز منجر شود. بنابراین واضح است که اگر رهبران یک گروه به بزرگ ساختن تفاوتهای کوچک خود با گروه دیگری که از قضاء اشتراکاتی با آن دارند، بپردازند، این اقدام رویارویی دو طرف با یکدیگر را به دنبال خواهد داشت. در نتیجه، آنچه که «زیگموند فروید» گفته است تا حدود بسیاری با نوع ارتباطِ میان دو شاخه اصلی از اسلام سیاسی یعنی جمعیت اخوانالمسلمین و جنبش سلفیتِ وهابیت، تطابق دارد. این نظریه همچنین به صورت واضح و آشکار با رفتارهای گروههای درگیر با یکدیگر در سوریه نیز مطابقت دارد. بنابراین، میبینیم که چگونه تفاوتهای کوچک میان دو طرف و بزرگ کردن این تفاوتها موجب شده است تا احساسی از دشمنی و ترس در نزد هر یک از آنها در برابر دیگری، شکل گیرد.
به مباحث مطرحشده توسط «محمد عفان» پژوهشگر و استاد رشته علوم سیاسی بازمیگردیم. عفان معتقد است: «وهابیت یک جنبش اصلاحگرایانه سنتی بود که آن را یک عالم دینیِ حنبلی تأسیس کرد. این جنبش خط مشیِ تبلیغی و آموزشیِ سنتی را در دستور کار خود قرار داد و برای مستحکم کردن جایگاه خود به ائتلافات قبیلهای و فتوحات متوسل شد. از آنجایی که مسائل عقیدتی یکی از مهمترین عوامل تأثیرگذار در شکلگیری جنبش وهابیت بود، این جنبش پروژههای اصلاحگرایانه دینی را در دستور کار خود قرار داد؛ پروژههایی که فاقد هرگونه نگرش سیاسی و یا اجتماعی هستند». این استاد رشته علوم سیاسی در ادامه میافزاید: «علیرغم اینکه وهابیت در یک محیط کاملا سنتی و قبیلهای در قرن هجدهم شکل گرفت اما شکلگیری اخوانالمسلمین به این صورت نبود. در واقع، جنبش اخوانالمسلمین در ربع دوم قرن بیستم و به طور دقیق در سال ۱۹۲۸ میلادی در یک کشور نوظهور یعنی مصر تأسیس شد».
در حد فاصل میان سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۵۲ میلادی که دوران حاکمیت لیبرالیسم در مصر را شامل میشوند، مصر از لحاظ قانونی یک دولت مستقل بود. در طول مدت زمان مذکور، مصر شاهد حکومتی آمیخته از نظام پادشاهی و دموکراتیک بود، چراکه در سال ۱۹۲۳ میلادی پادشاه مصر طی فرمانی مجوز تأسیس حکومت پارلمانی را صادر کرد. اما در حقیقت باید گفت که قدرت در مصر تنها در دست پارلمان نبود بلکه در ۳ قسمت تقسیم میشُد؛ اشغالگران انگلیسی، نظام پادشاهی و پارلمان. حزب «الوفد» نیز عموما به عنوان حزب اکثریت در پارلمان فعالیت میکرد. از همینروی، «حسن البنا» تصمیم گرفت یک سازمان اسلامی را تأسیس کند؛ سازمانی که قادر باشد در جامعه مصر گسترش پیدا کرده و نزد مردم محبوبیت یابد. البنا به طُرُق مختلف تلاش کرد تا افکار و ایدئولوژیهای خود را در جامعه مصر بسط دهد.
به عنوان نمونه، او به سخنرانی در مکانهایی غیر معمول مانند رستورانها پرداخت. کمااینکه وی به چاپ روزنامه برای بیان اندیشههای خود نیز مبادرت ورزید. مؤسس اخوانالمسلمین همچنین زمینههای ارائه خدمات اجتماعی فراوانی از جمله تأسیس مدارس، انجمنهای خیریه و… را فراهم آورد. مجموع این اقدامات موجب شد تا پس از گذشت قریب به ۲۰ سال تعداد اعضای اخوانالمسلمین صدها هزار نفر برآورد شود. در همین حال، تعداد دفاتر این جنبش نیز به بیش از ۲ هزار دفتر در نقاط مختلف مصر افزایش پیدا کرد. پس از تحقق این دستاوردها بود که «حسن البنا» به عنوان مؤسس یک جنبش اجتماعی تصمیم گرفت تا اهداف تشکیل جمعیت اخوانالمسلمین و اصول و ارزشهای مدنظر این جمعیت را برای همگان تشریح نماید. او به همین منظور ابزارهای مختلفی را در سطح جامعه بکار گرفت تا اهداف و ارزشهای اخوانالمسلمین را تبیین کند تا بدینسان شرایطی را فراهم کند که اخوانالمسلمین در سایه آن بتواند به عنوان یک سازمان یکچارچه و مستحکم به حیات خود ادامه دهد.
به طور خلاصه میتوان گفت که عامل اصلی و اساسی اختلافات در اندیشههای دینی و سیاسی میان وهابیت و اخوانالمسلمین، چارچوب تاریخیای است که هریک در آن شکل گرفتند. همانطور که پیشتر گفته شد، وهابیت در یک محیط سنتی در قرن هجدهم شکل گرفت و اخوانالمسلمین در یک کشور نوظهور در ربع دوم قرن بیستم تشکیل شد. همین تفاوت میان وهابیت و اخوانالمسلمین در زمینه تاریخِ شکلگیری موجب شد تا هریک با چالشهای مختلفی رو به رو باشند. در نمونه اول [وهابیت] یک ایدئولوژی اسلامیِ اصلاحگرایانه مبتنی بر سلفیت به مقابله با سنتهای محلی پرداخت و در نمونه دوم [اخوانالمسلمین] یک ایدئولوژی اسلامی به نبرد با قدرتهای استعماری و جنبشهای سکولار نوین رفت.
پیشرفت ایدئولوژی و افزایش فشارها
همانطور که مطالعه کردید، ما برای یافتن ریشههای برخی اختلافات و بعضا دشمنیها میان وهابیتِ سلفی و اخوانالمسلمین به بررسی آراء و دیدگاههای حوزه روانشناسی نیز پرداختیم تا بدینترتیب بتوانیم به صورت کاملا علمی به عمق اختلافات میان دو طرف پی ببریم. واقعیت این است که شکاف ایدئولوژیک و سیاسی میان نظام سعودی و جمعیت اخوانالمسلمین ریشه در تاریخ دارد. این درحالی است که دو طرف در طول دهههای ۵۰ و ۶۰ با یکدیگر همپیمان بودند و در برابر دشمن مشترکشان یعنی ناصریها و بعثیها، همکاری داشتند. «عبدالعزیز آل سعود» پادشاه سعودی ازجمله مؤسسان حکومت سعودی درخواست «حسن البنا» برای تأسیس شاخهای از اخوانالمسلمین در عربستان را رد کرد. این مسأله نشان میدهد که وی نسبت به خط مشی اخوانالمسلمین و ایدئولوژی اسلامی این جمعیت احساس نگرانی میکرده است. پس از آن در اوایل دهه ۹۰ بود که گسترش جنبش «الصحوه الاسلامیه» در عربستان سعودی که یک جنبش نزدیک به اخوانالمسلمین بود به وضوح نشان داد که چگونه گفتمان اسلامی میتواند مشروعیت سیاسی نظام سعودی و گفتمان وهابیت آن را با خطر مواجه سازد. بنابراین، رفته رفته اختلافات میان گفتمانهای اخوانی و وهابی بیش از پیش آشکار شد. ایدئولوژی اخوانی در دهههای ۸۰ و ۹۰ توسط نظریهپردازانی نظیر «شیخ یوسف القرضاوی»، «شیخ محمد الغزالی» و «راشد الغنوشی» تقویت و پیشرفتهتر شد. ازهمینروی، این ایدئولوژی انعطاف بیشتری در قبال اصول مدرنتیه سیاسی پیدا کرد.
بر اساس تمامی آنچه که گفته شد، سلسله تحولات در عرصه اسلامِ اخوانی موجب شد تا فشارها بر ایدئولوژی و گفتمان سلفیتِ وهابی بیش از پیش افزایش یابد. در سایه همین تحولات بود که گفتمان سلفیتِ وهابی در عربستان مشروعیت سیاسی خود را در خطر دید، چراکه این مشروعیت بر اصول سنتی مبتنی بود. این درحالی است که ایدئولوژی اخوانالمسلمین در طول زمان تقویت و با مقتضیات زمان همراه شد تا اینکه توانست جاذبه بیشتری را در محافل متدین عربی داشته باشد. فاصله میان گفتمانهای اخوانی و وهابی پس از ظهور و بروز بهار عربی نیز آشکار شد. در این هنگام بود که عملکرد اخوانالمسلمین نشان داد که این جمعیت نهتنها با نقشآفرینی عربستان در منطقه بلکه با ایدئولوژی وهابیت که نظام سعودی بر پایه آن بنا شده، مخالف است. اینجاست که درمییابیم چرا خاندان سعودی سیاست دشمنی را در قبال اخوانالمسلمین در پیش گرفتند و همواره این جمعیت را به عنوان خطری برای موجودیت خود قلمداد کردهاند. حمایت خاندان سعودی از کودتای نظامی در مصر، پشتیبانی از نظام سابق در یمن و همچنین تحت فشار قرار دادن قطر به دلیل حمایت از اخوان و حماس، نشان از آن دارد که عربستان سعودی به اخوانالمسلمین به عنوان تهدیدی جدی برای مشروعیت و موجودیت خود مینگرد.