آفریقاکشور شناخت

بررسی وضعیت انتخابات و دموکراسی در سودان؛ دموکراسی گروگان نظامیان!

سید النور الزاکینرگس حجتی – سودان کشوری است در شمال افریقا که در سال 1956 از استعمار انگلیس استقلال یافت. حکومتهایی که بعد از استقلال بر سر کار آمدند به جز چندسال معدود، همگی نظامی بودند. درواقع در آن زمان مفهوم دموکراسی نه برای مردم و نه برای سیاستمداران روشن نبود و از طرفی شرایط هم برای ایجاد دولت دموکراسی مهیا نبود.  در این مصاحبه آقای سید النور الزاکی که خود اهل سودان است به بررسی وضعیت سیاسی و چرایی فقدان دموکراسی در سودان بعد از استقلال پرداخته‌اند.

بعد از استقلال از استعمار حکومت چگونه در سودان ایجاد شد؟

دولت اول سودان بعد از استعمار با مشارکت دو حزب اصلی این کشور ایجاد شد که در واقع دو گروه اصلی مبارزه علیه استعمار بودند.  اکثر احزابی که در دولت اول مشارکت کرده و بر روی کار آمده بودند، با پیش زمینه مذهب صوفی بودند. یعنی رهبران آنها صوفی مسلک بوده و درواقع رهبران دینی مردم بودند. از جمله این رهبران محمد احمد مهدی بود که ادعای مهدویت هم داشت. این گروه‌ تحت عنوان «طائفه الانصار» با مبارزات خود سودان را از حکومت عثمانی و بعد استعمار انگلیس آزاد کرده بودند. بعدها هم حزبی با نام «حزب الامه» را تشکیل دادند. این حزب با حزب دیگری با نام المرغمی یا «حزب اتحاد الدیمقراطی» به ریاست سید محمد عثمان مرغمی تشکیل شد. پدر ایشان در دوران مبارزاتی رئیس طایفه «الختمیه» بودند که این‌ها هم یک گروه صوفی مسلک بودند. پس دومین حزب مهم سودان یعنی همان المرغمی هم با رگ و ریشه مذهبی تشکیل شده بود. در واقع بیشترین اقبال و گرایش مردم با توجه به ریشه‌های مذهبی‌شان به این دو حزب بود. مثلا احزابی مثل ناصریون که وابسته به جمال عبدالناصر در مصر بودند طرفدار چندانی بین مردم نداشت. حتی افرادی که تحصیلکرده دانشگاه‌های انگلیسی در سودان بودند و به دموکراسی و سکولاریسم باور داشتند هم مجبور بودند زیر پرچم این دو حزب دینی فعالیت کنند. البته بعدها همین افراد با برقراری ارتباط با انگلیس، دست‌نشانده انگلیس در سودان شدند. از این رو دولت اول و تنها دولت دموکراتیک سودان دو سال بیشتر دوام نداشت.

چطور شد که مسئولین دولت اول تبدیل به دست‌شانده انگلیس شدند و آیا همین امر باعث شد که حکومت اول دوام نداشته باشد؟

در واقع مسئولین در آن دوره دو دسته بودند. یک گروه رهبران این دو حزب سیاسی که همیشه با انگلیس در حال مبارزه بودند و هیچ گاه هم به آن نزدیک نشدند و اما دسته دوم همان تحصیل‌کردگان بودند که البته منتسب به همین احزاب بودند ولی تحت عنوان فرهیختگان و تکنوکرات‌ها مسئولیت‌های فنی و وزارت‌خانه‌ها را به دست گرفتند. البته نسل اول این گروه هم جزء مبارزان بودند ولی نسل دوم آن‌ها تبدیل به دست‌نشانده شدند. اما در دور اول اختلافات بین احزاب زیاد بود و نمی‌توانستند به توافق برسند در نتیجه نخست وزیر وقت خودش از ارتش دعوت کرد که قدرت را به دست بگیرد و دولت تشکیل دهد.

آیا انتقال قدرت از احزاب به نظامیان کاملا توافقی و به خواست خود آنها روی داد؟

خود احزاب این کار را نکردند؛ درواقع تکنوکرات‌ها، وزرا و نخست وزیر از ارتش خواستند که امور را به دست بگیرد. فرمانده ارتش هم قدرت را به عنوان رئیس جمهور در دست گرفت. و از این به بعد قدرت اصلی به دست رئیس جمهور افتاد؛ تا پیش از آن در اختیار نخست وزیر بود. اولین رئیس جمهور 6 سال بر سر قدرت بود. اما مردم تحمل نکردند و قیام کردند و گفتند دولت نظامی نمی‌خواهیم و احزاب باید به قدرت بازگردند.

پس در واقع مسئولین حکومتی خود علیه خود کودتا کردند و قدرت را به ارتش سپردند! دور سوم که با قیام مردم آغاز شد، آیا دولت دموکراتیک بر سر کار آمد؟

در سال 1964 یک دولت انتقالی به مدت 6 ماه تشکیل شد تا انتخابات برگزار شود. به این ترتیب آقای صادق المهدی از دل انتخابات به عنوان اولین نخست وزیر منتخب مردمی سرکار آمد. البته با اینکه ایشان با رای مردم بالا آمد اما چون مردم آگاهی سیاسی نداشتند صرفا با نگاه طایفه‌ای رای دادند و نه بر اساس برنامه و طرح ارائه شده از سوی کاندیدا! آقای صادق المهدی وقتی دولت را تحویل گرفت 32 سال بیشتر نداشت و  اصلا در لندن مشغول تحصیل بود که او را آوردند و قدرت را تحویلش دادند. فقط چون او از طایفه انصار و وابستگان حزب الامه بود. دیگر مهم نبود که این حزب و این شخص برنامه‌ای برای اداره کشور دارد یا خیر و اصلا این شخص قابلیت‌های لازم را دارد یا خیر. صادق المهدی از سال 1365 دولت را تحویل گرفت و تقریبا 4 سال خود را هم تمام کرد اما دوماه مانده به پایان دوره‌اش و آغاز انتخابات جدید سرهنگ جعفر محمد کودتا کرده و قدرت را به دست می‌گیرد.

پس ارتش دور بعدی را حق خود می‌دانسته و به جای انتخابات ترجیح داد با کودتا قدرت را به دست بگیرد ؟ این بار ارتش چقدر بر سر قدرت بود؟

بله ارتش که قبلا 6 سال بر سر قدرت بوده و طعم آن را چشیده بود نمی‌توانست کنار بنشیند تا قدرت بین احزاب دست به دست شود. جعفر محمد از 1969 تا 1985 یعنی  16 سال تمام بر سر قدرت بود. در این سال دوباره قیام مردمی صورت می‌گیرد. در این دوره دیگر احزاب هم زیاد شده‌اند. مثلا کمونیست‌ها هم حزب تشکیل داده و به شدت فعال شده‌اند. اخوان المسلمین، گروه‌های عربی مثل حزب البعث و احزاب ناصری و… هم حزب تشکیل داده‌اند و در این دوره با تکثر احزاب مواجهیم. از طرفی بعد از گذشت سه دهه از استقلال هم آگاهی سیاسی مردم در شهرها و بین افراد تحصیل‌کرده، افزایش یافته بود. اما هنوز در اطراف کشور و مناطق دورافتاده نگاه قبیله‌ای به حکومت برقرار بود. به هرحال تحت این شرایط قیام مردمی صورت گرفت. و یک دولت موقت یک ساله به ریاست معاون جعفر محمد تشکیل شد. بعد از یک سال دوباره انتخابات برگزار شد و باز هم آقای صادق المهدی بر سر کار آمد!

با توجه به اینکه گفتید آگاهی سیاسی مردم افزایش یافته بود آیا کارنامه دور قبلی صادق المهدی درخشان بود که مجدد ایشان را به قدرت رساندند و یا عامل دیگری در میان بود؟

تا همین لحظه هم صادق المهدی تنها منتخب مردم بوده است! یعنی هر بار که انتخابات برگزار شده است مردم او را انتخاب کرده‌اند. جالب آنکه هرگاه قدرت در دست ارتش بود رئیس جمهور قدرت داشت و هرگاه انتخابات برگزار می‌شد قدرت به دست نخست‌وزیر می‌افتاد و ریاست جمهوری نقش تشریفاتی می‌شد. صادق المهدی 1986 دوباره قدرت را به دست گرفت و با کمک حزب اتحاد دموکراسی تشکیل دولت می‌دهد. اخوان المسلمین در این مجلس از 240 کرسی، 69 کرسی را در دست داشتند و با ائتلاف دو حزب اصلی، اخوان‌المسلمین در نقش اپوزیسیون ظاهر شد. از طرفی در این دوره تلاش شد قانون اساسی هم نوشته شود. تا پیش از این قانون اساسی مشخصی وجود نداشت و بیشتر امور بر اساس منشورهای سیاسی اداره می‌شد. محمد جعفر نمیری که با کودتا سر کار آمده بود همین منشورها را هم تعطیل کرده و اعلام حکومت تک حزبی کرده بود و خود را رئیس جمهور مادام العمر اعلام کرده بود. در این دوره هم اخوان المسلمین و حزب کمونیست با همکاری هم اجازه نداند که قانون اساسی ملی به تصویب برسد.

علت مخالفت این دو حزب با تصویب قانون اساسی جامع چه بود؟

اخوان المسلمین  و کمونیست‌ها علیرغم تفاوت زیادی که داشتند در یک چیز مشترک بودند آن هم مخالفت با دوحزب بزرگ سودان بود. برای همین معتقد بودند که مردم اسیر این دو حزب بزرگ هستند و باید این دوران اسارت مردم در دست این دو حزب به پایان برسد. یعنی اینکه مردم به هم حزبی و هم مسلک خود رای می‌دهند این حالت طایفه‌گرایی دارد و باید این صفت از مردم گرفته شود. باید آگاهی سیاسی مردم زیاد شود و احزاب باید نه بر اساس طایفه‌گری بلکه بر اساس برنامه سیاسی مختص حزب تشکیل شود. در واقع این دو حزب هم به این باور رسیده بودند که هر چند بار دیگر که انتخابات برگزار شود آقای صادق المهدی به قدرت خواهد رسید. چون رگ و ریشه بسیار قوی در بین قبایل مطرح سودان داشتند هرگز احزاب دیگر را یارای رقابت با او نبود مگر اینکه به شکل اساسی بر روی آگاهی سیاسی مردم سودان کار کنند. حسن ترابی و علی عثمان محمد طه دو رهبر اصلی احزاب مخالف بودند. به هر حال علیرغم همه تلاش‌های این دو حزب مخالف، دو حزب دیگر اکثریت بودند و آنقدر قدرت و نفوذ داشتند که توانستند پیش‌نویس قانون اساسی را آماده و به پارلمان بیاورند. در این پیش‌نویس مسائل مربوط به آینده کشور و از جمله به موضوع کشمکش‌های جنوب سودان که در زمان جعفر نمیری تشدید شده بود و چگونگی رسیدگی به آن پرداخته شده بود. دو حزب اکثریت حتی با جدایی‌طلبان جنوب  هم به توافق رسیده بودند. اما قانون تصویب نشد.

تقریبا تا قبل از 2015 چیزی به نام تشکیلات مردمی به صورت رسمی در سودان نداریم؛ شاید تحت عنوان مفاهیمی چون فمینیسم بتوان مجموعه‌هایی را یافت اما اصلا عمرالبشیر در طول 30 سال حکومت خود اجازه شکل‌گیری سندیکا و ان‌جی‌او و یا هر تشکیلات دیگری را نمی‌داد مگر اینکه کاملا زیر نظر آن‌ها باشد که در این صورت هم دیگر مردمی نبود. پیش از او هم که اصلا چنین مسائلی در کشورهایی مثل سودان مطرح نبود.

چگونه شد که با وجود اینکه قدرت مطلق دست دو حزب اصلی بود و حتی با جدایی‌طلبان هم به توافق رسیده بودند، باز هم حزب مخالف توانست به اهداف خود مبنی بر عدم تصویب قانون اساسی دست پیدا کند؟

طبق قانون سودان، اگر احزاب مخالف در جلسه حضور نداشته باشند، جلسه دیگر قانونی نیست! دو حزب مخالف از این قانون استفاده کرده و زمانی که پیش نویس برای تصویب رفت به پارلمان در جلسه حضور پیدا نکردند. به این ترتیب هم قانون اساسی و هم وضعیت جنوب بلاتکلیف ماند. در همین سال که سال سوم حضور صادق المهدی در قدرت بود، اخوان المسلمین با همکاری ارتش کودتا کرد. زمانی که جعفر نمیری از قدرت کنار رفت، اخوان‌المسلمین و کمونیست‌ها توافق‌نامه‌ای به نام «میثاق الشرف للعمل السیاسی» را امضاء کردند. طبق این میثاق، تمام نیروهای نظامی اعم از ارتش، پلیس، نیروهای انظامی و امنیتی باید ملی شده و جدا از فضای حزبی باشند. همه احزاب هم این میثاق را پذیرفتند و حتی حزب صادق المهدی و مرغمی با وجود اکثریت بودن، بدان ملتزم بودند؛ اما دو حزب ایجاد کننده این میثاق یعنی اخوان المسلمین و کمونیست‌ها خودشان بدان ملتزم نماندند و تلاش کردند با نفوذ حزبی در ارتش و نیروهای نظامی علیه حکومت صادق المهدی کودتا کنند. از بین نفوذی‌های این دو حزب هم وابستگان به اخوان المسلمین در ارتش زودتر وارد عمل شده و با کودتا به حکومت رسیدند. یعنی با یک برنامه‌ریزی اول از تصویب قانون اساسی که وضعیت انتخابات و تغییر دولت‌ها را مشخص می‌کرد، ممانعت کردند و در گام بعدی به قدرت رسیدند. یک ماه بعد وابستگان به حزب کمونیست و سایر احزاب در ارتش هم بر علیه اخوان المسلمین کودتا کردند؛ اما این کودتا ناکام ماند و تمام 30 افسر مشارکت کننده در آن بدون محاکمه اعدام شدند. اخوان المسلمین هم فعالیت تمام احزاب را به این بهانه تعطیل کرد و قدرت مطلق و بلامنازع شدند و تاجایی پیش رفتند که اساسا حکومت بر پایه دموکراسی را به عنوان مخالفت با شریعت اعلام کردند!

اخوان المسلمینی که دم از آگاهی سیاسی مردم می‌زد و حکومت صادق‌المهدی را غیردموکراتیک می‌دانست بعد از رسیدن به قدرت کلا منکر دموکراسی شد و به نوعی دیکتاتوری رسید؟

بله کاملا حکومت دیکتاتوری ایجاد کردند. و به نام تمکین از قانون الهی و حکومت صالحان، اعلام کردند که هیچ کسی غیر از اخوان‌المسلمین صلاحیت ایجاد حکومت را ندارد برای همین هم همه احزاب را تعطیل کردند. در این زمینه فتوا هم صادر کردند تا علاوه بر جرم قانونی از نظر شرعی هم کسی اجازه فعالیت حزبی را نداشته باشد. به این ترتیب حکومت عمرالبشیر با پشتیبانی اخوان‌المسلمین 9 سال تداوم داشت. در این مدت قانون اساسی را هم نوشتند و تصویب کردند و بعد هم در یک انتخابات فرمایشی قانون اساسی را در معرض همه‌پرسی قرار دادند. طبق این قانون اساسی مشروعیت اولیه حکومت مستقر بر اساس مشروعیت انقلابی بوده است. بعد از 5 سال هم در سال 1995 انتخابات نمایشی دیگری برگزار کردند که عمر البشیر بیش از 98 درصد آراء را به دست آورد. بعد از این انتخابات اصلی به قانون اساسی اضافه شد به نام «قانون التوالی السیاسی». این نظریه از آقای ترابی رئیس حزب اخوان الممسلمین بود. طبق این اصل هرکسی که می‌خواست در انتخابات شرکت کند و وارد عرصه قدرت شود باید چارچوب اخوان المسلمین را به عنوان اصل نظام حاکم بر سودان می‌پذیرفت و برنامه‌های خود را براساس این چارجوب ارائه می‌کرد و به تایید آن می‌رساند. اما در سال 1999 بین عمر البشیر و ترابی برای تعیین استاندارها اختلاف پیش آمد. عمر البشیر معتقد بود که باید استاندار توسط رئیس‌جمهور تعیین شود اما ترابی معتقد بود که یا باید توسط مجلس که ریاست آن با ترابی بود انتخاب شود و یا از بین افرادی که از فیلتر مجلس رد شده‌اند مردم انتخاب کنند. همین اختلاف هم باعث شد که عمرالبشیر، ترابی را زندانی کند.

آیا با این اختلاف ائتلاف ارتش و اخوان‌المسلمین هم از بین رفت؟

بله؛ دقیقا این اختلاف باعث شد که حکومت دو شقه شود. یک گروه اخوان‌المسلیمن با رهبری ترابی و برخی از رهبران کهنسال اخوان‌المسلمین  و یک گروه هم ارتشی‌ها با رهبری عمرالبشیر که علی عثمان معاون ترابی هم با گروه نظامی‌ها بود. به این ترتیب اخوان المسلمین دوباره تبدیل به حزب مخالف حکومت شد. اما عمرالبشیر تا 2019 بر سر قدرت باقی ماند. و هردوره با انتخابات نمایشی مجدد انتخاب می‌شد تا اینکه در 2019 دوباره  مردم قیام کرده و او را از قدرت به زیر کشیدند.

پس عملا سودان به جز صادق المهدی حکومت دموکراسی بر خود ندیده است. با توجه به صحبت‌هایی که در دور دوم حکومت صادق‌المهدی داشتید، فرمودید که در پیش‌نویس قانون اساسی که در آن زمان ارائه شده بود برای مشکل سودان جنوبی هم تدابیری اندیشیده شده بود. آیا می‌توان گفت که علت جدایی جنوب سودان به خاطر نبود حکومت دموکراتیک در سودان بوده است؟

برای پرداختن به این مساله ناچاریم گریز تاریخی به ماجرای جنوب بزنیم. سودان از ابتدا یک کشور واحد نبود. تقریبا از 150 سال پیش محمد احمد المهدی بود که شمال، جنوب و شرق و دارفور را یکپارچه و متحد کرد. قبل از آن سودان فعلی حالت ملوک الطوایفی بود بدون حکومت مرکزی واحد. درواقع تا پیش از این اتحادی که احمدالمهدی ایجاد کند، اولین حکومت مرکزی که سودان به خود دیده بود با نام «المملکه الزرقاء» در 1500 میلادی تشکیل شده بود که البته آن هم دارفور را در خود نداشت. سال 1820 میلادی محمدعلی پاشا حکومت الزرقاء را از بین برد و سودان دوباره به حالت ملوک‌الطوایفی بازگشت. با قیام احمد المهدی عثمانی بیرون رانده شد و حکومت مرکزی دیگری با مرکزیت خارطوم ایجاد شد. با ورود انگلیسی‌ها و از بین رفتن حکومت المهدی، سعی کردند مرزبندی بین مناطق را بازگردانده و تشدید کنند. آن‌ها جنوب را که از نظر نژادی با بقیه سوان تفاوت داشت جدا کرده و منطقه مسدود اعلام کردند. یعنی ورود شمالی‌ها به جنوب ممنوع اعلام شد. حتی شمالی‌هایی که در جنوب مشغول تدریس و یا درس خواندن بودند و یا جنوبی‌هایی که در شمال بودند را بازگردند و دیگر این دو منطقه عملا با هم ارتباطی نداشتند. علیرغم اینکه 70 درصد جنوب مسلمان بودند، انگلیسی‌ها به جای مساجد کلیسا تاسیس کردند و شروع به ترویج مسیحیت در جنوب کردند از طرفی تعدادی از جوانان جنوب را هم برای تحصیل به اروپا اعزام کردند. این تخم تفرقه‌ای که انگلیس پاشیده بود چنان ریشه دوانده بود که اثرات خود را بعد از استقلال سودان هم بر جای گذاشت. در ابتدای صحبت‌ها به اختلافی اشاره کردم که حکومت دموکراتیک را کنار زده و نظامی‌ها را برای به دست گرفتن قدرت فراخواند، به همین مساله بازمی‌گشت. یعنی جنوبی‌های حاضر در پارلمان مخالف تعریف هویتی ارائه شده از سودان در پارلمان بودند. آن‌ها به اینکه «سودان یک کشور عرب مسلمان» تعریف شده است اعتراض داشتند چون معتقد بودند هویت آن‌ها در این تعریف نادیده گرفته شده است. یعنی خود را نه عرب می‌دانستند و نه مسلمان. به این ترتیب همان سال 1958 که حکومت تحویل ارتش شد، جنوبی‌ها شروع به جنگ مسلحانه علیه حکومت مرکزی کردند.

پس ارتش برای این وارد شده بود که اعتراضها را با پاسخ نظامی از بین ببرد؟

بله؛ با اینکه 25 درصد جمعیت سودان را جنوبی‌ها تشکیل می‌دادند سعی نکردند با روش دموکراتیک به اعتراض آن‌ها رسیدگی کنند. بخصوص زمانی که آقای نمیری حکومت را به دست گرفت اعلام کرد که با قدرت با مخالفان مقابله خواهد کرد. واقعا هم با شورشیان وارد جنگ تمام عیار شد و همه جا را تحت حکومت دولت مرکزی قرار داد. اما بعد زمانی که صادق المهدی که نوه همان احمدالمهدی بود که یکبار سودان را متحد کرده بود، مجدد بر سر کار آمد اعلام کرد که ما باید بپذیریم که مشکلی به نام جنوب در این کشور وجود دارد و باید برای آن راه‌حل اساسی پیدا کنیم. برای همین هم تلاش کرد در پیش‌نویس قانون اساسی با جنوبی‌ها هم توافق کند. که با ورود اخوان‌المسلمین و کودتای ارتش این راه‌حل اساسی و دموکراتیک به نتیجه نرسید!

با روی کار آمدن عمرالبشیر بازهم مسیر سرکوب پیش گرفته شد؟

بله؛ وقتی عمرالبشیر صادق‌المهدی را کنار زد و قدرت را به دست گرفت، به بهانه اینکه شورشیان شهرها را گرفته و ارتش را تضعیف کرده‌اند، علیه جنوبی‌ها اعلام جنگ مقدس کرد. طبق برخی آمارها این جهاد مقدس! بیش از یک میلیون و پانصد هزار کشته از دو طرف برجای گذاشت! سه میلیون هم آواره بر جای ماند. در نهایت هم همه شهرها به ظاهر تحت حکومت دولت مرکزی درآمد به جز یک یا دو شهر که در دست جدایی طلبان باقی ماند. رئیس آن‌ها دکترا داشت و استاد دانشگاه خارطوم بود و پیش از روی کار آمدن نمیری، سرهنگ ارتش بود. او نیز در ابتدا هم اعتقاد به جدایی و خودمختاری نداشت. بلکه به سودان نو باور داشت و عقایدش به عقاید صادق‌المهدی نزدیک بود.

با توجه به پیشینه‌ای که از انگلیس اشاره کردید برای جدا کردن جنوب سودان، آیا شورشیان و یا جدایی‌طلبان جنوب از سوی انگلیس حمایت می‌شدند؟

صرفا انگلیس نبوده؛ همیشه جنوبی‌ها از سوی اروپاییان بویژه نروژ و سوئد حمایت می‌شدند؛ چون بیشتر تحصیلکردگان جنوب سودان در این دو کشور به تحصیل پرداخته و حتی تابعیت این دو کشور را داشتند. اما پشت همه این حامیان انگلستان و امریکا قرار داشتند. به طوری که در مجامع بین‌المللی بیشتر این دو کشور مساله جنوب را علم می‌کردند. عمرالبشیر هم با اینکه در ابتدا از سر جنگ و جهاد با جنوبی‌ها برآمد اما بعد از اینکه با آقای ترابی به اختلاف خورد، زیر نظر آمریکا و انگلستان شروع به مذاکره‌های طولانی مدت با جدایی‌طلبان کرد که حدود ده سال طول کشید.

اما علت این گرایش عمر البشیر به امریکا چه بود؟! مسائل مختلفی کنار هم قرار گرفت که باعث شد نقش امریکا و غرب در مساله سودان پررنگ شود. در 1995 سودان به خاطر حضور بن لادن در این کشور، از سوی امریکا جزو کشورهای حامی تروریسم معرفی شد و در نتیجه 1996 و 1997 مورد تحریم و حمله هوایی امریکا قرار گرفت. در این سال‌ها فشارهای سیاسی و اقتصادی بر دولت عمرالبشیر بسیار بالا بود. از طرفی در سال 1999 در دارفور مخالفین سیاسی عمرالبشیر که از اخوان المسلمین بودند علیه او جنگ به راه انداختند که این سوای جنگ منطقه‌ای بود که علیه جنوب وجود داشت. برای خاموش کردن این جنگ سیاسی عمرالبشیر مناطقی را که مخالفین حضور داشتند بمباران هوایی کرد در نتیجه قطعنامه‌های بین‌المللی و حقوق بشری هم بر همه مسائل پیشین اضافه شد. تا اینکه در 2006 قطعنامه‌ای صادر شد مبنی براینکه عمرالبشیر و 52 مقام ارشد سودان، باید دستگیر و تحویل دادگاه لاهه شود. در این زمان بود که آمریکا و انگلیس وارد عرصه شدند و به او وعده دادند که اگر جنوب را جدا کند هم تحریم‌ها از بین خواهد رفت و هم قطعنامه لاهه کنسل خواهد شد. اینجا بود که عمرالبشیر پذیرفت و عملا تلاش‌های غرب در مساله جدا کردن جنوب سودان ثمر داد. درواقع عمرالبشیر از حمایت مردمی برخوردار نبود و ناچار شد که این خلا را با اتکاء به غرب پر کند. نتیجه مذاکرات این شد که همه‌پرسی برگزار شود که در آن فقط جنوبی‌ها حق شرکت داشتند و نه همه سودانی‌ها! جالب است که این شیوه اجرای دموکراسی در یک کشور از سوی مدعیان دموکراسی در دنیا پیشنهاد و عملیاتی شد.

پس جدا شدن جنوب سودان، نتیجه‌ فرایند دموکراسی نبود، و این قضیه چه از نظر سیاست داخلی و چه سیاست بین‌المللی به مردم سودان تحمیل شد؟

همانطور که قبلا توضیح دادم این مساله یک توطئه تاریخی از سوی انگلستان بود و فقط بحث فقدان دموکراسی مطرح نبود. این ریشه‌های تاریخی باعث شده بود که سودان دیگر هویت واحدی نداشته باشد. بعد از استقلال هم مسئولین از چنان آگاهی و ذکاوت سیاسی برخوردار نبودند که به این موضوع به عنوان مشکل و مساله‌ای که باید به آن توجه و برایش راه‌حل پیدا کنند، بپردازند. وقتی 20-25 درصد از جمعیت یک کشور درباره مساله‌ای ناراحت هستند این چیز کمی نیست و باید بدان پرداخته شود. خوب دولت‌های نظامی که تکلیفشان روشن بود و همیشه با توسل به زور مسائل را حل می‌کردند و هیچ‌گاه منطقی با آن برخورد نکردند. دیگر دولت‌های ظاهرا دموکراتیک هم چندان بر سر قدرت نبودند که بتوانند راه‌حل درستی برای آن پیدا و عملیاتی کنند؛ کمااینکه دیدید تلاشهای گروهی از جدایی‌طلبان و صادق المهدی ناکام ماند. جنگ مقدس اخوان المسلمین علیه جنوب ضربه نهایی را زد و حتی کسانی که از جنوب قبلا به دنبال جدایی نبودند اعم از مسلمان و غیرمسلمان، با این فتوا مصمم به جدایی شدند. حتی در بحث فرایند مذاکره هم ما هیچ رنگ و بویی از دموکراسی را نمی‌بینیم. چه موقع مذاکره که احزاب مشارکتی در آن نداشتند و چه موقع همه‌پرسی که با اینکه مساله ملی بود اما مردم مناطق دیگر در آن مشارکت نداشتند. و از همه بدتر اینکه در پایان مذاکرات هرکسی از رهبران شورشی که قائل به جدایی کامل و تشکیل کشور جدید نبود و جانشینان آن‌ها این مساله را پذیرفتند.

در ابتدا رسانه شامل مجلات و روزنامه‌ها بود. بعد از آن رادیو و تلویزیون وارد عرصه شد که صددرصد در اختیار دولت بود و هرگز رادیو و تلویزیون خصوصی در سودان نداشتیم. اما مجلات و روزنامه‌های حزبی از ابتدا داشتیم و بخصوص در دورانی که مقداری فضا دموکراتیک می‌شد روزنامه احزاب به شدت فعال می‌شدند. حتی در دوران استعمار هم روزنامه‌ای تحت عنوان «اللواء الابیض» علیه استعمار فعالیت می‌کرد. بنابراین همیشه روزنامه و مجله غیردولتی در سودان بوده است.

آیا در طول فراز و نشیب‌های سیاسی سودان از بعد از استقلال، غیر از مساله قبیله‌گرایی که مطرح کردید، گروه‌های فعال سیاسی مثل ان‌جی‌اوها و یا سندیکاها هم در هدایت افکار عمومی مردم نقش داشتند؟

در چند سال اخیر شاید بتوان نشانه‌هایی از این نوع فعالیت‌ها را در سودان یافت اما پیش از آن خیر؛ یعنی اگر به طور مشخص بخواهم اشاره کنم تقریبا تا قبل از 2015 چیزی به نام تشکیلات مردمی به صورت رسمی در سودان نداریم؛ شاید تحت عنوان مفاهیمی چون فمینیسم بتوان مجموعه‌هایی را یافت اما اصلا عمرالبشیر در طول 30 سال حکومت خود اجازه شکل‌گیری سندیکا و ان‌جی‌او  و یا هر تشکیلات دیگری را نمی‌داد مگر اینکه کاملا زیر نظر آن‌ها باشد که در این صورت هم دیگر مردمی نبود. پیش از او هم که اصلا چنین مسائلی در کشورهایی مثل سودان مطرح نبود. از 2015 هم اکثرا جوانان از اصنافی مثل حقوق‌دانان و اهل رسانه شروع به تشکیل نهادهای مردمی و غیر سیاسی کردند که اکثرا هم از سوی غرب حمایت می‌شدند.

وضعیت رسانه‌ها چطور بود؟

رسانه از ابتدا و حتی پیش از استقلال در سودان فعال بود و مطابق پیشرفت‌هایی که در عرصه تکنولوژی رسانه رخ می‌داد در سودان نیز وضعیت رسانه تغییر می‌کرد. در ابتدا رسانه شامل مجلات و روزنامه‌ها بود. بعد از آن رادیو و تلویزیون وارد عرصه شد که صددرصد در اختیار دولت بود و هرگز رادیو و تلویزیون خصوصی در سودان نداشتیم. اما مجلات و روزنامه‌های حزبی از ابتدا داشتیم و بخصوص در دورانی که مقداری فضا دموکراتیک می‌شد روزنامه احزاب به شدت فعال می‌شدند. حتی در دوران استعمار هم روزنامه‌ای تحت عنوان «اللواء الابیض» علیه استعمار فعالیت می‌کرد. بنابراین همیشه روزنامه و مجله غیردولتی در سودان بوده است. اما تیراژ چاپ آن‌ها بنابر وضعیت مالی گردانندگانش در دوران‌های مختلف بالا و پایین می‌شد. بخصوص که بیشتر چاپخانه‌ها در انحصار دولت بود. شبکه تلویزیونی هم در سال 1974 تاسیس شد که آن هم در ساعات محدودی در برخی از شهرهای بزرگ در دسترس بود و البته کاملا در انحصار دولت. شبکه‌های ماهواره‌ای از اواسط دهه 90 وارد سودان شد اما شبکه‌های ماهواره‌ای هم کاملا کنترل شده در دسترس مردم قرار می‌گرفت. یعنی اشتراک شبکه‌های مشخصی به مردم فروخته می‌شد که برنامه‌های این شبکه‌ها هم تحت کنترل بود. اما با آمدن اینترنت بحث رسانه کاملا دگرگون شد. یعنی از سال 1995 سودانی‌های خارج نشین با تاسیس سایت‌های خبری و تحلیلی سعی در آگاهی بخشی داشتند اما در ابتدا مردم عادی اینترنت در اختیار نداشتند و فقط عده محدودی در معرض دریافت اطلاعات این سایت‌ها قرار می‌گرفتند. ولی به مرور و با افزایش دسترسی مردم به اینترنت، با وجود سانسور شدید و ایجاد محدودیت اما رسانه‌های مختلف اینترنتی به قدری افزایش یافت که کنترل آن از دست دولت خارج شد. شبکه‌های اجتماعی آخرین ضربه را بر کنترل دولت زد و دیگر رسانه آزادی بلامانعی در آگاهی بخشی و اطلاع‌رسانی به مردم داشت که نتیجه آن هم قیام 2019 علیه عمرالبشیر شد. بعد از رفتن عمرالبشیر، اعلام شد که همه رسانه‌ها اعم از روزنامه و صدا و سیما آزاد شد. که البته این در ظاهر بود چون هر صدای مخالفی که از این رسانه‌ها برمی‌خاست به صورت ناشناس افراد یا موسسات تولید کننده تحلیل و اخبار ناشناس مورد تهاجم قرار می‌گرفتند. یعنی خبرنگاران و روزنامه‌نگاران به صورت ناشناس ربوده و حتی بعضا کشته می‌شدند. این روش به نوعی کنترل نامحسوس ایجاد کرد با اینکه قانونی مبنی بر عدم ورود به مباحث سیاسی و… وجود ندارد. حتی بعضا با بستن مالیات‌های سنگین برای برخی از رسانه‌های مخالف آن‌ها را از دور خارج می‌کنند.

با توجه به مسائلی که فرمودید عملا در سودان دموکراسی وجود ندارد که بخواهیم میزان رضایت مردم سودان از دموکراسی را بررسی کنیم؟

نه در سودان دموکراسی وجود ندارد. حتی بعد از رفتن عمرالبشیر، نسبت به دولت موقتی که بر سر کار آمده در ابتدا تا حدی رضایت وجود داشت اما در این دو سال چون عملکرد خدماتی، اقتصادی و امنیتی ضعیفی از خود نشان داده‌اند که مردم اصلا راضی نیستند. البته دولت موقتی که بر سر کار آمد 50 درصد از نظامیان تشکیل شده بود که بخشی از این نظامیان همان کابینه امنیتی عمرالبشیر بود تحت عنوان «واکنش سریع» که او برای حمایت از خودش این کابینه امنیتی را ایجاد کرده بود. 50 درصد دیگر دولت موقت شامل کسانی بود که اکثرا در سازمان‌های بین‌المللی چون سازمان ملل، صندوق بین‌المللی پول و… فعال بودند، این‌ها نیز به عنوان افراد تکنوکرات برای تشکیل دولت دموکراسی نوین وارد دولت موقت شدند. مردم هم این ترکیب را برای دولت موقت پذیرفتند. بنا بود 18 ماه نظامیان و 18 ماه این گروه تکنوکرات‌ها دولت موقت را اداره کنند تا اینکه انتخابات برگزار شود اما بعد از توافق این دو گروه باز هم انتخابات تعطیل شد و دولت موقت ائتلافی از نظامیان و تکنوکرات‌ها تصمیم گرفتند همچنان خودشان بر سر قدرت بمانند! البته مخالفت‌های احزاب باعث شد که از احزاب نیز در ترکیب قدرت افرادی را قرار بدهند مثلا حزب صادق المهدی بعد از فوت او دخترش را به عنوان وزیر امور خارجه در ترکیب دولت قرار داد. اما همچنان حرفی از دموکراسی نیست. مردم هم ناراضی‌اند اما نمی‌دانند چه کار باید کنند. ان‌جی‌اوها و سندیکاها هم فعالند اما ان‌جی‌های قدرتمند هم به نوعی وابسته به غرب و همراه دولت موقت هستند. گروه‌های اسلام‌گرا و ملی‌گرا قدرت اقتصادی و پشتیبانی خارجی برای حرکت ندارند. وضعیت اقتصادی هم نابسامان است اما ظاهرا کسی اراده‌ای برای تغییر ندارد و یا این توان را در خود نمی‌بیند. حتی دیگر مردم امیدی به قیام هم ندارند که بخواهد وضعیت را تغییر بدهد. خودم در یک تحقیق میدانی از مردم می‌پرسیدم که چرا قیام نمی‌کنید دقیقا پاسخ‌شان این بود که قیام کنیم که چه شود؟ که چه کسی بر قدرت بنشیند؟!

خود شما آینده سیاسی سودان را چگونه می‌بینید؟

به نظر می‌رسد با توجه به 5 نفری که در راس قدرت هستند (سه نظامی و دو تکنوکرات) غربی‌ها در تلاشند سودان را به چند قسمت تقسیم کنند و هر بخش را در اختیار یک گروه برای اداره قرار بدهند. به این ترتیب دیگر حکومت مرکزی وجود نخواهد داشت.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا