آفریقاجریان شناسیجریان شناسی فکری و مذهبیدسته‌بندی نشدهکشور شناخت

بررسی تصوف در سومالی؛ از رابطه با سلفیت تا کاهش اثرگذاری اجتماعی

نقش تصوف پس از تحقق استقلال سومالی کمرنگ شد. این اتفاق، عوامل متعددی داشت که اولین آن، نفوذ موج «نواندیشی» و «تجددگرایی» در ذهن مردم جامعه سومالی بود که طریقت تصوف را در موضع سختی قرار داد. دومین عامل، ظهور جریان‌های بیداری اسلامی بود که مزاحمت‌های زیادی را برای تصوف ایجاد و موجی از انتقادات فراوان را نسبت به تصوف مطرح کردند. سومین عامل، عدم وجود یک هدف سیاسی واضح در نزد متصوفه بود. این درحالی است که دیگر طریقت‌های اسلامی هدف سیاسی واضحی داشتند. این عامل موجب عقب‌نشینی تصوف از عرصه سیاسی شد؛ مسأله‌ای که رویگردانی مردم از متصوفه را به دنبال داشت. رهبران تصوف این واقعیت را فراموش کردند که سیاست یکی از مهمترین ابعاد زندگی در سومالی را تشکیل می‌دهد.

منبع: مرکز المسبار للدراسات والبحوث

نویسنده: سالم سعید الحضرمی

ترجمه: رامین حسین آبادیان

«تصوف» در مراحل ابتدایی قرن پانزدهم میلادی وارد سومالی شد. در کُتُب تاریخی در خصوص وجود پیروان این طریقت در سومالی پیش از تاریخ مذکور، سخنی به میان نیامده است. «العمری» که نگاشته‌هایی از وی درباره سومالی در حد فاصل سال‌های (1332 تا 1337هـ) به جای مانده است، صراحتا از عدم وجود خانقاه‌ها و عبادتگاه‌های متعلق به پیروان متصوفه تا پیش از قرن پانزدهم میلادی سخن گفته است. همچنین «ابن بطوطه» در توصیف «موگادیشو» تنها به این نکته بسنده کرده است که پادشاه آن به زبان عربی و زبان محلیِ «موگادیشو» سخن می‌گفت. او همچنین در توصیف زندگی اجتماعی و اقتصادی در «موگادیشو» اینگونه گفته است: «ساکنان موگادیشو اهل جهاد بودند و در یک سرزمین در کنار کفّار سیاه‌پوست زندگی می‌کردند. اکثریت آن‌ها دیندار بوده و غالبا نیز پیرو مذهب شافعی بودند». این سخنان به معنای این نیست که در ابتدای قرن دوازدهم یا سیزدهم میلادی، افراد به صورت شخصی میل و گرایش به «تصوف» نداشتند؛ کما اینکه در کشورهای اسلامی نیز در آن زمان میل و گرایش به این طریقت به صورت فردی وجود داشت.

طریقت «تصوف» توانست به راحتی و بدون وجود هیچگونه رقیبی به نقاط مختلف سومالی راه پیدا کند. این طریقت از رهگذر تأسیس مراکز اسلامی و اهتمام به تدریس اصول دین و زبان عربی به مسلمانان، توانست اسلام را گسترش دهد. بدین‌ترتیب، طریقت مذکور موفق شد بیشترین تأثیرگذاری را بر تحکیم ریشه‌های اسلام نه‌تنها در نقاط مختلف سومالی بلکه در بسیاری از مناطق واقع در «شاخ آفریقا» تا به امروز، داشته باشد. در رویدادهای مهم تاریخی، هیچ حادثه و رخدادی در سومالی در مرحله پیش از دهه 50 قرن گذشته که طریقت «تصوف» نقش آشکاری در آن نداشته باشد، به چشم نمی‌خورد. طریقت‌های «تصوف» در واقع نقش‌های مهم و سرنوشت‌سازی را در شکل‌گیری تاریخ سومالی ایفا کرده‌اند.

در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که سومالی در طول تاریخِ تأثیرپذیری‌اش از طریقت‌های «تصوف»، شاهد دو نوع طریقت بوده است. اولین آن‌ها، طریقت‌های قدیمی و سنتیِ دارای مشیخه‌ها و رهبران متعدد هستند که ساختار غیرمتمرکز داشتند. ازجمله این طریقت‌ها می‌توان به طریقت «قادریه» اشاره کرد. نوع دوم نیز طریقت‌های دارای رهبری متمرکز و تحت تأثیرِ جنبش‌های تجددگرا و اصلاح‌گرا هستند؛ طریقت‌هایی که از اواخر قرن هفدهم میلادی تا اواخر قرن نوزدهم میلادی در کشورهای جهان اسلام گسترش یافتند. ازجمله این طریقت‌ها می‌توان به طریقت «احمدیه» با شاخه «صالحیه» آن اشاره کرد که متأثر از مکتب «سید احمد بن ادریس» بود. در کنار این طریقت‌ها، طریقت‌های صوفی دیگری نیز مانند «الرفاعیه» «الختمیه» و «الدندریه» وجود داشتند که تعداد پیروانشان در مقایسه با طریقت‌های «قادریه»، «احمدیه» و «صالحیه» کمتر بود.

در رویدادهای مهم تاریخی، هیچ حادثه و رخدادی در سومالی در مرحله پیش از دهه 50 قرن گذشته که طریقت «تصوف» نقش آشکاری در آن نداشته باشد، به چشم نمی‌خورد.

قادریه

طریقت «قادریه» ازجمله طریقت‌هایی است که بیشترین گستردگی را در کشورهای جهان اسلام داشته است. این طریقت به «شیخ عبدالقادر الگیلانی» (470 ـ 561 هـ/ 1077 ـ 1166م) منتسب است. وی در گیلان واقع در اقلیم طبرستان ایران به دنیا آمد و پس از وفات در بغداد به خاک سپرده شد. شیخ عبدالقادر، عالمِ دانشمند، حاذق و کارآمدی بود که مطابق با هر دو مذهب شافعی و حنبلی فتوا می‌داد. شاگردان «شیخ عبدالقادر الگیلانی» آموزه‌ها و تعالیم وی را در نقاط مختلف جهان اسلام گسترش دادند.

به نظر می‌رسد طریقت «قادریه» که از قدیمی‌ترین و پرطرفدارترین طریقت‌ها در میان سومالی‌ها محسوب می‌شود، توسط مهاجران یمنی یا ساکنان جنوب شبه جزیره عربی که در «موگادیشو»، «زیلع»، «بربرا»، «براوه» و «مرکه» مستقر شدند، به سومالی راه پیدا کرد. در واقع، طریقت قادریه از طریق «ساحل آفریقا» به داخل این قاره راه پیدا کرد. «ابوبکر بن عبدالله العیدروس» که در سال 1503 وفات یافت از اولین مؤسسان طریقت «قادریه» در سومالی محسوب می‌شود. پس از او افراد مشهوری همچون «شیخ حسین نور» معروف به «حسین بالی» به چشم می‌خورند. طبق روایت‌های شفاهیِ نقل‌شده، «حسین بالی» برای گسترش طریقت «قادریه» از بغداد به سومالی آمد. وی برای اولین بار ذکرگویی را با «ساز دف» درهم آمیخت و شهادت «لا اله الا الله» را سر داد تا بدین‌سان، عوام را به سمت دین اسلام جذب کند.

درهمین‌حال، «شیخ ابراهیم حسن عیسی یرو» در سال 1819 میلادی مرکزی را برای طریقت «قادریه» در شهر «بردیری» در اقلیم «گدو» واقع در کرانه رود «جوبا» تأسیس کرد. تأسیس این مرکز به شکل تعاونی‌های کشاورزی صورت گرفت و بدین‌ترتیب، برای اولین بار اصطلاح «کار گروهی» در محافل پیروان «قادریه» مطرح شد. مرکز مذکور در نهایت به برجسته‌ترین مرکز قادریه در جنوب سومالی تبدیل شد و از طریق همین مرکز بود که قادریه در دیگر نقاط سومالی گسترش پیدا کرد.

ازجمله برجسته‌ترین علماء که نقش ویژه‌ای در گسترش طریقت قادریه در سومالی ایفا کرد، باید به «شیخ عبدالرحمن الزیلعی» (وفات‌یافته در سال 1883 میلادی) اشاره کرد؛ کسی که به تصوف گرایش پیدا کرد و مسیر طریقت قادریه را در پیش گرفت. او در شهرهای بسیاری از جمله شهر «هرر» و مناطق غربی سومالی به گسترش فرهنگ، تعالیم و ارشادات اسلامی پرداخت و یاران خود را برای انجام وعظ و فعالیت‌های تبلیغی به مناطق مختلف «اجادین» اعزام کرد تا از این رهگذر، قبایل اجادینی را به اسلام دعوت کرده باشد. از سوی دیگر، از آنجایی که مردم سومالی به شدت به شعر و سرود علاقه‌مند بودند و جوانان آن نیز گرایش شدیدی به موسیقی‌ داشتند، «شیخ عبدالرحمن الزیلعی» به ساخت سرودهای دینی ـ البته بر وزن زیلعی ـ مبادرت ورزید تا بتواند رغبت مردم برای گرایش به اسلام را افزایش دهد.

«الزیلعی» در روستای «قلنقول» واقع در منطقه کشاورزی «فافن» سکونت گزید و در آن زمان، بزرگترین مکتب دینی و بزرگترین مرکز پرورش پیروان تصوف را در «أجادین» تأسیس کرد. مشهورترین علمای منطقه از تربیت‌شدگان مرکز مذکور هستند. این مرکز نهضت علمی و معنوی اصلاح‌‎گرایانه‌ای را ایجاد کرد و موجب شد تا بسیاری از نابسامانی‌ها رفع شوند. این مرکز، جنبش فرهنگی و اسلامی در منطقه را احیاء کرد و بدین‌ترتیب، طریقت «قادریه زیلعیه» ـ که تصوف و تعلیم و تربیت را در هم آمیخت ـ در نقاط مختلف سومالی گسترش پیدا کرد.

ازجمله دیگر مشاهیر طریقت قادریه باید به «شیخ اویس محمد براوی» (وفات‌یافته در سال 1909 میلادی) اشاره کرد. وی مؤسس طریقت «أوسیه» است؛ طریقتی که از لحاظ گستردگی، پس از طریقت زیلعیه قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد که طریقت أوسیه در اوایل قرن بیستم ظهور و بروز پیدا کرده است. شیخ أویس فعالیت‌های خود را با اشتیاقِ یادگیری علوم اسلامی آغاز کرد. او سپس به بغداد سفر کرد و در آنجا طریقت قادریه را از جانشین «شیخ عبدالقادر الگیلانی» یعنی «سید مصطفی بن سید سلمان» وام گرفت. پس از پیوستن شیخ أویس به قادریه، «سید مصطفی بن سید سلمان» او را به منظور انجام فعالیت‌های تبلیغی برای این طریقت به سومالی، کنیا، مناطق ساحلی، تانزانیا و زنگبار، فرستاد.

دین اسلام توسط طریقت قادریه در بخش‌های وسیعی از سومالی و مناطق مجاور آن در اتیوپی و همچنین در امتداد ساحل «شاخ آفریقا» گسترش پیدا کرد. چراکه این طریقت به بخش‌های مختلف زندگی اجتماعی همچون تجارت و آموزش اهتمام ورزید

شیخ أویس شاعری حاذق و الهام‌بخش بود و اشعارش نقش مهمی در صیانت از زبان عربی و فرهنگ اسلامی ایفا کرد. درحال حاضر نیز منتسبان به طریقت قادریه همچنان قصاید شیخ أویس را زمزمه می‌کنند. نفوذ شیخ أویس در مناطق ساحلیِ واقع در جنوب سومالی، گسترش پیدا کرد.

طریقت أوسیه رویکرد مسالمت‌آمیزی را در قبال «استعمارگران ایتالیا» در پیش گرفت و به همین دلیل، شیخ أویس دعوت «سید محمد عبدالله» برای جهاد و پیوستن به صفوف «دراویش» را رد کرد. او حتی موضعی فراتر از آنچه که گفته شد، اتخاذ کرد و ضمن حمله به سید محمد و طرفدارانش، آن‌ها را قاتل توصیف کرد. این مواضع موجب شد تا شیخ أویس در 23 ربیع الاول سال 1327 در روستای «بوبال» توسط شماری از دراویش کشته شود.

دین اسلام توسط طریقت قادریه در بخش‌های وسیعی از سومالی و مناطق مجاور آن در اتیوپی و همچنین در امتداد ساحل «شاخ آفریقا» گسترش پیدا کرد. چراکه این طریقت به بخش‌های مختلف زندگی اجتماعی همچون تجارت و آموزش اهتمام ورزید و چندین مراکز اسلامی در بسیاری از شهرها تأسیس کرد. ازجمله این شهرها می‌توان به «هرر»، «جیک‌جکا»، «بارطیرا»، «موگادیشو»، «بیولی»، «هرجیسا» و «قلنقول» اشاره کرد. شاگردان این مراکز اسلامی پس از فراگرفتن علم، به مناطق حومه‌ای و روستاهای دورافتاده رفته و آموزه‌های خود را ترویج می‌کردند.

احمدیه

«سید احمد بن ادریس الفاسی» (متولد 1760 و وفات‌یافته در 1837 میلادی) طریقت «احمدیه» را تأسیس کرد. این طریقت در شکل‌گیری جنبش‌های احیاگرانه در قرن نوزدهم میلادی نقش ایفا کرد. الفاسی تنها یک فرد صوفی نبود، بلکه یک شخص اصلاح‌گرا بود که از تعالیم و آموزه‌های وهابیت تأثیر می‌پذیرفت. او بسیاری از بدعت‌ها را از طریقت تصوف کنار زد و همگان را به تکیه بر «کتاب و سنت» فراخواند و آن را راه و شیوه سالکان نامید.

این طریقت در اوایل قرن نوزدهم میلادی وارد جنوب سومالی شد و اعضای آن بیشتر در امور کشاورزی مشغول بودند. اولین گروه وابسته به «أحمدیه» در سال 1819 میلادی توسط «شیخ ابراهیم یبرو» در «باردیرا» تأسیس شد. این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه 90 گروهِ دارای گرایش طریقت احمدیه تشکیل شد و تعداد اعضای آن در «باکول»، «گدو» و «باردیرا» در سال 1950 میلادی به 35 هزار نفر رسید.

طریقت احمدیه به ویژه در مناطق جنوبی موفقیت بی‌نظیری کسب کرد و خیلی زود جای خود را در قلوب مردم سومالی پیدا کرد. فعالیت‌های این طریقت در زمان «شیخ شریف عبدالرحمن» و «شریف ابراهم» در نقاط مختلف جنوب سومالی ازجمله «باکول» گسترش پیدا کرد. در ادامه «شیخ علی جری» دامنه فعالیت‌های طریقت احمدیه را به شمال شرق کنیا گسترش داد. طریقت احمدیه به اسکانِ ساکنان مناطق حومه در شهرها و دعوت آن‌ها به شهرنشینی و برخورداری از تمدن، مشهور شد.

پیروان این طریقت نقش بسزایی در مبارزه با عاداتی که آن‌ها را زشت می‌دانستند، ایفا کردند. در همین راستا، آن‌ها مواردی همچون استفاده از مواد مخدّر گیاهی، کشیدن قلیان و انجام حرکات موزون در هنگام زمزمه‌کردن اذکار را ممنوع کردند. افزون بر این، آن‌ها «تجارت عاج» را ممنوع اعلام کرده و نسبت به رعایت حجاب توسط زنان اصرار ورزیدند. پیروان طریقت احمدیه همچنین وارد بحث‌ها و مناقشات جدی با پیروان قادریه شدند و این مناقشات در گذر زمان به درگیری‌های مسلحانه میان دو طرف مبدّل شد. این درگیری‌ها پس از آن اتفاق افتاد که پیروان احمدیه بر شهر «براوی» که اردوگاه قادریه محسوب می‌شد، مسلط شدند. همین امر موجب شد تا رهبر قبیله «جلدی» به خشم آید. وی ارتشی متشکل از 40 هزار سرباز از قبایل مختلف را تشکیل داد و پس از حمله به شهر «باردیرا» آن را به آتش کشید.

این نکته را نیز باید در نظر گرفت که در آن زمان، در سایه چنگ‌اندازی قدرت‌های استعمارگر به سومالی، نیاز مبرمی به تجددگرایی دینی احساس می‌شد. این بدان معناست که وجود یک جنبش دینی نهضت‌گرا و حاملِ پرچم دعوت به اسلامِ راستین در برابر تلاش استعمارگران برای ترویج مسیحیت، کاملا ضروری به نظر می‌رسید. درهمین‌حال، نیاز به وجود یک جنبش که پرچم جهاد و مقاومت در برابر استعمارگران را بالا ببرد، احساس می‌‎شد و این طریقت احمدیه بود که در قامت جامه عمل پوشاندن به تمامی این مطالبات مردمی برخاست و در نهایت در مقایسه با دیگر طریقت‌های تصوف، تلاش فراوانی و قابل تقدیری را در عرصه نبرد با اشغالگران از خود به نمایش گذاشت.

به نظر می‌رسد که عوامل اقتصادی نیز در ظهور بروز این درگیری مسلحانه میان طریقت‌های احمدیه و قادریه دخیل بوده است، چراکه ممنوعیت «تجارت عاج» موجبات خشم برخی از قبایل را فراهم آورد. در عین حال، عامل خارجی نیز در تشدید تنش‌ها میان دو طرف و وقوع درگیری میان آن‌ها مؤثر بود. درهمین ارتباط، «عبدالرحمن عبدالله بادیو» پژوهشگر و نویسنده مشهور سومالیایی به این مسأله اشاره می‌کند و می‌گوید: پادشاه عمانی «زنگبار» یعنی «سعید برغش» به دلیل احساس نگرانی از افزایش نفوذ وهابیت در سومالی، به تحریک رهبر قبیله قادریِ «جلدی» علیه احمدیه مبادرت ورزید. اما حقیقت این است که پیروان احمدیه هیچگاه در زمره سلفی‌ها نبودند.

اینگونه به نظر می‌رسد که جنبش احمدیه برای برپایی تصوف بر اساس اصول شرعی و دینی تلاش می‌کرد و این اقدام، گام مهمی در مسیر پیشرفت و توسعه تصوف در سومالی به شمار می‌رود، چراکه موجب شد تا نوعی انسجام میان «معرفت معنوی» و «فعالیت اجتماعی» ایجاد شود. این اتفاق درست در زمانی رخ داد که اشکال مختلف بدعت، انحراف و منفی‌نگری بر طریقت قادریه مستولی شده بود. بنابراین، بدون شک می‌توان گفت که راز گسترش روزافزون طریقت احمدیه در انحطاط شدید طریقت قادریه نهفته است.

این نکته را نیز باید در نظر گرفت که در آن زمان، در سایه چنگ‌اندازی قدرت‌های استعمارگر به سومالی، نیاز مبرمی به تجددگرایی دینی احساس می‌شد. این بدان معناست که وجود یک جنبش دینی نهضت‌گرا و حاملِ پرچم دعوت به اسلامِ راستین در برابر تلاش استعمارگران برای ترویج مسیحیت، کاملا ضروری به نظر می‌رسید. درهمین‌حال، نیاز به وجود یک جنبش که پرچم جهاد و مقاومت در برابر استعمارگران را بالا ببرد، احساس می‌‎شد و این طریقت احمدیه بود که در قامت جامه عمل پوشاندن به تمامی این مطالبات مردمی برخاست و در نهایت در مقایسه با دیگر طریقت‌های تصوف، تلاش فراوانی و قابل تقدیری را در عرصه نبرد با اشغالگران از خود به نمایش گذاشت.

تصوف در سومالی

صالحیه

طریقت «صالحیه» نیز به نوبه خود از پیشگامان گسترش اسلام در سرزمین سومالی به شمار می‌رود. این طریقت به «محمد بن صالح» (وفات‌یافته در سال 1513م/919هـ) منتسب است. طریقت صالحیه شاخه‌ای از طریقت احمدیه است که حتی پس از مرگ «محمد بن صالح» نیز حرکت آن متوقف نشد و در سرزمین سومالی گسترش یافت. پس از «محمد بن صالح»، «شیخ محمد جولید» رهبری طریقت صالحیه را برعهده گرفت. او مرکزی را برای این طریقت در منطقه «شدلی» واقع در نزدیکی شهرک‌های «جوهر» و «بلعد» در کرانه رود «شبیلی» تأسیس کرد. افزون براین، افرادی نظیر «شیخ علی میی دورکبا» (وفات‌یافته در سال 1917 میلادی) و «شیخ علی نیروبی» نیز گروه‌هایی با گرایش صالحیه را در نزدیکی شهر «بارطیره» تأسیس کردند و این طریقت را در کرانه رود «جوبا» گسترش دادند. «شیخ احمد فارح»، «حاج علی دقری» و «محمد حسن احمد أبیکر» نیز گروه «راحولی» را در نزدیکی شهر «جللقسی» تشکیل دادند. درهمین‌حال، شیخِ مجاهد یعنی «حسن برسنی» نیز گروه «جالیالی» را در نزدیکی شهر «جوهر» تشکیل داد. او با اشغالگران فاشیست ایتالیایی درگیر شد و علیه آن‌ها اعلام جهاد کرد تا اینکه دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. او در نهایت در سال 1929 میلادی در زندان به شهادت رسید.

طریقت صالحیه موفق شد نظر توده‌های گسترده‌ای از ملت سومالی را به ویژه در روزگار مجاهد بزرگ «سید محمد عبدالله حسن» نسبت به خود جلب کند. این مجاهد بزرگ در روزگاری ظهور کرد که یک مؤذن مسجد به دلیل اینکه صدایش خواب حاکم شهر را برهم می‌زد، کشته می‌شد. وی همچنین در شرایطی ظهور کرد که جنبش تبلیغ مسیحیت به صورت گسترده فعالیت می‌کرد و مبلغان مسیحی به شستشوی مغزی کودکان مسلمان می‌پرداختند. ظهور او همچنین در زمانی اتفاق افتاد که علیرغم حمله اتیوپی به شهر «هرر» و مناطق اطراف آن و سیطره قدرت‌های اروپایی بر بخش‌های زیادی از سومالی، هیچ جنبش جهادی در این سرزمین وجود نداشت.

«سید محمد عبدالله حسن» در ابتدای جنبش خود، سیاست مسالمت‌آمیز را به کار گرفت؛ سیاستی که مبتنی بر تعلیم و آموزش به نوجوانان و آگاهی‌بخشی به مردم در امور دینی‌شان بود. او مردم را به التزام به امور دینی برای مقابله با تحرکات مبلغان مسیحی، دعوت می‌کرد. او همچنین عشق به وطن و تنگ‌تر کردن عرصه بر اشغالگران اجنبیِ غاصب را در گوش مردم زمزمه می‌کرد. پس از آنکه «محمد عبدالله حسن» موفق به تحریک عواطف و احساسات دینی و ملی سومالیایی‌ها شد، سیاست مسالمت‌آمیز خود را به جنگ و نبرد مسلحانه تغییر داد.

«سید محمد عبدالله حسن» توانست یاران و مریدان زیادی را به سمت خود جذب کنند؛ کسانی که در گذر زمان به هسته‌های اصلی جهاد علیه قدرت‌های استعمارگر سه‌گانه یعنی «اتیوپی»، «بریتانیا» و «ایتالیا» تبدیل شدند. وی بخش اعظمی از اقدامات جهادی خود را به مبارزه با انگلیسی‌ها معطوف و در بسیاری از نبردها شکست‌های سنگینی را به آن‌ها تحمیل کرد تا جایی که بسیاری از یگان‌های نظامی انگلیس توسط نیروهای سید به طور کامل نابود شدند. انگلیسی‌ها از تمام توان نظامی خود ازجمله ارتشِ قدرتمند، تسلیحات پیشرفته و همچنین توپخانه‌ و هواپیماهای نظامی علیه دراویش استفاده کردند. آن‌ها بیش از 100 بمب به سمت «تلیح» که پایتخت دراویش محسوب می‌شد، شلیک کردند. سید اولین فرد آفریقایی به شمار می‌رود که علیه او از هواپیماهای نظامی استفاده شد. در واقع، هدف از بکارگیری از این قدرت نظامی، شکستِ مقاومت دراویش در برابر بریتانیایی‌ها بود.

علیرغم اینکه نبرد سید با استعمارگران چه از لحاظ برخورداری از تکنولوژی و چه از لحاظ برخورداری از نیروی انسانی، نبرد نابرابری بود، اما او با تمام شجاعت در طول بیش از 20 سال به مبارزه ادامه داد و به ضرس قاطع می‌توان گفت که اگر همدستی توطئه‌آمیزِ برخی از طریقت‌های تصوف و شیوخ عشایر با اشغالگران ایتالیایی و بریتانیایی نبود، سید موفق به متحد ساختن سومالی و آزادسازی آن می‌شد.

انقلاب دراویش به رهبری «سید محمد عبدالله حسن» مهمترین انتفاضه‌های دینی در حمایت از اسلام در بسیاری از مناطق سومالی به شمار می‌رود. این انقلاب تلاش کرد ضمن آزادسازی سومالی، آن را از زیر یوغ استعمار و بردگی نجات دهد. از همین روی، فکر و اندیشه سید حتی پس از گذشت چندین سال همچنان به عنوان یک منبع الهام‌بخش در نبردهای دستیابی به استقلال و آزادی باقی ماند.

شیوخ طریقت‌های تصوف به عنوان فقهای عصر خود نقش‌های زیادی را در جوامع‌شان ایفا کردند. آن‌ها در کسوت هدایت‌گر، معلم، پیشرو، پزشک، میانجی بی‌طرف و عادل، و ریش‌سفیدِ جامعه خود ظاهر شدند. افزون بر این، مردم نیز در تمامی امور زندگی خود با آن‌ها مشورت می‌کردند و نظراتشان را جویا می‌شدند.

نقش‌های سیاسی و اجتماعی طریقت تصوف

واضح است که شیوخ و رهبران طریقت‌های تصوف در سومالی در راستای گسترش و تعمیق ایدئولوژی اسلامی در نقاط مختلف این سرزمین گام برداشتند. آن‌ها این اقدام را از طریق ملزم کردن پیروانشان به پایبند بودن به روش‌های عبادتی و اخلاقیِ معین، انجام دادند. میزان موفقیت شیوخ و رهبران طریقت‌های تصوف در این مسیر به جایگاه معنوی آنان در نزد پیروانشان بستگی داشت. جملگی مریدان و پیروان طریقت‌های تصوف اعتقاد داشتند که هرگونه مخالفت با شیوخ طریقت‌ها، لعنت و نفرین به دنبال خواهد داشت و به تبع آن، موجب آسیب دیدن آن‌ها و خانواده‌هایشان خواهد شد. آن‌ها همچنین اعتقاد داشتند که این شیوخ ـ چه زنده باشند و چه مُرده ـ قادرند هرکس را که می‌خواهند، شفاعت کرده و نجات دهند.

شیوخ طریقت‌های تصوف به عنوان فقهای عصر خود نقش‌های زیادی را در جوامع‌شان ایفا کردند. آن‌ها در کسوت هدایت‌گر، معلم، پیشرو، پزشک، میانجی بی‌طرف و عادل، و ریش‌سفیدِ جامعه خود ظاهر شدند. افزون بر این، مردم نیز در تمامی امور زندگی خود با آن‌ها مشورت می‌کردند و نظراتشان را جویا می‌شدند.

شیوخ طریقت‌های تصوف مراکزی را در روستاها و مناطق حومه‌ای ایجاد کردند که در واقع پناهگاه‌هایی برای افراد بی‌بضاعت بود. آن‌ها در این مراکز همچنین اقدام به ارائه تعالیم اسلامی به افراد بی‌بضاعت می‌کردند. ابتکار تشکیل «مزارع گروهی» در جنوب سومالی توسط برخی از علمای طریقت احمدیه گام مهمی در مسیر نابودی فقر و گرسنگی ساکنان جنوب سومالی بود.

طریقت‌های تصوف از مرزهای قبیله‌ای عبور کردند و با شیوه و مسلک اخلاقی‌شان بر چارچوب‌های تعصب‌گرایی خط بطلان کشیدند. این طریقت‌ها تمام تلاش خود را برای تحقق همگرایی ملی و همزیستی مسالمت‌آمیز اقشار و قبایل مختلف جامعه در کنار هم، به کار بستند. طریقت‌های تصوف هیچگاه به مرزهای دروغین ترسیم‌شده میان سومالی و اتیوپی یا سومالی کنیا پایبند نبودند تا بدین‌سان پاسخ قاطعانه‌ای به سیاست‌های تجزیه‌طلبانه استعمارگرایان داده باشند.

درخصوص ارتباط طریقت تصوف با سیاست باید گفت که این نوع ارتباط در صحنه سومالی ضعیف بود. شاید علت این مسأله به ماهیت طریقت تصوف که مبتنی بر بی‌توجهی به سیاست است، بازگردد. طریقت تصوف عمده اهتمام خود را همواره بر مسائل معنوی متمرکز ساخت.

فاصله تصوف از سیاست به ویژه در جریان انقلاب «سید محمد عبدالله حسن» آشکار شد؛ کسی که برخلاف رویکرد حاکم بر طریقت‌های تصوف در سومالی در آن زمان، با هدف برپایی حکومت اسلامی به مقاومت در برابر استعمارگری بیگانگان پرداخت. سلسله اشعار و مناظرات سید نشان می‌دهد که وی پیشگام «اسلام سیاسی» در سومالی بوده است. شاید بتوان یکی از نشانه‌های واضح جدایی تصوف از سیاست در سومالی را در رفتار بسیاری از شیوخ متصوفه در دوران استعمارگری بیگانگان جستجو کرد یعنی دورانی که این شیوخ از مقاومت در برابر استعمار رویگردانی کردند. آن‌ها در طول دوره استعمارگری بیگانگان در کسوت «حاکم شرعی» امت و کسانی که کمک‌های مردمی را دریافت می‌کردند، ظاهر شدند. در برخی موارد، حتی شماری از شیوخ متصوفه در مقابل مجاهدان ایستادند. به عنوان نمونه می‌توان به مخالفت طریقت قادریه با همراهی با جهاد دراویش به رهبری «سید محمد عبدالله» اشاره کرد. طریقت قادریه، این جهاد را به فتنه‌گری توصیف کرد.

اما در دهه 40 قرن گذشته طریقت‌های تصوف در جنبش «آزادی‌خواه ملی» که توسط حزب «وحدت جوانان» شکل گرفته بود، نفوذ کردند. این حزب، اسلام را منبع آزادی‌خواهی و وحدت معرفی کرد. برخی از علمای تصوف ازجمله «عبد القادر سخاودین» ـ یکی از اعضای حزب وحدت جوانان ـ نقش برجسته‌ای در حزب مذکور ایفا کرد، چراکه اسلام بهترین وسیله‌ای بود که سومالی‌ها از طریق آن می‌توانستند به وحدت ملی برسند. حزب «وحدت جوانان» در واقع نشأت‌گرفته از احساسات دینی و ملی در سومالی بود.

شاید بتوان یکی از نشانه‌های واضح جدایی تصوف از سیاست در سومالی را در رفتار بسیاری از شیوخ متصوفه در دوران استعمارگری بیگانگان جستجو کرد یعنی دورانی که این شیوخ از مقاومت در برابر استعمار رویگردانی کردند. آن‌ها در طول دوره استعمارگری بیگانگان در کسوت «حاکم شرعی» امت و کسانی که کمک‌های مردمی را دریافت می‌کردند، ظاهر شدند. در برخی موارد، حتی شماری از شیوخ متصوفه در مقابل مجاهدان ایستادند.

علمای تصوف در آستانه دستیابی به استقلال، تمام تلاش خود را بر تحکیم اسلام در سومالی و تقویت ماهیتِ عربیِ آن متمرکز ساختند. آن‌ها در همین راستا با طرح‌ها و نقشه‌های استعمارگران برای نابودی اسلام و زبان عربی مقابله کردند. علمای تصوف از رهگذر همکاری با پیشگامان حزب «وحدت جوانان» توانستند بسیاری از نقشه‌های استعمارگران در این زمینه را نقش بر آب سازند.

در نگاه به ساختار حکومت‌هایِ پی در پی که در حد فاصل سال‌های 1960 تا 1990 میلادی روی کار آمدند، ایفای نقش فعال از سوی طریقت تصوف به چشم نمی‌خورد. اما در برخی موارد، حکومت‌ها برای جذب مردم به سمت تصوف تلاش کردند و حتی برخی چهره‌های برجسته متصوفه را بر کرسیِ وزارتخانه‌های اوقاف و امور دینی گماردند.

کمرنگ شدن نقش طریقت تصوف و دلایل آن

در ابتدای دهه 60 قرن گذشته که با تحقق استقلال سومالی، تشکیل دولت مستقل و دارای نهادها و مسؤسسات سیاسی و اجتماعی و برقراری روابط با کشورهای خارجی همزمان شد، به تدریج نسیم موسوم به «بیداری اسلامی» به سمت سومالی وزید و تأثیرات آشکاری را بر تمامی عرصه‌های زندگی در این سرزمین، از خود برجای گذاشت. در این گیرودار، جریان‌های فکری متعددی شکل گرفته و به ترویج «نوگرایی» و «اصلاح‌گرایی» پرداختند.

جریان سلفی در زمینه دعوت به «نوگرایی دینی» در سومالی دارای پیشینه طولانی است. رویکرد «نوگرایی دینی» توسط عالمی به نام «شیخ نور الدین علی علو» گسترش پیدا کرد. شیخ نور الدین در ابتدای دهه 50 از مصر به سومالی آمد و وارد مناقشات عقیدتی بسیاری با جریان تصوف شد. او از عقاید طریقت تصوف و آیین و رسوم آن به ویژه آیین مربوط به رفتن به معابد و زیارتگاه‌ها و متوسل شدن به کرامات اولیاء، انتقاد کرد. درهمین هنگام، نخبگان صاحب علم و فرهیخته‌ای ظهور کردند که رویکردشان دوری از تفکر تصوف بود. آن‌ها این طریقت را به عقب‌ماندگی متهم کردند.

به نظر می‌رسد که پس از دهه 60 قرن گذشته، نقش طریقت تصوف به دلیل باقی ماندن آن در کالبد سنت‌گرایی و عدم توانایی در انجام فعالیت‌های علمی، اجتماعی و یا سیاسیِ مثبت، کمررنگ شد. به همین دلیل این طریقت نتوانست گام‌ها و سازوکارهای مناسبی را جهت مقابله با تاکتیک‌ها و راه و روش‌های رقبای خود، اتخاذ کند.

علل و عوامل کم‌فروغ شدن طریقت تصوف را می‌توان در موارد ذیل خلاصه کرد؛

1ـ ضعف استدلال: رهبران متصوفه در دفاع از آیین و رسوم طریقت تصوف که رقباء از آن تحت عنوان «شرک»، «خرافات» و «خزعبلات» یاد می‌کردند، دچار ضعف در استدلال بودند. فضای دینداری حاکم بر محافل پیروان تصوف ازجمله ایمان و اعتقاد آن‌ها به کرامات و دنیای ماوراء الطبیعه و پرداختنشان به آداب و رسوم دینی موجب شد تا متهم به تنبلی و نگون‌بختی شوند به گونه‌ای که از آن‌ها به عنوان افراد ساقط از زندگی که خود را در انزوا قرار داده‌اند، یاد شد. بنابراین، اتهامات زشت و ناپسندی به طریقت تصوف زده شد. پیروان این طریقت به ضعف عقلی، بی‌سوادی، تنبلی و گدایی متهم شدند. چنین تصویرپردازی از تصوف به تدریج گسترش یافت و در اذهان باقی ماند تا جایی که تغییر این تصویر در ذهن مردم بسیار سخت شد.

رهبران متصوفه در دفاع از آیین و رسوم طریقت تصوف که رقباء از آن تحت عنوان «شرک»، «خرافات» و «خزعبلات» یاد می‌کردند، دچار ضعف در استدلال بودند.

2ـ افزایش قدرت سلفی مسلح: این عامل، تضعیف طریقت تصوف را به دنبال داشت و باعث شد تا پیروان این طریقت به اقداماتی نظیر اعطای نذر در زیارتگاه‌ها و طواف پیرامون آن‌ها بپردازند و به چاپلوسی حکومت روی آورند. از سوی دیگر، قصیده‌های شاعر سومالیایی به نام «أبشر نور فارح» ملقب به «بعدلی» که ازجمله شاگردان «شیخ نور الدین علی» بود، نقش مهمی در تضعیف طریقت تصوف داشت. وی از طریق اشعار آمیخته با تمسخر و استهزاء نسبت به تصوف، بسیاری از مردم را به سمت خود جذب کرد.

3ـ جذب جوانان در گروه‌های اسلامی: گروه‌های اسلامی از همان ابتدای آغاز کار خود به جذب جوانان، دانشجویان دانشگاه‌ها و افراد دارایِ مدارک تحصیلی عالیه مبادرت ورزیدند و خود را به عنوان حاملان پرچم مقابله با پدیده تحریف اسلام توسط طریقت‌های تصوف، معرفی کردند. آن‌ها همچنین در قامت مقابله با قدرت‌های جهانی همچون آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ظاهر شدند و اعلام کردند که در مقابل اقدامات این قدرت‌ها برای ضربه زدن به جریان‌های اسلامی در سومالی می‌ایستند.

4ـ رویکرد نظام حاکم: نظام حاکم به این نتیجه رسید که مصلحتش آن است که از پیروان طریقت تصوف برای مقابله با جریان‌های اسلامیِ مخالفِ خود [نظام حاکم] بهره‌برداری کند. لذا نظام حاکم همواره تلاش کرد تا آتش خشم و کینه متصوفه از جریان‌های اسلامی مخالف خود را شعله‌ور نگاه دارد. لذا کار تا جایی پیش رفت که شیوخ متصوفه فتوا به اعدام فعالان جریان‌های اسلامی می‌دادند. درهمین حال، وزارت امور دینی که توسط پیروان تصوف اداره می‌شد از انتشار کتاب‌های تأییدکننده ایدئولوژی سلفیت ممانعت به عمل می‌آورد.

5 ـ بدنام شدن جریان تصوف: همراه شدن جریان تصوف با سیاست‌های نظام حاکم، بدنام شدن این جریان را به دنبال داشت، چراکه بسیاری از قبایل نیز با این نظام مخالف بودند. بدین‌ترتیب، طریقت تصوف دیگر نتوانست از موج همبستگی مردمی برخوردار باشد؛ به ویژه اینکه این طریقت در جریان جنگ داخلی نیز برخلاف دیگر جریان‌های اسلامی، هیچ خدمات ملموسی را در زمینه‌های آموزشی و کمک‌رسانی به مردم، ارائه نکرد. این طریقت در جریان جنگ داخلی تنها به کمک گرفتن از کشورهای حاشیه خلیج [فارس] و جمع‌آوری کمک‌های مردمی بسنده کرد.

6 ـ وجود پدیده «انشقاق» در صفوف تصوف: یکی از ویژگی‌های غالب در طریقت تصوف در سومالی وجود پدیده «انشقاق» در صفوف این طریقت بود؛ به گونه‌ای که در ذیل هریک از طریقت‌های تصوف ده‌ها شاخه و زیرمجموعه پدیدار شد. به عنوان مثال، از طریقت‌های قادریه و احمدیه ده‌ها شاخه و زیرمجموعه تشکیل شد. البته گفته می‌شود که این اتفاق به دلیل ایدئولوژی تعددگرای تصوف رخ داده و در نتیجه وجود انشقاق و جدایی، حاصل نشده است. در این راستا به نقل از بزرگان متصوفه نقل شده است که: «راه‌های رسیدن به خدا به اندازه تعداد نفس‌های بشریت، متعدد است».

روابط با سلفیت

روابط طریقت تصوف با سلفیت با تنش و اختلاف همراه بوده است و به همین دلیل، سومالی در دهه‌های 70 و 80 به عرصه‌ای برای نبردهای عقیدتی متعدد میان دو طرف تبدیل شد. پای این نبردها و مناقشات فکری حتی به تمامی خانه‌ها و شهرهای اصلی سومالی باز شد. تصوف و سلفیت، هریک تلاش ویژه‌ای برای جذب مردم به سمت خود کردند و هریک، خود را ملزم به کنار زدن دیگری و محو آن از صحنه دینی سومالی، می‌دیدند. ازهمین‌روی، تصوف و سلفیت به صورت گسترده به فعالیت‌های تبلیغی در مناطق مختلف پرداختند تا شمار پیروان خود را افزایش دهند.

مواجهه میان تصوف و سلفیت پس از فروپاشی نظام حاکم، به اوج خود رسید. در این هنگام بود که جریان‌های سلفی با بهره‌برداری از شرایطِ ناشی از فروپاشی نظام حاکم و نهادهای آن، بر مبارزه با تصوف متمرکز شدند. علت این مسأله هم آن بود که نظام حاکم همواره مردم را به سمت و سوی تصوف دعوت می‌کرد. سلفی‌ها، طریقت‌های تصوف را به عنوان پایگاه‌هایی برای شرک ورزیدن به خداوند معرفی کردند و معتقد بودند که این طریقت‌ها باید ریشه‌کن شوند. این درحالی است که طریقت‌های تصوف نیز اعلام کردند که نبرد آن‌ها علیه سلفیت جزئی از اصولِ اصیل این طریقت‌ها است. آن‌ها معتقد بودند که سلفی‌ها «خوارج جدید» هستند که با رسول الله (ص) و خاندان ایشان و همچنین با اولیاء و صلحاء دشمنی می‌کنند. طریقت‌های تصوف تأکید می‌کردند که سلفی‌ها در مسیر تحمیل یک مذهب فقهی جدید به سومالیایی‌ها گام برمی‌دارند و از آنجایی که دشمنانشان از افکار «شیخ محمد بن عبدالوهاب» پیروی می‌کنند، آن‌ها را «وهابی» می‌خوانند.

شدت اختلافات میان دو طرف تا جایی افزایش یافت که هر یک، دیگری را تکفیر می‌کردند. شدت این اختلافات و جنگ‌های لفظی میان دو طرف به ویژه در جریان مناسبت‌های دینی مانند اعیاد و ولادت‌ها و … افزایش می‌یافت، چراکه هریک تلاش می‌کردند تا موضع دینی و فقهی خود درخصوص مناسبت‌ها را بر دیگری غالب سازند. به عنوان نمونه، به هنگام فرا رسیدن روز ولادت پیامبر اکرم (ص) دو طرف درخصوص اینکه آیا برپایی جشن و مراسم بزرگداشت چنین روزی، دارای حجت شرعی در دین است یا خیر، مناقشه می‌کردند. آن‌ها همچنین درخصوص توسل به اولیاء الله و دیگر آیین‌های دینی با یکدیگر به بحث، مناقشه و مجادله می‌پرداختند.

علیرغم وجود تمامی این مناقشات و مجادلات عقیدتی، اما مواجهه میان تصوف و سلفیت ـ به جز برخی موارد که استثنائا به صورت فردی اتفاق افتاد ـ به درگیری‌های مسلحانه کشیده نشد. هم‌اکنون نیز اختلافات میان دو طرف محدود به مجادلات و مناقشات فکری و عقیدتی است. علاوه‌براین، حتی می‌توان گفت که نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز و احترام متقابل میان پیروان دو طرف وجود داشت، چراکه بسیاری از رهبران سلفیت، پیشتر در زمره مکتب تصوف قرار داشتند و به همین دلیل، رهبرانی که پیشتر در صفوف متصوفه بودند، هیچگاه اجازه نمی‌دانند درگیری و اختلاف میان دو طرف به حد و مرز خطرناکی برسد به گونه‌ای که وحدت میان قبایل مختلف را برهم زند.

در حال حاضر نیز درگیری‌های مسلحانه میان «سلفیت جهادی» و برخی گروه‌های مسلح متصوفه در شماری از مناطق در نتیجه اقدامات تحریک‌آمیز جنبش جوانان علیه مقدسات تصوف، به وقوع پیوسته است. این نکته را نیز باید در نظر گرفت که شماری از افراطیون و افراد تندرو در هر دو طرف آتش جنگ و فتنه را شعله‌ورتر می‌سازند؛ اقدامی که بدون شک منجر به ظهور و بروز یک فاجعه در روابط «سلفیت و تصوف» در آینده خواهد شد.

علیرغم وجود تمامی این مناقشات و مجادلات عقیدتی، اما مواجهه میان تصوف و سلفیت ـ به جز برخی موارد که استثنائا به صورت فردی اتفاق افتاد ـ به درگیری‌های مسلحانه کشیده نشد. هم‌اکنون نیز اختلافات میان دو طرف محدود به مجادلات و مناقشات فکری و عقیدتی است. علاوه‌براین، حتی می‌توان گفت که نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز و احترام متقابل میان پیروان دو طرف وجود داشت، چراکه بسیاری از رهبران سلفیت، پیشتر در زمره مکتب تصوف قرار داشتند

تصوف و ورود به فعالیت نظامی

در طول جنگ داخلی از دهه 90 قرن گذشته، فعالیت‌ مسلحانه‌ای در محافل طریقت‌های تصوف مشاهده نشد و این طریقت‌ها ضمن حفظ رویکرد مسالمت‎‌آمیز خود با هرگونه خشونت‌گرایی و اقدام مسلحانه مخالفت کردند.

با این‌حال، در طول یک دهه گذشته برخی طریقت‌های تصوف تغییرات زیادی را در افکار خود ایجاد کرده و به صورت گسترده وارد فعالیت‌های مسلحانه شدند. در امتداد این روند فکری بود که در اواخر سال 2008 میلادی یک جنبش صوفی مسلح تحت عنوان «اهل السنه و الجماعه» در مناطق میانه اعلام موجودیت کرد و با «جنبش جوانان» و «حزب اسلامی» در مناطق مرکزی سومالی درگیر شد. این درگیری پس از آن اتفاق افتاد که جنبش جوانان و حزب اسلامی به نبش قبر شماری از رهبران و علمای برجسته تصوف مبادرت ورزیدند و انجام آیین‌ و رسوم دینی پیروان متصوفه در جریان مناسبت‌های دینی را ممنوع اعلام کردند.

در وهله اول، جنبش «اهل السنه و الجماعه» اینگونه القاء کرد که اقدامات مسلحانه آن نشأت‌گرفته از یک انتفاضه عاطفی در پی هتک حرمت به شیوخ متصوفه نبوده و برآمده از یک فعالیت مسلحانه و دارایِ پشتوانه مالی و تسلیحاتی سازمان‌یافته برای مقابله با دشمنان است. قدرت نظامی فراوان جنبش «اهل السنه و الجماعه» موجب شد تا این جنبش بر تعدادی از شهرها در مرکز و جنوب سومالی مسلط شود. این جنبش در یک بازه زمانی بسیار کوتاه توانست شکست سختی را به دشمنانش تحمیل کرده و آن‌ها را در بسیاری از نبردها به عقب‌نشینی وادارد.

در سایه این درگیری مسلحانه، هریک از دو طرف تلاش کردند برای خود مشروعیت کسب کنند به گونه‌ای که جنبش جوانان اعلام کرد که نه با طریقت‌های تصوف که با شماری از گروه‌های مزدورِ تحت الحمایه دولت اتیوپی، مبارزه می‌کند. در طرف مقابل، جنبش «اهل السنه و الجماعه» نیز در توجیه نبرد با جنبش جوانان اعلام کرد که اعضای این جنبش کفّارِ تحت‌الحمایه طرف‌های خارجی هستند و برای نابودی مقدسات امت و میراث دینی آن تلاش می‌کنند.

عوامل ظهور

سؤالی که به ذهن متبادر می‌شود این است که یک گروه متصوفه تازه‌تأسیس مانند جنبش «اهل السنه و الجماعه» درحالی که سابقه فعالیت مسلحانه‌ نداشت و پیشتر به ایدئولوژی طریقت تصوف مبنی بر رد خشونت‌گرایی متمایل بود، چگونه توانست از لحاظ نظامی به مقابله با جنبش جوانان و حزب اسلامی بپردازد؟ تلاش برای یافتن پاسخ این سؤال ما را وادار می‌کند تا نتیجه بگیریم که برخی عوامل داخلی و خارجی به جنبش «اهل السنه و الجماعه» در مبارزه با جنبش‌های سلفی افراطی، کمک کرده‌اند. علت این برداشت و نتیجه‌گیری نیز این است که:

ـ نمی‌توان قبول کرد که یک گروه نوپا و تازه‌تأسیس توانسته است بدون کمک خارجیِ مستمر، در طول یک بازه زمانی مشخص در برابر گروه‌های سلفیِ تا دندان مسلح و دارایِ تجربه مبارزاتیِ گسترده ایستادگی کند. با تحلیل داده‌های میدانی، به این نتیجه می‌رسیم که تنها حکومتی که از قدرت یافتن جنبش اهل السنه سود می‌بَرد، حکومت اتیوپی است. حکومت اتیوپی تمام تلاش خود را برای جلوگیری از پیشروی نظامی جنبش جوانان به کار بست و در همین راستا ترجیح داد به منظور غلبه بر این گروه، با دیگر گروه‌های اسلام‌گرا به ویژه در مناطق مرزی طولانی با سومالی، وارد ائتلاف شود. حکومت اتیوپی از این رهگذر تلاش کرد تا از «آدیس‌آبابا» به عنوان پایگاهی برای ضربه زدن به گروه‌ها و جنبش‌هایِ دشمن خود و در رأس آن‌ها جنبش جوانان، استفاده کند.

در طول یک دهه گذشته برخی طریقت‌های تصوف تغییرات زیادی را در افکار خود ایجاد کرده و به صورت گسترده وارد فعالیت‌های مسلحانه شدند. در امتداد این روند فکری بود که در اواخر سال 2008 میلادی یک جنبش صوفی مسلح تحت عنوان «اهل السنه و الجماعه» در مناطق میانه اعلام موجودیت کرد و با «جنبش جوانان» و «حزب اسلامی» در مناطق مرکزی سومالی درگیر شد. این درگیری پس از آن اتفاق افتاد که جنبش جوانان و حزب اسلامی به نبش قبر شماری از رهبران و علمای برجسته تصوف مبادرت ورزیدند و انجام آیین‌ و رسوم دینی پیروان متصوفه در جریان مناسبت‌های دینی را ممنوع اعلام کردند.

این درحالی است که «شیخ عمر فارح» رهبر طریقت‌های تصوف هرگونه ارتباط میان این طریقت‌ها و حکومت اتیوپی را رد و اعلام کرد که روابط میان دو طرف در چارچوب مناسبات کلی سومالی و اتیوپی قرار دارد. علیرغم این مسأله، «پری‌کیت سیمون» وزیر ارتباطات اتیوپی فاش کرد که کشورش به شبه‌نظامیان سومالیِ طرفدارِ خود اجازه داده است تا از اراضی اتیوپی به عنوان پایگاه نظامی برای حمله به گروه‌های اسلامی مخالفِ حکومت انتقالی موگادیشو، استفاده کنند. البته او در اظهارات خود صراحتا از گروه‌های صوفی نام نبُرد.

ـ افزون براین، ازجمله عواملی که موجب تحقق پیروزی برای جنبش اهل السنه شد، اعلام همبستگی گسترده مردمی با این جنبش بود، چراکه مردم به دنبال رهایی یافتن از اقدامات تروریستی جنبش جوانان بودند؛ جنبشی که قوانین سختیگرانه‌ای را به مردم تحمیل کرد. ازجمله این قوانین می‌توان به لزوم حفظ حجاب توسط زنان، لزوم تخریب زیارتگاه‌ها، ممانعت از بزرگداشت مناسبت‌های دینی و لزوم بیرون راندن کاروان‌های کمک‌رسانی، اشاره کرد. همین قوانین موجب شد تا جنبش جوانان در نظر مردم سومالی منفور واقع شود.

ـ درهمین حال، وضعیت قبیله‌ای حاکم بر سومالی در افزایش قدرت جنبش اهل السنه تأثیر فراوانی داشته است. واقعیت این است که سومالی کشور قبایل و عشایر است و مناسبات فراوانی میان این قبایل و عشایر وجود دارد. منابع زیادی تصریح کرده‌اند که جنبش اهل السنه مورد حمایتِ بسیاری از قبایلِ مخالف جنبش جوانان قرار گرفت. این منابع همچنین اعلام کردند که بسیاری از قبایل با جنبش اهل السنه برای مبارزه با جنبش جوانان متحد شدند تا با کمک حکومت اتیوپی، این جنبش را مهار سازند.

ـ در عین حال، پیوستن فرماندهان سابق جنگ به صفوف جنبش اهل السنه نیز در افزایش قدرت این جنبش تأثیر بسزایی داشت. این فرماندهان، کسانی بودند که پیشتر از دادگاه‌های اسلامی که جنبش جوانان ستون فقرات آن‌ها محسوب می‌شد، متحمل ضربات سنگینی شده بودند. لذا آن‌ها برای انتقام‌جویی به صفوف جنبش اهل السنه ملحق شدند. حتی «بری هیرالی» از فرماندهان سابق مشهور جنگ، به صورت علنی از آمادگی خود برای مبارزه با جنبش جوانان دوشادوش جنبش اهل السنه خبر داد. «عبد وال» از جمله دیگر فرماندهان جنگی سابق نیز اعلام کرد که او و یارانش هم در کنار جنبش اهل السنه به مبارزه با جنبش جوانان می‌پردازند.

ـ از سوی دیگر، جنبش اهل السنه از نوعی حمایت بین‌المللی از سوی برخی کشورها برخوردار بود؛ کشورهایی که استراتژی کلی‌شان محاصره جریان‌ها اسلامیِ مخالفِ همینه غرب است. این کشورها تلاش کردند تا از رهگذر حمایت از جنبش اهل السنه، گروه‌های اسلامیِ حامی غرب را جایگزین گروه‌های مخالف آن سازند. اخیرا نیز برخی از گزارش‌های منتشرشده برگزاری جلسات فشرده میان نمایندگان جنبش اهل السنه با دیپلمات‌های غربی در «نایروبی» پایتخت کنیا، حکایت دارند.

افزون براین، غربی‌ها صراحتا از ایالات متحده آمریکا حمایت از جنبش صوفی مسلح را خواستار شده‌اند. درهمین راستا، «دیوید مانتیرو» پژوهشگر امور گروه‌های مسلح با انتشار مقاله‌ای در روزنامه آمریکایی «کریسچن ساینس مانیتور» از وضعیت آشفته سومالی و جنگ میان اسلام‌گرایان سخن گفت و اعلام کرد: «جنگ میان اسلام‌گرایان در سایه اجرای نامنظم شریعت اسلامی در سرزمینی که در آن اسلام‌گرایان بر سَر قدرت با یکدیگر منازعه دارند، اتفاق افتاده است». وی در این مقاله گفته است: «راه حل مهار نفوذ القاعده در سومالی حمایت از جنبش‌های تصوف است؛ جنبش‌هایی که چشم طمع به قدرت ندارند. شبکه القاعده و اسلام‌گرایان افراطی پیشتر به مناطق محل سکونت صوفی‌ها در سومالی یورش برده‌اند، چراکه دو طرف در امور دینی با یکدیگر اختلاف دارند».

درهمین حال، در گزارشی که سال گذشته توسط مؤسسه پژوهشی «رند» آمریکا تحت عنوان «اسلام رادیکالی در شرق آفریقا» منتشر شد، نسبت به حمایت خارجی از جنبش‌های صوفی با هدف کاهش نفوذ جریان‌های اسلام‌گرای افراطی توصیه شده است».

پر واضح است که توصیه‌هایی از این قبیل پس از مدتی به برنامه‌های عملیاتی تبدیل و توسط ایالات متحده آمریکا اجراء شدند. بدین‌ترتیب، جنبش اهل السنه همچون دیگر جنبش‌های اسلام‌گرای معتدل در شرق آفریقا، به منظور مبارزه با گروه‌های اسلام‌گرای رادیکالی و مهار آن‌ها از حمایت‌های ایالات متحده آمریکا برخوردار شد. شاید بتوان گفت که این حمایت‌ها تنها از سوی ایالات متحده آمریکا صورت نگرفت بلکه دیگر طرف‌های منطقه‌ای و بین‌المللی نیز که از گسترش نفوذ جنبش‌های جهادیِ طرفدار القاعده در سومالی نگران هستند، در آن مشارکت کردند.

جنبش اهل السنه از نوعی حمایت بین‌المللی از سوی برخی کشورها برخوردار بود؛ کشورهایی که استراتژی کلی‌شان محاصره جریان‌ها اسلامیِ مخالفِ همینه غرب است. این کشورها تلاش کردند تا از رهگذر حمایت از جنبش اهل السنه، گروه‌های اسلامیِ حامی غرب را جایگزین گروه‌های مخالف آن سازند. اخیرا نیز برخی از گزارش‌های منتشرشده برگزاری جلسات فشرده میان نمایندگان جنبش اهل السنه با دیپلمات‌های غربی در «نایروبی» پایتخت کنیا، حکایت دارند.

آینده تصوف

علیرغم کمرنگ شدن نقش طریقت‌های تصوف در بخش‌های مختلف زندگی در سومالی و عدم برخورداری آن از حمایت‌های مردمی و سنگین‌ شدن کفه ترازو به نفع جریان‌های طرفدار اسلام سیاسی اما ایدئولوژی صوفی‌گری همچنان به عنوان یک ظرفیت پنهان فرهنگی برای بسیاری از اقشار مردم سومالی باقی مانده و خواهند ماند؛ مردمی که همچنان نوعی اشتیاق نسبی به طریقت‌های سنتی تصوف دارند. بنابراین اگر تصوف، نقش مؤثر خود را بازیابی کرده و ظرفیت‌های پنهانش را به منصه ظهور برساند، بدون شک مردم بار دیگر به سمت آن گرایش پیدا خواهند کرد. تحقق این مهم مستلزم آن است که طریقت‌های تصوف دوشادوش دیگر جنبش‎‌های اسلام‌گرای هم‌عصرشان ـ از سلفی‌ها گرفته تا اخوانی‌ها ـ در راستای محقق ساختن امنیت و ثبات برای ملت سومالی گام بردارند.

در سایه تبدیل شدن سومالی به عرصه‌ای برای رقابت میان گروه‌های سیاسیِ اسلام‌گرا جهت جذب شمار بیشتری از طرفداران و حامیان برای خود، برخی جنبش‌های صوفی نظیر جنبش اهل السنه خود را به عنوان نماینده طریقت‌هایِ تصوف و هم‌پیمانِ تمامی گروه‌ها و جنبش‌های داخلی و خارجی ازجمله جنبش جوانان و حزب اسلامی که با گروه‌های سلفی دشمنی دارند، معرفی کردند. این گروه با همین سیاست توانست حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی طرف‌های منطقه‌ای و بین‌المللی از خود را کسب کند.

پایان

در این پژوهش تلاش شد تا وضعیت تصوف در سومالی و مراحل مختلف آن تشریح شود. این طریقت از قرن هفدهم میلادی تا دهه 70 قرن گذشته گرایش دینی حاکم محسوب می‌شد. در این پژوهش همچنین تلاش شد تا نقش تاریخی تصوف و جریان‌های زیرمجموعه آن به ویژه شاخه‌های بزرگ این طریقت همچون قادریه بررسی شود. طریقت قادریه در مقایسه با دیگر طریقت‌های وابسته به تصوف از گستردگی بیشتری برخوردار بود و در مناطق بسیاری از سومالی به گسترش اسلام مبادرت ورزید. این طریقت، علماء بزرگی داشت که با تأسیس مراکز و مدارس در نقاط مختلف، زندگانی خود را در مسیر تعلیم و تربیت سپری کردند.

همچنین طریقت احمدیه و شاخه آن یعنی صالحیه نقش برجسته‌ای در شکل‎‌گیری تفکر دینی در سومالی ایفا کردند. این دو طریقت درست در برهه‌ای از تاریخ ظهور کردند که قادریه دچار عقب‌ماندگی شده بود و نتوانست به درخواست‌های عمومی مبنی بر تحقق «نوگرایی دینی» و «جهاد علیه استعمارگران» جامه عمل بپوشاند. برخلاف طریقت قادریه، هر دو طریقت احمدیه و صالحیه به شعله‌ور کردن احساسات دینی و ملی مردم در برابر اشغالگران پرداختند و در عین حال با بدعت‌ها و آداب و رسوم ناپسند نیز مبارزه کردند.

در این پژوهش همچنین به نقش‌های سیاسی و اجتماعی طریقت‌های تصوف و دستاوردهای آن اشاره شد. به عنوان نمونه، طریقت‌های تصوف با بکارگیری روش‌های اجتماعی مناسب، تلاش‌های قابل تقدیری را در مسیر کمک به اقشار فقیر جامعه انجام دادند و در مبارزه با فقر و گرسنگی از خود ثبات قدم نشان دادند. این طریقت‌ها همچنین با راه‌اندازی مکتب‌های علمی و قرآنی به گسترش علم و مبارزه با جهل روی آوردند و در عین حال، نقش مسجد در تعلیم و تربیت را فعال ساختند. همچنین برخی از طریقت‌های تصوف در برابر استعمار نظامی و فکری دولت‌های استعمارگر ایستادند و راه مبارزه ملی را در پیش گرفتند. به عنوان نمونه می‌توان به جهاد «سید محمد عبدالله» علیه استعمار در طول قریب به دو دهه، اشاره کرد. ما همچنین به نقش‌آفرینی تصوف در جنبش «وحدت جوانان» که نبرد آزادی‌خواهانه خود علیه استعمارگران را از دین اسلام الهام گرفت، اشاره کردیم.

در این پژوهش اشاره شد که نقش تصوف پس از تحقق استقلال سومالی کمرنگ شد. این اتفاق، عوامل متعددی داشت که اولین آن، نفوذ موج «نواندیشی» و «تجددگرایی» در ذهن مردم جامعه سومالی بود که طریقت تصوف را در موضع سختی قرار داد. دومین عامل، ظهور جریان‌های بیداری اسلامی بود که مزاحمت‌های زیادی را برای تصوف ایجاد و موجی از انتقادات فراوان را نسبت به تصوف مطرح کردند. سومین عامل، عدم وجود یک هدف سیاسی واضح در نزد متصوفه بود. این درحالی است که دیگر طریقت‌های اسلامی هدف سیاسی واضحی داشتند. این عامل موجب عقب‌نشینی تصوف از عرصه سیاسی شد؛ مسأله‌ای که رویگردانی مردم از متصوفه را به دنبال داشت. رهبران تصوف این واقعیت را فراموش کردند که سیاست یکی از مهمترین ابعاد زندگی در سومالی را تشکیل می‌دهد.

همچنین تلاش کردیم تا طبیعت روابط میان تصوف و سلفیت، ویژگی‌های این روابط و ابعاد مواجهه این دو با یکدیگر در دوره‌های مختلف را تشریح کنیم. در نهایت نیز بر مسأله تصوف مسلحانه که در جنبش «اهل السنه و الجماعه» نمود پیدا کرد، متمرکز شدیم. این جنبش پس از آن تشکیل شد که طریقت‌های تصوف تحت بیشترین ظلم و ستم‌ها از سوی سلفی جهادی قرار گرفتند. همین ظلم و ستم‌ها، طریقت تصوف را بر آن داشت تا برخیزد، سلاح به دست گیرد و از موجودیت خود دفاع کند. کما اینکه درخصوص عوامل قدرت یافتن جنبش اهل السنه سخن گفتیم و اشاره کردیم که برخورداری آن از حمایت‌های بین‌المللی و همچنین بهره‌مندی از حمایت نظامی اتیوپیی ازجمله عوامل قدرت یافتن این جنبش بوده است. کما اینکه جنبش مذکور از حمایت‌های داخلی یعنی حمایت‌های قبایل و عشایر جهت مقابله با جنبش جوانان، برخوردار بود.

در پایان نیز به سلسله تلاش‌های صوفیه برای ورود به عرصه سیاسی با استفاده از قدرت نظامی اشاره شد. درهمین ارتباط، قدرت‌های محلی، منطقه‌ای و بین‌المللی تلاش کردند صوفیه را وارد عرصه سیاست کنند. درحال حاضر نیز گروه‌های صوفی در سومالی به دلیل مخالفتشان با افراطی‌گری‌های گروه‌های سلفی مسلح، شاید از حمایت بخش وسیعی از اقشار مردم سومالی برخوردار باشند. کما اینکه اشاره کردیم به دلیل ظرفیت فرهنگی پنهان تصوف، مردم سومالی نوعی اشتیاق نسبی به طریقت‌های سنتی تصوف دارند و این طریقت‌ها در صورتی که فرصت را غنیمت بشمارند، می‌توانند مردم را مجددا به سوی خود جذب کنند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا