نسبت قومیت و سیاست در افغانستان؛ روند ملتسازی شروع شده و آینده بهتری پیش روست
مسیری بالاخره آغاز شد. مسیر فعلی هم که آغاز شده به نظر من اگر از لحاظ جامعه شناسی تحلیل کنیم مسیر چندان ناکامی هم نیست. پروسه ملت سازی پروسه ای بسیار طولانی است ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم جامعه ای که تمام تاریخ اش مملو از سیاست قومی و قبیلهای بوده است و سیاست انحصار و استبداد و تمامیت طلبی وجود داشته است، یک شبه آن را به سمت سیاست مردم سالاری سوق دهیم. ولی همیناندازه که ما تاکنون در افغانستان پیش آمده ایم دستاورد چشمگیری بوده است. ما در جامعه افغانستان به این نقطه رسیدیم که همگی متفقند به جز تعامل و هم پذیری همه اقوام افغانستان راه دیگری وجود ندارد چیزی که در گذشته وجود نداشت. این روحیه در گذشته نبود.
خلیل احمدی
دکتر عبدالقیوم سجادی، از چهره های برجسته علمی و سیاسی افغانستان است. ایشان استاد دانشگاه و رئیس پیشین دانشگاه خاتمالنبیین-کابل است. کتاب مهمی در رابطه با وضعیت سیاسی افغانستان نگاشتهاند با عنوان «جامعه شناسی سیاسی افغانستان». همچنین ایشان نماینده پارلمان افغانستان نیز هستند. با ایشان به گفتگو نشستیم و از ایشان راجع به مسائل اجتماعی، قومی و سیاسی افغانستان سوالاتی را مطرح کردیم. پاسخهای دقیق و علمی ایشان به شرح زیر است:
روابط قومی در افغانستان تا چه میزانی بر مسائل سیاسی تاثیرگذار است؟ روابط قدرت و قومیت در افغانستان به چه شکل است؟
از منظر جامعه شناسی سیاسی جامعه افغانستان به تعبیر دورکیم، جزو جوامع مکانیکی است. یعنی همبستگی اجتماعی براساس روابط قومی و مناسبات خویشاوندی و عوامل خونی و نژادی استوار است. لذا هویت و ماهیت غالب این جامعه، سنتی و قبیلگی است. بنابراین مناسبات اجتماعی این جامعه بر اساس هویت قبیلهای شکل میگیرد. همین ساختار بر مناسبات قدرت تاثیر میگذارد. یعنی روابط عمیقی میان قدرت و قومیت در افغانستان وجود دارد که عمدتاً در 5 شاخه نمود مییابد. پشتونها، تاجیکها، هزاره ها، ازبکها و اقوام خرد.
این پنج دسته در سطح کلان تعریف میشوند. در سطح خردتر، شکافهای قبیلگی درون همین مجموعات قومی وجود دارد که این باز در قوم پشتون بیشتر تبارز دارد. مثلا درون جامعه پشتون اختلاف بین «درانیها» و «غلزاییها» را داریم که یک مسئله مهم و تاثیر گذار در مناسبت سیاست و قدرت است. از منظر تاریخی «درانیها» دارندگان قدرت بودهاند و «غلزاییها» در حاشیه بودهاند و یا حداقل شریک قدرت بودهاند و نه صاحب قدرت. هر زمانی که یک نوع عبور از این ساختار تاریخی صورت میگیرد چالشهای سیاسی مهمی پدید آمده است. به همین دلیل شما میبینید مثلا تعارض طالبان با آقای اشرف غنی در شرایط فعلی به مراتب بیشتر از تعارضات طالبان با آقای حامد کرزی است. چرا؟ چون طالبان، بیشتر درانی هستند و رئیس جمهور غنی که فعلا قدرت را در دست دارد، از طایفه غلزایی هست.
با توجه با ماهیت قومی و قبیلگی که جامعه افغانستان دارد طبعا مناسبات سیاسی هم متاثر از ساختار اجتماعی جامعه افغانستان است. عزل و نصبها و حتی مشارکت افراد یا احزاب در سمتهای مختلف سیاسی متاثر است از ساختار قومی جامعه افغانستان. لذا احزاب سیاسی و جریانهای سیاسی نیز ماهیت قومی و قبیلهای دارند.
در انتخابات اخیر تیمهایی که شکل گرفتند، معمولا یک متشکل از اقوام مختلف هستند. یعنی یک پشتون، تاجیک، هزاره یا ازبک حضور دارند. مثلا معاونین اشرف غنی یک هزاره و یک تاجیک است. با این توضیحات شما این مسئله چگونه توجیه میشود؟ اگر ما بنا را بگذاریم بر این که سیاست از دل این روابط اجتماعی خارج می شود طبعا باید اطراف آقای عبدالله پر از تاجیکها باشد ولی اینطور نیست؟
این بحث برمیگردد به ابزارهایی که سیاستمداران برای کسب قدرت و حفظ قدرت از آن استفاده میکند. نکته این است که قومیت یک عنصر مهم در کنار دیگر عناصر است. شما کنفرانس بن را ببینید. زمانیکه اولین دولت انتقالی بعد از فروپاشی طالبان طراحی شد، مدلی ارائه شد که در کنار رئیس جمهور پشتون، معاونینی از اقوام دیگر وجود داشته باشد. الان هم بصورت نانوشته یک توافق وجود دارد که در تمام سمتهای حکومتی و حکومت داری باید تمام اقوام به نوعی سهمی در قدرت داشته باشند و این خودش نشان دهنده این است که این تقسیم بندی، از همان ساختار اجتماعی جامعه افغانستان متاثر است.
نکته ای که شما اشاره میکنید که مثلا در تیمهای انتخاباتی اقوام مختلف به نوعی حضور دارند خب طبیعی است این هم جزو الزامات همان جامعه هست. در آن جامعه چون ساختار اجتماعی و قبیلهای هست لذا سیاستمدار نیاز دارد تا تیم انتخاباتیای به نمایش بگذارد که نمایانگر اشتراک همه اقوام باشد. اتفاقا همین پدیده متاثر از ساختار اجتماعی افغانستان است والا دلیل ندارد که از همه اقوام حتما در این چینش حضور داشته باشد. قاعدتا باید از همه افکار وجود داشته باشد. اما اینکه از چهرههای درشت هر قوم به نمایش گذاشته میشود میخواهد به مخاطبان و به افکار عمومی این پیام را بدهد: «در مجموعه ای که من کار میکنم همه اقوام شریک هستند و حضور دارند.»
این دقیقا بازتاب دهنده همان ساختار اجتماعی و ساختار قبیلهای و قومی جامعه افغانستان است. تیمهای انتخاباتی قبل از اینکه بر مبنای یک فکر مشترک شکل بگیرد بر اساس بدهبستانهای سیاسی درون قومی شکل میگیرد، یعنی ائتلافها بسیار تاکتیکی و مقطعی است. متاسفانه ائتلافها و جبهه بندیهای سیاسی که در افغانستان شکل می گیرد بسیار ناپایدار است. علت این است که اینها بصورت مکانیکی شکل میگیرند، بر اساس بده بستانهای قومی شکل میگیرند، بر اساس استفادههای ابزاری از عنصر قومیت شکل میگیرند. نه بر مبنای فکر مشترک یا برنامه مشترک یا اندیشه سیاسی مشترک.
در عصر جدید افکار و باورها یا اهداف مشترک است که افراد و مجموعهها را گرد هم جمع میکند ولی در افغانستان اینگونه نیست. افراد بر اساس افکار و باورهای سیاسی دور هم جمع نمیشوند. شما خیلی نمیتوانید بین فکر سیاسی پشتونی که در کنار دکتر عبدالله است، تشابه فکری مشاهده کنید. افراد بر اساس همفکری موتلف نمیشوند بلکه بر اساس سود و منافع در کنار این یا آن تیم قرار میگیرند. اینجا باور و اندیشه خیلی نقشی ندارد. اساسا یکی از خصلتهای مهم جامعه سنتی و قبیلهای این است که در آن فرد بسیار مهم است و اراده فرد تعیین کننده است و نه جمع یا فکر جمعی.
شما در تعریف احزاب سیاسی و جریانهای سیاسی میبینید، جریانهای سیاسی مجموعه افرادی هستند که بر محوریت اهداف مشترک تشکلی را ایجاد میکنند و در درون آن کار میکنند. اما در افغانستان متاسفانه اینگونه نیست، افراد بر اساس اهداف مشترک یک تشکل را ایجاد نمیکنند. در ادامه باید عرض کنم که این مسئله دو سطح دارد. در سطح خرد، احزاب سیاسی موجود در افغانستان ماهیت قومی و قبیلهای دارند یعنی «قومیت» مشترک باعث شده افراد در یک تشکل سیاسی به نام حزب جمع شوند. در سطح کلان، یا «منافع مشترک» یا «تهدید مشترک» عامل گردآورنده گروهها است. فکر مشترک در کار نیست.
مثلا شما ممکن است بگوئید اشخاصی که طرفدار نظام پارلمانی هستند باید در یک جریان جمع شوند، اما این گونه نیست. شما ببینید اشخاصی هستد که از نظام پارلمانی دفاع میکنند ولی فردا موضعی در همراهی با اشخاصی میگیرند که از نظام ریاستی دفاع میکنند. قومیتهای غیر پشتون هرگاه احساس کردند که در حاشیه قرار میگیرند به صورت مقطعی دور هم جمع شدند و یک ائتلافی ایجاد کردند. یا در دوران طالبان تهدید مشترک باعث شد که یک جبهه مشترک مقاومت، ضد طالبان موسوم به جبهه شمال شکل بگیرد. اینها گروههایی بودند که پیش از آن مشغول جنگ با یکدیگر بودند. اما تهدید مشترکی به نام طالبان باعث تشکیل جبههای جدید شد.
لذا میبینیم که قومیت تبدیل به ابزاری در دست قدرتمندان شده است. یکی از ابزارهایی که سیاستمداران در افغانستان برای جلب افکار عمومی از آن استفاده میکنند عنصر قومیت است. درست است که سیاست ماهیت قومی دارد ولی سیاست قومی و قبیلهای سیاست کار آمد نیست. سیاست و حکومت نیازمند تخصص و کاردانی و کارآمدی است. کارآمدی و کاردانی مبنایی است که شما فراتر از مناسبات و روابط قومی و قبیلهای افراد را به درون سیستم سیاسی جذب میکنید.
منظورتان دولت تکنوکرات است؟
اساسا سیستم سیاسی زمانی قابل قبول برای جامعه است که کارآمدی داشته باشد. سیستمی که دارای ماهیت قبیلگی و قومی باشد نمیتواند کارآمد باشد. سیاستمداران ما در جامعه افغانستان سعی میکنند از آدرس قومیت برای خود جایگاه اجتماعی و سیاسی ایجاد بکنند. در جوامع مدرن، سیاست دارای ریشههای اجتماعی متنوع و پراکنده است که در دل این جامعه است. فوکو میگفت ریشههای سیاست مثل مویرگهای بدن در تمام بخشهای جامعه پخش است. شما نمیتوانید روی یک جا انگشت بگذراید و بگویید سرچشمه سیاست اینجاست. طبقات اجتماعی ، نهادهای مدنی، احزاب سیاسی، نهادهای دینی و فرهنگی همه اینها به گونهای میتوانند منابع و سرچشمههای سیاست در یک جامعه باشند. در جامعه افغانستان همه اینها کم و بیش مثل هر جامعه دیگری هست. ولی آن منبع اصلی که بیشترین تاثیر را در سیاست دارد، عنصر قومیت است.
احزاب و نهادهای مدنی که ایجاد میشود از روابط قومی تاثیر میپذیرند. حتی متاسفانه تفسیری که از دین در جامعه افغانستان داریم متاثر از نگاه قومیت است. شما میبینید تفسیر سنتی و نادرستی که از جایگاه زن در جامعه افغانستان وجود دارد از عنعنات و رسومات پس مانده در درون جامعه افغانستان اثر پذیرفته است. اینکه شما به عنوان مثال کرامت زن را در پرده نشینی او میبینید مربوط به سنتهای قبائلی است.
حالا بحث این است که این ماهیت سیاست قومی بالاخره باید یک جایی قطع شود. این در نسبت با مدرنیته یک نسبت تعارضی است. شاخصهای سیاست قومی با شاخصهای سیاست مدرن در تعارض جدی قرار دارد. یعنی باور من این است که از عوامل اساسی توسعه نیافتگی و پس ماندگی جامعه افغانستان همین فرهنگ و باور قبیلهای و سنتی است. ما 40 سال است در مسیر تعامل با دنیای مدرن پیش می رویم ولی شاهد تغییرات جدی در باورهای قبیله ای نیستیم. علت این است که منافع دارندگان قدرت با استمرار سیاست قومی گره خورده است. در حال حاضر، لیدرهای سیاسی و قومی جامعه افغانستان بخشی از اعتبارشان بخاطر فعالیتهای دوره جهاد بوده است.
بخش مهمترش این است که خود را نمادی قومی ساختهاند. لذا اینها تلاش میکنند این سیاست قومی همچنان ادامه پیدا بکند. عامل مهم دیگر این است که بالاخره جامعهای که اکثریت شان بی سواد است و جامعهای که اکثریتشان هویت خود را در مرزهای قوم و قبیله تعریف میکنند، تا زمانی که آگاهی لازم را پیدا نکنند و تا زمانی که یک شناختی از دنیا و جهان مدرن پیدا نکنند، طبیعی است همچنان در حدود همین مرزهای قومی و قبیلگی محصور و محدود باشند.
این رویه تا چه زمانی ادامه مییابد؟
تا زمانی که یک تحول فرهنگی عمیق و همه جانبه نتوانیم ایجاد بکنیم این رویه خواهد بود. برای گذار از این وضعیت نیاز داریم که سیاست قبیلهای و قومی را تبدیل به یک سیاست ملی بسازیم و دولت قبیلهای را تبدیل به دولت ملی کنیم. دولتی که واقعا عنصر قبیله تعیین کننده نباشد بلکه بر اساس همین مولفههای جدید دولت- ملت مدرن یک دولت جدید ایجاد کنیم. تحول فرهنگی هم در جامعه افغانستان زمانی اتفاق خواهد افتاد که در قدم اول این تعداد انبوه بی سواد تبدیل به آدمهای تحصیل کرده یا آدمهای باسواد بشود و مردم به یک آگاهی جمعی برسند.
چرا نسل تحصیلکرده جدید همچنان براساس گرایشات قومیکنشگری میکنند. چه تکنوکراتها، چه روشنفکران چه هزارهها و چه پشتونها، همان سیاست را به نوعی حتی رادیکال تر ادامه میدهند؟
نکته اول اینکه امروزه در جامعه شناسی معرفت، این بحث به صورت جدی مطرح است که شناخت و فهم ما بیطرفانه نیست و شناخت کاملا فارغ از ارزشهای اجتماعی نداریم. معرفت زمانمند و زمینهمند است. وقتی ما درون یک جامعه قبیلهای هستیم، نفس میکشیم، خواه ناخواه فهم ما، تفسیر ما و شناخت ما هم متاثر از آن ساختار و باورهای قبیلهای میشود.
نکته دوم اینکه متاسفانه باید بپذیریم که سیاست یا امر سیاسی همیشه سایه و سیطره سنگین خودش را روی امر اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی دارد. وقتی سیاست در جامعه ما ماهیت قومی پیدا میکند طبیعی است که تحلیلها و قضاوتهای ما ماهیت قومی پیدا میکند، بخصوص وقتی که آن سیاست قومی باعث میشود که مجموعههای اقوام غیر حاکم در معرض بی توجهی و محروم سازی قرار بگیرند.
اگر ما بخواهیم همین را ارجاع بدهیم به شبکههای قدرت و ثروت در افغانستان، باید بگوییم که ما فقط یک شبکه قومی مستقر داریم که هیچ شبکه بدیلی در کنارش قرار ندارد. چگونه یک شبکه دیگر میتواند در کنار شبکه اصلی عرضاندام بکند؟
نه این امکانش هست. در جامعه شناسی بحثی داریم که چطور یک گفتمان در جامعه دچار تحول میشود؟ و چطور یک گفتمان جدید در جامعه جایگزین میشود؟ یک گفتمان زمانی که مفاهیم و مسائلی را که مطرح میکند دچار بی اعتباری میشود، فضا برای ظهور گفتمان رقیب باز میشود. شما گفتمان قومی سیاست را باید زیر سوال ببرید و ببینید که کارآیی ندارد و ببینید که هر روز عقبگرد را بدنبال میآورد، پس اعتبارش زیر سوال میرود. این گفتمان خود به خود در معرض سقوط قرار میگیرد اما کسانی هستند که این گفتمان را حفظ میکنند چون منافع دارند اگر مجموعههایی پیدا شوند که نقدا منافع خاصی در استقرار گفتمان حاکم نداشته باشند اینها بالاخره میتوانند این مدل جایگزین را مطرح کنند. مدل جایگزین هم طبعا پیرو اصول سیاست جدید خواهد بود که باید جایگزین سیاست قبیلهای شود. یعنی نه اینکه ما از نو چیزی را میسازیم، یعنی اینکه مثلا در انتخابات پارلمان، ما به جای اینکه فکر کنیم که چه کسی رابطه خویشاوندی قبیلهای با ما دارد به این بیندیشیم که چه کسی میتواند عنصر مفیدی باشد. اگر این باور را توانستیم به تصور جمعی جامعه تبدیل کنیم آن وقت گفتمان بدیل شکل میگیرد.
درست است که عده ای الان بر طبل قومیت میکویند ولی اگر قرار باشد ما هم همان مسیر را در پیش گیریم ما هم جایگاهی نداریم و به مقصدی نخواهیم رسید. برای اقلیتهای قومی هراندازه که فضا، فضای علمی، شایسته سالاری و قانون مند باشد قابل استفاده تر و مفید تر خواهد بود.
با توجه به این بحثها شما چه نظام و مدل سیاسی را مناسب جامعه افغانستان میدانید؟ ریاست جمهوری، پارلمانی، فدرالی یا غیر اینها؟
مدلهای سیاسی به خصوص مدل ریاستی و پارلمانی که بیشتر گپ زده میشود هر کدام نقاط قوت و ضعف خاص خودش را دارد ولی به باور بنده مهمترین مشکل جامعه افغانستان این است که متاثر از آن ساختار قبیلهای حاکمیت قانون وجود ندارد. شما سیستمی را به صورتی شکلی و فرمی میسازید ولی از نظر محتوا متاسفانه بر مبنای قانون استوار نیست. وقتی فرهنگ قانونگرایی وجود ندارد. سیستم حکومت را چه پارلمانی و چه فدرالی بگذارید، شما همچنان درگیر چالش هستید. مشکل محتواست. آن محتوا یعنی این که حاکمیت قانون وجود ندارد. در سیستم قبیلهای و سنتی، قانون اراده فرد و طبقه حاکم است . وقتی اراده فرد حاکم قانون شود و قانون گذاری وجود نداشته باشد، شما اگر نظام ریاستی داشته باشید همچنان مشکل خواهید داشت و به سمت استبداد و خودکامگی میروید. نظام پارلمانی هم داشته باشید باز هم دچار مشکل هستید و به سمت تقابل پارلمان و قوه مجریه حرکت میکنید لذا مشکل فرم نیست بلکه محتوا ست.
اگر مشکلات فعلی ما ریشه در این داشته باشد که ملت سازی در افغانستان صورت نگرفته است آیا در تاریخ معاصر افغانستان زمانی بوده که ما به سمت ملت سازی حرکت کرده باشیم؟ حداقل حرکت ناقص یا نیمه تمامی که نسبت به بقیه ادوار بهتر باشد؟
هجده سال اخیر را میتوان یکی از مقاطع مثبت در تاریخ معاصر افغانستان برای حرکت به سمت پروسه ملت سازی نام برد. در گذشته اصلا چنین چیزی نبوده است. در گذشته ملت سازی تحت تاثیر سیاست تحمیل قومی قرار داشته است. ولی در هجده سال اخیر ما بالاخره حرکتی را شروع کردیم. افت و خیزهایی وجود داشت ولو به صورت ناقص.
ولی مسیری بالاخره آغاز شد. مسیر فعلی هم که آغاز شده به نظر من اگر از لحاظ جامعه شناسی تحلیل کنیم مسیر چندان ناکامی هم نیست. پروسه ملت سازی پروسه ای بسیار طولانی است ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم جامعه ای که تمام تاریخ اش مملو از سیاست قومی و قبیلهای بوده است و سیاست انحصار و استبداد و تمامیت طلبی وجود داشته است، یک شبه آن را به سمت سیاست مردم سالاری سوق دهیم. ولی همیناندازه که ما تاکنون در افغانستان پیش آمده ایم دستاورد چشمگیری بوده است. ما در جامعه افغانستان به این نقطه رسیدیم که همگی متفقند به جز تعامل و هم پذیری همه اقوام افغانستان راه دیگری وجود ندارد چیزی که در گذشته وجود نداشت. این روحیه در گذشته نبود.
ولی الان رسیدیم به این نقطه که ما تنها نمیتوانیم و این خانه مشترک تمام کسانی است که در این سرزمین زندگی میکنند. اما مانده ایم در مدلش که چگونه راهی را پیدا کنیم که همه ما بر سر آن توافق کنیم.
در بحثهای توسعه میگوید که اراده برای تغییر و پیشرفت گام مهمی برای توسعه است و این در جامعه افغانستان اتفاق افتاده است. واقعا اراده برای پیشرفت وجود دارد. شما با تمام انتحار و انفجار و جنگ و گریزی که از بیرون افغانستان مشاهده میکنید ولی وقتی میان مردم میروید میبینید که مردم همچنان با امید به آینده به دنبال تغییر هستند.
آن مقداری که امکانات بخش خصوصی است که کاملا انسان تغییر را مشهود میبیند شاید در بخش دولتی هنوز مشکلاتی وجود دارد.
تعامل جامعه جهانی با این ساختارهای قومی در افغانستان، طی بیست سال گذشته را چگونه ارزیابی میکنید؟
من یک بحثی در کتابم تحت عنوان «جامعه شناسی سیاسی افغانستان» مطرح کردم. اینکه چرا شکافهای قومی در افغانستان منجر به تعارض قومی میشود. شکافهای قومی در اکثر جوامع وجود دارد. جوامعی هستند که درون آنها دهها قوم زندگی میکنند یا دهها زبان وجود دارد. به عنوان مثال کشور سویس را ببینید. دهها زبان در آنجا وجود دارد. ولی خب تنوع زبانی و قومی منجر به تعارض، کشمکش، جنگ و خشونت نمیشود.
اما چرا در افغانستان این قضیه اتفاق افتاده است؟ خب دلایل مختلفی دارد یک قسمت برمیگردد به سیاست محروم سازی توسط شاهان گذشته افغانستان. اما یکی از مهمترین بحثهایی که من در کتاب خودم تعقیب کردم و امروزه به نظرم قابل دفاع است و در پاسخ به سوال شما میتوانم این را مطرح بکنم، اینست که در افغانستان یک نوع رابطه دیالکتیکی بین «نخبگان سیاسی» و «نظام بین الملل و قدرتهای بزرگ» وجود داشته است. یعنی رقابت قومی نخبگان سیاسی در داخل، در تعامل با قدرتهای بیرونی و بده و بستانی که با قدرتهای بیرونی یا نظام بین الملل دارد، باعث شده است تعارض و کشمکش قومی در افغانستان شدت بگیرد. به این معنا که قدرتهای بیرونی برای منافع خود به دنبال تشدید تعارضات قومی بودهاند. از جهت دیگر نخبگان اقوام برای اینکه بتوانند خودشان را تثبیت بکنند و رقیب را تضعیف بکنند سعی میکنند حمایت و پشتیبانی قدرت بیرونی را بدست بیاورند و این رابطه دیالکتیکی باعث تشدید تعارضات قومی در افغانستان شده است.
غربیها هم در جامعه افغانستان همیشه از این تعارض قومی بهره برداریهای خودشان را داشتهاند. شناخت کافی نسبت به این مسائل داشتهاند و تلاش کردهاند بهره برداری خودشان را بکنند. هیچگاه در زمینه کاهش و مهار تعارضات کاری نکردهاند. وقتی یک ملت دچار شقاق و اختلاف درونی باشد بیشتر زمینه وابستگی به بیرونیها فراهم میشود و زمینه برای دخالتهای بیرونی فراهم میآید. حالا آمریکا شاید بصورت مستقیم دخالت در تشدید این تعارضات نداشته ولی آمریکا همیشه حامی سیاستهای پاکستان در افغانستان بوده و همیشه افغانستان را از منظر پاکستان تحلیل کردهاند. پاکستان نیز همیشه بدنبال این بوده که این تعارضات را درافغانستان تشدید بکند تا نخبگان سیاسی افغانستان را به حمایتهای خودشان وابسته سازند. لذا میبینیم کشمکشها همیشه ادامه یابد.