اندیشمندان و چهره های فرهنگیجریان شناسی

سیری در اندیشه سیاسی – اجتماعی علامه اقبال لاهوری

دکتر علیرضا ذاکر اصفهانی 
پی جویی هویتی اسلامی در مقابله با غرب 
با مروری بر تاریخ مشرق ‏زمین، به‏ وقوع یک تحول فکری جدید در بین مسلمانان در سال‏های قرن سیزده هجری/ قرن نوزده میلادی برمی‏ خوریم که از سرآمدان آن ــ کسانی که به مسئله‏ ی احیای اندیشه‏ ی دینی و مشکلات جوامع اسلامی پرداختند و در نهایت برای آنها راه ‏حل ارائه دادند ــ باید از علامه محمد اقبال لاهوری نام برد.
از آنجا که اندیشه ‏های سیاسی و اجتماعی بسیاری از متأخران، بازتاب ‏آرای اقبال لاهوری است، اهمیت او در تاریخ معرفت سیاسی دوچندان می‏ شود. اندیشه‏ ی علامه متأثر از تعامل شرق و غرب و در مسیر پی‏ جویی هویتی اسلامی در مقابله با غرب است. لذا بخشی از نحوه‏ ی شکل ‏گیری اندیشه‏ ی سیاسی اقبال را باید در خلال معرفت او از غرب جستجو کرد.
مشاهده‏ ی وضعیت انسان جدید و مشکلات او، اوضاع نابسامان شرقیان و به‏ خصوص مسلمانان و تأثیرات همه جانبه ‏ی غرب در ابعاد مختلف در بلاد اسلامی و در نتیجه نیاز به تجدید حیات انسان در شرق و غرب، بی‏ دینی و الحاد در غرب و تأثیر آن بر فرهنگ شرقیان و حتی عقب‏ ماندگی مسلمانان از اصول اساسی اعتقادی فرد و مسائلی از این دست، مجموعه عواملی بود که اقبال با الهام از آنها اندیشه‏ ی سیاسی خود را شکل داد.
بازسازی اندیشه دینی مسلمانان 
او در کتاب «احیای فکر دینی» به ضرورت بازسازی اندیشه‏ ی دینی نزد مسلمانان پرداخته و پس از بیان مشکلاتی که گریبان گیر جوامع شرقی و غربی و انسان جدید است، اظهار عقیده کرده که تنها راه نجات انسان‏ها و به ‏ویژه مسلمانان، احیا و بازسازی اندیشه ‏ دینی مطابق با مقتضیات زمانی و مکانی جدید است. اقبال در جایی از این کتاب می‏ نویسد:
نه راه و رسم باطنی‏ گری قرون وسطایی می‏تواند بیماری‏های بشریت گرفتار نومیدی را درمان کند و نه ملی ‏گرایی و اجتماعی ‏گری ملحدانه‏ جدید… . (1) و درست در همین جا است که ضرورت احیا، اصلاح و بازسازی اندیشه‏ ی دینی، به ‏وضوح هرچه بیش‏تر برای اقبال نمایان می‏شود.
اقبال پس از آشنایی با مغرب ‏زمین، به طرح مشکل آن دیار، مقایسه‏ ی مشکلات آن با مشکلات شرق و در نهایت ارائه‏ ی راه‏ حل می‏پردازد. او برای شرق و غرب، هرکدام، یک مشکل را جستجو می‏کند. به ‏نظر او، غربیان با تکیه بر عقل محض و استدلال خشک، راه به جایی نمی‏برند و شرقیان با تکیه بر اشراق و شهود و عشق و دل نیز. او درد غربیان را داشتن علم و زیرکی و دانایی بدون داشتن عشق و روح می‏دانست و درد شرقیان را داشتن روح، عشق و فقدان عقل و علم کافی. راه‏ حلی که اقبال برای رفع این مشکل ارائه می‏کند، ترکیب عقل و عشق، روح و جسم، مادی و معنوی و… با همدیگر است.
اقبال، مسلمانان را در عین دعوت به فراگیری علوم و سرمایه‏ ی غربی، از استقبال فرهنگی بی ‏چون و چرای آن دیار بر حذر می‏داشت. او می‏گوید:
سخن مرا باور کنید که اروپای امروز، بزرگ ‏ترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر، مسلمانان مالک اندیشه ‏ها و کمال مطلوب نهایی مطلق مبتنی بر وحی ای می‏باشند که چون از درونی ‏ترین ژرفای زندگی بیان می‏شود، به ظاهری ‏بودن آن رنگ باطنی می‏دهند.
تلازم دین و سیاست 
با نگاهی به آثار فلسفی اقبال، تلازم دین و حکومت آشکار می‏شود. او این دو را به عنوان روح و ماده می‏نگرد و معتقد است که زمانی بشر به آرامش واقعی می‏رسد که روح و ماده را به صورت دو وجه جدانشدنی بنگرد. او می گوید: «در اسلام، یک حقیقت واحد وجود دارد. چون از یک دیدگاه به آن نظر شود، دستگاه دینی است و چون از دیدگاه دیگری دیده شود، دستگاه حکومت است. این درست نیست که گفته شود دستگاه دین و دولت، دو جانب یا دو روی یک چیزاند… دولت و حکومت، بنابر نظر اسلام، کوششی است برای اینکه به آنچه روحانی است، در یک سازمان بشری جنبه ‏ی فعلیت داده شود.»(2)
تاثیرپذیری غرب از شرق 
اقبال در کتاب احیای فکر دینی، در فصل پنجم با عنوان «روح فرهنگ و تمدن اسلامی»، بحث مبسوطی راجع به علم و تمدن مسلمانان درگذشته دارد که در ضمن آن، از اندیشه‏ های بعضی متفکران آن عصر نظیر غزالی، شیخ اشراق، ابن‏ تیمیه، بیرونی، کندی و… یاد می‏کند و آنها را زمینه‏ ساز نظرهای اندیشمندان غربی چون دکارت و بیکن و… می‏داند.(3)
اخذ تمدن غربی همراه با پالایش آن 
اقبال اخذ و اقتباس فرهنگ و تمدن غرب را نامعقول و نادرست نمی‏داند. او فرهنگ و تمدن اروپایی را گسترشی از فرهنگ اسلام می‏داند و همچنان که پیش‏تر مطرح شد، معتقد است که غرب از اسلام الهام گرفته است. بدیهی است که اخذ فرهنگ غرب (البته با پیرایش) از سوی مسلمانان، کار نادرستی نخواهد بود. البته اقبال اعتقاد دارد که نباید گول ظواهر را خورد و در پوست و قشر ظاهری ماند، بلکه باید فرهنگ و تمدن غرب را تنقید و بررسی کرد و به بطن آن رسید.
دکتر شریعتی درباره‏ی این نظر اقبال و جایگاه او در میان متفکران شرقی می‏گوید:
اقبال در میان دو پایگاه متعصب و یک ‏چشم (افراطی و تفریطی) که در جامعه ‏های آسیایی و افریقایی دربرابر غرب موضع گرفته‏ اند، پایگاه سومی را اعلام می‏کند. از آن دو پایگاه، یکی معتقد است که به ‏قول تقی ‏زاده و میرزا ملکم‏ خان‏های ما از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم و نمی‏توان در برابر غرب دست به انتخاب زد… تمدن و فرهنگ و اخلاق و فلسفه و فکر و هنر و شیوه ‏ی زندگی جدید اروپایی، یک بافت واحد و متجانس و غیر قابل تفکیک و تجزیه است و باید آن را یکجا و دربست پذیرفت و در این میان هرچه را با آن مغایر است یکجا و دربست دور ریخت. برخی نیز از آن سو افتاده ‏اند و با هرگونه اخذ و اقتباسی از غرب دشمنی می‏ورزند… اما اقبال ابتدا به تحلیل وضع فکری و انتقاد از بینش و شیوه‏ ی زندگی و تمدن و فرهنگ شرقی و غربی می‏پردازد… و سپس اعلام می‏کند که تسلیم دربست به تمدن فرنگی، هم ذلت و بردگی شرق است و هم ازدست دادن آنچه شرق دارا است و انسانیت بدان محتاج است. یعنی حق ‏پرستی و شوق و عشق ماورایی و غیب‏ جویی و فضیلت ‏خواهی و دغدغه ‏ی دائمی روح شرقی در برابر راز خلقت، در برابر مطلق و حقیقت کلی و معمای هستی و بریدن قطعی از غرب و طرز تمدن او، ماندن در رکود است و ضعف و حتی پذیرش اسارت در برابر سلطه‏ ی او. زیرا یک جامعه‏ ی غیرصنعتی، همیشه جیره‏ خوار و وابسته و در خطر امپریالیسم صنعتی غرب خواهد ماند.(4)
غرب ستیزی اقبال 
مسئله‏ ی غرب‏ ستیزی و قبل از آن نقد غرب، در جای‏ جای رساله‏ ها و نوشته‏ های اقبال به ‏چشم می‏خورد. بزرگ‏ ترین اثر غرب‏ ستیزی او به فارسی، مثنوی «پس چه باید کرد ای اقوام شرق» است. او فلسفه‏ یونان باستان را به باد ناسزا می‏گیرد. و در واقع غرب از هزار و سیصد سال پیش به این طرف از سوی او نقد می‏شود. اقبال ماهیت غرب جدید را به طور دقیق از غرب باستان تفکیک نمی‏کند و به همان صورت به اندیشه‏ ها و فرهنگ برخاسته از اومانیسم معاصر می‏تازد که به فرهنگ غرب در ازمنه‏ گذشته‏ ی آن.
اقبال، فرهنگ غرب را با بی ‏دینی و دنیاپرستی آمیخته می‏داند؛ بدین‏ صورت که غرب با تفکیک دو حوزه‏ ی زندگی مادی و روحانی، از بعد روحانی غفلت کرده و در مادیات غوطه‏ ور شده است. انسان جدید که در نتایج فعالیت عقلی خویش غره شده، از زندگی روحانی ــ یعنی از درون ــ منقطع مانده است. در میدان اندیشه، به حالت مبارزه‏ ی آشکار با خود، زندگی می‏کند و در میدان حیات اقتصادی و سیاسی، در مبارزه‏ ی آشکار با دیگران است؛ دیگر خود را نمی ‏بیند که بر خودخواهی بی ‏بندوبار پول ‏پرستی سیری‏ ناپذیر خود ــ که رفته‏ رفته هر کوشش برای تعالی را در او کشته و جز خستگی از زندگی چیزی برای وی نیاورده ــ لگام نهد. چنان در مشهودات ــ یعنی در منابع حاضر احساسات بصری ــ غرق شده که از ژرفنای کشف ناشده‏ ی وجود خویش قطع رابطه کرده است.(5)
اقبال با اشاره به مفاسد غرب در کشورهای شرقی، بی‏ رحمی غربیان را نشانه می‏ رود و این بی ‏رحمی را ناشی از فقد روحیه‏ ی معنوی در غرب می‏داند. او غرب را ماهیتاً مادی ‏گرا می‏داند و شکل ‏گیری نظام سرمایه ‏داری در آن را ناشی از همین موضوع می‏داند. اقبال به‏ وضوح به غایات نظام اومانیستی غرب و کالبدشکافی نظام مبتنی بر تسلط انسان و حاکمیت سود اشاره نمی‏کند؛ گرچه از انقطاع غرب از خدا و وحی سخنی می‏راند.
راه های مبارزه با غرب 
اقبال دو راه را در مورد مبارزه با غرب نشان می ‏دهد. البته او معتقد است که این دو باید توأمان صورت پذیرد و پرداختن به هریک به‏ تنهایی برای مبارزه کافی نیست.
1 – دوری و اجتناب از مظاهر فرهنگ غربی:
اقبال معتقد است مسلمانان که از فرهنگی ریشه‏ دار و غنی برخوردارند، نباید اسیر مظاهر فرهنگ غرب شوند؛ بلکه باید با تکیه بر فرهنگ پرمغز خویش، هویت از دست رفته‏ خود را بازیابند.
2 – اتحاد مسلمین:
اقبال نیز مانند بعضی از متفکران شرقی، اتحاد برپایه ‏ی ملت یا نژاد، زبان و یا ملاک‏های غربی دیگر را قبول ندارد و تنها ملاک برای او اصل توحید و اعتقاد به خدا است. به ‏نظر او، مهم ‏ترین و درحقیقت تنها ملاک و معیاری که مسلمانان می ‏توانند برای وحدت بر آن تکیه کنند، اصل توحید و اعتقاد به خدای واحد است. او از گرایش‏های ناسیونالیستی غربی به ‏شدت متنفر است. اما با میهن‏ دوستی مخالف نیست. او قائل به مرزهای جغرافیایی و تصنعی نیست؛ مرز و بوم اصلی مسلمانان از نظر او اسلام است.
پانوشت: 
1 – محمداقبال لاهوری، احیای فکر دینی، ص 214
2- محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی، ص 176
3 – محمداقبال لاهوری، احیای فکر دینی، ص 148 -149
4 – علی شریعتی ، ما و اقبال، ص 109
5 – محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی، ص 212
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا