اندیشمندان و چهره های فرهنگیجریان شناسیجریان شناسی فکری و مذهبیشمال آفریقاکشور شناخت

شریعتی؛ چپِ اسلام‌گرا یا چپ‌گرای مسلمان؟/ تأثیرات شریعتی در مصر

عباس برومند اعلم گفت: اینکه چرا شریعتی در مصر مقبولیت پیدا کرده به دو دلیل است یکی اینکه شریعتی نماینده هیچ فرقه‌ای نیست و دوم اینکه مباحثش درون مایه سوسیالیستی دارد.

 «با ترجمه کتاب‌های دکتر شریعتی تولدی دیگر یافتم و مشهور شدم. زیرا بازگشت به خویشتن دکتر شریعتی در تیراژ صد هزار نسخه در مصر به فروش رفت! تأثیر کتاب‌های دکتر شریعتی در من با گفتن و نوشتن قابل توصیف نیست. وقتی هفت کتاب از دکتر شریعتی را منتشر نمودم یکی از دخترانم در دبیرستان مشغول تحصیل بود. معلم دخترم را شناخت و به او پیغام داد: ما چشم به راه ترجمه کتاب‌های دیگری از شریعتی هستیم.» این جملات مربوط به مرحوم ابراهیم الدسوقی مهم‌ترین مترجم آثار شریعتی در مصر است.

اینکه چرا شریعتی در مصر تا این اندازه مورد توجه بوده، سوالی بود که از عباس برومند اعلم، کارشناس مسائل شمال آفریقا پرسیدیم.

*آقای دکتر لطفاً در ابتدا درباره میزان تأثیر اندیشه‌های شریعتی در شمال آفریقا توضیح بدهید؟

اگر بخواهیم به تقسیم بندی‌های معمولی که اهالی جغرافیای سیاسی بیان می‌کنند وفادار باشیم، شمال آفریقا از لیبی شروع می‌شود و مصر جزو خاورمیانه توصیف و دسته بندی می‌شود. اگر بخواهیم این‌طور نگاه کنیم نقش مرحوم دکتر علی شریعتی در شمال آفریقا زیاد نیست یعنی ایشان حداکثر در نزد برخی از نخبگان و روشنفکران و چهره‌های شاخص آن منطقه به عنوان یک روشنفکر ایرانی شناخته شده‌اند. اینگونه نیست که مثلاً یک نفوذ گسترده‌ای در این منطقه داشته باشند و یک دامنه وسیعی از این منطقه را ایشان تحت سیطره آرای خودش قرار داده باشد. اما اگر بخواهیم مصر را جزو شمال آفریقا حساب کنیم قضیه فرق می‌کند.

افکار دکتر شریعتی از آن جهت که به افکار مالک بن نبی اندیشمند بزرگ الجزایری نزدیک است، در مقالات و پایان نامه‌های بسیاری درباره نسبت افکار او و مالک بن نبی سخن گفته شده است.

*یعنی در کشورهایی مثل الجزایر و تونس تفکرات دکتر شریعتی تأثیر چندانی ندارد؟

بله، در این کشورها مرحوم دکتر شریعتی به عنوان یک روشنفکر حضور داشته. به همان مقدار که الان جامعه ما مثلاً ارکون را می‌شناسد. آن مقدار که الان جامعه ما حداکثر عابد الجابری را می‌شناسد. حتی من تردید دارم که بگویم عابدالجابری چون تأثیر گذاری او در جامعه ما یک مقدار زیاد بوده است. ولی نگاه به شریعتی آنجا در همین حد است؛ یک روشنفکر صاحب نظر ایرانی که آرایی دارد که قابل عنایت است، اما در مصر نه؛ در مصر ایشان کاملاً شناخته شده است و آثارش کاملاً ترجمه شده‌اند. مخاطبان زیادی دارد، خیلی‌ها با علاقه آثارش را می‌خوانند و مشتاق هم هستند. حتی آن مقداری هم که مغربی‌ها (یعنی شمال آفریقایی‌ها) با آثار دکتر شریعتی آشنا شدند از کانال مصر است. یعنی ترجمه‌هایی است که در مصر انجام شده است. من تقریباً سراغ ندارم که از آثار دکتر شریعتی در خود کشورهای مغربی ترجمه شده باشد. عموماً ترجمه‌ای است که از مصر رفته است.

شاخص ترین مترجم آثار شریعتی در مصر هم آقای دکتر الدسوقی است که با آن کتاب معروفِ بازگشت به خویشتنِ مرحوم شریعتی شروع کرد. این کتاب خیلی در مصر مورد استقبال قرار گرفت و از مرزهای مصر فراتر رفت و تا مراکش هم رسید. به خاطر این استقبال بالا، ایشان احساس کرد که مرحوم شریعتی یک نقطه اتکای خوبی است و می‌شود روی ایشان تمرکز کرد و آثار ایشان را ترجمه کرد. بعد شروع کرد چند تای دیگر از آثار ایشان مثل حسین وارث آدم و پدرو مادر ما متهمیم را یکی یکی ترجمه کرد و اینها مخاطبان زیادی در مصر پیدا کرد و خیلی مطلوب بود.

دو نکته را هم اضافه کنم؛ یکی اینکه در مصر و شمال آفریقا مخاطبان اندیشه مرحوم شریعتی طیف اسلام‌گرایان سنتی (که نماینده‌اش اسلام سنتی الازهر و الزیتونه هستند) یا اسلام‌گرایان رادیکال و سلفی نیستند. در این منطقه شریعتی را بیشتر نواندیشان دینی و روشنفکران سکولاری که گرایش به هویت‌های خودشان دارند و هویت گرا هستند و غرب گرا نیستند، ملی گرا هستند و یا اینکه هویت عربی اسلامی برایشان معتبر است، مورد توجه قرار می‌دهند. اینها هستند که آرای شریعتی برایشان جذاب است و مطالعه می‌کنند. البته نه اینکه خواننده نداشته باشد، ما در سلفی‌ها هم کسانی داریم که شریعتی را خوانده‌اند و می‌شناسند. ولی اینکه تأثیر پذیرفته باشند یا بین آنها جریان سازی کرده باشد، نه. مگراینکه در یک سری از هسته‌های مشترکی که ممکن است آرای سلفی‌ها با آرای شریعتی در یک سری از موارد خیلی بنیادین داشته باشند. بنابراین مخاطبان اصلی نواندیشان دینی هستند.

*شما اخوان المسلمین را جز نواندیشان دینی محسوب می‌کنید؟

اخوان الان خودش شقه شقه شده است؛ اخوانی که متمایل به سمت نواندیشی دینی است متأثر از شریعتی هست، ولی اخوانی که جریان سنتی یا سلفی را حمایت می‌کند خیلی نه. نمی دانم الان می‌توانم تقسیم بندی درستی از اخوانی‌ها بکنم یا نه، ولی قاطبه اخوانی‌ها را نمی‌توانم مخاطب آرای شریعتی در این منطقه قرار بدهم.

نکته دوم این است که علت اینکه آثار شریعتی و آرای شریعتی در مصر و به طور پراکنده در شمال آفریقا محبوبیت پیدا کرد این بود که شریعتی در آثارش مطلقاً نماینده یک مذهب نبود. حتی آنجایی که دارد حسین وارث آدم را می‌گوید. یا حتی آنجایی که دارد فاطمه فاطمه است را می‌گوید، هیچ کجا نماینده یک مذهب یا یک فرقه نبود. نماینده یک قرائت از اسلام بود که نگاه خاص خودش را دارد و این به شدت جذاب بود، به خصوص در مصر، در مصر این نوع نگاه خیلی مقبول و مطلوب و جذاب بود و برای همین مخاطب پیدا کرد. شاید اگر شریعتی کمی صبغه فرقه‌ای به آثار و آرا اش می‌داد هیچ جذابیتی پیدا نمی‌کرد. این یک نکته بود که باعث شد آرای شریعتی جذاب شود. نکته دیگر اینکه آرا شریعتی به هر حال بن مایه‌های چپ و سوسیالیستی دارد. این هم برای جریان‌های سوسیالیست عربی جذاب بود. جریان‌های سوسیالیست عربی در شمال آفریقا و در مصر که می‌خواستند به نوعی بین اسلام و سوسیالیسم را جمع کنند از آرای شریعتی برای این جمع کردن استفاده می‌کردند.

یعنی اگر بخواهیم دو شاخص قرار دهیم برای اینکه چرا شریعتی در مصر و به طور پراکنده در شمال آفریقا مقبولیت پیدا کرده این دو شاخص مهمترین است. یکی اینکه ایشان در آرا و آثارش نماینده هیچ فرقه‌ای نیست و شما نمی‌توانید او را متهم به شیعه گری یا ترویج شیعه گری کنید و دوم اینکه مباحثش درون مایه سوسیالیستی دارد و این با فضای حاکم بر کشورهای عربی و اسلامی در آن دوره، بخصوص نیمه دوم قرن بیستم سازگاری دارد. کما اینکه در ایران خودمان هم همینطور بود. در دهه سی و چهل غلبه جریان چپ بر فضای روشنفکری ما خیلی جدی بود.

*با این حال چرا افکار شریعتی در شمال آفریقا جریان ساز نشد؟

باز هم دو علت دارد. علت اولش که علتی با اهمیت کمتر است، این است که جمهوری اسلامی مروج شریعتی نبود، لذا شریعتی و آثارش پشتیبانی سازمانی در فضای فکری دنیای اسلام نداشت. لذا افراد موردی سراغ شریعتی می‌آمدند و اقبال به او براساس ذوق و سلیقه و مطلوبیت شخصی بوده است. ارگانی، نهادی، سازمانی، دستگاهی بخواهد حمایتی کند نبود، بلکه بالعکس. شاید خیلی از ناشرانی که حتی درک این موضوع را داشتند اما دولتی بودند، نمی‌توانستند وارد سرمایه گذاری در این حوزه بشوند.

علت دومش این است که مصر و شمال آفریقا خودش به لحاظ تولید فکر و اندیشه دینی بسیار غنی است و شریعتی‌ها و بزرگ‌تر از شریعتی‌ها را خودش دارد. جایی که خودش آدم‌های بزرگ و اندیشمند و صاحب فکر دارد در طیف‌های مختلف با سلیقه‌های گوناگون، دیگر خیلی برای نفر بعدی فرصت نمی‌ماند. نفر بعدی هم بیاید حداکثر ذیل همان فرد دیگری که من در ذهنم هست جا می‌گیرد. یعنی منِ مثلاً الجزایری یا تونسی وقتی آدم‌های بزرگ و قَدَری را دارم که در حوزه‌های اندیشه دینی آمده‌اند و نظریه‌پردازی کرده‌اند دیگر از بیرون هم وقتی کسانی می آیند اینها را می برم ذیل همان تفکر قرار می‌دهم.

مثلاً وقتی در الجزایر جریان روشنفکری دینی کسی مثل مالک بن نبی را دارد، اگر کسی بیاید حرف‌های شبیه مالک ابن نبی را بزند ذیل او قرار می‌گیرد. یا کسی مثل عابد الجابری یا نصرحامد ابوزید یا … را دارد دیگر خودکفا هستند. خیلی دیگر چشمشان به واردات نیست. مگر وارداتی که خیلی ویژه باشد مثل شهید صدر، اتفاقاً بُرد آثار شهید صدر در شمال آفریقا خیلی زیاد است. خیلی از شریعتی جلوتر است. به چه دلیل؟ به این دلیل که مرحوم شهید صدر دارد نمایندگی یک دیدگاه متفاوتی را می‌کند. مرحوم شهید صدر بین جریان‌های اسلام‌گرا و حتی اسلام‌گراهای سنتی مقبولیت دارد به این دلیل که ایشان با یک خاستگاه حوزوی و فقهی دارد، نظامات اسلامی را تبیین و ارائه می‌کند و این برای جریان اسلام‌گرای سنتی که متفکران بزرگی در شمال آفریقا ندارد، جذاب است. یعنی اینجا چون خلأ هست جریانات سنتی و اسلام فقاهتی – نه اسلام دانشگاهی و اسلام روشنفکری – چون نظریه‌پردازان بزرگی ندارد، کسی مثل شهید صدر که به زبان فصیح عربی می‌آید نظامات اسلامی را بیان می‌کند، – نظام اقتصادی اسلام، نظام سیاسی اسلام، نظام فکری اسلام و… – برایشان جذاب است.

شهید صدر را با ویژگی قدرت تولید نظام و سازمان فکری در اسلام می‌شناسیم. این یک وجه بی نظیر مرحوم شهید صدر است. می‌تواند از دل اندیشه اسلامی نظام بیرون بکشد. اندیشه تا زمانی که به یک سازمان و نظام تبدیل نشود طبیعتاً کارآمدی اجتماعی ندارد. کارآمدی اجتماعی زمانی برای یک اندیشه معنا پیدا می‌کند که قدرت نظام‌مند شدن داشته باشد. شهید صدر این هنر را داشت که از خاستگاه اسلام فقاهتی و اسلام سنتی آمد و توانست نظام تولید کند، سازمان تولید کند و این جذاب بود و هست.

لذا من خاطرم هست که چندین سال پیش در یک سفری که به تونس رفته بودم، هنوز زمان بن علی بود و بگیر و ببند هم خیلی زیاد بود و فضای پلیسی حاکم بود. یک نمایشگاه بین المللی کتاب بود. یادم هست که می‌دیدم غرفه‌هایی که از ایران و عراق آمدند روز اول که من رفتم و نگاه کردم دیدم روی میزشان پر از آثار شهید صدر است. می‌دانستند اینجا مقبولیت دارد با خودشان آورده بودند. در حالی که یکی از آثار شریعتی را هم با خودشان نیاورده بودند. من دقیقاً یادم هست که روز سوم یا چهارم نمایشگاه بود که وقتی باز به همین غرفه‌های ناشران ایرانی و عراقی مراجعه کردم دیدم هیچیک از آثار شهید صدر روی میز نیست. من فکر کردم سیستم بازرسی نمایشگاه آمده و اینها را جمع کرده است. از غرفه داران سوال کردم و گفتند نه، همه‌اش فروش رفت. یعنی روز سوم چهارم هر چه کتاب فقط اسم شهید صدر رویش بود فروش رفته بود.

بنابراین این تفاوت وجود دارد. چون آنجا یک غنایی در حوزه روشنفکری دینی دارند و از ما خیلی جلوتر هستند. انصافاً واقعیت این است و ما باید بپذیریم که در حوزه روشنفکری دینی، کشورهای شمال آفریقا از ما جلوتر هستند. طبیعی هم هست که از ما جلوتر هستند. چون رویارویی‌شان با مدرنیته از ما زودتر بوده است. و مثل ما بالواسطه هم نبوده است، به واسطه عثمانی و روسیه و امثال اینها. مستقیم و عریان با مدرنیته برخورد کردند برای همین مسئله و چالش برایشان خیلی زودتر تولید شده است. یعنی اگر برای ما از اواخر قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم این معانی آرام آرام جدی و پررنگ شده است، آنجا از نیمه اول قرن نوزدهم درگیر هستند، درگیری جدی هم هست. لذا به این دلیل این غنایی که دارند آنها را تا حدودی از اینکه بخواهند خیلی وارداتی برخورد کنند مستغنی کرده است.

البته باز هم تأکید می‌کنم که مصر این‌طور نیست. مصر به دلیل آن ویژگی چهارراه بودنش این‌طور نیست. مصر چهارراه فکری فرهنگی جهان عرب است. بنابراین مسئله مصر این است که مصر فقط مصرف کننده نیست، مصر خودش به اندازه کافی تولید دارد، آدم‌های بزرگی هم دارد اما چون چهارراه است برای خودش رسالت عرضه قائل است. این تفاوت یک اندیشمند مصری با یک اندیشمند فرضا مراکشی است. یک اندیشمند مصری برای خودش رسالتِ صادرات و واردات فکر به دنیای عرب قائل است. یعنی این رسالت را برای خودشان قائل هستند که ما باید آرای اندیشمندان سایر نقاط دنیا، نه فقط دنیای اسلام، از اروپا و روسیه و شرق آسیا تا ایران و ترکیه و هند باید این آرا را بگیریم و ترجمه کنیم و در اختیار افکار عمومی جهان عرب قرار دهیم. این یک پدیده در مصر است. به این دلیل به آرای شریعتی اینقدر توجه شد، آثار شریعتی در مصر ترجمه شد و پخش شد و فروش رفت و همانطور که عرض کردم به آن اقبال هم شد.

*غیر از جریانی که به چپ اسلامی معروف است در مصر جریان دیگری هم داشتیم که متأثر از شریعتی باشد؟

وقتی کلمه جریان را می‌آورید من دچار تردید می‌شوم. چون جریان یک تعریف و شناسنامه دارد. من پاسخ شما را دادم که دو گروه، دو تیپ فکری، -که من نمی‌توانم به آنها اطلاقِ جریان کنم چون نمی دانم کارکرد فکری برایشان متصور هست یا نه-، هستند که مخاطب اصلی آرای شریعتی بودند؛ یکی جریان‌های نواندیش دینی و دیگری جریان چپ اسلام‌گرا. چپ گرای مسلمان با چپِ اسلام‌گرا فرق می‌کند.

*تفاوتش را بفرمائید.

چپ اسلام‌گرا کسی است که بحثش اسلام است، دال مرکزی اندیشه اش اسلام است و به دنبال این هست که بر مبنای اسلام طرح نویی دراندازد، منتهی برای این مقصودش از ادبیات و آرا و اندیشه‌ها و المان‌های جریان چپ استفاده می‌کند. شریعتی مثلاً می‌تواند درایران ما چنین چیزی باشد. اما چپ مسلمان کسانی هستند که به لحاظ عقیدتی کاملاً سوسیالیست هستند اما این سوسیالیسم را در چارچوب هویتشان قبول دارند و دراینجا دین جزئی از هویت‌شان است. وظیفه ذاتی برای خودشان نسبت به اسلام و اسلام‌گرایی و ترویج اسلام قائل نیستند. اسلام را به عنوان یکی از شاخصه‌های بنیادین هویت خودشان می‌شناسند و معتقدند در چارچوب این هویت ما بایستی اندیشه سوسیالیسم را داشته باشیم. همان جا می‌شود به او گفت چپ مسلمان.

*آیا می‌شود گفت چپِ اسلام‌گرا بوده که بیشتر شریعتی را ترویج کرده است؟

شریعتی را خوانده و در واقع مخاطب شریعتی بوده است. من نمی‌توانم ترویج را درباره شریعتی به کار ببرم چون واقعاً این‌طور نیست که ما بتوانیم از یک جریان دایر مدار شریعتی در مصر یا شمال آفریقا صحبت کنیم. در همان مصری هم که عرض می‌کنم شریعتی شناخته شده تر است برای اینکه خوانده شده، شریعتی شناخته شده است. اما اینکه بیایید جریانی را در مصر به من معرفی کنید یا به من بگویید معرفی کن که شریعتی جزو رهبران و پیشوایان فکری شأن قرار بگیرد من نمی‌توانم چنین کاری را بکنم. بگویم فلان جریان فکری الان در مصر هست که شریعتی جزو پیشوایان فکری‌اش است. لذا کسانی که مخاطب بودند و می‌خواندند و در واقع خواندنش را به دیگران توصیه می‌کردند بیشتر چپ‌های اسلام‌گرا بودند.

*شریعتی روی اینها تأثیر گذاشته و واقعاً اینها را جلو برده و حرف جدیدی برای‌شان داشته یا اینکه دیدند شریعتی هم فکرشان است و دارد همان حرف‌های خودشان را می‌زند، کتاب‌هایش را ترجمه کردند؟

نمی‌توانم با قاطعیت بگویم! دومی حتماً درست است. آنکه می‌فرمایید چون شریعتی را هم آوا با خودشان دیدند برای تقویت ادبیات خودشان، تقویت مبانی خودشان به او روی آوردند حتماً درست است. اما اینکه شریعتی به اینها چیزی افزوده یا نیافزوده اجازه دهید بگویم که صلاحیت ندارم که پاسخ دهم.

*خود جریان چپِ اسلام‌گرا وزنش در شمال آفریقا چقدر است؟

خیلی پررنگ بوده است. در دوران‌هایی اینها اصلاً جریان اصلی و محوری بودند. در دوران‌هایی در تقریباً از سال‌های ۱۹۳۰ تا حدود ۱۹۸۰ که ما یک اوج گیری موقت جریان‌های اسلام‌گرای رادیکال یا اسلام‌گرای سلفی را داریم می‌شود گفت غلبه و سیطره فکری با اینها است و دیگران با اینها چالش دارند. در دهه ۷۰ – ۸۰ به بعد ما در شمال آفریقا با یک فوران موقت جریان اسلام‌گرای رادیکال یا به قول خودشان بنیادگرا روبرو هستیم که می‌آید و سیطره آن جریان را می شکند و در یک برهه‌ای خودش غلبه دارد و در اواخر دهه ۹۰ فروکش می‌کند. مثل یک موجی می‌آید و فرومی نشیند و الان جریان نواندیشی دینی و جریان متمایل به سکولار بر فضای فکری مصر و به خصوص شمال آفریقا غلبه دارد.

*سکولار چپ یا راست؟

سکولار راست.

*غیر از شریعتی و شهید صدر شخصیت دیگری از تشیع و ایران داریم که در شمال آفریقا کتاب‌هایش خوانده شود و مورد توجه واقع شود؟

آقای مطهری هم در مرحله بعد هست. البته با فاصله. یعنی به اندازه شهید صدر و به اندازه شریعتی نه، ولی با فاصله هست. بیشتر کسانی که تحت تأثیر انقلاب ایران هستند آثار شهید مطهری را می‌خوانند و به آثار ایشان علاقه دارند. دیگر این طرف تر بخواهید بیایید افرادی امثال سروش و نصر که اینها متاخر هستند و هم دوره آنها نیستند، اینها آثارشان در این یکی دو دهه دارد آنجا خوانده می‌شود.حتی آقای مجتهد شبستری بعضاً من دیده‌ام که آثارش را می‌برند آنجا ترجمه می‌کنند و می‌خوانند. اینها متأخر هستند. مال همین ۱۰ – ۱۵ سال اخیر است.

*مسیرش از ایران است یا از آن طرف؟ یعنی از انگلیسی به عربی ترجمه می‌شود یا از فارسی به عربی؟

هر دو هست ولی بیشتر از زبان انگلیسی و فرانسه است. بیشتر از آن زبان‌ها می‌آید ولی مواردی هم بوده که از فارسی برمی گردد. مشکل ما این بوده که تقریباً بعد از انقلاب رابطه فرهنگی ما با این منطقه قطع است. یعنی ما متأسفانه با مصر و شمال آفریقا تقریباً رابطه فرهنگی مان قطع است. نه فقط در سطح دولت‌ها، حتی در سطح مؤسسات و نهادهای غیر دولتی و دانشگاهی هم متأسفانه درنهایت تأسف و با خسارت فراوان این رابطه قطع است. بنابراین طبیعی است که آنها مجبورند بالواسطه آثار ما را دریافت کنند.

*اگر این رابطه وصل بود شما چه افکار و کتاب‌هایی را در ایران می‌بینید که این ظرفیت را دارد که آنجا جذاب باشد یا برایشان حرف نویی باشد؟

فکر نکرده‌ام. چون اصلش هیچ وقت حاصل نبوده به فرعش هم فکر نکرده‌ام. فکر می‌کنم آنجا یک تشنگی وجود دارد، هم چنان نسبت به آثاری که ذیل بحث نواندیشی دینی تألیف می‌شوند. یعنی هر حرف نویی، هر نوع اثری که بین سنت و تجدد، بین اسلام و مدرنیته، بین قدیم و جدید سازگاری ایجاد کند، بدون اینکه بخواهد قدیم را دور بیاندازد و جدید را دربست بپذیرد.

*فرضاً شهید آوینی می‌تواند برای آنها جذاب باشد؟

بعضی از آثارش ممکن است. بعضی از آثارش که یک بن مایه‌های این چنینی دارد، بله. البته توجه بفرمائید و یادمان باشد که آنها در این حوزه از ما جلوتر هستند. محصول شما باید کیفیتش خیلی بالا باشد. فرض کنید وقتی می‌خواهم به سوئیس ساعت صادر کنم باید ساعتم خیلی پیشرفته و با کیفیت باشد چون آنجا خودش مهد ساعت است! آن سرزمین‌ها مهد تولید آثار نواندیشی دینی است. شما باید آثاری را انتخاب کنید که یک مزیت نسبی دارد، یک چیز متفاوتی برای گفتن دارد.

*آنها در روشنفکری دینی خیلی جلوتر از ما هستند ولی تیپ بحث‌هایی که فرضا آقای داوری اردکانی دارد، فردید دارد، آوینی دارد، اینها یک مقدار به بنیادگرایی نزدیک تر هستند، یک ذره سنت گرا تر هستند. خیلی نمی‌خواهند سنت و تجدد را با هم جمع کنند. آیا اینها یک حرف نویی برای آنها است یا اینکه آنها در این فضا هم از ما جلوتر هستند؟

حتماً اینها هم کارهای خوبی است و می‌شود استفاده کرد. قطعاً مخاطب پیدا می‌کند. نمی‌خواهم قضیه را خیلی مکانیکی کنم ولی بالاخره تکلیف آدم‌ها آنجا تقریباً معلوم است. اگر من بخواهم تقسیم بندی کنم آدم‌هایی که اهل کتاب هستند، نه قاطبه مردم که دنبال نانشان هستند، آنهایی که کتاب می‌خوانند، تکلیفشان معلوم است. الان پنج گروه بیشتر نیستند. یک گروه سکولارهای غرب گرا هستند. اینها کاملاً با هر چیزی که بخواهد رنگ و بوی اسلام و دین بدهد مخالف هستند.

یک طیف که غلبه دارند و الان هژمونی دارند جریان نواندیشی دینی هستند که ویژگی شأن را عرض کردم. یک طیف هم طیف اسلام‌گرای سنتی هستند که اینها عموماً اهل مطالعه نیستند و فقط تراث را مطالعه می‌کنند. یک طیف هم که طیف اسلام صوفیانه است و آنها همین را هم مطالعه نمی‌کنند. آنها فقط در عوالم خودشان هستند. یک طیف هم طیف سلفی‌ها و بنیادگراها هستندکه الان پیشوایانشان اینها را از مطالعه آثار دیگران می‌ترسانند، فقط باید کارهای ابن تیمیه و ابن قیم و شاگردانشان را مطالعه کنند!

لذا آن قشری که مطالعه می‌کنند و آزاد و رها و بی قید و بند و تشنه مطالعه هستند همین نواندیشان دینی هستند. اینها هستند که با اشتیاق مطالعه می‌کنند، حرف می‌زنند، قلم می‌زنند، این طرف و آن طرف… اینها بیشتر می‌توانند مخاطب قرار بگیرد. بقیه تکلیفشان تقریباً معلوم است و از قبل قضاوت‌هایشان را کرده‌اند. شما باید خیلی انرژی بگذارید برای اینکه اینها را متمایل کنید که یک اثر را مطالعه کنند.

منبع: خبرگزاری مهر

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا