درباره وضعیت دموکراسی در یمن؛ پدیده «قبیله» مانع مهم دموکراسی
نرگس حجتی – در ادامه بررسی وضعیت دموکراسی در کشورهای اسلامی سراغ یمن رفتیم تا وضعیت این کشور را مورد بررسی قرار دهیم. آقای سیدعلی موسوینژاد از کارشناسان مطرح مذهب زیدیه و کشور یمن است. متن زیر حاصل گفتگوی ما با ایشان درباره وضعیت انتخابات و دموکراسی در یمن است.
مقدمه ورود به بحث دموکراسی در یمن چیست و چه مواردی را در این زمینه باید مد نظر قرار داد؟
برای شناخت ابعاد مختلف یمن، از جمله در مورد بحث دموکراسی، شناخت جغرافیای این کشور و نیز شناخت انسان یمنی مهم است. به دنبال آن بحث قبیله در یمن هم مطرح میشود و همچنین شناخت عنصر دین و مذهب، فرهنگ مردم و مردم شناسی و انسان شناسی یمن اهمیت زیادی دارد.
در روایت جالبی، پیامبر گرامی اسلام در مورد یمنیها فرمودند «مردم یمن نرم ترین قلبها را دارند» و در ادامه فرمودند «الایمان یمان و الحکمه یمانیه» اینکه یمنیها دلهای نرمی دارند و آماده پذیرش اند را بنده به عینه دیدهام و اعتقاد دارم یمنی ها عموما از سلامت نفس برخوردارند؛ منظور اینکه اگر این نکته را در مورد تاریخ یمنیها حتی قبل از اسلام و ابعاد مختلفش را بدانیم، متوجه میشویم که تلاش انسان برای حاکمیت در سرنوشت سیاسی خودش، مسئله جدیدی نیست. در تاریخ یمن یکی از ابعاد دموکراسی را در تنوع در حاکمیتها میبینیم. همچنین مسئله جنسیت که یکی از مسائل مهم در بحث دموکراسی است؛ در تاریخ یمن حضور زن و مرد در حاکمیت وجود داشته است. مثلا ما در آنجا ملکه سبا را داریم که داستانش در قرآن و کتب مقدس آمده است این نشان می دهد در یمن خط کشی جنسیتی مثل سایر جاها نبوده. یک زن همانطور که در داستان حضرت سلیمان مشهور و معروف است میتوانست پادشاهی بکند اتفاقات بعد از ظهور اسلام هم ما این را می بینیم. شاید یمن یکی از معدود نقاطی است که در اوایل اسلام ما شاهد حکمرانی بانوان هستیم. به عنوان مثال ملکه اروی مشهور به سیده حره که در قرن پنجم و ششم یک بانوی فرمانروای مقتدر مسلمان شیعه در یمن بوده است. البته باید توجه داشت که بافت قبیلهای هم مساله مهمی است که علاوه بر آن تعصبات دیگری هم در طول تاریخ به آن اضافه شده و میتواند از آسیبهای بحث دموکراسی در یمن باشد. بنابراین ما میتوانیم مرحله به مرحله بحث دموکراسی را به معنای عام آن نه به معنای امروزی در یمن بررسی کنیم.
پس در مجموع میتوان گفت که فرهنگ یمنی یک فرهنگ دموکراسیپذیر است؛ اما با توجه به اشارهای که به اهمیت بحث دین و مذهب در یمن داشتید آیا میتوان دین و یا مذهب را نیز به عنوان عامل تعصبزا و مانع دموکراسی خواهی تاریخی یمن دانست؟
من تشیع و تصوف را در یمن عناصر خیلی مهم میبینم؛ در عین حال حضور مذهب اهل سنت یا اسلام سنی به نظر من ویژگی خاصی در یمن ایجاد نکرده است یا من آن را مهم نمیبینم. اندیشههای صوفیان اندیشههایی روادارانه در قرائت غالب آن است که در عین حال یک نوع نظام جدی هم دارد؛ ولی در هر صورت در قرائتهای رایج، سازگار با محیط و با تعصبات کمتر همراه است.
گرایش های صوفیانه در یمن بسیار قوی است بخصوص در عرصههای شرقی و جنوبی یمن که از اندیشههای جزمی و استبدادی که سلفی گری و وهابیت ترویج میکنند میتواند به دور باشد. در خصوص تشیع هم داستان به همین صورت است. اما در قرائت رایج اهل سنت از اسلام که یک قرائت جبرگرا و مرجی گرایانه است، نباید با حاکمیت در افتاد و باید حکومت را همانطور که حاکم آن غلبه کرده است پذیرفت. «الحکم لمن غلب» یک اصل شایع در اندیشههای حدیثگرا و حتی اشعریگرای رایج در میان اهل سنت است. اما قرائت غالب شیعه اختیارگرایانه و مخالف مرجی گری و چشم بستن بر مفاسد، منکرات و بر ظلم حاکمان است.
تشیع از زمان امام علی (ع) در یمن رشد کرده و یمنیها بیشترین پیروی را از اهل بیت علیهم السلام داشتند تا قرن سوم که دولت زیدی در آنجا حاکم شد. قرائت شیعی زیدی نیز یک قرائت مبتنی بر امر به معروف و نهی از منکر است. این گروه شرط امامت را همین می داند و بر این آموزه خیلی پافشاری میکند تا آنجایی که گفتند ما تنها امامانی را از اهل بیت پیامبر(ص) میپذیریم که در مقابل ظلم ظالمان قیام کردند پس تفکر به دست گرفتن سرنوشت خود و تسلیم نشدن در برابر هر حکومتی و هر وضعیتی، در ذات این مذهب است که مذهب غالب یمن بوده است.
با توجه به حاکمیت فعلی زیدیه در جامعه یمن تا چه حد اندیشههای زیدی با اندیشههای دموکراتیک امروزی تطبیق دارد؟
صلاحیتهای زیادی بعدها برای امام زیدی تعریف شد که فهم آنها در فهم و ایجاد این انطباق بین زیدیه و دموکراسی مهم است. البته از جهاتی هم این اندیشه مشکل دارد؛ اما در تاریخ فقه زیدیه و بحثهای نظری و اندیشه سیاسی زیدیه میبینیم که شرایط سختگیرانهای برای رهبر جامعه قرار میدهند گاهی به ۱۴ شرط میرسد و پشت این نظریه میراث فقهی ده قرن نهفته است.
در زیدیه تنها شرط غیردموکراتیک این است که رهبر حتماً از نسل پیامبر باشد یعنی در یک سلاله خاصی امامت را منحصر می کند البته از این منظر غیردموکراتیک تر از نظریه اهل سنت یا شیعه امامیه نیست چون اهل سنت هم میگویند امام باید قریشی باشد. این از منظر دموکراسی امروزی معنی ندارد. یا میگویند باید مرد باشد ما امامت زن را نمیپذیریم. طبعاً این بین همه یا اغلب قریب به اتفاق مذاهب اسلامی مشترک است.
لذا یکی از هجمههای مهمی که دموکراسی خواهان علیه زیدیان که تا همین ۶۰-۷۰ سال پیش در یمن حاکم بودند، داشتند همین بود که شما غیر دموکراتیک هستید زیرا حکومت را در یک سلاله خاص منحصر میبینید. یعنی مهمترین ناسزایی که مخالفان زیدیه به آنها میدهند و حتی در پشت کتابهایشان نیز ذکر میکنند بحث سلالیه یا حکومت خاندانی است. حال این بحث در مورد امامت زن و مرد هم هست.
ولی اگر به نکات مثبت آن بخواهیم نگاه کنیم یکی همین آموزه امر به معروف و نهی از منکر زیدیه است؛ بارها عالمان زیدی بر علیه حاکمان ظلم و جور قیام کردند و حتی در برابر امامان خود ایستادند خطابه خواندند، کتاب نوشتند، یعنی اینگونه نبودند که امام خود را نقد نکنند آنها امام را قابل نقد و حتی قابل عزل میدانند. شاید در اندیشه ما شیعه امامیه که امامان را معصوم میدانیم چنین چیزی مطرح نبوده اما در کتابهای زیدیه شرایط عزل امام را مطرح کردند و حتی در تاریخ زیدیه بارها این اعمال قدرت سیاسی از پایین به بالا اتفاق افتاده است و اینها قابل مطالعه است و این نظام سیاسی حاکمیت زیدیه در یمن از قرن سوم تا قرن چهاردهم هجری دوام داشته و قابل مطالعه است
همه اینها که شما فرمودید میشود یک زمینهای برای پذیرش دموکراسی. حال اگر ما بخواهیم دموکراسی با شاخصههای امروزی را مطرح کنیم چقدر با این مواردی که شما فرمودید تطبیق دارد؟ به تعبیر دیگر آیا میتوان در مورد یمن این سوال را پرسید که اساساً دموکراسی با شاخصههای امروزی کی وارد یمن شد چون برخلاف کشورهایی مانند الجزایر و تونس که مستعمره بودند و بعد از رهایی از استعمار هم شاهد نوعی دموکراسی تحمیلی در آنها بودیم وضعیت ورود دموکراسی به معنای امروزی آن به یمن چگونه بوده است؟
در دوره معاصر یمن ذیل نظام حکومتی زیدیه حاکمیت دینی و مذهبی منسجم تری نسبت به الجزایر و تونس و امثال آنها داشته است. با این حال محدودیتهایی مثل اینکه حاکم باید از سادات باشد متاسفانه یک نگاه بالا به پایین در حاکمیت یمن به وجود آورده بود که بقیه افراد به عنوان شهروندان درجه دو و سه تصور میشدند که منجر به ایجاد اختلاف طبقاتی شده بود که با بافت قبیلهای جامعه یمن هم در چالش بود. یعنی سید از قبیله بالاتر است بعد از سید، مشایخ قبایل و بعد هم سایرین قرار میگیرند. اختلاف طبقاتی در طول قرون متمادی تا آنجا پیش رفت که آخرین حاکمان زیدیه در دوره معاصر به دموکراسی خواهانی که دست به شورش زده و دستگیر شده بودند می گفتند: شما بردگان ما هستید! و اینگونه آنها را در زندانها تحقیر میکردند.
به این ترتیب آخرین خاندان زیدیان که در یمن حکومت کردند از اواخر قرن نوزدهم و پیش از فروپاشی عثمانی تا سال ۱۹۶۲ میلادی یعنی تا همین ۶۰ سال پیش. یکی از اشکالات این ها این بود که آنها در زمانهای که کشورهای منطقه و کشورهای جهان عرب با دموکراسی آشنا میشدند همچنان بر روش و اندیشه های محافظه کارانه و سنتی خود پافشاری کردند. یک ویژگی یمن در میان کشورهای عربی منطقه این است که در طول دوره چند قرن امپراتوری عثمانی، حکومت یمن به جز دو مقطع نسبتا کوتاه در دست خود یمنیها و زیدیها بوده است کمااینکه ایران مستقل از دولت عثمانی بوده است. در ادامه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و نیز با توجه به ارتباطاتی که یمنی ها با برخی از جریانهای دموکراسی خواهانه دیگر در خارج از یمن داشتند و البته حضور استعمار انگلیسی در قسمتهای جنوبی یمن، در آن مقطع یمنیها تشویق شدند برای انجام حرکتهای دموکراسی خواهانه علیه امام زیدی. به این ترتیب اگر بخواهیم تاریخی برای حرکتهای دموکراسی خواهانه جدید در یمن قائل شویم، دهه ۳۰ و ۴۰ در قرن گذشته میلادی نقطه عطف است.
احزاب هم جایگاهی در این تحرکات دموکراسیخواهانه داشتهاند؟
در نیمه نخست قرن بیستم در یمن حزب الاحرار را داریم که پدر احزاب دموکراسی خواه یمن به شمار می آید و علیه امام زیدی المتوکل علی الله یحیی حمیدالدین قیام کرد. کسی که از ۱۹۰۴ تا ۱۹۴۸ (۴۴ سال) در یمن حکومت مقتدری ایجاد کرده و یمن را به نام خودش المملکه المتوکلیه الیمنیه نام گذاری کرده بود. ایشان نظام امامت زیدی را تبدیل به پادشاهی کرد. خود او پسر امام قبلی زیدیه بود و برای بعد خودش فرزندش احمد الناصرلدین الله را ولیعهد خودش کرد و این مساله و مجموعه سیاستهای این امام همه باعث شد که حزب احرار یمن در این مقطع شروع به مبارزه با این حکومت کرد یعنی از ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۰ میلادی که اوج این حرکت است و یک انقلاب دموکراسی خواهانه فوق العاده تاثیرگذار در تاریخ یمن و حتی در تاریخ منطقه در این مقطع داریم.
طبعا این حرکت در دهه سی سرکوب شد ولی در اواخر دهه چهل مجددا یمن شاهد حرکت و انقلابی دموکراسیخواهانه و مشروطهخواهانه است که علیه اندیشه امامت زیدیه نیست بلکه برای داشتن قانون اساسی و تفکیک قوا و نوعی دموکراتیزه کردن حکومت زیدیه برپا شده است. در اصطلاح آنرا «الثوره الدستوریه» یعنی انقلاب قانون اساسی خواهی یا «ثوره العلما» مینامند. در راس این جریان دو شخصیت مهم یعنی احمد نعمان و محمود الزبیری هستند که در حال حاضر قهرمانان تاریخ سیاسی معاصر یمن به حساب میآیند؛ زیرا علیه یک حاکمیت استبدادی که در قالب حکومت زیدی امامت میکرد مبارزه کرده و حزب تشکیل دادند. شاعری معروف به نام زیدالموشکی نیز پرچمدار جنبه ادبی و عاطفی این انقلاب بود که اینها همه به اصطلاح دموکراسی خواهان یمن شهید شدند.
این افراد تحت تاثیر غرب و افکار غربگرایانه دست به قیام زدند و یا به دلیل همان ویژگیهای که برای زیدیان ذکر کردید قیام کردند؟
خیر این انقلاب، یک انقلاب سکولار و لزوما غربی نیست. درواقع در ۱۹۴۸ تحت تاثیر جریان اخوان المسلمین مصر و شخص حسن البنا این جنبش اسلامی دموکراسی خواهانه در یمن شکل گرفت. اخوانی ها اگرچه متاثر از دموکراسی غربی بودند اما در برابر غربیها موضع داشتند. یعنی یک نوع گرایش سلفی و انتقادی نسبت به فرهنگ و دموکراسی غربی داشتند؛ به نوعی میخواستند آن را بومی کنند. انقلاب ۱۹۴۸ یمن یک موفقیت اولیه به دست آورد که با ترور امام متوکل یحیی شروع میشود و انقلابیون صنعا را به دست میگیرند ولی این انقلاب سرکوب شد. طبق بررسیها مشخص است که این حرکت دموکراسی خواهانه چندان با بدنه جامعه یمن، بافت قبایلی یمن و نیز با توجه به حضور استعمار انگلیس در یمن جنوبی، این انقلاب همه جانبه و حساب شده نبود. پسر امام یحیی احمد الناصر از تعز به صنعا آمد و انقلاب را سرکوب کرد و امام خودخوانده جدید که می خواست در قالب قانون اساسی حکومت کند اعدام شد و انقلابیون و دموکراسی خواهان تحت فشار مضاعفی قرار گرفتند. به این ترتیب مجدداً یک مقطع ۱۴ ساله تاریک را برای بحث دموکراسی و دموکراسی خواهان در یمن از ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۲ شاهد هستیم.
یعنی با وجود اینکه استعمار انگلیس پشت انقلابیون بود شکست خوردند؟
البته نمیتوان گفت استعمارگران کاملاً از اینها حمایت کردند اما بالاخره برای آنها هم منافعی داشت لذا حرکت اینها اول بیشتر در عدن که انگلیسی ها حضور داشتند شکل گرفت. از طرفی همانطور که عرض کردم نه حمایت مردمی آنچنانی داشتند و نه این انقلاب دموکراسیخواهانه با فرهنگ مردم تناسبی داشت. پس از طرفی در آن مقطع مردم یمن آماده پذیرش حرکت دموکراسیخواهانه با مفهوم امروزی نبودند از طرفی استعمارگران هم با این جریان بازی کردند چون قطعاً به دنبال این نبودند که در یمن یک حکومت دموکراتیک بر اساس خواست مردم شکل بگیرد؛ بیشتر به دنبال سیاست خنثی کردن نیروها در برابر هم بودند.
بعد از شکست انقلابیون هیج تغییری در وضعیت دموکراتیک جامعه روی نداد؟
اتفاقا وضعیت بدتر شد. این دوره حکومت احمد الناصر حمید الدین پسر یحیی متوکل یک دوره بسیار تاریکی است. به جای اینکه این امام و حاکمیت جدید به سمت دموکراسی و میدان دادن به مردم و تقاضاهای آنها در آزادی جریانهای سیاسی و احزاب پیش برود، بیشتر سرکوب را در پیش گرفت. به نظر میرسد حکومت امام احمد نیاز زمانه را به درستی درک نکرد و بیشتر به فکر انتقام از انقلابیون و آزادیخواهان بود. بنابراین کم کم مراکز آزادی خواهی به بیرون از یمن منتقل شد.
از طرفی در این دوره جمال عبدالناصر در مصر روی کار آمده بود. حرکت ناسیونالیسم جمهوری خواهانه عربی که او شروع کرد باعث شد مصر پایگاهی شود برای یمنیهای مخالف حکومت. خود دولت یمن هم یک اشتباه بزرگ کرد که برای فرار از اخوان المسلمین به دامن جمال عبدالناصر رفت یعنی هم دولت یمن به مصر اتکا کرد چون جمال عبدالناصر با اخوانیها مخالف و آن ها را در مصر سرکوب کرده بود پس حکومت یمن هم تصور کرد دشمنِ دشمن دوست است ولی اینگونه نبود. جمال عبدالناصر به دنبال پروژه دیگری در منطقه و به ویژه در یمن بود.
همه اینها اتفاق افتاد تا یک نسل از نظامیان به اصطلاح جمهوری خواه در سپتامبر ۱۹۶۲ میلادی، به سرکردگی سرهنگ عبدالله السلال در یمن علیه نظام امامت زیدی کودتا کردند و جمال عبدالناصر حامی این کودتا بود. واقعاً حرکت نظامیان در قرن گذشته میلادی در جهان اسلام یک حرکت به معنای واقعی دموکراسی خواهانه نیست اگرچه آمدند و به اصطلاح جمهوری اعلام کردند چه در لیبی کودتای معمر قذافی بر علیه پادشاهی سنوسی، یا در الجزایر یا در سوریه و غیره، درواقع اینها نظامیانی بودند که ادامه یک حکومت مقتدرانه دیکتاتوری در قالب جدید و روتوش شده با دموکراسی تشریفاتی حکومت تشکیل دادند. به هر حال با این کودتا یمن شش تا هفت سال درگیر جنگ داخلی شد. با این حال از این زمان در یمن از سوی کودتاچیان اعلام جمهوری شد. تا به امروز نیز در یمن ۲۶ سپتامبر به عنوان آغاز دموکراسی به معنای امروزین جشن گرفته میشود.
با از بین رفتن ثبات سیاسی هزارساله در یمن وضعیت سیاسی یمن در نیم قرن پیش از انقلابات عربی چگونه بود؟ آیا واقعا دموکراسی در یمن حاکم شد؟
با پایان امامت زیدیه که حدود ۱۱ قرن در یمن حاکم بودند عموما نظامیان تحت عنوان جمهوری بر سر کار بودهاند. ۵ رئیس جمهور از عبدالله سلال تا علی عبدالله صالح بر سر کار بودند. بیشترین دوره حکومت هم مربوط به علی عبدالله صالح است که تا ۲۰۱۱ حدود ۳۳ سال حکومت کرد. این مقطع ۵۰ ساله مقطعی است که فراز و نشیب بسیاری دارد. از ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۷ درگیری داخلی ادامه داشت. شمالیها در شمال یمن موفق شدند زیدیها را از صحنه بیرون کنند و جمهوری شمال تثبیت شد؛ در جنوب یمن گروهی با عقاید چپ گرایانه مارکسیستی دست به مبارزاتی علیه انگلیس زدند. جنوبیها هم با بیرون راندن انگلیس از بندرهای یمن یک حکومت مستقل ولی تحت الحمایه بلوک شرق آن زمان را تاسیس کردند. پس از ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۰ یعنی بیش از سه دهه شاهد دو یمن بودیم، جمهوری یمن شمالی و جمهوری دموکراتیک یمن جنوبی؛ که یک حزب در شمال و یک حزب در جنوب حاکم بود. البته تا ۱۹۹۰ سعی شد احزاب دیگری هم اسما باشند ولی در واقع هر دو یمن تک حزبی بود. در هر دو یمن به ظاهر انتخابات برگزار می شد ولی همیشه یک رئیس جمهور در شمال و یک رئیس جمهور در جنوب حکومت می کرد که یکی وابسته به غرب و یکی وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بود. در این مقطع تقریبا نه آزادی مطبوعات و نه آزادی احزاب وجود ندارد. ولی از ۱۹۹۰ و با اتحاد دو یمن داستان متفاوت میشود.
یعنی تا ۱۹۹۰ در هر دو یمن حکومت نظامیها برقرار بوده است و صرفا وابستگی به شرق و غرب آن ها متفاوت است؟
تقریبا بله البته همه نظامی نیستند مثلا در یک مقطع کوتاه الاریانی رئیسجمهور شمال بود؛ اگرچه کوتاه ولی عمدتاً حکومت در دست نظامیهاست. در جنوب هم سوسیالیستهای حزب اشتراکی حاکم هستند. یعنی نوع حکومت، همان حکومت تک حزبی به ظاهر دموکراتیک است. البته ارزیابی من این است که جنوبیها در این دوره در جلب رضایت مردم موفقتر بودند. و از نظر شاخصهای دموکراسی هم جنوب موفقتر بود. حتی الان هم مردمان جنوب یمن اغلب خاطره خوشی از آن دوران دارند. برای همین هم بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که وحدت دو یمن به جنوبیها تحمیل شد آنها هیچ وقت از این وحدت راضی نشدند. از این رو هنوز هم جریان جداییطلبی جنوبیها یک جریان جدی در یمن است. و باید به عنوان یک واقعیت در هر طرح مصالحه در آینده سیاسی یمن دیده شود. این به دلیل مسائل تاریخی و آن خاطره نسبتاً خوشی است که جنوبیها از آزادیهایی که قبایل ذیل یک حکومت سوسیالیستی داشتند.
میزان حمایت و پشتیبانی مردم و میزان مشارکت مردم در صحنه سیاسی تا ۱۹۹۰ چگونه بوده است؟
در جواب این سوال باید بحث قبایل را حتما مطرح کنیم. قبیله یکی از عناصر بسیار مهم در یمن است؛ یعنی اگر بخواهیم حرکتهای مردمی یا میزان رضایت آنها را در یمن بررسی کنیم، باید به این نکته توجه کنیم که آنها عمدتاً در بافت قبیلهای عمل میکنند. درواقع یکی از چالشهای دموکراسی در یمن قبیله است. نظام قبیلهای دموکراسیپذیر نیست؛ یعنی شیوخ قبایل تصمیم میگیرند و اگر آنها به سمتی حرکت کنند قبیله هم به همان سمت حرکت میکند. تجربه حزب در یمن که بعد از ۱۹۹۰ شکل گرفت تجربه تمام عیار و موفقی نبوده، چون بیشتر از این که احزاب فعال باشند قبایل در یمن بودند. حتی در مجلس هم وضعیت به همین گونه است. یکی از پارامترهای دموکراسی در یمن مجلس یمن است اما در مجلس یمن هم اگرچه به ظاهر احزاب و فراکسیونهای سیاسی فعال بودند ولی به نظر می رسد تاثیر عمده مربوط به بافت قبیلهای است که عمل میکند. اما رضایتمندی جامعه یمنی به این برمیگشت که حس آنها در دهههای اولیه تشکیل حکومت جمهوری یعنی در دهههای ۶۰ یا ۷۰ این بود که از زیر یوغ یک دیکتاتوری خاندانی بیرون آمده و دیگر تحقیر نمیشوند و افراد غیر سادات هم میتوانند رئیسجمهور شوند. از طرفی مشایخ یمنی هم به این رویکرد نظر مثبتی نشان دادند و رضایت مردم را تشدید میکرد.
البته دو نکته شیرینی این تجربه را کمرنگ و تلخ کرد. یکی عدم تحقق آرزوهای مردم در پیشرفت و توسعه بود یعنی حکومت جمهوری هم نتوانست آن حداقل های پیشرفت و توسعه را که در کشورهای منطقه اتفاق میافتاد در یمن رقم بزند؛ اگرچه در آن کشورها نفت خیلی در توسعه ظاهری دهههای ۷۰ و ۸۰ موثر بود که در یمن چنین اتفاقی نیفتاد و این باعث سرخوردگی از جمهوری در سالهای منتهی به دهه ۹۰ شد. عامل موثر در شیب نزولی رضایت مردم از این نظام دموکراتیک ولو صوری، دخالتهای عربستان در یمن بود. عربستان نگاهی قیممآبانه و حیاط خلوتی به یمن داشت.
میتوان گفت که عربستان مانع پیشروی دموکراسی در یمن بود؟ به نظر میرسد در تاریخ پیشین یمن خبری از عربستان نبود چطور شد که ناگهان عربستان متوجه یمن شد و این حس قیم بودن نسبت به یمن را پیدا کرد؟
این نگاه حاصل قدرت گرفتن ناگهانی عربستان تحت تاثیر نفت و پیوندهایی بود که با کشورهای غربی ایجاد کرد. در نتیجه یمن در آغاز دوران دموکراتیک خود تحتالشعاع همسایه بزرگتر خود قرار گرفت و هیچوقت روسای جمهور آن بخصوص علی عبدالله صالح که سی و چند سال حکومت کرد نتوانستند خود را از بند عربستان رها کنند در حالی که پروژه سیاسی آنها با پروژه پادشاهی سعودی متفاوت بود. عربستان در قرن گذشته حتی از حکومت امام زیدیه حمایت کرد که در آنجا جمهوری سر نگیرد و چند سال هم مقاومت زیدیه تحت حمایت عربستان دوام آورد. ولی در نهایت عربستان با تغییر سیاست خود دولت و قبایل یمن را در دست گرفت و یمن تبدیل به حیاط خلوت عربستان شد.
بیش از دو میلیون کارگر یمنی در عربستان کار میکردند و تمام مقدرات یمن در طول دهههای منتهی به انقلاب ۲۰۱۱ تحت الشعاع سیاستهای منطقهای عربستان و سیاستهای فرامنطقهای آمریکا و کشورهای غربی بود. این مساله برای مردم یمن حس خوبی به همراه نداشت درنتیجه نهضتهایی با پشتوانههای مردمی در مناطق مختلف یمن اتفاق افتاد. مثل حرکت جنوبیها علیه علی عبدالله صالح در دهه ۹۰ و پنج سال بعد از اتحاد دو یمن که به جایی نرسید. در شمال هم زیدیها حرکت کردند و به تدریج قبایل از آن حمایت کردند؛ حتی همان قبایلی که در چند دهه قبل با زیدیه همراهی نکرده بودند و پشت زیدیه را خالی کرده بودند این بار برگشتند و از حرکت متفاوت آقای حسین الحوثی حمایت کردند. حرکتی که هسته اصلی آن از اواسط دهه ۹۰ گذاشته شد ولی منتهی به جنبش انصارالله بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شد. این جنبش در ابتدای قرن ۲۱ تبدیل به یک جریان فراگیر در یمن شد به طوری که به تریج و در طی چند سال درگیری های مختلف حکومت یمن را در عرصههای شمالی خلع ید می کند و منتهی میشود به حوادثی که امروز شاهد آن هستیم. تسلط بر صنعا و جنگ ۶ ساله عربستان علیه یمن.
قبل از ورود به ماجراهای ۲۰۱۱ به بعد و جنگ ۶ ساله، وضعیت دموکراسی در مقطع ۲۰ ساله ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۱ با وجود اتحاد یمن چگونه بود؟ چه اتفاقی برای تک حزبهای شمال و جنوب افتاد؟
این مقطع، مقطع مهمی است. با اتحاد دو یمن اولین چالش این بود که یک حزب در شمال بود و یک حزب در جنوب؛ ابتدا به نظر میرسید با دو حزبی شدن پنجرههای دموکراسی باز شده باشد. قبلاً در شمال فقط حزب مؤتمر یا حزب کنگره بود حالا حزب اشتراکی یا همان حزب سوسیالیت جنوب هم به میدان آمده بود. با آمدن حزب سوسیالیت، سیاست اقتضا می کرد یک ضلع سومی هم باشد؛ ضلع سوم شد حزب اصلاح یعنی جریانهای سلفی – اخوانی که اتفاقاً در یمن اینها معتدلتر از سایر سلفیهای منطقه بودند و اتو کشیدهتر وارد صحنه سیاست یمن شدند.
علاوه بر اینها در دهه ۹۰ احزاب ریز و درشت زیادی وارد صحنه سیاست یمن شدند. حدود ۴۵ حزب ثبت نام کردند و مجوز گرفتند. حتی به عنوان یک حزب ثبت شده زیدیه حزب الحق را داریم. از ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳ که مجلس موقت حاکم بود فرصتی برای گفتگو و فعالیت این احزاب فراهم شد. ۱۹۹۳ اولین انتخابات جدی مجلس یمن بعد از اتحاد دو یمن است. ولی چینش قدرت تقریباً از پیش تعیین شده بود. یعنی حزب کنگره علی عبدالله صالح که بانی به اصطلاح وحدت دو یمن هم به شمار میآمد از ۳۰۰ کرسی پارلمان بیش از نیمی را در دست میگیرد یعنی ۱۸۳ کرسی بعد حزب اشتراکی حدود ۶۰ کرسی و حزب اصلاح حدود ۵۰ کرسی. ولی حزبهایی مانند زیدیها با آن عقبه تاریخی فقط دو کرسی را اشغال کردند. پس توزیع قدرت در قالب احزاب جدی نیست. پس از این انتخابات حزب اشتراکی به نتایج این انتخابات اعتراض میکند و به حاشیه رانده میشود. دولت یمن هم بیش از پیش جنوبیها را کنار زده و اصلاحیها را هم پیمان خود میکند. تا اینکه این اختلافات در ۱۹۹۴ به درگیری بین دو یمن کشیده میشود و به جنگ دو یمن در ۱۹۹۴ منتهی میشود که در آن جنوبی ها سرکوب و تقریبا از معادله قدرت کنار زده شدند. در انتخابات ۱۹۹۷ کرسیهای حزب اشتراکی به ۲ الی ۳ کرسی میرسد! یعنی دموکراسی در یمن یک سیر معکوس دارد. به جای آنکه هر چه می گذرد مشارکت مردم و احزاب بیشتر شود، آقای علی عبدالله صالح رئیس جمهور این مقطع به سمت دیکتاتوری بیشتر پیش میرود جنوبیها را از قدرت دور میکند. زیدیها هم که به صورت سنتی با آنها مقابله می شد باز هم این تقابل ادامه پیدا می کند و با آنها مثل اپوزیسیون رفتار میشود.
درواقع بیشترین ترس و مراقبت دولت یمن از زیدیه بود چون میدانستند جایگزین حکومتشان بیشتر حکومت زیدیه میتواند باشد. که مردم دوباره برگردند و بخواهند پشت سر یک امام زیدی حرکت کنند. به این ترتیب کمکم حرکتهای بدیل دموکراسیخواهانه در اواخر دهه ۹۰ شکل میگیرد. اتفاقاتی هم در منطقه میافتد که دولت علی عبدالله صالح تضعیف میشود. از جمله فشارهای آمریکا بعد از حمایت صالح از اشغال کویت و تشکیل هستههای سلفیهای تندرو مثل القاعده که بر حرکتهای داخل یمن تاثیرگذار بود.
وضعیت نشریات و رسانهها در این مقطع چطور بود؟
سابقه نشریات در یمن خیلی قوی نیست. اگرچه حتی در دوران حکومت زیدیه هم نشریاتی چون «الحکمه الیمانیه» داشتیم ولی اوج آزادی مطبوعات به زمانی میرسد که در اوائل دهه ۹۰ احزاب شکل میگیرد و طبعا هر حزبی ارگانی مثل نشریه و روزنامه دارد. این نشریات در اوایل دهه ۹۰ تا حدودی مرتب منتشر میشود ولی به تدریج همه اینها افت میکند مگر آنهایی که وابسته به حکومت هستند یا با پشتوانههایی از بیرون یمن خودشان را سرپا نگه می دارند. در دوران معاصر اگرچه متاسفانه یمن هیچگاه در اولویت سیاست خارجی ایران نبود، با این حال ایران نیز بعد از فراغت از حوادث اول انقلاب و جنگ تحمیلی کمابیش با حزبالحق ارتباطاتی ایجاد شد. با اینکه این حمایتها بسیار کم بود ولی اگر همین حمایتهای جزیی هم نبود نشریه «الامه» که ارگان این حزب بود منتشر نمی شد. رادیو تلویزیون یمن همواره در این سالها در انحصار دولت یمن بود و عملا شبکه خصوصی در آنجا وجود نداشت. به زعم خود یمنیها در دهه پایانی قرن بیستم و اوایل قرن ۲۱، تنها جایگزین رادیو و تلویزیون یمن، رادیو عربی جمهوری اسلامی بود. در آن دوران رادیو عربی جمهوری اسلامی طرفداران پروپاقرصی در یمن داشت. به این ترتیب دکوری از دموکراسی در یمن داشتیم که در دهه ۹۰ جهشهایی در آن اتفاق افتاد که اصلا قابل مقایسه با ایران نبود اگرچه در مقایسه با برخی از دیگر کشورهای منطقه یمنی ها جلوتر بودند چون حداقل پارلمان و انتخابات داشتند.
پس در مجموع میتوان نتیجه گرفت که عملا دموکراسی در یمن از ۱۹۹۰ به بعد قابل مشاهده و بررسی بوده؟ در این دوران نقش اپوزیسیون چگونه بود؟
اگر ۱۹۴۸ را به عنوان نقطه عطف در نظر بگیریم؛ و ۱۹۶۲ هم اگرچه قابل اغماض نیست اما به لحاظ تعدد احزاب و وجود نشریات وابسته به آنها، ۱۹۹۰ به بعد در تاریخ معاصر یمن برجسته است. اپوزیسیون هم به معنای سنتی آن همیشه بوده است. در دوره جدید بعد از کنار رفتن زیدیه همیشه یکی از اپوزیسیونها و مخالفین و معارضین قوی دولت به اصطلاح جمهوری یمن، زیدیها بودند. حتی هنوز هم بعد از گذشت ۶۰ سال، زیدی ها کانون قدرت به حساب میآیند.
درواقع اپوزیسیون چند ضلع در یمن دارد. یک ضلع آن، نسلهای امامان زیدیهاند که عمدتاً در اروپا، آمریکا و عربستان زندگی می کنند و نمیشود گفت که دیگر نگاهی به یمن نداشته و ندارند، اما به نظر نمیرسد نقش مهمی در سیاست یمن داشته باشند. اضلاع دیگر، زیدیانِ روشنفکر که جریان قوی ضد حکومتی بودهاند؛ زیدی مذهب هستند ولی با نگاههای متاثر از غرب و دموکراسیخواهانه به یمن نگاه می کنند در این خصوص باید به خاندان وزیر به ویژه آقایان زید بن علی الوزیر و ابراهیم بن علی الوزیر اشاره کرد که در ۱۹۹۰ حزب «اتحاد القوه الشعبیه» را تشکیل دادند که تا امروز هم فعالند و نشریه دارند؛ البته دولت یمن هیچ وقت آنها را جدی نگرفت با این حال همواره از موضع به روزتر و دموکراسیخواهانهتر با حکومت مخالفت میکردند. در واقع انتخابات ۱۹۹۰ همه اپوزیسیون را به داخل خود کشید و شاید تنها کسی که در این جمع نبود خاندان امامان زیدیه است؛ باقی گروهها مثل چپگراها، راستگراها، بعثیها، ناصریها، حتی زیدیهای غیرخاندانی هم حزب تشکیل دادند و وارد پارلمان شدند. ولی به تدریج که حکومت جلو میرود اینها تبدیل به اپوزیسیون میشوند مثلاً جداییطلبان جنوبی در اواخر دوران علی عبدالله صالح جز جریان اپوزیسیون به حساب می آمدند چون حکومت یمن از ۱۹۹۴ درهای حکومت را به رویشان بست.
اگر بخواهیم صحبتهای شما را جمعبندی کنیم میتوانیم ادعا کنیم که در یمن با توجه به آن پیشینه تاریخی که شما فرمودید برای حدود ده قرن شمایی از دموکراسی اسلامی داشتیم (البته به جز دوران پایانی زیدیه که به دیکتاتوری گرایش پیدا کردند). آیا میتوان گفت که مردم یمن بعد از تجربه نسبتا تلخ دموکراسی غربی دوباره قصد بازگشت به دموکراسی اسلامی را دارند؟
درواقع میتوانیم بگوییم یک پسامدرنیته معیوب و بینتیجه را تجربه کردند؛ ولی امروز به نظر می رسد آنها با قرائت جدیدی که تجربه هم چاشنی آن شده وارد عرصه شدهاند. مثلا همین آقای عبدالملک حوثی رهبر جریان انصار الله دیگر ادعای امامت نمیکند؛ چون اگر بخواهد آن سیستم سیاسی امامت زیدیه را بیاورد با دموکراسی سازگار نیست.
مثلاً شما الان ولایت فقیه را با امامت زیدیه مقایسه کنید ولایت فقیه شرط غیردموکراتیکی مثل شرط خاندانی زیدیه ندارد. ولی در نظریه زیدیه همان سید بودن اول کار، کار را خراب میکند. لذا حزب الحق که ۱۹۹۰ به عنوان حزب زیدی معرفی شد و در راس آن علمای زیدیه قرار داشتند اعلام کرد شرط سیادت در رهبری جامعه، یک شرط ترجیحی است نه شرط تعیینی؛ به عبارتی نظریه زیدیه را دموکراتیک کردند. که اتفاقا با مخالفت عالمان زیدی سنتی تر و متعصبتر هم مواجه شد. انصارالله هم با آن تجربه وارد میدان شد. البته باید توجه داشت که دین و مذهب جزءجداییناپذیر فرهنگ مردم یمن بوده و هست. دین را نمیشود از یمنیها گرفت؛ حالا این دین و مذهب اگر شیعه زیدیه نباشد سلفیه و وهابیت است. به همین خاطر هر چقدر علی عبدالله صالح زیدیه را محدود میکرد، وهابیت جای آن را می گرفت و گرایشهای سلفی و وهابی جای آن را پر میکردند. پس تحلیل من هم همین است؛ که در نهایت گرایش مردم یمن بازگشت به حکومت مذهبی است منتها در شکلی دموکراتیکتر.
شما فرمودید در انتخابات ۱۹۹۳ زیدیها فقط دو کرسی را در مجلس یمن کسب کردند. پس چطور شد و جریان سیاست و قدرت چگونه پیش رفت که صاحبان آن دو کرسی، امروز قدرت را در دست دارند؟ واقعا گرایشهای مردمی تا این حد تغییر کرد و یا اتفاق دیگری افتاد؟
به نظر من این مسئله برمیگردد به این که آن سیستم حزبی و ظاهر دموکراتیکی که تعریف شده بود درواقع بر مردم یمن تحمیل شده بود. مثلاً اگر شما بروید در همین روستاها و یا قسمتهای عشایرنشین کشور خودمان، می بینید که بحث انتخابات با آن مفهومی که در شهرها مطرح می شود جا افتاده نیست. در یمن هم بحث قبیله بود؛ یعنی در واقع مردم رای نمیدادند مشایخ قبایل (که عمدتا هم از قبایل بزرگ زیدیه بودند) با دولت تبانی میکردند.
مثلا شیخ المشایخ قبایل حاشد آقای حسین احمر که قبیلههای متعددی را زیرمجموعه خود داشت، با دولت بسته بود و خودش هم رئیس مجلس بود. دیگر مردم این مناطق با اینکه زیدی مذهب بودند نمیآمدند به حزب الحق به عنوان نماینده زیدیه رای بدهند. حزب الحق آن دو کرسی را هم در صعده که پایگاه سنتی زیدیه بود (مثل قم برای ما) به دست آوردند. که در دورههای بعدی از بین رفت. ولی از ۱۹۹۶ به بعد جنبش و بیداری فرهنگی – سیاسی در قسمتهای زیدینشین روی داد که آن را به عنوان جنبش و حرکت حوثی می شناسیم. این حرکت به همت ۸ سال مجاهدت شهید حسین الحوثی شکل گرفت و بعد هم در ۲۰۰۴ ایشان را شهید کردند. این جنبش که در آغاز عمدتا بُعد فرهنگی داشت به تدریج بُعد سیاسی هم به خود گرفت. این حرکت کمکم قبایل را برگرداند و آحاد قبیله را وارد بیداری و وضعیت جدید کرد.
درواقع شهید حسین الحوثی در آن دوره نسلی را تربیت کرد که الان آنها را در میدانهای جنگ میبینیم. این حرکت محصول چند عامل داخلی و خارجی بود. عوامل درونی به همان تحرکات در نیمه دوم دهه ۹۰ و نیز مشکلات سیاسی اقتصادی و فرهنگی آن دوره بازمیگردد به ویژه حضور و فعالیت مخرّب وهابیت در مناطق زیدی نشین. عوامل بیرونی هم به تاثیرات انقلاب ایران و جنگ تحمیلی هشت ساله ما که همه در سخنرانیهای حسین الحوثی موجود است. و نیز تاثیر دخالت وهابیها و عربستان در زندگی و دین مردم یمن که حکومت علی عبدالله صالح هم در آن مقصر بود. همه اینها دست به دست هم داد که ما شاهد نوعی بازگشت به فرهنگ سیاسی متاثر از مذهب در یمن باشیم.
به این ترتیب در اینجا میتوانیم ادعا کنیم که کسی که اکنون بر سرنوشت سیاسی یمن حاکم است انتخاب خود مردم بوده است و میتوان مفهوم دموکراسی را در اینجا مشاهده کرد؟
بله؛ ولی مشکل قضیه اینجاست که این تنها بخشی از دموکراسی و بخشی از مردم یمن است. هیچ وقت انصارالله نگفته است که من میتوانم از جانب همه مردم یمن صحبت کنم اکنون هم قطعاً چنین حرفی را نمیزنند. از همین جهت است که حتی بعد از این که حوثی ها در آغاز به دست گرفتن قدرت بر عرصههای جنوبی از جمله عدن هم مسلط شدند، ولی با فاصله کوتاهی از آنجا عقبنشینی کردند.
تحلیل بنده درمورد انصارالله این است که آنها موافقت بخشهای مهمی از مردم یمن را دارند. به دلیل سابقه تاریخی، مذهبی، قبیلهای و غیره؛ ولی این تمام ماجرا نیست و انصارالله هم به همین دلیل از ابتدا دولت قطعی تشکیل ندادند؛ یعنی تا مدتها بعد از سقوط صنعا کمیتههایی درست کرده بودند برای اداره کشور و منتظر بودند که نتیجه گفتگوهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ خروجی کاربردی خود را در قالب قانون اساسی جدید داشته باشد.
در آن دوره سه ساله یعنی از سقوط دولت علی عبدالله صالح تا بدست گرفتن قدرت توسط انصارالله (حوثی ها)که فرصت نشد بدان بپردازیم، یک تجربه گفتگوی دموکراتیک تحت عنوان «الحوار الوطنی» شکل گرفت. احزاب و جریانهای مختلف برای نوشتن یک قانون اساسی جدید و نظام سیاسی جدید در این دوره بر سر میزگفتگو نشستند. اتفاقاً انصارالله در آن گفتگوها به صورت جدی شرکت کرد و هیچگاه میز گفت و گو را نه ترک کرد و نه به هم زد. کسی که میز گفتگو را ترک کرد یا به هم زد سعودیها بودند. تا آنجا که یا خودشان و یا جریانهای وابسته به آن به ترور برجسته ترین شخصیت های حاضر در این گفتگوها و حذف فیزیکی آنها دست زدند و گفتگو را بیش از اندازه طولانی کردند. قرار بود گفتگو دو ساله تمام شود اما بیش از سه سال طول کشید. بعد هم پیشنهادی که ارائه دادند زیدیها و انصارالله را با آن وزنه سنگینی که در جامعه یمن داشتند عملاً از دسترسی به منابع مختلف مثل دریا محروم کنند. یمن را به شش اقلیم تقسیم کرده بودند و میخواستند جریانات هم بر اساس این تقسیمبندی پیش برود. همه اینها باعث شد انصارالله این را نپذیرند و منجر به سقوط دولت موقت شود. بعد از چند ماه هم عربستان که دید قافیه را کاملا باخته جنگ با یمن را شروع کرد. پس هیچ وقت انصارالله مدعی نبود که نماینده تمام و کمال یمن است. آنها خواستار این بودند که صحبت کنند و انتخابات برگزار شود همیشه از گفتوگوی یمنی – یمنی حمایت میکردند و فکر می کنم عاقل تر از آنند که بگویند ما به تنهایی باید یمن را اداره کنیم.
با این توصیفات جایگاه انصارالله را در آینده سیاسی یمن چگونه میبینید؟
اگر بخواهیم انصارالله را در قالب دموکراسی مصطلح نقد کنیم، اشکالی که به انصارالله وارد است این جنبش هیچ گاه در قالب یک جریان سیاسی تعریف شده در چارچوب دموکراسی نمیگنجد. بلکه جنبشی است فراتر از بحثهای صرفا سیاسی. چیزی شبیه حزب الله در لبنان، که اگرچه مجبور شدند خود را در قالب یک حزب سیاسی هم تعریف کنند و در انتخابات هم شرکت کنند، ولی همه دنیا میدانند خود حزبالله هم میگوید که ما فراتر از یک حزب سیاسی هستیم و درواقع یک جریان مقاومتیم که برخی این را یک مشکل از منظر دموکراسیخواهی برای حزبالله میدانند. در یمن هم الان و احتمالاً در آینده این مسئله برای انصارالله باقی خواهد ماند. ولی رویکرد انصارالله و جریان حوثیها، با استفاده از تجربه جمهوری اسلامی ایران، رویکردی است میانه جمهوریت و اسلامیت؛ و نیز تجربه حزبالله لبنان را پیش رو دارد که جریان مقاومت را وارد جریان سیاسی کرد. البته به نظرم در یمن وزن انصارالله از وزن حزب الله در لبنان هم بیشتر است یعنی اگر واقعبینانه بخواهیم به عرصه یمن نگاه کنیم تفاوت زیاد است؛ چون حزبالله در لبنان اکثریت مردم لبنان را نمایندگی نمیکند؛ ولی در یمن انصارالله نزدیک به اکثریت جامعه را که زیدی یا همسو با زیدیه هستند را همراه دارد و علاوه بر زیدیه، بخشهایی از اهل سنت صوفی معتدل یمن نیز انصارالله را قبول دارند و جریانهای همسو با عربستان و آل سعود را قبول ندارند.