جریان شناسیجریان شناسی فکری و مذهبیشمال آفریقاکشور شناخت

نبض اندیشه جهان عرب در مراکش می زند

یک پژوهشگر حوزه دانش اجتماعی مسلمین گفت: ما میراث گفتمان انقلاب اسلامی را به جهان عرب منتقل نکردیم، مخصوصا در میان نسل نخبه و اندیشمند مدرن و پسامدرن. نخبگان آنها انقلاب را نمی شناسند.

ما در پروژه ای که در جهت تمدن سازی اسلامی تعریف کرده ایم، ناگزیر هستیم از مطالعه و استفاده از اندیشه ها و تجربیات متفکران سایر کشوهای اسلامی. چه آن که تمدن اسلامی نه صرفا در قم و تهران، که قرار است در پهنه تمام جهان اسلام عینیت پیدا کند. از این جهت همین یک جمله که «نبض اندیشه جهان عرب در مراکش می زند.» کافی است تا به اهمیت شناخت تفکر در شمال آفریقا پی ببریم.

لازم به ذکر است چندی پیش سلسله نشست‌های «گفت‌وگوی فرهنگی با نخبگان جهان عرب» به همت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد. به همین دلیل به سراغ «هادی بیگی ملک آباد» نویسنده و پژوهشگر در حوزه دانش اجتماعی معاصر مسلمین رفتیم تا مروری گذرا بر وضعیت تفکر در شمال آفریقا و نسبت آن با جهان عرب داشته باشیم؛

*در ابتدا لطفا یک جریان شناسی اجمالی از جریانات فکری و معرفتی حاضر در شمال آفریقا بفرمایید.

وقتی که در قرن اول هجری مسلمانان وارد شمال آفریقا شدند، به تمام آن منطقه، افریقیه می گفتند. بعد که فتوحات بیشتر شد آن را به مغرب نزدیک، مغرب اوسط و مغرب دور تقسیم کردند.   مغرب دور همان مراکش امروزی است. مغرب اوسط الجزایز امروزی و مغرب نزدیک لیبی و تونس و بخشی از شرق الجزایر است. ولی امروزه به منطقه ای که کشورهای لیبی، تونس، مراکش و الجزایر وجود دارند شمال آفریقا گفته می شود.

قبل از اینکه جریانهای فعلی را بررسی کنیم باید یک عقب گرد به گذشته بزنیم. چون معمولا جریانات کنونی در همه جای جهان اسلام عقبه های تاریخی دارند و یکدفعه متولد نشده اند. در شمال آفریقا بربرها زندگی می کردند و به همین خاطر بعد از فتوحات اسلامی معمولا از جانب دستگاه حکومت تحقیر می شدند. لذا همیشه حالت تقابل با حکومت مرکزی داشتند. در کنار اینکه واقعا مشتاق پیام اسلام بودند. چون پیام اسلام در میان هر قومی که مورد ظلم قرار گرفتند وارد می شد مورد استقبال قرار می گرفت. پیام اسلام هم غیر از برابری و برادری نیست.

اولین مذهبی که در شمال آفریقا ورود پیدا کرده تشیع بوده است. عبدالله بن ادریس که حکومت ادریسیان را در آن منطقه تاسیس کرده از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) بوده است. او از باقی ماندگان قیام «فخ» بوده که به شمال آفریقا رفت. لذا خیلی از ریشه های مذهبی و ذهنی شمال آفریقا و مغرب عربی با معارف شیعی آشناست. ولو اینکه الان آن را به فراموشی سپرده باشند ولی در متن ذهن شان وجود دارد. بعد از ادریسیان، فاطمیان می آیند که آنها هم شیعیان اسماعیلی باطن گرا بودند. باطنیه با تصوف و با تمرکز بر روح عبادت و عمق گیری در شریعت موافق است.

در قرون بعدی عثمانی وارد شمال آفریقا می شود و به جز مغرب بر سایر مناطق سلطه پیدا می کنند. عثمانی هیچ گاه نتوانست مغرب را به تصرف درآورد. اینها برای اداره خوب آن منطقه با سردسته های صوفیه وارد تعامل شدند و توانستند فضا را کنترل کنند. لذا عثمانی به تثبیت و تقویت تصوف در شمال آفریقا بسیار کمک کردند. البته روحیات مردم و حتی جغرافیای آن منطقه هم یک مناسباتی با تصوف دارد.

در دوران معاصر ما با مذاهب صوفیه مواجهیم که در چند دسته حضور دارند: سنوسیه، تیجانیه و قادریه. اینها تقریبا بدنه اصلی فکر مذهبی در شمال آفریقا هستند. سنوسیه سالها بر بخشی از شمال آفریقا حکومت کرده و آخرین شاه سنوسی توسط همین قذافی سرنگون شد. خود سنوسیه با اینکه صوفیه ای بودند که سعی می کردند به عقاید اسلامی احترام بگذارند اما به امپراتوری هایی مثل انگلستان هم علقه هایی داشتند و به همین جهت خیلی قابل دفاع نیستند.

در سوی دیگر در قضیه استقلال لیبی قیام عمر مختار را داریم که در برابر ایتالیایی ها ایستاد. اینها صوفیه ای بودند که به خانقاه و زوایا اکتفا نمی کردند و به مسئولیت اجتماعی واقف بودند.

در میان این سه دسته از تصوف، قادریه قائل به جهاد نیست. البته به اصلاح اجتماعی باور دارند. الان طریقه بودشیشیه که از توابع قادریه است، در مغرب حضور دارد. شیخ حمزه رهبر این طریقه است. آنها برنامه های بسیار بزرگی در خانقاه هایی که از مصلی های ما بزرگ تر است برگزار می کنند و مثلا از ارشادات شیخ شان استفاده می کنند  و ذکر می گویند و طی طریق می کنند و… از این جهت که کاملا منزوی نیستند قابل ستایش اند اما از آن جهت که به طاغوت و استعمار تن درمی دهند قابل ستایش نیستند.

بنابراین اگر بخواهیم جریانات فکری شمال آفریقا را لیست کنیم یک بخش عمده اش صوفیه است، صوفیه با انحایش. از صوفیه جهادی گرفته تا صوفیه منزوی و تا صوفیه معتدلی که ولو دست به سلاح نمی برد ولی به مسئولیت اجتماعی واقف است.

در کنار اینها سلفیه را هم داریم. سلفیه شمال آفریقا غیر از سلفیه عربستان است. یک سلفیه معتدل است که در دوران معاصر حتی در حال مدرن شدن است. مثلا در خود کشور مغرب شخصیتی به نام «علال الفاسی» را داریم که خیلی از اندیشمندان معاصر مغربی متاثر از اویند. او قرائت جدیدی از سلفیه ارائه می دهد. می گوید سلفی کسی نیست که قطع رابطه کند با دنیای جدید و باب را به روی کشفیات و مناهج جدید ببندد، بلکه سلفی کسی است که بتواند با حفظ شعارهای اصلی که بازگشت به سلف صالح است بتواند تعامل خوبی با دنیای جدید هم داشته باشد. از این جهت این نوع رویکردها در سلفیه شمال آفریقا یک نقطه عطف است و از سلفیه متصلب و ارتدوکس جلوگیری می کند.

وهابیت هم به نحوی حضور دارد. بعد از استقلال الجزایر عده ای از جوانان الجزایری برای تحصیل وارد عربستان شدند. لذا الجزایر بیش از سایر کشورهای منطقه به وهابیت مبتلاست، منتها یک وهابیت کنترل شده که خیلی به آن اجازه جولان نمی دهند. نفوذ وهابیت بیشتر با برنامه ریزی خارجی بوده، اما در مجموع نفوذ وهابیت خیلی کم است.

جریانات اسلامی در منطقه دو سر یک طیف اند. از یک طرف آن جریانات افراطی که خیلی بروز و ظهور ندارند تا آن طرف که به صوفیه می رسد. در وسط این طیف قشرهایی هستند که تعدیل هایی در سلفیه دادند و با فقه احمد بن حنبل ممزوج نشده، بلکه با فقه امام مالک ممزوج شده اند. فقهی که اخلاقی و انسان مدار و قائل به مدارا است.

رویکردهای معرفتی را نیز می توان با یک طیف نشان داد. یک عده ای در شمال آفریقا اساسا می خواهند سنت اسلامی را ابژه کنند و هیچ علقه ای به آن ندارند و خیلی روشن هم آن را اعلام می کنند و می گویند ما می خواهیم متافیزیک این سنت را از بین ببریم. مواجهه غیرهمدلانه با میراث دارند و آن را با منطق های دیگری خوانش می کنند. می گویند تا روح میراث از بین نرود نمی توان به پیشرفت رسید. افراد این جریان عبدالکبیر خطیبی یا علی اوملیل و عبدالله العروی و… هستند.

یک دسته دیگر هستند که همدلانه تر با سنت برخورد می کنند. اینها یک سر در غرب دارند، اما همدلی هایی هم با میراث دارند. می خواهند میراث را با خوانشی جدید احیا کنند تا بتوانند وارد دنیای جدید شوند. محمد عابدالجابری در این دسته قرار می گیرد.

در سوی دیگر کسانی را داریم که ریشه در جریانات اسلامگرای سیاسی دارند ولی مواجهه شان مواجهه معرفتی است. مثل طه عبدالرحمن که سعی می کند از جدیدترین ابزارهای دنیای جدید برای پیشبرد گفتمان اسلامی اش استفاده کند. مواجهه او با دنیای جدید یک مواجهه صرفا دینی نیست، بلکه معرفتی است.

این مثال هایی که زدم همه در کشور مغرب بودند. در الجزایر و تونس هم این جریانات وجود دارد. در لیبی اما خیلی با جریانات اندیشه ای مواجه نیستیم. اما نبض تفکر معرفتی شمال آفریقا در مغرب می تپد. در این کشور با خیل اندیشمندانی مواجهیم که معمولا سوربن رفته هستند و به دو سه زبان مسلط اند و در رشته های جدید تحصیل کرده و به سوی میراث بومی خودشان بازگشت نموده اند. با عینک های مختلف میراث خود را خوانش می کنند، یکی همدلانه، یکی ناهمدلانه، یکی نیمه همدلانه. لذا الان مغرب متن تحولات معرفتی در شمال آفریقاست.

*وزن هریک از این جریانات در این کشورها چقدر است؟

جریانات روشنفکری معمولا در جوامع مذهبی کمتر امتداد اجتماعی پیدا می کنند و بیشتر در مجامع نخبگانی حضور دارند. این صفت مشترک همه روشنفکران در کشورهای اسلامی است، چه روشنفکران این منطقه و چه روشنفکران ایرانی. این جریانات معمولا در صورتی می توانند امتداد اجتماعی پیدا کنند که یک همدلی بسیار خوب با سنت داشته باشند. در منطقه شمال آفریقا هم همین است.

به لحاظ نشر کتاب جریانات معرفتی جایگاه خیلی خوبی دارند. کتاب های اینها توسط بهترین ناشران منتشر و در سراسر جهان اسلام توزیع می شود. کتاب های آنها به راحتی حتی در اینترنت قابل دسترسی است. از این جهت در مجامع آکادمیک حضور جدی دارند ولی در میان توده مردم نفوذ چندانی ندارند.

مثلا طه عبدالرحمن قائل به انقلاب نیست. می گوید شما باید اصلاحات را از سطوح پایین جامعه شروع کنید تا به وضعیت مطلوبی برسید و بعد ساختار سیاسی را به دست بگیرید. ولی همین متفکر راجع به فقه سیاسی نظریه دارد. ایشان کتابی دارد به نام «روح الدین» که تقریبا  نصف کتاب را به طرح نظریه ولایت فقیه خودش اختصاص می دهد. بالاخره این نظریه باید روزی پیاده بشود یا نه!؟ مقتضی موجود است، مانع چیست؟ مانع عدم اقبال اجتماعی به اینهاست.

در فضای دانشگاهی هر سه جریان معرفتی حضور جدی دارند. کسانی که رویکردهای سکولار دارند بیش از سایرین مورد توجه قرار می گیرد. حجم پایان نامه هایی که با راهنمایی عَلمانی ها(سکولارها) نوشته می شود،  بیشتر است و کنگره ها و سمینارها برای آنان بیشتر برگزار می شود.

به نظر من در قلمرو این کشورها – مثل سایر کشورهای اسلامی – بیشترین وزن در جلب افکار عمومی دست متصوفه و اسلامیون است. البته متاثر از مدرنیته بخشی از جامعه دوست دارند که حرف های مدرن بشنوند و در این قشر سکولارها نفوذ دارند. مدرنیزاسیون هم صددرصد انجام نشده و همچنان طیف وسیعی از جامعه زندگی سنتی دارند و با همان فرهنگ خانقاه و زاویه ها زندگی می کنند. ولی از خارج از قلمرو شمال آفریقا، اسلامگراهای شمال آفریقا بروز و ظهور ندارند. مثلا «جامعه القرویین» که در شهر فاس در مغرب وجود دارد قبل از الازهر تاسیس شده و بزرگترین مرکز دینی مغرب است. حتی از اروپا کسانی که می خواهند در این سنت فکری درس بخوانند به جامعه القرویین می آیند. هزاران هزار طلبه در آنجا درس می خوانند ولی معمولا تعاملات بین المللی و حتی انتشارات یا کتابی ندارند. لذا خیلی ها اصلا نمی دانند جامعه القرویین اصلا کجا است. اما جامعه الزیتونه به این دلیل که سعی کرده مدرن بشود توانسته شهرتی داشته باشد.

مثلا حجم تعاملات بین المللی جامعه القرویین با حوزه علمیه قم اصلا قابل مقایسه نیست. در حالی که حوزه قم خیلی بعد از آن تاسیس شده است. ساختار سیاسی آنجا نیز  که ساختار سلطنتی است خیلی به آنها اجازه بروز و ظهور بین المللی نمی دهد.

*جریانات فکری شمال آفریقا در کلیت خود، ممیزه های ویژه ای دارند که بتوان از آن به عنوان «سنت فکری شمال آفریقا» نام برد؟ اگر بله ویژگی های این سنت فکری چیست؟

این سنت چند ویژگی دارد:

۱ – این سنت از اساس با تفکر برهانی فلسفه کلاسیک اسلامی میانه ای ندارد. تفکر عقلانی اینها خودش را بیشتر در قالب کلام نشان داده است. لذا برای اینها ابن تیمیه، ابن خلدون، غزالی و … خیلی مهم است. حتی قائل به این هستند که فلسفه با ابن خلدون تمام شد و با بعد از او دیگر کاری ندارند. در آنجا از شیخ اشراق، میرداماد، ملاصدرا و دیگران اثری نمی بینید الا  شذ و ندر. اینها قائل به تکلیم الفلسفه اند یعنی کلامی سازی فلسفه. می گویند اگر چیزی هم مانده باشد باید به کلام تبدیل شود. مثلا اساس اندیشه ابویعرب مرزوقی که اهل تونس اس  بر تفکرات عقلانی – جدلی نه برهانی- ابن تیمیه بنا شده است.

۲ –تفکر منطقی در میان اینها خیلی قوی است. این هم به واسطه این بوده که  بخش متافیزیک فلسفه را نمی پذیرفتند ولی بخش منطقی اش را می پذیرفتند و حتی بومی اش می کردند. شما در ابن تیمیه بومی سازی منطق ارسطو را می بینید. ابن حزم هم همینطور. شما در ابن حزم منطقی می بینید که پا به پای نشانه شناسی و علم الدلاله امروز می آید. این سنت همچنان در جدیدی ها خودش را حفظ کرده است. توجه اینها به منطق بیش از توجهی است که دیگران در جهان اسلام به منطق دارند.

۳ – اینها چون بیشترین نزدیکی را به بدنه جامعه مسیحی دارند بیشترین تاثیرپذیری را هم از آنها دارند. شما نمی توانید تفکر در شمال آفریقا را بررسی کنید ولی این مولفه ها را نبینید. بین شمال آفریقا و قاره اروپا دریای مدیترانه فاصله است. ناظر به لیبی ایتالیاست، ناظر به الجزایر فرانسه است، ناظر به مغرب اسپانیاست. شما با قایق یک ساعته می توانید به اروپا برسید. از این جهت تفکرات غربی زودتر وارد این جوامع می شود.

۴ – آشنایی بسیار خوبی با زبان های غربی دارند و چند زبانه اند. این به خاطر مستعمره بودن شان است.  اینها بسیار از شرق اسلامی در بحث زبان جلوترند. لذا هرکتابی که در اروپا نوشته می شود در کمتر از یکی دو سال با ترجمه های خوب در بازار این کشورها یافت می شود. مثلا آثار اصلی دریدا  مثل «درباره گراماتولوژی»، «آوا و پدیدار» و   «نوشتار و تفاوت» هنوز به فارسی ترجمه نشده است. بعضی ها یک دهم کتاب را با یک ترجمه سخیفی وارد بازار کرده اند که اصلا قابل فهم نیست. ولی این کتاب ها در شمال آفریقا با ترجمه مترجمین خوب آن منطقه که معمولا تحصیل کرده های سوربن و حتی شاگردان خود دریدا بوده اند، با مقدمه خود دریدا، بیست سی سال قبل چاپ شده است!

اینها تعامل خوب و همدلانه ای هم با اندیشه های غربی نشان می دهند. به واسطه اینکه عقبه های تئوریک آنچنانی ندارند که اجازه هضم آنها در دنیای جدید را ندهد. مثلا ابن خلدون خیلی راحت می تواند در پوزیتویسم هضم شود. خود ابن تیمیه هم همین طور. سنت کلامی و سنت ظاهرگرایی ما خیلی راحت می تواند با روش تجربی و پوزیتویسم تعامل ایجاد کند. در ایران ما اندیشه های وارداتی خیلی سخت می تواند خود را جابیندازد، چون سنت های فلسفی استواری مثل حکمت متعالیه وجود دارد که جلوی هضم شدن در آن تفکرات را می گیرند. ولی در آنجا این اتفاق می افتد. حتی در بین اسلامگراها این اتفاق می  افتد.

اسلامگراها در آنجا یا انغلاقیون هستند یا انفتاحیون. انغلاقیون کسانی هستند که معمولا در را بر روی هرچه تغییر و تحول است می بندند. اینها معمولا چیزی به گوش شان نمی رسد که تعامل داشته باشند یا نداشته باشند. ولی آن کسی که انفتاح دارد به تدریج وارد تعامل مثبت با دنیای جدید می‌شود. لذا شما در شمال آفریقا کسی را نمی بینید که با دنیای جدید وارد تعامل شده باشد و کاملا سلبی عمل کرده باشد. شبیه جریاناتی که در ایران هستند و با مدرنیته برخورد کاملا سلبی دارند در آنجا وجود ندارد.

۵ – کانون اندیشه های روشنفکری و تجدیدی در جهان عرب به سمت شمال آفریقا و با مرکزیت مغرب رفته است. دلیلش این است که اندیشه  متاخر جهانی، اندیشه پست مدرن است و کشور فرانسه بسیار نقش بسزایی در ورود عالم معرفت به دوره پست مدرن دارد.

بخش عظیمی از تبادلات کشورهای شمال آفریقا نیز با فرانسه است. از این جهت اگر اسلامگراها را فاکتور بگیریم، باید اندیشه عربی شمال آفریقا در بیست، سی سال گذشته را یک اندیشه پست مدرن و ساخت شکن و پساساختارگرا دانست. شما فکر کنید یک زیست جهانی از دوران مدرن عبور نکرده و به صورت ناقص و مریض وار وارد دوره پست مدرن شده است. خوانش های ناهمدلانه و خوانش های پساساختارگرایانه از میراث در این اندیشه ها وجود دارد.

مثلا عبدالکبیر خطیبی یک شخصیتی است که حتی بعضی از فرانسوی ها هم جزو خوانندگان کتاب هایش هستند. او کتاب هایش را به فرانسوی می نویسد و حتی دیدم رولان بارت در یکی از مقدماتی که بر یکی ازکتابهای خطیبی زده بود گفته بود من در بعضی از بحث ها  ملهم از خطیبی هستم! می گوید هم دغدغه هایمان یکی است و هم از هم  متاثریم.

لذا اینها رسما جزو عمله و اکره جریان پست مدرن شده اند. محمد ارگون از الجزایر هم کاملا یک ساخت شکن است. کتاب هایش را به فرانسوی می نویسد. اینها مخاطب فرانسوی دارند که کتاب های شان را به آن زبان می نویسند.

*در مولفه اول فرمودید که تفکر فلسفی در آن جا رواج ندارد و فلسفه کلامی سازی شده است. اما مثلا کسی مثل الجابری را داریم که مدعی است می خواهد نگاه های ابن رشد را احیا کند.

الجابری می گوید باید ابن رشد را احیا کنیم ولی آیا واقعا قائل به همه آرای ابن رشد هست؟ نه. حتی جابری در برداشتش از عقل و عقلانیت هم با ابن رشد موافق نیست. بعضی از زوایای تفکر عقلانی ابن رشد را می پسندد و بیشتر دوست دارد آنها را احیا کند.

جابری ابن سینا را تخطئه می کند. مگر همین ابن رشد نبود که تهافت التهافت را نوشت و از ابن سینا دفاع کرد؟ نگاه ابن رشد به عقل نگاهی است که آن را جوهری می داند که ادراک کلیات می کند، غیرتاریخی است و … اما عقلی که جابری تعریف می کند یک عقل تاریخی و حتی عقل برساختی است. جابری می خواهد بگوید ابن رشد یک خصوصیتی داشت که دیگران نداشتند. جابری می گوید ابن رشد وقتی فلسفه ورزی می کرد واقعا فلسفه ورزی بود، نمی خواست دین را اثبات کند. تازه در همین ادعا هم به جابری نقد وارد می کنند و می گویند واقعا اینطور نبوده و ابن رشد «فصل المقال» را به جهت تلائم(سازگاری) دادن بین شریعت و عقل نوشت.

*بالاخره این ادعا که ما می خواهیم از اندیشه کلامی عبور کنیم و به یک تفکر فلسفی برسیم وجود دارد. حالا شاید در عمل این اتفاق نیفتد.

ما برخی از اندیشمندان را داریم که در تاریخ برای اثبات نظریات خودشان دنبال جای پا می گردند و می خواهند یک خوانش مطابق با وضعیت موجود از آن جای پا داشته باشند. جابری با رویکرد نقل عقل عربی که انتخاب کرده – که یک رویکرد فوکویی، لالاندی است – می خواهد جای پایی در میراث برای خودش پیدا کند. ولی واقعا اینطور نبوده.

جابری ابن سینا را تخطئه می کند. می گوید پدر ابن سینا با حکام اسماعیلیه ارتباط داشت. فلسفه او هم برای پاسداشت قدرت اسماعیلیان بود. در حالی که واقعا اینطور نیست.

*همین عقل گرایی که فرمودید کلامی است نه فلسفی، در جهان اهل سنت در میان مالکی های شمال آفریقا بیش از دیگران نمود دارد. در حالی که فقه مالکی در مقایسه با فقه حنفی خیلی هم عقل گرا نیست. دلایل این امر به نظر شما چیست؟

عقل گرایی شمال آفریقا از چند زمینه متاثر است. اول از فقه مالک. نمی خواهیم بگوییم فقه مالک مثل فقه حنفی قیاسی است. خیر اینطور نیست. بلکه این فقه اخلاقی است و زمینه مدارا را فراهم می کند. دوم اینکه تصوف اسلامی کاملا خالی از عقلانیت نبوده است. جریانات متصوفه به لحاظ عمقی که داشتند از ظاهرگرایی فاصله می گیرند. فقه مالک با این تصوف ممزوج می شود و اضافه می شود به  تفکرات منطقی که در آن منطقه حضور دارد. گفتم تفکر منطقی در این منطقه زنده است. جمع این سه مولفه «سنت عقلانی شمال آفریقا» را رقم می زند.

عقل گرایی معانی مختلفی دارد. گاهی به معنای تفکر متافیزیکی است. گاهی به معنای این است که شما در استدلالات خود دنبال دلیل می گردید. مگر تجربه گراها بر نظریات خودشان وصف «عقلانی» بودن را اطلاق نمی کنند؟ یعنی بالاخره یک توجیهی دارند. عقل گرایی شمال آفریقا هم واقعا به معنای عقل گرایی متافیزیکی نیست. رگه هایی از تفکر عقلانی در آن هست و تعبد صرف نیست.

*رشد تفکر منطقی به خاطر رویارویی هایی که با جهان مسیحیت داشته اند بوده است؟

می تواند بخاطر آن هم باشد. مثلا عثمانی ها صوفیه را تحریک می کردند و می گفتند شما در برابر کفار ایستادید. لابد در برابر کفار ایستادن نیاز به منطق هم دارد. ولی اینها می خواستند منطق را در خدمت شریعت درآورند. بخش منطق میراث یونانی را اخذ کردند تا در استنباط احکام و دلالت شناسی متن به آنها کمک کند. قائل هستند که همین قدر از منطق ما را به توحید می رساند. می گویند این منطق به علاوه یک عقل متعارف و سلیم می تواند ما را به توحید برساند. بعد هم این منطق در کنار متن هست و سبب می شود دلالت ها را بشناسیم و تفریع فروع بر اصول را بشناسیم.

*فضای فکری شمال آفریقا چه کمکی می تواند به ما بکند و در مقابل، ما چه حرف جدیدی برای آنها داریم؟

در اینکه ما در بخشی از اهداف مان با بعضی از اندیشمندان شمال آفریقا مشترکیم هیچ تردیدی نیست. شاید اندیشمندان شمال آفریقا با عنوان اسلامی سازی و بومی سازی علوم فعالیت نکنند –کمااینکه بعضی ها چنین فعالیتی دارند – ولی در بسیاری از اهداف با ما یکی هستند. در اینکه متوجه شدند هویت بومی را باید حفظ کرد تقریبا متفق القول اند. می گویند نباید در غرب هضم شویم. می گویند اگر هم می خواهیم از غرب متاثر بشویم باید خودمان هویت مان را بازسازی کنیم. الان دیگر در روشنفکران جهان اسلام رویکردهایی مثل تقی زاده که می گفت از فرق سر تا نوک پا باید غربی بشویم وجود ندارد.

می گویند باید بر فرهنگ و هویت خودمان باقی بمانیم، منتها هویتی که بازسازی و تجدید شده است. همه دنبال تجدید هستند منتها یکی تجدید را ناهمدلانه با سنت محقق می کند، یکی همدلانه. یکی ارزش های دنیای جدید برایش بیشتر مهم است و دیگری ارزش های اسلامی. ولی همه در اینکه نباید در غرب هضم شد متفقند. خود دنیای جدید هم این تفاوتات و تمایزات را تشدید می کند. دوران پست مدرن دوران تفاوت ها و تمایزات است. اینکه زیست بوم جهانی باید همان زیست بوم اروپایی باشد دیگر شنونده ای ندارد.

رشد و توسعه کشورهای اسلامی هم از جمله مسائل آنهاست. بعضی ها دنبال الگوهای توسعه بومی هستند. دنیای جدید هم از زیست بوم های مختلف همین را می خواهد.

در نقد غرب نیز با ما یکی هستند. غرب خودش نقد خودش را چند دهه است که آغاز کرده است. اینها هم در نقد غرب هیچ رودربایستی ندارند. از این جهت یک میراث نقدی بسیار غنی تولید کردند که ما می توانیم از آن استفاده کنیم. نقد پست مدرنیته، نقد مدرنیته، نقد فیلسوفان مدرنیته، نقد روشنگری، نقد تحولات پس از رنسانس، نقد استشراق، نقد استعمار و … انجام شده است. اندیشمندانی در شمال آفریقا سراغ دارم که کانت، هایدگر، دکارت، هگل، هوسرل و دیگران را نقد می کنند.

از طرف دیگر میراث بومی را هم نقد می کنند. از نظر آنها همه میراث قابل دفاع نیستند. باید نگاه نقادی داشت. ما هم در تشیع نگاه نقادانه داریم و می گوییم اگر میراثی دچار تحریف یا بدعت شد باید نقد شود. نقد میراث توسط آنها هم دو سر یک طیف است. بعضی اوقات بسیار ناهمدلانه و بعضی اوقات همدلانه است.

ما می توانیم تعاملاتی با اینها در جهت هم افزایی اندیشه در جهان اسلام داشته باشیم. تضارب آراست که باعث رشد اندیشه می شود. ما با هم مشترکات زیادی داریم که می توانیم با هم هم افزایی داشته باشیم. در کنار این، بعضی از متفکران آنها پروژه های تاسیسی دارند. اینها معمولا از طیفی هستند که برخورد همدلانه با سنت دارند،  مثل طه عبدالرحمن. پروژه طه عبدالرحمن تاسیس مدرنیته اسلامی است. مدرنیته اسلامی روی دیگر سکه علوم انسانی اسلامی است که ما می گوییم.

مدرنیته اسلامی الگویی از توسعه را می خواهد ارائه بدهد که همخوان با ارزش ها، پیش فرض ها و تاریخ تمدن اسلامی باشد. ضمن اینکه مدرنیته غرب را نقد می کند به یک تاسیس هم می اندیشد. بعضی وقت ها پروژه تاسیسی اینها به سنت عقایدی ما هم کاری ندارد. مثلا پروژه تاسیسی در منطق است. من اندیشمندی در این منطقه می شناسم که مدعی است منطق جدیدی اختراع کرده است که نقص های منطق ارسطو و دکارت و کواین را ندارد. قصد داوری درباره آن را نداریم اما نفس طرح آن ممکن است به کشفیاتی در عرصه منطق منجر شود.

ما هم ظرفیت ها  و داشته هایی داریم که در جهان عرب اصلا شناخته نشده است. اندیشمندان عربی که در حیطه های معرفتی کار می کند  معمولا نگاه مثبتی به انقلاب اسلامی ندارند. معمولا دیدگاه اینها از طریق رسانه هایی شکل می گیرد که وقایع را تحریف می کنند. مثلا چند وقت قبل یک کتاب سه جلدی درباره تاریخ اندیشه معاصر عرب می خواندم از آقای شاکر النابلسی. در این کتاب وقتی به انقلاب ایران می رسد می گوید اولین انتخابات در ایران در سال ۲۰۰۰ میلادی اتفاق افتاد! یکی دیگر از اندیشمندان لبنانی می گفت حوادث سال ۸۸ بخاطر انتخابات پارلمانی بود! جمهوری اسلامی را محکوم می کند ولی داده اصلی تحلیلش اشتباه است. آقای زواوی بغوره که خیلی دوست دارد درباره انقلاب اسلامی با یک رویکرد معرفتی صحبت کند، حتی فوکو را تخطئه می کند و می گوید واقعا انقلاب ایران آن چیزی نیست که فوکو می گوید.

ما این میراث گفتمان انقلاب اسلامی را به جهان عرب منتقل نکردیم، مخصوصا در میان نسل نخبه و اندیشمند مدرن و پسامدرن. یعنی ما در اینجا با یک سوتفاهم مواجه هستیم. شاید در پایین دست بعضی جوامع توانسته باشیم انقلاب اسلامی را معرفی کنیم ولی در میان نخبگان اینطور نیست، مخصوصا طیفی که مواجهه های معرفتی دارند.

پس اولین دستاوردی که در اثر تعامل با اندیشمندان جهان عرب می گیریم این است که گفتمان انقلاب اسلامی را همانگونه  که هست منتقل می کنیم  نه اینکه دیگران  بصورت تحریف شده آن را در رسانه منتقل کنند. دوم اینکه میراث حکمی عالم تشیع و حکمت متعالیه که هر روز دارد با اندیشمندان بزرگی مثل حضرت آیت الله جوادی متکامل تر می شود، تقریبا هیچ حضوری در جهان عرب ندارد.

به نظر من این میراث می تواند محور گفتگو باشد یا حداقل محل گفتگو باشد. کسی نمی داند که در ایران حکمت متعالیه رشد و بروز کرده است. معمولا چیزی که از ایران در ذهن شان است یک جامعه کاملا مذهب گرا و متصلب است که می خواهد همه را شیعه کند! در حالی که حکمت متعالیه ظرفیت های خوبی برای آنها دارد و شاید بتواند پاسخ هایی خوب به پرسش های چالشی آنها بدهد. مثلا طیفی از پسامدرن ها راجع به ماهیت، نحوه شکل گیری معنا، لامعقول و غیب و راز و … پرسش هایی دارند که حکمت متعالیه می تواند پاسخ هایی به آنها ارائه کند، ولو اینکه نپذیرند.

ما هم باید با آنها آشنا شویم. ارتباط ما با جهان عرب از دهه ۱۹۶۰ تقریبا قطع است! شما در محیط های دانشگاهی ما که متفکران معاصر عرب را بررسی می کنند نگاه کنید، دیگر آخرش به عبدالرحمن کواکبی و رشید رضا و عبده می رسند! اینها خیلی قدیمی اند و جزو نسل اول روشنفکری جهان عرب هستند. یعنی نسلی که مواجهه معرفتی ندارد و بیشتر دغدغه خلا سیاسی بعد از فروپاشی عثمانی را دارد. مثلا سیدجمال روشنفکر پیچیده ای نیست. در زمان خودش بسیار بزرگ بوده ولی مواجهه معرفتی نداشته، کمااینکه محمد عبده و رشیدرضا هم مواجهه معرفتی نداشتند. در حالی که روشنفکران نسل جدید عرب واقعا مواجهه های معرفتی دارند. ما با اینها آشنا نیستیم.

روشنفکر نسل جدید عرب دارد از شروط امکان می پرسد، نقد کانتی و پساکانتی دارد  نه نقد ایدئولوژیک. درباره میزان واقع نمایی عقل می پرسد. راجع به موانع تاریخی شناخت می پرسد. پرسش هایی بسیار عمیق تر از نسل اول روشنفکری دارد. درست است که دغدغه های مشترک دارند، سوال اصلی نهضتی که می گوید چرا مسلمانان عقب ماندند و غرب پیش رفت کماکان موجود است. اما مواجهه ها معرفتی شده است. ما جهان عرب را تا قبل از ۱۹۵۰ محسوب نکنیم، جهان عرب تحولاتی را شاهد بوده است، نمی شود تحولی در بخش عظیمی از جهان اسلام که جهان عرب باشد اتفاق بیفتد و در سایر بخش ها تاثیر نگذارد. روشنفکران جهان عرب الان متاثر از روشنفکران شمال آفریقا هستند.

لذا شناخت اینها در عین اینکه جهل ما را نسبت به آنچه در جهان اسلام می گذرد، برطرف می کند و باعث می شود  از ظرفیت های آنها استفاده کنیم، ما را نسبت به تهدیدهایی که از این ناحیه متوجه ما و جهان اسلام است نیز آگاه می کند. ما چطور می توانیم در بیخ گوش مان ببینیم که انواع نظریات پسامدرن بر میراث اسلامی بار بشود و عکس العملی نداشته باشیم و حال آنکه با وضعیت پیچیده وسایل ارتباطی جدید، این رویکردها قطعا به تمام جهان اسلام رسوخ می کند.

*خودمان را هم می توانیم بشناسانیم. فکر نمی کنم غیر از دکتر شریعتی متفکر دیگری از ایران را بشناسند.

نکته خوبی گفتید. ما اگر حساب شده دنبال انتشار خوب خود در جهان عرب برویم، اول اینکه نمی گذاریم اخبار ما به صورت سانسور شده و تحریف شده به دست آنها برسد. دوم اینکه می توانیم بعضی متفکرین خودمان را برجسته کنیم. نگذاریم کسی که استکبار می خواهد او را مطرح کند، بزرگ شود. مثلا در دوره اخیر کتابهای دکتر سروش ترجمه شده و در کشورهای مختلف اسلامی توزیع شده است. ما می توانستیم آثار آیت الله جوادی آملی، استاد پارسانیا و دیگران را ترجمه و عرضه کنیم. می توانستیم حکمت متعالیه را معرفی کنیم. آثار میرزا جلال آشتیانی را ترجمه کنیم. اصلا  بخشی از آثار حضرت امام(ره) که بعد معرفتی داشته را عرضه کنیم. اگر با آگاهی این مواجهه را مدیریت کنیم جلوی سواستفاده ها گرفته خواهد شد.

یکی از دلایلی که ما نتوانسته ایم با جهان جدید عرب، یعنی چهل پنجاه سال اخیر، ارتباط خوبی برقرار کنیم، عدم آشنایی با زبان جدید عربی است. این مانع بزرگی است. این عربی تخصصی باید در حوزه های علمیه و دانشگاه ها تدریس شود. با آن عربی سنتی و کلاسیک نمی شود با اندیشمندان معاصر عرب ارتباط برقرار کرد.

باید نهادهایی باشند که سراغ تفکرات این اندیشمندان بروند. البته الان مراکزی هستند که این کار را شروع کرده اند و برخی از آثار متفکران عرب  را نیز بصورت پراکنده  ترجمه کرده اند، اما باید یک هم افزایی نیز شکل بگیرد که موازی کاری انجام نشود. فقط با ترجمه کتاب ها هم مطلوب ما شکل نمی گیرد. چرا الجابری که به همه کشورهای اسلامی سفر کرد به ایران سفر نکرد؟ خیلی از اندیشمندان دیگر هم اینطور هستند. ما باید درهای ایران را به روی روشنفکران جهان عرب باز کنیم، ولو سکولارها و ولو ملحدین. هیچ ترسی نباید داشته باشیم. چون نقطه قوت های ما توان هضم افکار اینها را دارد و حتی می تواند آنها را تغییر جهت دهد.

چطور درهای عربستان ظاهرگرایِ بسته مخالفِ تفکرِ عقلی و فلسفی، بر روی این ها باز است، درهای اردن و عمان و عراق با آن وضعیت نامطلوب شان بر روی اینها باز است، اما ایران که مهد تفکر عقلانی بوده چنین نیست!؟ البته دست های استکبار هم در کار است. همین که مسلمانان  همدیگر را نبینند از همدیگر بدشان می آید. ما هم خودمان را محروم می کنیم هم آنها را. از چه می ترسیم؟ باید بگذاریم هم از سکولار صددرصد تا اسلامگرای صددرصد به ایران بیایند و آرایشان مطرح، بررسی و نقد شود. ما هم باید کاری کنیم که اندیشمندان ما جولانی در جهان عرب داشته باشد.

مایه تاسف است که بعضی اوقات می بینیم  کسانی که ما در ایران آنها را یک آدم مبتدی هم نمی دانیم، می روند در کشورهای آفریقایی خود را به عنوان متفکر ایرانی معرفی می کنند! آنها هم فکر می کنند لابد سطح تفکر در ایران همین است! اگر شما کار با مدیریت انجام ندادید آخرش همین می شود.   چطور متفکران ما می توانند بروند ژاپن و کانادا صحبت کنند اما نمی توانند در کشورهای اسلامی و جهان عرب صحبت کنند!؟ خیلی جای پرسش دارد. مایی که سنت تاریخی مشترک داریم و عقاید مشترک بسیار داریم کاملا از هم دور هستیم.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا