رژیم صهیونیستی

نامه‌ای پر از اشک و امید به خانه‌ی عزیزم در غزه

أمیره نصار – متراس 

به خانه‌ی عزیزم، با اشک‌های چشمانم درباره‌ات می‌نویسم، و هر گوشه‌ی خاطره‌ام، غبار و ویرانی‌ای را که اشغالگران صهیونیست در دیواره‌ها و زاویه‌هایت به جای گذاشته‌اند، از خود می‌تکاند.

«خداوند بهتر از این جبران کند، ای خانه‌ی ما.» این اولین کلماتی بود که بر زبان آوردم، وقتی تو را دیدم، ای خانه‌ی عمر و یادها، با چهار طبقه‌ی نابود شده و فرو رفته در زمین، بی هیچ نشانی از وجودت و خاطراتمان، پس از آنکه نیروهای اشغالگر که در سی‌ام ژوئن ۲۰۲۵ به محله‌ی زیتون وارد شدند، تو را ویران کردند و درختان زیتونت را ریشه‌کن ساختند.

روزی باز خواهیم گشت…

در طول سی روزی که از دیوارهای گرم تو دور بودیم، چهره‌ات لحظه‌ای از ذهنم جدا نشد. بارها جسارت کردم و تلاش کردم مسیر را برای بازگشت به تو تغییر دهم، اما صدای کمربندهای آتشین، توپخانه‌ها و ترکش‌هایشان که همچون توده‌های آتش از آسمان فرو می‌ریخت، مانع شد. من آن‌ها را می‌نگریستم و زمزمه می‌کردم: «ای آتش، بر خانه‌مان، محله‌مان و مستضعفان غزه، سرد و آرام باش.»

همانند همیشه، مادرم می‌کوشید در جانم آرامش بکارد و می‌گفت: «باز خواهیم گشت، دوری طولانی نخواهد بود.» و در همین حین اشک‌ها بر چشمانش جاری بود. اما به زودی خبرهای تلخ یکی پس از دیگری رسید؛ سربازان اشغالگر خانه‌ات را به پادگان نظامی تبدیل کردند، سپس آن را آتش زدند و با ربات‌های انفجاری محله را ویران کردند، در حالی که تانک‌ها زمین‌های زیتون روبه‌روی تو را صاف کردند.

ما اشک ریختیم و در صبر و شکیبایی به هم دلداری دادیم، و خود را فریب دادیم که ستون‌هایت هنوز پابرجاست، و باز خواهیم گشت تا پس از عقب‌نشینی اشغالگران، به آغوشت پناه ببریم.

و هنگامی که ارتش اشغالگر به طور جزئی از محله‌ی زیتون در اول اوت عقب‌نشینی کرد، من همراه خواهرم ایمان به محله رسیدم. در نگاه اول زمزمه کردیم: «راه را گم کرده‌ایم»… راهی که شاهد کودکی‌مان، مدرسه‌هایمان، دانشگاه و نخستین گام‌های کاری‌مان بود.

از محله تنها چهره‌های خیس از اشک همسایگان و صدای فریادهایشان و دعایشان برای انتقام باقی مانده بود.

با گام‌هایی سنگین، بر روی خرابه‌ها و آوارها قدم می‌گذاشتم. به محله‌ی ما رسیدم، و از تو ای خانه‌ی ما چیزی باقی نمانده بود جز بام سوخته‌ات که گلدان‌های ریحان و نعنا، پژمرده و مرده، بر خاکستر باروت و ترکش‌های اسرائیلی پوشیده بودند.

آنجا، قرآن کریم سوخته و پراکنده بر بام افتاده بود، باز بر آیاتی که قلب را آرام می‌کردند:

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ»

«نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ ۗ وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ»

«الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ»

این آیات، آرامش روحی بخشید و اشک‌هایم را بازداشت و لرزش قلبم را فرو نشاند، در حالی که در دل و در حضور دیگران، لعنت فرستادم بر آنچه اشغالگران اسرائیلی انجام دادند و هر نشانی از تو را محو کردند.

صفحات قرآن از انفجار خانه جان به در بردند.
(عکس: امیره نصار )

تو تمام زندگی من بودی…

ای خانه‌ی ما، تو تنها چهار طبقه با سنگ‌های چیده شده نبودی، بلکه هر قدم در تو، داستانی را روایت می‌کرد: شادی یک عروسی، اشک یک مراسم عزاداری، عطری که از یک ظرف در روز جمعه در تو پراکنده می‌شد، قطعاتی از میراثی که از لباس‌های مادربزرگم به ارث رسیده بود، و فنجان‌های انگلیسی و چینی که همراه مناسبت‌های خوشایندش بودند.

تو تمام زندگی من بودی: با هدیه‌های سفر، لباس‌های کودکی، مدرک دانشگاه و مدارک هویتی‌ام. با اتاقم و فرش‌های قرمز، با بیش از سیصد رمانم، با لیوان‌های رنگارنگت و پرده‌هایت که پشت آن‌ها از ضربات اسرائیلی پناه می‌گرفتم. حتی وقتی سربازان وارد خیابان‌های ما شدند، تنها دیوارهایت مانع رسیدن ترکش‌ها به ما شد.

و هنوز، ای خانه‌ی ما، در من زنده‌ای: با درخت انجیر در حیاطت، تاک انگور، و نهال‌های نعنا و ریحان که برگ‌هایش را در نخستین قحطی تقسیم کردیم و از گرسنگی نجات یافتیم. در من زنده‌ای با صدای دعای مادرم، و با میزبانی‌ات از خویشاوندان و همسایگانی که خانه‌هایشان را در جنگ نابودی از دست داده بودند. و حتی وقتی سریع و بی‌وداع کوچ کردیم، ذهنم به من می‌گفت باز خواهم گشت تا دیوارهایت را در آغوش بگیرم، همان‌طور که در نه بازگشت پیشین. اما این بار، به تو بازگشتم، تنها در میان آوار.

حال، وقتی که تو را از دست داده‌ام، از خود می‌پرسم: خانه یعنی چه؟ چرا هر بار که ویران می‌شود، این همه اشک جاری می‌شود؟ خانه، همان آغوش گرم است، بازوانی که زخم‌های روزانه‌مان را در خود جای می‌دهد. و همان امتداد پایداری اجدادمان؛ وقتی اشغالگر، خانه و زمین پدربزرگم را در «بیت دراس» ربود و او را مجبور به مهاجرت به غزه کرد، با کارتی از سازمان ملل که بر آن واژه «پناهنده» حک شده بود. خانه‌ای که دوباره ساخته می‌شود، و باز «اسرائیل» آن را ویران می‌کند و ما را به زور کوچ می‌دهد، تا عنوان «پناهنده و آواره» را نسلی پس از نسل دیگر به ارث ببریم.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا