آفریقاکشور شناخت

فرصت‌ها و چالش‌های توسعه‌ای آفریقا

محمد مسجدجامعی

 

در ابتدا لازم می‌دانم از تمامی دوستانی که مقدّمات برگزاری این نشست را فراهم آورده‌اند، صمیمانه تشکر کنم. با توجه به عمق و گستردگی موضوعی که توسط برگزارکنندگان محترم پیشنهاد شده، می‌کوشم نکاتی را با اختصار کامل در زمینه «فرصت‌ها و چالش‌های توسعه‌ای در افریقا» عرض کنم. آنچه خواهد آمد صرفاً براساس مطالعات نیست، بخش مهمی از آن ناشی از تجربه میدانی و گفتگوی با نخبگان و دیپلمات‌های افریقایی و متخصصان مسائل توسعه‌ای است.[۱]

در این گفتار تحلیل موضوع توسعه افریقا با توجه به واقعیت “جغرافیایی – تمدنی”‌اش بیان می‌شود. نکته این است که جغرافیا در گذشته در شکل دادن به فرهنگ و تمدن قاره افریقا نقشی بسیار تعیین کننده داشته است.

  • نخست می‌باید حوزه‌های مختلف “جغرافیایی – تمدنی” افریقا تعریف شود. این دومین قاره بزرگ مشتمل بر سه منطقه وسیع است. شمال افریقا، افریقا بالای خط صحرای افریقا و زیر شمال افریقا و بالاخره افریقای زیر خط صحرا. این سه منطقه به لحاظ جغرافیایی و آب و هوایی و طبیعت زمین و ویژگی‌های طبیعی و محیط‌زیستی متفاوت هستند. همچنانکه آنان را تاریخ و فرهنگ و بلکه هویت متفاوتی است. این تفاوت عمیقاً متأثر از شرائط جغرافیایی و زیستی و ارتباطی است.

بدون توجه به سوابق تاریخیِ قبل از حضور رومیان در شمال افریقا، این منطقه قرن‌ها تحت سیطره امپراطوری روم بود. در نخستین دهه‌های اولیه ظهور اسلام به اسلام گروید و اعراب فراوانی از منطقه جزیره العرب بدانجا سرازیر شدند و با بومیان که عموماً بربر و قبطی بودند، آمیخته شدند. شمال افریقا در حال حاضر عمدتاً تحت تأثیر همین فرهنگ و تمدنی است که در دوران اسلامی بالیدن گرفت و به ساختارهای اجتماعی و تاریخی آن شکل داد.

شمال افریقا علیرغم هویت اسلامی و تا حدودی عربی‌اش، هویت و منطق تحولّی خاص خود را دارد، اگرچه در اینجا مصر و نیز شرق لیبی، استثناء است. منطق تحولات در مصر خصوصاً در یک قرن اخیر به منطق تحولات خاورمیانه نزدیک‌تر و شبیه‌تر است تا شمال افریقا. شرق لیبی هم تا حدودی چنین است، اگرچه غرب لیبی واقعاً شمال افریقایی است. از این بابت لیبی همچون اوکراین است که شرق آن روسی و غرب آن لهستانی و اروپایی است. لذا این تونس و الجزایر و مغرب و موریتانی هستند که مغرب عربی را تشکیل می‌دهند.

کشورهایی که بین شمال افریقا و شمال صحرا قرار دارند تفاوت‌ها و شباهت‌هایی با همسایگان شمالی و جنوبی دارند. هم هویت خاص خود را دارند و هم منطق تحولی‌شان متفاوت است. «طوارق»‌های پراکنده در این منطقه و نیز بومیان «چادی» مهمترین الهام‌بخش‌های این هویت هستند.

بخش اصلی افریقا در زیر خط صحرای افریقا قرار دارد. شرائط آب‌وهوایی، به‌ویژه آب‌وهوای استوایی و طبیعت زمین و رستنی‌هایش، فرهنگ و تاریخ و بلکه جوامع این منطقه را به گونه‌ای کاملاً متفاوت شکل داده است. این تفاوت‌ها چنانکه خواهیم گفت فرصت‌ها و چالش‌های توسعه‌ای این سه منطقه را به سه‌گونه مختلف درآورده است.

  • افریقای سیاه تا قبل از پایان جنگ سرد صحنه رقابت شدید دو قطب آن روزگار و متحدان و دست‌نشاندگانش بود. از آنگولا و موزامبیک گرفته تا جنوب سودان و اتیوپی و همسایگان افریقای جنوبی و «رودزیا»ی آن ایام که هم‌اکنون “زیمبابوه” نام دارد. حتی کشوری چون کوبا در این منطقه نقش موثر و فعّالی ایفا می‌کرد.

پس از فروپاشی بلوک شرق این منطقه در خلاء قرار می‌گیرد و گویی به خود رها می‌شود و لذا با بحران‌های جدیدی مواجه می‌شود که عمدتاً ناشی از برخوردهای قومی و قبیله‌ای و فعلیت یافتن تعارض‌های اجتماعی داخلی است. نمونه خوب آن درگیری بین «توتسی»‌ها و «هوتو»ها در منطقه دریاچه‌های آب شیرین خصوصاً در رواندا و بروندی است که نزدیک به یک میلیون نفر کشته برجای گذاشت. کم‌وبیش چنین شرائطی در کنگو، ساحل عاج، لیبریا و سومالی، سودان هم وجود داشت.

صرف‌نظر از این درگیری‌ها، افریقا با مشکلات ناشی از فقر و بیماری و خشک‌سالی و پیشروی صحرا و کاهش فراوان صید ماهی در نواحی ساحلی و قربانی گرفتن فراوان ایدز، مخصوصاً در نواحی جنوبی‌تر نیز روبرو بود. کم‌وبیش در دهه نود قرن گذشته قاره افریقا به استثنای شمال آن با چنین مشکلاتی مواجه بود و مخصوصاً گسترش وسیع بیماری ایدز و افزایش فقر و گرسنگی و برخوردهای قومی و قبیله‌ای فضای فکری جدیدی برای نخبگان افریقای سیاه ایجاد کرد.

آنچه این فضا را عمق می‌بخشید دو عامل بود. نخستین آن سقوط رژیم آپارتاید در افریقای جنوبی و به قدرت رسیدن ماندلا بود و دیگری رویگردانی قذافی از جهان عرب و توجه‌اش به افریقا و اینکه کشور و ثروتش را به استخدام توسعه افریقا درآورد.

اگرچه سقوط آپارتاید حادثه بسیار مهمی برای افریقاییان بود امّا سیاست و اندیشه و رفتار ماندلّا اهمیت کمتری نداشت. می‌توان گفت او فرد مناسبی برای مدل بودن در زمینه مدیریت اجتماعی و سیاسی حداقل در آن سال‌ها بود و در این موارد الهام‌بخش بود. قذافی هم به نوبه خود از تحریک طوارق و مجموعه کشورهای «ساحل و صحرا» و نیز چاد باز ایستاد که این اقدام مهم و بسیار مثبتی بود و دوم اینکه می‌کوشید به عناوین مختلف زمینه‌های توسعه افریقا را فراهم آورد، اگرچه در نهایت خواهان ریاست بر این قاره وسیع بود، هرچند ریاستی صوری باشد. چنانکه یکبار شیخ محمد، حاکم دبی، در مصاحبه‌ای گفت او می‌خواست طرابلس را به مرکز تجاری و صنعتی افریقا و «دبی» قاره تبدیل کند. جالب این است که او می‌گوید ما متخصصان‌مان را فرستادیم و بررسی‌ها و توصیه‌هایی داشتند، امّا مدیریت قذافی به‌گونه‌ای بود که هیچ قانون و معیارهای را برنمی‌تافت و به راه خود می‌رفت.

عوامل یاد شده زمنیه‌های رشد افریقا را فراهم ساخت، امّا این رشد به بیانی که خواهد آمد به افریقای زیر خط صحرا محدود شد.

  • هم‌اکنون شمال افریقا در نوعی احتقان اجتماعی و حتی فرهنگی به سر می‌برد و نظام‌های حاکم جامعه را به گونه‌ای روزمره اداره می‌کنند که بیش و کم فاقد هرنوع چشم‌انداز قابل قبول و امیدبخشی است.

لیبی در موقعیت سختی به‌سر می‌برد و به دلائل مختلف امیدی به استقرار آن در آینده نزدیک نیست. مصر هم در شرائط شکننده‌ای قرار دارد و رسالت رژیم حاکم ایجاد امنیت و تأمین حداقل زندگی مردم است و البته چنانکه گفتیم این دو را می‌باید بخشی از خاورمیانه و مشکلاتش لحاظ کرد – البته لیبی با نسبتی کمتر – شمال افریقای واقعی چهار کشور دیگر هستند که مشکل می‌توان آینده توسعه‌یافته‌تری را برایشان تصوّر کرد.

تونس در مقایسه با دیگران از انسجام و سرزندگی بیشتری برخوردار است، اما نمی‌تواند به‌گونه‌ای موثر برای آینده‌ای بهتر برنامه‌ریزی کنند. مدت‌ها است که مشکل اول آنها تساوی ارثیه زن و مرد است و این خود به آوردگاه رقابت احزاب و گروه‌های اسلامی و غیراسلامی تبدیل شده است. این مشکل دائمی روشنفکران مسلمانان در تاریخ جدید است که عموماً به مسائلی می‌پردازند که جامعه را دچار تفرقه و انشقاق می‌کند و اسباب اتهام آنان را فراهم می‌سازد و اذهان را از مسائل اصلی که همان موضوع توسعه در ابعاد مختلف باشد، دور می‌کند. این نوع کج‌سلیقگی‌ها و نفوذ اندیشه‌های تکفیری مانع بزرگی در جهت توسعه پایدار این کشور است.

به دلیل عدم بلوغ سیاسی و عدم وجود شخصیت‌های مقبولی که بتوانند کاندیدای ریاست جمهوری در الجزائر شوند، علی‌رغم بیمار بودن رئیس‌جمهور، بوتفلیقه، اصرار دارند که او برای پنجمین بار کاندیدای ریاست شود. درحالی که او به شدت بیمار است و احتمال بهبودیش نزدیک به صفر است. این به دلیل قفل‌شدگی سیاسی و اجتماعی این کشور است.

مغرب که در موقعیت اقتصادی بهتر و توسعه‌یافته‌تری است هم از مشکل فوق‌الذکر رنج می‌برد. ثبات رژیم به دلیل ترس عموم مردم و گروه‌های مختلف از سقوط کشور در هرج و مرجی است که بهار عربی به ارمغان آورده است. حتی فرانکوفون‌ها که عمیقاً از اوضاع اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی ناراضی هستند، به نظام پادشاهی گردن می‌نهند با آنکه می‌دانند ریشه عموم مشکلات همین نظام و شاخه‌های وابسته بدان است. احتقان شدید اجتماعی به دلیل حاکمیت ساختارهای فرسوده حقوقی، اجتماعی و مدیریتی، اعم از اقتصادی و آموزشی و سیاسی، است. این جریان موجب تمایل شدید به مهاجرت، خودکشی و اعتراض‌های فراوان خودانگیخته شده است و به گفته یکی از جامعه‌شناسان مغربی این احتقان خود را در آتش زدن صندلی‌های استادیوم‌های ورزشی نشان می‌دهد. مضافاً که خودکشی در جامعه‌ای عمیقاً سنتی همچون مغرب جریانی عمیقاً غیرعادی است و نباید با چنین مواردی در کشورهای دیگر مقایسه شود. این خودکشی‌ها که متأسفانه به فراوانی اتفاق می‌افتد، نشان دهنده ناامیدی فراوان نسبت به آینده است.

موریتانی هم شرائطی همانند مغرب و الجزائر دارد. مضافاً که مسموم شدن فضای دینی و فکری آنان از اندیشه‌های تکفیری خلیج فارسی و خاورمیانه‌ای به کم‌وکیف مشکلات افزوده است. اینان که در اواخر دهه هشتاد «اتحاد مغرب عربی» را تشکیل داده بودند و قرار بود مکمل یکدیگر در مسائل اقتصادی و تجاری و کشاورزی و حتی خدماتی و صنعتی و امور زیربنائی شوند – آنچنانکه بن یحیی دبیرکل اتحادیه مغرب عربی می‌گفت – عملاً به گونه‌ای روزمره و بدون چشم‌انداز قابل قبولی نسبت به آینده، کشورشان را مدیریت می‌کنند. مضافاً که این مجموعه می‌بایست متحد تجاری اتحادیه اروپا و مکمل کشاورزی و صنعتی آن، و به طور کلی اروپا، باشد، اما این همه به دلائل یاد شده، معطّل مانده است و بسیاری از پروژه‌های مسکونی مربوط به بازنشستگان اروپایی که قرار بود در ساحل مدیترانه و اقیانوس اطلس ساخته شود، عملاً اجرا نشده است. و نیز پروژه بسیار مهم جاده‌ای که قرار بود از پایتخت موریتانی آغاز و در امتداد ساحل مدیترانه تا لیبی و مصر ادامه یابد.

  • کشورهایی که در فاصله خط صحرا و شمال افریقا قرار دارند، شرائطی سخت‌تر از شمالی‌ها دارند. خصوصاً که در این کشورها اندیشه‌های سلفی و تکفیری به شدت رسوخ کرده و دولت‌ها و نظام دینی‌شان قادر به مقابله و پاسخ‌گویی نیست و در این میان متأسفانه تحریک‌های قومی و قبیله‌ای هم وجود دارد که اوج آن را در مالی و نیجر می‌بینیم. تا مدتی پیش فرانسه و قطر مهمترین تحریک‌کنندگان به ویژه در مورد «طوارق» بودند. بعید نیست با توجه به شرائط موجود این کشورها گردشی صدوهشتاد درجه‌ای به سوی امریکا و اسرائیل انجام دهند. به بهانه‌های مختلف و از جمله مبارزه با تروریسم و ایجاد امنیت ملی.
  • در این میان کشورهای زیر خط صحرا در شرائط به مراتب بهتری قرار دارند. علت اصلی این است که نخبگان و نیز مردمان عادی قواعد «انتقال قدرت» را پذیرفته‌اند. بر همین اساس بود که در زیمبابوه، موگابه که مدتها در سمت ریاست جمهوری قرار داشت و حاضر نبود قدرت را ترک کند، برکنار کردند و در افریقای جنوبی رئیس جمهور سابق را که مایل به کنارگیری پس از دوران مسئولیتش نبود، کنار گذاشتند.

مسئله تنها انتقال قدرت نیست. وقتی این اصل پذیرفته شد، طبیعتاً «شفافیت» و عدم سوء استفاده از قدرت هم پذیرفته می‌شود. چرا که می‌دانند کسانی که جانشین خواهند شد، اقدامات و فعالیت‌های آنان را مورد مداقه قرار خواهند داد. علاوه آنکه رقبایشان در هنگامی که قدرت را بدست دارند آنها را رصد خواهند کرد. به عبارت دیگر پذیرش «اصل» انتقال قدرت وسیله‌ای است جهت مبارزه با فساد اداری و مالی و کنترل آن.

این جریان که خود متأثر از تجربیات گذشته و خاصه تجربیات بسیار تلخ دهه نود قرن گذشته است، شرائط بسیار مناسبی برای توسعه افریقای سیاه بوجود آورده و در طی دو دهه اخیر و خاصه دهه اخیر این بخش توسعه چشمگیری را شاهد بوده است که ادامه خواهد یافت.

بد نیست اجمالاً به دلیل این پذیرش اشارتی رود. فرهنگ و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی این کشورها به عکس کشورهای شمال افریقا بسیط و اولیّه است. لذا فرهنگ و ساختارهای سیاسی نوین را کم‌وبیش آنچنان که هست درمی‌یابند و می‌پذیرند. امّا در کشورهای شمال افریقا عملاً این فرهنگ و ترکیب در چارچوب فرهنگ و ساختارهای قدیمی موجود فهمیده و پذیرفته می‌شود و لذا عملاً کارآیی خود را از دست می‌دهد. در این میان قدرت‌بدستان که خواهان مشروع و دموکراتیک جلوه دادن خود هستند به نوبه خود به این سوء فهم و سوء استعمار کمک می‌کنند و بلکه بدان دامن می‌زنند.

* * * * *

۶- امّا مسئله در آنجا که به همکاری‌های ما با افریقا و مخصوصاً افریقای سیاه مربوط می‌شود. واقعیت این است که این افریقا بسیار متفاوت است با افریقایی که عموماً در ذهن داریم که به سال‌های نخستین پس از پیروزی انقلاب باز می‌گردد و در این نشست هم در همان چارچوب درباره آن صحبت شد. در حال حاضر بیش از آنکه به کارهایی که می‌توانیم انجام دهیم فکر کنیم باید بیندیشیم که چه کارهایی را نمی‌توانیم انجام دهیم. چنین تفکری ما را بیشتر به نتایج ملموس می‌رساند. محدودیت‌های ما بیش از آن مقداری است که ارزیابی می‌کنیم، مضافاً که افریقای سیاه هم تحولات بزرگی را شاهد بوده و قابل مقایسه با گذشته نیست.

نکته دیگر اینکه تجارت که در این جلسه فراوان درباره آن صحبت شد، منطق خاص خود را دارد و چندان قابل توصیه نیست و دولت نمی‌تواند بخش خصوصی را در آنجایی که عملاً زمینه‌ای وجود ندارد، بدان تشویق کند و فراموش نشود که هم بخش خصوصی ما در مقایسه با همتایان چینی و ترک و اروپایی و کره‌ای‌اش در مجموع ضعیف است و هم شرائط افریقا به گونه‌ای شده که به فعالیت‌ها و خدماتی به مراتب فراتر از سطح متوسط نیاز دارد.

مسئله دیگر رشد سریع کلیساهای «اونجلیکال» یعنی کلیساهای تبشیری در افریقا است که پدیده جدیدی است. به دلائل فراوان این کلیساها که ریشه در پروتستانتیسم امریکایی دارند، در سال‌های اخیر نفوذ فراوانی یافته‌اند و شانس بیشتری برای پیشروی دارند و مهم این است که اینان به دلائلی دینی «متحدان ایدئولوژیک» اسرائیل هستند و به همین نسبت با ما فاصله دارند. هم‌اکنون بیش از سی درصد مردم کنیا متعلق به این کلیسا هستند که این شمار فراوان، مسلماً دارای نتایج سیاسی هم خواهد بود.

ضمن آنکه تلقی عموم کشورهای افریقاییِ با جمعیت انبوه مسلمان از ما، همچون تلقی کشورهای عربی سنّی خلیج فارس و خاورمیانه است. چه به لحاظ اجتماعی و در آنجا که به توده مردم راجع می‌شود و چه به لحاظ سیاسی و رسانه‌ای و دینی در آنجا که به قدرت‌بدستان و صاحبان نفوذ مربوط می‌شود. نمونه خوب آن نیجریه و سومالی است.

بهرحال کشورهایی که درصدد کمک به آنها هستیم در نهایت در چارچوب منافع و مصالح و نیز تصورات خود، رابطه‌شان را با ما تعریف خواهند کرد و نه براساس صرف کمک‌های دریافت شده. اگرچه سودان از جمله کشورهای افریقای سیاه نیست اما نمونه خوبی است. علی‌رغم کمک‌های مختلفی که این کشور دریافت کرد که بعضاً حیاتی بود، در نهایت رابطه‌اش را به گونه‌ای یکجانبه با ایران قطع کرد و بدتر آنکه با بی‌نزاکتی کامل گفت که ما سفیر ایران را اخراج کردیم، و هم‌اکنون هم سربازانش در یمن در برابر ما و متحدّان ما قرار دارند. به‌جز سودان نمونه‌های دیگری نیز می‌توان بدست داد.

بهرحال این همه به معنای بی‌تحرّکی نیست. افریقا محل مناسبی است برای هر آن کشوری که سنجیده عمل کند. موفقیت خارق‌العاده چین و موفقیت چشمگیر ترکیه بهترین شاهد است. مهم این است که تصوری جامع، علمی و غیرعاطفی و در چارچوب امکانات خود از موضوع داشته باشیم که این شرط اصلی موفقیت است.

 

[۱] با نخبگان فراوانی در ایام مأموریتم در مراکش تماس داشتم که مهمترین‌هایشان در آنجا که به این بحث مربوط می‌شود عبارتند از بن یحیی دبیرکل «اتحادیه مغرب عربی» و وزیر خارجه اسبق تونس، سفیر آنگولا در مراکش که شیخ‌السفرای سفرای آفریقایی بود و در ایام جنگ‌های داخلی دهه هفتاد رهبری یکی از گروه‌ها را به عهده داشت، ایمانوئل دیرکس دو کاسترله که نماینده مقیم U.N.D.P در مراکش بود و لوئیجی سانّا وابسته بازرگانی ایتالیا که بیش از سی‌سال در کشورهای مختلف مغرب عربی خدمت کرده بود و نیز عثمان تویجری مدیرکل آیسسکو.

منبع: موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا