نگاهی به وضعیت دموکراسی در آسیای میانه؛ قرقیزستان آزادترین و ترکمنستان بستهترین کشورها

نرگس حجتی – منطقه آسیای میانه علیرغم همسایگی و اشتراکات بسیار فرهنگی با کشور ما تقریبا ناشناخته است و آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفته است. در ادامه بررسی وضعیت دموکراسی در جهان اسلام، این بار سراغ آقای امید رحیمی کارشناس مسائل آسیای مرکزی رفتیم تا درباره وضعیت شاخصهای دموکراسی در کشورهای قرقیزستان، ازبکستان، قزاقستان، تاجیکستان و ترکمنستان گفتگو کنیم.
برای مقدمه و ورود به بحث لطفا بفرمایید در یک نگاه فضای کلی دموکراسی در منطقه را چگونه میتوان توصیف کرد؟
وضعیت دموکراسی در آسیای میانه وضعیت پیچیدهای دارد. علاوه بر بنیانهای سنتی بومی، تاریخی و اسلامی که در این کشورها وجود داشته و طبیعتا سازگاری چندانی با دموکراسی امروزی نداشت؛ از طرفی این کشورها تجربه تقریبا ۷۰ ساله از نفوذ کمونیسم را نیز داشتهاند که این تجربه چه به لحاظ فکری و فرهنگی و چه به لحاظ عملیاتی چالشی جدی را برای آنها بوجود آورد. چون میراث به جا مانده در این منطقه بعد از فروپاشی شوروی این بود که در ۴ کشور از ۵ کشور منطقه (ترکمنستان، ازبکستان، قزاقستان و تاجکیستان) دبیر اولهای حزب کمونیست به عنوان اولین روسای جمهور این کشورها در سال ۱۹۹۲ تعیین شدند، لذا این موضوع بر وضعیت دموکراسی و سایر شاخصهای دموکراسی در جامعه مدنی و فضای اجتماعی آنها تاثیر گذار بوده است. البته این تاثیر در این ۵ کشور متفاوت بوده، به گونهای که برخی به سمت بازتر شدن و تقویت بنیانهای دموکراسی و برخی دیگر فضای اقتدارگرایی شدیدتر را در پیش گرفتند.
بالاترین شاخصهای دموکراسی را در کدام یک از این ۵ کشور میتوان یافت؟
قرقیزستان در واقع نقطه تمایز این کشورهاست یعنی از بین ۵ کشور تنها قرقیزستان بود که در آنجا تحولی را شاهد بودیم که بخشی از آن به واسطه فرهنگ اجتماعی و قومیت قرقیز و بخشی نیز به واسطه تحولات سیاسی منتهی به فروپاشی شوروی بود. بعد از کودتای اوت ۱۹۹۱ علیه گورباچوف برخلاف کشورهای دیگر روند متفاوتی در قرقیزستان اتفاق افتاد که برونداد آن این بود که آقای عسگر آقایف که درواقع یک آکادمیسین بود به ریاست جمهوری رسید که برخلاف ۴ کشور دیگر دبیر اول حزب کمونیست نبود و اندیشههای لیبرالی داشت. از این جهت فضا در قرقیزستان چه از نظر سیاست اعلانی و چه سیاست اعمالی و برنامه عملیاتی، به سمت توسعه بنیانهای دموکراسی پیش رفت. در نتیجه این مساله باعث شد قرقیزستان به آمریکا و غرب نزدیک شده و آنها نیز از توسعه زیرساختهای دموکراسی در آنجا حمایت کردند. انتخابات بهتر و پارلمان در آنجا قویتر بود. نهادهای متعددی در حوزه جامعه مدنی در قرقیزستان شکل گرفت. همین فضای باز حاکم در آنجا نیز منتهی به انقلاب مخملی ۲۰۰۵ شد.
یعنی دموکراسی و فضای باز عامل انقلاب مخملی بود؟
فضای به شدت باز، فساد سیستماتیک، شکافهای اجتماعی و قومی داخلی، تحولات بعد از ۱۱ سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان، خروج یلتسین از قدرت در روسیه و شماری از عوامل دیگر در مجموع منجر به انقلاب رنگی در قرقیزستان شد. در نهایت در نتیجه اعتراضات در اولین انقلاب قربانبیک باقیاف به ریاست جمهوری رسید. در این میان هم باید توجه داشت که فضای باز شاخص بیثباتی را در این کشور تقویت کرد. گروههای مختلفی که با کشورهای خارجی در ارتباط بودند، انجیاوهای خارجی فعال در این کشور باعث بیثباتی در این کشور شد و در نهایت در سال ۲۰۱۰ مجددا درگیریهایی شکل گرفت که به انقلاب دوم قرقزیستان مشهور است. بعد از این جریانات آقای باقیاف از قدرت برکنار شد. پس از یک دوره حضور خانم روزا اتونبایوا در مقام ریاست جمهوری موقت، آلماسبیک آتامبایف در سال ۲۰۱۱ به قدرت رسید. از این به بعد فضای باز پیشین تا حدودی کنترل شد، اما در عوض ثبات سیاسی به فضای این کشور بازگشت. سال ۲۰۱۶ برای اولین بار یک انتقال قدرت مسالمت آمیز در این کشور رقم خورد. اگرچه اخیرا بعد از انتخابات پارلمانی اکتبر ۲۰۲۱ مجددا احزاب بازنده و مخالفین با همراهی برخی انجیاوهای دارای حمایت خارجی، اعتراضاتی را شروع کردند. این اعتراضات منجر به لغو نتایج انتخابات پارلمانی و استعفای رئیسجمهور شد. این سیری بود که روند تحولات سیاسی و استعفای رئیس جمهورها را در کمتر از سی سال در قرقیزستان نشان میداد که ناشی از جنبشهای سیاسی، فضای باز سیاسی و غیر سرکوبگرانه به عنوان یک شاخص دموکراسی در این کشور بود. تمام این اعتراضات به سمت خشونت و درگیری میرفت اما دستگاه امنیتی و دولت و نیروهای نظامی و انتظامی، برخورد سرکوبگرانهای با معترضین نداشتند و بعضا حتی با مخالفین همراهی هم میکردند. اما در کشورهای دیگر این اتفاق نیافتاد.
با توجه به شرایطی که از فضای قرقیزستان ترسیم کردید، افت و خیز فضای باز سیاسی در ذهن مجسم میشود، اما سوالی که به ذهن میرسد این است که آیا در مجموع با این تحولات وضعیت دموکراسی دراین کشور رو به پیشرفت بوده یا رو به افول؟
به نوعی نمیتوان گفت که تغیر شگرفی حاصل شده باشد. درواقع بعضی از شاخصها در دهه ۹۰ بهتر از الان بود؛ بخصوص بعد از تحولات اخیر که نظام را ریاستی کردند و نقش پارلمان کاهش پیدا کرد. در کل فضا به این صورت بوده است که هرگاه فضا باز میشد و جامعه مدنی تقویت میشد و سازمانهای مردم نهاد با ارتباطات خارجی تقویت میشدند منجر به بی ثباتی سیاسی بود. مسلما بعد از هر بیثباتی نیز رفتار طبیعی حکومتها این است که فضای سیاسی را ببندند. همان اتفاقی که در حال حاضر هم در قرقیزستان شاهدیم. اما این به خاطر فرهنگ قرقیزی، این بسته بودن نمیتواند دائمی باشد، در نتیجه حکومتها ناچارند دوباره فضا را باز کنند. پس هنوز ساختار حاکمیت تکامل پیدا نکرده است که در حین فضای باز بتواند ثبات سیاسی را نیز حفظ کند. البته بخشی از این مساله به دلیل وابستگیهای شدید اقتصادی،سیاسی و امنیتی قرقیزستان به روسیه، چین و بعضی از کشورهای اروپایی است. در نتیجه گاهی که تعارض منافع خارجی بوجود میآید منجر به شکافهای اجتماعی داخلی میشود.
آیا در کنار این تعارض منافع خارجی، شکافهای داخلی هم در قرقیزستان وجود دارد که به این بیثباتی سیاسی دامن بزند؟
بله؛ یکی از مهمترین شکافهای داخلی، تعارضات شمال و جنوب است. قرقیزستان به دو منطقه شمال و جنوب تقسیم میشود. یعنی قبایل و طوایف شمال و جنوب تفاوتهایی را به لحاظ رویکردهای اجتماعی، فرهنگی و مذهبی دارند. شمالیها که قرقیز تبار و نزدیکتر به روسیه هستند، مدرنترند و پیوندهای کمتری با اسلام دارند. جنوبیها ازبک و تاجیکتبارند، سنتیتر و پیوندهای بیشتری با اسلام دارند. در دوره شوروی و بعد از آن عموما قدرت در دست شمالیها بوده است. در تنشهای اخیر هم یکی از عوامل درگیریها این بود که برای اولین بار قدرت در دست یکی از جنوبیها بود و پارلمان هم که میرفت در دست جنوبیها قرار بگیرد، شمالیها اعتراضات را آغاز کردند. در نتیجه این کشور با چنین چالشهایی نیز مواجه بوده است. عامل مهم دیگر اینکه جمعیت قابل توجهی از قرقیزستان به عنوان کارگر مهاجر به روسیه رفت و آمد میکنند. یعنی طبق آمار رسمی حدود ۷۰۰ هزار نفر از جمعیت ۶ میلیونی قرقیزستان جزء این کارگران مهاجر به روسیه هستند. و تا ۳۰ درصد از تولید ناخالص این کشور به وجوهاتی وابسته است که این افراد ارسال میکنند. با احتساب خانواده این افراد چیزی حدود ۱.۵ میلیون یعنی یک چهارم این کشور تحت تاثیر زندگی در روسیه هستند. فضای مسکو به مراتب بازتر از فضای این کشورهاست و در شرایط متفاوتی است. این چندگانگی به لحاظ ساختاری منجر به این شده که این چالشها و بی ثباتیها به وجود بیاید و در واقع تحقق فضای باز و دموکراسی در عین حفظ ثبات سیاسی را دشوارتر کند
پس ما در قرقیزستان با دوگانه دموکراسی و بیثباتی سیاسی مواجهایم یعنی هر وقت که بخواهیم دموکراسی را پیاده کنیم و فضا باز شود دچار بی ثباتی میشویم و هر وقت که ثبات بخواهیم مجبور میشویم دموکراسی را محدود کنیم.
دقیقا همینطور است البته باید توجه داشته باشیم که این مساله نسبی است. یعنی قرقیزستان در محدودترین شرایطش به لحاظ شاخص دموکراسی بازهم از ۴ کشور دیگر بازتر بوده است. این را باید در نظر داشته باشیم که این مفاهیم نسبی است و در ادامه از شاخصهای دموکراسی که مطرح میشود باید استفاده کرد.
وضعیت آزادی احزاب به چه شکل است، اصلا چیزی به اسم احزاب در قرقیزستان وجود دارد و فعالیت احزاب را داریم؟
بله؛ قرقیزستان از نظر وضعیت احزاب فضایی به شدت پویاست. در انتخابات اخیر حدود ۵۰ حزب در انتخابات پارلمانی ثبت نام کردند و در نهایت ۱۶ حزب به صورت رسمی وارد انتخابات شدند و لیست دادند. احزاب نسبتا مستقلند، ولی وابستگیهای قومی و اقتصادی و بعضا به الیگارشهای بومی دارند. با این حال احزاب فعال و ساختار حزبی در پارلمان به شدت پویاست. در نتیجه ائتلافهایی که شکل میگیرد احزاب هم به نوعی گردش میکنند. مثلا یک دورهای حزب سوسیال دموکرات وابسته به آقای آتامبایف است در پارلمان در قدرت بود و بعد از اینکه از قدرت کناره کشید، این حزب تضعیف شد و هیچ کرسیای نتوانست در پارلمان به دست بیاورد و حزب نزدیک به رئیس جمهور جدید در واقع تقویت شد. منتها احزاب فضای پویایی دارند و به راحتی شکل میگیرند و فضای نسبتا بازی برای کنشهای حزبی وجود دارد.
از نظر تطور تاریخی موفقترین و فعالترین این احزاب کدام ها بودهاند؟ چون با توجه صحبتهای شما به نظر میرسد همهی احزاب این فرصت و قدرت را نداشتند که بالا بیایند و تعداد محدودی بودند که معمولا قدرت را در دست داشتند.
تا حدودی همین است و این طبیعی است. چون گاهی فضای غربگرایی حاکم میشود و احزاب غربگرا قدرت را به دست میگیرند. دورهای هم حزبی که قدرت را در پارلمان در دست داشت تضعیف میشود یا شکافی درونش به وجود میآید و پایین کشیده میشود. درواقع حزبی نبوده که در تمام این دورهها در قدرت بوده باشد. احزاب، تغییر ساختار و ماهیت دادهاند. اینکه حزبی از روز اول مثلا در یک ساختار قدرت خیلی خوبی بوده باشد نه همچین چیزی نبوده. مثلا حزبی وابسته به جریان ماتریاموفها توانست رتبه دوم را در پارلمان کسب کند که انتخابات لغو شد. با اینکه این جریان از قبایل شمالی که جریان ثروتمند و قدرمندی هستند همیشه در انتخابات حزب داشتهاند اگرچه ممکن است تغییر نام و یا تغییر ساختار داده باشد و ممکن هم هست در ائتلافهای حزبی در جریانهای دیگر ورود کرده باشد. درواقع بیشتر از عنوان احزاب جریانهای سیاسی تاثیر گذار بودند. اگرچه خود این جریانها هم گاهی تضعیف میشدند و گاهی تقویت.
در مجموع هم میتوانیم بگوییم این جریانهای سیاسی یا وابسته به شرق بودند یا وابسته به غرب؟
بله طبیعتا همینطور است. روسگرایی و یا غربگرایی موضوعی است که در تمام جریانهای سیاسی قرقیزستان وجود دارد و همچنان کسی نتوانسته ادعای بیطرفی کند.
با توجه به اینکه یک چهارم از جمعیت قرقیزستانی را به عنوان جمعیت سیار و تاثیرگذار معرفی کردید، فکر میکنید رسانهها چقدر در بحث دموکراسی و آزادی نقش دارند؟
به تناسب فضای باز سیاسی، فضای رسانهای هم باز است. بخشی از رسانهها، غربیاند که در آنجا فعالیت خیلی حرفهای و گستردهای دارند، مثل رادیو آزادی که درواقع یکی از پرمخاطبترین رسانههاست؛ رسانههای اقماری مثل کلوپ و… هم وجود دارد. فضای ژورنالیسم حرفهای و باز است. حتی از ایران هم خبرگزاری فارس در آنجا دفتر دارد و فعالیت نسبتا خوبی را انجام میدهد. پس برای رسانههای خارجی هم فضا را باز میکنند. بخش مهمی از بحث افشای فساد در جریانسازیهایی که وجود دارد در رسانهها و شبکههای اجتماعی پیگیری شده و برخوردهای سرکوبگرانه با افشاگری رسانهای کمتر دیده میشود. حتی اخیرا یک سند دو میلیون دلاری از لابی رئیس جمهور جدید، آقای جبارف، با یک شرکت اسرائیلی و یا اسناد دیگری از فساد مالی از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی منتشر شد، که نه تنها برخورد آنچنانی با منتشرکنندگان صورت نگرفت بلکه حتی سایتهایی چون «فکتچک» جایزهای هم از نهادهای شفافیت آمریکایی گرفت. لذا فضای رسانهای در این کشور نسبتا باز است و حجم اطلاعات قابل توجهای به زبانهای قرقیزی، روسی و انگلیسی در حال انتشار است که در کشورهای دیگر منطقه سابقه ندارد.
با توجه به فضای باز رسانهای احتمالا باید اپوزیسیون نیز بسیار در این کشور فعال باشد؟
بله همینطور است. منتهی سبکی از اپوزیسیون که خارج نشین هستند و براندازی حکومت را در نظر دارند خیلی کم است؛ زیرا فضای داخلی اپوزیسیون فرصت دارد که فعالیت کند و قدرت را در دست بگیرد. در پارلمان هم یک دوره غربگراها حضور اکثریت دارند و شرقگرا و روسگرا در نقش اپوزیسیون ظاهر میشوند و بالعکس زمانی که دوره شرقگراها و روسگراها در پارلمان حضور اکثریت مییابند، غربگراها جریان اپوزیسیون هستند و تاثیرشان هم قابل توجه است. این تاثیرگذاری در انتخابات اخیر بوضوح قابل مشاهده بود؛ ۴ اکتبر که انتخابات برگزار شد ۴ یا ۵ تا حزب غربگرا بعلاوه یک حزب سوسیال دموکرات که قبلا روسگرا بود و الان رویکرد جدیدی گرفته اعتراض کردند و ۵ اکتبر کمیسیون انتخابات و دادستانی کل نتایج انتخابات را به واسطه فشار اپوزیسیون لغو کرد. در تشکیل کابینه نیز تاثیر دارند به حدی که در کابینه فعلی آقای جبارف چند نفر از گروههای اپوزیسیون و افراد نزدیک به اینها در برخی از سِمتهای کلیدی دولت گنجانده شدند و منجر به کاهش اعتراضات اپوزیسیون شد.
در اعتراضات و یا پیشبرد اهداف سیاسی و یا اجتماعی چقدر از قدرت نهادهای مردمی استفاده میشود و کلا انجیاوها و سندیکاها تا چه حد در این کشور آزادند و نقش دارند؟
نقششان جدی است. بخصوص که بعضی از این نهادها و سازمانهای مردم نهاد یا انجیاوها، از خارج حمایت میشوند. مخصوصا آمریکا حمایتهای قابل توجهای از اینها دارد که در تحولات اخیر هم خیلی ملموس بود و بر نظارت بر انتخابات نقش خیلی ویژهای داشتند؛ چرا که قرقیزستان فضا را باز کرده بود که از کشورهای مختلف و سازمانهای مختلف برای نظارت بر انتخابات پارلمانی حضور داشته باشند. یکی از این سازمانها که برای خود من خیلی جذاب بود و نقش بسزایی ایفا کرد تحت عنوان Common Cause یعنی علت مشترک بود. یک مجموعه مردمی و سازمانی مردم نهاد بود که مورد حمایت آمریکا قرار گرفت؛ حدود ۲ میلیون دلار کمک مالی به آنها شد تا در انتخابات نقش نظارتی داشته باشند. گزارش تخلفات و تقلبات انتخاباتی که ارائه دادند هم تاثیرگذار بود. پس در مجموع سازمانهای این چنینی و تجمعات و اعتراضات با رهبری آنها در قرقیزستان خیلی رایج و تاثیرگذار است منتهی تاثیرگذاریهای مهم عموما با حمایت خارجی است یا از طریق ارتباط با الیگارشهای داخلی است. چون شرایط اقتصادی در قرقیزستان خیلی مناسب نیست و این اجازه را نمیدهد که مردم از جیبشان هزینه کنند و مشارکت اجتماعی داشته باشند.
با توجه به رابطه معکوس دموکراسی و ثبات سیاسی در قرقیزستان فکر میکنید مردم چقدر خواهان دموکراسی هستند و اینکه از این دموکراسی چقدر رضایت دارند؟
گرایش طبیعی مردم به این سمت است که همیشه آزادی داشته باشند؛ قرقیزستانیها نیز چنین ویژگیهایی را در فرهنگ سیاسی و ساختار اجتماعی خود داشته و دارند. منتهی گاهی در اثر بیثباتیهای سیاسی میبینیم در رسانهها و شبکههای اجتماعی برخی از مردم میگویند ای کاش ما برگردیم به همان دوران اتحاد جماهیر شوروی که به شدت فضا بسته بود، سرکوب بود و خفقان شدید حتی برای آموزههای مذهبی، اجتماعی، فرهنگی و زبان حاکم بود؛ لذا بعضا به خاطر بیثباتی فعلی آرزوی بازگشت دارند. منتهی نسل جوانی که در عصر ارتباطات و فضای شبکههای اجتماعی رشد کردهاند و چنین دورهای را ندیدهاند و بخصوص جوانان ۱۷ تا ۲۰ ساله که هیچ تصوری از ثبات (که مثلا ۱۰ سال هیچ بی ثباتی نباشد) ندیدهاند و مسلما چنین نظری ندارند. این نکته را هم در نظر داشته باشیم که قرقیزستان هم از جمله جمهوریهایی است که بخش مهمی از جمعیتش را بافت روستایی تشکیل میدهد، یعنی بالای ۵۰ یا ۶۰ درصد که خیلی در فضای مطالبات جامعه مدنی نیستند. فضای دموکراسی و مطالبات مدنی همانطور که از اسمش پیداست در شهرها شکل میگیرد. پس عموما این اعتراضات هم در چندتا شهر است و در روستاها کمتر میبینیم که همچین فضایی حاکم باشد مخصوصا بخشهای زیادی از قرقیزستان کوهستانی است و روستاهای این مناطق دیگر عملا نقشی ندارند. بواقع عمده بحث دموکراسی مربوط به آن بخشی از جامعه است که به روسیه و یا غرب رفت و آمد دارند و نیز جامعه شهرنشین حدود یک و نیم میلیون نفری تاثیرگذارترند. اما در مجموع مردم از وضعیت دموکراسی و شرایط راضیاند.
برای ادامه بحث دموکراسی در آسیای میانه کدام کشور را کاملا نقطه مقابل قرقیزستان میدانید؟
کلا قرقیزستان با ۴ کشور دیگر فرق دارد به طوری که برای بحث دموکراسی در دیگر کشورهای منطقه عملا حرفی برای گفتن نیست با این حال به سراغ ترکمنستان برویم که کمی شرایط متفاوتتری دارد. ترکمنستان همسایه ماست و درواقع یکی از بستهترین کشورهای دنیاست؛ یعنی بعد از کره شمالی و اریتره درواقع میگویند که ترکمنستان سومین کشور بسته دنیاست و عملا چیزی به نام دموکراسی در این کشور اصلا معنا و مفهومی ندارد و آنچه هست هم در نهایت تشریفاتیترین وضعیت ممکن است. انتخابات که تقریبا نیست و فرایند تعیین رئیسجمهور فرایند سیاسی متفاوتی است. کلا تا به حال دو رئیس جمهور داشتند یکی سال ۱۹۹۱بعد از فروپاشی شوروی آقای صفرمراد نیازوف رئیس جمهور این کشور شد که دبیراول حزب کمونیست بود و بعد از فوت ایشان در سال ۲۰۰۶، آقای قربانقلی بردیمحمداف که وزیر بهداشت و رئیس کابینه وزرا و به نوعی معاون اول رئیسجمهور بود، قدرت را دست گرفت و رئیس جمهور شد. برنامه ایشان هم این است که بعد از خود قدرت را به پسرش بسپارد.
چگونه این قدرت به وزیر بهداشت رسید؟
درواقع یکسری تعاملات امنیتی و سیاسی بود. در یک کشور اقتدارگرا، براساس چارچوبهای الیگارشهای موجود و بدنه امنیتی نزدیک به هر فردی که قابلیت این رهبری را داشته باشد، میتواند این اهرمهای قدرت را به کار گرفته و قدرت را به دست بگیرد و آن را تثبیت کند. تقریبا مشابه شرایطی که رضا شاه به قدرت رسید. در آن ساختار تعریف شده نفر دومی نبوده که بخواهد با ایشان رقابت کند و درواقع اگر هم رقابتی میشد به سرکوب منجر میشد و تا حدودی هم این اتفاق افتاد. به این ترتیب ایشان خیلی راحت به قدرت رسید بدون اینکه انتخابات آنچنانی برگزار شود. انتخاباتی هم اگر برگزار شود با ۹۸ یا ۹۹ درصد رئیس جمهور تمدید میشود و درواقع انتخابات تشریفاتی است. یعنی در انتخابات ۳ یا ۴ نفر نامزد میشوند و بعد از برگزاری انتخابات با نتیجه حدود ۹۷ درصد فردی که رئیس جمهور است برنده میشود. تا به حال اتفاق نیفتاده که حتی بخواهد تا ده درصد تغییر کند و از ۹۰ درصد پایینتر بیاید و نفر دومی بخواهد در عالم قدرت عرض اندام کند. فعلا رئیس جمهوری هست قرار هم نیست تغییر کند تا زمانی که از دنیا برود یا اتفاقی بیافتد. در مجموع تعاملاتی که منجر به قدرت گرفتن بردیمحمداف بعد از نیازوف شد پنهانی بوده و کسی عملا اطلاعی ندارد چه اتفاقاتی افتاد، چه لابیهایی شکل گرفت و چه برخوردهایی شد.
پس حتی سازوکار این انتخاب غیر دموکراتیک هم مشخص نیست؟
بله؛ ولی رسم این است که حلقههای امنیتی و لابیهای روسیه که تاثیرگذارند اینجا تعیین کنند. کلا در کشورهای این منطقه غیر از قرقیزستان، روسیه حرف اول و آخر را میزند؛ نه آمریکا و نه کشورهای دیگر مثل چین این نفوذ را ندارند. روسها هستند که به میزان زیادی مشخص میکنند که چه کسی به قدرت برسد و چه اتفاقی بیفتد. البته این نافی فرایندهای درونی خود کشورها نیست و یک عامل فرعی است. در الگوی جدیدی که به نظر میرسد بردیمحمداف در حال پیگیری است، قصد دارد پسرش را بهجای خودش جایگزین کند.
به رئیس جمهور در ترکمنستان ترکمنباشی میگویند. این لقب، لقب قبلی نیازف بود یعنی پدر و رهبر ترکمنها یعنی جایگاه معنوی که او برای خودش تعریف میکرد به مثابه پدر ملت است. چنین جایگاه معنوی با قدرت نامحدود و مادام العمری در قدرت را تعریف میکند و میتوانند پسرشان را به جای خودشان در جایگاه رئیس جمهور قرار بدهند. آقای سردار بردیمحمداف، پسر آقای قربانقلی بردیمحمداف که از سال ۲۰۱۶ در رسانهها مطرح شد، پله پله جایگاه رشدش را طی میکند، از نمایندگی پارلمان در استان آخال شروع کرد، سپس به ترتیب معاون وزارت خارجه، معاون استاندار آخال که مهم ترین استان ترکمنستان است، بعد استاندار آخال و در ۲۰۲۰ وزیر راه و شهرسازی ترکمنستان شد. اخیرا هم عضو شورای امنیت و درواقع معاون نخست وزیر شده است؛ در حالی که اصلا ترکمنستان نخست وزیر ندارد ولی ایشان معاون نخست وزیر است و جایگاهی شبیه به معاون اول رئیسجمهور را دارد. به هر حال پله پله مراتب ترقی را طی کرد. احتمالا چند سال دیگر دوره آقای بردی محمداف تمام شود یا استعفاء بدهد وپسرش در یک انتخابات دیگر رئیس جمهور شود. به این ترتیب باز شاهد یک الگوی جدید در انتخاب رئیس جمهور درترکمنستان خواهیم بود. ولی عملا به لحاظ شاخصهای دموکراسی قرار نیست اتفاقی بیفتد.
پس دیگر حزب و رسانه و انجیاو و امثالهم به عنوان شاخصهای دموکراسی در آنجا معنی ندارد که بخواهیم رضایت مردم را از دموکراسی بسنجیم؟
خیر، اصلا رسانهای به معنای واقعی کلمه وجود ندارد که بخواهد مسائل را رسانهای کند. تا سال ۲۰۱۶ که آقای سردار بردی محمداف بیست و اندی سالش بود هیچ عکسی از ایشان وجود نداشت یعنی هیچکس هیچ عکسی ندیده بود که پسر رئیس جمهور چه شکلی است و کجاست. اما ناگهان که ظهور کرد در سوابقش ۱۵ تا سِمت هم ذکر شده بود. در ترکمستان اتفاقات اصلا بروز رسانهای و خبری ندارد و کسی نمیداند آنجا چه اتفاقی میافتد. احزابی هم که وجود دارند بعضا تشریفاتیاند؛ یعنی احزابی هستند که تاثیر و نقشی ندارند، صرفا هستند که گفته شود حزب هم دارند. اما معمولا رئیسجمهور حزبی دارد که حزب دموکراتیک ترکمنستان است! اسمش دموکراسی است در صورتی که درواقع ادامه فعالیت حزب کمونیست سابق است و از ۲۰۰۶ به بعد همیشه پیروز شده است. نهادهای مردمی هم وجود ندارد. مردم هم در واقع عادت کردهاند؛ به نوعی به این فرهنگ سیاسی و به چنین فضایی عادت کردهاند. رفت و آمدهای بیرونی این کشور کم و رسانههای خارجی در آنجا خیلی محدود است. در نتیجه آگاهی سیاسی یا مشارکت سیاسی اجتماعی هم خیلی وجود ندارد. در نتیجه این عدم آگاهی اساسا مخالفتی هم عموما نیست و یا در نطفه خفه میشود. بخشی از این موضوع هم تبلیغاتی است که خود حکومت ترکمنستان انجام میدهد. فضای گستردهای از تبلیغات برای رئیس جمهور انجام میشود مبنی بر اینکه او پدر ملت است به این ترتیب فضای روانی هم به نفع او در جامعه گسترش پیدا میکند. مثل کره شمالی که وقتی کیم اون جونگ وارد جایی میشود اشک اطرافیان سرازیر میشود، ترکمنستان هم مشابه همین وضع است. چون فضا بسته است رئیس جمهور محبوب میشود. رئیس جمهوری که کشور را نجات و پیشرفت داده است. حالا این را هم داشته باشیم که ترکمنستان به لحاظ اقتصادی کشوری نسبتا قوی است، ششمین رتبه در ذخایر گاز جهان و جزء بیست تولید کننده بزرگ گاز در دنیاست. پنبه هم جزء تولیدات استراتژیک این کشور است در نتیجه به لحاظ مالی نسبت به کشورهای دیگر بخصوص نسبت به قرقیزستان یا تاجیکستان، بسیار قویتر است.
احتمالا همین هم باعث میشود که مردم هم راضی باشند چون وضعیت اقتصادی شان خوب است؟
بله دقیقا همینطور است، البته مردم که وضعیت اقتصادی خوبی ندارند ولی اقتصاد رانتیری است که دولت را قویتر میکند. ابزارهای سرکوب و تبلیغات دولت هم گسترش پیدا میکند و بعلاوه زیرساختها و ظواهر به واسطه منابع خوبی که دارد، پیشرفت میکند.
در مقام مقایسه اقتصادی دو کشور پیشین به تاجیکستان اشاره کردید، اگر اجازه بفرمایید در ادامه به بررسی وضعیت دموکراسی در این کشور بپردازیم؟
تاجیکستان بعد از فروپاشی شوروی روند مشابه ترکمنستان، قزاقستان و ازبکستان را داشت. یعنی دبیر اول سابق حزب کمونیست به قدرت رسید. اما در تاجیکستان و تاجیکها اصولا یک روحیه متفاوتتری از اقوام دیگر آسیای مرکزی چه به لحاظ سیاسی و اجتماعی و چه به لحاظ مذهبی داشتند. مثلا در قیام باسماچیان محور اصلی تاجیکها بودند که علیه شوروی در دهه ۱۹۲۰ شکل گرفت؛ پیروزیهای نسبی هم داشتند ولی در اوایل دهه ۱۹۳۰ سرکوب شدند. همچنین جریان اسلامی و اسلامگرایی میان تاجیکها به شدت قویتر از اقوام دیگر در آسیای مرکزی بود. به لحاظ فرهنگی یکی از قویترین و غنیترین اقوام در منطقه تاجیکها بودند که ریشههای تاریخی آن را میتوان در شهرهای سمرقند و بخارا مشاهده کرد. از این جهت هم شوروی نسبت به تاجیکها و تاجیکتباران هراس داشت.
در نتیجه بعد از شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی یعنی جمهوری سوسیالیستی و تقسیمبندی جغرافیایی آسیایی مرکزی جمهوری مستقلی به نام تاجیکستان وجود نداشت. بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۸ درواقع تاجیکستان امروزین به عنوان یک واحد خودمختار از جمهوری سوسیالیستی ازبکستان قرار گرفت. تا اینکه تاجیکها اعتراضات مدنی میکنند و از اوایل ۱۹۳۰ بخشی از جمهوری ازبکستان جدا و جمهوری سوسیالیستی شوروی تاجیکستان تشکیل شد. بخش مهم و فرهنگی و کلیدی تاجیک و مناطق تاجیکنشین که شامل شهرهای سمرقند و بخارا در غرب ازبکستان امروزی میشد، در ازبکستان قرار گرفتند و دوشنبه و بدخشان و خوجند و تعدادی شهرهای کوهستانی و ضعیفتردر جمهوری تاجیکستان قرار گرفتند. به این ترتیب گسستی بین تاجیکها و تاجیک تباران شکل گرفت.
با وجود این محدودیتهای تاریخی شوروی بر روی این منطقه، مسیر سیاسی این کشور متفاوت از بقیه بوده است؟ یعنی مثلا شاهد بروز گروههای مخالف حاکمیت در بین مردم بوددیم؟
از دهه ۷۰ میلادی تا ۸۰ یعنی دورهای که مقداری فضا در شوروی بازتر شد، فعالیتهای اسلامی و اسلامگرایی و در کنار آن فعالیتهای ملیگرایی در تاجیکستان تقویت شد. به صورت رسمی حزب اسلام شوروی در سال ۱۹۹۰ شکل گرفت که بخش مهمی از آن تاجیکها بودند. شعبه رسمی تاجیکستان این حزب بیش از ۱۰ هزار عضو داشت. بخشی هم به صورت غیررسمی فعالیت اسلام گرایی داشتند. چون همزمان، انقلاب ایران رخ داده بود و فعالیت مجاهدین افغان با اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شدت گرفته و البته جریان اخوان المسلمین هم در جهان پررنگ بود، یک جریان فکری اسلامی در تاجیکستان هم شکل گرفت. اما به هرحال روندهای مربوط به افغانستان و به ویژه ایران تاثیرگذارتر بود. این به دلیل آن است که تاجیکها با پارسیزبان بودند و طبیعتا فهم بیشتر و نزدیکتری داشتند. برای همین فعالیتهای اسلامگرایی در آن دوره بیشتر شد.
از طرفی تاجیکستان حدود هزار و دویست کیلومتر مرز مشترک با افغانستان دارد. افغانستان که تجربه اشغال توسط ارتش سرخ را داشت، باعث میشد تاجیکهای شمال افغانستان و تاجیکستان باهم ارتباطات و پیوندهایی بیشتری داشته باشند و از جریان مجاهدین افغانستان نیز تاثیر بپذیرند. همه اینها باعث بروز اعتراضات اصلاحطلبانه در دهه ۱۹۹۰ شد. یعنی وقتی سال ۱۹۹۱ یک دولت کمونیستی در تاجیکستان شکل گرفت و رئیس جمهور این کشور قدرت را به دبیر اول سابق حزب کمونیست منتقل کرد، گروههای مخالف شروع کردند به اعتراض که در تاجیکستان به میداننشینی معروف است. این دوره، دورهای بود که اسلامگراها شروع به اعتراض کردند و تجمعاتی شکل گرفت. کنار اینها دو گروه معترض دیگر هم حضور داشتند. اول، دموکراتها که درواقع گروههای غربگرا و حامی دموکراسی بودند. دوم، ملیگراها که عموما از منطقه بدخشان بودند. اعتراضات این گروهها منجر به این شد که دولت تعدیل شود. یعنی بخشهایی از قدرت را دولت در اختیار مخالفین قرار داد.
به نظر میرسد اعتراضات سیاسی در این کشور نتیجهبخشتر از دیگر کشورهای منطقه بوده است؟
نه چندان. جریان دیگری که مقابل اینها شکل گرفت، جریان حامیان کمونیستها بود که اینها هم تجمعات اعتراضی داشتند. اسلامگراها و مخالفین در میدان شهیدان تجمع کرده بودند و کمونیستها در میدان آزادی شهر دوشنبه؛ برای همین هم اعتراضات به میداننشینی معروف است. این اعتراضات در نهایت باعث سقوط دولت رحمان نبیاف میشود و نیروهای اصلاحطلب آن دوره، بخشی از قدرت را در دولت مصالحه ملی دست میگیرند و یک حکومت مستقل مصالحه ملی شکل میدهند. این اتفاق باعث تغییر و تحول در نیروهای کمونیست میشود. با سفر اکبرشاه اسکندراف، رئیس وقت شورای عالی به خجند و استعفای وی به عنوان رئیسجمهور موقت، اعضای باقیمانده شورای عالی با نفوذ آقای رحماناف شکل میگیرد و وی به عنوان رئیس این شورا و رئیسجمهور موقت معرفی میشود. این باعث میشود که در فاصله ۶ماه حکومت مصالحه ملی سقوط کند و به واسط حمله نیروهای جبهه خلق (فرانت خلق) و البته روسها درگیریهای نظامی روی میدهد. این درگیریها با کشتههای زیادی همراه است و در نهایت منجر به جنگ داخلی میشود که ۵ سال طول کشید، از ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۷. اسلامگراها و نیروهای مخالفین در نهایت از ترس جانشان مهاجرت کردند و در شمال افغانستان پناهنده شدند. در نهایت این گروهها با حمایت جریانهای اسلامی، ج.ا.ایران و بعضی کشورهای اسلامی دیگر بازیابی قوا انجام دادند و پیروزیهایی به دست آوردند. رهبری اینها بر عهده حزب نهضت اسلامی تاجیکستان و شخص مرحوم سید عبدالله نوری بود که ایران هم زیاد آمدند.
پس به نوعی ایران مامن اپوزیسیون تاجیکستان بوده است؟
نه به معنای منفی؛ اگرچه خیلی از رهبران اپوزیسیون آن زمان ایران بودند، اما در نهایت این موضوع منجر به صلحی میشود که مبتکر این صلح ایران و روسیه بودند. سال ۱۹۹۷ یک سازشنامه صلحی امضا میشودکه به واسطه آن، قرار بر این بود که ۳۰ درصد از قدرت دولت در اختیار مخالفین یعنی نیروهای اسلامگرا، دموکرات و نیروهای ملی گرای بدخشی قرار بگیرد و ۷۰ درصد در اختیار دولت؛ یک کمیسیون آشتی ملی هم در داخل شکل گرفت و ایران و روسیه هم کفیلان صلح شدند تا بر این صلح نظارت کنند.
آیا این صلح باعث ثبات سیاسی در تاجیکستان شد؟
در ابتدا بله، اما متاسفانه به مرور زمان دولت امامعلی رحمان سازش نامه را زیرپا گذاشت و شروع به حذف تدریجی نیروهای مخالفین در حکومت کرد و خرد خرد این نیروها را از بین برد یا به بهانه های مختلف برکنار کرد؛ یا به بهانه پروندههای فساد برکنار شدند و بعضا نیز حذف فیزیکی شدند یا برخی با تطمیع تغییر موضع دادند. این مساله تا سال ۲۰۱۵ ادامه داشت تا اینکه در این سال به طور کلی حزب نهضت اسلامی ممنوعه اعلام شد و عمده رهبران و اعضای ارشد این حزب در کشور بودند دستگیر و زندانی شدند.
در این تاریخچه ای که شما فرمودید، ظاهرا با یک شبه دموکراسی مواجهیم که در همین حد پذیرفته نیست و دائما با آن مخالفت و مقابله میشود؟
بله دقیقا. البته دموکراسی که نبود؛ فضایی بود که به واسطه اعتراضات مدنی شکل گرفت و شروع شد و میخواست به سمت شکل گیری دموکراسی و انتخابات پیش برود اما شکست خورد. از سال ۱۹۹۷ به بعد هم که قرار بود دموکراسی فرمی شکل بگیرد تا پارلمان به شکل عادلانهتری توزیع شود، هیچوقت این اتفاق نیفتاد و به مرور حزب نهضت اسلامی تا دو کرسی سهمش در پارلمان کم شد و عملا تمام قدرت در اختیار جریان حاکم قرار گرفت. البته تا قبل از سال ۲۰۱۵ جای امیدواری بود چون جمهوری تاجیکستان دارای اپوزیسیون داخلی بود؛ یعنی حزب نهضت اسلامی از اصلیترین گروههای مخالف و حزب اپوزیسیون بود که در داخل حضور داشت و تصمیمات دولت را به چالش میکشید. گروههای دیگری هم بودند مثلا گروه سیاسی بیست و چهار که تا سال ۲۰۱۴ اعتراضات زیادی را ترتیب داد. حزب سوسیال دموکرات هم تا حدودی در این فرایند دخیل بود. ولی از سال ۲۰۱۵ به بعد تاجیکستان به کشوری تبدیل شد که هیچ نوع اپوزیسیونی ندارد. تمام اپوزیسون یا دستگیر و زندانی شدند یا ممنوعه اعلام شدند. حتی حزب نهضت اسلامی تروریستی اعلام شد. گروه بیست و چهار را هم که ممنوعه اعلام کردند. فقط حزب سوسیال دموکرات حضور داشت که هیچ دورهای حد نصاب ورود به پارلمان را نتوانست کسب کند؛ در ریاست جمهوری هم به همین شکل؛ البته حزب سوسیال دموکرات انتخابات اخیر ریاست جمهوری را تحریم کرد. در تمام انتخابات ریاست جمهوری آقای رحمان در فرایند قابل پیشبینی با آراء ۹۰ درصد پیروز شده است.
پس الان کلا قدرت دوباره در دست حزب کمونیست است؟
تقریبا. البته عنوان حزب اینها حزب دموکراتیک خلق تاجیکستان است ولی آقای رحمان اگرچه از نیروهای تاپ حزب کمونیست نبوده اما از مدیران کالخوزهای زمان شوروی بود که در فرایند سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ توانست به قدرت برسد. پس او نیز از نیروهای سابق کمونیست و به شدت اقتدارگرا بودند. فضا را هم در حال حاضر کاملا بستهاند به حدی که هیچ نیروی مخالفی مجال عرض اندام ندارد.
فکر میکنید این پاکسازی با حمایت روسیه انجام شد؟
روسیه لزوما موافق این قضیه نبود ولی مخالفتی نیز با آن نشان نداد. نقل قولی را در این باره ذکر کنم، که آقای محیالدین کبیری رهبر حزب نهضت اسلامی گفته است: «من سال ۲۰۱۴ به ایران، روسیه و سازمان ملل نامه نوشتم بابت این که زمزمهاش میآید که دولت و آقای رحمان قصد دارد حزب ما را کلا ممنوعه اعلام کند و کل دفاتر نهضت را ببندد. روسها گفتند که ما مخالف این قضیهایم، ولی ایران حامی اصلی شماست اگر ایران در این قضیه ورود پیدا کند ما هم پشت شما هستیم». یعنی روسها چنین نگاه دوگانهای را داشتند. با این حال حامی اصلی آقای رحمان و قدرت ایشان روسیه است.
شکی در این نیست که اگر روسیه نمیخواست و راضی نبود این اتفاق نمیافتاد ولی لزوما اینکه بگوییم پشتوانه این تصمیم و این اتفاق روسیه بوده است. نه این هم نبود. مثلا در سال ۲۰۱۲ یک پروتکلی که در شورای امنیت تاجیکستان محرمانه اعلام شده بود توسط یک پایگاه روسی منتشر شد. این پروتکل معروف به پروتکل ۲۰-۳۲ بود و در آن تصمیم گرفته شد که حزب نهضت اسلامی و تمام دفاترش بسته شود، سه سال بعد هم این اتفاق افتاد. آن دوره اختلافاتی که بین روسیه و آقای رحمان در خصوص پایگاه ۲۰۱ پیش آمد باعث شد که روسها علیه آقای رحمان چنین اقدامی انجام دهند. اختلاف اصلی سر پایگاه نظامی ۲۰۱، به عنوان یکی از بزرگترین پایگاههای نظامی خارجی روسیه در جنوب تاجیکستان بود. آقای رحمان از روسیه اجاره میخواست که روسیه این را نپذیرفت و در نهایت حدودا ۴۰ یا ۵۰ ساله رایگان اجاره داد. پس علیرغم این اقدامات، همواره روسیه حامی اصلی آقای رحمان بوده است؛ با این حال به این معنی نیست که لزوما روسیه از این سرکوب حمایت میکند.
در رابطه با نقش مردم چطور؟ به نظر میرسد خود مردم هیچ نقشی در این قضایا نداشتهاند؟ بیشتر جریانات تحت لوای حمایتهای خارجی رقم خورده است تا اینکه خود مردم بخواهند تصمیم بگیرند و کاری بکنند؟ گروههای مردمی، انجیاوها و سندیکاها وارد این قضایا شدند یا نه؟
نه اینگونه نبود. ولی زمانی که حزب نهضت اسلامی به عنوان یک اپوزیسیون قدرتمند مطرح بود ادعا داشت که بدنهی مردمی گستردهای دارد. بیش از پنجاه دفتر در تاجیکستان داشتند؛ طبق ادعای خودشان چیزی بین صد تا دویست هزار عضو هم داشته و در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۱۱ حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد آراء را به دست آوردهاند. ولی با تقلبی که در دولت اتفاق افتاد این آراء به ۷ تا ۱۰ درصد پایین آمد. این ادعای حزب بود. البته باید توجه داشت در تاجیکستان بافت اصلی جمعیت، بافت روستایی است. در بافت روستایی هم خیلی نمیتوان توقع مشارکت سیاسی – مدنی داشت؛ اگرچه به واسطه پیوندهای اسلامی که داشتند از این حزب حمایت کردند و تاثیرگذار بودند. بعلاوه سال ۲۰۱۴ گروه ۲۴ که از سال ۲۰۱۱ توسط عمرعلی قوتاف ایجاد شده بود، به واسطه یک جنبش اجتماعی کار خود را شروع کردند. جنبش انتقادی قدرتمندی بود و توانستند دهها هزار نفر را به خیابانها بکشند و تظاهرات گستردهای نسبت به فساد و اقتدارگرایی حاکمیت، ایجاد کند و مردم هم حضور داشتند. اما از سال ۲۰۱۵ به بعد که بگیر و ببند و سرکوبها شدید شد به نظر میرسد که حضور مردم در عرصه کمرنگتر شده است. در بدخشان هم که کمی با کلیت تاجیکستان متفاوت است، عموما شیعه اسماعیلیه هستند، زبانشان هم پامیری و متفاوت با زبان تاجیکهاست؛ جمهوری خودمختارند، اما آنها نیز سال ۲۰۱۲ اعتراضاتی داشتند که سرکوب شد و الان هم اعتراضاتشان ادامه دارد. اما همه این حرکتها نه در قالب انجیاو و سندیکا بلکه عموما جریان های سیاسی سنتی بودند.
رسانهها هم در جریانات نقشی نداشتند؟
نمیتوان گفت هیچ نقشی نداشتند اما مثل قرقیزستان نقش رسانه در این کشور پررنگ نبود. فضای رسانهای تاجیکستان نسبتا باز است برخلاف ترکمنستان که به شدت بسته است؛ رادیوهای مثل رادیو آزادی فعالیتهای نسبتا آزادانهای دارند و رسانههای مستقل هم ظاهرا وجود داشت که عموما وابسته به غرب بودند. بخصوص تا قبل از سال ۲۰۱۵ چندتا رسانه تقریبا مستقلتر حضور داشتند که اینها را بستند. با این حال نقش رسانهها چندان تاثیرگذار نبوده است.
اگر اجازه بفرمایید وارد بحث کشور ازبکستان شویم؟
جمهوری ازبکستان بعد از فروپاشی شوروی شرایطی مشابه ترکمنستان داشت؛ یعنی بعد از ترکمنستان به لحاظ بسته بودن این کشور بود. آقای اسلام کریماف، اولین رئیس جمهور آن، فردی به شدت اقتدارگرا بود. راحت سرکوب میکرد؛ نمونهی آن اعتراضات ۲۰۰۶ اندیجان بود که تا چندصد نفر آمار کشتههای آن اعلام شده است. رسانهها وجود نداشتند، احزاب تقریبا نبود. اما اتفاقی در سال ۲۰۱۶ در ازبکستان افتاد که با موضوع موردبحث بیشتر همخوانی دارد و بهتر است بیشتر بدان پرداخته شود. سپتامبر ۲۰۱۶ آقای اسلام کریماف فوت کرد. با فوت ایشان نخستوزیر این کشور آقای شوکت میرضیایف رئیس جمهور شد. که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۶ نخستوزیر بود یعنی در آن سیستم اقتدارگرایی شدید دست راست آقای کریماف بود؛ با این حال وقتی به قدرت رسید از پایه و اساس تمام بنیانهای فضای اجتماعی و سیاسی ازبکستان را تغییر داد. یعنی ازبکستان را از فضای به شدت بسته به یک فضای به شدت باز رساند. به طوری که تا پیش از آن اصلا قابل تصور نبود. تحولی که حتی کل منطقه را امیدوار کرد. فضای رسانهها باز شد، احزاب سیاسی مستقلتر شدند اگرچه نه به اندازه قرقیزستان ولی با ازبکستان قبل از ۲۰۱۷ تفاوت بسیاری داشت. فضای بینالمللی هم تا حدی باز شد که با حدود ۱۰۰ کشور لغو روادید کردند! بعد هم رویکرد اصلاحات سیاسی و اقتصادی گستردهای را درپیش گرفت. به تبع تغییرات گسترده فضای اسلامی و اسلامگرایی و فضای اجتماعی باز شده است. رسانهها آزادتر شدهاند و انجیاوها و مجموعههای مردم نهاد تازه درحال شکل گیری و فعال شدن هستند.
علت چه بود که ناگهان این اتفاق افتاد؟ یعنی غرب وارد قضیه شده یا واقعا خود آقای شوکت میرضیایف خواستار چنین تغییراتی بود؟
خیلی فکت و دادهای نیست که چطور شد که این اتفاق افتاد ولی برداشت و تحلیل من این است که در حکومت اقتدارگرا مثل آقای کریماف که با آقای بردیمحمداف هم خیلی تفاوتی نداشت، بدنه اطرافیان و دستراستیهایی که در آن ساختار درحال کار کردن هستند لزوما موافق این اقتدارگرایی نیستند. اما مترصد فرصتی هستند که بتوانند این فضا را تغییر دهند. آقای میرضیایف هم چنین فردی بود؛ با اینکه دست راست کریماف بود و در تمام سرکوبها و شرایطی که وجود داشت یک رکن قضیه بود ولی لزوما موافق این جریانات نبود. اما ناچار بود منتظر باشد تا شرایطی پیش بیاید که بشود این فضا را باز کرد. بعد از اینکه آقای کریماف فوت کرد این فرصت فراهم شد و ایشان این فضا را باز کرد. البته تاکید میکنم مثل قرقیزستان باز نیست و هنوز نسبتا بسته است ولی تحول شگرفی اتفاق افتاد. سیاست خارجی و روابط با همسایگان خیلی خوب شد، سیاست داخلی همینطور. سازمانهای حقوق بشری مجوز فعالیت گرفتند، رسانههایی که قبلا ممنوع بودند آغاز به کار کردند. این تغییرات تدریجا پیش میرود و بهتر و بهتر میشود. چالشی که وجود دارد این است که غربیها از این تحولات حمایت کردند و روسیه هم حامی این قضیه بود چون روابط کریماف حتی با روسیه هم خوب نبود و نوسانات زیادی داشت. اما در عین حال غربیها از اینکه چرا اصلاحات کند انجام میشود اعلام نارضایتی کردهاند. ولی دولت ازبکستان با شیب ملایمی این اصلاحات را انجام میدهد و به سمت بازتر شدن پیش میرود.
با این فرایندی که در منطقه پیش آمدیم دیگر نمیتوان از دموکراسی کشور آخر صحبت کرد پس بهتر است بگوییم وضعیت سیاسی کشور آخر منطقه.
قزاقستان هم نسبتا کشور اقتدارگرایی بود ولی اقتدارگراییاش چیزی مشابه تاجیکستان قبل از ۲۰۱۵ بود. آقای نظربایف از سال ۱۹۹۱ به قدرت رسید و تا ۲۰۱۹ رئیس جمهور بود. البته آقای نظربایف به اندازه تاجیکستان بعد از ۲۰۱۵ و یا مثل ازبکستان و ترکمنستان، فضا را نبسته بودند ولی آنقدر هم باز نکردند که کنترل از دست دولت خارج شود. علت این امر هم در این بود که شمار اسلاوها (روستباران) در قزاقستان بیشتر از کشورهای دیگر بود. همه کشورهای منطقه بعد از فروپاشی شوروی اقلیت ۵ تا ۱۰ درصدی از روستباران را داشتند اما در قزاقستان این رقم حدود ۴۵ درصد بود؛ یعنی نیمی از جمهوری قزاقستان روستباربودند. روستباران هم متفاوت از سایر اقوام آسیای مرکزی بودند؛ در کنار این عامل جمعیتی، منابع غنی نفت و گاز که قزاقستان داشت، شرایط آن را متفاوت از بقیه کرده بود. تولید ناخالص داخلی این کشور ۱۸۰ میلیارد دلار با جمعیت ۱۷ میلیون نفری است که باعث میشود کشور ثروتمندی محسوب شود. مساحتی حدودا دو برابر ایران دارد در نتیجه تراکم جمعیتی هم اجازه نمیدهد که بخواهد اقتدارگرایی سفت و سختی را حاکم کند. اما با این حال دموکراسی هم در این کشور به معنای کیفی آن وجود نداشت. عدم تغییر رئیس جمهور برای حدود ۳ دهه یک نشانه از این امر است. ولی در پارلمان هم تفاوتهای جزئی با دیگر کشورهای منطقه داشت اینکه به نسبت مخالفین حضور پررنگتری داشتند. در انتخابات پارلمانی همیشه حزب نوراوتان آقای نظربایف پیروز انتخابات بود. در انتخابات ریاست جمهوری همیشه با آراء ۹۵ درصد پیروز بودند، ولی در پارلمان این نسبت ۶۰ تا ۷۰ درصد بود یعنی یک فضای ۳۵ درصدی برای احزاب و جریانهای دیگر در نظر گرفته شده بود که حدود ۱۵ درصد آن دست مخالفین بود. این فضا را مقداری باز کرده بود. اما در سال ۲۰۱۹ به شکل غیرمنتظرهای آقای نظربایف استعفا میدهند. در نتیجه رئیس مجلس سنا آقای توکایف که دست راست آقای نظربایف هم بود رئیس جمهور میشود. انتخابات زودتر از موعد هم برگزار میکند و با آراء ۷۰ درصد هم پیروز میشود. همین که از ۹۵ درصد رقم پیروزی به ۷۰ میرسد نشاندهنده آن بود که فضا بازتر شده و از میزان تشریفاتی بودن انتخابات هم کاسته شده اما در عین حال واضح است که مهندسی شده بود. چون مجال حضور نامزدهای معتبر و قدرتمند سیاسی داده نشد. آقای نظربایف هم خود را پیشوای ملت تعریف کرده و رئیس شورای امنیت شد. در قانون اساسی هم قدرت رئیس جمهور را کم کرده و قدرت جایگاه خود یعنی رئیس شورای امنیت را بالاتر برد. مفهوم پیشوای ملت را هم تعریف کرد تا مصونیت مادامالعمر و قدرت نامحدودی را به دست بیاورد.
به این ترتیب عملا تغییر خاصی هم ایجاد نشده است. با تعریف پست جدید و تغییر قانون، قدرت خود را از یک پست به پست دیگر منتقل کرده است؟
بله به تعبیری با تغییر راس انتقال قدرت به خود بود تا همچنان در قدرت باقی بماند. آقای نظربایف سه دختر دارد (دریغه، دیناره و عالیه) و ظاهرا تصمیم بر این بوده که قدرت را از آقای توکایف به دختر بزرگ خود منتقل کند و او را رئیس جمهور کند. این اتفاق با خللهایی مواجه شد. آقای توکایف که به قدرت رسید اصلاحاتی را در پیش گرفت و فضا باز شد. برخی معتقدند این اصلاحات زیر نظر آقای نظربایف روی داده است. دیدگاه دیگری معتقد است که علیرغم این انتقال قدرت که از آقای نظربایف به توکایف شد، آقای توکایف ذاتا گرایش به واگرایی از آقای نظربایف دارد و این اصلاحات واقعی بوده و به سمت توسعه پیش میرود. در این بین حواشی برای خانم دریغه هم وجود داشت از جمله خودکشی پسرش و پروندههای فسادی که به ایشان منتسب بود و منتشر شد که بر حضور ایشان تاثیر گذاشت. البته کاملا از دور خارج نشدند و در انتخابات پارلمانی اخیر دوباره وارد پارلمان شد. این در حالی است که دور قبل ایشان رئیس سنا بود. رئیس سنا هم درواقع جانشین رئیس جمهور است. اما آقای توکایف با قدرتی که داشت بعد از حواشی ایجاد شده برای خانم دریغه ایشان را از قدرت برکنار کرد. با ورود مجدد خانم دریغه به پارلمان باید دید که ایشان دوباره میتواند وارد دایره قدرت شود یا خیر. ولی ظاهرا اراده حاکمیت و آقای نظربایف این است که ایشان بیاید و در راس قدرت قرار بگیرد.
پس در این کشور هم نمیتوان به دنبال شاخصهای دموکراسی بود؟
خیلی نمیشود. اما انجیاوهایی وجود دارد و اعتراضات مدنی هم هست. در یک سال و نیم اخیر در قزاقستان بیش از ۵۰۰ تجمع اعتراضی شکل گرفته است که بعد از آمدن آقای توکایف این اتفاقات روی داده و نشانگر آن است که فضا بازتر شده است؛ انجمنها و انجیاوهای مردمی شکل گرفته است ولی لزوما مستقل و تاثیرگذار نیستند. سازمانهای حقوق بشری هم فعالند. رسانههای خوب ونسبتا بازی دارد.