جریان شناسیجریان شناسی فکری و مذهبیمعرفی کتاب

اسلام خوارج چگونه اسلامی است؟

مهدی رفیعی

پیش از این درباره مجموعه الاسلام واحدا و متعددا و هدف کلی آن سخن گفتیم (اینجا)

اینک قصد داریم به بررسی کتاب دیگری از این مجموعه یعنی اسلام خوارج بپردازیم. چنان که پیش از این نیز تاکید کردیم به دنبال آگاهی از مطالب این مجموعه هستیم  و نقد و بررسی آن مجال دیگری را می طلبد.

پروژه اسلام خوارج به دنبال افزودن اطلاعات تاریخی جدید درباره این گروه نیست چراکه در این باره کارهای زیاد انجام شده است. در این کتاب تلاش می شود که نگاه رایج در مورد خوارج تغییر داده شود  و آن ها را از چهره های فرهنگی و نژادی اسلام محسوب کند. نویسنده این کتاب خانم دکتر ناجیه وریمی بوعجیله و از شاگردان عبدالمجید شرفی است که رساله دکترایش را نیز زیر نظر همین استاد در دانشگاه منوبه تونس دفاع کرده است. این کتاب با استفاده از منابع متعدد دیدگاه های بدیع و جالبی از اسلام خوارج به دست می دهد.

نویسنده معتقد است دو دسته پژوهش یعنی پژوهش های عمومی و اختصاصی برای مطالعه اسلام خارجی صورت گرفته است. پژوهش های عمومی اطلاعات و تصویری کلیشه ای از خوارج به دست می دهند که در نهایت پس از بیان وقایع و نوع شکل گیری خوارج، موضع آن ها را خطا و اشتباه می دانند. پژوهش های اختصاصی اما با دیدگاه ایدئولوژیک مشخصی می کوشند که اندیشه یا مذهب خاصی را توجیه کنند.

پژوهش هایی که گرایش سنی، اباضی یا مارکسیستی دارند از جمله این پژوهش ها هستند. پژوهشگر سنی از آن جهت به بررسی اسلام خوارج می پردازد تا ثابت کند موضع گیری اهل سنت و مخالفت با این گروه صحیح بوده است. در مقابل پژوهشگری خارجی از مذهب خودش دفاع می کند و سخن او درباره بزرگان مذهبش همراه با تمجید و احترام است. پژوهشگر سوسیالیست نیز خوارج را مصادیق مفاهیمی چون انقلابی، دموکراسی خواه، سوسیالیست و حرکت آنها را مصداق انقلاب اسلامی و بلشویک اسلامی می داند.

دکتر ناجیه وریمی پس از این بیان می گوید رویکردهای ایدئولوژیک در هر پژوهشی با تقسیم بندی های دو گانه ای چون من و دیگری، درست و نادرست، هدایت و گمراهی، پیشرو و مرتجع کار را شروع می کنند و با دوگانه به حاشیه راندن و آشکار کردن، ثابت نمودن و دور کردن، مختصر کردن و شرح و بسط دادن آن را پایان می دهند. او در توضیح کلمه خوارج می گوید دلیل این نامگذاری به سبب خروج بر مردم، دین، حق و یا علی علیه السلام پس از صفین است اما بهرحال هرچه که باشد این نکته را تداعی می کند که امر درستی وجود دارد که خروج این گروه از آن اشتباه است و این امر عموما موضع گیری سیاسی در برابر خلیفه شرعی است.

پروژه اسلام خوارج به دنبال افزودن اطلاعات تاریخی جدید درباره این گروه نیست چراکه در این باره کارهای زیاد انجام شده است. در این کتاب تلاش می شود که نگاه رایج در مورد خوارج تغییر داده شود و آن ها را از چهره های فرهنگی و نژادی اسلام محسوب کند

دکتر بوعجیله پس بررسی صرفی کلمه خوارج بیان می کند که از نظر صرفی اسم فاعل از خرج، خارج و جمع آن خارجون است و چگونگی انتقال از خارج به خارجی که جمع قیاسی اش خارجیون است یا خارجیه است و جمع متداول خوارج مشخص نیست. بنابراین میان اسم فاعل از خرج و صیغه جمع خوارج رابطه ای وجود ندارد و قواعد لغت نیز وجه تسمیه خوارج که خروج آن ها علیه علی علیه السلام است را تایید نمی کند. بنابراین قاموس نویسان هنگام ثبت لغات از مواضع ایدئولوژیک پیروی و زمینه را برای حذف مفرد خوارج که خارجه است مهیا کرده اند و آن را از معنایی که اول داشته است یعنی گروهی که به قصد جنگیدن خارج می شدند  بیرون برده اند. برخی از اباضیون معاصر نیز می گویند عنوان خوارج ابتدا برای مدح به کار می رفت و مقابل واژه قعود که به معنای دست کشیدن از جنگ بود استفاده می شد اما رفته رفته معانی مثبت این واژه نابود شد و معانی منفی آن متداول شد. بسیاری از اباضیون احادیثی را که در آن پیامبر خروج آن ها را پیش بینی و محکوم کرده است را جعلی و در راستای پیشبرد اهداف سیاسی مذهبی گروه های دیگر می دانند.

آنها شواهد دیگری نیز بر مثبت بودن واژه خوارج می آورند و با بیان اشعاری قدیمی این واژه را دارای معانی چون کسی که گذشته پر افتخاری دارد، کسی که از همتایانش برتر است و… می دانند. این واکنش در حقیقت نوعی دفاع در برابر اخبار تخریب کننده علیه این گروه است. البته برخی از اباضیون با اعتراف به صحت احادیث نقل شده در مذمت این گروه، اختلاف با اهل سنت را به کناری نهادند و واژه خوارج را منحصر در گروه های تندرو این گروه می دانند اما شاخه اباضی را از این عنوان جدا می کنند ولی در عین حال وابستگی مذهب اباضی به خوارج را نیز انکار نمی کنند بلکه بر آن تاکید می کنند.

نویسنده می گوید از شرایط گرویدن به مذهب اباضی وهبی اعتراف به امامت ابوبکر و عمر و انکار امامت عثمان و علی علیه السلام است. آنها روایتی را نقل می کنند که در آن شرط وهبی بودن پیروی از شیخین و برائت از دو داماد است. عناوین دیگری چون مارقه، اهل نهروان، اهل نخیله، شراه، حروریه برای این گروه به کار می رفته است که از این میان حروریه اولین عنوانی است که خوارج به این نام شناخته می شدند و اصطلاحی عمومی محسوب می شد.

دکتر بوعجیله می گوید منابع قدیم و معاصر پیدایش خوارج را در سال 37 قمری و به واقعه حکمیت نسبت می دهند اما آیا می توان به سادگی پذیرفت که تنها اختلاف نظامی علت پیدایش این رویکرد بود؟ آیا هر اختلاف نظر نظامی به پیدایش یک فرقه می انجامد؟ او می گوید اختلافی که در حکمیت پیش آمد سبب پیدایش رویکرد خارجی نیست بلکه این اتفاق این فرصت را در اختیار این جریان قرار داد تا رویکردهای سیاسی و فرهنگی خود را در این ماجرا به صورت منسجم به کار بگیرد. نویسنده داستان ذوالثدیه یا ذوالخویصره را که در منابع سنی آمده است از اخبار ساختگی اهل سنت می داند که برای مقابله با گفتمان خارجی به کار گرفته می شود. در این داستان ذوالثدیه به چگونگی تقسیم غنایم توسط پیامبر در غزوه حنین که به گروهی معین اختصاص داده شده است اعتراض می کند و پیامبر در پاسخ او را نخستین خارجی می داند و ویژگی های عقیدتی (مانند تندروی و ایمان سطحی) و ویژگی های ظاهری (مانند سر تراشیده، ریش انبوه و ساق های تا نیمه برهنه) را بر می شمارد. در مقابل منابع خوارج شخصیت ذوالثدیه را نزد پیامبر را پسندیده و او را شایسته رسیدن به بهشت می دانند.

پژوهشگر سنی از آن جهت به بررسی اسلام خوارج می پردازد تا ثابت کند موضع گیری اهل سنت و مخالفت با این گروه صحیح بوده است. در مقابل پژوهشگری خارجی از مذهب خودش دفاع می کند و سخن او درباره بزرگان مذهبش همراه با تمجید و احترام است. پژوهشگر سوسیالیست نیز خوارج را مصادیق مفاهیمی چون انقلابی، دموکراسی خواه، سوسیالیست و حرکت آنها را مصداق انقلاب اسلامی و بلشویک اسلامی می داند.

قرائت اسلام خارجی از دوره عثمان مطلب دیگری است که نویسنده به آن می پردازد. تصویر این دوران نزد خوارج به این صورت است که آن را دوره نهادینه کردن امتیازات طبقاتی، تبعیض در اجرای قانون، اختصاص پست های سیاسی بدون شایستگی به اقوام، بخشش های نابجا به نزدیکان و خویشان، به رسمیت نشناختن قرائت های دیگر اسلام، و سرکوب گری دولت بجای سازمان دهی می دانند. آنها به صراحت اعلام می کنند که کسانی بودند که مقابل سیاست عثمان ایستادگی کردند و هرگونه سازش با نماینده بعدی عثمان یعنی معاویه را نیز رد نمودند.

دکتر بوعجیله معتقد است که حکمیت رویدادی نظامی سیاسی بود که از شکاف اجتماعی فرهنگی در ساختار سیاسی و قدرت جدید خبر می داد . خلافت عمر فهم خاصی از نص را بنا کرد که دوره عثمان این فهم مخدوش شد و به شیوه قبیگی پیش از اسلام درآمد . سیاست های عثمان سه گروه را پدید آورد کسانی که قدرت را در دست داشتند ، کسانی که تلاش می کردند قدرت را به دست بیاورند و محرومانی که به دنبال عدالت از اسلام بودند. حکمیت نقطه تلاقی این سه گرونه بود که گروه اول در یک جبهه و گروه دوم و سوم در جبهه دیگر قرار داشتند. علیرغم یکدستی گروه اول، گروه دوم و سوم به خاطر دشمن مشترک هم جبهه بودند اما یکدست نبودند. گروهی از آنها به دنبال قدرت و گروه دیگر به دنبال عدالت بودند. بنابراین با طرح مساله حکمیت گروهی که به دنبال قدرت بودند  راه نزدیکی به حکومت که گفت و گو با دشمن است پذیرفت ولی گروه دیگر قاطعانه آن را رد کرد چراکه دشمن از نظر او هیچ مشروعیتی نداشت. از نظر دکتر بوعجیله بحرانی که در اردوگاه علی علیه السلام پیدا شد ناشی از پیشنهاد صلح نبود بلکه بحرانی که در لایه ای پنهان بود را به مرحله بروز و ظهور رساند. در این نگاه نباید تنها بعد فردی شخصیت های تاریخی چون ابوموسی اشعری، اشعث، مالک اشتر و عمروعاص را دید و مثلا بر ساده لوحی ابوموسی اشعری  و زیرکی عمروعاص در ماجرای حکمیت تاکید کرد بلکه باید این افراد را عناصری اجتماعی دانست که در شرایط تاریخی خاص به حرکت درآمده اند. بر اساس توزیع قدرت در اردوگاه علی علیه السلام انتظار می رود حکمیت رد شود چنان که بر نپذیرفتن علی علیه السلام  در منابع تاکید شده است اما پیشنهاد دهندگان حکمیت کوشیدند از طریق صاحبان نفوذ و روسای قبایل بر این موضع تاثیر بگذارند.

برای نمونه منابع تاریخی آشکارا به ارتباط اشعث با معاویه اشاره می کنند. اشعث از نزدیکان عثمان و از اشراف قبیله کنده بود که جایگاه بلندی نزد آن ها داشت اما علی علیه السلام او را از حکمرانی آذربایجان عزل کرد و خواستار بازگرداندن اموال مسلمانان توسط او شد. بنابراین انتظار نمی رفت که او با قاطعیت به سمت علی علیه السلام گرایش یابد. او بارزترین فرد بر تاکید بر پذیرش حکمیت و قبول آن توسط مردم بود. او تاکید زیادی بر انتخاب ابوموسی اشعری به عنوان نماینده داشت. او پس از ناکامی حکمیت نیز سخت تلاش کرد که معاویه را از جنگ دور کند و خوارج را در معرض جنگ با علی علیه السلام قرار دهد. با این تصویر نمی توان پذیرفت که دلیل شکست حکمیت ساده لوحی ابوموسی و زیرکی بی نظیر عمروعاص است چراکه پژوهشگر دچار اطلاعات ناهماهنگ و متناقض می شود.

تمام منابع اهل سنت چهره ای از ابوموسی تصویر کرده اند که در آن خردمندی، ارزیابی صحیح و توانایی انجام وظایف سیاسی دیده می شود و در مسئولیت های متعددی چون حکمرانی بصره بوده است اما ناگهان در مصاف با عمروعاص به یک ساده لوح تبدیل می شود. آیا این قابل پذیرش است؟ به نظر دکتر بوعجیله ابوموسی در نمایشی که برای اعلام نتیجه حکمیت ترتیب داده شد قربانی یک تصادف نبود بلکه آگاهانه نقش بازی کرد و از نتایج آن نیز باخبر بود. شواهد تایید این حرف بسیار است. اولین دلیل این که ابوموسی پیش از حکمیت مواضعی داشت که به نفع علی علیه السلام نبود. او پیرو عثمان بود و در هنگام جنگ جمل که حکمران کوفه بود از یاری حضرت سرباز زد و مانع از یاری کوفیان نیز شد. او در اختلاف میان علی علیه السلام و معاویه نیز تلاش کرد که مردم عراق را بی طرف نگه دارد. به دلیل این رفتار و پس از برکناری، مدتی در خفا بود تا حضرت به او امان داد. دلیل دوم همکاری ابوموسی اشعری با معاویه و رابطه دوستانه غیرمنتظره آن ها با یکدیگر است. کافی است بدانیم معاویه حتی محبین علی را نیز می کشت اما ابوموسی که نماینده رسمی علی علیه السلام بود از این انتقام جویی در امان بود. نامه نگاری های معاویه با ابوموسی که در برخی منابع متن آن نیز ذکر شده است از شواهد همکاری این دو است. پس از به قدرت رسیدن معاویه نیز ابوموسی نزد او رفت و همه خواسته هایش برآورده شد. این رابطه حسنه میان معاویه و پسران ابوموسی نیز ادامه داشت و ابوبرده پسر ابوموسی از مقربان معاویه بود.

منابع خوارج ابوموسی را فردی با دو چهره و دو زبان معرفی می کند که خداوند او را مجازات خواهد کرد. این قضاوت نشان میدهد خوارج حکمیت را نپذیرفتند. چراکه داستان برای آن ها کاملا آشکار بود و شعار لاحکم الا لله را سردادند به این معنا که حکم الله واضح است و واسطه نیاز ندارد و حکمیت شما نامشروع است. چراکه حکم خداوند برای شما آشکار بود ولی شما برای کتاب خداوند حکم تعیین کردید.

دکتر بوعجیله می گوید شعار خوارج در واقعه حکمیت تفاسیر متفاوتی به خود دیده است که بیشتر آن ها دور از شرایط تاریخی و بر سیاق متن محدود است و نمادی برای تحجر، افراط و رد دخالت انسان در تحلیل محتوای نص است. برخی حتی پا را فراتر گذشته اند و ریشه گروه های بنیادگرا را خوارج می دانند. از نظر دکتر بوعجیله شعار عدم دخالت انسان بسیار کوتاه بینانه بود و تهدیدی برای گروه های فکری محسوب می شد از این رو اولین کاری که برای مقابله با این شعار انجام شد معرفی این گروه و جداسازی آن ها از دیگران بود.

خوارج برای جدا شدن از دیگر گروه های در منطقه ای خارج از کوفه به نام حروراء عقب نشینی کردند از این رو حروریه نامیده شدند و در نخستین گام به سازماندهی نظامی خود پرداختند. در این مرحله شبث بن رفاعه را به عنوان فرمانده جنگ برگزیدند. منابع سنی و خارجی مذهب بیان می کنند که این عقب نشینی خوارج پایان رابطه دو طرف نبود بلکه مقدمه ای برای گفت و گو برای حل شکاف ایجاد شده بود و پس از آن به جنگیدن و طرد طرف مقابل روی آوردند. منابع سنی بیان می کنند که در این مرحله چگونه علی علیه السلام و فرستادگانش بهانه خوارج در جدایی را بی اثر کردند اما منابع خارجی مذهب  موفقیت خوارج در این گفت و گو ها را ترسیم می کنند به نحوی که حضرت به آن ها وعده نقض توافق میان خود و معاویه را می دهد. بنابراین هریک از منابع می کوشند موضع خود را بر دیگری غلبه دهند و هوادار خود را قانع کنند. پس از عدم موفقیت در گفت و گو، جنگ نهروان اتفاق افتاد. خوارج در میان اتفاقاتی فراوانی که در طول تاریخ برای آن ها رخ داد این واقعه را از ارکان اصلی هویت خود می دانند و یاد این جنگ ساختار معنوی و سیاسی آن ها را شکل می دهد. شهدای این جنگ و وفاداری به آن ها از ارکان معنوی این گروه است به نحوی که تقریبا هیچ منبع خارجی مذهبی نیست که در آن از خوارج به عنوان کسانی که مخالفت ستم عثمان و جریان حکمیت بودند و در نهروان به شهادت رسیدند  یاد نکند. این هویت معنوی به دنبال خود آداب و مناسکی را به دنبال داشت که برای زنده نگه داشتن یاد آن ها  شکل گرفت. اموری چون زیارت محل جنگ و نماز در آنجا، طلب مغفرت برای شهیدان و گریه از آن جمله اند. چهره شهدای این جنگ برای پیروانشان نماد چهره های آرمانی و نمونه های برتری بود که زهد و تقوای آنان به نوعی صحت اندیشه آن ها در میان پیروان را تایید می کرد.

نویسنده می گوید علیرغم شکست در نهروان این نکته در دل این شکست پنهان بود که خوارج از این پس در تمام سطوح به دشمن پاسخ می دهند هرچند پس از شهادت علی علیه السلام و صلح حسن علیه السلام این گروه  بار دیگر از سپاه معاویه شکست خوردند  و این بار نخیله و شهدای آن که محل عقب نشینی خوارج پس از نهروان بود به خاطره جمعی خوارج پس از شکست در نهروان اضافه شد و دشمنی خوارج با معاویه نیز شدت بیشتری یافت.

خوارج از مهم ترین مخالفان سیاسی نظامی امویان نیز بودند و پیش از اینکه بتوانند به دور از حکومت مرکزی دولتی مستقل تشکیل دهند با امویان و عباسیان سر ستیز داشتند. دکتر بوعجیله با ذکر نمونه های متعدد از این درگیری ها بیان می کند که هدف از ذکر این امور دو چیز است. اول آنکه تطابق میان نظریه و عمل را نشان دهیم که در مورد خوارج این تطبیق کامل است و دیگر آنکه این عقیده را در مورد خوارج که گروهی خشن و افراطی هستند بررسی کنیم. واقعیت این است که این نگاه  به دلیل وقایع و جنگ های متعددی است که این گروه با قدرت حاکم داشت و قدرت حاکم نیز به شدت با مخالفین خود برخورد می کرد. برای مثال عبیدالله بن زیاد بر حبس و و قتل خوارج اصرار می کرد یا در دوران عبدالملک بن مروان بزرگان خوارج با مصیبت های فراوانی روبه رو بودند هرچند شیوه خشونت را رها و به منطق و استدلال روی آورده بودند. جنبش های نظامی خوارج چند سال پس از نهروان آغاز شد و انگیزه های متعددی داشت که از جمله می توان به حاکمان ستمگر و ترک سنت هدایت، کشتار مومنان، وجوب جهاد و امر به معروف و نهی از منکر دانست هرچند می توان تمام این انگیزه ها را در دو انگیزه اصلی خلاصه کرد یکی که همیشه ثابت است گرایش حاکم به جانبداری از منافع طبقاتی و رها کردن طبقات ضعیف بود و به انسجام خوارج کمک می کرد. انگیزه دیگر واکنش هایی بود که بر اساس مراحل مبارزه با گروه های حاکم تعیین می شد و اختلافات میان خوارج را آشکار می کرد.

دکتر بوعجیله می گوید نسل اول خوارج و اقدامات نظامی آنان در خونخواهی از شهیدان جنبش سریع و کم شمار بود و بیشتر در اطراف بصره و کوفه جریان داشت و عقب نشینی به مناطق شرقی فارس صورت می گرفت. قیام عبدالله بن زبیر در سال 64 علیه امویان فرصت دیگری برای حمله به آن ها در اختیار خوارج قرار داد و آن ها به عبدالله بن زبیر پیوستند هرچند پس از مدتی دچار اختلاف شدند و از او جدا شدند. اما درگیری ها ادامه داشت و خوارج در بصره بار دیگر به برنامه ریزی برای گسترش اندیشه خود پرداختند. در این میان رهبران خوارج یعنی نافع بن ازرق، عبدالله بن اباض و ابن صفار در مسائلی نظری و عملی اختلاف نظر داشتند که از آن جمله حکم فردی که از جهاد دست کشیده و یا حکم مخالفان بود که در آیا این افراد کافر، منافق یا مشرک هستند. ابن ازرق مخالف را مشرک می دانست ولی ابن اباض او را کافر نعمت که پیکار با او جایز است محسوب می نمود  ولی اسارت او را جایز نمی شمرد. ابن صفار نیز روشی میانه داشت. بنابراین این اختلافات نشان از این بود که خوارج به یک تجربه سیاسی می اندیشند و در آن می کوشند شیوه برخورد با مخالفان را نیز مشخص کنند. نوع پاسخ به این سوالات روش آن ها را در میدان عمل را نیز مشخص می کرد. بنابراین هرکدام از این شعبه ها بدون هماهنگی با دیگری به اقدامات نظامی روی آورد. هرچند دستگاه حاکم نیز به شدت با آن ها برخورد نمود. حاکمانی چون زیاد بن ابیه، عبیدالله بن زیاد، حجاج بن یوسف، مهلت بن ابی صفر برخوردهای تندی با این گروه داشتند به نحوی که عواقب تنها دامن گیر فرد نمی شد و نزدیکان و هم قبیله ای ها را نیز گرفتار می کرد. اموری چون شکنجه، برهنه کردن جسد زنان خارجی در جنگ  (به منظور تحریک غیرت مردان خارجی و عدم شرکت در جنگ) و کشتار جمعی زنان و کودکان از اموری بود که در مورد خوارج اجرا می شد. برخی از خوارج از شرایط حاکم و شکست های نظامی درس گرفتند و در انتظار فرصت مناسب برای پاسخ کمین نمودند که از آن جمله می توان به صفریه و اباضیه اشاره کرد. آن ها در انتها هم توانستند دولت های مستقلی تشکیل دهند. ولی گروهی دیگر معتقد به واکنش های آنی و مستقیم بودند و از آن جمله می توان به ارازقه اشاره کرد که شاهد موفقیت های مقطعی بودند.

تلاش برای برقراری عدالت اجتماعی و بهره مندی یکسان از امکانات بر اساس میزان کار و نه ارزش های جاهلیت نکته ای بود که خوارج به آن توجه کردند و موفقیت اسلام سیاسی خوارج بر ارزش تاریخی آن دلالت دارد و بنابراین به ما اجازه می دهد که خروج را تنها به معنای خروج از اسلام حکومتی که موجب فتنه سیاسی شده است ندانیم بلکه مذهب خارجی را یک گزینه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بدانیم که حاصل تاثیر و تاثر نص و تاریخ و فرهنگ و واقعیت است.

در میان خلفا تنها کسی که به مدارا با این گروه پرداخت عمر بن عبدالعزیز بود که منابع سنی به دلیل اینکه این سیاست را درست نمی دانستند علیرغم شرح حال از کوچکترین امور خلفا در این باره سکوت پیشه کرده است و تنها با ابهام از این رابطه سخن می گوید. نویسنده می گوید بر اساس یافته های ما عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به خلافت به خوارج گرایش داشت و برای خوارجی که اسیر می شدند تقاضای بخشش می نمود. برخی اشعار خوارج نیز از ارتباط میان آن ها و عمر بن عبدالعزیز حکایت می کند. در این دوران و با کاهش فشار علیه خوارج زمینه برای همزیستی مسالمت آمیز و گفت و گو با خوارج پدید آمد و خوارج نیز خلیفه را مرد صالح نامیدند. صلح میان خوارج و حکومت در این دوره نشان می دهد که خوارج همیشه به جنگ یا به دست آوردن حکومت نبودند بلکه می خواستند حکومت آیینه تمام نمای عدالت باشد.

پس از ترور عمر بن عبدالعزیز توسط امویان پس از اینکه قصد داشت مانند عقیده خوارج حاکم را بر اساس شورا تعیین کند، خوارج در بصره و موصل و کوفه و یمن شورش کردند و دومین قیام نظامی مهم خوارج در سال 129 در حجاز و یمن به فرماندهی عبدالله بن یحیی کندی رقم خورد. در دوران عباسیان نیز فعالیت جنبش ادامه داشت که به دو دسته تقسیم می شد یکی قیام های نظامی بود که توسط فرقه های متعدد انجام می شد و دیگری فعالیت منظم بر اساس برنامه ریزی و تدبیر سیاسی بود که سبب شد دولت های مستقل از دولت مرکزی تشکیل شود. خطرناک ترین شورش علیه عباسیان در پایان قرن سوم و در دوران معتضد عباسی رخ داد تا جایی که خود خلیفه برای سرکوب آنها وارد شد. با شکست های متعددی که در شورش های نزدیک به مرکز خلافت اتفاق افتاد خوارج تلاش خود را به مناطق دوردست تر معطوف کردند و توانستند در مناطق جنوب شرق عربستان، شمال قاره آفریقا و برخی سواحل شرقی آن دولت های مستقلی را تاسیس کنند. دولت های خارجی مشرق در منطقه عمان و در منطقه زنگبار در ساحل شرقی آفریقا که تابع عمان بود تاسیس شد چراکه عمان از همان اوایل دوران نخستین حرکت خوارج زمینه مناسبی برای انتشار مذهب اباضی داشت. عمان همیشه امامت جنبش های مختلف در طی قرن های مختلف به عهده داشت بجز مدتی که دولت بنو رستم در مغرب این وظیفه را بر عهده گرفته بود. امروزه نیز مذهب اباضی در منطقه زنگبار پابرجاست. یکی از دلایل این امر نوع سیاست خلافت سنی مذهب در قبال مردم این مناطق بود. قدرت حاکم با بربرها حتی پس از اسلام آوردن نیز مانند غیرمسلمانان برخورد می کرد و با تبعیض میان اعراب و بربر و دریافت مالیات های سنگین مردم این مناطق را تحت فشار قرار می داد که این زمینه را برای شکل گیری گروه های مخالف از جمله خوارج فراهم می کرد لذا این منطقه شاهد جنبش های متعدد نظامی خوارج بود.

دکتر بوعجیله در جمع بندی خود از این بخش می گوید تلاش برای برقراری عدالت اجتماعی و بهره مندی یکسان از امکانات بر اساس میزان کار و نه ارزش های جاهلیت نکته ای بود که خوارج به آن توجه کردند و موفقیت اسلام سیاسی خوارج بر ارزش تاریخی آن دلالت دارد و بنابراین به ما اجازه می دهد که خروج را تنها به معنای خروج از اسلام حکومتی که موجب فتنه سیاسی شده است ندانیم بلکه مذهب خارجی را یک گزینه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بدانیم که حاصل تاثیر و تاثر نص و تاریخ و فرهنگ و واقعیت است.

تا به این جا به شکل گیری خوارج و شکل گیری سیاسی اسلام خارجی پرداختیم در آینده به ویژگی های فرهنگی اسلام خارجی و تجربه حکومت داری این گروه اشاره خواهیم کرد.

منابع

  • اسلام وحدت مبانی کثرت ظهور، عبدالمجید شرفی و عبدالله ناصری
  • الاسلام الخارجی نوشته ناجیه الوریمی بوعجیله
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا