اندیشمندان و چهره های فرهنگیجریان شناسی

بررسی خوانش‌های سیاسی قرآن؛ پیدایش تفسیر سیاسی با اهل‌سنت بوده پرورش با تشیع

نگاهی به گرایش های تقسیری در جهان اسلام ما را ملزم به درک مبانی و پیش فرض های ذهنی مفسران می کند در این میان روند تغییرات سیاسی اجتماعی نیز به عنوان عاملی مهم و موثر بر چگونگی های تفسیر از نگاه مفسر است. اختلاف دیدگاه ها در خصوص گستره وحی و کلام الهی و همچنین نوع تلقی متفکران نسبت به جایگاه قرآن به عنوان منبع الهام بخش باعث به وجود آمدن گرایش های متفاوت تفسیر سیاسی قرآن می شود برای بررسی بیشتر نقاط تاریک سرگذشت تفسیر سیاسی قرآن با حجت الاسلام یحیی جهانگیری استاد سطوح عالی تفسیر و سردبیر مجله پژوهشی مطالعات میان رشته ای تفسیر و کلام کوثر به گفتگو نشسته ایم.

 برای اینکه بتوانیم وارد حوزه تقسیر سیاسی قرآن بشویم به نظر شما چه مبانی و پیش فرض هایی را باید در ابتدا پذیرفته باشیم؟

برای روشن شدن موضوع باید از چند زاویه این بحث را شروع کنیم. اگر بخواهیم به تفسیر سیاسی از قرآن برسیم باید اول چند مبنا را بپذیریم. بر اساس پذیرش این پیش فرض ها است که می‌توانیم به این تفسیر برسیم. آیا قرآن کتاب «در» تاریخ است یا «برای» تاریخ! اگر پذیرفتیم قرآن فقط کتاب «در» تاریخ است، همان نگاهی که آقای مجتهد شبستری و آقای سروش با یک رویکرد دیگر دارد است نتیجتا این کتاب فقط کتابی است که در یک بخش تاریخی آمده و نمی‌تواند برای امروزمان نسخه سازی کند تا از آن حرفی برداریم. بنابراین تفسیر سیاسی از قرآن می‌تواند با مبنایی محقق باشد که قرآن را فرا روایت می‌داند نه روایت. اگر ما قرآن را روایت بدانیم، یعنی این کتاب را فقط تاریخ یا در تاریخ بدانیم، نتیجتا نمی‌توانیم از آن برداشت کلان (برداشت تفسیر سیاسی یا برداشت های دیگر) داشته باشیم. فقط موقعی می‌توانیم به آن برسیم که این کتاب را فراروایت بدانیم. و یا به قول امروزی ها در تاریخ ندانیم بلکه برای تاریخ بدانیم.

با فرض پذیرفتن این مبانی  آیا تفسیر سیاسی قرآن امری ممکن است یا خیر؟

اگر کسی معتقد است که می‌توانیم تفسیر سیاسی قرآن داشته باشیم باید در گام دوم به این سوال جواب دهد که آیا اساساً قرآن ظرفیت اینگونه تفسیر را دارد؟ یا اینکه قرآن کتابی است که فقط درباره متافیزیک، آخرت و امثالهم حرف می‌زند. اگر ما نگاه برخی مفسران را که می‌گویند قرآن کتابی است که فقط درباره مبداء و میعاد، خدا و معاد حرف زده و نمی‌تواند درباره حیات اجتماعی حرف زده باشد، قبول کنیم آن وقت باز دست ما در دستیابی به تفسیر، کوتاه خواهد بود. این هم پیش فرض اولی است که باید قبل از رسیدن به تفسیر سیاسی جواب دهیم. اگر کسی سوال دوم را هم پاسخ داد و پذیرفت و در مورد سوال اول گفت اولا این کتاب فرا تاریخ است و در پاسخ دوم گفت که این کتابی است که فقط در مورد حیات اخروی حرف نمی‌زند و می‌تواند حیات دنیایی را هم تغییر دهد، سپس باید به سوال دیگری جواب دهد که انتظار او از قرآن چقدر است. بحث انتظار بشر از دین و قرآن در اینجا خود را نشان می‌دهد.

کسی می‌گوید که این کتاب حق است و در مورد حیات اجتماعی نیز حرف می زند اما ساحتی که حرف می‌زند فقط ساحت هدایت آفرینی است. یکی نگاه کاملا حداقلی و یکی نگاه حداکثری به بحث دارد و می‌گوید می‌توانم از آن همه چیز برداشت کنم. ما جریانی داریم که معتقدند ما از قرآن درباره همه علوم و نیازهایمان اصول استخراج کنیم. کسی که این نگاه را دارد، عملا دست او بازتر است اما کسی که نگاه حداقلی را پذیرفته، باز نمی‌تواند پاسخگو باشد. این سوال‌های اساسی است که قبل از رسیدن به تفسیر سیاسی باید یک مفسر سیاسی نسبت به آن پاسخ دهد.

از آنجا که بحث تفسیر سیاسی یک بحث تخصصی است بنظر شما این بحث در حوزه مباحث میان رشته ای است یا خیر؟

بحث میان رشته‌ای یا فرا رشته‌ای بودن مطرح است، اگر همین جا ارزیابی کنیم که آیا این بحث میان رشته ای است یا فرا رشته‌ای، باز به بحث دیگری می‌رسیم و اینکه آیا تفسیر و سیاست، تفسیر سیاسی قرآن، اساسا بین دانش سیاسی و دانش مطالعات قرآنی پیوند می‌زند؟ (یا اینکه اساسا یک رویکرد و رهیافت به قرآن است). یعنی ما می‌خواهیم قرآن را با عینک سیاسی ببینیم. نتیجتا مسائل سیاسی قرآن را بیرون می‌کشیم و یا می‌خواهیم با عینک قرآنی مسائل سیاسی را ببینیم. وقتی مجموعه این ها را میبینیم به این نتیجه میرسیم که بحث تفسیر سیاسی بعنوان یک دانش میان رشته ای نیست بلکه کاملا یک (به قول عرب‌ها یک منهج) روش و در بهترین حالت می‌تواند یک مکتب باشد. ولی فراتر از یک روش و رویکرد و رهیافت نیست. می‌خواهیم با این نگاه تفسیر سیاسی را تعریف کنیم.

همان سلف صالحی است که ابن تیمیه خواسته بود آن مفاهیم را بازسازی کنند، گفتند چرا غرب دوره آرمانی به ما بدهد ما می‌توانیم آن را در پیشینه خود جستجو کنیم. اهل سنت این دوره عصر طلایی را در پیشینه جستجو کردند و شیعه در آتیه. و به نظرم تفاوتی در نوع نگاه‌های این دو در بحث تفسیرهای سیاسی به خود نشان داد. حکومتی را که امام خمینی تشکیل می‌دهد به دنبال این است که مقدمه حکومت امام زمان را تاسیس کند. در منظر او ما باید آن دوره طلایی را زمینه سازی و بستر سازی کنیم (یمهدون بالمهدی سلطانه) اما در تفکر اهل سنت آن دوره اتفاق افتاده و باید در پیکسل بزرگتر بازسازی کنند.

با این حساب تعریف شما از تفسیر سیاسی قرآن چیست؟

می‌توانیم دو تعریف از تفسیر سیاسی ارائه دهیم، 1-بررسی مسائل سیاسی، و 2-مطالعه مسائل سیاسی در قرآن. مثلا مفهوم هجرت را در قرآن بررسی کنیم که آیا اساساً شخص باید هجرت داشته باشد. ممکن است هجرت در دوره قبل یک مفهوم دینی بگیرد اما همان مفهوم امروز یک مفهوم سیاسی می‌گیرد،زیرا باید مرزها را بشکند، ویزا بگیرد، چگونه از مرز عبور کند، ملیت او چه خواهد شد! همه اینها مفاهیمی است که بحث سیاسی به خود می‌گیرد. یا نماز جمعه ممکن بود زمانی یک مفهوم دینی داشت اما واقعیت این است که امروز یک مفهوم سیاسی دارد. وقتی شما عده‌ای را جمع می‌کنید، برای خود یک تیم می‌سازید و باید عملا در بخش دوم آن از مسائل اجتماعی حرف بزنید، مفهوم سیاسی می‌گیرد. مفاهیمی چون حکومت، عدالت، قدرت، خلافت… خود را در قرآن نشان داده است. تفسیر سیاسی یعنی مطالعه مفاهیم سیاسی در قرآن. ما کلید واژه ها را بیرون می‌کشیم تا ببینیم قرآن در مورد آن ها چه گفته است. با این تعریف اول، قرآن در مورد انتخابات حرف نمی‌زند، زیرا این مفهوم در قرآن نیست. ممکن است قرآن درباره مفهومی به نام آزادی حرف نزند، ممکن است کسی بتواند از آیه (لا اکراه فی الدین) حرفی را برداشت کند، اما به صورت مستقیم چیزی نیست. لذا طبق تعریف اول مطالعه مسائل سیاسی (در اینجا تفسیر سیاسی بیشتر مسئله محور است) دانش نیست و بیشتر مسئله را بررسی می‌کند.

اما تعریف دومی را هم می‌بینیم. در این تعریف می گوییم بررسی و ارزشیابی مفاهیم سیاسی با قرآن، طبق تعریف اول قرآن فقط مسئله‌های سیاسی را به ما معرفی می‌کرد و ما درباره آن‌ها بحث میکردیم، اما طبق تعریف دوم مسئله ها را علم سیاست می‌دهد منتها قرآن آن‌ها را ارزیابی می‌کند (تقریبا فرق اول و دوم روشن شد). طبق تعریف اول مسئله ها را قرآن می‌داد ولی در تعریف دوم مسله ها را دانش سیاسی می‌دهد و قرآن آن‌ها را ارزیابی می‌کند. لذا طبق تعریف دوم مفاهیمی مدرن به نام انتخابات، آزادی، تقسیم قدرت، بحث جامعه مدنی که کاملا سیاسی است و قرآن می‌تواند درباره این‌ها ارزیابانه صحبت کند مطرح می شود.

پس اگر در مطالعات بحث تفسیر سیاسی این تفاوت روشن شود، یک مسئله را برای ما روشن می‌کند و متاسفانه می‌بینیم که برای برخی اصلا روشن نشده است. اگر می‌خواهد با نگاه اول تفسیر کند، حق ندارد در تفسیر سیاسی خود از مفهومی به نام جامعه مدنی و قدرت حرف بزند، زیرا این مفاهیم را نمی بیند، مگر اینکه او این مسئله را پیدا کند. اما در رویکرد دوم، قرآن ارزیابانه است و در هر مسئله ای به آن مراجعه می‌شود. ارتباطی که در این دو می‌بینیم این است که دانش تفسیر سیاسی ازتعریف اول به سمت تعریف دوم در حال منتقل شدن است. یعنی آغاز، و پیدایش آن با نگاه اول بوده و فقط مسئله ها را می‌دیدند و بحث می‌کردند، ولی مجموع تولیداتی که در حوزه تفسیر سیاسی در ایران می‌بینیم، کم کم وارد تعریف دوم می‌شود، به هر حال افرادی مثل آقای مصباح در این حوزه کار کرده‌اند و خواستند نظریه پردازی کنند، فرهنگستان علوم، آقای جوادی نیز خواسته بر روی این حوزه نظریه پردازی کند.

لذا میبینیم تفسیر سیاسی از قرآن، یک تعریف پیدایشی دارد و یک تعریف پرورشی. آن تعریف پیدایشی فقط مسئله‌ها را از قرآن استخراج و بررسی می‌کرد، اما در تعریف دوم مسئله ها را دانش سیاسی می‌دهد و آنها بررسی می‌کردند. لذا در تفسیرهای سنگلجی، قطب، رشید رضا، خرقانی می‌بینیم که بیشتر مسئله‌ها را می‌بینند و می‌خواهند مسئله های قرآنی را از منظر سیاسی ارزیابی کنند. اما وقتی نزدیک تر می‌آییم ملاحظه می‌کنیم که در بحث دموکراسی، شورا (که مفهوم سیاسی قدیمی بود) مشارکت مدنی بحث می‌شود. لذا این انتقال اتفاق می افتد، اگر این تغییر موفق عمل کند، احساس می‌شود که ما در تفسیر سیاسی یک گام رو به رشدی را خواهیم داشت.

پیش نیاز این انتقال از تعریف اول به دوم که فرمودید تغییر نگاه حداقلی به گستره وحی به سمت نگاه حداکثری است، زیرا در نگاه اول هر چقدر هم نگاه حداقلی به دین و قرآن باشد، می‌توانید درباره این مسائل صحبت کنید (حتی درباره بحث‌های هجرت، مشارکت سیاسی، قدرت مطلق بودن، حکومت) می‌توان تا حدودی در آن نظر داد و از قرآن استخراج کرد. اما اگر بخواهد بحث دوم را بپذیرد که ارزشیابی مفاهیم سیاسی با قرآن (عرضه کردن به قرآن) تقریبا قائل به این هستیم که نگاه حداکثری را کاملا باید پذیرفت.

گفتم اگر این اتفاق بیافتد با یک تولید انبوه دانشی مواجه می‌شویم، نتیجه این است که با یک رویکرد حداکثری پیش می‌رویم. احساس می شود در رویکرد تفسیر سیاسی  جدید یک شیفتی از نگاه حداقلی به حداکثری اتفاق می افتد. من اساسا معتقد هستم که در حوزه تفسیر موضوعی اتفاقی در حال رخ دادن است و آن این است که در تفسیر موضوعی (یک تفسیر ترتیبی داریم و یک تفسیر موضوعی) پیش از انقلاب ایران، تفسیر موضوعی مسائل را قرآن می‌داد، مثلا می‌گفتند معاد در قرآن یا روح در قرآن. اما در تفسیرهای پسا انقلاب ایران، مخصوصا در دو دهه اخیر، اینگونه است که مسئله ها را فقط قرآن نمی‌دهد. لذا می‌گویند حقوق بشر از منظر قرآن، در اینجا مسئله ها را دانش دیگر چون حقوق و علم سیاست می‌دهد، ولی ارزیابی کننده قرآن است. لذا این بحث فقط در حوزه تفسیر نیست، اساسا در بحث مطالعات تفسیری این اتفاق می افتد که تفسیر موضوعی در خود تغییر شکل می‌دهد. در اولی موضوع را قرآن می‌آفریند، ولی در اتفاقات اخیر شاهد هستیم که موضوع را دانش های دیگر می‌آفریند و قرآن به عنوان یک داور و ارزیاب نشسته است.

در تفسیر سیاسی، چه از زمان دهه بیست و سی که شریعت سنگلجی، خرقانی و بعد آقای طالقانی، و چه در اهل سنت که رشید رضا سید قطب و امثالهم، چیزی که می‌بینیم این است که ملاک مطابق بودن با دین است. ما در تفسیر همیشه دغدغه ای داریم که این تفسیر است یا تأویل؟ این تأویل، تأویل صحیح است یا باطل؟ در بحث تفسیر سیاسی و در بحث های تفسیر موضوعی این دغدغه بسیار پررنگ تر است. زیرا برای مثال به بحث های سیاسی وارد می‌شویم، حتی به جایی می‌رسد که وقتی گروه فرقان جزوه تفسیر ارائه می‌دهد به یک سبک است، چپ های مارکسیست به یک سبک. یا در کتاب های اول انقلاب خود آقای موسوی خوئینی ها در کتاب های اول انقلاب خود تفسیر قرآن می‌کردند، اتم، سلول و دینامیک را از قرآن در می‌آورد و بسیار جدی روی آن بحث می‌کردند. آقای بازرگان نیز همین بحث ها چون فضاهای مادی و علم را دارند که بگویند قرآن در مورد علم صحبت کرده است. ملاک این تفسیر چیست؟ اکنون مساله این است که در تفسیر سیاسی بسیار چالش برانگیزتر است زیرا اصلا تفسیر سیاسی قرآن منجر به یک عمل سیاسی می‌شود که این امر بسیار مهم‌تر است یعنی شما می‌توانید با یک تفسیر سیاسی به این نتیجه برسید که یک جنبشی را به راه بیاندازید یا یک جنبشی را سرکوب کنید.

بله کاملا درست است اهمیت زیادی دارد. برای مثال یک جنبش اجتماعی در ایران اتفاق می افتد به نام انقلاب اسلامی ایران و در جنگ آن فقط حدود دویست هزار نفر، شهید می‌شوند، پس یک تفسیری اتقاق می‌افتد که به این موضوع می‌رسیم. اساسا زمان و مکان در این نگاه تاثیر داشته است. خود آقای خرمشاهی درباره تفسیر سیاسی، تحلیلی دارد که اساسا در تاریخ اسلام از تفسیر اخروی به تفسیر عرفی و یا از تفسیر فردمحور به تفسیر اجتماع محور، یک انتقال تاریخی صورت گرفته است. در دور قبل وقتی تفسیر صورت می‌گرفت، به دنبال نجات فرد و فلاح فرد بودند، اما در تفسیر سیاسی می‌خواهند جامعه را نجات دهند. می‌گویند این جامعه بدبخت و ملحد شده باید نجات پیدا کند اصلا نجات فرد را در نجات جامعه می‌دانند.

اما در مورد اینکه در دوره‌ای که معصوم نیست چگونه به این تطابق با واقع بودن تفسیر برسیم؟ معتقدم مدلی که هرش ارائه می دهد، مدلی است که می‌تواند واقعا به ما کمک کند. بر اساس بحث اصول و اریک هرش اساسا باید متن را با سیگنال‌های پنهانی که در آن است (در تکست نیست) ببینیم. می‌دانید که هرمنوتیک فقط برای متون نیست برای پدیده ها هم است. او می‌گوید در کنار متن، قرائن پنهانی است که اتفاقا اگر آن‌ها را بشناسید می‌توانید متن را بشناسید. برای مثال می‌گوید اگر من بگویم قلم را بیاور می‌فهمید منظورم روان نویس است چند سال پیش میگفتم پر را بیاور، اما در همه دوره‌ها قلم، قلم بوده، سیگنال‌های اجتماعی و محیطی به شما نشان می‌داد که مراد چیست.

مکتب هرمنوتیک فلسفی باب را برای نسبیت فهم باز کرد که مفسر می‌تواند هر چیزی را بفهمد، یعنی به این نسبیت فهم رسید که عملا فهم معنای دقیق گم شد. ولی در مدل هرش می‌توانیم بر اساس این‌ها به یک تأویل درست نیز برسیم. در قرآن ما را به تفسیر دعوت کردند ولی از تأویل شدیدا پرهیز داده‌اند. در سوره بقره، چه بر مبنای تفسیر علامه و چه بر مبنای آنهایی که واو را عطف و چه واو بینونیت گرفتند (ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ) تأویل آن را فقط خدا می‌داند (و الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) راسخون در علم نیز می‌دانند و برخی گفته‌اند فقط خدا می‌داند و (الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) ادامه آیه است. اگر راسخون در علم می‌دانند، بحث اینکه این راسخون در علم بعد از معصوم چه کسانی هستند، یک بحث بسیار جدی است.

لذا سوالی که آیت الله معرفت سعی کردند پاسخ دهند، این بود که تأویل اساسا حق چه کسی است؟ و خود تأویل چیست که کسی می‌تواند و دیگری نمی‌تواند انجام دهد. بعد به این سوال می‌رسیم که آیا تفسیر سیاسی نوعی تأویل است، ولو تأویل مجاز! من سوال سخت تری را طرح می‌کنم و اینکه آیا اساساً تفسیرهای اینگونه ای مثل تفسیر سیاسی قرآن تولیدگر هستند! یعنی می‌خواهند بر اساس قرآن بعنوان یک منبع چیزی را تولید کنند! مثلاً در حوزه جامعه مدنی یک رویکرد یا موضوعی را اضافه کنند، یا اینکه به جای تولیدگر بودن، تحویل گرا باشند. در نگاه تحویل گرایی ما از زاویه دید خودمان چیزی را تحلیل می‌کنیم.

هر یک از این سوال‌ها که باید بر اساس مبنا انتخاب و توضیح داده شود، بر اساس حدیث (القرآن یُفَسِّرُهُ الزَّمان) مسلمانان در طول تاریخ به دنبال آن بودند که هر زمانی قرآن را تفسیر کنند. این به دو گونه بود گاهی در متن جستجو کنند و از آن چیزی درون زا شود و بیرون بیاورند یا اینکه نیازهای اجتماعی و فردی خود را به قرآن عرضه کنند و بر اساس آن به یافته‌های جدید برسند. اگر اولی باشد که از درون با تعمقات و تفکرات جدید چیزی را دریابند، فهم آن بعنوان تفسیر یا تأویل بسیار آسان است. اما اگر بخواهند بر اساس نیازهای جدید آن را عرضه کنند، به یک پرسش دیگری می‌رسیم، که تاثیر محیط، تاثیر روان و تاثیر جامعه بر معرفت است. در بحث روانشناسی و جامعه شناسی معرفت به این مسئله پرداخته شده که چقدر تاثیر دارد.

ما در اینجا به سوالی که مطرح کرده بودیم برمیگردیم، در آغاز، پیدایش و پرورش تفسیر سیاسی می‌بینیم اتفاقا نیازها، در رجوع به قرآن بسیار تاثیر داشته‌اند. زیرا آغاز آن از مصر، رشید رضا، سید قطب شروع می‌شود.

اگر پیدایش تفسیر سیاسی با اهل سنت بود، پرورش آن با شیعه بود. یعنی پس از انقلاب ایران کارهایی در این حوزه انجام شد که انصافا می‌بینیم اگر اهل سنت پبیشینگی دارند، تشیع پس از انقلاب ایران در بیشینگی، بیشتر بودند. ما در حال گزارش یک فکت تاریخی هستیم. اهل سنت به دلیل درگیر بودن با مسائل اجتماعی و از طرف دیگر نزدیکی فیزیکی به اروپا، عملا سختی ها و دلزدگی های مدرنیته را زودتر از ما چشیدند.

آن‌ها در برابر غرب و فضایی که می‌دیدند هیچ کاری نمی‌توانستند انجام دهند و با شکست‌های پی‌درپی و عقب ماندگی در برابر فضای مدرن روبرو شدند.

احساس می‌کردند که کم آورده‌اند.

به گونه ای در برابر غرب بازیابی هویت است، یعنی شما نمی‌خواهید هویت آن‌ها را بگیرید، به نوعی تقابل درونی دارید و می‌خواهید باز تولید هویت از درون داشته باشید.

قبل از آن احساس حقارت را نداشتند. مفاهیمی چون انحطاط (به معنای اجتماعی) و استکبار از دل قرآن درآمد و بازسازی شد و معانی اجتماعی گرفتند. شیطان که تا دیروز به عنوان فردی پنهان بود که ما را اذیت می‌کرد، این بار کاملا مفهوم اجتماعی می‌گیرد و مصداقی به نام آمریکا پیدا می‌کند. همینطور مفاهیم بار اجتماعی می‌گیرند.

می‌توان گفت بعنوان تکیه گاه برای هر حرکت اجتماعی و سیاسی از دلزدگی و سرخوردگی که پیدا شده بود، بخ قرآن رجوع کردند ومیخواستند که قرآن را تکیه گاه خود قرار دهند؟

اگر بین مکتب و روش فرقی بگذاریم، آنها یک مکتب را انتخاب کردند، که جامعیت قرآن بود (قرآن حتما جامع است)، و دوم اینکه قرآن درباره حیات اجتماعی هم حرف می‌زند. جامعیت فقط در حوزه فردی نیست، بلکه جامعیت و اجتماعی بودن قرآن است. این مکتب را انتخاب کردند و بر اساس آن گفتند اکنون می‌توانیم قرآن را سیاسی هم تفسیر کنیم، چه تعریف اول (چون اساسا با تعریف اول شروع شد). بعد کم کم مفهومی به نام شورا، استکبار و غیره را در اسلام انتخاب کردند. یکی از مفاهیمی که در این دوره حسابی گل کرد مفهومی به نام صدر اسلام بود. شاید حدیث «احسنَ القرون قرنی» که بهترین دوره، دوره من است، سبب شد که مسلمانان به دنبال بازسازی این دوره افتادند.

همان سلف صالحی است که ابن تیمیه خواسته بود آن مفاهیم را بازسازی کنند، گفتند چرا غرب دوره آرمانی به ما بدهد ما می‌توانیم آن را در پیشینه خود جستجو کنیم. اهل سنت این دوره عصر طلایی را در پیشینه جستجو کردند و شیعه در آتیه. و به نظرم تفاوتی در نوع نگاه‌های این دو در بحث تفسیرهای سیاسی به خود نشان داد. حکومتی را که امام خمینی تشکیل می‌دهد به دنبال این است که مقدمه حکومت امام زمان را تاسیس کند. در منظر او ما باید آن دوره طلایی را زمینه سازی و بستر سازی کنیم (یمهدون بالمهدی سلطانه) اما در تفکر اهل سنت آن دوره اتفاق افتاده و باید در پیکسل بزرگتر بازسازی کنند. در تفکر شیعی این دوره بازسازی نشده و ما باید آن را بیافرینیم. لذا در مکتب سیاسی شیعه بعضی ها اساسا مخالف این نگاه هستند، با اینکه تفسیر سیاسی دارند اما ضد آن عمل می‌کنند. نه به این معنا که آن‌ها انسان های پارادوکسی هستند، بلکه به این معنا که آن جامعه آرمانی که باید اتفاق بیافتد (اساسا به غیر معصوم) و آن پارامترهایی که شیعه تعریف می‌کند، اتفاق افتادنی نیست. در اینجا بود که در تفاسیر اهل سنت مفاهیمی چون جاهلیت مدرن، صدر اسلام (جاهلیتی که قرآن می‌گفت) شکل می‌گیرد. همین داعش به دنبال این بود که صدر اسلام را احیا کند و مفاهیمی چون دارالسلام و دارالکفر، دارالحدیث و دارالسلام کلید واژه هایی است که وارد شده است.

این نگاه تبدیل به کنش سیاسی می‌شود، جریانی به نام اهل الهجره شکل گرفت. آن‌ها در همین مصر که بودند (در اسپانیا هم زندگی نمی‌کردند) رفتند و در بیابان‌ها زندگی کردند و گفتند ما را هجرتی باید، زیرا در همین جا هم نشانه‌های غربی وجود دارد. به هر حال پیدایش این مسئله با اهل سنت بود ولی احساس می‌کنم اگر پیدایش تفسیر سیاسی با اهل سنت بود، پرورش آن با شیعه بود. یعنی پس از انقلاب ایران کارهایی در این حوزه انجام شد که انصافا می‌بینیم اگر اهل سنت پبیشینگی دارند، تشیع پس از انقلاب ایران در بیشینگی، بیشتر بودند. ما در حال گزارش یک فکت تاریخی هستیم. اهل سنت به دلیل درگیر بودن با مسائل اجتماعی و از طرف دیگر نزدیکی فیزیکی به اروپا، عملا سختی ها و دلزدگی های مدرنیته را زودتر از ما چشیدند.

یکی از بحث های ما این است که آیا دلیل رشد و توسعه تفسیر سیاسی و اینکه اهل سنت زودتر اقدام به قرآن گرایی کردند، این است که آن‌ها حکمرانی سیاسی طولانی مدت تری داشتند؟ بالاخره شیعه از زمان صفویه یا انقلاب به بعد حدود سیصد سال به حکومت رسید و شاید بسیاری از احساس نیازها را اهل سنت در طول هزار و صد سال حکومت خود داشتند (ما آن سبک و سیاق را قبول نداریم اما آن‌ها می‌خواستند منتسب به دین باشند و به قرآن رجوع می‌کردند). شاید آن نیازی که شیعه در طول دویست سال یا بهتر بگوییم در همین چهل سال به قرآن پیدا می‌کند و نیاز دارد که خود را به دین منتسب کند و نظر قرآن را بداند (و به همین دلیل سمت تفسیر سیاسی می‌رود)، اهل سنت این نیاز را هزار و صد سال داشتند. از این مسئله می‌توان دو تعبیر کرد، یعنی هم قدمت حکومت داری آن‌ها باعث می‌شد که به سمت قرآن بروند و اینکه مواجه آن‌ها با غرب بسیار زودتر از ما بوده. که به تعبیر من چون اتفاقا حکومت داشتند، مواجهه را حس کردند. در عرصه هایی که حکومت نداشتیم مواجهه را حس نمی‌کردیم، آنجاهایی هم که مواجهه حس شد، جایی است که در آستانه یک فضای اقتصادی سیاسی اتفاق می افتد.

من احساس می‌کنم هر دو به اضافه همین قرب فیزیکی است که عملا قرب زمانی هم آورد. یعنی هم زمانی و هم از حیث مکانی با مدرنیته زودتر آشنا شدند، و مدرنیته و دلزدگی های آن را حس کردند. دوم آنکه اهل سنت با حکومت بودند، این فکت های تاریخی است که بیشتر از ما در حکومت بودند و پیش از ما با مسائل سیاسی درگیر. عامل سوم همین بود که فقه اهل سنت دارای مفاهیم اجتماعی است. آن‌ها مقاصد الشریعه را بیشتر از ما کار کردند. مثلا مفهمومی به نام مصلحت عمومی را آنها بیش از ما کار کردند. به نظرم یک عامل سوم تاثیر فقه اهل سنت در تفسیر اهل سنت بوده. فقه شیعه بیشتر فرد محور بوده تا اجتماع محور.

آیا این فرد محور بودن فقه شیعه به دلیل همان دوری از حکومت بوده؟ یعنی احساس نیازی نداشتند.

عدم حکومت داری یک عامل است اما یک عامل دیگری که به این امر کمک کرده، (البته بیشتر به فقه بازمی‌گردد تا به تفسیر) این است که فقه شیعه به خاطر ضربه هایی که شیعه در محیط های اجتماعی در فعالیت‌های سیاسی خورده بود، عملا دیگر آن علاقه‌ای که باید به مباحث سیاسی داشته باشند، مرده بود، که بعد از امام حسین علیه السلام اساسا این اتفاق افتاد. اما در اهل سنت این مسئله پررنگ بوده. همه این ها سبب شد که آن تفسیر سیاسی رنگ بیشتری بگیرد. اگر به این سوال خلاصه پاسخ دهیم به این مسئله می‌رسیم که نیازهای اجتماعی، آن پیشینه دانشی و تاریخی و سیاسی سبب شد که اهل سنت در این عرصه پیشتر از ما عمل کنند.

بعد از بیداری اسلامی یا همان بهار عربی که اتفاق افتاد ملاحظه می‌کنید که از تفسیر سیاسی اسلام یک دلزدگی در اهل سنت موج می‌زند. پیش بینی می شود که در آینده تفسیر معنوی خود را در جهان اسلام نشان خواهد داد. یک حرکت جهشی که اتفاق افتاد، یک صعود و سقوط جهشی بود و فرایندهای اجتماعی بر نوع معرفت تاثیر گذاشتند. همین جا به یکی از سؤال‌هایی که مطرح است باید اشاره شود، که پدیده‌های اجتماعی، نیازهای محیطی در نوع خوانش سیاسی از قرآن تاثیر داشتند و خود همین خوانش هم گاه، توانست در محیط های اجتماعی حوادثی بیافریند و عملا اتفاق بزرگی را رقم بزند. مثلا حضور و ظهور مارکسیزم در ایران سبب شد که در نوع تفسیرهایی که ما از قرآن داشتیم، گاه حتی نگاه چپ حاکم بود. وقتی در یک جامعه فمینیسم حاکم باشد، عملا ادبیات عوض می‌شود، عدالت جنسیتی و عاطفی وارد می‌شود که تا دیروز اصلا جای خود را نداشت. اساسا همیشه بین نظر و عمل یک ارتباط وجود داشته است.

اگر نیازهای دیروزی توانستند رویکردی به نام تفسیر سیاسی را درست کنند، همان رویکرد توانست اتفاقات دیگری را رقم بزند، اتفاقی از جنس بیداری اسلامی یا انقلاب اسلامی ایران و یا اتفاقات دیگری که ممکن است بیافتد. پیداش و پرورش یک سری تغییراتی دارد، پیدایش با رویکرد اهل سنت بوده و بعد در پرورش شیعه نقش زیادی داشته است. دیگر اینکه در پیدایش مساله را قرآن می‌داد، اما در پروش علوم سیاسی. و قرآن ارزیابی کننده است. یک تغییر دیگری که می‌بینیم این است که در پیدایش، بیشتر به اصل حکومت، تشکیل حکومت، و اینکه اساسا چرا تشکیل حکومت واجب است جواب می‌دهند اما در دوره پرورش به اینکه چگونه حکومت تشکیل شود جواب می‌دهند. مدل‌ها را می‌گویند، یکی مدل ولایت فقیه، یکی حکومت مشروعه، یکی حکومت مشروطه، یکی شورا…، یکی می‌خواهد مفهوم خلافت را بازسازی کند و می‌بینیم که تفسیر سیاسی در این سیر تطور از پیدایش به پرورش تغییراتی را در خود ایجاد کرده است.

فقه اهل سنت دارای مفاهیم اجتماعی است. آن‌ها مقاصد الشریعه را بیشتر از ما کار کردند. مثلا مفهمومی به نام مصلحت عمومی را آنها بیش از ما کار کردند. به نظرم یک عامل سوم تاثیر فقه اهل سنت در تفسیر اهل سنت بوده. فقه شیعه بیشتر فرد محور بوده تا اجتماع محور.

اکنون اوضاع تفسیر سیاسی در اهل سنت چطور است؟

من احساس میکنم که در بین اهل سنت با توجه به غلبه تفکر اشعری، که عملا یک الهیات تقدیرگرا را برای آن‌ها رقم زده، اساسا بعد از حوادث بیداری اسلامی، یک سرخوردگی شدید صورت گرفته و با آن الهیات تقدیرگرای خود که باید از هر حاکمی پیروی کنی حتی اگر او جائر باشد، وقتی میپذیرند که هر نوع حکومت را بپذیرید، عملا خیزش اجتماعی و نیز خیزش فکری اتفاق نمی‌افتد. اگر تفسیر سیاسی جوری بازگشت به سلف صالح بود و شاید این گردش را سلفیزم می‌نامیدیم، بیم آن دارم این سرخوردگی آن‌ها را از سلفیزم به سکولاریزم برگرداند. اتفاقاتی که ناگوارانه بیداری اسلامی را که می‌توانست خیلی متیمن کند، به علل مختلف در آن‌ها سرخوردگی ایجاد کرد.

ولی معتقدم ممکن است یک اتفاق دیگری هم بیافتد، ما در کنار بحث اشعری گری که الهیات غالب اهل سنت است، جهش‌های خرد اما تیزِ دیگری به‌ نام‌ جهش معتزلی ها را می‌بینیم. معتزل هایی با رویکرد عقلی گرایی و تقاربی که عملا در حوزه الهیاتی با شیعه دارند، به نظر می‌رسد که اگر تفسیر های این گرایش بتواند رشد کند اتفاقات خوبی می‌افتد.

می‌توان گفت راه سوم تقریبا چنین مسیری است. زیرا برای مثال کتاب دموکراسی مشورتی که شاوی می‌نویسد، دیگر نه سکولاریزم و نه سلفیزم است، بلکه یک منطق عقلانی (به تعبیر خود او) و آشنا به فضای سیاست مدرن است و نمی‌خواهد از دردسرهای بازگشت به گذشته سلفیزم، و بدتر از آن، از آنجا که آن‌ها نسبت به فضاهای سکولار خط قرمز دارند، برچسب سکولاریزم به آن‌ها بخورد، و اتفاقا تلاش خیلی مستندی است یعنی بر خلاف تفسیرهایی که کم و بیش از متن فاصله می‌گیرد ولی خیلی سعی می‌کنند مستند باشند تا بتوانند خود را، حداقل در بین عموم فعالین سیاسی و اجتماعی بعنوان یک راه‌حل سوم جا بیاندازند به جای اینکه دوباره به سمت فضای سکولار یا سلفیتی که تجربه کرده اند، بروند.

برگردیم به دوره آغازین تفسیر سیاسی در میان شیعیان در دنیای معاصر. هنگامی که شیعه تقریبا در دهه بیست به سمت تفسیر سیاسی از قرآن می‌رود، آیا متفکران شیعه خودشان ملتفت این نیاز می شوند و به این نتیجه می‌رسند و درون زا است؟ آیا آقای طالقانی یا امام موسی صدر خود به این نتیجه رسیدند، و اینکه به سمت فهم اجتماعی و سیاسی قرآن و مباحثی که می‌تواند در سیاست های اجتماع تاثیر گذار باشد، بروند، یا اینکه تحت تاثیر سید قطب هستند؟ زیرا چنین جریانی را می‌بینیم که در مبارزین قبل از انقلاب، سید قطب تاثیر بسیار زیادی داشت، حتی خود آقای خامنه ای مترجم کتاب سید قطب است و او را بعنوان یک پیشرو و مبارز مسلمان قرآنی می‌شناساند و معرفی می‌کنند. به نظر شما در این جا، درون زایی را می‌بینیم، یا اینکه یک تقلید (نه تقلید منفی) از جهان اهل سنت است؟ البته می‌توان آن را به صورت انتقادی نیز نگاه کرد.

من اساسا در حوزه الهیات تطبیقی معتقد هستم که وقتی دو پدیده را در دو باور متفاوت دیدیم، که به هم شباهت داشته و شاید عین هم بودند، نباید بار اول متهم کنیم که از یکی از دیگری وام گرفته است. این مسئله در حوزه مطالعات تطبیقی خیلی اتفاق می‌افتد. دومین نکته این است که چه اشکالی دارد که یکی از دیگری وام بگیرد. بده بستان های معرفتی یک چیز واقعی تاریخی است که همواره اتفاق می‌افتد، که گاه می‌تواند هارمونی ساز باشد یعنی او با تفکر من همگن شود و گاه می‌تواند پارادوکس آفرین باشد و او کاملاً بر ضد من عمل کند و این یعنی تاثیر. تاثیر همیشه به معنای هارمونی ساز بودن نیست.

ملاحظه می‌کنید حجم ترجمه ای که از متفکران مصری در اوایل انقلاب (از سال چهل به بعد) اتفاق می افتد، حجم بیشتری است و این نشان می‌دهد که عملا می‌تواند تاثیر بگذارد. اما من هرگز تاثیرها را بعنوان یک نکته منفی نمی‌بینم. دوم اینکه احساس می‌کنم در کنار این تاثیر دانشمندان شیعی سعی کردند آن را بومی سازی کنند. مثلا اگر در مفاهیم دینی آنها خلیفه و حاکم وجود دارد، متفکران ما آن مفهوم را بعنوان ولایت فقیه بازسازی کردند. نکته دوم در حوزه تاثیر این است که اساسا فقط اهل سنت را موثر ندانیم. من معتقدم عوامل دیگری مانند خود جریان چپ، یا خود فضای سیاسی آن دوره مجموعه کنشها و واکنش های حکومت ایران نیز تاثیر داشته است. حتی من معتقدم که یک عامل دیگر، خود عامل غرب بوده است. واقعا حجم عظیم تولیدات غرب که با فرهنگ ما ناهمگن بود، تاثیر گذاشت اما این بار ضد آن را ساخت. هر چه دوز اسلام ستیزی بالا می‌رود، دقیقا تاثیر معکوس می‌گذارد و اسلام گرایی رشد می‌کند.

باید توجه داشته باشیم که وقتی تفسیر سیاسی را از سید قطب وام بگیریم، نگاه‌مان به غرب یک نگاه خاص می‌شود یعنی به سرزمین ها، انسان ها و فرهنگ غربی نگاه تاریک و دارالکفر است. اگر مفسر ما از غرب چنین تعبیری داشته باشد و با آن نگاه وارد قرآن شود، آیات جهاد، کفر و شهادت بسیار پررنگ است. شاید بین فقها ما چنین چیزی جاری و ساری است و بین سنت فقهی ما چنین مسئله ای است که مواجهه آن‌ها با فرهنگ های دیگر خصوصا با غرب و انسان غربی و زیستن در غرب، مواجه بسیار نرم‌تری است و ستیز جویانه نیست یعنی غرب را به کل منفی و سیاه و تاریک نمی‌بینند. وقتی فضای تفسیری سید قطب وارد فضای تفسیری شیعه می‌شود، نگاهی که ما با غرب پیدا می‌کنیم، نگاه کاملا منفی است و بحث غرب زدگی و مبارزه با آن حتی بعنوان مبارزه فیزیکی پیش می‌آید. یعنی اگر ماقبل آن فضای فرهنگی در فکر علما بسیار سیطره داشته، دیگر به جایی می‌رسد که به کنش سیاسی تند و شدید می‌رسد. و در انقلاب این اتفاق می‌افتد. از آن طرف هم در بومی سازی می‌توان کارهایی که امام موسی صدر یا شهید بهشتی (در بحث های تفسیری) برد، که تقریبا فضای سید قطب را نرم می‌کنند اشاره کرد. ملاحظه می‌کنید که در بحث هایی که انجام می‌دهند می‌گویند انسان غربی به کل منفی و سیاه و تاریک و فرهنگ غرب کلا فرهنگ شیطانی نیست. یعنی تاثیراتی گذاشت که اتفاقا نهضت آزادی و امثال بازرگان و ابراهیم یزدی، در بحث های تفسیری شان با همین مخالف بودند. اگر آن ها در جنگ کفار، بدر و احد تاکید می‌کردند این‌ها بر صلح حدیبیه بحث می‌کردند. و جالب است که هر دو می‌گفتند ما قرآن را تفسیر میکنیم اما آن‌ها با عقبه ذهنی بحث سید قطب وارد قرآن شدند، البته نه کامل زیرا بالاخره فضای طاغوت و مبارزه سیاسی هم بود.

نباید تاثیر را انکار کرد، منتها مثبت و منفی بودن تاثیر به معنای نوع کنش ما است. سید قطب درباره گروه‌های نوسلفیزم چون داعش هم تاثیر داشته است. گاه از آن داعش و گاه حکومتی به نام جمهوری اسلامی ایران ساخته می‌شود.

ظرفیت آن نگاه مهم است، مثلا با ظرفیت نگاه یک مفسر هیچ کنش سیاسی ای نمی تواند ظهوز کند ولی ظرفیت نگاه مفسر دیگری مانند این تیمیه برای تاثیرگذاری بر روی منشهای اجتماعی و سیاسی بسیار بالا است.

در اینکه در این عرصه سید قطب پیشگام بوده و بسیار موثر بوده است و تا الان سردمدار است و ما باید ایشان را بعنوان لیدر این جریان بدانیم شکی نیست. ملاحظه کنید تاثیر زمان ها تا چه حد است، در جمله ای آمده که یا مثل علی عمل کن یا مثل حسین، (یا شور حسینی داشته باش یا مانند حضرت علی که برای حکومت سکوت کرد) تشخیص مهم است که چگونه عمل کنیم. زمان‌ها مردم را وادار می‌کند تا تشخیص دهند. اکنون می‌بینیم تفسیرهای سیاسی، مباحثی چون حقوق بشر و مفهوم صلح پررنگ شده است (حتی در ایران). دیروز مفهومی چون جهاد پررنگ بود، امروز صلح. قبلا خوانشی که از جهاد اتفاق می‌افتاد، کاملا جهاد به معنای نظامی بود امروز جهاد را چنان می‌آوریم که بعضی سلفی ها نوشته‌اند دیگر جهاد را زنانه نکنید. آخر مگر می‌شود در خانه جهاد علمی و فیس‌بوکی انجام داد.

پس زمان کاملا در نوع نگاه ما تاثیر دارد. در تفسیر سیاسی قبل تغییر در جامعه را اینگونه می‌دیدند که باید جامعه تغییر کند و سپس افراد. لذا معتقد بودند که باید یک جامعه و حکومت عوض شود و این سبب می‌شود که آدم ها هم عوض می‌شوند، اما در تفسیر سیاسی جدید میگویند اتفاقا تغییر را از افراد شروع کنید. اگر همه افراد تک تک تغییر کنند، می‌شود جامعه تغییر کند. جالب است که این نیز تفسیر سیاسی می‌کند. لذا یکی به نگاه معنوی به دنبال تغییرات اجتماعی است و یکی با تغییرات اجتماعی به دنبال معنوی سازی جامعه است. آن اولی با تغییرات اجتماعی دنبال معنوی سازی جامعه بود و می‌گفت که جامعه باید عوض شود تا تبدیل به جامعه معنوی شود، اما این می‌گوید جامعه را معنوی کنید تا تغییرات اجتماعی اتفاق بیافتد.

منبع: مجله فرهنگ امروز

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا