فقیه و روشنفکر و احتکار معنا
نویسنده: احمیده النیفر
گزینش، مقدمه و ترجمه: علی اصغر خسروی
احمیده النیفر نویسنده، روشنفکر تونسی و استاد دانشگاه الزیتونه، متخصص در اندیشه معاصر اسلامی و دارای مدرک دکتری زبانشناسی و مطالعات اسلامی از دانشگاه سوربن فرانسه است. احمیده النیفر یکی از نظریهپردازان چپ اسلامی و از بنیانگذاران الجماعه الاسلامیه در تونس است. او دارای مجموعهای از تحقیقات و مطالعات در مورد مسئله تجدّد عربی است و کتاب مهمّ او « تفسیرهای قرآنی مدرن، خوانشی در روش» میباشد. او هماکنون از اعضای هیئت امناء موسسه مؤمنون بلاحدود است.
احمیده النیفر در این متن تلاش میکند نشان دهد که پدیدهای به نام روشنفکر عربی در تقابل و واکنش به نقش معرفتی-اجتماعی فقیه شکل گرفته است و از آنجایی که فقیه در ساختار عربی اسلامی، واسطه بین نظام اجتماعی و نظام ارزشی بوده، تقابل روشنفکر با او یک تقابل رادیکالِ معرفتی-سیاسی است. در ادامه او بیان میکند که اگرچه روشنفکری عربی در بدو امر ماهیّتی انتقادی داشته است اما به تدریج با کنارگذاشتن فقیه و به دست آوردن قدرت در ساختار سیاسی، کارکرد انتقادی خود را از دست داده و معنای اصلاح و نوسازی را در انحصار و احتکار خود قرار داده است.
۱- رابطه روشنفکر عربی با اسلام در دوره مدرن و معاصر همراه با تنش بوده است که در برخی موارد به نقطه خصومت آشکار رسیده است. اگر به سالهای قبل از شکست ژوئن ۱۹۶۷ برگردیم، زمانی که افول تدریجی گروههای ضدّ هویتی و خصوصیت فرهنگی آغاز گشته بود، روحیه محدودیتسازی که حیات اندیشهای و سیاسی جهان عرب را برای هفت دهه شکل میداد، نمایان می شود.
آن هفت دههی قبل از شکست، با ظهور یک جنبش فکری و فراوری ادبی برجسته، مشخّص میشود؛ مانند آنچه که به عنوان جدال بین قدیم و جدید شناخته میشود، که برجستهترین فرماندهان آن در شرق جهان عرب طه حسین و احمد حسن الزیات و محمد الصادق الرافعی بودند. سپس دهه چهل قرن گذشته شاهد افول مقاومت محافظهکاران بود تا اینکه سالهایی آغاز شد که در آن روشنفکر انقلابی عرب نهایتا با اقدامات تلخ و تحلیلهای رادیکال و گفتمان تمامیتخواه پیروز شد.
از این مرحله دوم میتوان نمونههای عربی را تداعی کرد که شاید برجستهترین آنها سخنان مصطفی حجازی باشد که با عنوان عقبماندگی اجتماعی و حالت انسان شکستخورده منتشر شده است. او بدون هیچ شکی اعلام کرد که «چارهای جز از بین بردن تراث دینی وجود ندارد چرا که تنها راه موجود برای رهایی تودهها است.» از این رو این روشنفکر به نظریهپردازی حول خشونت انقلابی پرداخت که در آن مشروعیت اجتماعی و معنای جدید را تاریخی میبیند که اجازه استفاده از آن را علیه تودهها میدهد، چرا که «اصحاب مصلحت درباره تغییر، میتوانند بزرگترین مانع پیشِ روی تغییر باشند.»
نمونهای دیگر از روشنفکران عربی که در نوع خود و در زمینه گسست از گذشته منحصر به فرد است، عبدالله القصیمی مؤلف کتاب “هذه هی الأغلال“ منتشر شده در سال ۱۹۴۶ است که بعد از آن به نوشتن مجموعهای از کتابها مانند “العالَم لیس عقلا” و”العرب ظاهره صوتیه“ پرداخت و با آنها پرچم پیروزی مدرنیته بر سنّت را برافراشت و درباره مرگ فرهنگ کلاسیک نظریهپردازی کرد و از ضرورت از بین بردن ساختار سنّتی جامعه عربی سخن گفت.
۲-در غرب جهان عرب، انقلاب در اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و در مرحله اوّل به مقاومت در برابر سنتهای فاسد و عقاید ضالّه محدود شد. یکی از مشهورترین افراد در آن انقلاب نویسنده و سیاستمدار تونسی به نام عبدالعزیز الثعالبی، صاحب کتاب “الروح الحرّه للقرآن“ بود. پس از آن ایده روشنفکران مراکشی به مرور زمان تغییر پیدا کرد و عمدتا از نظریه از بینبردن تمام تراث دینی عدول کردند، همانطور که در کشورهای شرق عربی چنین بود. گفتمان همذاتپنداری کامل با دیگری نزد روشنفکران مراکشی به دلیل ترس از تصاحب فرهنگی که مانع مبارزه سیاسی آنها با استعمار اروپایی میشود، موضوعی حل نشده باقی مانده است.
با این حال و با وجود این تمایز نسبی بین موقف روشنفکر عربی در شرق و همتای خود در غرب، رابطه همه آنها با اسلام (چه از نظر اعتقادی و سلوکی چه از نظر فرهنگی و اخلاقی) همچنان غالبا در سردرگمی و احتیاط شدید باقی مانده است.
برای روشن ساختن این پدیده (روشنفکر) که مشخصه حیات فکری و اجتماعی ما بوده و امروز نیز بعد از هفت دهه به سوق دادن حیات سیاسی ما به سمت اقدامات فرقهای و نزاعهای داخلی، کمک کرده است، لازم است با روشنفکر عربی بیشتر آشنا بشویم، شخصیتی که سنگ بنای اندیشه در جامعه را قرار داده است.
برای پاسخ به این سوال که روشنفکر کیست؟ باید تأکید کرد که واژه روشنفکر، تعبیری برآمده از یک نیاز اجتماعی و اندیشهای مدرن است که جز در دوره معاصر یعنی در شش دهه گذشته رواج نیافته است. بنابراین تعریفی که به نظر ما دقیقتر و عینیتر به نظر میرسد، روشنفکر را شخصی در نظر میگیرد که امتیاز بارز او در عرصه اندیشه یا نوآوری به او مشروعیت میدهد تا درباره مسائل سیاسی، اجتماعی و اخلاقی که مربوط به عموم است، اعلام موضع کند.
۳- از اینجا متوجه میشویم که در اشتقاق کلمه روشنفکر دلالت بر دو امر دانش و مهارت که مبتنی بر سیاق لغوی گذشته است، لحاظ شده است. علاوه بر این، بر خلاف مشابه فرانسوی خود Intellectuel که مشتق از کلمه Intellect به معنای عقل و اندیشه است، واژه «مثقّف» در سیاق عربی وضعیت خود را از مأموریت و وظیفهای که در جامعه برعهده میگیرد، کسب میکند. باری، روشنفکر (مثقّف) قطعا از حیث اندیشه نیز حامل فکری خاص است اما به سبب آنچه در عمل و در واقعیت اجتماعی انجام میدهد، متمایز میشود. همچنین قدرت اندیشهای و خلاّق روشنفکر به او اجازه اعتراض و طرح مسائل اندیشهای و ارزشی را میدهد که تقلید و پذیرش اجتماعی را در هم میشکند و او را در موقعیت منتقد و رهبری جامعه قرار میدهد بدون اینکه در ساختار حکومتی بخواهد مسئولیت مستقیمی بپذیرد. بنابراین آنچه شایسته است در نظر داشته باشیم این نکته است که روشنفکر عملا برآمده از بطن جوامع مدرن عربی است و بیانگر مفهوم شهروندی است که ضرورتا دو صفت انتقاد و مدنیّت را در پی دارد.
از اینجا درمییابیم که تولد روشنفکر عربی اوّلا در مواجهه و رقابت با فقیه شکل گرفت و به تدریج با توجه به اینکه فقیه پایه اصلی در ساختار عربی اسلامی گذشته بود و واسطه بین نظام اجتماعی و نظام ارزشی بود، تقابل روشنفکر با او به یک مواجهه رادیکال منجر شد.
روشنفکر در جهان عرب اینگونه به وجود آمد یعنی شخصی که دارای دانش اکتسابی است که موجب رشد قوه نقد، ذوق و ارزیابی میشود و بستر ظهور او عقبماندگی تمدّنی مسلمانان و نارضایتی آنان از این وضعیت بود. اما آنچه رقابت بین روشنفکر تجددخواه و فقیه محافظهکار را اینچنین رادیکال کرده است، علاوه بر درگیری آنها در تصاحب مرجعیت فکری جامعه، تناقض و اختلاف در تشخیص مهمترین عوامل ضعف اعراب و مسلمان در عصر مدرن است. فقیه بر این عقیده است که عقبماندگی تمدنی ایجاد شده حاصل تباین بین واقعیت با آنچه که شرع اقتضا میکند است، در حالی روشنفکر این عقبماندگی را به اندیشهها و ارزشهای برخاسته از تراث بازمیگرداند که هیچ توانی برای ارائه پاسخهای مطلوب به زمانه را ندارد.
۴- اما پیامدهای این اختلاف بین فقیه و روشنفکر عربی چیست؟ و بعد از اینکه رابطه بین این دو تا سر حدّ انکار و دشمنی رسیده، چه باید کرد؟ چرا عموم روشنفکران بعد از کنارگذاشتن فقها از مرجعیت و صدارت فعالیت اجتماعی و قانونگذاری، تابع پادشاه حاکم شدند، دقیقا بعد از آنکه آنها پیشگامان یک پروژه اندیشهای اجتماعی گشتند که قادر به ایجاد حرکت در جامعه بود؟
اگر بخواهیم پاسخی مقدّماتی به این پرسشهای مربوط به مسئله روشنفکر عربی به عنوان یک دستاورد تمدّنی و حاصل تجربهزیسته اعراب و رابطهاش با اسلام و فقیه که قرنها دارای سلطه و مرجعیت دینی و تشریعی در جامعه مسلمین بوده بدهیم، میگوییم ما با یک مسئله چند وجهی مواجه هستیم که در آن عامل سنّتی و موروثی با عنصر مدرن تلاقی میکند و از یک حیث امتداد همان نزاع قدیمی و دائمی بین نخبگان و حاکمان بوده است که نمونه کامل آن رابطه بین متصوّفه و فقها بوده است. اما حیث دیگر مسئله انحراف روشنفکران مدرن از ماهیت انتقادی و خلاق خود و ابتلای به همان رذیله فقهای متأخّر یعنی تبعیت و تقلید است. عموم روشنفکران عربی به سبب اندیشههای جدیدی که هیچ ارتباطی به فرهنگی سنّتی دینی نداشت و به سبب گسست از گذشته برای ایجاد ساختار جدید در آینده، مطرح گشتند و دقیقا همین مسئله بود که امکان اصلاح و نوسازی در عرصههای مختلف را فراهم میآورد.
بدین ترتیب شرایط عینی برای برآمدن روشنفکر از بطن مدرنسازی نهادهای دولتی و قوانین جامعه فراهم گشت. اما مهمتر از آن نزول موقعیت فقیه و صعود روشنفکر و مشایعت آن دو برای ساختن یک دولت مدرن با مرجعیت فکری و فرهنگی مغایر با نظامهای حاکم گذشته بود. از این مشایعت، تجدّدطلبان پژواکی از گفتههای خویش از سمت گروههای مختلف جامعه دریافت کردند. این مسئله منجر به انسداد تاریخی جدیدی شد که روشنفکر را به کلی از کارکرد انتقادی خود خارج کرد و او را در موقعیت مرجع برای انقلاب در تراث و فرهنگ حاکم قرار داد و از آن پس روشنفکر در تلاش برای تغییر مرجعیت جامعه به سمت خود پس از تغییر مرجعیت دولت، بود.
این انسداد منجر به سرنگونی تمام مراجع سنتی و محافظهکار جامعه شد و زمینهساز تغییر نظام زندگی و نظام اندیشهای و ارزشی و فرهنگی شد. خطرناکترین امری که این وضعیت به آن منجر شد، شکست همه مراجع اجتماعی بود که در مقابل دولت مدرن بودند و نتیجه فروپاشی تمام ساختار قدیمی این بود که معنای اصلاح و نوسازی در انحصار و احتکار روشنفکر قرار گرفت. این مهمترین جنبه فرهنگی در بحران اندیشهای عربی است که با عنوان انسداد تاریخی از آن یاد شده و تا امروز آثار آن قابل مشاهده است. وسوسهای که روشنفکران در احتکار و انحصار معنا دچار آن شدهاند، همان وسوسهای که فقهای سنّتی در آن غرق شدند. این همان چیزی است که محمد عابد الجابری در تشخیص خود از بحران بیان میکند که عقل عربی خودآگاه نیست و پروژههای خود را با عقلانیتی که از گذشته به ارث رسیده و با مفاهیمی که در زمان گذشته تولید شده، پیش میبرد. بنابراین هسته اصلی بحران در عقل عربی، کنارگذاشتن تکثّرگرایی و احتکار معنا به پیروی از عقلانیت گذشته خود است و همین امر باعث شده تا عقل عربی نتواند تبدیل به عقل مستقل و خلّاق و مدرن شود.