علی حرب مدرنیته را نافی سنت نمیداند
بیگی ملک آباد، پژوهشگر حوزه اندیشه گفت: حرب می گوید ما طرفدار نفی دستاوردهای قبلی سنت نیستیم ولی شرایط جدید شرایط دیگری است. مدرنیته نفی سنت نبود بلکه باز تعریفی از سنت بود در یک لباس جدید.
علی حرب یکی از اندیشمندان مشهور جهان عرب است. او به زعم خود می خواهد میان سنت بومی اسلامی و نگاه های پست مدرن ترکیب کند. آشنایی با آرای حرب و اینکه او در پروژه ای که برای خود تعریف کرده تا چه حد موفق بوده، هدف ما از مصاحبه با هادی بیگی ملک آباد پژوهشگر اندیشه معاصر مسلمین بوده است:
*لطفا یک معرفی اجمالی از علی حرب بفرمایید و اینکه چه جایگاهی در جهان عرب دارد.
علی حرب متولد دهه ۴۰ میلادی است. در جنوب لبنان در یک خانواده شیعی متولد شده. خودش در کتابی که به عنوان زندگی نامه نوشته شده، به بخشی از ویژگی های شخصی خودش و بخشی از نحوه تکوین و پرورش فردی و اجتماعی اش اشاره دارد و نحوه تلقی اش از مذهب، نوع ارتباطش با پدرش و اطرافیانش، نحوه نگاهی که به جهان داشته را بیان می دارد. نکته جالب این کتاب این است که وی بسیار بی پرده صحبت می کند و به بیان مباحثی که معمولا اندیشمندان به زبان نمی آورند وارد می شود.
از این جهت من ایشان را شبیه روسو دیدم در کتاب «اعترافات»، روسو هم در کتاب اعترافات خیلی صریح اتفاقاتی را که در کودکی برایش افتاده بیان می کند حتی بعضی مسائل که گفتنشان حساسیت هایی ایجاد می کند را بیان می کند. علی حرب هم در کتاب «خطاب الهویه» که زندگی نامه و سیر تحولات فکری و معرفتی اش را بیان می کند، بدون پرده صحبت می کند. آن طور که خودش می گوید: پدرش خیلی به تربیت مذهبی اعضای خانواده تقید داشت و سعی می کرد آنها را با معارف و مضامین مذهبی بار بیاورد. جایی اشاره می کند که پدرم صبح ها ما را با صدای اذان بیدار می کرد. ولی می گوید از ابتدا همیشه بین من و پدرم تضادها و تقابل هایی بود و نمی توانستم بعضی از حرف هایش را قبول کنم. نمی توانستم بعضی از مفاهیم پذیرفته شده و مسلم در ذهن او را برای خودم هضم کنم.
ایشان در این حال و هوا بالاخره تحصیلاتش را در رشته فلسفه در دانشگاه امریکایی بیروت پی می گیرد. تا آن جا که من ایشان را می شناسم و در کتاب هایی که راجع به ایشان نوشته شده خوانده ام متوجه نشدم که دکتری را کجا گرفته اند، هیچ وقت خودش هم اشاره نمی کند. ولی با فلسفه آشناست و با فلسفه غرب هم آشنایی دارد. بعضی جاها هگل را نقد می کند، مقاله مستقلی در نقد کانت دارد. با او گلاویز می شود و او را نقد می کند و می گوید شرط امکانی که کانت دارد خود شروط امکانش را نادیده گرفته. یک وقتی به هوسرل میرسد ونهایت مطاف فکری او را تاکید بر ماهیات محضه که سخنی نه چندان نو است معرفی می کند . با اینکه خودش می گوید من متاثر از نیچه هستم ولی بعضی وقت ها با نیچه هم درگیر می شود و ایده ی «ابرمرد » او را به باد سخره می گیرد. در مجموع معلوم است که وی آثار فوکو، کواین، رورتی، دریدا و بیشتر فلاسفه غرب را خوانده و با آن ها آشنایی دارد.
حرب در نوشتارش خیلی آکادمیک عمل نمی کند و طوری آن ها را بیان میکند که تقریبا همه فهم باشد. این مسئله گاهی حسن است و گاهی عیب دیده می شود. اینکه برای عامه مردم قابل فهم است نکته مثبتی است اما بعضی وقت ها آن هایی که رویکرد آکادمیک دارند خیلی به کارهای حرب اهمیت نمی دهند و می گویند این بیشتر ادبیات ژورنالیستی دارد. (فعلا فضای تکوین فکری و اجتماعی ایشان را بحث می کنیم) ایشان مدت زیادی در فرانسه زندگی کرده و با فضای فکری آن ها آشنا شده با فیلسوفان مطرح و رایج دهه ۷۰ میلادی فرانسه حشر و نشر داشته و از آن ها متاثر بوده.
در آن دهه لویی اشتراوس، فوکو و دریدا دارای حضور فکری پر رنگی هستند. این ها کسانی هستند که در دهه ۷۰ و حتی ۸۰ میلادی تاثیر زیادی در فضای فکری فرانسه و حتی در خارج از مرزهای فرانسه داشته اند. اگر امریکا را از نظر فکری و سیاسی ابرقدرت جهان در دهه هفتاد بدانیم به لحاظ فکری همیشه متاثر از فضای فکری فرانسه بوده. به لحاظ اقتصادی، سیاسی و نظامی آن ها پیشتازند اما به لحاظ فکری متاثر از فضای فکری فرانسه هستند و حتی همین امریکایی ها برخی از شخصیت های دهه ۷۰ـ۸۰ فرانسه را رشد دادند و افکارشان را پرورش دادند و منتشر کردند.
خود حرب در نوشته هایش دارد که من اوایلی که به فرانسه رفتم فضای فکری و فرهنگی آنجا بسیار برایم خوشایند بود. حس می کردم عامل فلاکت و عقب ماندگی کشورهای اسلامی همان فرهنگی است که دارند، نگاهی است که به پدیده ها و زنان و پیشرفت دارند. فضای فرانسه مرا به سمتی می برد که به فرهنگ و آداب و رسوم خودم پشت کنم و ارزش های فرهنگ فرانسوی خیلی برایم خوشایند جلوه می کرد. نحوه آزادی و حضور زنان در فرانسه و حضورشان در بعضی مکان های خاص را می رفتم و می دیدم و برایم بسیار جالب توجه بود.
تا اینکه ایشان در تطورات فکری زیادی که داشته به فرهنگ بومی خودش متمایل می شود. در مجموع علی حرب به لحاظ فکری وضعیتی دوگانه دارد، از یک طرف متعلق به سنت فلسفی خود ما هست، متعلق به فضایی است که فارابی و صدرالمتالهین در آن حضور دارند و حتی مدت ها کتاب های فارابی را در دانشگاه امریکایی بیروت تدریس می کرده و من در نوشته های ایشان دیدم ارجاعاتی به کارهای ملاصدرا هم دارند و با برخی اندیشمندان ایرانی خاص مثل داریوش شایگان و … آشنایی هایی دارد. به منظومه ملا هادی دیده ام در کتاب هایش ارجاع می دهد. در مجموع آبشخور فکری دوگانه ای دارد.
از یک طرف ابن عربی را خوب مطالعه کرده و دیده ام به فتوحات خیلی اهتمام دارد و حتی فصوص. از یک طرف هم بخشی از رشدش در فضای فکری فرانسوی اتفاق افتاده،به طور خاص در فضای ساختارگرایی و پساساختارگرایی فرانسوی. اینطور شخصیت دوگانه ای دارد. روند فکری اش نشان می دهد که بعضی وقت ها به سمت فرهنگ و سنت بومی و اسلامی می چرخد و گاهی به سوی فرهنگ فرانسوی. در این مسیر نقدهایش هم دوگانه است گاهی نقدهایش را متوجه فرهنگ فرانسوی و غربی می کند و گاهی هم نقدهایی متوجه فرهنگ بومی و اسلامی می کند. ولی در مجموع خودش به سمتی می رود که یک مدل فکری ارائه دهد.
بیشترین حضور حرب در فضای فکری جهان عرب در کشور الجزایر است این هم به این واسطه است که بعضی از شاگردان حرب که الجزایری بودند راجع به حرب کتاب و مقاله می نوشتند. چند تا کتاب و پایان نامه در دانشگاه های الجزایر راجع به حرب نوشته شده.
یکی از شاگردان ایشان دکتر شوقی الزین که نمی دانم مستقیم شاگردش بوده یا نه متاثر از ایشان است. این آقای دکتر شوقی در فرانسه درس خوانده است. متفکر جوانی است که تازه وارد فضای فکری شده و تقریبا صاحب پروژه است و در ترویج آرای حرب خیلی تاثیر دارد و حتی یکی از کتاب های ایشان را به زبان فرانسوی ترجمه کرده، کتاب «حدیث النهایات» گویا در یکی از دانشگاه های فرانسه متن درسی یکی از مقاطع تحصیلی هم هست.
در فضای فکری ما در ایران تقریبا کسی حرب را نمی شناسد. اولین کاری که راجع به حرب هست مصاحبه ای بوده با ایشان راجع به تیپ شناسی روشنفکران و کار دیگری هم شده که مقاله ای بود راجع به نظریه اجتماعی ایشان که من برای همایش ملی علم اجتماعی مسلمین نوشتم و منتشر شده دیگر کاری در ایران راجع به وی نشده.
*اینکه می گویید از یک طرف پست مدرن است و از سوی دیگر وابسته به سنت اسلامی را باز کنید و بفرمایید از چه جنبه هایی به این طرف گرایش دارند و در چه مسائلی به آن طرف؟
عبدالکبیر خطیبی یک اندیشمند مغربی است، یک اصطلاحی دارد که می گوید: رویکرد من نقد دوگانه است. هم نقد غرب و هم نقد سنت بومی و اسلامی. سرمایه این نقد چه می تواند باشد؟ بخشی را از سنت می گیرد و بخشی را از دنیای جدید. در مورد علی حرب به نظرم این طور اتفاق می افتد که همیشه ماده ایشان از سنت اسلامی است ولی صورتش را از مفاهیم و روش ها و رویکردهای دنیای جدید می گیرد. معمولا شیوه پروژه فکری ایشان این است که سعی می کند با آن ابزار این ماده را خوانش کند. این به معنای بی اعتنایی کامل به این ماده اسلامی نیست، اتفاقا می خواهد بگوید در شرایط جدید باید دو طرف را نقد کنیم هم سنت بومی و اسلامی و هم فضای فکری و فرهنگی غرب مدرن را، ولی در عمل این اتفاق می افتد که ایشان مفاهیم و ابزارها را از دنیای جدید می گیرد و ماده اش یک ماده اسلامی است.
برای مثال، ایشان وقتی به فرهنگ اسلامی و بومی خودش رجوع می کند، ابن عربی و میراث تصوف خیلی برایش جالب جلوه می کند. چه برخوردی با آن می کند؟ مفاهیم واسازی دریدایی و بخشی از تبارشناسی و دیرینه شناسی فوکو را بر این ماده تصوف و میراث عرفانی بار می کند و یک خوانش جدیدی از این میراث تصوفی ارائه می دهد. اینجاست که می گویم ایشان هم از دو طرف استفاده می کند و هم دو طرف را نقد می کند. معمولا این طور خوانش منجر به قداست زدایی و عرفی سازی میراث می شود. برای مثال نظریه فیض فارابی راجع به بحث معنا و علم است و اینکه صورت های معرفتی از عالم بالا توسط مفیض الصور به فاعل شناسا ارائه می شود، ایشان سعی می کند از نظریه فیض یک خوانش مدرن ارائه دهد که نظریه را از روح خود خالی می سازد و چیزی به نام نظریه فیض باقی نمی ماند. یعنی رابطه طولی که در بحث افاضه صور و تولید معنا هست باقی نمی ماند و فقط از لاشه اش استفاده می کند، از مفاهیم و استدلال هایش.
با اینکه خود حرب در جاهای گوناگون اعلام می کند به هیچ طرف فکری وابستگی ندارم و خودم را اسیر هیچ طرفی (نه بومی و نه غربی) نمی کنم اما اینگونه اتفاق می افتد که میراث بومی را با یک ابزار مدرن خوانش می کند، از این جهت نظر من این است که خوانش های ایشان منجر به پوشیدن یک لباس نامتناسب به این میراث و حتی گاهی ذبح این میراث می شود.
*گویا علی حرب چرخش های فکری هم داشته است. لطفا در این باره توضیح بفرمایید.
قبل از ورود به این سوال باید بگویم حرب به لحاظ انتساب جریانی و گفتمانی کجاست؟ چطور در این جریان قرار گرفته و در این جهان چه تحولات و چرخش هایی داشته؟ علی حرب و همفکرانش را جزء دسته فیلسوفان اختلاف تعریف می کنند. فیلسوف اختلاف فیلسوفی است که رویکرد دیونوسوسی دارد، مثل نیچه. در یونان باستان دو خدا در ضمن خدایان دیگر بوده اند؛ یکی آپولون و دیگری دیونوسوس. آپولون خدای نظم و قانون و قاعده بوده و دیونوسوس خدای شراب و تغزل و بی نظمی و خیال.
به نظر فیلسوفانی مانند نیچه میراث فکری، اخلاقی، عقلانی و تمدنی که این دو هزار سال شکل گرفته، حول رویکرد آپولونی شکل گرفته. حتی می گویند اخلاق مسیحیت حول همین رویکرد شکل گرفته. اخلاقی که به دنبال یک نظم است و از بی نظمی گریزان است. به عبارت نیچه ای، اخلاق دنبال این است که بر دستان ابرمرد زنجیر زده و او را در قالب منظمی دربیاورد و جلو خلاقیت و بروز اراده اش را بگیرد.
در رویکرد آپولونی فیلسوفان به دنبال منظم کردن اندیشه اند. یعنی اختلافات اندیشه را کنار بزنند و به چیزهایی مشترک برسندکه این امر در سنت کلاسیک فلسفی مشترکات می شود که مثلا همان ماهیات می شوند. این ماهیت در حقیقت با اخذ مشترکات حاصل میشود. شما وقتی ماهیت داشتی می توانی اصل تاسیس کنی. آنگاه باید آن را با موارد خاص خود در زمان های دیگر تطابق دهند، یعنی منطق متناسب با این اصول تطابق است و لذا نظریه صدق منطق ارسطویی تطابق است.
اما فیلسوفان دیونوسوسی و فیلسوفان اختلاف دنبال اخذ مشترکات نیستند بلکه دنبال اخذ اختلافات هستند و نکته ای که اینجا دارند این است که می گویند ساخت واقعیت یک ساخت تفاوتی، تمایزی و اختلافی است، نمی شود به واقعیت با اخذ مشترکات دسترسی یافت. از این جهت دیگر نباید دنبال منطق ماهیت و تطابق باشید، یک منطق متناسب با این رویکرد را باید تولید کنید. بعضی می گویند منطق کثرت، منطق تحویلی. خود حرب دوست دارد بگوید «منطق تحویلی». علی حرب خودش را جزو فیلسوفان اختلاف می داند و نظر دیگراندر باره وی هم همینطور.
فیلسوفان اختلاف معمولا خصوصیاتی دارند مثلا خیلی منظم نمی نویسند. نوشته هایشان خیلی انسجام ندارد و مثل فیلسوفان کلاسیک نیستند که یک کتاب را از اول تا آخر بنویسند. معمولا یک پراکنده نویسی هایی دارند، اهل قاعده نیستند. مثل نوشته های نیچه که هیچ سبک و سیاق و متد تعریف شده ای ندارند و یک گزیده گویی هایی است ، ولی خب بار معرفتی دارد. علی حرب در این فضا بیشترین اشتراک را با فضای فکری جدید در دریدا می بیند.
یکی از ریشه های فکری دریدا نیچه است. در دهه هایی که در فرانسه بوده، دریدا بروز و ظهوری داشته و از این جهت خیلی به رویکرد دریدا نزدیک می شود. این نزدیکی صرفا ریشه های غیر بومی نداشته است. ایشان از طرفی علاقمندی خوبی به میراث تصوفی و عرفانی دارد و حس می کند می تواند این میراث را در لباس جدید بازتولید کند. فکر می کند فلسفه اختلاف نیچه و واسازی دریدا این اجازه را به او می دهد که این لباس را در یک طرح جدید و نوینی بازتولید کند. مشابهت هایی را در این دو رویکرد می بیند و فکر می کند می شود این ها را با هم جمع کرد. در اینجا کاری که می کند این است که ابزار و شیوه و رویه را از غرب مدرن می گیرد و ماده بومی را بازتولید و بازتعریف می کند و می خواهد ارائه جدیدی از آن داشته باشد که معمولا یک خوانش عرفی ساز است.
*نمی شود گفت به سنت بومی به عنوان ابژه نگاه می کند؟
چرا. سنت را ابژه می کند. ولی نمی شود گفت کاملا ابژه سازی است. ایشان به دنبال این است که به زعم خودش این سنت را یک طوری زنده نگه دارد و برای دنیای جدید هم آماده کند. ایشان در جایی می گوید هیچ کسی نمی تواند از بعضی اصول و ثوابت صرف نظر کند. بخشی از این اصول و ثوابت همان خزینه فرهنگی و دنیای معانی و نمادهایی هستند که انسان از میراث خودش به ارث می برد.
وی می گوید این ها ثوابت هستند و در اندیشه اش امور ثابت را می پذیرد. این جزء تناقضات است. شما وقتی پست مدرن باشی بعضی امور ثابت را نمی توانی بپذیری .ولی حرب میگوید همیشه باید دنبال این باشیم که اصول ثابت را در شرایط بهتری قرار دهیم و سعی کنیم به این اصول با تعاریف جدیدی که از آن ها ارائه می دهیم و دفاع های جدیدی که از آن ها می کنیم برای شرایط جدید اجازه بروز و ظهور بدهیم. اگر اصول و ثوابت که خزینه فرهنگی و سرمایه نمادها و معانی است به یک شکل تعریف و ارائه شود باعث جمود می شده و سبب می شود خود این ثوابت قفل هایی بر ذهن و زبان ما شوند و راه پیشرفت ما را سد کنند.
کماینکه یکی از اتهاماتی که ایشان به اصول گراها و بنیادگرایان جهان اسلام می زند این است که این ها نمی خواهند این اصول و ثوابت را در شرایط جدید باز تعریف کنند. این ها همان تعریف ارائه شده در شرایط گذشته را از آن ها دارند و از این جهت هیچ وقت نمی توانند در فضای جدید یک شرایط مطلوبی داشته باشند. همیشه حالت عقب گرد دارند. با این وضعیت با ریشه های تصوفی و دریدایی و فضای پساساختارگرایی فرانسوی شروع به بازتولید و نوشتن و تعریف یک پروژه فکری می کند. ایشان می گوید اسم پروژه من نقد نص و نقد متن است. می گوید این بر نقد عقلی که جابری می گوید برتری دارد. به دلایلش نمی پردازم ولی ایشان می گوید دنیای عرب با من وارد مرحله نقد نص شد و با جابری وارد نقد عقل شد.
مرحله اول فکری ایشان واقعا نقد نص است. با فیلسوفان غرب و ومتفکران داخلی درگیر می شود. البته با همه جریانها و افراد تمام رویکردها درگیر می شود. در این کارزار رویکرد واسازانه خودش را که یک نسخه بومی از آن ارائه می دهد به کار می گیرد. اینجاست که هوسرل و هایدگر و دریدا را نقد می کند. نیچه و کانت و هگل را نقد می کند. از داخلی ها جابری، حسن حنفی، طه عبدالرحمن، صادق جلال عزم ، محمد عماره ، محمد شحرور و…را نقد می کند. حتی گاهی دیده ام دکترعبدالکریم سروش را هم نقد می کند چون بعضی نوشته هایش به زبان عربی ترجمه شده.
به هر حال مرحله اول فکری اش مرحله نقد متن است. در این مرحله علی حرب یک متفکر خلاق، نقاد و دارای یک دیسیپلین مشخص است و نوشته هایش معمولا آهنگین و فخیم است، طنینی در آن ها هست و بسیار شیرین است. همه این مرحله فکری و اندیشه ای اش را یک مرحله درخشان می بینند.
ما کاری به ارزیابی محتوایی و صحت و سقم آن نداریم ولی مرحله درخشانی بوده. وی در این مرحله نقادی است که سعی می کند به اصولی که اعلام کرده پایبند باشد ، همیشه از اختلاف و تفاوت دفاع می کند، چون این ها جزء مبانی فکری اش هستند و وضعیت پست مدرن هم وضعیت منطقی شدن اختلاف و تفاوت هاست .ایشان در این وضعیت از آن دفاع می کند و با منطق ماهیت و منطق تطابقی ضدیت دارد ولیکن همیشه سعی می کند صداهای ناشنیده را به شنیدن بیاورد. سعی می کند جاهایی که متفکر به آن وارد نشده و آن را مسکوت گذاشته استنطاق کند. سعی می کند وارد حیطه هایی شود که جزء جغرافیای فکر محسوب نمی کردیم و ممنوع بوده که کسی برود و درآن جا معانی را کشف و صید کند. حرب این طور متفکری است.
در مرحله دوم ایشان وارد مرحله نقد فعل می شود. در نقد فعل ایشان رویکرد عملی افراد و موسسات و نهادها را نقد می کند. از نقد نص به نقد کنش و فعل می آید. در این مرحله علی حرب از آن روش علمی که دارد به تدریج خارج می شود. اندکی شبیه روزنامه نگارها عمل می کند و از بعضی از آن اصول و مبانی علمی که دارد آرام آرام صرف نظر می کند و این در تحلیل هایی که در دوره نقد فعل دارد خیلی روشن خودش را نشان می دهد.
البته شاید خودش دفاع کند و این گونه ادبیات را در راستای پروژه فکریش معرفی کند ، اما به نظرم نتیجه کار حرب در این دوره درخشان نیست. در وضعیت فعلی یعنی در چند سال اخیر تا کنون که حالت افراطی مرحله نقد فعل است ایشان به نحوی دارد خودزنی فکری و سیاسی می کند. به یک انتحار فکری سیاسی رسیده.
در حدی که مقایسه نوشته های این مرحله سوم (نقد فعل افراطی و متعصبانه) با تولیدات فکری مرحله اول اصلا قابل مقایسه نیست، نه عمق دارد و نه بار معرفتی، نه یک روش شناسی قابل دفاع دارد و نه داده هایی که استفاده می کند داده های صحیحی است. حتی تحلیل هایی که سر این داده ها می گذارد تحلیلهایی است که با ادنی تاملی فرو می ریزند.
*یکی از ویژگی های تصوف نگاهی سراسر قدسی به عالم است، علی حرب چطور این را با نگاه پست مدرنش جمع می کند؟
یکی از کارهایی که پست مدرن ها کردند مراجعه به بخشی از قلمروهاست که دنیای مدرن آن ها را به رسمیت نمی شناخت. مثلا مراجعه به اسطوره ها، شهود و خزینه های فرهنگی اقوام مختلف. این کاری است که دوره پست مدرن کرده. ولی چطور به این ها فرصت بروز و ظهور می دهد؟ نکته مهم این است که پست مدرنیته هم می خواهد یک خوانش این جهانی از این مقولات ارائه دهد. و این طوری نیست که این ها را در همان قداست و اختصاصاتی که خود این قلمروها تعیین کرده اند بپذیرد.
اگر فیلم تروی را ببینید، دقیقا یک روایت سکولار از یونان باستان است. در این فیلم روایت ایلیاد و جنگ تروی است. خدایگانی که در این فیلم به تصویر کشیده شده اند، تمثلات اشخاص آن دوران بوده اند که به هر حال در آن دوران یک گوشه هایی از تعالی در آن ها وجود داشته و فرا روندگی داشته اند. خلق یا اتصال به این ها با یک روش عقلی نبوده ولی همان روش تخیلی و تمثلی که در برابر این الهه ها وجود داشته یک طوری آن ها را غیرزمینی جلوه می دادند.
در این فیلم این خدایگان خدایانی کاملا این جهانی و بدون اشاره ها و ابعاد غیرزمینی هستند و کاملا سعی می کند یک روایت سکولار از آنها ارائه دهد. پست مدرنیته هم همین است. وقتی به تصوف و عرفان مراجعه می کند درست است که به آن اجازه ظهور و بروز می دهد ولی چه ظهور و بروزی؟ ظهور و بروزی که با مفاهیم دنیای جدید خوانش شده، یعنی اگر تصوف را از فیلتر و صافی مفاهیم و نگرش های پست مدرن عبور دهید یک وضعیت این جهانی پیدا می کند و مراجعه ای که علی حرب هم به میراث تصوف دارد هر چند برای زنده نگه داشتن این میراث است اما به چه قیمتی؟
اینکه شما بیایی بعضی مفاهیم این حوزه ها را مثل لاشه هایی به کار بگیری و از آن استفاده کنی آیا زنده نگه داشتن این سنت محسوب می شود یا تخریب آن؟ اینکه بخواهی جای پایی برای رویکردهای جدید در سنت خودت پیدا کنی و آن ها را به نفع دنیای جدید مصادره کنی دفاع از سنت است؟
متفکرین مسلمان وقتی یک نگرش مدرن را می پذیرند به دنبال جای پای آن در میراث سنتی و اسلامی خودشان می گردند. کسی که فلسفه تحلیلی را پذیرفته دنبال جای پایی از این میراث می گردد که مطابق و همخوان با فلسفه تحلیلی باشد. یکی پدیدار شناسی مدرن را پذیرفته سعی می کند دنبال جای پایی بگردد که تناسبی با پدیدار شناسی داشته باشد و دقیقا علی حرب همین است. واسازی دریدایی را می پذیرد و به دنبال جا پایی برای آن در سنت است و بهترین جا پا را در درون سنت تصوفی ما و مخصوصا در میراث ابن عربی می یابد.
رویکرد الهی و قدسی ای که عرفان و تصوف ما دارد با رویکردی که واسازی دریدا دارد چطور می تواند مقایسه شود؟ این ها جای بحث دارد. ولیکن ایشان می گوید میراث اسلامی ما پیشتاز است. مقوله دیفرانس یک از اساسی ترین مفاهیم دریدا است، دیفرانس همان تفاوت و تعویق است یعنی معنا همیشه با یک سازوکار تفاوتی تولید می شود و همیشه هم به تعویق می افتد یعنی دهان معنا همیشه باز است و خواهد آمد. ایشان در باره این مفهوم می گوید مرجئه ما همین کار را کردند و ارجاع دادند. در بحث قضاوت بین امام علی و معاویه گفتند ما ارجاع می دهیم به قیامت. دقیقا این قضیه همان ارجاع است وبه زبان بی زبانی میگوید انسان ها نمی توانند بر یک معنا قبض و سیطره پیدا کنند و لذا معنا احاله و ارجاع پیدا می کند.
یا برای مثال در بحث دیکانستراکشن یا همان تفکیک می گوید ما این را در میراث خودمان داشته ایم. مثلا اگر شما حرف را خوب به یک نوآموز بیان کنید می گویید فک حروف، یعنی جدا از هم و شفاف قرائت کنید. می گوید تفکیک این است که بیایید در سطح معنا و معانی را هم از هم تفکیک و باز کنید.تکه تکه باز کنیم تا بدانیم شفافیت ها و تیرگی هایش کجاست و کجایش تاریک است و به آن ورودی نشده. لذا در این میراث هم می شود تفکیک پیدا کرد. یکی از چیزهایی که رویکرد دریدا بر آن مبتنی است بحث دوگانه هاست. دوگانه هایی مثل کفر و ایمان، کافر و مسلمان، روح و جسم، دنیا و آخرت، تقوا و فسق و فجور. چطور؟ در رویکرد عرفانی ما قضاوت های حاسم و نهایی بین این دو پدیده نمی کردند. این دوگانه ها را با حالت تسامح می نگریستند و می گفتند مرز بین کفر و ایمان خیلی هم مشخص نیست نباید یکی را کاملا کافر و دیگری را کاملا مسلمان دانست.
یعنی این دوگانه ها در میراث تصوفی خودمان معنا را شناور نگه می داشتند و نهایی نمی کردند. مثلا اگر فقیهی بود که رویکرد تصوفی داشت خودش را کافر هم می دانست چه برسد به اینکه کسی را تکفیر کند. صوفیه ما کسی را تکفیر نمی کنند و سعی می کند با هر وضعیتی بسازند. در سطح اعلی مدارای اجتماعی را می پذیرند و این امر به شناور گذاشتن این دوگانه ها بر می گردد. یعنی بین آن ها قضاوت نهایی نمی کنند که چه کسی مسلمان است و چه کسی کافر. چه کسی خودی است و چه کسی غیرخودی. نگاهی با سعه صدر و مسامحه افراطی به این دوگانه ها دارند. ما این را در دریدا داریم. یک کاری که دریدا برای رسیدن به اهداف واسازی و دیکانستراکشن می کند برداشتن مرز تاریخی بین این دوگانه ها است. دوگانه جسم و روح، دوگانه انسان و طبیعت، دوگانه کفر و ایمان، دوگانه انسان و خداوند و…، دیکانستراکشن یا واسازی با آن مکانیسم احاله و ارجاع و تعلیق و تفاوت این دوگانه ها را به هم می ریزد و شناور می کند. به نظر حرب ما این را در میراث تصوفی و عرفانی خودمان داریم. علی حرب فکر می کند بین این دو مشابهت هایی است و می خواهد جای پایی برای آن ها درمیراث خودمان پیدا کند.
*عمده کسانی که خواستند میان اسلام و مدرنیته سازگاری ایجاد کنند صوفی بودند. مثلا گولن، یا در نهضت علمای اندونزی یا طاهر القادری در پاکستان چنین رویکردی دارند. به نظر شما این مساله دلیل منطقی دارد که بیشتر صوفیان وارد این فضا می شوند که بین مفاهیم اسلامی و مدرن یکسانی ایجاد کنند؟
به نظرم به خصوصیتی بر می گردد که میراث عرفانی و تصوفی ما به لحاظ تاریخی داشته. در این سنت قضاوت نهایی نمی شود، جبهه گیری های سفت و سخت انجام نمی شود. یک روحیه تکثرگرایی در این بخش از سنت اسلامی ما وجود دارد. یعنی در این میراث میتوانید ببینید کافر و مومن و زندیق و فیلسوف و فقیه همه با هم می توانند بنشینند و حرف بزنند و مودت بورزند.
*ولی به لحاظ معرفتی نگاه سراسر قدسی ای که اهل تصوف به عالم داشتند خیلی با نگاه مدرن زاویه دارد.
درست است. صوفی ما یک نگاه مقدس دارد. تصوف ما یک نگاه قدسی است و تصوفی است که یک طرفش خدای متعال است، حقیقت مطلق است. این در مقام فکر و نظر است اما در مقام عمل این نحوه نگاه که روحش فنا شدن و خود را ندیدن و دوری جستن از تقسیم و تنجیس است، در عمل یک جهت گیری مداراجویانه به صوفی ما داده و این در تاریخ قابل رصد است. معمولا صوفی ها بیشترین مدارا را با دیگری داشته اند، ولو دیگری مشرک، مخالف و … واین در سنت گذشته ما وجود داشته. بخشی از آن به این برمی گردد که این ها تقریبا تمام قضیه را به حقیقت مطلق واگذار می کنند و برای تصمیم گیری ها و اراده ها و طبقه بندی های شخصی خیلی اعتبار قائل نمی شوند. به نظرم این نحوه مدارای اجتماعی و تکثرگرایی اجتماعی حتی گاهی به تکثرگرایی معنایی که در آن نحوه نگاه به معنا و طریقت وجود دارد هم کشیده میشود.
نکته مهم در این باره این است که آیا یک صوفی واقعی (اگر اصلا در تاریخ وجود داشته باشد)، می تواند همه را در مقام حقیقت به رسمیت بشناسد؟ این قابل دفاع نیست. اگر یک صوفی قائل به حقیقت شد و حقیقت را قابل دریافت دانست و برای رسیدن به آن تلاش کرد، در یک مساله بخصوص الا و لابد باید مخالف آن حقیقت را به رسمیت نشناسد. این در بحث معرفتی است. ما در تصوف خودمان انحرافاتی داشته ایم .برخی افراد بی تفاوت بوده اند که بنای درگیر شدن با شرایط موجود را نداشتند و میکوشیدند به هر نحو ممکن با شرایط بسازند. چقدر صوفی ساختگی و جعلی داریم همه صوفی هایی بودند که به فضای مدارای اجتماعی دامن می زدند و گاهی این مدارای اجتماعی را به مدارا و پلورالیسم در حقیقت می کشاندند که منطقا قابل دفاع نیست.
اما گاهی متصوفه ما چون این نگاه را دارند که عالم تجلی خداست، عالم محضر خداست، عالم همه آیه های خداست، با این سعه وجودی به عالم نگاه می کردند ،یعنی یک روحیه کلی گرایانه بر میراث صوفی ما بار بوده که همه عالم و اشیا را مظهر خدا می دانسته. حتی نگاهش به زندیق هم متفاوت با نگاه دیگران بوده. از این جهت نحوی از مدارا همیشه در میراث صوفیه ما قابل رصد است. در شرایط جدید هم همین است. دنبال یک تسامحی هستند و یک شرایط جدیدی که بتوانیم در یک مسامحه هم سنت خودمان را حفظ کنیم، به این معنا که راه بروز و ظهورش در دنیای جدید را پیدا کنیم، و هم اینکه با دنیای جدید تعامل و مصالحه کنیم. بخشی از جریانات قائل به مصالحه و تعامل با دنیای جدید همیشه نیم نگاهی به همین میراث صوفیه دارند.
*علی حرب برای نجات مسلمین از عقب ماندگی چه راهی را پیشنهاد می کند؟
حرب سه گانه ای را ترسیم می کند. این سه گانه در همه کارهای ایشان دیده می شود. سه گانه تفسیر، تاویل و تفکیک. این سه گانه مبتنی بر مبانی ای است و راهکارهایی هم نیاز دارد و منجر به تقسیم بندی جدیدی از شرایط جدید جهانی می شود. وی می گوید من استراتژی تفکیک دریدا را در این قالب بومی می کنم. هر متنی نیاز به تفسیر دارد و تا جایی تفسیر راه گشاست. گاهی باید از ظاهر متن عبور کرد و برخلاف ظاهر آن نظر کرد که به این تاویل گفته می شود و البته گاهی لازم است و لذا تاویل استراتژی کسانی است که دنبال تغییرند.
اما تفکیک استراتژی بسیار نیرومندی است، خودش را کجا نشان می دهد؟ شما بعد از تفسیر و تاویل باید بیایید خلاء های متن را نشان دهید و جاهایی را که متن مسکوت گذاشته برملا کنید. سازوکار تولید متن را بیان کنید. آن چه را متن نمی گوید از آن استنطاق کنید. گاهی بعضی چیزها ممنوع است گاهی ممتنع است. تفکیک به دنبال باز کردن قفل ممنوعات است. چیزی که ممتنع است به لحاظ منطقی ممتنع است اما ممنوع آن چیزی است که سازوکارهای اجتماعی، قدرت و نفوذ اجتماعی بعضی گفتمان ها اجازه پرسش گری راجع به آن ها را نمی دهد. این ممنوعات است.
این استراتژی سه گانه یک مبانی لازم دارد. یکی از مبانی مهمی که ایشان برای این استراتژی سه گانه ترسیم می کند «منطق تحویلی» است. حرب می گوید من نسخه عربی واسازی دریدا را منطق تحویلی می گویم. این منطق منطقی است که فلسفه اختلاف آن را می طلبد. رویکرد ضدیت با صدق تطابقی آن را می طلبد. رویکرد دیونوسوسی آن را می طلبد. منطق تحویل و صرف و تاویل است . می گوید شما به هر واقعه و هدفی که می رسید آن را نهایی ندانید. ساخت خود این واقعه و هدف اختلاف و تفاوت است. باید آن را خوانش کنید. با مفاهیم خود و نگرشی که دارید میتوانید آن را به چیزی تبدیل کنید. حالا یا به یک چیز بی جان و غیر پویا یا به یک پدیده پویا.
یعنی همه چیز بسته به این است که چه خوانشی انجام می دهید؟ یک خوانش مرده و میت یا خوانش حی و پویا. در این نحوه نگاه ما آن سخن نیچه را خیلی روشن می بینیم که «جز تفسیرها هیچ وجود ندارد». «جز روایت ها هیچ وجود ندارد».حرب می گوید واقعه نهایی نیست و ساختش بر تفاوت و اختلاف است. بسته به اینکه چه روایتی از آن ارائه داده و تحویلش ببرید و چه طور صرف کنید و تغییرش بدهید می توانید در وضعیت بهتر یا بدتر قرار بگیرید.
وی ناظر به نحوه خوانش واقعیتهای موجود در قلمرو جهان اسلام ودر ارزیابی اندیشمندان مسلمان می گوید آنها یا اصولیان هستند یا مدرنها و یا ما بعد مدرن ها. به عبارت دیگر یا اهل اسلمه (اسلامی سازی) هستند یا اهل انسنه (انسانی سازی) یا اهل عولمه(جهانی شدن). ما الان با یک سه گانه روبرو هستیم .عده ای که قائل به برگشت به میراث گذشته تاریخی هستند که در جهان اسلام آن هایی می شوند که به دنبال اسلمه هستند و می خواهند شرایط جدید را اسلامی و سازگار با معیارهای آن کنند. بعضی ها اهل انسنه هستند یعنی همان مدرن ها. یکی از ریشه های اصلی مدرنیته انسان گرایی است.
در جهان اسلام مدرن ها دنبال انسانی سازی و انسان گرایی هستند و می خواهند به نحوی از میراث یک روایت انسانی ارائه دهند مثل کاری که حسن حنفی می کند. او در پروژه فکری اش به دنبال یک آنتولوژی مقلوبه است. خودش دقیقا می گوید که آنتروپولوژی دقیقا همان آنتولوژی مقلوبه ماست. چیزی که در این میراث به نام خداوند تولید شده در حقیقت برای انسان بوده، ما الان باید این الهیات را وارونه کنیم که می شود همان آنتروپولوژی مقلوبه.
اما پست مدرن ها دنبال عولمه هستند. ایشان می گوید انسان جدیدی در حال شکل گیری است که مطابق با شرایط عولمه است. نه انسنه و نه اسلمه هیچ یک در شرایط جدید جواب نمی دهند. نکته قابل توجه اینکه به نظر حرب مدرنیته نفی سنت نبود بلکه باز تعریفی از سنت بود در یک لباس جدید. انسنه هم دنبال نفی سنت نیست. مثلا حسن حنفی میراث را نفی نمی کند. فقط آن را برای شرایط جدید بازتولید می کند. حرب می گوید ما طرفدار نفی دستاوردهای قبلی سنت نیستیم ولی شرایط جدید شرایط دیگری است و انسان جدیدی در حال شکل گیری است. انسانی که هویتش پیوندی است و باید با یک عقل ترکیبی بیندیشد، با یک منطق تحویلی کار کند. با یک سازوکار متناسب با نفی قبض بر معنا کار کند. انسان جدید نمی تواند به تنهایی ادعای قبض بر معنا کند. انسان جدید انسانی است که در شرایط کاملا شبکه ای قرار گرفته است یعنی انسانی که در فضای به عبارت خودش سبرانی(سایبری) تنفس می کند، فضای دیجیتال، فضای مجازی، فضای هوشمند و…
می گوید انسان این فضا با انسان فضاهای قبلی کاملا متفاوت است. این انسان از مکان بریده است و در یک شبکه هوشمند زندگی می کند. استراتژی این انسان باید منطق تحویلی باشد. شما باید خصوصیت و بومی بودنت را در شرایط جدید خلاقانه تمرین کنید. شمایی که بر اصول و ثوابت تاکید می کنید و خودتان را برگزیده می دانید و با منطق تطابق از هویت هایتان دفاع و محافظت می کنید و در برابر هویت های دیگر اسلحه دست می گیرید، در شرایط جدید هیچ وقت توان حفظ هویت های خودتان را ندارید و می بینید آن هایی که در شرایط جدید به دنبال حفظ هویت های بومی به نحو یاد شده هستند به حرکت های افراط گرایانه و بعضی وقت ها فاشیستی تبدیل می شوند که هر روز مفلوک تر از روز قبل عمل می کنند. شما اگر خواستید خصوصیت خود را حفظ کنید باید خلاقانه در دنیای جدید آن را تمرین کنید. آن خصوصیت و خاص بودن و بومی بودن را باید بتوانید خلاقانه در دنیای جدید به مقتضای منطق تحویلی که یک منطق تکثرگرایانه و غیرثابت که دائما در حال تغییر و صرف و تحول است حفظ کرده و به آن جامه عمل بپوشانید.
نتیجه اینکه رویکرد حرب عولمه است. البته می گوید عولمه یا جهانی شدن را نباید یک چیز نهایی بدانیم چون قرار شد در منطق ایشان هیچ چیز نهایی نباشد، ساخت واقعیت یک ساخت اختلافی و تفاوتی است. می گوید فکر نکنید عولمه یک چیز نهایی است عولمه هم یک امکان و فرصت است، یک فرصت مناسب است برای اینکه بتوانید مفاهیم پویا، سازوکار پویا، یک منطق پویا را به کار بگیرید و خودتان را در شرایط جدید اثبات کنید. باید ضمن تاکید بر خصوصیت جهانی هم بیندیشید. شما اگر توانستید خصوصیت خود را در مجموعه کل جهان حفظ کنید موفق بوده اید نه اینکه بخواهید این هویت را به صورت ایزوله در آورده و لرزان لرزان بر سر محافظتش بایستید و بخواهید در برابر تحدیات ارزش ها و رویکردهای جدید آن را حفظ کنید. این فایده ندارد. در نتیجه ایشان به یک پروژه «بومی- جهانی» می رسد و می گوید همان طور که شما بومی فکر می کنید باید جهانی هم فکر کنید همان طور که در جغرافیای معرفت بومی دغدغه دارید باید در جغرافیای معرفت جهانی هم دغدغه داشته باشید. اگر بخواهید موفق باشید باید جهانی فکر کنید، درباره مشکلات جهانی در وضعیت جدید فکر کنید، مشکلات جهانی مشکلات یک هویت و یک فرهنگ و یک سیستم نیستند بلکه متشابه هستند.
این فضای هوشمند و مجازی جدید مشکلات را همه گیر کرده، مصائر و سرنوشتها را همه گیر کرده، به قول ایشان مصالح و مصائر در هم تنیده شده اند .شما نمی توانید سرنوشت خودتان را جدای از سرنوشت دیگران ببینید، این فضا و این جهان یک انسان جدید هم می خواهد که هویت خودش را یک هویت ترکیبی و پیوندی تعریف کند. شما نمی توانید به هویت محض امریکایی یا هویت محض ایرانی قائل باشید. هویت ها پیوندی شده اند. متناسب با این شرایط شما باید راهکاری داشته باشید تا بتوانید در شرایط جدید خودتان را تطبیق دهید.
*اگر اجازه دهید وارد اندیشه سیاسی و مواضع سیاسی ایشان بشویم.
مواضع سیاسی ایشان بیشتر در دوره نقد فعل است. بخش زیادی اش هم در دوره نقد فعل افراطی است. مواضع سیاسی حرب هر چه به جلو می آید با مبانی اش فاصله پیدا می کند. یکی از مبانی ایشان تاکید بر اختلاف بود. تاکید بر اختلاف یعنی به رسمیت شناختن هوامش و حواشی. به رسمیت شناختن و دفاع از مظلومین، طرد شدگان و به حاشیه رانده شدگان. اگر این منطق شما بود باید همیشه به این منطق پایبند باشید. این همان به رسمیت شناختن اختلاف فکری است. اما وقتی تحلیل های ایشان از وضعیت فعلی جهان اسلام را نگاه کنید با این منطقش متفاوت است.
انصارالله یمن یمنی هستند، محرومیت کشیده در یمن هستند، طرد شده حاکمیت بوده اند، جزء هامش و حاشیه جغرافیای یمن بوده اند. چطور می شود که ایشان در این سازوکار با آن منطق و آن مبانی می آید کاملا بر علیه انصار الله موضع گیری می کند؟ جزء تناقضات است. از عملیات «عاصفه الحزم »یا طوفان قاطعیت به سختی دفاع می کند. کسی که دنبال اختلاف است و منطق اختلاف دارد چطور قبول می کند که کشوری با ارتش مجهز به یک گروه اقلیتی که طرد شده و حاشیه ای هستند حمله کند؟ این جزء تناقضات است. ایشان چنان از عملیات عاصفه الحزم یاد می کند که هیچ کس در مجموعه جهان اسلام این طور دفاعی از این عملیات عربستان و متحدینش نکرده.
برای مثال همیشه وی وقتی به بحث ولایت فقیه و حرکت ولایی ایرانیان می رسد با حالت نفی و طرد و انکار با آن مواجه می شود. این با منطق اختلاف نمی خواند. بالاخره حرکت انقلابی ایران که بر مدار ارزش های اسلامی بود یک مدار حرکت جدیدی در جهان بود. چطور انقلاب ایران برای فوکو خوشایند بود؟ چون این حرکت جدیدی بود و از ناحیه حاشیه بود و در ساختار جغرافیای قدرت جهانی قرار نمی گرفت. حال چطور حرب با بی مهری و حالت انکار با آن برخورد می کند؟
راجع به بحث حزب الله هم همین گونه است. تحلیل هایش راجع به حزب الله لبنان گاهی تحلیل هایی غیر قابل دفاع است. حرب منتقد ایالات متحده است، ولی وقتی بحث تقابل ایران با ایالات متحده طرح می شود ایشان موضع دیگری پیدا می کند. درباره تحلیلهای سیاسی ای که ارائه می دهد هر انسان منصفی متوجه جهت دار بودن آنها می شود؛ چه تحلیل هایی که راجع به ایران دارد چه تحلیل هایی که راجع به حزب الله یا انصارالله یمن و یا عراق دارد.
*خودش در یک بافت حاشیه ای بزرگ شده است.
منطقا به لحاظ فکری ایشان باید از حواشی دفاع کند. غیر قابل قبول است برای کسی که مشی فلسفی و فکری دارد بیاید و ناگهان یک آدم ژورنالیستی بشود که جهت دار بحث میکند.
در عربستان سعودی دموکراسی نیست. رعایت حقوق اقلیت ها در آن نیست. حقوق شهروندی مدرن در آنجا مراعات نمی شود. من ندیده ام ایشان نسبت به عربستان سعودی که بخش بسیار مهمی از مجموعه جهان عرب است، انتقادی داشته باشد. وقتی بعد از مرگ ملک عبدالله بحث انتقال قدرت در عربستان پیش آمد، حرب از نحوه انتقال قدرت در عربستان تجلیل کرد.و در این باره ارزش های دموکراسی، ارزش های اختلاف و چند صدایی هیچ یک برایش مطرح نبود.
درباره نگاه وی به مدل اسلامی که در ترکیه است هم همین بحثها وجود دارد. موضع گیری او درباره ترکیه متزلزل است. گاهی ترکیه و نحوه توسعه و نگاهش به اسلام را می ستاید و آن را در برابر ایران قرار می دهد و بعضی وقت ها که ترکیه در مقابل عربستان قرار می گیرد مواضع ایشان هم متزلزل می شود!
گاهی تحلیل هایی که ایشان ارائه می دهد تحلیل هایی پیش پا افتاده و بیشتر شبیه شایعه است ؛ یعنی به ادنی تاملی این تحلیل ها فرومی ریزد. مثلا یک بحثی راجع به امپراطوری ایرانی دارد. در ابتدا می گوید هویت شیعی یک هویت خاصی است و حول ایرانی ها شکل گرفته و مسایلی از این دست. بعد می گوید ایران به دنبال شیعه کردن کشورهای منطقه نیست، بلکه به دنبال احیای امپراطوری گذشته خود است. یکی از ادله اش این است که فردی در مجموعه نظام ایران که جزء شخصیتهای اصلی نظام هم نیست گفته ما می خواهیم امپراطوری ایرانی را احیا کنیم. حرب بخشی از تحلیل خود را مبتنی می کند بر صحبت های این یک نفر. در حالی که این شخص بعدا خودش اصلاح کرد، همه تکذیب کردند و صحبت ایشان را محکوم کردند. رویه یک فیلسوف که بر یک داده غیر مطمئن قرار نمی گیرد! فیلسوف کسی است که بتواند بر اساس داده های قوی و محکم و نیرومند تحلیل هایی ارائه دهد که قابل دفاع باشند.
ایشان می گوید ایرانی ها اصلا عرب ها را به رسمیت نمی شناسند؛ نمی بینید که وقتی می خواهند از کشورهای عربی نام ببرند نمی گویند «دول العربیه»، بلکه می گویند کشورهای هم جوار. این از آن روحیه ضد عرب ایرانی ها برمی خیزد!! در حالی که ما همه می دانیم این طور نیست. در رسانه های ما همیشه امارات متحده عربی می گویند. کشورهای خلیج فارس می گویند. اعراب، کشورهای عربی و …
گاهی هم تحلیل هایی که وی ارائه می دهد مشتمل بر اطلاعات غیر صحیح است . مثلا می گوید درگیری های سال ۸۸ ایران بخاطر انتخابات پارلمان بود! چندین صفحه تحلیل ارائه می دهد راجع به قضایای ۸۸ و متوجه نیست که بخاطر انتخابات ریاست جمهوری بوده! گاهی اطلاعاتش این طور است. وقتی می خواهد فضای توسعه ایران را تحلیل کند ، جانبدارانه و با سیاه نمایی کار می کند. میگوید ایرانی ها هر روز فقیرتر میشوند، ثروت هایشان به هدر می رود ، انقلاب اسلامی آن ها را ایزوله کرده و گام مثبتی برای آن ها برنداشته، ایرانی ها در داخل محرومند در حالیکه حکومت مداخله های بین المللی می کند و…
ملاحظه میشود تحلیل هایش غیردقیق و کلی گویانه است. اگر کسی دستاوردهای انقلاب اسلامی را نگاه کند این گونه تحلیل نمی کند. معمولا هر حکومت و انقلابی یک موفقیت ها و یک ناکامی هایی دارد. اما اینکه کلی گویی کنید و بگوئید که کاملا موفق بوده یا کاملا شکست خورده نشان میدهد تحلیل شما علمی و عینی نیست و این طور تحلیل ها هم شایسته شخص فیلسوف نیستند. فیلسوف باید تمام ابعاد مسئله را ببیند، هم سیاهی ها را ببیند و هم سفیدی ها را. هم خوبی ها را بیند و هم بدی ها را. این فیلسوف است. کسی که روحیه علمی دارد. و الا اگرهمه چیز را سفید یا سیاه دیدید مطابقتی با مشی و روحیه علمی و فلسفی ندارد.
*با اینکه ایشان شیعه است و در خانواده مذهبی بزرگ شده و برادرشان یکی از شهدای بزرگ حزب الله است، با این حال می بینیم یک کینه ای نسبت به انقلاب اسلامی دارد. دلیلش به لحاظ جامعه شناختی چیست؟
بخشی از اینطور مواضع ایشان به مباحث جامعه شناسی معرفت برمی گردد. در بحث جامعه شناسی معرفت نقش زمینه ها را در اندیشه می بینیم.
با انقلاب اسلامی ایران، بخشی از اعراب و بخشی از اهل سنت احساس کردند که هویت شیعی احیا شده و قدرت گرفته و آن ها در حاشیه قرار گرفته اند. هرچند که بخش عظیمی از اهل سنت جهان اسلام با پیروزی انقلاب اسلامی احساس خوشحالی کردند، همراهی کردند و به نحوی پیروزی انقلاب اسلامی را در راستای احیای جهان اسلام دانستند، اما آن هایی که رویکرد دیگری داشتند به این سمت رفتند که تحلیل دیگری از این واقعه ارائه دهند و انقلاب ایران را باعث به حاشیه رانده شدن اهل سنت و اقتدار تشیع ببینند. بنظرم علی حرب متاثر از آن جریانهایی است که این طور تحلیل های ناهمدلانه از انقلاب اسلامی کردند.
مساله قابل توجه در این باره این است که حضور و موفقیت انقلاب اسلامی در لبنان بسیار چشمگیرتر از جاهای دیگر بوده و حرب چون بنای بر مخالفت گذاشته هر روز که موفقیت ها را می بیند بیشتر جری می شود و سعی می کند خودش را زاویه دارتر و مخالف تر نشان دهد. تا حدی که گاهی به نوعی انتحار و خودکشی معرفتی دست می زند. یعنی اگر شما با چیزی مخالف بودید و موفقیت های بیشتر او را دیدید بیشتر حس طرد نسبت به او پیدا می کنید. البته عوامل دیگری هم در این جهت گیری ها هست که تمایل ندارم اشاره کنم…
اوایل که با علی حرب آشنا شدم ایشان را آدمی علمی دیدم و برخوردم با ایشان علمی بود. چند سال روی کارهای ایشان مطالعه کردم و هرچه به جلو آمدم ایشان را غیرعلمی تر دیدم و هر روز از ایشان ناامیدتر شدم. حتی یک خاطره ای بگویم: روزی به کتاب فروشی ای رفته بودم که یک عراقی آن را اداره می کند . او خیلی با فضای ایران آشنا نیست و ارتباطی هم با حکومت ندارد، آدم بی طرفی است. همین که داشت سیگارش را پوک می زد گفت :«این علی حرب از آن رویه اصلی اش که داشت کار علمی می کرد دور شده ، آدمی شبیه روزنامه نگاران شده». من دیدم که آن عراقی که به فضای فکری فرهنگی ایران دلبستگی خاصی ندارد متوجه شده بود که حرب جدیدا دارد روزنامه نگارانه مطلب می نویسد و می گفت از این قضیه ناراحت است. دیگران هم می توانند همین برداشت را بکنند. من خودم از کسانی هستم که به این برداشت رسیدم. جلوتر که می آییم مثلا در کتاب «الارهاب و صناعه» یا کتاب های دیگرش ، هر روز آدم بیشتر به این معنا پی میبرد.
ای کاش حرب پروژه نقد نصش را ادامه می داد. با نقدهایی که ما به آن پروژه داریم، باز فکر می کنم تاثیرگذاری آن ها خیلی بیشتر بوده تا اینکه بیاید و خودش را بنحوی ذبح کند. نتیجه این طور تغییر رویه ها این می شود که دیگر کسی با ایشان همچون یک متفکر بی طرف برخورد نکند. من شخصا به کارهای جدید ایشان جهت دار نگاه میکنم. فکر می کنم اگر حرب به رویه علمی و معرفتی قبلی اش برگردد بیشتر سودمند باشد. خوب است اشاره کنم در اوایل وی به دریدایی بودن متهم میشد، اما نفی میکرد و میگفت : من خودم هستم، «علی حرب». نه دریدایی ام نه فوکویی و نه کانتی. از دستاوردهای این ها استفاده می کنم اما خودم خودم هستم. بزرگی اسم ها مرا نمی گیرد. با این وصف وضعیت فعلی برای وی وضعیتی هدایت شده و به نحوی افتادن در مباحث سیاسی غیراصولی و غیرواقعی است.
منبع: خبرگزاری مهر