عربستان

بررسی الگوی عربستان سعودی در رابطه دین و سیاست؛ غلبه تدریجی نهاد سیاست بر نهاد دین

حامد رضایی – امروز مسئله نسبت میان دین و سیاست به یکی از مهمترین پرسش‌های جوامع مسلمان تبدیل شده است. به همین خاطر پایگاه اینترنتی شعوبا درنظر دارد الگوهایی مختلفی که از این نسبت در سطح جهان اسلام وجود دارد را مورد بررسی قرار دهد. الگوی عربستان سعودی در این حوزه الگویی خاص و منحصر به فرد است. الگویی که هرچند در ابتدا نوعی توازن میان نهاد دین و نهاد سیاست را نشان می‌داد ولی کم‌کم نهاد سیاست بر نهاد دین غلبه پیدا کرده و نهاد دین را مطیع خود ساخت.
درباره این الگو و تطورات آن با دکتر یاسر قزوینی حائری، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر جریان‌های دینی به گفتگو نشستیم که متن آن در ادامه می‌آید:

کشور عربستان را در افکار عمومی به عنوان یک کشور وهابی می شناسند. به لحاظ علمی و ساختاری آیا می توان این حکومت را یک حکومت مذهبی دانست؟

 از تاسیس عربستان سعودی و شکل گیری جنبش وهابیت از قرن هجدهم و بعد از آن تاسیس دولت دوم و سوم سعودی همواره دو بال در کنار هم فعالیت می کردند: بال مذهبی و بال سیاسی. یک الگوی منحصربفردی هست.

مسئله دیگری که وجود دارد و خیلی مهم است و گاهی از چشم ها پنهان می ماند و از آن غافل هستیم مسئله سازوکار جانشینی در عربستان سعودی است. سازوکار جانشینی در سعودی سازوکار بیعت است. هر پادشاه یا ملکی که می میرد و بعد از او ولی عهدش به پادشاهی می رسد، افراد مختلف اعم از نخبگان جامعه و توده ها با او بیعت میکنند. این سازوکار جانشینی خیلی مهم است و خیلی می شود در موردش حرف زد و جای کار دارد.

سازوکار جانشینی در عربستان سعودی برآمده از یک سنت دینی و مذهبی است. البته این بحث بیعت در دوره های مختلف شکل های مختلفی به خودش گرفته. در دوره ملک فهد بحث جانشینی تحولاتی به خودش دید تا دوره ملک عبدالله که او هیات بیعت را شکل داد. در هر صورت هنوز که هنوز است در عربستان سعودی سازوکار جانشینی براساس بیعت است و بیعت هم کاملا برآمده از ساختار سنتی جانشینی در دوره های گذشته اسلامی است. آنها به این امر هم می‌بالند.

یک مقاله کوتاهی در سایت شبکه العربیه نگاه می کردم که بیعت با ملک سلمان را همینطور عقب می برد تا به بیعت عقبه اول می رساند و بعد به بیعت عقبه دوم و بعد بیعت با خلفا و این را می آورد تا بیعت با ملک سلمان! می دانیم شبکه العربیه امروزه کاملا تریبون نگاه های حاکمیت در عربستان سعودی است. نویسنده به خودش و عربستان می بالد که تنها کشوری است که هم چنان سازوکار جانشینی در آن سازوکار بیعت است. سازوکار جانشینی مهم ترین بخش یک سازوکار سیاسی می تواند باشد. یعنی مکانیزمی که افراد جانشین هم می شوند این سازوکار سیاسی می تواند ادامه پیدا کند. این سازوکار مبتنی بر بیعت است که کاملا برآمده از یک سنت مذهبی است.

بیعت چقدر  واقعی و چقدر صوری است؟

واقعی و صوری بودنش را ما واقعا نمی توانیم بگوییم. اصلا واقعی و صوری یعنی چه؟

یعنی آیا امکان اینکه کسی با ولیعهد بیعت نکند وجود دارد؟

این به بستگی به فلسفه سیاسی اهل سنت دارد که مبتنی بر این است که «من مات و لیس فی عنقه بیعه، مات میته جاهلیه.» در واقع در نگاه اهل سنت و فلسفه سیاسی آن‌ها، گویی هر کسی باید دست بیعتی با‌ امیر یا خلیفه‌ای یا یک حاکمی داشته باشد که در این مبنا ولی امر، در تفسیری که علمای سلفیه علمی کلاسیک دارند و همینطور بخش زیادی از اهل سنت در دوره‌های گذشته هم داشتند، براساس «الحکم لمن غلب» حاکم را در هر صورت مشروع می‌دانند حتی اگر در ملا عام گناه زنا انجام دهد. در مثال‌هایشان احتمالاً دیده و شنیده‌اید.

براساس این فلسفه سیاسی و به لحاظ ساختاری و صوری که خودش مسئله مهمی است در هر صورت سازوکار انتقال قدرت در عربستان سعودی مبتنی است بر مسئله بیعت و این بیعت مشروعیت آور است.

یعنی برمبنای همان روایت یک اهل سنت معتقد بالاخره بیعتش با کی هست؟ به ویژه اینکه در جهان امروز تعداد زیادی نیستند افرادی که مدعی بیعت گرفتن باشند. یعنی شما امارت اسلامی افغانستان را در نظر بگیرید. طالبان، گروهی مثل القاعده بیعتش با آنهاست. گروهی مثل داعش که ادعای خلافت دارد و معتقد است با او باید بیعت کرد. در مقیاس حاکمیت ها به نظرم فقط عربستان سعودی است که سازوکار انتقال قدرتش مبتنی بر بیعت است. در این بین برای اجرا شدن این حدیث یعنی «من مَاتَ وَلَیْسَ فی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ مَاتَ مَیْتَهً جَاهِلِیَّهً» در هر صورت باید بیعتی باشد حالا چه صوری، چه واقعی. شما هر چه می خواهی اسمش را بگذار. درهر صورت سازوکاری هست که تا حدی هم دارد جواب می دهد.

نهاد دین به صورت خاص یعنی نهاد روحانیت اهل سنت در عربستان چه نقشی در سیاست عربستان دارد؟ آیا صرفا مشروعیت بخش است، توجیه گر است یا اینکه نقش اصلاحی دارد یا یک نوع حلقه وصل بین مردم و حاکمیت است؟ دقیقا نقشش کجاست و چه کارکردی دارد؟

به نظر می رسد در زمان و مکان متغیر بوده؛ یعنی یک جواب ثابتی نمی شود برای این مسئله داد. به صورت هم زمانی و به صورت در زمانی این مسئله متغیر بوده است. اگر بخواهیم فرایند زمانی‌اش را در نظر بگیریم، در هر صورت نهاد رسمی دینی در ابتدا بسیار قدرتمند بود. اساسا نام عربستان سعودی آغازش با محمد ابن عبدالوهاب به عنوان موسس این نهاد دینی همراه است. شما در تاریخ سعودی هم نگاه کنید نخستین کسی که تا یکی دو سال پیش از او نام برده می شد، محمد ابن عبدالوهاب بود. تا این اواخر که بحث یوم التاسیس شکل گرفت و 22 فوریه را تحت عنوان یوم التاسیس از پارسال جشن گرفتند به این عنوان که در 22 فوریه 1727، محمد بن سعود حاکمیتش در درعیه آغاز شده است. به این صورت عربستانی‌ها پیمان درعیه بین محمد ابن عبدالوهاب و محمد بن سعود که در سال 1744 نوشته شده بود را نادیده گرفتند.

یا مورد دیگر سخنان محمد بن سلمان بود که نقش محمد ابن عبدالوهاب را در حد یکی از نزدیکان محمد بن سعود فروکاست؛یعنی کاملا قضیه را برعکس کرد. تا همین یکی دو سال پیش محمد بن سعود از حواریون محمد ابن عبدالوهاب قلمداد می شد، اما دیگر از این به بعد قرار است محمد ابن عبدالوهاب از حواریون محمد بن سعود تلقی شود! محمد بن سلمان گفت: به دلیل اینکه کسانی که سواد داشتند در آن دوره شاگردان محمد ابن عبدالوهاب بودند، تاریخ را به گونه ای نوشتند که نقش وی خیلی برجسته شد.

در هر صورت این مسائل نشان می دهد نهاد دینی یک فرایندی در مسئله تاثیرگذاری بر حاکمیت و سیاست طی کرده که در ابتدا بسیار قدرتش زیاد بوده، اما هرچه از قرن هجدهم به سمت قرن بیست و بیست و یک جلو می آییم قدرت نهاد دینی کمتر می‌شود تا به امروز که نهاد دینی رسمی در حضیض خود قرار دارد.

این به صورت در زمانی است. اما به صورت همزمانی بالاخره ما در میان اسلام گرایان و مدعیان اسلام در عربستان جریان های متفاوتی داریم. درست است که جریان رسمی کاملا مطیع حاکمیت بوده، اما در دوره هایی نقش منتقد بازی کرده است. پیش از این هم گفته شد که قدرت نهاد دینی در یک فرایند نزولی کاسته شده و قدرت انتقاد نسبت به حاکمیت را دیگر ندارد. حتی در دوره هایی مثلا در دوره ملک سعود یا بعدش ملک فیصل یا حتی بعدش ملک خالد مفتیانی بودند که قدرت داشتند حاکمیت را نقد کنند، اما هر چه گذشت به سمت کاهش قدرت نهاد دین رفتیم.

اما به صورت در زمانی جریان‌های متعدد نیمه رسمی یا غیر رسمی داریم که در کنار جریان رسمی اثرگذار هستند. مثلا جریان سروری یا اخوانی‌ها در دوره‌ای از کشورهایی مانند سوریه و مصر به عربستان آمدند که در نهاد آموزشی عربستان هم بسیار تاثیرگذار بودند. روشن است که این جریان‌‌ها نگاه انتقادی داشته‌اند که این نگاه انتقادی در جریان‌هایی مانند القاعده و داعش بیش از انتقاد بوده و به مواجهه‌شان با حاکمیت کشیده شده و شکل جهاد و مبارزه به خود گرفته است.

جامعه و افکار عمومی عربستان چه انتظاری از نهاد دین دارد؟ آیا به همین نسبتی که امروز بین نهاد دین و سیاست وجود دارد که نهاد دین تقریبا مطیع کامل نهاد سیاست شده راضی است و با این کنار آمده یا توقع دارد نهاد دین نقش فعال تری داشته باشد یا نقش منتقد داشته باشد؟

متاسفانه تحلیل سیاسی افکار عمومی عربستان ساده نیست. امروزه با یک توییت بسیار ساده شما را به زندان می برند. حتی افرادی که مجیزگوی محمد بن سلمان بودند را دارند دستگیر می کنند. کسی مثل خود آقای خاشقچی که یکی از کسانی بود که در مشروعیت بخشی به حاکمیت سعودی تلاش می کرد – هرچند که نگاه اخوانی داشت – و هیچ وقت خودش را برانداز قلمداد نمی کرد، می بینیم که چه بلایی سرش آوردند!

با وجود اختناقی که در عربستان وجود دارد دسترسی به افکار عمومی خیلی سخت است. من یک تئوری خدمتتان عرض می کنم؛ آقای خلدون حسن النقیب یکی از نظریه پردازان سیاسی در جهان عرب بود که نگاه جالبی دارد و کویتی است و البته در ایران هم معروف نیست. او قائل به نوعی حاکمیت در کشورهای عربی بویژه کشورهای خلیج فارس است که نام آن را حکومت تسلطی می‌گذارد.

در این حکومت نهادهای مدنی مانند قبیله، تجار، مذاهب و طبقه متوسط، مانند کارگران -البته در کشورهایی که کارگر داخلی دارند- به جای اینکه منتقل کننده آرای مردم به حاکمیت باشند، به عنوان دولت عمیق حاکمیت عمل می‌کند. در واقع در این کشورها حاکمیت بویژه از رهگذر سازوکارهای حاکمیت‌‌های رانتیر و استفاده از ثروت نفتی، با نخبگان این نهادها ارتباط گرفته و طبقه متوسط را به عنوان دیپ استیت یا عنوان دولت عمیق خودش دارد به کار می گیرد. به عبارتی، حکومت نه تنها بصورت نرم بلکه چه بسا به صورت سخت مردم و عموم جامعه را از رهگذر این نهادها کنترل و در نتیجه یارگیری می‌کند. حکومت اگر نیرویی برای پلیس یا حرس وطنی بخواهد باز به همین نهادها مراجعه می‌کند.

عملا نتیجه این نگاه خلدون حسن النقیب که در دهه هشتاد و نود ارائه شده هم چنان در کشوری مانند عربستان جاری است و ما با توده‌ای که امکان اعتراض داشته مواجه نیستیم. بویژه توده‌ای که احساسی ملی داشته باشد و این مساله در عربستان سعودی که ما با نوعی بحران هویت نیز مواجه هستیم بسیار سخت‌تر است. عملا ارتباط گرفتن حاکمیت با این نهادهایی که عرض شد جامعه را به همین نهادها تقلیل داده است. به عبارت دیگر یک عربستانی چه بسا خودش را بیشتر به قبیله اش متعلق بداند، یا به مذهبی که دارد، یا مثلا اگر تاجر هست به آن جمع تجار و خاندان های بازرگان متعلق بداند و بر این مبنا امکان شکل گیری یک توده مطالبه گر اساسا در عربستان تا حالا نبوده و شکل نگرفته که بخواهیم بگوییم افکار عمومی به چه سمتی می رود یا نمی رود! مضاف بر اینکه اطلاعات خیلی متقنی با توجه به خفقانی که امروز در عربستان سعودی وجود دارد نمی توانیم، از این جامعه اخذ کنیم.

نوع نسبتی که بین دین و سیاست در عربستان جاری است چه تاثیری در کاهش یا افزایش دینداری در جامعه داشته؟ اصلا این قابل بررسی هست که بفهمیم آیا باعث افزایش دین داری شده یا کاهش آن؟

ما در گذشته با افراطی روبرو بودیم و امروزه به دوره تفریط رسیده‌ایم. در گذشته نماد این حضور چیزی تحت عنوان هیات امر به معروف و نهی از منکر بود که چند سال گذشته کاملا متوقف شد، اما امروزه به چیزی تحت عنوان هیات الترفیه رسیده‌ایم؛ این مساله نشان می‌دهد که خود حاکمیت هم به گونه ای به عدم پایبندی به دین و مذهب دامن می‌زند. یعنی  جامعه عربستان در دوره‌ای با یک افراطی در امور دینی مواجه بود امروزه حاکمیت دارد دست پیش را می گیرد که پس نیفتد.

در واقع مطالباتی که امکان دارد به صورت واکنشی از سوی برخی از افراد جامعه به ویژه نسل های جدید، نسل هایی که بیشتر ساعات وقت خودشان را در فضاهای مجازی و مانند اینها سپری می کنند، شکل گرفته باشد را کنترل کند. نماد نسل جدید عربستان خود محمد بن سلمان است که تناقضات بسیاری را می توانید در رفتارهایش ببینید. یک مثالی که نشان می دهد وضعیت عربستان چطور است، وضعیت خانواده و مسئله طلاق است. شاید از ده سال پیش که بنده تحقیقی می‌کردم مسئله طلاق به یک مسئله تبدیل شد و نتیجه اش این است که امروزه مشاهده می‌شود که برای ازدواج، جوان ها باید بروند یک سرتیفیکیت و مدرک دریافت کنند به عنوان اینکه من آماده ازدواج هستم! به دلیل ناکام بودن بسیاری از ازدواج‌ها در عربستان، احتمالا حاکمیت در سال های اخیر به سمت این رفته که اگر کسی می خواهد ازدواج کند اول باید دوره هایی بگذراند و سپس گواهی بگیرد مبنی بر اینکه می‌تواند ازدواج کند! حالا من در اخبار دیدم – نمی دانم چقدر این می تواند درست یا غلط باشد- ولی خب این یک نشانه است. به هم ریختن نظام خانواده خود نشانه ای است از اختلال در مسئله دین داری. یعنی خانواده که پایه مهمی است مبنی بر این که دینداری بر آن استوار است با چالش مواجه شده است. به هر حال ما از جامعه سعودی نمی‌توانیم پیام صریحی دریافت کنیم ولی همین نشانه‌هایی که وجود دارد نشان دهنده این هست که به نظر می رسد در دین داری سعودی اختلالاتی شکل گرفته و از یک افراط به یک تفریط پای گذاشته است.

آیا این الگوی نسبت دین و سیاست در عربستان به جاهای دیگر صادرهم شده است و الهام بخشی بر دیگران داشته است؟

من با جاهای دیگر خیلی آشنا نیستم ولی می شود گفت شاید قطر به نحوی از انحاء تاثیراتی پذیرفته است. با توجه به اینکه قطری‌ها معتقدند هم قبیله‌ای محمد ابن عبدالوهاب هستند یعنی آنها خودشان را بنی‌تمیم و به محمد ابن عبدالوهاب اولی‌ می دانند. ولی با این وجود الگویی که در عربستان وجود دارد یعنی الگوی دو بال، یک بال مذهب و یک بال سیاست که در طول تاریخ در ابتدا بال مذهب قدرت بیشتری داشته اما کم کم قدرت بال سیاسی بیشتر می شود و در این اواخر که کاملا می‌بینیم نهاد دینی را در خودش می‌بلعد، فکر نمی‌کنم در نقاط دیگر وجود داشته باشد. مضاف بر اینکه خود عربستانی‌ها هم معتقدند سازوکار سیاست که مبتنی بر بیعت هست در جای دیگری وجود ندارد و در نتیجه به نظر می رسد عربستان وضعیت منحصر به فردی دارد که براساس آن حاکمیت شکل گرفته و بنده نمی توانم بگویم آیا این را صادر کرده یا نه؟

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا