جریان شناسیجریان شناسی سیاسیجریان شناسی فکری و مذهبی

ریشه‌ها، تاریخ و اندیشه سلفیت جهادی؛ القاعده بیشتر متاثر از سیدقطب است و داعش از ابن‌تیمیه

حتی در موضوعات تاریخی هم دو گروه اختلاف دارند. مثلا القاعده عثمانی را خلافت مشروع تلقی می‌کند اما داعش به خاطر تصوف، عثمانی را مشرک می‌داند. نقطه جدایی آنها هم درگیری وهابیت با عثمانی است. فایل تصویری از ابوقتاده فلسطینی به عنوان یکی از ایدئولوگ های القاعده موجود است که این دوره تاریخی را بحث کرده و از محمد ابن عبدالوهاب انتقاد می‌کند که چرا با عثمانی درگیر شد و حق را در این دعوا به عثمانی می‌دهد. این نکات بسیار مهم است. و نتیجه آن این است که نگاه القاعده به سید قطب بیشتر و به محمدابن عبدالوهاب کمتر است. و داعش برعکس است.

نرگس حجتی- با اینکه سلفی‌گری تاریخ طویلی دارد، اما سلفیت جهادی زاییده تحولات نیم قرن اخیر دنیای اسلام و رابطه آن با شرق و غرب است. نقطه عطف در هر مرحله از تحولات سلفی‌گری، تغییر در حکومت حاکم بر آن زمان بوده است و همین سیر را در 40 ساله گذشته شاهد بودیم. دکتر قزوینی در این مصاحبه، به ریشه‌ها، تاریخ و ابعاد فکری و عملی سلفیت جهادی و به خصوص دو گروه القاعده و داعش در بستر تاریخ سلفی‌گری پرداخته است که ضمن توصیف موجودیت، افتراق و اشتراک دو گروه، به برخی از ابهامات و فرضیات موجود از پشتوانه‌های عربی غربی آن دو پاسخ داده‌اند.

در آغاز لطفا بفرمایید که گروه‌های سلفی – جهادی از کجای تاریخ آغاز شدند و چه تغییر و تحولاتی در آنها رخ داد تا بدینجا رسیدند.

بحث سلفی‌گری به قرون میانی جهان اسلام باز می‌گردد و به گونه‌ای از نظر کلامی با اهل حدیث و ظهور احمدبن حنبل و تدوین منابع بزرگ اهل سنت (یعنی صحیح مسلم و صحیح بخاری) پیوند می‌خورد. از طرفی این جریان در تقابل با پیدایش گروه‌های فکری دیگر در دوره‌های نخستین و میانه (گروه‌هایی همچون معتزله و شیعه) سربرآورد.  اما با توجه به اینکه در آغاز راه، بحث جهاد چندان در تفکر سلفی‌گری مشاهده نمی‌شود، اینکه چه می‌شود از دل سلفی‌گری جهاد بیرون می‌آید، خود حکایتی دارد.

منظور از تقابل با گروه‌های فکری دیگر دقیقا چیست؟ آیا منظور شیعه است یا گروه‌های دیگری مد نظر است؟

در ابتدا تاکید بر احادیثی چون مطیع بودن نسبت به حاکمیت در نگاه سلفی‌گری از محوریت بالایی برخوردار بود. به طوریکه می‌توان گفت نگاه سلفی، نگاه هویتی برخاسته از دوره‌های نگرانی و بی‌ثباتی سیاسی است. مثلا با توجه به سیر سلفیت در دوره‌ای که خلافت عباسی ضعیف می‌شود (در قرن 4) و در نتیجه گروه‌های شیعه و غیرشیعه قدرتمند می‌شود با ظهور شخصی به نام «بربهاری» مواجه می‌شویم. شخصی که با دعوی سلفی‌گری به پا می‌خیزد و به شدت با شیعیان برخورد می‌کند. گویی که نگران از بین رفتن مسلمانیِ رایج آن زمان در جهان اسلام است. یعنی جریانی که نگران از بین رفتن هویت رایج است شکل می‌گیرد و منتهی به تولد سلفیت می‌شود.  در واقع بسیاری از جریانها چون سلفی‌گری و حتی اصول رایج جهان اسلام همچون «سد باب اجتهاد» زاییده‌ی ویژگی‌های این دوره و دغدغه نسبت به از دست رفتن هویت اسلامی است. در این دوره است که فقط 4 مذهب قانونی تلقی می‌شود، چون آنقدر قرائتها از دین متفاوت می‌شود که این نگرانی را برای حاکمیت ایجاد می‌کند که چه بسا تار و پود رایج از اسلام از هم گسیخته شود. از این رو به 4 مذهب مشروعیت می‌دهد. در همین بازه است که بربهاری قدرت می‌یابد. جلوتر که برویم دیگر رهبر مهم سلفی یعنی «ابن تیمیه» هم در شرایط مشابهی سربرمی‌آورد. که البته عملکرد ابن تیمیه متفاوت بود و نگاه او در دوره معاصر مورد استفاده گروه های سلفی جهادی قرار گرفت.

تفاوت ابن تیمیه با بربهاری در چه بود؟

همانطور که عرض کردم در عملکرد تفاوت داشت. این عملکرد مربوط می‌شود به استفتائی که از ابن تیمیه در یک حادثه تاریخی صورت گرفت. زمانی که غازان خان به قلمرو ممالیک حمله می‌کند، از آنجایی که اولین ایلخان مغول بود که مسلمان شده بود، ابن تیمیه اعلام کرد که او مسلمان نشده  به دروغ اعلام کرده که مسلمان شده است چون عملکردش بر اساس مسلمانی نیست. در نتیجه فتوای جهاد علیه او صادر کرد و خودش نیز در این جنگ شرکت کرد. اینجا ابن تیمیه «عمل را وارد عقیده کرد» و اینگونه موجب شد تا اتهام خارجی بودن بر او از سوی منتقدان صدق کند، همین مسئله را امروز نیز ما می بینیم و از همین رو گروه‌های سلفی جهادی را نیز منتقدانشان با خوارج مرتبط می‌کنند. چون ورود عمل در عقیده از شاخص‌های خوارج محسوب می‌شد.

نگاه سلفی، نگاه هویتی برخاسته از دوره‌های نگرانی و بی‌ثباتی سیاسی است. مثلا با توجه به سیر سلفیت در دوره‌ای که خلافت عباسی ضعیف می‌شود (در قرن 4) و در نتیجه گروه‌های شیعه و غیرشیعه قدرتمند می‌شود با ظهور شخصی به نام «بربهاری» مواجه می‌شویم. شخصی که با دعوی سلفی‌گری به پا می‌خیزد و به شدت با شیعیان برخورد می‌کند. گویی که نگران از بین رفتن مسلمانیِ رایج آن زمان در جهان اسلام است. یعنی جریانی که نگران از بین رفتن هویت رایج است شکل می‌گیرد و منتهی به تولد سلفیت می‌شود.  در واقع بسیاری از جریانها چون سلفی‌گری و حتی اصول رایج جهان اسلام همچون «سد باب اجتهاد» زاییده‌ی ویژگی‌های این دوره و دغدغه نسبت به از دست رفتن هویت اسلامی است.

در دوره‌ی محمد ابن عبدالوهاب هم یک دوره افول دیگر از جهان اسلام را شاهدیم اگرچه برخی از تاریخ‌نگاران این افول را افول فرهنگی می‌دانند اما به هرترتیب منجر به ظهور نگاه سلفی دیگری می شود که بعدها گروه های سلفی جهادی به ویژه داعش وامدار آن هستند. در همان منطقه نجد تصوف و مسائلی چون توسل به درختان و اشیاء چنان شایع شده بود که «حسین بن غنام» اولین تاریخ‌نگار وهابیت همین خرافات را علت شکل‌گیری جنبش وهابیت می‌داند. به حدی که محمد ابن عبدالوهاب را به عنوان منجی و محیی اسلام تلقی می کند. بعد از وهابیت هم گروه‌های مختلف سلفی برمی‌خیزند تا می‌رسیم به سید قطب. او نیز به نوعی نگران وضعیت جهان اسلام است و به گونه‌ای جدید از سلفی‌گری می‎رسد به حدی که برخی او را سردمدار ورود جهاد به سلفی‌گری می‌دانند.

به جز موضوع ضعف حاکمیت به عنوان عامل خارجی، در تمام این دوره‌هایی که فرمودید، اگر بخواهیم مولفه مشترکی را از درون خود گروه‌های سلفی استخراج کنیم چه چیزی از نظر شما مهمتر و نقطه اشتراک این گروه‌ها بوده است؟

«تمسک بیشتر به حدیث و سنت‌ها در مقابل کاربست عقل» را می‌توان به نوعی ویژگی مشترک همه این گروه‌ها دانست. البته اینکه این سنت و عقل چیست، در نگاه هر یک با تفاوتهایی همراه است، اما به نوعی می‌توان گفت در هر دوره این گروه‌ها به سنتی متمسک می‌شدند (هرچند ضعیف و کم مایه) و در مقابل گروه‌های خردگرا مثل معتزله یا عقل‌گرایی که در تشیع بوده در گذشته و امروزه نیز در مقابل علم‌گرایی قد برافراشته‌اند. و همین تفکر، تطور و تکامل یافته تا به امروز، چه بسا این تمسک به جایی می‌رسد که ابن تیمیه تبدیل به بت می‌شود و بعضا آنچه ابن تیمیه گفته است نسبت به حدیث پیامبر (ص) ارجحیت می‌یابد.

آیا نمی‌توان بحث تأثیر «عمل در عقیده» که پیشتر اشاره کردید را به عنوان یکی دیگر از مولفه‌های مشترک در نظر گرفت؟

تأثیر «عمل در عقیده» و یا «تکفیر» جزو بحثهای جزئی است. از آنجایی که همه سلفی‌ها عمل‌گرا نیستند، نمی‌توان این موضوع را به عنوان نقطه مشترک آنها در نظر گرفت. در واقع تأثیر دادن عمل در عقیده مربوط به نزاع و عمل است. سلفی‌های سنتی و کلاسیک چندان عملگرا نبودند. از طرفی خود این بحث هم نوعی سنت است و به «جنگ‌های رَدّه» بازمی‌گردد. در این جنگ‌ها خالد ابن ولید به مالک بن نویره حمله می‌کند و او را می‌کشد و همان شب با همسر او در قالب ارتداد همبستر می شود، در حالی که او مسلمان بود نماز می‌خواند و زکات هم می‌داد فقط گفته بود که به خلیفه اول زکات نمی‌دهم. در واقع این آغازگر تکفیر سیاسی بوده. در این بین ابن تیمیه تفسیری که از این واقعه می دهد در را بر روی گونه ای تکفیر تصاعدی باز می کند. بر مبنای قرائت او اگر مالک ابن نویره با اینکه نماز می خواند، زکات هم می داد و صرفاً می گفت من به این خلیفه زکات نمی دهم مرتد شده، پس دایره ارتداد بسیار وسیع خواهد شد. به واقع از اینجاست که عمل در عقیده وارد می‌شود. اما در مجموع در اینجا هم به این موضوع به عنوان یک سنت نگریسته می‌شود.

از همان دوره محمد ابن عبدالوهاب حاکمیت در عربستان دوگانه است. دین و دنیا و یا آخرت و دنیای مردم در دست دو گروه جداگانه قرار دارد. حتی به طور فیزیکی در شهر «درعیه» محمد ابن عبدالوهاب به محمد بن سعود اعلام کرد که این سوی نهر مسجد من است آن سوی نهر قصر تو! تو به قصر خود برو و من هم در مسجد خود می‌مانم و مرا با تو کاری نیست. یعنی با اینکه این دو باهم جلو آمده و قدرت را به دست اورده بودند، اما بر دوگانه بودن دین و دنیا صحه می گذاشتند.

پس مفهوم سلفیت جهادی را باید پدیده‌ی کاملا نوظهور به حساب بیاوریم؟

بله. یعنی دهه 1980 و جهاد در افغانستان را زمان تولد واژه«سلفی – جهادی» تلقی می کنند. البته می‌توان تا حدودی یکی از سرنخهای آن را به محمد ابن عبدالوهاب رسانید. بعد از محمد ابن عبدالوهاب با سه دوره حاکمیت سعودی مواجهیم. دوره اول با حمله ابراهیم پاشا پسر محمد علی پاشا که از طرف عثمانی حاکم مصر است به پایان می‌رسد. در این دوره علمای نجد مثل ابن تیمیه که غازان خان را تکفیر کرد، عثمانی را تکفیر می‌کنند که چرا به قلمرو آل سعود به عنوان دارالاسلام حمله کرده‌ است. بعد از این دوره به شکل‌گیری اخوان عربستان می‌رسیم که در به قدرت رسیدن ملک عبدالعزیز در قرن بیستم بسیار تلاش می‌کنند و تلاششان به ثمر هم می‌رسد. البته این گروه نگاه فراملی داشت و کلیدواژه‌هایی چون دارالاسلام و دارالکفر آنها را به جهاد دائمی سوق می‌داد؛ از این رو نگاه‌های مسالمت آمیز عبدالعزیز با انگلیس را برنتافتند. اما او با انگلیس کنار آمد و تصمیم به تشکیل دولت ملت گرفت. برای همین با عبدالعزیز وارد جنگ شدند.

جهیمان العتیبیجهیمان العتیبی نقش بسیاری در شکل گیری پدیده ای به اسم سلفیت جهادی داشت

یعنی اخوان عربستان عبدالعزیز را روی کار آورد و بعد هم با او وارد جنگ شد؟

بله. از همان دوره محمد ابن عبدالوهاب حاکمیت در عربستان دوگانه است. دین و دنیا و یا آخرت و دنیای مردم در دست دو گروه جداگانه قرار دارد. حتی به طور فیزیکی در شهر «درعیه» محمد ابن عبدالوهاب به محمد بن سعود اعلام کرد که این سوی نهر مسجد من است آن سوی نهر قصر تو! تو به قصر خود برو و من هم در مسجد خود می‌مانم و مرا با تو کاری نیست. یعنی با اینکه این دو باهم جلو آمده و قدرت را به دست اورده بودند، اما بر دوگانه بودن دین و دنیا صحه می گذاشتند. با مرگ محمد بن عبدالوهاب کم‌کم نقش نهاد دین کمرنگ می‌شود و نقش نهاد دولت پررنگ‌تر می‌شود. تا جایی که حتی بین دو نگاه چالش شکل می‌گیرد، تا اینکه در دوره عبدالعزیز ابتدا همه عبدالعزیز را امام خطاب می‌کردند چرا که از 1901 تا 1923 عبدالعزیز دائما در جنگ و جهاد بود. تا وقتی که شبه جزیره را گرفت و تصمیم به استقرار گرفت و این استقرار چیزی بود که گروه اخوان که ستون فقرات نیروهای عبدالعزیز را تشکیل می دادند برنمی‌تافت و به دنبال اشغال عراق بودند که تحت الحمایه انگلیس بود، اما عبدالعزیز به آنها اجازه حمله به عراق را نداد. در نهایت هم بین آنها جنگ در گرفت و عبدالعزیز هم آنها را شکست داد و به حجرها پناهنده شدند. بعد، از همین حجرها در سال های آخر دهه هفتاد میلادی شخصی به نام «جهیمان العتیبی» سربرآورد. او با داعیه آخر الزمانی و اینکه مهدی موعود محمد قحطانی است به مسجد الحرام حمله کرد و در 1400 ه.ق آنجا را گرفتند و از مردم خواستند که بین رکن و مقام با او بیعت کنند. جهیمان از بازماندگان حجرها و اخوانی‌ها بود. اما این گروه هم قلع و قمع شد. همزمان با این جریان شوروی به افغانستان حمله کرد و فرصت برای حاکمیت عربستان فراهم شد که هرچه سمپات «جهیمان العتیبی» باقی مانده بود را به نام مبارزه با کفر به افغانستان بفرستد. مفهوم سلفی – جهادی هم از همینجا شکل گرفت و افکار سید قطب بر افرادی چون عبدالله عزام و بن لادن در رویش این تفکر بسیار تاثیرگذار بود. برای همین هم عربستان بیشتر این گروه را دارای ریشه‌های قطبی و اخوان المسلمین می‌داند تا اینکه آنها را سلفی قلمداد کند.

پس در اینجا ماجرا عکس می‌شود! عربستانی که خود با این بازماندگان حجری‌ها در حال مبارزه بود ناگهان حامی آنها می‌شود برای جهادشان در افغانستان؟

برای پیگیری آغاز درگیری این گروه با حاکمیت عربستان باید تحولات دهه های پایانی قرن بیستم را دنبال کنیم. بین دهه 70 تا 80 میلادی با جهش نفتی مواجهیم. در این جهش نفتی در کشورهای نفتی از جمله عربستان پول مازاد منجر به دنیاگرایی شدید صاحبان حکومت و اسراف و تجمل‌گرایی شد. از طرفی رواج سینما و نوار فروشی‌ها هم در همین دوره اتفاق می‌افتد و باعث می‌شود جوانان سلفی و نیز اخوانی‌های اخراج شده مصری دست به تشکیل گروه موسوم به محتسبه بزنند که به این اماکن حمله می‌کردند و رفته رفته تیم جهیمان را تشکیل می‌دهند که علیه خود حکومت شورید. از طرف دیگر حکومت عربستان برای ضعیف کردن نهاد دین، سعی کردند آل شیخ که از نوادگان محمد ابن عبدالوهاب و بسیار قدرتمند بودند را کنار زده و به افرادی مثل «بن باز» مشروعیت دینی ببخشد. این فرد ریشه‌های خاندانی قوی نداشت و کاملا می‌توانست در خدمت حاکمیت باشد. اما جالب است که گروه محتسبه و جهیمان زیر عبای همین بن باز بال و پر گرفت و بیت الله الحرام را تسخیر نمود. عربستان هم اول می‌خواست اعلام کند که این یک پدیده نادر بوده اما بعدها اسنادی ارائه شد که مشخص شد این مساله یک فرایند است و درواقع حلقه مفقوده برای وصل جهاد افغانستان به محمد ابن عبدالوهاب، جهیمان العتیبی است، که بعد از دستگیری سمپاتهای او جمع آوری و به لطایف الحیلی به افغانستان فرستاده شدند.

یعنی درواقع عربستان این گروه‌های موجود بر علیه خود در داخل خاک عربستان را جمع‌آوری و از سر باز کرد و اینگونه نبوده که با برنامه‌ای از پیش تعیین شده گروهی برای تسخیر افغانستان تربیت شده باشد؟ مثل آن چیزی که شاید امروزه بعضا به گوش می‌رسد که این گروه دست نشانده عربستان و امریکاست در افغانستان؟

در واقع مساله ورود عربستان به این قضیه کنش نیست بلکه واکنش است. و هرکسی از جمله عربستان و امریکا هم از کنش جهاد در مقابل شوروی بهره‌برداریهای خود را داشتند. خود سلمان بن عبدالعزیز پادشاه کنونی عربستان در آن ایام مسؤول حمایت از جهادی ها بود و از ایشان حمایت می کرد، از حمابت مالی گرفته تا تسهیل رفت و آمد و در اختیار گذاشتن بلیط هواپیما. در واقع تسهیلاتی ارائه می‌کند تا این موج ایجاد شده را بیشتر به سمت افغانستان به حرکت درآورد. نه اینکه خودش ایجاد کننده موج بوده باشد. وقتی جنگ با شوروی به پایان رسید و بخشی از این گروه ها به عربستان بازگشتند، شاهد ناامنی و انفجارهایی در عربستان هستیم. درواقع به همین دلیل بود که حاکمیت عربستان این نیروها را به سمت افغانستان سوق می داد. این فرایند ادامه داشت تا وقتی که مساله اشغال عراق مطرح می‌شود و این افراد به عراق سوق داده می‌شوند.

ظاهرا از درون ساختار حکومتی عربستان هم افرادی در این جریان جهاد افغانستان حضور داشتند. این افراد خود خواسته به جریان جهاد ملحق می‌شوند و یا با تدابیر حکومت و برای کنترل جریان جهادی وارد عرصه افغانستان می‌شوند؟

باید بین ساختار و خاندان تفکیک قائل شد. اولا گروهی به عنوان تسهیلگر در این فرایند داشتیم. مثل آقای ترکی الفیصل که در ساختار حکومتی و جزء تسهیلگران انتقال مجاهدین بود. از طرفی درون خاندان هم نزاع و درگیری به حدی بود که از درون خود خاندان سلطنتی شخصی به انتقاد از فساد حاکم و در اعتراض به تاسیس تلویزیون و از سردمداران مبارزه با تاسیس تلویزیون علیه خاندان سلطنتی می‌شود و در همان دروان ملک فیصل را ترور می‌کند. حتی خود بن لادن هم که از یک خانواده سکولار برخاسته و زمانی با خاندان سلطنتی دارای اهداف مشترک بود اما از یک جایی به بعد دشمن اول خود را عربستان می‌داند و این را چه درباره القاعده و چه داعش می‌بینیم که عربستان را دشمن خود میدانند. بنابراین نمی‌توان ادعا کرد که این گروه‌ها با مدیریت عربستان شکل گرفته و یا پیش می‌روند. و اصلا نمی‌توان ادعا کرد که القاعده و جریان های جهادی آلت دست عربستان در افغانستان بوده باشد.

بن لادناسامه بن لادن هیچ گاه شیعه را دشمن خود تعریف نکرد

بعد از جهاد افغانستان جریان جهادی – سلفی به چه سمت و سویی پیش رفت؟

بعد از پیروزی طالبان مساله بیعت پیش امد چراکه این حدیث در بین سلفی‌ها بسیار اهمیت دارد که «من مات و لم یکن فی عنقه بیعه امام، مات میته جاهلیه» هر کسی بمیرد و با امیری بیعت نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. تا پیش از این، بیعت مجاهدین  یا با مرشد اخوان بوده، یا با پادشاه عربستان و یا غیره، اما آنچه مهم است بعد از شکل‌گیری طالبان بیشتر جهادی‌ها به عنوان امارت اسلامی با طالبان بیعت کردند. بویژه بن لادن که با ملا عمر بیعت کرد و بعد از تشکیل القاعده بیشتر بیعت القاعده با امارت اسلامی افغانستان یا همان طالبان بوده است.

جریان تکفیر ال سعود از «جهیمان العتیبی» تا «ابومحمد مقدسی» که یکی از سمپاتهای جهیمان بوده متفاوت است. به طوری که اصلا در نوشته‌های جهیمان اثری از تکفیر آل سعود مشاهده نمی‌شود، اما ابو محمد مَقدسی در پیشاور آل سعود را تکفیر می‌کند و در افغانستان و در هرات ایزوله می‌شود، و در کنار زرقاوی نگاه انتقادی به افغان العرب ها به رهبری عبدالله عزام و بن لادن دارد. اصلا انشعابات این گروه‌ها هم از همینجا شروع می‌شود. مقدسی نسبت به عزام منتقد است که چرا هرکسی که برای جهاد وارد اینجا می‌شود، بخصوص مجاهدان افغانستان که دیوبندی هستند و مثلا به زیارت قبور اعتقاد دارند را می‌پذیرد و در کنار این افراد که دین شان اشکال دارد، دست به جهاد می‌زند؟! شاید بتوان گفت امتداد نگاه مقدسی منتهی به داعش می‌شود.

با این اوصاف باز فرضیه دخالت عربستان در روند فعالیتهای القاعده شدت می‌یابد. چون آقای بن لادن با ملاعمری بیعت می‌کند که طلبه مدرسه حقانی است که خود این مدرسه هم از نظر مالی و هم فکری تحت الحمایه و وابسته به عربستان است؟ یعنی بن لادنی که مدعی شدیم وابستگی سیاسی به حکام عربستان نداشته به نوعی غیر مستقیم با کسانی بیعت می‌کند که وابسته عربستان هستند؟

در آن دوره نگاه‌ها با عربستان همگراست. البته خود این ادعا که مدرسه حقانی تا چه حد تحت حمایت عربستان است جای سوال دارد. اگرچه در سالهای نخستین عربستان رابطه خوبی با طالبان دارد. اما زمانی که ترکی الفیصل به افغانستان می‌رود و از ملاعمر می‌خواهد که بن لادن را به آنها تحویل بدهد او این کار را نمی‌کند و سرباز می‌زند. درواقع این قضیه اصلا صفر و صدی نیست. الان القاعده، عربستان و ال سعود را «ال سلول» و پیرو ابوجهل و کفار مکه در زمان حضرت رسول (ص) و عبدالله بن ابی بن سلول رئیس جناح منافقان در صدر اسلام در مدینه می داند.

اما این جریان تکفیر ال سعود از «جهیمان العتیبی» تا «ابومحمد مقدسی» که یکی از سمپاتهای جهیمان بوده متفاوت است. به طوری که اصلا در نوشته‌های جهیمان اثری از تکفیر آل سعود مشاهده نمی‌شود، اما ابو محمد مَقدسی در پیشاور آل سعود را تکفیر می‌کند و در افغانستان و در هرات ایزوله می‌شود، و در کنار زرقاوی نگاه انتقادی به افغان العرب ها به رهبری عبدالله عزام و بن لادن دارد. اصلا انشعابات این گروه‌ها هم از همینجا شروع می‌شود. مقدسی نسبت به عزام منتقد است که چرا هرکسی که برای جهاد وارد اینجا می‌شود، بخصوص مجاهدان افغانستان که دیوبندی هستند و مثلا به زیارت قبور اعتقاد دارند را می‌پذیرد و در کنار این افراد که دین شان اشکال دارد، دست به جهاد می‌زند؟! شاید بتوان گفت امتداد نگاه مقدسی منتهی به داعش می‌شود. او بن لادن را متهم به سهل‌انگاری می‌کند و معتقد است که هدف بن لادن فقط یک هدف سیاسی بوده و برای جنگ با شوروی حاضر به پیوند با هرکسی می‌شود.

اگر اجازه دهید به مسیر مجاهدین بعد از شوروی بازگردیم؛ بعد از بیعت بن لادن با ملاعمر مجاهدین سلفی در چه مسیری قرار گرفتند؟

بن لادن القاعده را در سودان ایجاد می‌کند اما با ملاعمر در افغانستان بیعت می‌کند. اینها همزمان با ناآرامی‌های عربستان در آن سال هاست. یعنی انفجارهایی که طرفداران بن لادن در عربستان شکل می‌دهند. به عنوان نمونه انفجار پایگاه الخبر در شرق عربستان، علیرغم اینکه عربستان آنرا مرتبط به حزب الله حجاز می‌داند اما بن لادن مسئولیت آنرا می‌پذیرد. مساله در اینجا تغییر دشمن است که همزمان با فروپاشی شوروی تا استقرار کامل طالبان از 90 تا 96 به طول می‌انجامد. در این فاصله حمله صدام به کویت شکل گرفت و نتیجه آن شکل‌گیری ائتلاف علیه صدام و ورود نیروهای امریکایی و همپیمانان آنها به پایگاههایی در عربستان است.

تا اینجای ماجرا کمکی از سوی امریکا به مجاهدین افغانستان صورت نگرفته بود؟

چرا قطعا کمک کرده بود. حداقل از نظر تبلیغاتی کاملا مشخص بود کمکهای امریکا به مجاهدین افغانستان؛ سفر برژینسکی به افغانستان در آن دوره معروف است. البته نیروهای مجاهدین افغان در آن دوره محدود به طالبان نمی‌شد اما در نهایت طالبان بر همه چیره می‌شود و قطعا در این دوران امریکا به طالبان تسهیلات داده است.

علت تاکید بر این مساله هم روشن شدن ابعاد این فرضیه است که نقشه‌گردان اصلی حمله به برجهای دوقلو خود امریکا بوده است؟ در واقع برای بررسی اینکه سرچشمه این نیروهای جهادی واقعا کجاست شاید لازم باشد این فرضیات هم مورد توجه قرار بگیرد؟

البته این مساله پیچیدگی‌های زیادی دارد. و شاید خود این موضوع نیازمند تحقیقات گسترده‌ای باشد. ما حتی جهاد افغانستان را هم به خوبی نمی‌شناسیم چه برسد که بخواهیم وارد این موضوعات ریزتر بشویم. به ندرت به جریانهای فعال آن دوره مثل سیاف، احمد شاه مسعود، تاجیک‌ها، پشتونها و… پرداخته‌ایم. این گروه‌ها و برایند آنها پیچیدگی‌های زیادی دارند اگرچه زمان حمله شوروی هدف همه آنها بیرون راندن شوروی بود. اما وقتی شوروی بیرون رفت جنگ داخلی شکل گرفت و حدود شش سال طول کشید تا طالبان بر همه آنها فائق بیاید. حال اینکه امریکا کمک مستقیمی در پیروزی طالبان داشته یا خیر باید به دنبال سند بود و با اسناد در این مورد اظهار نظر کرد. اما به هرحال عربستان حامی بود. و بعد از ماجراهای دهه 90 درباره اینکه بعد از شوروی دشمن کیست هم بین این نیروها اختلاف افتاد.

بعد از رفتن شوروی، بر مبنای  حدیث «اخرجوا المشرکین من جزیره العرب» این بار بن لادن منتقد حضور امریکا در عربستان شد و حتی به پادشاه عربستان نامه نوشت که من خودم نیرو تجهیز می‌کنم و از جزیره العرب دفاع می‌کنم برای چه امریکایی‌ها را راه داده‌ای؟ یعنی تا اینجا هنوز روابط بن لادن با عربستان خوب است. اما این نقطه، نقطه‌ی عطفی است برای آغاز دشمنی با امریکا و انقطاع از عربستان که عملیات علیه پایگاه‌های امریکایی در الخبر و عملیات نایروبی و بعد هم حمله به برج‌های دوقلو که دیگر امریکا به عنوان دشمن اصلی قلمداد می‌شود. بعد هم امریکا به افغانستان حمله می‌کند.

با توجه به اینکه به اختلاف بر سر شناسایی دشمن در بین مجاهدین اشاره کردید، آیا بعد از این وقایع هم همچنان این اختلاف بر سر تعیین دشمن شماره یک وجود داشت؟

برخی از اینها بعد از خاتمه ماجرای شوروی به داغستان و چچن می‌روند؛ در واقع این عده همچنان درصدد مبارزه علیه شوروی هستند و مناطقی مثل چچن، داغستان و تاجیکستان را انتخاب کردند تا همچنان رو در روی شوروی باشند. بحث بوسنی که شکل گرفت برخی به بوسنی رفتند تا در آنجا مبارزه کنند. مهاجران عربی که برای جهاد به افغانستان می‌روند را «افغان العرب» می‌نامیدند که به همراه بن لادن در سال 96 میلادی در سودان مستقر می‌شوند و القاعده را در سودان تاسیس می‌کنند. این گروه کلا سبک زندگی جهادی را برمی‌گزیند و اساسا جز جهاد کار دیگری بلد نبودند. بعد از 2001 این گروه به افغانستان بازگشت و به مبارزه با امریکا پرداخت.

تفاوت القاعده با طالبان چه بود؟ آیا می‌توان گفت که القاعده از دل طالبان بیرون آمده بود؟

نه نمی‌توان چنین ادعایی کرد. طالبان یک گروه دیوبندی است که اعضای آن طالب‌های (دانشجویان) مدرسه حقانی در پیشاورند. سلفی‌هایی با ریشه حنفی. و این‌ها متفاوت از افغان العرب‌هایی بودند که تشکیل دهنده القاعده شدند. وقتی طالبان امارت تشکیل داد و دارای امارت اسلامی شد، القاعده که امیر و دولتی نداشت با امیر مستقر آن روز بیعت کرد. علیرغم این بیعت و همکاری، دوگانگی بین القاعده و طالبان برجای خود باقی است و اینگونه نیست که یک کاسه باشند. هریک ساختار مختص خود را دارد اگرچه القاعده به لحاظ شکلی خود را زیر نظر طالبان می‌داند.

حتی بین طالبان افغانستان و طالبان پاکستان هم تفاوتها بسیار عمیق است. به حدی که در رسانه‌های طالبانِ افغانستان به ندرت از طالبانِ پاکستان صحبت می‌شود. حتی حقانی‌ها هم خود دارای انشعاباتی هستند. پس این تفاوتها وجود دارد اما نیازمند تحقیق دقیق‌تری است که خود این تحقیق هم نیازمند تسلط به زبان‌های اردو و پشتو است. اما به لحاظ حقوقی القاعده با طالبان بیعت می‌کند و این بیعت خود سرمنشا اختلاف و جدایی گروهی از القاعده و تشکیل داعش می‌شود. از دیگر اختلافات طالبان و القاعده این است که طالبان متمسک به افغانستان است. یعنی فعلا خود را محدود به افغانستان می‌داند اینکه افغانستان را بگیرد بعد به سراغ جاهای دیگر برود. اما القاعده تمکین ندارد. علی الحساب با دولتی که تمکین دارد بیعت می‌کند اما دایره فعالیت وجهاد خود را جهان‌شمول تعریف می‌کند.

اختلافی که فرمودید باعث جدایی گروهی و تشکیل داعش شد دقیقا بر سر چه مسائلی بود؟

بعد از 2003 که امریکا به عراق حمله کرد، زمین عراق مهیای جهاد شد و فضای بازی برای جهاد شکل گرفت. اینجاست که نقش ابومصعب زرقاوی پررنگ‌تر می‌شود. همانطور که قبلا عرض کردم، زرقاوی، سمپات ابومحمد مَقدَسی بود. و به گونه‌ای در همان دوران افغانستان هم این‌ها جدا بودند. دوره‌ای تحت لوای حکمتیار بودند که خود حکمتیار هم با طالبان تمایزاتی داشت. پس زرقاوی آمادگی جدایی را از قبل داشت. بعد از ماجرای عراق با ارسال 5 فایل صوتی مشهور تحت عنوان «هل اتاک حدیث الرافضه» موضوع دشمنی با شیعه را مطرح کرد، مسأله ای که تا آن وقت در دستور کار سلفی های جهادی جای نگرفته بود. خیلی نگاه این نبود که شیعه به عنوان دشمن اصلی متصور شود. نگاه زرقاوی در بحث روافض اشتراک زیادی با نگاه شرق‌شناسانه داشت که تشیع را یک اسلام ایرانی معرفی می‌کند که در برابر اسلام اصیل شکل گرفته است و اینها همواره در طول تاریخ اسلام  مثل دوره فاطمی و… از پشت به اسلام  خنجر زده‌اند.

زرقاوی

 پایه گذار شیعه کشی در میان سلفی‌های جهادی ابومصعب الزرقاوی بود

پیشتر اشاره‌ای هم داشتید به بحث انتقادات این گروه به هم‌پیمانی با دیوبندی‌ها؟ یعنی پیش از بحث شیعیان درواقع این گروه به دنبال جدایی از القاعده بوده است؟

مساله این است که این شاخه از ابتدا جدا بود. حتی ابومحمد مقدسی مدعی است که من به افغانستان رفتم برای دعوت و نه برای جهاد! رفتم آنجا تا این مجاهدین را به راه راست هدایت کنم بعد جهاد کنم. پس بحث بر سر اولویت‌هاست. اینگونه نیست که اینها پیوندی با افغان العربها به رهبری عبدالله عزام داشتند و حالا به دنبال گسستن این پیوندها بوده‌اند. اصلا این جریانها باصطلاح از ابتدا آبشان در یک جو نمی‌رفت؛ حتی بحث هدف مشترک و دشمن مشترک هم برای آنها مطرح نبود. چون یکی می‌گفت من با ملحدی به نام شوروی در حال جنگم، دیگری می‌گفت اصلا کسی که کنار تو می‌جنگد خودش مشرک است! اول باید او را هدایت کنیم بعد با او همرزم شویم و در کنار او جهاد کنیم. درواقع افغانستان زمینه مساعدی نه فقط برای جهاد بلکه برای جهاد و دعوت بود. با باز شدن دروازه های عراق بود که زرقاوی خیلی معروف شد.

وقتی زرقاوی به عراق می‌رود و در آنجا دست به شیعه‌کشی می‌زند ابومحمد مقدسی به شدت منتقد او نیز می‌شود. یعنی با اینکه به نوعی پدر معنوی داعش محسوب می‌شد اما از اولین منتقدان داعش همین مقدسی و بن لادن بود. انتقادشان هم دقیقا نسبت به تعیین شیعه به عنوان دشمن شماره یک بوده است.

با توجه به ادعاهایی که درباره نقش امریکا در ایجاد داعش وجود دارد، آیا شما چنین نقشی برای امریکا تا اینجا قائل نیستید؟

با بردن نام زرقاوی به نوعی امریکائیها در معروف شدن زرقاوی خیلی کمک کردند. زرقاوی هم در ابتدا از بن لادن تقاضا کرد که شاخه القاعده عراق را تاسیس نماید. تا بدین ترتیب مشروعیت خود را از القاعده بگیرد. اول هم گروه «التوحید و الجهاد» را ایجاد کرد که بعد تبدیل شد به «قاعده الجهاد فی بلاد الرافدین». که البته بعد از کشته شدن زرقاوی و بعد از ابوعمر البغدادی، ابوبکر البغدادی روی کار می‌آید و داعشی که ما میشناسیم شکل گرفت.

اگر از نظر فکری بخواهیم این قضیه را بازتر کنیم، چطور شد مَقدَسی که در ابتدا خود را فقط یک دعوت کننده به سوی هدایت می‌خواند منتهی به گروه عملگرایی مثل داعش می‌شود که در تاریخ سلفی‌گری بی‌همتا است؟

ابو محمد مقدسی یک اردنی بود و با ورود به افغانستان کتاب معروف خود «الکواشف الجلیه فی کفر الدوله السعودیه» را در تکفیر آل سعود به رشته تحریر درمی‌آورد. او همچنین کتاب «ملت و ابراهیم» که یکی از مانیفست‌های سلفی جهادی است به نگارش درآورد. این دو کتاب خیلی صدا می‌کند و یارانی را در پاکستان و افغانستان دور مقدسی جمع می‌کند. اگرچه با القاعده نگاهی نزدیک داشتند اما خودش مدعی بود که با عبدالله عزام بسیار چالش داشته و حتی دعوا هم کرده بودند. اما نگاهش با زرقاوی به هم نزدیک بوده است. با این حال وقتی زرقاوی به عراق می‌رود و در آنجا دست به شیعه‌کشی می‌زند به شدت منتقد او نیز می‌شود. یعنی با اینکه به نوعی پدر معنوی داعش محسوب می‌شد اما از اولین منتقدان داعش همین مقدسی و بن لادن بود. انتقادشان هم دقیقا نسبت به تعیین شیعه به عنوان دشمن شماره یک بوده است. اما باید توجه نمود که این انتقاد صفر و صدی نیست. یعنی الان هم مقدسی بزرگترین شهید دنیای اسلام را ابومصعب زرقاوی می‌داند. در واقع اختلاف آنها در اینجا به تکفیر مطلق و تکفیر عینی بازمی‌گردد.

ابومحمد مقدسیابومحمد المقدسی از تئوریسین های برجسته سلفیت جهادی که هم با بن لادن و هم زرقاوی اختلاف نظر داشت

صورت کلی تفاوتهای فکری داعش و القاعده را در چه موضوعاتی می‌دانید؟

اولین تفاوت آنها در همان مساله بیعت است. که اتفاقا خیلی هم به آن اشاره نمی‌شود و به نوعی مورد غفلت است. یعنی بعد از اینکه ابوبکر البغدادی که دولت اسلامی تشکیل داد، با دو دولت اسلامی مواجه شدیم. دولت اسلامی افغانستان و دولت اسلامی عراق که بعدها داعش شد. وقتی ابوحمزه مهاجر (ابو حمزه مصری) که نماینده القاعده در عراق است با ابوعمر البغدادی بیعت می‌کند، داعش مدعی می‌شود که با این بیعت القاعده زیر پرچم دولت اسلامی عراق رفته چون نماینده او با داعش به عنوان دولت اسلامی مستقر بیعت کرده و بیعت قبلی خود را که با طالبان بوده شکسته است. در این بین داعش برای اثبات این ادعای خود اسنادی هم رو می‌کند. از طرف دیگر ایمن الظواهری هم اسنادی مبنی بر بیعت زرقاوی با بن لادن رو می‌کند که هرگز هم شکسته نشده است. به این ترتیب هر دو طرف مدعی می‌شود که دیگری تحت بیعت اوست. این دعوا تا 2014 ادامه داشت. تا اینکه در 2014 خلافت اسلامی شکل گرفت و بحث دارالاسلام و دارالکفر مطرح شد. داعش ادعا کرد که با تشکیل دارالاسلام دیگر اصلا بحث امارت اسلامی و بیعت با آن محلی از اعراب ندارد و همه‌ی مسلمانان باید با خلافت بیعت کرده و تلاش کنند به سرزمین خلافت مهاجرت نمایند.

مشکل دیگر بیعت که از ابتدا ایجاد اختلاف کرده بود، پذیرش زیارت قبور از سوی کسانی بود که بن لادن با آنها بیعت کرده بود. علاوه بر این، داعش نگاه طالبان به دولت-ملت افغانستان را نیز شرک می‌دانست، چون از نظر داعش دولت – ملت باوری درواقع اعتقاد به «غیر ما انزل الله به من سلطان» است که خود شرک محسوب می‌شود. درواقع داعش به ایمن الظواهری خرده می‌گیرند که چگونه با مشرکان بیعت کرده است. حتی در مقاله‌ای بن لادن و القاعده را به خاطر بیعت با ملاعمر منحرف و به خاطر سازش با مشرکین سازشکار معرفی می‌کنند. از نظر داعش بن لادن از زمانی که زرقاوی را نماینده خود کرد تا لحظه کشته شدنش اصلاح شده بود. از نظر داعش، القاعده قبل از نمایندگی زرقاوی و بعد از کشته شدن بن لادن و روی کار آمدن ایمن الظواهری مشرک و فقط در مقطع پذیرش نمایندگی زرقاوی و تا کشتن بن لادن از شرک درمی آید.

نگاه القاعده در این مورد نزدیک به نگاه سید قطب است. سید قطب هم کسی است که اساسا فتوحات را نقد می‌کند. او خالد بن ولید و عثمان را هم نقد می‌کند. قائل به عدالت اجتماعی است.

بحث تکفیر که پیشتر اشاره کردید را هم می‌توان جزء تفاوتهای دو گروه به حساب آورد؟

بله تفاوت بعدی آنها بر سر تکفیر مطلق و تکفیر عینی است. القاعده معتقد به تکفیر عینی است. یعنی وقتی تکفیر می‌کند نمی‌تواند یک منطقه را به طور کامل به بهانه اینکه شیعه هستند تکفیر کند و آنها را به قتل برساند، بلکه باید هرکسی را که فکر می‌کند کافر است مورد سوال قرار دهد که آیا به واقع مراد کفر دارد یا نه؟ اگر منکر کفر شود کسی حق کشتن او را ندارد و معذور به جهل است. به این ترتیب سر دایره تکفیر هم بین آنها اختلاف است.

تمکین، محل اختلاف بعدی است. داعش معتقد است که ما به دوره‌ی تمکین رسیده‌ایم باید خلافت شکل بگیرد و سرزمین اسلامی را اعلام کنیم اما القاعده می‌گوید هنوز وارد دوره تمکین نشده‌ایم و در دوره نکایه به سر می‌بریم و باید با ارتشها و دولتهای مختلف بجنگیم تا دوره تمکین حاصل شود. البته این دو گروه اشتراکات زیادی در بحثهای آخر الزمانی با هم دارند.

این اشتراکات از چه جهتی است؟

با توجه به حدیث گرا بودن این جریان ها در این بحث هم  بر اساس حدیث «خلافه علی منهاج النبوه» که منتسب به حضرت رسول (ص) می‌دانند به نوعی خلافت آخرالزمانی باور دارند. پیامبر (ص) در این حدیث می‌فرماید بعد از من سی سال خلافت خواهد بود، بعد ملک عضوض یا سلطنت گزنده خواهد آمد و بعد از آن عده‌ای خواهند آمد که حکومت به شیوه‌ی حضرت رسول (ص) را احیاء خواهند کرد. به این خلافت آخرالزمانی همه گروه‌های سلفی باور دارند. این حدیث در کتاب «الجهاد الفریضه الغایبه» عبدالسلام فرج که او را سرسلسله سلفی جهادی در مصر می‌دانند نیز آمده.

پس همگی منتظر خلافت آخر الزمانی هستند اما در اینکه کی و چگونه فرا خواهد رسید اختلاف نظر دارند. مثلا برخی از اختلافات سر ملک عضوض است. برخی به حکومت معاویه تعبیر می‌کنند. ابن تیمیه این ملک عضوض را اتفاقا به حکومت خوب تفسیر می‌کند. داعش هم به شدت ابن تیمیه گراست. حتی ابن تیمیه حدیث 12 امام بعد از پیامبر را که تقریبا همه مذاهب اسلامی آنرا قبول دارند اینگونه تفسیر می‌کند که مبنای هر امام را کشورگشایی قرار می‌دهد. برای همین در این 12 مورد علی علیه السلام جای ندارد، اما یزید هست. سلیمان اموی هست و تا آخر اموی‌ها. اما نگاه القاعده در این مورد نزدیک به نگاه سید قطب است. سید قطب هم کسی است که اساسا فتوحات را نقد می‌کند. او خالد بن ولید و عثمان را هم نقد می‌کند. قائل به عدالت اجتماعی است. به این ترتیب علیرغم اشتراک القاعده و داعش در یک بحث بازهم به اختلاف می‌رسند.

درواقع اختلافات دو گروه به تفسیر تاریخ هم کشیده شده است؟

بله حتی در موضوعات تاریخی هم دو گروه اختلاف دارند. مثلا القاعده عثمانی را خلافت مشروع تلقی می‌کند اما داعش به خاطر تصوف، عثمانی را مشرک می‌داند. نقطه جدایی آنها هم درگیری وهابیت با عثمانی است. فایل تصویری از ابوقتاده فلسطینی به عنوان یکی از ایدئولوگ های القاعده موجود است که این دوره تاریخی را بحث کرده و از محمد ابن عبدالوهاب انتقاد می‌کند که چرا با عثمانی درگیر شد و حق را در این دعوا به عثمانی می‌دهد. این نکات بسیار مهم است. و نتیجه آن این است که نگاه القاعده به سید قطب بیشتر و به محمدابن عبدالوهاب کمتر است. و داعش برعکس است. که باز این باعث عمیق‌تر شدن اختلافات بخصوص در بحث تکفیر می‌شود. القاعده انفجارهایی که در مسجد زیدی‌ها در صنعا انجام شد را به شدت محکوم کرد چون عذر به جهل را می‌پذیرد. با این حال در تاکتیک‌ها، رسانه و عملیات انغماسی از هم الگو گرفتند و شبیه هم شدند.

این موارد اخیر اشتراکات عملیاتی دو گروه محسوب می‌شود؟

بله عملیات انغماسی درواقع نوعی عملیات استشهادی است که ابن تیمیه هم رساله ای در آن دارد. وقتی یک شخصی برای عملیات استشهادی عازم می‌شود فقط با هدف انتحار نمی‌رود بلکه اول درگیر می‌شود بعد از اینکه مهماتش تمام می‌شود می‌تواند دکمه انتحاری را فشار داده و عملیات استشهادی انجام دهد. این عملیات در بین همه گروه‌های سلفی حتی تحریر الشام مورد پذیرش است.

از دیگر موضوعات عملیاتی بحث تمرکزگرایی است. بر اساس مفاهیم دارالکفر و دارالاسلام داعش در دوره‌ای بسیارتمرکزگرا بود و نمی‌خواست شاخه‌ای در جای دیگر داشته باشد؛ اگر هم در جای دیگری ولایتی را می‌پذیرفت این ولایات باید به شدت تحت فرمان و کنترل مرکز واقع می‌شدند.  ولی القاعده تمرکززداست و  شاخه‌های مختلف هویتهای مخصوص به خود را دارند و اختلافاتی با یکدیگر و حتی مرکز هم می‌توانند داشته باشند و در مواقع بسیاری این اختلافات نادیده گرفته می‌شود.

در رابطه با انقلاب‌های عربی 2011، القاعده این انقلابها را مشروع قلمداد می‌کرد. اما داعش اصلا مفهوم انقلاب را مشروع نمی‌دانست و می‌گفت یا هجرت و یا جهاد! یعنی اصلا رفتار مسالمت آمیز با حکومتها را بر نمی‌تافت. یا باید هجرت کنید به جایی و تمکین پیدا کنید و از آنجا خود را آماده حمله و جهاد کنید. یا امارتی برپا کنید که زیر نظر دارالاسلام باشد.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا