شامات

تاریخچه روابط جمهوری اسلامی ایران و نظام سوریه (قسمت سوم)

پیش‌زمینه‌های بحران سوریه

دکتر هادی معصومی زارع
متن زیر تدوینی جدید از مصاحبه آقای دکتر هادی معصومی زارع با برنامه جدال است. در این مجموعه، به تاریخ روابط نظام سوریه و ایران و تحولات این رابطه از ابتدا تا کنون پرداخته شده است. این مجموعه گفت و گو که یکی از معدود پژوهش‌های انجام گرفته با این وسعت و عمق است، زیر نظر خود ایشان تدوین و در سلسله یادداشت‌هایی منتشر خواهد شد. ویراستاری و تدوین این گفت و گوها توسط آقای علیرضا فرشچی پژوهشگر فقه و روابط بین الملل و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مطالعات منطقه انجام گرفته است.

پیش‌زمینه‌های بحران سوریه

فهم چرایی ورود ایران به بحران سوریه امکان‌پذیر نیست مگر اینکه ما در مقدمه متوجه شویم که اتفاقی که در سوریه افتاد اولاً ماهیتش چه بود، ثانیاً چرا این اتفاق افتاد؟ آیا این اتفاق امری دفعی و آنی بود یا پیش‌زمینه‌هایی (به قول عرب‌ها «خَلفیّات») داشت که در سال‌های پیش از آن شکل گرفته‌بود.

سلسله اتفاقاتی در عرصهٔ منطقه‌ای و بین‌المللی و داخلی سوریه شکل گرفته که همه تغییراتی را در داخل سوریه یا در مناسبات قدرت ایجاد می‌کند و اگر آن‌ها را خوب نفهمیم، متوجه نمی‌شویم در ۲۰۱۱ چه اتفاقی افتاد. بخشی از آن اشکالات و اشتباهات نظام است و بخشی هم آمادگی‌هایی که به نظر من از یک دهه قبل از سوی محورهای منطقه‌ای و بین‌المللی برای چنان روزی شکل گرفته. اگر بخواهیم بفهمیم که چرا در سوریه چنین اتفاقی افتاد، هر دو لایه را باید خوب فهمید.

پیش‌زمینه‌های بیرونی

نخست مجموع تحولاتی است که در عرصهٔ بین‌المللی گریبانگیر سوریه است. اگر بخواهید خوب متوجه شوید و دقیق نگاه کنید، سوریه از محیط منطقه‌ای و محیط بین‌المللی دائماً شاهد تهدیدات وجودی پی‌درپی است.

طرح اصلاحات بشار اسد

پیشتر عرض کردم در سال ۲۰۰۰ که آقای بشار اسد روی کار آمد، در ۲۰۰۱ طرحی را برای اصلاحات آغاز کرد به نام بهار دمشق که با دو مانع مهم مواجه شد. نخست مقاومت شدیدی از حرس قدیم مواجه شد (یکی از عوامل درگیری حرس قدیم با آقای بشار اسد آغاز همین اصلاحات است. در سال ۲۰۰۴ آقای بشار اسد در جلسه‌ای خطاب به کنگرهٔ سراسری حزب بعث اعلام می‌کند حزب بعث حزبی عام و سراسری است اما شامل همهٔ مردم سوریه نمی‌شود. یعنی دولتی که شکل گرفته است شامل همهٔ مردم و طبقات نمی‌شود. در اعتراض به این صحبت‌ها آقای خدام و برخی از اعضای حرس قدیم جلسه را ترک می‌کنند)، دوم: افراط معارضان سوریه که اگرچه شاید مطالباتشان بحق بود، اما بدون توجه به  واقعیت  تدریجی بودن فرایند اصلاح ، سقف توقعات خود را در همان ابتدا آن قدر بالا بردند که نظام سوریه احساس کرد که این اصلاحات به ساقط شدن نظام ختم خواهد شد. این در سال  ۲۰۰۱ است.

سوریه در محور شرارت

در سال ۲۰۰۲ بعد از حادثهٔ ۱۱ سپتامبر بعد از اینکه آقای بوش بحث «محور شرارت» (the Axis of Evil) را مطرح می‌کند، آقای جان بولتون معاون وزیر خارجهٔ وقت آمریکا در سخنرانی‌ای اصطلاح «آنسوی محور شرارت یا پشت‌پردهٔ محور شرارت» (Beyond the Axis of Evil) را مطرح می‌کند و سوریه را جزو این محور قرار می‌دهد. اگر ما برگردیم به سال ۲۰۰۱ و اتفاقات آن دوره و حمله به افغانستان و تهدید عراق و ایران و سوریه، می‌توانیم متوجه این موضوع باشیم که آمریکا انگار طرحی را در دورهٔ نومحافظه‌کاران برای حمله به سوریه یا تغییر نظام در این کشور تدوین کرده‌است و آقای جان بولتون نظام سوریه را تهدید می‌کند و جزوی از محور شرارت قرار می‌دهد. در مارس ۲۰۰۳ نیز حملهٔ آمریکا به عراق رخ می‌دهد که در نگاه سوریه تهدیدی وجودی شناخته می‌شود.

روابط با لبنان

در دوم سپتامبر ۲۰۰۴ حسب اختلاف‌هایی که میان رفیق حریری و رئیس‌جمهور وقت لبنان اتفاق می‌افتد، شورای امنیت قطعنامهٔ ۱۵۵۹ صادر می‌کند برای خروج تمام نیروهای خارجی باقیمانده در لبنان که طبیعتاً ناظر به ارتش سوریه است و خلع سلاح گروه‌های شبه‌نظامی که منظورش حزب‌الله است و گسترش کنترل لبنان به تمام خاک این کشور که طبیعتاً منظورش جنوب لبنان و مرزهای سوریه و فلسطین [اشغالی] است. این قطعنامه صادر می‌شود. کمتر از دو ماه بعد، در ۲۰ اکتبر ۲۰۰۴ آقای رفیق حریری بر اثر اختلافاتی که با رئیس‌جمهور وقت بر سر پروژهٔ اصلاح قانون اساسی و تمدید زمامداری اِمیل لَحود دارد، استعفا میدهد. پس از این استعفا، آقای رفیق حریری به گروه مخالفان سوریه و طرفداران اجرای قطعنامهٔ ۱۵۵۹ می‌پیوندد؛ او که اساساً برکشیده شدنش محصول روابط بسیار خوب با نظام سوریه و رژیم سعودی است، از اینجا به جبههٔ مخالفان سوریه می‌پیوندد.

سوریه چقدر حضور نظامی داشت در لبنان و چگونه شد که سوریه این تعداد سرباز را در لبنان توانست وارد کند؟ چند سرباز بودند و کجاها بودند و دلیل و بهانهٔ ورودشان به کشور مستقل دیگری به اسم لبنان چه بوده؟

حضور سوریه به دورهٔ جنگ‌های داخلی لبنان و حتی قبل‌تر از آن در دههٔ ۷۰ برمی‌گردد. سوریه با هدف کنترل جنگ‌های داخلی وارد لبنان می‌شود. جالب است که در آن دوره این ورود با حمایت آمریکایی‌ها شکل می‌گیرد؛ ورود سوریه با هدف کنترل منازعات در لبنان با حمایت آمریکا و سعودی و کشورهای عربی منطقه رخ می‌دهد. پس از آن مسئلهٔ اسرائیل هست. تا اندازه‌ای حضور نیروهای پدافندی سوریه را در بقاع داریم. بخشی از نیروهای سوریه در دههٔ ۸۰، در زمان جنگ امل و حزب‌الله و جنگ امل و فلسطین وارد بیروت می‌شوند. سوریه در ادوار مختلف تزریق و خروج نیرو دارد. اما مهم این است که سوریه همواره در بیش از دو دههٔ منتهی به خروجش از لبنان و ترور آقای رفیق حریری، همواره نیروهایش در لبنان حضور داشتند تحت عنوان نیروهای حافظ صلح (نه حافظ صلح سازمان ملل، نیروهای بازدارنده، نیروهای حافظ صلح، نیروهایی که کنترلگر هستند تا جلو درگیری‌ها را بگیرند). اما نیروهای سوریه در لبنان وارد منازعات مختلفی شدند. در جایی در سرکوب چریک‌های فلسطینی نقش داشتند که آنجا تبدیل به ابزاری برای آزار سوریه از سوی قذافی شده‌بود. در دوره‌ای سرکوب حزب‌الله را در دستور کار داشت، حزبی که هم اسلام‌گراست هم خارج از حوزهٔ فرمان‌برداری سوریه تعریف می‌شود. در حیاط‌خلوت سوریه در لبنان، حزبی شکل گرفته که ارتباط معنوی و اعتقادی و تشکیلاتی با سوری‌ها ندارد. تا سال ۲۰۰۴ سوریه را می‌شود حاکم عملی لبنان دانست، حکومتی با همراهی سوری‌ها و آمریکایی‌ها و متحدان سعودی و آمریکا در درون لبنان همچون آقای رفیق حریری و آقای جنبلاط و حتی آقای جعجع در برهه‌هایی. ایشان همه هم‌پیمانان اصلی سوریه اند. پیشتر گفتم حزب‌الله تا سال ۲۰۰۴ روابطش با سوریه یک دهم گرمی روابط آقای حریری و آقای جنبلاط و دیگران را ندارد.

آقای جان بولتون معاون وزیر خارجهٔ وقت آمریکا در سخنرانی‌ای اصطلاح «آنسوی محور شرارت یا پشت‌پردهٔ محور شرارت» (Beyond the Axis of Evil) را مطرح می‌کند و سوریه را جزو این محور قرار می‌دهد. اگر ما برگردیم به سال ۲۰۰۱ و اتفاقات آن دوره و حمله به افغانستان و تهدید عراق و ایران و سوریه، می‌توانیم متوجه این موضوع باشیم که آمریکا انگار طرحی را در دورهٔ نومحافظه‌کاران برای حمله به سوریه یا تغییر نظام در این کشور تدوین کرده‌است و آقای جان بولتون نظام سوریه را تهدید می‌کند و جزوی از محور شرارت قرار می‌دهد.

بالأخره لبنان کشوری است که از دلِ استعمار می‌آید، زیر قیمومت فرانسه بوده، آمریکایی‌ها در آن نقش داشتند، اسرائیل بخشی از آن را اشغال کرده بوده. چه مناسباتی اجازه می‌دهد سوریه‌ای که حداقل در محور مقاومت نبوده ولی به شکلی مقابل اسرائیل و در جبههٔ مقابل آن بوده و با سعودی هم ارتباطی نداشته، نیرو پیاده کند و عملاً بخشی از کشور را زیر نیرو و ارتش خودش بدارد؟ این برای خود من هم قابل‌فهم نیست.

 هدف غربی‌ها یا کشورهای عربی مبارزه با اسرائیل نبود. هدف مهار هرج‌ومرج در لبنان است. به رغم اینکه می‌شود به سوریه اعتماد ندارند و با آن مسائلی بدانند، نیازمند نیرویی هستند که هرج‌ومرج را کنترل کند و اجازه ندهد دامنهٔ آن از حدودی فراتر برود. این را هم توجه کنید که فرانسه در زمان قیمومت هم قیّم بر لبنان بود هم سوریه، یعنی سوریه در دوره‌ای تحت قیمومیت فرانسه است و نفوذی معنوی در سوریه دارد و روابطشان نسبتاً روابط بهتری بود تا سایر کشورهای عربی، اگرچه هرگز به اندازهٔ گرمی روابط لبنان و فرانسه نبود. فرانسه و آمریکایی‌ها و کشورهای عربی اجازه می‌دهند سوری‌ها در آنجا نیرو پیاده کنند یا معارضه‌ای نمی‌کنند؛ هدف کنترل است.

حزب‌الله تا سال ۲۰۰۴ روابطش با سوریه یک دهم گرمی روابط آقای حریری و آقای جنبلاط و دیگران را ندارد.

یکی از اهداف مهار جنبش‌های فلسطینی در لبنان است که تبدیل به استخوان لای زخم برای همه شده‌اند و در آن دوره آقای عرفات شیعیان را هم آزار می‌داد. سخنرانی‌های امام موسی صدر را اگر ببینید، کتاب لبنان شهید چمران را اگر ببینید، می‌بینید که جنبش‌های فلسطینی در آنجا از مأموریت اصلی خودشان تا اندازهٔ زیادی خارج شدند و وارد منازعات داخلی در لبنان شدند، وارد جنگ با مسیحی‌ها، وارد آزار و اذیت شیعیان در جنوب و وسط لبنان؛ حکومت در سایه‌ای برای خودشان در لبنان ایجاد کردند. سوریه‌ بهرحال دولت است و مسئولیت‌پذیرتر از جنبشی که نمی‌دانند با چه کسی باید مذاکره کنند و طرف باشند. در واقع از سوریه همچون ابزار مهاری در لبنان استفاده می‌کردند. جنبش‌های فلسطینی در آن دوره به دلیل روابطی که با آقای قذافی برقرار کرده‌بودند، خودشان تبدیل شده‌بودند به مجموعه‌ای بسیار آزاردهنده برای همهٔ طرف‌ها و آن مأموریت مقاومتی خود را تقریباً فراموش کرده‌بودند. ازاین‌رو اکثر طرف‌ها در لبنان، از سرکوب چریک‌های فلسطینی حمایت می‌کردند، به جز حزب‌الله در دههٔ ۸۰ که واقعاً ایستاد و از فلسطینی‌ها با همهٔ مشکلاتشان حمایت کرد. می‌شود گفت تقریباً تمام طرف‌های دیگر در لبنان به دلیل خروج چریک‌های فلسطینی از مأموریت خود و درگیر شدن در مسائل داخلی لبنان، از این مأموریت سوریه استقبال می‌کردند.

در ابتدا شاید سوریه همین نقش را ایفا می‌کرد؛ اما رفته‌رفته سوریه بویژه در اواخر حافظ اسد و سپس بشار اسد، از آن نگاه عملگرایانه و ابزاری خارج می‌شود و به سودبخشی و مفید بودن گروه مقاومت روزبروز ایمانش بیشتر می‌شود و به نگاه جمهوری اسلامی و مقاومت نزدیک‌تر می‌شود. چند ماه بعد در ۱۴ فوریهٔ ۲۰۰۵ آقای رفیق حریری ترور می‌شود که این ترور سرمنشأ بسیاری از مسائل جدید در سوریه و لبنان می‌شود. این ترور واقعاً زلزلهٔ بزرگ سیاسی در سطح منطقه‌ای بود.

 اولین کسی که در اعتراض به ترور رفیق حریری موضع گرفت ژاک شیراک رئیس‌جمهور وقت فرانسه بود. این ترور که در آن او و ۲۱ نفر همراهش کشته شدند، ترور سنگینی بود و انگشت اتهام به سمت سوریه رفت. انفجاری بس بزرگ، یک بمب خبری بزرگ. اینجا دعواست. چون مسلماً انگشت همه به سمت حکومت اسد می‌رفت، بسیاری می‌گویند چرا اسد باید کاری کند که اینچنین آشکار است؟ هرگز مدارکش مشخص نشد. سال‌ها دادگاه را بچه‌های حریری ادامه دادند. در مواردی اطرافیان حکومت اسد مورد اتهام قرار گرفتند و حتی محکوم هم شدند.

مقداری دربارهٔ ترور توضیح دهید و اینکه اسناد و مدارکی که درآمد در نهایت چه چیزی را ثابت کرد؟ آیا واقعاً کسی از داخل حکومت اسد نقش داشت در این ترور؟

انگشت اتهام به سمت سوریه و هم‌پیمانان آن در لبنان بود که طبیعتاً بیش از هر کسی به سمت حزب‌الله است. دادگاه بین‌المللی رفیق حریری که شکل گرفت، در ابتدا نظام سوریه و برخی از نزدیکان بشار اسد را متهم کرده‌بود در کنار برخی از فرماندهان حزب‌الله؛ اما رفته‌رفته این اتهام از سوی سوریه برطرف شد و عمدهٔ اتهام متمرکز بر حزب‌الله ماند.

همین سؤال همیشه مطرح بوده که اگر آقای بشار اسد می‌خواست آقای رفیق حریری را از راه بردارد، می‌توانست از روش بسیار ساده‌تر، از طریق ترورهای بیولوژیک و… کاملاً بی‌سروصدا انجام دهد. این انفجار گسترده بسیاری را به این سؤال وامی‌دارد که بیشتر به نظر می‌رسد این ترور با هدف تحریک جامعهٔ لبنان صورت گرفته‌است. چون شما می‌دانید یک وقت فردی ترور بیولوژیک می‌شود یا با گلوله‌ای کشته می‌شود، بسیار ابعادش متفاوت با این است که ماشینی حامل چند تن مواد منفجره را راهی خیابان کنند که خوراک رسانه‌ای بسی بسیار خوب برای افکار عمومی شود. این یکی از آن علامت‌های سؤالی بوده که نشانه‌های تردیدی که همواره از سوی مخالفان نقش سوریه و حزب‌الله در ترور حریری مطرح شده.

شما فرمودید که آن نیروهایی که پشت حریری بودند بویژه سعودی‌ها، به واسطهٔ دادگاه توانستند احساسات ضدسوری را در لبنان بالا نگه دارند. پس می‌توانیم بگوییم که رقابت بین ایران و سعودی در لبنان، خود را در رابطهٔ با جهان عرب و سوریه هم منعکس می‌کند. در واقع ریشهٔ اصلی این است، می‌خواهند سوریه را از لبنان بیرون کنند، ایران را از لبنان بیرون کنند، یکی از راه‌هایش این است که دادگاه حریری را بالا نگه دارند.

اتهام به سوریه متوجه می‌شود و آن تظاهرات‌های ۸ مارس و ۱۴ مارس راه می‌افتد و به دنبال آن دو جبههٔ هشت مارس که طرفداران سوریه و حزب‌الله و امل و متحدانشان اند و چهارده مارس که جبههٔ مخالفان هست شکل می‌گیرد. آن تظاهرات بزرگ در لبنان شکل می‌گیرد و فشارها بر سوریه افزایش پیدا می‌کند و حدود ۳ هفته پس از این تظاهرات‌ها پس از ۱۴ مارس، در ۷ آوریل ۲۰۰۵ بار دیگر قطعنامهٔ ۱۵۹۵ شورای امنیت با همان مضمون قطعنامهٔ قبلی صادر می‌شود، به اضافهٔ اینکه اقدام‌های تروریستی در لبنان را محکوم می‌کند و بر راه‌اندازی کمیسیون تحقیق مستقل بین‌المللی تأکید می‌کند، با این فرضیه و ادعا که دستگاه قضایی لبنان فاسد و تحت نفوذ خارجی است و صلاحیت رسیدگی ندارد. کمتر از ۲۰ روز بعد از قطعنامه، تمام نیروهای نظامی سوریه پس از ۲۹ سال حضور از ۱۹۷۵، در ۲۶ آوریل ۲۰۰۵، کامل از لبنان خارج می‌شوند.

در ۱۴ فوریهٔ ۲۰۰۵ آقای رفیق حریری ترور می‌شود که این ترور سرمنشأ بسیاری از مسائل جدید در سوریه و لبنان می‌شود. این ترور واقعاً زلزلهٔ بزرگ سیاسی در سطح منطقه‌ای بود.

در ماه بعد در مهٔ ۲۰۰۵ انتخابات مجلس لبنان برگزار می‌شود. اینجا متأسفانه در شرایط جدید، گروه چهارده مارس به رهبری آقای سعد حریری پسر آقای رفیق حریری و رئیس حزب مستقبل در انتخابات پیروز می‌شوند و یک ماه بعد در ژوئن ۲۰۰۵ دولت آقای فؤاد سنیوره به نمایندگی از این گروه رسماً شکل می‌گیرد. فضای لبنان که همواره حیاط‌خلوت و متحد سوریه بود، در اختیار دولتی قرار می‌گیرد که کاملاً با نظام سوریه تعارض دارد و انگشت اتهام ترور را به سوی نظام سوریه گرفته. دولت آقای سنیوره یکی از ضدسوری‌ترین و ضدحزب‌الله‌ترین دولت‌های تاریخ لبنان هست. از سال ۱۹۸۵ تا کنون هیچ دولتی به تندی و خصومت و جسارت و تهور آقای سنیوره در لبنان شکل نگرفته.

درگیری مقاومت با رژیم صهیونیستی

یک سال بعد از این، دقیقاً در ژوئن ۲۰۰۶، جنگ ۳۳روزه را در لبنان داریم، حمله به حزب‌الله و تهدید سوریه از سوی اسرائیل.

سال دیگر در ۶ سپتامبر ۲۰۰۷ اتفاقی بسیار کلیدی و مهم می‌افتد. اگرچه در داخل سوریه اتفاق می‌افتد اما ابعادش منطقه‌ای و بین‌المللی هست و آن هم حملهٔ اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای سوریه در دیرالزور هست. سوریه می‌گوید هسته‌ای نیست ولی آمریکا و اسرائیل و کشورهای غربی می‌گفتند این تأسیساتی هسته‌ای در دیرالزور بوده.

سال بعد در ۲۰۰۸ دو اتفاق مهم می‌افتد. یکی درگیری‌های ۲۰۰۸ لبنان که همین آقای سنیوره با هدف خلع سلاح حزب‌الله و برچیدن شبکهٔ مخابراتی آن درون لبنان راه انداخت و حزب‌الله ناگزیر شد واکنش نشان دهد که منجر به اتفاقات آن سال در لبنان شد. حزب‌الله در کمتر از چند ساعت بر تمام بیروت مسلط می‌شود ولی کمتر از چند ساعت بعد، قبل از غروب، همهٔ شهر را باز در اختیار ارتش لبنان قرار می‌دهد و بار دیگر تأکید می‌کند که نزدیک شدن به شبکهٔ مخابراتی و سلاح ما خط قرمز ماست، به شما گفته بودیم اما باور نکردید. هدف ما درگیری داخلی نیست؛ ما به شبکهٔ مخابراتی برای جنگ با اسرائیل نیاز داریم و به هیچکس اجازهٔ برچیدن این شبکهٔ مخابراتی را نخواهیم داد که شبکهٔ امن داخلی ارتباطی‌ای برای حزب‌الله است.

در همان سال ترور آقای محمد سلیمان مشاور امنیتی بشار اسد توسط موساد رخ می‌دهد. آقای محمد سلیمان یکی از چهره‌های کلیدی امنیتی بسیار نزدیک به آقای بشار اسد است که در حوزهٔ هسته‌ای و امنیتی فعال بود.

خط‌لولهٔ اسلامی

در ۲۰۰۹ اتفاقی بسی بسیار مهم می‌افتد. افراد متعددی در غرب در این باره مقالاتی نوشته‌اند، از جمله آقای رابرت کندی برادرزادهٔ جان اف کندی در سایت پولیتیکا.[۱] در سال‌های ۲۰۰۰ به بعد پیشنهادهایی برای رساندن گاز از مسیر سوریه به اروپا مطرح می‌شود. طرح خط‌لولهٔ «اسلامی» مطرح می‌شود، که از ایران از مسیر عراق به سوریه و از آنجا به اروپا می‌رود. همزمان با این طرح دو طرح دیگر، یک طرح از سوی قطر و یکی هم از جمهوری آذربایجان که به «نوباکو» معروف است . خط ‌لولهٔ نوباکو از آذربایجان وارد ترکیه می‌شود و از طریق بلغارستان به اروپا می‌رود. خط پیشنهادی ایران از طریق سوریه و لبنان به اروپا می‌رود و هم به لبنان هم به سوریه هم به عراق گاز می‌دهد و سپس به اروپا می‌رود، چه به صورت ال‌پی‌جی و چه به صورت خط مستقیم. خط سوم از قطر وارد عربستان سعودی و اردن می‌شود و سپس وارد سوریه و ترکیه و آنگاه می‌پیچد و به سمت اروپا می‌رود.

در سال ۲۰۰۹، آقای بشار اسد این پیشنهاد را که کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس و قطر و سعودی و ترک‌ها و اردن داده‌بودند، رد می‌کند. نه اینکه صرفاً ازبهر ما باشد، روسیه هم هست. روسیه در تمام این سال‌ها فشار آورده که هیچ کشوری رقیب خودش در برابر خط‌لوله‌های گاز روسیه نشود. اما خب اینجا نظام سوریه تأکید دارد که اگر قرار باشد خط‌لوله‌ای بیاید، خط‌لولهٔ دوستی یا خط‌لولهٔ اسلامی هست که از ایران به عراق می‌آید و بعد به سوریه می‌رود. مراحل اولیهٔ این خط‌لوله هم آغاز شد و تا بعقوبه در عراق کشیده شد که در سال ۲۰۱۴ با حملهٔ داعش و شهادت مهندسان ایرانی متوقف شد. با فشارهای آمریکا هرگز اجازه ندادند این خط‌لوله حتی به بغداد برسد و مردم عراق را از کپسول‌های گاز بی‌نیاز کند.

در آن سال که این اتفاق می‌افتد، حسب اسناد ویکی‌لیکس –که در همین مقاله آقای کندی آورده و روزنامهٔ واشنگتن‌پست هم اسنادش را منتشر کرده[۲] و در وبگاه خود ویکی‌لیکس هم موجود است– بعد از رد این پیشنهاد، سازمان سیا حمایت خود از مخالفان اسد را با هدف سرنگونی نظام سوریه آغاز می‌کند. ما این را نمی‌توانیم دست‌کم بگیریم. نمی‌خواهم همه چیز را تقلیل بدهم به یک خط‌لولهٔ گاز، اما اگر در تحولات سیاسی متوجه بازی‌های قدرت نباشیم و بخواهیم همه چیز را حسب روبناها و ظواهر تفسیر و تحلیل کنیم، احتمالاً تحلیل ما ایرادهای زیادی خواهد داشت. بخش معظم سیاست مثل کوه یخ در زیر آب است و ما صرفاً بخش‌های بیرونی را می‌بینیم. دسته‌ای از یادداشت‌های سفارت آمریکا در دمشق در حمایت از مخالفان بشار اسد بلافاصله بعد از رد خط‌لولهٔ قطر آغاز می‌شود.

پس شما می‌گویید یکی از دلایل فشار، گاز است. چون از ایران می‌آید و به لبنان می‌رسد و این محور لبنان و سوریه به همدیگر مرتبط می‌شود. پس نمی‌خواستند که گاز ایران برود و همان محور مقاومت (محور ایران-عراق-سوریه-لبنان) تبدیل به یک محور اقتصادی و لولهٔ گاز هم شود، که عربستان می‌تواند اینجا دخیل باشد، همچنین قطر و ترکیه و رقبا.

 البته من اینجا تقسیم کردم عوامل را، گفتم اینها زمینه‌هاست. خط‌لوله یکی از ده‌ها عامل می‌تواند باشد؛ نمی‌توانیم همه چیز را تقلیل بدهیم به خط‌لوله. ولی اگر این را خوب نفهمیم و عوامل پشت‌پرده را خوب نبینیم و همه چیز را بخواهیم به کف خیابان نسبت دهیم که صرفاً مردمی با هدف آزادی آمدند، این ساده‌سازی مسئله است. چنانچه نادیده گرفتن نقش مردم و مسئلهٔ فساد و مسئلهٔ استبداد هم بیشتر ما را به دام تئوری‌های توهم توطئه می‌اندازد. من فقط می‌خواستم تقسیم‌بندی کنم زمینه‌ها را.

پیش‌زمینه‌های درونی

در این یک دهه در عرصهٔ داخلی هم تغییراتی رخ داده که فهم آن می‌تواند به فهم تحولات بعد از ۲۰۱۱ در سوریه کمک کند.

ترویج سلفیت مدخلی

تغییر اول که من بسی بسیار اندک می‌بینم نویسندگان ما که هیچ، نویسندگان عربی و منطقه‌ای و حتی نویسندگان خارجی به این موضوع توجه کنند، تغییرات مذهبی و اعتقادی گسترده در سوریه از سال‌های پایانی دههٔ ۹۰ بویژه از سال ۲۰۰۳ به این طرف است. در مناطقی مثل جنوب شرق سوریه و حلب و ادلب و حما –که آنجا از قدیم این مسائل وجود داشته– شاهد ترویج گفتمان و ایدئولوژی سلفیت در این مناطق و تا اندازه‌ای کمتر در دمشق هستیم. همچنین در جنوب سوریه و جسته و گریخته در درعا، اگرچه نسبت به جنوب شرق سوریه و بوکمال و دیرالزور و رقه و ادلب و حلب ابعادش کمتر است. افزون بر آن، نوعی وابستگی و پیوستگی اقتصادی-سیاسی میان جریان مستقبل و مخالفین اسد در سوریه و لبنان و برخی از مناطق سوریه ایجاد می‌شود. این دو تغییر اعتقادی و اقتصادی را که بعداً منجر به تغییرات گفتمانی هم می‌شود، می‌خواهم باز کنم.

سلفیت به شکل گفتمان وهابی که ما با سعودی می‌شناسیم، چه در عراق چه در سوریه، بسیار نادر بود؛ زیرا هر دو نظام حاکم بر این دو کشور، نظام‌های بعث، از سوی سلفی‌ها و گفتمان وهابیت احساس خطر می‌کنند و این گفتمان را سرکوب می‌کنند. من قبلاً صحبتی در این خصوص کرده‌ام که سلفیت چگونه در عراق شکل می‌گیرد و توسعه پیدا می‌کند.

از سال‌های پایانی دههٔ ۹۰ به این سو، از شرق و جنوب شرق سوریه و مناطق بیابانی سوریه (که فرهنگ عشیره‌ای و بادیه‌نشینی چشمگیری دارد نسبت به مناطق غربی و شهرنشین و متمدن (به قول عرب‌ها متحضّر) یا تاریخی) و حومهٔ شهرها (مناطق «ریف»)، رفته‌رفته طیف گسترده‌ای از مردان به کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس می‌روند و در آنجا مشغول مطالعات دینی یا مشغول کار می‌شوند و بسیاریشان اولین بار با فرهنگ سلفیت آشنا می‌شوند. با گسیل مردان این منطقه به کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس برای کار یا مطالعات دینی، گفتمان سلفیت در این مناطق توسعه پیدا می‌کند.

نیز، دههٔ نخست قرن ۲۱ ثروت‌های سرشاری از کشورهای عرب حاشیهٔ خلیج فارس به شرق و جنوب شرق سوریه و تا اندازه‌ای ادلب و حلب سرازیر می‌شود. این نمودش کجا است؟ اگر امروز بروید به مناطق شرقی و جنوب شرق سوریه، در استان دیرالزور، در بوکمال و میادین، می‌بینید در یک روستا ۳-۴ مسجد بسیار باشکوه ساخته شده، در حالی که این مناطق بسیار فقیر است. معروف بود که در این مناطق مرد بسیار کم است؛ طیفی مشغول کشاورزی اند ولی بسیاریشان در کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس مشغول کار اند و از آنجا حقوق‌ها و ثروت خود را سرازیر می‌کنند به این منطقه. در سفری که بعد از آزادسازی بوکمال به جنوب شرق سوریه داشتم، دیدم بسیاری از مساجدی که در این مناطق ساخته شده به اسم صحابه‌ای نامگذاری شده که به خصومت با تشیع شهره اند یا لااقل در فرهنگ شیعی نگاه خوبی به این طیف از صحابه نیست. اگر اشتباه نکنم تنها یک یا دو مسجد با اسامی شیعی یا امیرالمؤمنین و امام حسین (ع) در کل این منطقه دیدم. این تغییرات در ریف حلب و ادلب هم تا اندازه‌ای هست.

سلفیت به شکل گفتمان وهابی که ما با سعودی می‌شناسیم، چه در عراق چه در سوریه، بسیار نادر بود؛ زیرا هر دو نظام حاکم بر این دو کشور، نظام‌های بعث، از سوی سلفی‌ها و گفتمان وهابیت احساس خطر می‌کنند و این گفتمان را سرکوب می‌کنند. من قبلاً صحبتی در این خصوص کرده‌ام که سلفیت چگونه در عراق شکل می‌گیرد و توسعه پیدا می‌کند.

بعلاوه، یک پیوند اقتصادی-سیاسی هم بین لایه‌هایی در سوریه با جریان مستقبل و مخالفان سوریه در لبنان شکل گرفته‌است. مثلاً اگر به مناطقی در ادلب و در ریف جنوب غربی حلب بروید، خواهید دید اقتصادش تا اندازهٔ زیادی با لبنان و به طور معین حزب مستقبل پیوند خورده‌است. میوه و سبزی و تولیدات را از اینجا به لبنان می‌برند و بسیاری از جوانان این منطقه در لبنان مشغول کار اند و ارتباطات وسیعی با مستقبل دارند که اکنون دشمن درجهٔ یک سوریه در لبنان است و پیوندهایشان تقویت می‌شود.

من شخصاً حضور داشتم و مصاحبه‌های متعددی داشتم با برخی از اهالی فوعه و کفریا که منطقهٔ شیعه‌نشین است و فایل‌های صوتی این مصاحبه‌ها کامل موجود است. می‌گویند که ما می‌دیدیم سنی‌های اهل بِنِّش[۳] و منطقهٔ حومهٔ ما کم‌کم دیندارتر می‌شوند. زنانشان با لباس‌های سنتی و رنگی بومی رفت‌وآمد می‌کردند اما رفته‌رفته ایشان را با چادر و روبنده می‌بینید و مردانشان ریش‌هایشان را بلند می‌کنند. مردم تغییرات اجتماعی در محیط پیرامونی این منطقه در یک دههٔ پایانی منتهی به جنگ را گواهی می‌دهند.

تغییرات یک جمعیت ۳۰ میلیون نفری را که با مشاهدات میدانی نمی‌شود گواهی داد. شما باید نظرسنجی‌های کلان حکومتی بیاورید که نشان دهد در یک بازهٔ ۳۰ میلیون نفری چند نفر چگونه اند؛ مانند چیزی که در ایران به اسم پیمایش‌های ملی شناخته شده‌است.

در کشوری مثل سوریه که کشوری بسته به حساب می‌آید پیمایش‌های داخلی که اساساً صورت نمی‌گیرد و اگر هم صورت بگیرد نتایج از پیش معلوم است، به پیمایش‌های بیرونی نیز معمولاً در آن دهه چندان اجازه نمی‌دهند. ابزارهای ارتباط جمعی به شکل امروز توسعه نیافته‌بود؛ پس پیمایش قابل‌اعتماد حداقل من ندیده‌ام، شاید دوستان بیاورند و من هم استفاده کنم، اما قطعاً آنقدر کم بوده که حتی به چشم من که سال‌ها در این زمینه کار می‌کنم هم نخورده.

اینکه شما می‌گویید دلیل ادعای ما نسبت به جمعیتی ۳۰ میلیونی چیست: به نحو برهان اِن؛ از معلول به علت می‌رسیم. این نشانه‌ها و تغییرات را می‌بینیم با مردم مصاحبه می‌کنیم و تفاوت محیط را مقایسه می‌کنیم، یعنی دو قاب تصویر می‌گذاریم، قاب یک دهه قبل و قاب یک دهه بعد. خود مردم گواهی می‌دهند. مثال می‌زنم: در همین منطقهٔ جنوب شرق شاید بالغ بر ۲۰-۳۰ مورد با صحبت‌هایی که با مردم داشتم در شهرهای مختلف یا با نخبگان، می‌گفتند چون مدارس وهابی و حوزه‌های علمیهٔ سنی سلفی ممنوع بود، این شیوخی که از کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس آمده‌بودند بچه‌ها را می‌بردند در نخلستان‌ها یا در مزارع دور از چشم آموزش می‌دادند و این چیزی بود که کامل در سطح منطقه جاافتاده بود و هم مردم هم دستگاه‌های امنیتی می‌دانستند.

اینجا یکی از خیانت‌هایی که سیستم آن جریان حرس قدیم به خود نظام سوریه انجام داد، این بود که به دلیل آن ارتباطاتی که با سعودی و کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس که در بخش نخست عرض کردم، بسیار با تساهل با این موضوع برخورد می‌کردند و چه بسا بسیاری از اینها حتی مبالغ مالی هم دریافت می‌کردند.

اتفاقاتی که در اواخر دههٔ ۸۰ و ۹۰ در سوریه افتاد (خروج بسیاری از مردم و کار در کشورهای حاشیه خلیج فارس و ارسال پول از آنجا به اینجا، باز کردن دست سعودی و کشورهای عرب حاشیهٔ خلیج فارس برای ساخت مساجد و مراکز فرهنگی در سوریه) واقعاً تحولی جدی بویژه در مناطق حومه‌ای روستایی و مناطق محروم سوریه ایجاد کرد. بستر مهمی شد. افزون بر آن، جنگ عراق باعث شد تفکر سلفیت در درون سوریه نهادینه شود.

حافظ اسد به ما گفته بود شما در سوریه هر کاری می‌خواهید بکنید، اما با اتباع ما ارتباط مگیرید، به امورات داخلی ما کار مدارید، کار فرهنگی در کشور ما مکنید. ولی در همین سوریه، عربستان سعودی ده‌ها و صدها میلیون دلار خرج ترویج وهابیت می‌کند.

من همین هفتهٔ قبل با یکی از دوستان صحبت می‌کردم. ایشان به نقل از آقایانی –که در کرونا به رحمت خدا رفتند– برای من نقل می‌کرد در دوره‌ای که ما ایرانیان از تمام فعالیت‌های فرهنگی محروم بودیم، سعودی‌ها میلیون‌ها دلار پول وارد سوریه می‌کردند و مساجد بسیار بزرگ و باشکوهی می‌ساختند و به شدت مشغول فعالیت تبلیغی بودند. این مربوط به حدود سال‌های ۱۹۸۷ به این طرف است. نیز جالب است: ایشان نقل می‌کرد که حافظ اسد به ما گفته بود شما در سوریه هر کاری می‌خواهید بکنید، اما با اتباع ما ارتباط مگیرید، به امورات داخلی ما کار مدارید، کار فرهنگی در کشور ما مکنید. ولی در همین سوریه، عربستان سعودی ده‌ها و صدها میلیون دلار خرج ترویج وهابیت می‌کند. سعودی از یک روابط سیاسی کهنه استفاده می‌کرد و پرداخت‌هایی که سعودی به این لایه –که عرض کردم– در داخل سوریه می‌کرد.

شما که گفتید حرس قدیم بسیار ضداسلامی بود بویژه ریشه‌های ضداسلامی داشت.

مسئله اینجاست که اگر نگاه ضداسلامی دارند، با جنبش‌های اسلام‌گرا مسئله دارند نه با این دست جریان‌ها. در فرهنگ سلفی، جریانی داریم مثل وهابیت سعودی (که ما به آن می‌گوییم سلفیت مَدخَلی) که حامی دولت‌های حاکم است و مشکل آنچنانی ندارد و چه بسا از این ظرفیت برای هدف مهار اخوانی‌ها و جریان‌های اسلام‌گرا همانگونه که در مصر و تونس استفاده کردند و در لیبی و یمن هم و در کشورهای مختلف استفاده می‌کنند. مدخلی‌ها (که در ایران می‌گوییم سلفیت وهابی) را چندان تهدید برای خود نمی‌بینند؛ با اینکه از دید ما بمراتب تهدیدی بالاتر اند چون بلافاصله تبدیل به ابزار سعودی برای تغییر رژیم در کشورهای مختلف می‌شوند. اکثریتی سنی در سوریه حضور داشتند و نظام مجبور بود تا اندازه‌ای راه نفسی باز کند و از آنجا که اخوان را تهدید می‌دید، نیاز به بدیل داشت. تا اندازه‌ای اجازه داده‌بود جریان‌های وهابی که از سوی سعودی تحریک می‌شوند و خطرشان را کمتر از اخوانی‌ها می‌دید، در سوریه فعالیت کنند.

بنابراین حرس قدیم با وجودی که به شدت با اخوان مشکل داشت و دستش به خون هزاران نفر از اعضای اخوان و شهروندان سنی در حما آلوده شده‌بود، به وهابیت که می‌رسید احساس خطر نمی‌کرد.

تفاوت بین سلفی‌های اخوانی و سلفی‌های وهابی (مدخلی) را بگویید.

جنس سلفیت اخوان سیاسی است، سلفیتی که به دنبال حکومت اسلامی از نوع امروزی آن است، نوعی که در آن دمکراسی و پارلمان و برخی از مظاهر تمدن غرب و تمدن مدرن هست. همچنین قائل به حکومت اسلامی است، یعنی می‌گوید تمام این نظام‌های لیبرال و سکولار و استبدادی باید کنار برود و حکومتی اسلامی مبتنی بر شورا و پارلمان شکل بگیرد.

ربیع المدخلی که سلفیت مدخلی یا جامی به وی منسوب است؛ این جریان را می‌توان سمبل حمایت از دولت آل‌سعود دانست که با تمام قوا از این حکومت دفاع می¬کند.

اما آنکه با عنوان مدخلی می‌شناسیم یعنی سلفی وهابی. مدخلی منصوب به اسم شخصی از شیوخی سلفی وهابی در سعودی است که نظریه‌پرداز انقیاد کامل و اطاعت مطلق از پادشاهان و اولی‌الامر و ملوک است. یعنی جریان و قرائتی از سلفیت که کاملاً همسو و همراه با ملوک و پادشاهان و حکام هستند. وهابیانی که در سعودی می‌بینیم، اصلاً اعتقادی به حکومت اسلامی ندارند. اگر هم از اساس با حکومت اسلامی مخالف نباشند، اصراری به شکل‌گیری آن ندارند. توجیه‌گر وضع موجود و حکام موجود اند. بنابراین در هر کشوری که باشند، عموماً خطری را متوجه آن کشور نمی‌کنند. اگرچه ما در مصر دیدیم همیشان به همراه لیبرال‌ها و ارتش وارد شدند و دولت اسلام‌گرا و اخوانی آقای مرسی را ساختند؛ اما در ادبیات نظری‌شان چنین ادعا دارند که باید تابع حاکم باشیم، حاکم ولی امر است و حرام است که بر او خارج شد و شورید.

ما با اخوانی‌ها در سوریه آشناییم چون اخوانی‌ها ریشه در حما و درعا و شهرهای دیگر دارند، ولی وهابیت جدید است. اخوانی‌ها و محور قطر-ترکیه و اخوانی‌های مصر برای من قابل‌فهم است. اما وهابیت از کجا آمد و محور سعودی از کجا پایش به سوریه باز شد؟

عرض کردم سعودی و سوریه به رغم همهٔ مشکلاتی که داشتند بهرحال منافع فراوانی با هم داشتند. بویژه در ۶-۷ سال منتهی به بحران سوریه، روابط بین سعودی و سوریه بسیار بهبود پیدا کرد. اگر یادتان باشد آقای ملک عبدالله سفری به دمشق داشت و روابط واقعاً روابط گرمی شد. هرچند هدف آنان بیشتر دور کردن اسد و نظام سوریه از ایران بود؛ بهرحال امکانات و کمک‌های مالی ارائه کردند. همین امروز در ساحل و جنگل‌های لاذقیه ویلاهای بسیار مجلل از شاهزادگان سعودی و اماراتی و قطری و… می‌بینید. حتی همسر آقای پادشاه قطر کاخ بسیار باشکوهی روی تپه‌های تدمر دارد که بر آثار باستانی آنجا مشرف است. روابط در دههٔ منتهی به بحران روابط نسبتاً خوبی بود و شاید همین یکی از دلایلی باشد که نظام هم تا اندازه‌ای با سعودی راه می‌آید و اجازه می‌دهد فعالیت‌های تبلیغی خود را بدارند.

این خطر هم‌اکنون عراق را نیز به شدت تهدید می‌کند و من پیشبینی می‌کنم در یکی دو سه دههٔ آینده در آنجا هم شاهد رشد سلفیت مدخلی یا وهابی باشیم. سعودی هرجا روابط خود را با کشوری تقویت می‌کند، به سرعت شاهد رشد جریان‌های سلفی مدخلی یا به اصطلاح وهابی هستید.

پس نظام سوریه در سال ۲۰۰۷-۲۰۰۸، حداقل آن حرس قدیم ترس چندانی از سعودی نداشتند. اکنون است که ما از دخالت‌های سعودی و شکل‌گیری داعش و… وحشت داریم و احساس می‌کنیم پای سعودی که باز می‌شود ممکن است توطئه‌ای باشد. اما آن زمان احساس می‌کردند که سعودی دارد پول می‌آورد. همین لبنان را پس از جنگ ۲۰۰۶ سعودی‌ها و قطری‌ها ساختند، برخلاف تصور ایرانیان که گمان می‌کنند پول ایران بود. در واقع سعودی و قطر و امارات بانک‌های جهان عرب بودند. در سوریه هم به همین عنوان به آنها نگاه می‌کردند. فهم من درست است؟

 بله، البته در سال ۲۰۰۸ حرس قدیم تقریباً تا اندازهٔ زیادی قیچی شده‌اند؛ هنوز هستند اما آن قدرت قبلی را ندارند. منظورم از اواخر دههٔ ۹۰ است که ایشان کم‌کم چشمشان را می‌بندند و آن تغییر اقتصادی و اعتقادی در مناطق شرقی اتفاق می‌افتد. در دههٔ بعدی که بشار روی کار می‌آید با اینکه در این دوره دیگر حرس قدیم تقریباً تا اندازهٔ زیادی از ساختار حذف شده، باز متأثر از بهبود روابط سعودی و نظام، نظام سوریه چشم خود را بر فعالیت‌های دینی سعودی‌ها در سوریه می‌بندد و این منجر به رشد گستردهٔ سلفیت در عراق و سوریه می‌شود که آثار خود را از ۲۰۱۱ به بعد به خوبی نشان می‌دهد.

ترویج سلفیت جهادی

در عرصهٔ داخلی تغییر دومی که بسیار مهم است اشغال عراق است. اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ تحول عمدهٔ اعتقادی و مذهبی و اجتماعی در عراق و سوریه به طور همزمان ایجاد کرد، بویژه مناطق هم‌مرز دو کشور. چهار پنج سال منتهی به اشغال که این جریان از سعودی پول و اعتقاد را سرریز می‌کند به سوریه، در جریان اشغال عراق و شکل‌گیری القاعدهٔ عراق و سپس دولت اسلامی عراق و داعش، اثر بسیار گسترده‌ای بر جامعهٔ سلفی و جامعهٔ متدین سنی در سوریه می‌گذارد.

سوری‌ها از آنجا که خود را به شدت تحت تهدید آمریکایی‌ها می‌دیدند؛ چه، به فراسوی محور شرارت آقای بولتون هم اشاره کردیم، می‌دانستند هدف بعدی خودشان هستند. در ماه‌های منتهی به جنگ در سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳، مذاکرات متعددی با ایرانیان هست که آقای عبدالحلیم خدام در خاطرات خود برخی را منتشر کرده‌است. در این مذاکرات دو طرف متفق‌القول اند که بعد از عراق نوبت ایران و سوریه خواهد بود. اینجا سوری‌ها کاری کردند که می‌شود گفت بعدها به خودشان برگشت. اگرچه بگوییم شاید در آن دوره چاره‌ای نداشتند؛ اثر بسیار بزرگی در جامعهٔ سوریه گذاشت. آن کار گسیل چهره‌های سلفی سوری و چهره‌های متدین حتی غیرسلفی به عراق بود. بسیاری از ایشان متأثر از القاعدهٔ عراق، آن جریانی که ما در ایران نامش را می‌گذاریم تکفیری (البته من به لفظ «تکفیری» اعتقادی ندارم، اما اینجا می‌پذیریم) با اندیشه‌ها و باورهای تکفیری اینجا آشنا شدند و باور و میدان را به هم گره زدند.

سوری‌ها اینجا دو تا هدف داشتند: یکی اینکه خود را در معادلات عراق تبدیل کنند به یک قطب و مهم‌تر از آن، زمینگیر کردن آمریکایی‌ها در عراق بود که نوبت به سوریه نرسد؛ همان کاری که ایرانی‌ها با آمریکایی‌ها در عراق انجام دادند، یعنی آمریکایی‌ها را در عراق زمینگیر کردند که نوبت به سوریه نرسد. اما مسئله این بود که طیف و جریانی که سوری‌ها به عراق گسیل می‌کردند، جریان‌های سنی غیرسلفی یا متدین با گرایش‌های سلفی بود. ایشان هنگامی که به عراق می‌رفتند تازه چشمشان بر اندیشه‌های تکفیری باز می‌شد و متأثر می‌شدند. بعدها در سال ۲۰۱۱ جریان سلفیت جهادی و جریان‌های سلفی در عراق بسیار متورم و پخته شدند، با تجربهٔ بسیار و اندوختهٔ خوبی از جنگ‌های عراق. همین آقای محمد جولانی رئیس کنونی جبههالنُصره، یکی از همین چهره‌های سلفی سوری است که پیش از جنگ، به عراق رفت و در تمام آن سال‌ها در آنجا بود و بازداشت شد. بعد از آزادی بین دو کشور در رفت‌وآمد بود. وی از همان چهره‌هایی است که جنگ‌های بسیاری را در عراق تجربه کرده‌اند.

همین آقای محمد جولانی رئیس کنونی جبههالنُصره، یکی از همین چهره‌های سلفی سوری است که پیش از جنگ، به عراق رفت و در تمام آن سال‌ها در آنجا بود و بازداشت شد

همان فضایی که در ترکیه در سال بعد از ۲۰۱۲ به این طرف که تبدیل شد به قطب و بارانداز انتقال سلفیان به سوریه و تمام گروه‌ها و چهره‌هایی که می‌خواهند از آنجا بگذرند و وارد سوریه شوند، چنانکه هر گروه و جریانی که بهرحال تمایل دارد برای مبارزه و جهاد به سوریه برود، اعم از داعشی و جهادی و لیبرال، می‌آید و از ترکیه می‌رود، در آن دوره غیر از عربستان سعودی و اردن، سوریه هم یکی از این باراندازهای اصلی است که بسیاری که می‌خواهند راهی عراق شوند، از شمال آفریقا به دمشق می‌آیند و از آنجا برای مبارزه با آمریکا به عراق بروند.

بخشی از ایشان ممکن است زندانی باشند، بخشی افرادی هستند که تحت تعقیب اند، اما «امن سوریه» (دستگاه اطلاعاتی سوریه. این کشور سیستم امنیتی یکپارچه‌ای ندارد؛ ۵-۶ سازمان اطلاعاتی دارد) با این شرط که صرفاً بر آمریکایی‌ها در عراق متمرکز باشند، اجازه می‌دهد بروند در عراق فعالیت کنند. اگر یادتان باشد، آمریکایی‌ها یک بار پاسگاه مرزی سوریه در بوکمال را بمباران کردند و برخی از نیروهای سوری کشته شدند؛ به همین دلیل بود، یعنی تهدید کرد. حتی آقای زَلمَی خلیل‌زاد رفت و رسماً سعودی‌ها را تهدید کرد که اگر این پمپاژ را متوقف نکنید، ما در عربستان سعودی، پایگاه‌هایی که ایشان را آماده و ارسال می‌کنند بمباران می‌کنیم؛ چون هنگامی که وارد می‌شدند هم شیعیان را می‌کشتند هم آمریکایی‌ها را. چندین بار دولت عراق اعتراض کرد، شیعیان عراقی اعتراض کردند، ایرانی‌ها اعتراض کردند. یادم هست شخصاً با یکی از فرماندهان اصلی مقاومت عراق در آن دوره گفتگو می‌کردم، می‌گفت من از عراق به سوریه فرار کرده‌بودم چون تحت تعقیب بودم. امن سوریه ما را به جلسه با شخصی برد که اسم آورد ولی من نمی‌خواهم نام آن فرد را ببرم زیرا آدم شناخته‌ای است. ما اعتراض کردیم که چرا اجازه می‌دهید بیایند؟ چون وارد عراق می‌شوند شیعیان را هم می‌کشند. او گفت حق با شماست ولی ما با ایشان شرط می‌کنیم که فقط متمرکز بر آمریکایی‌ها باشند، ولی هنگامی که از مرز عبور می‌کنند دیگر تحت کنترل ما نیستند. پیوندهای اعتقادی‌شان با سعودی و اردن و قطر است. ما علوی هستیم، ایشان سنی اند و تحت نفوذ فکری و اعتقادی و تشکیلاتی ما نیستند. بهرحال این دعوا همواره میان جنبش‌های شیعی مقاومت و ایران و دولت عراق با سوری‌ها وجود داشت و سوری‌ها همیشه می‌گفتند این خارج از کنترل ماست و هدفمان صرفاً این است که آمریکایی‌ها را در اینجا زمینگیر کنیم و به آنان تأکید می‌کنیم، لیکن متأثر از اندیشه‌های تکفیری اند و ممکن است در مناطق شیعه‌نشین هم بمب‌گذاری کنند.

می‌گویند آمریکا برای مبارزه با شوروی به نیروهای جهادی پروبال داد. شما معتقد اید در منطقه هم سوریه این کار را کرده برای اینکه یک مسئله را حل کند. ولی برای اینکه ابرو را درست کند زده چشم را کور کرده و ۲-۳ سال بعد همان نیروها برگشته‌اند و وارد سوریه شده‌اند. این نکتهٔ بسیار مهمی است. چه تعدادی سوری بودند و چه تعدادی از سوریه استفادهٔ گذرگاه کرده‌اند برای اینکه به عراق بروند؟

نظام سوریه نظام بازی نیست که بشود اینها را در آن رصد کرد. من چندان آمار دقیقی ندارم ولی قطعاً دستگاه‌های اطلاعاتی سوری‌ها چنین آماری را دارند. البته داستان‌های زیادی از این ماجرا دارم و مصاحبه‌های متعددی گرفته‌ام که قابل‌طرح در این فضا نیست لیکن کوشیده‌ام این ماجرا را خیلی عمیق برای خود حل کنم. آمار چیزی است که شاید چندان برای امثال ما مسئلهٔ اصلی نباشد.

گفته میشود اولین شورش در سال ۲۰۱۱ در درعا رخ داد که بسیار نزدیک به مرز اردن است و گفته می‌شود القاعدهٔ سوریه از زمان زرقاوی در درعا نیروهای جوان ناراضی را جذب خود کرده‌بودند. اینها چقدر صحت دارد؟

 از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ که آمریکایی‌ها از عراق خارج شدند، بویژه تا سال ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ با پمپاژ گستردهٔ جریان‌های متدین سنی از سوریه و کشورهای دیگر به عراق مواجه ایم. طبیعی است که از درعا و حلب و ادلب و رقه و دمشق و شهرهای مختلف صدها و بلکه هزاران نفر اعزام و با اندیشه‌های زرقاوی و القاعدهٔ عراق آشنا می‌شوند. من با تفصیل این را در کتاب روایت جذب آورده‌ام که چرا القاعدهٔ عراق متفاوت است و چه اثر منفی‌ای در پیرامون خود و نسل جدید جهادگرایان سلفی گذاشت. القاعدهٔ عراق تفاوت بنیادی با القاعدهٔ بن‌لادن دارد. در حالی که القاعدهٔ بن‌لادن در تمام آن سال‌ها متمرکز بر آمریکا است، زرقاوی بخش عمدهٔ تمرکز خود را بر شیعیان می‌گذارد و معتقد است تا ما شیعیان را از سر راه برنداریم، اصلاً نوبت به آمریکایی‌ها نمی‌رسد. اگرچه آن زمان به آمریکایی‌ها حمله می‌کند و از ایشان تلفات می‌گیرد، اما خودش به صراحت می‌گوید که اعتقادم بر این است اولویت از آنِ شیعیان است.

گسترش حاشیه‌نشینی

برگردیم به پایان بحث انقلاب و دلایل. یک دلیل دیگر مانده‌بود که می‌خواستید بفرمایید.

تغییر آخری که در داخل اتفاق افتاد و تغییر بس مهمی است که شاید امروز ایران ما را نیز تهدید می‌کند و باید به آن بسیار توجه کنیم، خشکسالی گسترده در دههٔ منتهی به بحران و موج مهاجرت به حاشیهٔ شهرهاست. من در کتاب روایت جذب نقشهٔ این خشکسالی را نمایش داده‌ام. من به تفصیل، تغییر و آثارش را در سوریه و عراق نشان داده‌ام که چه موج مهاجرتی در این دو کشور اتفاق می‌افتد. عمدهٔ ایشان کشاورز و فقیر اند و توان زندگی در متن و قلب شهر را ندارند، پس در حاشیهٔ شهرها و در مناطق محروم زندگی می‌کنند. این سازکاری دارد که چگونه بین حاشیه و قلب، تناقض و تنافر شکل می‌گیرد و آثار خود را در شورش‌های مختلف نشان می‌دهد. شاید در داخل در همین اتفاقات سال ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ یا پیشتر در اتفاقات دههٔ ۷۰ در مشهد شاهد این موضوعات بوده‌باشیم.

حاشیه‌ها همواره مستعد انقلاب و اعتراض و پرخاش و شورش اند؛ چه، در جنگ سوریه نیز خاستگاه اصلی بسیاری  از اعتراضات بویژه آنجا که وارد مرحلهٔ مسلحانه و نظامی می‌شود، همین حاشیه‌ها هستند. آقای احمد ابازَید از نویسندگان معارض جوان سوری جزوه‌ای به نام «انقلاب طردشگان» یا ترک‌شدگان (ثوره المتروکین) دارد و آنجا اشارهٔ زیادی می‌کند که من در کتاب روایت جذب من به تفصیل باز کردم. نگاه بسیار دقیقی دارد به معارضان سوری که چگونه بخش کلان معارضان سوری از افراد حاشیهٔ شهرها بودند که حتی متن شهر با ایشان همراهی نمی‌کرد و آنها را به چشم شهروند درجهٔ دو و انسان‌های غیرمتمدن می‌دید و همین یکی از اسباب فشل شدن سوریه بود. در نقشهٔ خشکسالی سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۸، طیف وسیعی از سوریه در کانون این خشکسالی است، جز مناطق غربی تمام این مناطق درگیر است. ده‌ها هزار خانواده از استان‌های شرقی و میانی کوچ می‌کنند به استان‌های غربی و حاشیهٔ حما و حلب و دمشق و غوطه‌ها. ایشان بخش کلانشان در انقلاب سوریه نقش اساسی داشتند.

غوطه یعنی حومه؟

غوطه نام دو منطقه است در حاشیهٔ دمشق: غوطهٔ شرقی بسیار سرسبز و در شرق دمشق است و از فرودگاه که به سمت دمشق بروید، غوطهٔ شرقی دست راستتان قرار می‌گیرد. غوطهٔ غربی نیز در غرب شهر قرار دارد.

پس تغییرات جمعیتی کلان هم در آنجا اتفاق می‌افتد و ناگهان این بدنه را ایجاد می‌کند که در فضای انقلابی قرار می گیرند و چون چیزی برای از دست دادن ندارن دبه سرعت رادیکال می شوند.  مهاجرت داخلی (به قول انگلیسی‌ها «Internal Placement») در داخل خود سوریه اتفاق می‌افتد و ایشان را نیروهای جدیدی که کار سلفی‌گری می‌کردند هم جذب می‌کنند. دربارهٔ تونس و مصر نیز –حداقل در خوانش‌ها و تحلیل‌های غربی– نقش طبقهٔ متوسطی که بیکار مانده‌بود (یعنی جوانان درس‌خواندهٔ طبقهٔ متوسط که به واسطهٔ مدرن‌سازی تونس و مصر بالا آمده‌بودند و لیسانس گرفته‌بودند ولی آن هنگام برایشان کاری نبود)، بسیار مؤثر بود. آیا این دربارهٔ آغاز شورش‌های ۲۰۱۱ سوریه هم صادق بود؟

اتفاقاً می‌خواهم به همینجا برسم.

البته برخلاف کشورهایی مثل مصر، وضعیت معیشتی نسبت به امکانات و توانمندی‌های نظام سوریه پیش از بحران، وضعیت بسیار قابل‌قبولی بود. بهداشت در مراکز و بیمارستان‌های دولتی سوریه کاملاً رایگان بود. آموزش و پرورش رایگان بود. هر روستایی که می‌رفتید، می‌دیدید که برق هست، آب هست، آسفالت هست. همچنانکه در ایران تقریباً در عمدهٔ روستاهایمان هست؛ با اینکه ما یک کشور نفتی نسبتاً ثروتمند هستیم، اما در سوریه بی اینها، واقعاً توسعهٔ مقبولی نسبت به توانایی‌های این کشور شکل گرفته‌بود. نظامی که منابع نفت و گاز ندارد و متکی بر کشاورزی است که از صنعت پیشرفته برخوردار نیست و تنها سلسله‌ای صنایع نه چندان پیشرفته در حلب و اطراف دمشق هست.

بهرصورت، بخشی از بیکاری و فقر گسترده ناشی از کمبود منابع مالی در دسترس نظام سوریه بود. نظام سوریه در کل نظام فقیری بود و طبیعتاً میزان بیکاری در این کشور بالا.

جمع‌بندی

این موردهای مرتبط با جرقهٔ ۲۰۱۱ که برشمردم؛ نام همه را «زمینه» گذاشتم نه عامل. مجموع زمینه‌های ۱۸‌گانه‌ای که ذکر کردم که بخشی از آن زمینه‌ها بیرونی بود و بخشی داخلی، در کنار واقعیت‌های تلخی بسان فساد گسترده در داخل نظام سوریه قرار می‌گیرد که یکی از عوامل اصلی نارضایتی بود. شاید همهٔ ما ایرانی‌ها فیلم آقای مدیر را دیده‌باشیم که در دههٔ ۸۰ از تلویزیون ایران پخش می‌شد. همین امروز در ادارات سوریه می‌توانید با کمترین نرخ‌ها کارتان را راه بیندازید. متأسفانه این واقعیت بسیار تلخی در سوریه بود. این به علاوهٔ استبداد و فقدان مردم‌سالاری در سوریه است.

سریال مدیر کل روایتی از گسترش چابلوسی و فساد در ادارات سوریه بود

اگر زمینه‌های هجده‌گانه را در کنار چیزهایی مانند فساد و بیکاری و فقر و استبداد بگذاریم، مسئلهٔ تحولات موسوم به بهار عربی در ۲۰۱۱ تنها جرقه‌ای بود برای تغییر و ورود مردم به خیابان. اینها را گفتم تا دوستان انتقاد نکنند که شما همه‌چیز را تقلیل دادید به سلفی‌ها و توطئهٔ خارجی و…. زمینه‌ها را گفتم که بخشی داخلی بود و بخشیش خارجی، لیکن مسئلهٔ فساد و بیکاری و فقر و استبداد، مستقیم به نظام حزب بعث در سوریه برمی‌گشت و بهار عربی تنها جرقه‌ای بود که مردم به خیابان بیایند. اگر در مارس ۲۰۱۱ این اتفاق نمی‌افتاد، ممکن بود در مارس ۲۰۲۱، در مارس ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹، در هر زمانی بیفتد. مشکل اینجاست که استعداد و زمینه در داخل برای این خیزش بود؛ نارضایتی مردمی در سطح نخبگانی و در سطح طبقهٔ متوسط وجود داشت. عوامل اقتصادی که عرض کردم: فقر و بیکاری و مهاجرت و حاشیه‌نشینی و خشکسالی‌هایی که اتفاق افتاد، آنها هم مزید بر علت شد. مسئلهٔ دیگر، تحریک‌های رسانه‌ای از سوی رسانه‌های عربی و خارجی در سال ۲۰۱۱ بود که به این مشکلات داخلی سوریه اضافه شد. اینها در نهایت جرقهٔ بحران سوریه را زد.

 

[۱] Why the Arabs Don’t Want Us in Syria, Robert F. Kennedy, Politico, February 22, 2016

[۲] U.S. secretly backed Syrian opposition groups, cables released by Wikileaks show, Washington Post, April 14, 2011.

[۳] یکی از شهرهای حومه‌ای ادلب در همسایگی فوعه

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا