نسل دهه 90 «اخوانالمسلمین» چگونه پرورش یافت؟/شخصی عادی نباش…
در دهه 90 قرن گذشته هر نوزادی که متولد میشُد، در واقع وارث آرزوهایی بود که پدرانش در تحقق آن عاجز ماندند. به عنوان نمونه، این نوزاد به عنوان کسی که قدس را آزاد خواهد کرد، مسلمانان را گردهم جمع خواهد کرد، امت اسلامی را یاری خواهد کرد و جهل را از بین خواهد برد، شناخته میشُد. هر فرزندی که متولد میشد، وارث برآورده ساختن آرزویی لقب میگرفت. به عنوان مثال، در میان نوزادانی که متولد میشدند، کسی نبود که در آینده سرباز ارتش صلاحالدین، آشپر و يا از خدمه آن باشد
الجزیره – زهره العلا
ترجمه: رامین حسین آبادیان
«پدر و مادرم از اعضای سازمان هستند. من از کودکی با جمعیت اخوانالمسلمین مخالف بودم اما بر مبنای ایدئولوژی این جمعیت پرورش یافتم و تربیت شدم. به عنوان نمونه اینگونه تربیت شدیم که تنها فیلمها و سریالهای مشخصی را دنبال کنیم و به همین دلیل، من فیلمها و سریالهای تلویزیون مصر را مشاهده نکردم. مادرم از اعضای اخوانالمسلمین سوریه است. او به شدت تحت تأثیر تفکر جهادی بود و حتی در این زمینه از پدرم نیز تندروتر و افراطیتر بود. مادرم تصاویر زنان را از مجلات جدا میکرد و ما نیز در پاره کردن این تصاویر با او همراه میشدیم. این مسأله باعث شد تا احساس کنم که با دوستانم تفاوت دارم. به عنوان مثال، سرگرمیهایمان با یکدیگر تفاوت داشت؛ علاقه مشترک و یکسانی به بازیگران سلبریتی میان ما وجود نداشت. زبان مشترکی هم میانمان وجود نداشت تا آنچه را که میگویند، درک کنم. همین مسائل موجب میشد تا تصور کنم میان من و آنها وجه تمایز وجود دارد. زمانی که از نوجوانی یعنی در مقطع تحصیلی دبیرستان از دایره اخوانالمسلمین خارج شدم، دوستانم را به دقت انتخاب میکردم به گونهای که به من شباهت داشته باشند و مانند من پرورش یافته باشند نه اینکه افراد بیارزشی باشند که تمام خلاقیتشان در زندگی علاقهمندی به تامر حسنی (خواننده مصری) است».
آنچه که خواندید، بخشی از گفتگو با جوان 27 سالهای است که نخواست نامش فاش شود و به همین دلیل در اینجا به نام اختصاری «س.ع» از وی اکتفاء میکنیم. او فرزند یک خانواده اخوانی است. او در گفتگوی خود با ما همچنین میگوید: «من آهنگها و موسیقیهای خاصی را گوش میدادم. پدرم اولین کسی بود که اینترنت را به خانه ما آورد و من نیز وارد عالَم اینترنت شدم و خود را با آن سرگرم کردم. فیلمهای کارتونی ژاپنی را میدیدم و به مشاهده فیلمهای غربی و موسیقیهای خارجی میپرداختم. اما از آنجایی که موسیقی، حرام تلقی میشد من از آشکار کردن آن امتناع میکردم، زیرا باعث از دست رفتن آبرویم میشد».
«س .ع» یک استثناء نیست، چراکه شباهت بسیاری میان شیوه تربیتی او با شیوه تربیتی بسیاری از اعضای «اخوانالمسلمین» و افراد تحت تأثیر آنها، وجود دارد. در کتاب «احمد ابوخلیل» تحت عنوان «روزگاری که اسلامگرا بودم» زندگی جوانی که در محیط تربیتی اخوانی پرورش یافته، روایت شده است به گونهای که وی این شیوه تربیتی را در دوران کودکی و نوجوانی حس کرده و از احساس تمایز از افراد همسنوسالش سخن میگوید. او تأکید میکند: «در زمان کودکی، پرداختن به موسیقیها و برنامههای کامپیوتری تنها عامل احساس تمایزم از دیگران نبود، بلکه رفتارهایم نیز با آنها تفاوت داشت. به عنوان نمونه، پیش از شروع غذا خوردن، نجوا میکردم و در اول یا آخر غذا، پدرم گفتن بسمالله را به من یادآوری میکرد. افزون بر این، ایراد ذکرهای صبحگاهی و عصرگاهی و همچنین اذکارِ هنگام خواب و… نیز ترک نمیشد.»
بدون شک، انجام چنین کارهایی، این احساس را در کسانی که چنین رفتارهایی دارند، به وجود میآورد که آنها در ویژگیهای خود با مجموعهای از مردم شباهت دارند و از مجموعهای دیگر نیز متمایز هستند و بدینترتیب، با تکرار رفتارهای خود میتوانند احترام مجموعهای از افراد را به خود جلب کنند. ازهمینروی، این رفتارها نوعی احترام برای شخصیت فرد به ارمغان میآورد و او را از نظایرش متمایز میسازد.
نسل دهه 90… نسل آرزوهای بزرگ
آنچه که گفته شد برخی ویژگیهای نحوه پرورش اعضای «اخوانالمسلمین» در دهه 90 بود. این همان نسلی است که در دهه 90 قرن گذشته یا کمی پیشتر از آن متولد شده است و حاصل تربیت نسل پدرانی است که در دهه 70 تحت تأثیر بیداری اسلامی و امتداد آن در مصر، قرار گرفتند. اعضای «اخوانالمسلمین» در این نسل به روش محافظهکارانه تربیت شدند؛ یعنی شیوه تربیتی نزدیک به روش «دینداری سلفی». به همین دلیل، این نسل مسائل و قضایای مورد اختلاف نسل دهه 70 را به طور کامل به ارث برده است. ازجمله این مسائل و قضایا میتوان به «گوش دادن موسیقی»، «مسأله لباس و حجاب»، «عدم مشارکت در مراسمهای مختلط» و «ارتباط با مسأله فلسطین و حمایت از تمام امت اسلامی» اشاره کرد. این مسائل و قضایا بخش اعظمی از اهتمام این نسل را به خود اختصاص دادند.
روش تربیت در «اخوانالمسلمین» با روش تربیت افراد در طبقه متوسط عمومی مشابه است. تو باید برای دستیابی به جایگاه اجتماعی والا در تحصیلت متمایز باشی به گونهای که جامعه به تو احتیاج مبرم داشته باشد. «م.ن» به پدرش اشاره میکند که از لحاظ اجتماعی میتوان او را «محافظهکار» توصیف کرد. با اینحال، این پدر، او را به خروج از «اسکندریه» تشویق کرد تا در «قاهره» در رشته «رسانه و ارتباطات تحصیل کند و به جایگاهی برسد».
تو باید «الگو» باشی
حضور در محیط تربیتی اخوانی، علاوه بر اینکه فرهنگ طبقه متوسط یعنی تمایل به سمت تغییر و برخورداری از جایگاه اجتماعی را در فرد به وجود میآورد، موجب شکلگیری یک اصول ثابتی نیز میشود. این بدان معناست که فردی که در چنین محیطی پرورش مییابد، میبایست به یک پزشک، مهندس یا مدرس حرفهای مبدل گردد، یک مسلمان تأثیرگذار باشد، در تحصیل یکهتاز باشد، عبادتهایش منظم باشد، با فعالیتهای خود در جامعه بر دیگران تأثیرگذار باشد و به طور کلی یک الگو باشد. به گفته «س.ع» در این صورت است که فرد تبدیل به الگو میشود و زمانی که این سخنان از همان کودکی در گوش فرد زمزمه میشود، او در رفتارهای خود احتیاط به خرج میدهد.
کلمه «الگو» این احساس دائم را در فرد ایجاد میکند که او در عین متمایز بودن از دیگران، همواره درحال تعقیب شدن و مراقبت شدن است. این بدان معناست که فرد همواره تحت ذرهبین قرار دارد و نباید خطایی مرتکب شود که یک ضعف اخلاقی و اجتماعی محسوب میشود و موجبات احساس گناه را فراهم میآورد. علاوهبراین، جامعه به عنوان میدانی بزرگ برای تلاش، کوشش و جنگندگی تصویر میشود و دوگانه «فرد تلاشگر و فرد عادی»، و همچنین «سیاه و سفید» در آن شکل میگیرد. درهمین ارتباط، «اروی الطویل» وبلاگنویس مصری در مطلبی تحت عنوان «نسل حرفهای بزرگ و کارهای کوچک» به تثبیت احساس خودبزرگپنداری در میان نسل دهه 90 اشاره میکند و میگوید که افراد این نسل احساس میکنند که از هر آنچه که عادی است، فراتر هستند. آنها برای پیروزی در جنگ متوهمانه بر سَر آرزویی که در طول نسلها به ارث مانده است، تلاش میکنند. این وبلاگنویس مصری همچنین میگوید:
«در دهه 90 قرن گذشته هر نوزادی که متولد میشُد، در واقع وارث آرزوهایی بود که پدرانش در تحقق آن عاجز ماندند. به عنوان نمونه، این نوزاد به عنوان کسی که قدس را آزاد خواهد کرد، مسلمانان را گردهم جمع خواهد کرد، امت اسلامی را یاری خواهد کرد و جهل را از بین خواهد برد، شناخته میشُد. هر فرزندی که متولد میشد، وارث برآورده ساختن آرزویی لقب میگرفت. به عنوان مثال، در میان نوزادانی که متولد میشدند، کسی نبود که در آینده سرباز ارتش صلاحالدین، آشپر و یا از خدمه آن باشد».
«س.ع» در ادامه میگوید: «ما در میان دو عالَم متفاوت پرورش مییابیم. «عالم دینداریِ ایدهآل» که در آن به طور کامل باید در جستجوی خیر بود و همچنین عالم دیگری که سرشار از شر بوده و در آن التزامی وجود ندارد. در چنین عالمی فرد حق ندارد از حصارهای خود عبور کند و به صورت پختهتر و نضجیافتهتر به امور بنگرد. در این شرایط، فرد بر اساس تجارب شخصیتهای دیگر به کشف حقیقت در مراحل مختلف میپردازد اما آنچه همگان در جریان مصاحبههای مذکور بر سَر آن اتفاق نظر پیدا کردند، این است که مدارس دولتی اولین مرحله مواجهه با بحرانِ ناشی از احساس تمایز از دیگران را تشکیل میدهند.
مدرسه دولتی؛ اولین مرحله مواجهه با بحرانِ ناشی از احساس تمایز!
کودک در چنین فضاها و محافلی احساس میکند که عالَم پیرامونش شبیه خانه است. وی معمولا در کنار خانوادهاش است و در مسجد نیز رفت و آمد میکند تا اینکه در نهایت وارد مدرسه میشود؛ به ویژه مدرسه دولتی. ورود به مدارس دولتی در سایه بحرانی شدن وضعیت آموزش و تعلیم در واقع به منزله خارج شدن از محیط امنی است که خانه و مدارس خصوصی آن را فراهم کردهاند. این همان مسألهای است که دختر 30 ساله اهل «اسکندریه» که در یک خانواده اخوانی پرورش یافته است، بدان اشاره میکند و میگوید:
«من در یک مدرسه خصوصی و یک خانه دارایِ نظم و انضباط بودم اما در مرحله تحصیلی دبیرستان وارد مدرسه دولتی و عمومی شدم که افراد تیزهوش در آن جایی نداشتند. تجربه شوکهکنندهای بود. در آن زمان باید از خودم دفاع میکردم تا مورد اهانت واقع نشوم. با فرهنگهای مختلفی در جامعه آشنا شدم. من متوجه شدم که جامعه اخوانیها یک جامعه منزوی است. من دختران نوجوانی را یافتم که سیگار میکشیدند. بنابراین، باید به یک مکانیزم دفاعی در چنین محیطی پناه میبردم. در دوران نوجوانی کار من حتی به تمرد و سرکشی در خانه نیز کشیده شد. من در مرحله تحصیلی دبیرستان، واژهنامه یا فرهنگ لغتی را به عنوان مکانیزم دفاع از خود، تهیه کردم.»
اما نکته قابل ملاحظه این است که واکنش افراد در مدارس مختلف، براساس نوع شخصیت آنها و میزان قدرتشان در سازگار شدن با محیط مدرسه و جغرافیای آن، متفاوت است. درهمین ارتباط، «م.ن» میگوید که با یک محیط مختلف در مدرسه دولتی سازگار شده و دوستان زیادی را نیز در این محیط پیدا کرده است. او میگوید که متوجه شده چگونه باید در چنین محیطی از خود محافظت کند. این درحالی است که خواهر بزرگترش یاد نگرفت چگونه با یک محیط متفاوت در مدارس دولتی سازگار شود. به همین دلیل مسیر تحصیل در مدارس خصوصی را در پیش گرفت.
در برخی از حالات، افراد با تصمیم خود مدارس خصوصی را ترک میکنند و به مدارس دولتی ملحق میشوند. این درست همان کاری است که «ن.ر» انجام داد. وی فردی 32 ساله از «سوهاج» است که در یک خانواده متدین محافظهکار پرورش یافته است. او به «اخوانالمسلمین» گرایش ندارد اما ازجمله افرادی است که تحت تأثیر این جمعیت قرار گرفته است. وی این اطلاعات را در گفتگو با «میدان الجزیره» ارائه کرده است. او در یک مدرسه خصوصی اسلامی که توسط اخوانیها اداره میشد، تحصیل میکرد؛ مدرسهای که در آن قوانینی نظیر «عدم مشارکت در مراسمهای مختلط»، «لزوم رعایت حجاب برای دختران مرحله تحصیلی راهنمایی» و «لزوم رعایت پوشیدن شال و روسری برای دختران مرحله تحصیلی دبیرستان» اجرا میشد. «ن.ر» روایت میکند که با یکی از معلمان مَرد مدرسه به دلیل اینکه وی یکی از دوستانش را کتک زده بود، درگیر شد. وی متعجب شده بود و در نزد خود میگفت: «چگونه ممکن است در یک مدرسه اسلامی یک مرد دست خود را روی یک دختر بلند کند»؟ «ن.ر» در ادامه یادآور شد: «من مصمم به رفتن به مدرسه دولتی بودم و معتقدم که پولهایم را در این مدرسه حرام کردم. من در مدرسه دولتی، قلدرمآبی را آموختم و متوجه شدم که هرکس مرا آزار دهد باید او را بیازارم. من در مدارس دولتی برای اولین بار مسیحیان را دیدم و همچنین انسانهای فقیر را دیدم».
میخواهم فرمانده ارتش شوم و قدس را آزاد کنم!
علیرغم اینکه «ن.ر» در جریان تجربهای که سپری کرد، تفاوت چندانی میان مدارس خصوصی و مدارس اسلامی احساس نکرد، اما یک وبلاگنویس به نام «محمد عبدالقهار» با انتشار مطلبی به مسأله دیگری اشاره میکند. وی میگوید: «مدارس اسلامی یکی از ابزارهای ترویج شیوه تربیتی اخوانی میان اقشار مختلف طبقه متوسط جامعه بودند. مدارس با بهرهبرداری از نقش معلم در تأثیرگذاری بر دانشآموز، دایره افراد تحت تأثیر فکری و تربیتی اخوانالمسلمین را گستردهتر کردند».
«عبدالقهار» در مطلب خود همچنین مینویسد: «معلمی از دانشآموزش در یکی از مراحل تحصیلی در مدرسه اسلامی سؤال کرد که در آینده میخواهد به چه جایگاهی برسد؟ معمولا بچهها در چنین شرایطی پاسخ میدهند که میخواهند مهندس و یا پزشک بشوند. اینها پاسخهای روتینی هستند که پدران و مادران به فرزندانشان میآموزند. دانشآموز کمی تأمل کرد و سپس درخششی در چشمانش ایجاد شد و گفت: میخواهم فرمانده ارتش شوم و بیتالمقدس را آزاد کنم. به یکباره چهره معلم بشاش شد و او جواب دانشآموزش را ستود. او تأکید کرد که دانشآموزش بهترین پاسخ را داده و این پاسخ نشانگر حسن تربیتش است. سپس معلم به تعریف قصه «محمد الفتاح» اشاره کرد که معلمش او را به دریا برده بود تا قسطنطنیه را به او نشان دهد و از فتح آن سخن بگوید. دانشآموزان با شگفتی قصه را دنبال میکردند و همچون کودکان فاتح، برای فتح نبرد وارد رؤیاهای متوهمانهشان شدند. این رؤیاها از کودکی تا نوجوانی با دانشآموز بودند؛ شاید خندهآور باشد که بگوییم این رؤیاها همچون کلاهی بزرگ بر سَر کودکی کوچک، قرار گرفتند. با اینحال، این آرزوهای پر رنگ و لعاب هستند که تشویق دیگران را برمیانگیزند. دانشآموز ما این مسأله را خیلی زود متوجه شد».
ارائه الگوی فوق یعنی دانشآموزی که لباس آرزوها و رؤیاهایش بسیار بزرگتر از حجم وی بود، این مسأله را ثابت میکند که آموزش و راه و روش آن تأثیر بسزایی بر ساخت شخصیت افرادِ این نسل دارد. اهمیت بحث آموزش و راه و روش آن در ساخت شخصیت افراد این نسل، فارغ از نوع تجارب مختلفی است که افراد در مصر یا دیگر کشورهای حاشیه خلیج [فارس] با آن مواجه میشوند. میتوان نوعی طرز تفکر مشابه میان آنانکه در محیط اجتماعی اخوانی پرورش یافتند با آنانکه در محیط مدرسه پرورش پیدا کردهاند، یافت.
درهمینارتباط، «منیر فاشه» کارشناس فلسطینی امور تربیتی معتقد است: «مدرسه مانع از قدرت یافتن کودک برای معرفی کردن صادقانه خود میشود. در مدرسه کودک یاد میگیرد آنچه را که به او ارتباط ندارد، بیان کند. بنابراین، کودک به تدریج قدرتش در تشخیص آنچه را که به او ارتباط دارد، از دست میدهد. او یاد میگیرد چیزی بگوید که به آن ایمان ندارد و یا حتی آن را احساس نمیکند. کودک میآموزد که اگر فکر و هوش و حواسش را تعطیل کند، مورد تشویق و حمایت نهادها و مقامات قرار میگیرد. بدینترتیب، کودک در سنین پایین یاد میگیرد که معرفت و شناخت با کلمات و جملات تُهی و فاقد معنا در زندگی آغاز میشود و به همین دلیل، قدرتش برای به تکامل رساندن استنباطش از معانی و مفاهیم مسائل را از دست میدهد. در نتیجه کودک مسائل باورناپذیر را باور میکند و اموری را قبول میکند که اساسا هیچ توجیهی برای قبول آنها وجود ندارد».
ممانعت مدرسه از شکلگیری توانایی کودکان برای معرفی صادقانه خود ـ آنگونه که منیر فاشه گفت ـ با پدیده تثبیت رؤیاهای متوهمانه در وجود کودکان در محافل تربیتی اخوانی، در یک جهت قرار دارد. این همان مسألهای است که «عبد القهار» به آن اشاره میکند. او میگوید که کودک یا دانشآموز در گنجینه خود به جستجوی ستارههای درخشنده، آزادکنندگان بیتالمقدس، مدیران موفق شرکتها، کارآفرینان موفق و … ادامه میدهد و همواره از عدم تمایز خود از دیگران میهراسد و نگران است که مبادا منزوی شود. این بدان معناست که وی احساس میکند که اگر نتواند کاری انجام دهد که شایسته تشویق دیگران باشد، یک انسان عادی خواهد بود و در انزوا قرار خواهد گرفت. تمامی اینها درحالی است که این دانشآموز یا کودک هیچگاه به تواناییها و قدرتهایی که از آن برخوردار است، فکر نمیکند و به این نمیاندیشد که درحال حاضر چه تمایلاتی دارد و چه چیزی منافعش را تأمین میکند.
علیرغم آنچه که گفته شد، ارزشگذاری نمادین بر گرایش به مظاهر تربیت و پرورش اجتماعی، زیاد به طول نیانجامید و این پدیده سرمایه خود را به تدریج از دست داد؛ به گونهای که دیگر عامل تشویق از سوی دیگران نبود. درهمینحال، با تغییر اوضاع سیاسی، افرادی که در چنین محیط و فضایی پرورش یافتند دیگر وجه تمایزی از دیگران نداشتند بلکه برعکس، رفتارهایشان به یک منبع تهدید و خطری برای آنها تبدیل شد. این اتفاق به ویژه پس از کودتای ژوئیه 2013 رخ داد. اما چگونه چنین تغییر و تحولی به وقوع پیوست؟
مرحله پساد کودتای ژوئیه 2013 … تغییر و تحول چگونه اتفاق افتاد؟
«نیاز دارم که یک انسان عادی باشم؛ در میان مردم زندگی کنم و زندگی عادی داشته باشم، چراکه من به دلیل اخوانی بودن، همواره مورد تنفر بودهام».
کلمه «عادی» به صورت چشمگیر توسط بسیاری از اشخاصی که با «میدان الجزیره» گفتگو کردند، تکرار شده است. این کلمه به ویژه در اظهارات افرادی که فعالیت داوطلبانه در حوزههای فرهنگی، دانشجویی و انقلابی در سطح جامعه داشتهاند، بیش از دیگران وجود دارد. «س.ع» میگوید که همزمان با رویدادهای کودتا و افزایش دشمنیها از سوی دولت با «اخوانالمسلمین»، او نیز احساس کرد به دلیل پرورش در یک خانواده اخوانی، مورد تنفر واقع شده است. از همینروی، او میبایست خود را با شرایط جدید در مصر وفق میداد تا به یک انسان عادی تبدیل شود. او خود میگوید: «در چنین شرایطی باید فقط خودِ خودت شوی و نه فردی برای امت یا فردی فعال در حوزههای مختلف یا یک اسلامگرا».
از سوی دیگر، «ه.م» میگوید که او در آخرین سال دوران تحصیلی دانشگاهی شال و روسری را کنار گذاشت و به استفاده از تکه پارچهای بر سَر خود بسنده کرد تا بیشتر شبیه دوستان عادیاش شود تا بدینترتیب به عنوان یک اخوانی از دیگران متمایز نباشد. «ن.أ» نیز که فارغالتحصیل دانشکده «تجارت» و عضو کنونی «اخوانالمسلمین» است، میگوید که به شدت از اینکه به خاطر صِرف استفاده از شال و روسری، توسط دوستانش به عنوان یک اخوانی خطاب میشود، ناراحت است، زیرا معتقد است در این صورت ممکن تحت تعقیب امنیتی قرار گیرد و یا به افراطیگری در مواضع متهم شود. علیرغم اینکه استفاده از شال و روسری سنتی در میان دختران دارای گرایش اخوانی در مناطق خارج از قاهره همچنان مرسوم است و مادران نسلهای قدیمیتر نیز به صورت گسترده از این نوع پوشش استفاده میکنند، اما این پدیده در نزد دختران دهه 90 کمتر دیده میشود.
در عین حال، پرورش یافتن براساس آموزههای اخوانی مانند «برخورداری از حجاب سفت و سخت»، «انجام عبادات بسیار»، «عدم گوش دادن به موسیقی و عدم مشاهده فیلم» به برخی افراد احساس اطمینان میدهد. «م.ع» که به یک خانواده ملتزم گرایش دارد و البته عضو هیچ جریان اسلامی هم نیست، همراه با همسر اخوانیاش در «استانبول» زندگی میکند. وی به شیوع موج کشف حجاب در میان بسیاری از دخترانی که در ترکیه با آنها آشنا شده است، اشاره میکند و میگوید: «من از این مسأله نگران هستم. من دوست دارم دختران از روسریهای بلند استفاده کنند و حجاب بیشتر و بهتری داشته باشند». اینجاست که حجاب، ماهیت خود به عنوان یک پدیده واجب دینی را از دست میدهد و به پدیدهای تبدیل میشود که افراد به دلیل وجود ناامنیِ مادی، معیشتی و شغلی در غربت و یا به علت وجود تهدید امنیتی در داخل کشورِ خود، به آن پایبند هستند.
در گیرودار تغییر و تحولاتی که بدان اشاره شد، برخی از افراد این نسل احساس میکنند که عالَم قدیمشان فروپاشیده است و به همین دلیل، به دور از آنچه که از کودکی یاد گرفتند و آرزوهایی که به ارث بردند، به جستجوی خودِ حقیقیشان میپردازند و دیگر همچون گذشته، مسائل اختلافی مانند فیلم و موسیقی و مراسمهای مختلط، ذهنشان را مشغول نمیکند. این افراد، غبار تمایز از دیگران را از خود کنار میزنند تا به این ایمان برسند که آنها اشخاصی عادی هستند اما در مقابل، برخی همچنان در اندیشه تمایز و آرزوهای بزرگتر اما به شکلی دیگر، باقی میمانند.