شیخ حیدر حب الله: نزدیکترین فقه به نگاه مقاصدی، اندیشه فقهی امام خمینی(ره) است؛ بررسی جایگاه فقه مقاصد در اندیشهی شیعی(بخش دوم)
هادی کاظمی : فقه المقاصد، علل الشرایع، مقاصد الشریعه و مذاق شارع و واژگانی از این دست روایت از مسئلهای مهم در حوزه فقه اسلامی دارد که در آن توجه فقیه به مقاصد و غایات شریعت جلب میشود و مبتنی بر آن روند استنباط و تفقه صورت میگیرد. فقه المقاصد که تاثیر بسزایی در پویایی فقه و روزآمدی احکام شریعت دارد، بیشتر از جنبه پرداخت اهل سنت مورد بررسی قرار میگیرد و کمتر به نگاههای شیعی و تاریخ آن در تراث شیعی پرداخته شده است. حال آنکه مسائل و چالشهای دنیای امروز ضرورت پرداختن با این رویکرد به تراث شیعی و اسلامی را برای همه روشن کرده است. در این مصاحبه استاد حیدر حب الله به پیشینه حضور فقه مقاصدی در تراث شیعی پرداخته و در مورد نگاههای نو در این زمینه و همچنین اهمیت این مسئله نکات مهمی را بیان کردهاند. در بخش اول ایشان به تاریخ فقه مقاصد در میان فقهای گذشته پرداختند و در این بخش در مورد نگاههای معاصر در میان علمای شیعه ناظر به فقه مقاصد سخن گفتهاند.
قرائت جدید از فقه مقاصدی نزد علمای شیعه جایگاه داشته است؟
اگر منظور از فقه مقاصدی قرائت شاطبی یا قرائات جدید از فقه مقاصدی باشد، نمیتوانیم در متون امامیه چنین چیزی بیابیم. البته در ۷۰ سال اخیر، اشخاصی مثل شیخ محمد مهدی شمس الدین یا سید محمد حسین فضل الله بهنوعی ذهنیت مقاصدی داشتهاند، اما بااینهمه وقتی به سراغ فقه این اشخاص میرویم مقاصدی بودن آنها در تمام دستگاه فقهی ایشان جاری نیست. تجلی مقاصدی بودن این علما را صرفا در نقاط محدودی میبینیم، یعنی فقه آنها فقط کمی بوی فقه مقاصدی میدهد. مثلا بحث از علل میکنند و در برخی موارد فراروی از واژگان نصوص دارند و با تاریخی بودن برخی نصوص ارتباط برقرار کردهاند. اما این ذائقه فقط در موارد محدود و مشخص مثل مسائل زن بوده و تبدیل به یک روش جامع در تمام دستگاه فقهی آنها نشده است.
تا امروز من فقیهی امامی نمیشناسم که بهمعنای کامل و دقیق کلمه مقاصدی باشد طوری که مقاصدی بودن او در فقه و رساله عملیهاش منعکس شده باشد. یعنی خروجی و فتاوای فقهای مقاصدی شیعی با بقیه فقهای غیر مقاصدی تفاوت چندانی ندارد! در حوزات علمیه با اینکه روشها متعدد و گوناگون است اما خروجی یکی است. امثال آقای صانعی در برخی موضوعات مثل موضوع زن کمی مقاصدی سخن گفتند اما در مجموع ایشان یک فقیه کلاسیک بودند.
آیا فقه امامی امروز نسبتی با فقه مقاصدی دارد؟
ممکن است امروز فقه شیعی در مرحله گذار از لامقاصدی به مرحله مقاصدی جزئی باشد و ممکن است در طول زمان به مرحله دیگر برود. البته ما دعوت به مقاصدی مطلق نمیکنیم که۱۸۰ درجه با وضع فعلی متفاوت باشد، بلکه میگوییم فقط ذهنیت فعال و عللی و مقاصدی در ذهن مجتهد حاضر باشد.
مسیر مقاصدی در فقه شیعی مسیری کُند بوده و حقیقتا موفق نبوده است. به نظرم در قرن ۲۰ و ۲۱ میلادی با اینکه ستاره فقه مقاصدی در آسمان فقاهت شیعی بالا آمد اما مخالفان این روش نیز بهصورت شدیدتر با آن به مخالفت و مبارزه پرداختهاند.
نسبت مقاصد الشریعه و علل الشریعه چیست؟
روش مقاصدی وسیعتر از روش عللی است. ممکن است فقیه در مسائل جزئی هم بتواند از علل سخن بگوید اما نظریه مقاصد، کلیات عام شریعت را تبیین و جزئیات را در ضمن آن کلیات بیان میکند. شاید بعضی فقها در برخی مسائل دیدگاه عللی داشته باشند که به آن مقاصدی صغری میگوییم، اما مقاصدی کبری فقیهی است که نظریه مقاصد را میپذیرد.
به نظر من کتاب علل الشرایع صدوق با ذهنیت مقاصدی یا حتی عللی نگاشته نشده است و این موضوع را در کتاب اجتهاد مقاصدی به طور مبسوط توضیح دادهام. در فقه شیخ صدوق اصلا حکمی درمورد مقاصد پیدا نمیکنیم. اما اینکه کتابی با عنوان علل الشرایع نوشته احتمالات متعددی در انگیزه صدوق ممکن است باشد؛ شاید نوعی تفنن در تصنیف حدیث باشد یا اینکه به نوعی نقد جریاناتی باشد که معتقد بودند احکام تابع مصالح و مفاسد واقعی نیستند. بهعلاوه اینکه درست است اسم کتاب علل الشرایع است اما مضمون کتاب جمع العلل است. مثلا چرا بر فلان شی فلان اسم را نهادهاند و… اما اگر واقعا صدوق یک مجتهد عللی بود باید عللی بودن او در اجتهاد فقهی او منعکس میشد که چنین شاهدی ما در کتاب او نداریم. اصلا در خود کتاب هم هیچ اشارهای به مقاصدی و عللی بودن ندارد. به همین دلیل به نظرم کتاب علل الشرایع نمیتواند یک حلقه یا یک مرحله در اجتهاد مقاصدی نزد امامیه تلقی شود.
آیا در ادبیات فقهی شیعی تعابیری مثل تبعیت احکام از مصالح واقعیه، میتواند مستمسک مقاصدیها باشد یا دست فقیه را برای تعدی از نص باز کند؟
تبعیت احکام از مصالح واقعی نظریهای است که میخواهد از لوح واقع خبر دهد ولی اجتهاد مقاصدی سخن از یک روش معرفتی است که چگونگی تعامل فقیه با نص را بیان میکند. در نظریه تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعیه باز هم مجتهد با تکیه بر نص میگوید پشت صحنه این نص مصالح و مفاسدی هست اما اینکه آیا من میتوانم از خلال نص به این مصالح پی ببرم، جواب منفی است. ضمن اینکه نظریه تبعیت احکام یک نظریه کلامی است و نظریهای در اجتهاد فقهی نیست. مجتهد شیعی که قائل به تبعیت احکام است، درعینحال ایمان به تعلیل و مقاصد بهنحوی که منشأ اجتهاد و استنباط بشود ندارد.
از طرفی اشاعره با اینکه تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعیه را نمیپذیرند، اما در سیر اجتهاد، اجتهاد عللی و مقاصدی را به کار میبرند. غزالی که یک اشعری است، تلاش میکند این رویه متناقض را درست جلوه دهد، او میگوید آن عللی که در اجتهاد مقاصدی میگوییم علل بهمعنای واقعی نیست بلکه معرفاتی برای حکم است و تلاش میکند توضیح دهد.
در مقابل، اجتهاد امامی با اینکه معتقد به مصالح و مفاسد واقعی است اما در عملیه اجتهاد و استنباط این اعتقاد و رویکرد را استخدام نمیکند. پس عملا این نظریه کلامی فایدهای در اجتهاد مقاصدی ندارد. البته این بهمعنای تناقضی در اجتهاد امامی نیست و امامیه معتقدند مصالح و مفاسد نزد خدا مشخص و روشن است ولی ما به آن دسترسی نداریم. مشکل اجتهاد امامیه در این قضیه معرفتی است و میگوید دسترسی برای ما ممکن نیست مگر اینکه خداوند ما را نسبت به آنها مطلع کند.
شما چه فقیهی را فقیه مقاصدی میدانید؟
ما در فقه امامیه جریان فقه مقاصدی بهمعنای خاص کلمه نداریم! اما در قرن ۲۰ میلادی حرکتهای ابتدایی داریم و در فقه مقاصدی برخی فقها بهصورت افراد و نه یک جریان، نظریهپردازی داشتهاند، اما هیچگاه تبدیل به یک جریان فقهی و یک مدرسه نشد! البته بنده برخی اشخاص را دیدهام که اصرار دارند اندیشه مقاصدی نزد شیعه هم بوده اما من قبول ندارم. بهنظرم اولا باید بدانیم که مقاصدی دقیقا چیست نه اینکه بگوییم چون مناسبت حکم و موضوع در استنباط شیعی جای دارد پس فقه شیعه مقاصدی است. درحالیکه اینها تجلیات بسیار جزئی از نظریه مقاصد است، پس باید دقیقا بگوییم منظور از مقاصدی چیست. آیا منظور از مقاصدی تعلیلگرایی است؟ آیا مقاصدی جزئی است؟ یا کلی یا…
من مقاصدی را به دو قسمت تقسیم میکنم. مقاصدی جزئی و مقاصدی کلی و عام، مقاصدی جزئی این است که فقیه گاهی در یک مسئله فقهی یا در یک باب اهتمام به توجیه عللی برای یک حکم دارد. مثلا شیخ صدوق ذیل روایتِ «اگر فردی قبل از ایستادن اسب از آن پایین بیاید و بمیرد به جهنم میرود»، میگوید این یک حکم تعبدی نیست. جوانان عرب برای تفاخر قبل از توقف اسب از آن پایین میپریدند و گاهی این پریدن منجر به آسیب و مرگ آنها میشد و این نوعی انتحار بود. در واقع شیخ صدوق به پشت پرده نص نگاه میکند و از حرمت انتحار سخن میگوید. من این را اجتهاد مقاصدی جزئی مینامم که مواردی از آن را در فقه و اجتهاد امامیه شاهد بوده و هستیم و نمونههای تاریخی هم دارد اما کاملا موردی و جزئی و محدود است.
اما مقاصدی کلی با قرائت شاطبی میگوید من تمام احکام جزئی را تحتعنوانی عام مثل مقاصد خمسه قرار میدهم و اگر احکام جزئی با چارچوب کلی مقاصد تعارض داشت آن احکام جزئی را ملغی میکنم! یعنی میگوید فهم و اجتهاد من بر اساس مقاصد مقدم بر اطلاق نصوص است. بله سید محمد باقر صدر هم شاید این کار را بکند، اما در مقام تفسیر شریعت و احکام این کار را درمورد احکام کلی و جزئی میکند نه در مقام اجتهاد و استنباط حکم شرعی!
شاید نزدیکترین شخص به این نگاه مقاصدی بهلحاظ نظری در شخصیت فقهی امام خمینی(ره) باشد، زمانی که میگوید این احکام جزئی چیزی جز تجلیاتی برای احکام حکومتی نیستند. البته امتداد این سخن را ما در مثل تحریر الوسیله یا دیگر کتب فقهی ایشان نمیبینیم.
اما در علمای مقاصدی اهل سنت مثل قرضاوی میبینیم که مقاصدی بودنش کاملا در فقه و اجتهادش منعکس و متجلی است و بر اساس همین دیدگاه مقاصدی و مبتنی بر فهم مقاصدی فتوا میدهد و لزوما برای فتوای خودش نصی هم ذکر نمیکند. مثلا فلان موضوع، آیا یکی از مقاصد شریعت که حفظ نفوس است را نفی میکند؟ اگر نفی میکند پس معارض مقاصد شریعت است و باید لغو شود یا فلان حکم چون از مقاصد شریعت است باید انجام گیرد و با عنوان حکم الله از آن یاد میکند.
مثلا مرحوم آقای صانعی که معتقد به قاعده عدالت بودند، در یک مصاحبهاى که سوالکننده میپرسد: شلاق که بر زانی زده میشود آیا خلاف عدالت است؟ ایشان در جواب میگویند: خیر چون نص صریح در این مسئله داریم. این دست جوابها نشان میدهد دست ایشان در فقه مقاصدی باز نیست که بتواند در هر مسئلهای که بخواهد بهروش مقاصدی استنباط داشته باشد. در صورتی که اگر بهمعنای واقعی کلمه مقاصدی بودند و یکی از مقاصد شریعت را عدالت میدانستند، چنین جوابی نمیدادند! ایشان قاعده عدالت را هم در موارد محدودی تطبیق میکنند.
فقیه دیگری که در محاضرات فقهی خودش بحث مقاصد را مطرح میکند آقای سید کمال حیدری است، اما ایشان هم در رساله عملیهشان مقاصدی نیستند و رساله عملیه ایشان ترکیبی از رساله سید محمد باقر صدر و سید محمد صدر است. در جهان عرب مثلا شیخ حسین خشن که بعد از علامه فضل الله در لبنان برجسته شدند مزاج مقاصدی دارند و مباحث عللی و مقاصدی در کتب ایشان هست و تا حدی تعدی از نص دارند اما با تمام این توصیفات مقاصدی با قرائت شاطبی نیست. البته نمیتوانم بگویم چنین قرائتی در جهان تشیع ممکن است یا غیر ممکن! اما تا امروز که اجتهاد مقاصدی به این معنا نداشتیم.
انگیزه امثال شیخ مهدی شمس الدین و امام خمینی (ره) و علامه فضل الله برای رفتن به سمت فقه مقاصدی چه بود؟
بهنظرم این طیف علما بهخاطر چالشهای زندگی و عصر جدید و چالشهای پروژه اسلامیشان به این سمت رفتند. اینها میخواستند از فقه موجود در کتب، بهسمت فقه زندگی بروند. همچنین این بزرگان شاهد رقابت جریانهای مختلف، بخصوص جریانهای چپ و کمونیست، در کشورهای اسلامی بودند. این جریانها منظومه فکری و عملی خاص خودشان را داشتند و از صدر تا ذیل نظام فکری و عملیشان را بهطور منظم با هم منسجم میکردند. امور را بهطور روشمند و منظم و هر چیز در جای خودش تفسیر میکردند. جریان اسلامی در این فضا میخواست با این جریانات بهطور ایدئولوژیک مواجه شود. این مواجهه نیازمند این بود که جریان اسلامی هم یک منظومه فکری منسجم و توانمند ارائه دهد که قادر باشد با این جریانات چپ رقابت کند. این علما در این فضا فهمیدند نمیتوانند با پراکندگی موجود در کتب فقهی جواب بدهند. آنها فهمیدند باید برخی مطالب از جمله لغت، چینش، عناوین، فهرست و جای برخی مطالب را عوض کنند و اینها به شرطی ممکن بود که نظام عقلی و عقلایی حاکم بشود. مجبور شدند بگویند اسلامی که دین زندگی است نمیتواند بهوسیله مسائل پراکنده زندگی را اداره کند و باید به شکل جدیدی مسائل مبتلابه زندگی را سامان بخشد. در این فضا کشف کردند که اتجاهات مقاصدی و عللی و کلی به شریعت، یا به تعبیر علامه حکیمی توجه به اهداف دین، میتواند یکی از اساسیترین روشهایی باشد که از خلال آنها ممکن است پروژه اسلامی را سامان داد و از اینرو بهسمت این نوع ذهنیت رفتند.
چالشی که محرک رفتن بهسمت نظریه مقاصد شد چالش تمدنی و چالش رقابتهای فکری جدی در جهان اسلام بود، همان مبارزاتی که اهل سنت در اواخر قرن۱۹ و اوایل قرن ۲۰ داشتند و این مبارزات باعث احیای نظریه مقاصدی شاطبی بعد از ۵ قرن شد. امثال جمال الدین قاسمی و محمد رشید رضا و عبدالله دراز و محمد عبده متفکرینی بودند که در پی احیای تفکر مقاصدی در قرون معاصر بودند.
در آن زمان جهان عرب خود را در مقابل فرانسه و انگلیس احساس میکرد و برای این تقابل نیازمند نظام فکری مبتنی بر تراث اسلامی بود به همین دلیل بهسراغ رویکرد مقاصدی شاطبی رفتند، چون تفکر مقاصدی نزدیکترین تفکری بود که میتوانست نشان دهد فقه زنده است. اما در آن زمان جهان شیعه مخصوصا ایران و عراق و بیشتر عراق، مبارزاتشان در برابر جریانهای چپ بود. پس شیعیان هم همین احساس نیاز به اکتشاف جواب از تراث را داشتند و احساس کردند تفکر مقاصدی و نگاه مقاصدی میتواند جوابی برای سوالات و چالشهایشان باشد.
مثلا در دنیای جدید، اقتصادی که فقه به مسلمانان عرضه میکند ممکن است منجر به خسارات زیادی برای فرد بشود و فقه بگوید چارهای نیست و این تعبد است، یعنی فرد بهخاطر دینداری باید متحمل ضرر هنگفت بشود! در این فضا فقه شانس حیاتش را از دست میدهد و کنار گذاشته میشود. زمانی که فقه وارد فضاهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و مدیریت و رقابت میشود باید یک قرائت عقلانی و معقول ارائه کند. منظورم از غیرمعقول این نیست که فرد مسلمان در گوشه خانه اش بنشیند و بگوید این احکام معقول است، بلکه در مواجهات باید این معقولبودن قابل نمایش باشد. اقتضائات زمانه و عصر جدید باعث شد اهل سنت قرائت مقاصدی را احیا کنند و همچنین همین اقتضائات باعث شد شیعه بهسمت قرائت مقاصدی برود.
مواجه بقیه علما با این مقاصدیین چگونه بود؟
مواجه علمای کلاسیک با علمای مقاصدی و عللی در طول حیات شیعی این بوده که همیشه مقاصدیین را متهم به قیاس و ظن به علل میکردند. کسی که در فضای فکر شیعی زیسته میداند اتهام قیاس و ظن به علل چه اندازه در فضای فکر شیعی مذموم، بلکه از محرمات است و اجتهاد امامی اصلا آن را روا نمیدارد.
اما در خلال ۷۰ـ۸۰ سال اخیر اوضاع با قبل فرق کرده است. علما متنبه شدند که ضروری است روششان را تغییر دهند؛ مثلا به تفکرشان روش تاریخی را اضافه کردند و تلاش کردند اجتهادشان را بازسازی کنند. مناسبات حکم و موضوع محل تمرکز شد، همچنین کمکم از قیود (حرفی) نص آزاد و بر مرجعیت قرآن متمرکز شدند تا از حرفیت سنت جدا شوند. تلاش کردند بین نص حاکم و نص محکوم تمییز قائل شوند که نظریه شیخ مهدی شمس الدین بود.
ادامه دارد …..