راه توسعه عقل عربی از منظر عابدالجابری/ آشنایی با متفکر مراکشی
عابدالجابری اندیشمند مراکشی عدم حمایت قدرت و سیاست از نظام معرفتی برهانی وغلبه عرفان را از جمله عوامل توسعه نیافتن عقلانیت عربی می داند و راه رهایی از نظر او رجوع به ابن رشد و ابن خلدون است.
خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_حامد رضایی: محمد عابدالجابری یکی از مهم ترین و سرشناس ترین روشنفکران جهان عرب است که تفکرات او نه تنها در جهان عرب که در کشور ما نیز طرفدارانی یافته است. این مساله ضرورت بازخوانی و نقد و بررسی آرای او را دوچندان می کند. سراغ قاسم ابراهیمی پور استاد دانشگاه باقرالعلوم قم رفتیم تا نظر ایشان را درباره تفکرات عابدالجابری جویا شویم.
*ابتدا به صورت خلاصه تقریری از نظریه نقد عقل عربی عابدالجابری بفرمایید.
عابدالجابری متفکر معاصر مراکشی است که در دهه ۳۰ میلادی متولد شده و در سال ۲۰۱۰ هم از دنیا رفت. اندیشمند بسیار پرکار و دقیقی است ولی آن چیزی که سبب شهرت او شده نظریه نقد عقل عربی اوست که در چهار کتاب تدوین شده است.
او با رویکرد معرفت شناسی به دنبال پاسخگویی به علت عقب ماندگی جهان اسلام است. او علل عقب ماندگی را در مباحث معرفتی جستجو می کند. به طور خلاصه نظرش این است که عقل عربی تحت تاثیر عوامل متعددی به روز نشده و نتوانسته قابلیت های فرهنگ سازی خود را به دست آورد و علیرغم میراث غنی ای که در اختیار دارد نتوانسته به توسعه و پیشرفت دست پیدا کند.
الجابری طبقه بندی جدیدی از علم ارائه می دهد و بر اساس آن طبقه بندی مطالعه تاریخی بسیار دقیقی در جهان عرب انجام می دهد و نهایتا راه رهایی را در فلسفه رجوع به برهان و ابن رشد و در تاریخ به ابن خلدون و در فقه به شاطبی جستجو می کند.
*دقیقا چه نقدی به تراث وارد می کند؟
تراث یا میراث به دو معنا به کار می رود. یکی به معنای سنت و آموزه های دینی که در اینجا جابری با احتیاط صحبت می کند و تلاش می کند که شأن دین را حفظ کند. او عصمت پیامبر و عصمت وحی را می پذیرد. در اینجاها خیلی مستقیم وارد بحث می شود.
او بیشتر بر عقلی که به این میراث رجوع می کند – که از آن به عنوان روش اجتهادی یاد می شود – می پردازد. نقدهای او بیشتر معطوف به عقل عرب است که می خواهد از این میراث استفاده کند. البته به معنای دیگر خود این عقل هم جزئی از این میراث – به معنای عامش – محسوب می شود.
*پس بیشتر انتقاد او به آرای متفکران مسلمان است؟
نه. اتفاقا چیزی که او را متمایز می کند همین است که آرای متفکرین را مورد بررسی قرار می دهد ولی خود آن نظریات را خیلی نقد نمی کند. آن تاثیری که این نظریات بر عقل عرب و بر روش های اجتهادی و بر فرهنگ عرب گذاشته است را نقد می کند. یعنی روند فرهنگی و تحولات فرهنگی عرب را در این ۱۰۰۰ سال مورد بررسی قرار می دهد تا ریشه های این عقل کنونی عرب که مانع پیشرفت است را بیابد.
پرسش او این است که چرا عقل عرب اینگونه شده است؟ اگر جاحظ، غزالی، ابن سینا و … را مورد بررسی قرار می دهد برای نقد مستقیم آرای آنها نیست، بلکه برای بررسی تاثیر آن ها بر عقل و اندیشه عرب است.
*وضعیت کنونی عقل عربی را متاثر از روش متفکران اسلامی می داند یا اینکه مسائل سیاسی را در آن دخیل می داند؟
الجابری به شدت تحت تاثیر فوکوست و موضوع سیاست و قدرت به صورت پررنگ در آثار او وجود دارد. اما در این موضوع تک عاملی تحلیل نمی کند. هم سیاست و قدرت را می بیند و هم رویکردهای معرفتی اندیشمندان را.
*او چه ویژگی ای در ابن رشد می بیند که راه رهایی را احیای فلسفه ابن رشد می داند؟
جابری یک فیلسوف است و جزو اولین افرادی است که در مراکش دکتری فلسفه می گیرد. او با رویکرد معرفت شناسی وارد این مباحث می شود. به خاطر همین مباحث و قلمش بسیار سنگین و مفصل است. خواندن کتاب های او زمان بر است. این ویژگی ها باعث شده که او در کشور ما که قشر دانشگاهی در رجوع به روشنفکران عرب پیشتاز هستند، خیلی زود جا باز نکند و فهم نشود.
او با رویکرد معرفت شناسی یک طبقه بندی جدیدی از علم ارائه می دهد. مثال جالبی می زند. می گوید طبقه بندی ها در زیست شناسی به آبزی، خشکی زی و دوزیست خیلی کارآمد نبود. وقتی طبقه بندی جدیدی تحت عنوان مهره داران و بی مهره ها مطرح شد یک تحول بزرگی در زیست شناسی اتفاق افتاد. بنابراین می گوید من یک طبقه بندی جدیدی از علم ارائه می دهم.
همه علوم را در سه دسته نظام معرفتی بیانی، برهانی و عرفانی دسته بندی می کند. می گوید نظام معرفتی بیانی از ابتکارات جهان عرب است. ریشه ها و تحولات و شکل گیری آن را مورد بررسی قرار می دهد و نهایتا می خواهد به این نتیجه برسد که با نظام معرفتی بیانی، یعنی فقه، کلام، تفسیر و … که موضوعش «متن» است نمی توانیم در علوم طبیعی به کشف و پیشرفت دست پیدا کنیم.
نظام معرفتی عرفانی برای جهان عرب نیست و وارداتی است. از شرق جهان اسلام یعنی از هند و بعد ایران وارد جهان عرب می شود. یک مکانیسمی در این باره مطرح می کند که جای نقد بسیار دارد. عرفان را به طور کلی وارداتی می داند. البته در این جا فقط عرفان را مطرح نمی کند؛ کهانت، سحر، جادو، تصوف و … همه را در قالب نظام معرفتی عرفانی بررسی می کند. بعد می گوید نظام معرفتی عرفانی هم معطوف به آخرت است و انزوا و کسالت و رکود را به دنبال دارد و نمی تواند ما را به پیشرفت برساند.
می گوید وقتی عرفان وارد جهان اسلام شد یک درگیری میان نظام معرفتی عرفانی و بیانی رخ داد و وسط این دعواها نظام معرفتی برهانی از یونان وارد شد. نظام معرفتی برهانی را به دو دسته عملی و نظری تقسیم می کند. دسته عملی همان علوم طبیعی مثل فیزیک و شیمی است. می گوید چون نظام معرفتی برهانی به دنبال کشف علل و اسباب پدیده های طبیعی است می تواند منجر به توسعه شود. منتها دو اتفاق در اینجا رخ داد که نامیمون بود؛ یکی اینکه وقتی نظام معرفتی برهانی وارد جهان اسلام شد دعوایی بین بیان و عرفان در حال وقوع بود و این نظام معرفتی نیز ناگزیر وارد این دعوا شد و در این دعوای تاریخی مغلوب شد.
این جا پای سیاست را وسط می کشد. معتقد است سیاست و قدرت مگر در برهه های خیلی کوتاهی از نظام معرفتی برهانی حمایت نکرد و نهایتا عرفان بود که در این دعوا پیروز شد و انزوا و رکودی که این نظام معرفتی داشت سبب عقب ماندگی شد. تعبیر معروف جابری این است «زخمی که قلب جهان عرب از غزالی برداشته همچنان تازه است.»
پس یک اتفاق نامیمون این بود که برهانی که می توانست ما را نجات بدهد شکست خورد و اتفاق دیگر این بود که برهانی هم که از یونان آمد توسط فارابی و ابن سینا ایدئولوژیک شد و با کلام درآمیخته شد. برهان ناب ارسطو به جهان اسلام نیامد. برهان ناب ارسطو با ابن رشد آمد که سبب پیشرفت اروپا هم ابن رشد بود. ابن رشدی که در اندلس و در غرب جهان اسلام مورد بی مهری قرار گرفت و طرد شد، بالعکس در اروپا مورد استقبال قرار گرفت و اتفاقا همین باعث پیشرفت اروپا شد.
بنابراین چرا می گوید باید سراغ ابن رشد رفت؟ برای اینکه ادعا می کند فلسفه ابن رشد فلسفه ناب ارسطویی است ولی فلسفه فارابی و ابن سینا و دیگران فلسفه ایدئولوژیک شده است.
*او تلاشی می کند تا بین آن نگاهی که به دین دارد و عصمت پیامبر و وحی را تایید می کند با این نگاه عقلانی غیردینی جمع کند؟
اتفاقا سراغ اندیشمندانی می رود که این دو عرصه را از هم جدا کردند. خودش هم قائل است به این که فلسفه و سیاست باید از دین جدا باشند. یک روایتی که سند بسیار ضعیفی دارد و در میان خود اهل سنت هم با نقدهای جدی مواجه شده است را مطرح می کند و بر اساس آن نظرات خود در این باره را ارائه می دهد.
آن روایت ضعیف از قول پیامبر (ص) می گوید «انتم اعلم بامور دنیاکم». پیامبر از کنار نخلستانی عبور می کردند. دیدند دارند با دست نخل ها را بارور می کنند. بعد فرمودند چرا این کار را می کنید، صبر کنید باد این کار را انجام می دهد. باد نیامد و خرماها بارور نشد. آمدند به اعتراض که شما اینطور گفتید و ما عمل کردیم و نتیجه نداد. پیامبر گفت انتم اعلم بامور دنیاکم. این روایت هم به لحاظ سندی و هم محتوایی نقد شده است.
این بحث بحث سخیفی است ولی جابری این روایت را به عنوان مبنا اخذ می کند و نتیجه می گیرد دین در امور دنیا حرفی ندارد. پس نباید در علوم طبیعی دخالت کند و هرجا دخالت کرده کار را خراب کرده است. اصلا چرا سراغ ابن رشد و ابن حزم و شاطبی می رود؟ برای اینکه احساس می کند اینها این دو عرصه را جدا کردند.
*یک نقدی که به جابری وارد می کنند این است که نگاهی قومیت گرایانه داشته و توجهش بیشتر به مغرب عربی بوده و به مشرق عربی و اسلامی نگاه منفی داشته. شما این نقد را قبول دارید؟
این نقد وارد است. واقعا جابری قوم مدار هست به خاطر اینکه اندیشمندان غرب جهان اسلام به خصوص مراکش را برجسته می کند. او از هرکسی که نام می برد و راه رهایی را در او جستجو می کند اهل مراکش است. ولی به نظرم در مباحث معرفتی این نقدها اهمیتی ندارد. ما باید ببینیم پروژه و نظریه جابری چه نقاط ضعف و قوتی دارد.
او تلاش می کند ثقل مراکز علمی جهان اسلام را از شرق جهان اسلام یعنی مصر به غرب جهان اسلام منتقل کند. شاید تا حدی موفق هم بوده است.
*نقاط قوت و ضعف اندیشه جابری چیست؟
یکی از نقاط قوت جابری که از ابتکارات اوست، توجه به وجوه و ابعاد تاریخی عقل است. این توجه جدیدی است که قابل ستایش است. قبلا اینکه کسی عقل عربی و اسلامی را در طول تاریخ مطالعه کند وجود نداشت. البته او تحت تاثیر آندره لالاند عقل را به دو دسته «مکوِّن» و «مکوَّن» تقسیم می کند. عقل مکوِن یا عقل برسازنده چیزی شبیه قوه نطقی است که فلاسفه می گویند و عقل مکوَن عقلی برساختی و فرهنگی است.
به هرحال مطالعه این مسئله از ابتکارات جابری است که می تواند الگو قرار بگیرد. ما می توانیم تحولات فرهنگی خود را اینطور هم مطالعه کنیم.
نقطه قوت دیگر او این است که تلاش می کند بین اندیشمندان قدیم جهان اسلام و اندیشمندان غربی جمع کند. مثلا در کتاب عقل سیاسی مفاهیم عصبیت و شوکت را از ابن خلدون می گیرد و می خواهد آنها را به روز کند. بعد مفاهیم مارکس را می گیرد و می خواهد آنها را بومی کند و در نهایت می خواهد این دو را تلفیق کند. اصل این به روز رسانی و بومی رسانی مفاهیم نقطه قوت جابری است. البته در این که او در این تلاش خود موفق بوده یا نه مناقشه است.
نقطه قوت دیگر او این است که میراث را به طور دقیق و موشکافانه مطالعه می کند. وقتی کتاب های او را می خوانید احساس می کنید میراث ۱۰۰۰ ساله را یک دور از اول تا آخر ورق زده اید. نقل قول های مستقیم او از اندیشمندان جهان اسلام نشان از تسلط دقیق او بر میراث جهان اسلام دارد و این لازمه نظریه پردازی در این عرصه است. اینها جابری را بزرگ و پرنفوذ می کند.
اما نقطه ضعف عمده او این است که گرایش به رویکردهای پست مدرن و ساختارگرایانه فرانسوی و اندیشمندانی مثل فوکو دارد. این باعث می شود که بخش هایی از میراث را نتواند به خوبی بفهمد. به خاطر همین راه رهایی که پیشنهاد می کند مشکلات جدی دارد.
یکی دیگر از نقاط ضعف او که من احساس می کنم آگاهانه و عامدانه بوده این بوده که اندیشمندان شیعه را از قلمرو تحقیق خودش جدا می کند و این شاید به این خاطر بوده که توجه به این اندیشمندان نظریه او را به هم می ریخته. او صریحا می گوید «عقل عرب». می پرسند چرا عقل عرب؟ می گوید چون ایرانیان از قرن ۵ به بعد آثار خود را به فارسی نوشته اند و من بر فارسی تسلط ندارم. به نظرم این یک بهانه است. قلمرو مطالعه و نقدها و راه رهایی او اگر ایرانیان را هم دربرمی گرفت به هم می ریخت. البته تا جایی که موافق نظریاتش بوده تماما از ایرانیان بحث کرده است. فارابی، ابن سینا، غزالی و … همه ایرانی اند.
ولی معاصرین شیعه و خصوصا حکمت صدرایی را از دایره بررسی کنار گذاشته است. در حالی که ملاصدرا آثار خود را به عربی نوشته است. اندیشمندان صدرایی بعدی نیز همین طور. او به دنبال عقلانیتی است که بر فقه و کلام حاکم باشد. این عقلانیت اتفاقا در اندیشه شیعه وجود دارد. به نظر می آید شواهدی می شود ارائه کرد که او آگاهانه قلمرو تحقیق خود را محدود به جهان عرب می کند و این نقطه ضعف بزرگی است. شاید قوم مداری او اینجا اثر گذاشته است. نقدی که بر نگاه قومیت گرایانه او وجود دارد، اگر این اثر را داشته باشد دارای اهمیت می شود.
*مبانی معرفت شناختی، انسان شناختی و هستی شناختی تفکرات عابدالحابری چیست؟
پروژه جابری یک پروژه معرفت شناختی است. به همین خاطر مبانی معرفت شناختی او خیلی برجسته تر است از مبانی انسان شناختی و هستی شناختی او. به لحاظ معرفت شناسی اندیشمندی پست مدرن است. دانش را تحت تاثیر اجتماع و قدرت می داند. خودش مدعی است که خوشه چین اندیشمندان بزرگی مانند کانت و دکارت و فوکو و مارکس است ولی به شدت تحت تاثیر مارکس و فوکوست و دانش را یک محصول اجتماع و تحت تاثیر قدرت می داند.
به نظرم در دسته سکولارها نیز قرار می گیرد. سکولاریسم به معنای جدایی دین از علم، سیاست، اجتماع را می پذیرد. هرچند آثار آخر او تفسیر قرآن است اما به لحاظ معرفتی سکولار است.
به طور کلی توسعه و پیشرفت غرب را می پذیرد و آن را هدف قرار می دهد و معتقد است که باید به آن برسیم. یعنی همان حرف هایی که ملکم خان و آخوندزاده و تقی زاده زدند، او خیلی پنهان و خیلی دقیق با رویکرد معرفت شناسی تکرار می کند. هرچند تلاش می کند از هویت اسلامی و دین و وحی هم دفاع کند اما به نظرم ته آن چیزی باقی نمی ماند.
*زمینه های اجتماعی و سیاسی هم در تفکرات او تاثیر داشته است؟
به لحاظ سیاسی خیلی فعال است. چندین روزنامه را اداره می کند. در چندین تجمع و تظاهرات علیه قدرت شرکت می کند. چند بار به زندان می افتد. خصوصا در عرصه آموزش و پروش فعالیت داشته. چندین سال معلم بوده و اولین آثارش درباره مشکلات آموزشی مراکش است.
او یک فعال اجتماعی است اما به طور مشخص نمی توانم اشاره کنم که فلان مرحله از زندگی اش فلان تاثیر را در اندیشه اش داشته است. او فردی دغدغه مند است و از نزدیک مسائل را حس می کند و این خیلی مهم است.
*در پایان اگر نکته ای هست بفرمایید.
جهان عرب خصوصا شاخ آفریقا در مواجهه با مدرنیته به لحاظ تاریخی از ما جلوتر است. آنها مشکلاتی را لمس می کنند که ممکن است ما یک یا دودهه بعد تازه با آن مشکلات مواجه شویم. باید نظریات اندیشمندان عرب را اینطور دید. آنها با پرسش هایی مواجه شدند و جواب هایی دادند که این سوال ممکن است عن قریب برای ما هم مطرح شود. و اگر ما با این پاسخها آشنا باشیم می توانیم مواجهه بهتری داشته باشیم. لحظه مواجهه دیگر لحظه تفکر نیست و نمی توان زمان را از دست داد بلکه باید از قبل آماده بود. بخاطر همین شناسایی اندیشمندان عرب از این حیث خیلی مهم است.
نکته آخر این که روشنفکران ما در آشنایی با اندیشمندان جهان عرب از حوزوی ها جلوترند و این خوب نیست. حوزه باید هم در آشنایی با اندیشمندان جهان عرب و هم معرفی اندیشمندان حوزوی به جهان عرب پیشگام باشد ولی این اتفاق نیفتاده است. ما یک نشریه عربی نداریم که در این عرصه های نظریه پردازی کلان وارد شده باشد. یعنی نه ما آنها را می شناسیم و نه آنها ما را می شناسند. این نقطه ضعف بزرگی است.