جریان شناسیجریان شناسی فکری و مذهبیشبه قاره و افغانستانکشور شناخت

سیر شکل گیری جریان دیوبندیه در شبه قاره هند

مقدمه :
تاریخ مسلمانان در شبه قاره هند به پنج دوره به شرح ذیل قابل تقسیم است:
دوره اول: از ابتدای ورود اسلام تا دوران حاکمیت مغولها یا گورکانیان و در اوج آن، دوره اورنگ­زیب(1658-1707 م./1069-1119هجری)
دوره دوم: از مرگ اورنگ­زیب تا جنگ پلاسی (1757م./1171هجری.)
دوره سوم: از جنگ پلاسی تا قیام هند (1857 م./1274 هجری.)
دوره چهارم: از قیام هند و تجزیه هند و تأسیس پاکستان (1974 م./1364هجری.)
دوره پنجم: از تأسیس پاکستان تاکنون
ورود اسلام به شبه قاره هند 
ورود اسلام به شبه قاره هند به همان قرن اول هجری به دوران خلفا برمی گردد. نشر و گسترش اسلام در هند عمدتا در قرن پنجم و ششم هجری صورت گرفت و پس از آن با تأسیس حکومت مسلمانان در قرن هفتم هجری، این روند ادامه یافت. حمله سلطان محمود غزنوی به هند و تأسیس حکومت غزنویان در هند و ادامه آن به وسیله غوریان و مهمتر از همه حکومت گورکانیان درقرون( 16-19 م.) و لشگرکشی نادرشاه به هند در قرن( 18 م. /12 هجری.) نمونه هایی از حضور مسلمانان در هند است.
در دوره گورکانیان یا مغولها، پادشاهان قدرتمندی چون بابر، همایون، اکبر شاه، جهانگیر، شاه جهان و اورنگ زیب ظاهر شدند و امپراتوری واحد و عظیمی در شبه قاره تشکیل دادند و علی رغم وجود فرق و مذاهب و نژادهای گوناگون، وحدت و سیادتی چشمگیر رابه وجود آوردند؛ بویژه تلاشهای وحدت جویانه یا اصلاح طلبانه شخصیتهایی چون دارالشکوه و شیخ احمد سرهندی و عبدالحق دهلوی در این دوره قابل توجه است.
جلوه ای از قدرت حکومت اسلام در هند 
شکوه و قدرت این مسلمانان در این دوره آنچنان شد که سفیر جیمس اول پادشاه انگلستان بیش از دو سال در هند ماند شاید بتواند با جهانگیر امپراطور مغولى هندوستان ملاقات کند و موفق نگشت و آنگاه که پس از نومیدى از بر آمدن این خواسته، با فروتنى خواهش کرد که از او نامه اى براى پادشاه انگلستان بستاند، نخست وزیر هند در جواب گفت: مناسب شأن و مقام پادشاه مغولى مسلمان نیست که به حاکم جزیره کوچکى که مسکن جمعى صیاد تیره بخت است، نامه بنویسد.
آغاز انحطاط مسلمانان در هند 
انحطاط، زوال و سقوط امپراتوری گورکانیان با مرگ اورنگ زیب آغاز شد و بتدریج با بروز هرج و مرج ها و شورشهای داخلی میان حکام ولایات و دعوی حکومت از سوی امیران محلی گسترش یافت. امیران هندو و سیک نیز با تشکیل سپاهی جداگانه به جنگ و ستیز با دولت مرکزی برخاستند و جدایی و خودمختاری را در پیش گرفتند؛ در چنین وضعیتی اروپاییان پرتغالی، هلندی، فرانسوی و انگلیسی که در مرحله روابط تجاری با هند هرچه بیشتر وارد هند شده و ضمن رقابت با یکدیگر امتیازات متعددی را از امپراتوری گورکانی کسب کرده بودند، به بهانه حمایت از منافع تجاری خود در برابر هرج و مرج ها و اغتشاشات، وارد مرحله سیاسی- نظامی شدند و نیروی نظامی خود را وارد هندوستان کردند.
نقش استعمار انگلیس در تضعیف مسلمانان 
انگلیسیها با غلبه بر رقبای خود و به دست گرفتن کمپانی هند شرقی، طبق سیاست معمول خود به نفاق و اختلاف میان امیران هند دامن زدند و آنان را به جان هم انداختند. آنها در وقت مقتضی خود مستقیما در عملیات نظامی شرکت می کردند که اوج آن در دوره دوم، نفوذ آنها در ایالت بنگال و سرکوب مقاومت شجاعانه امیر سراج الدوله، آخرین حکمران مسلمان آن ایالت، در جنگ پلاسی بود. با تصرف بنگال، سلطه سیاسی- نظامی انگلیس بر هند آغاز شد و در دوره سوم، در طول یک قرن با درهم شکسته شدن مقاومتهای پراکنده مسلمانان، این سلطه ادامه یافت و با سرکوب شدید آخرین و گسترده ترین مقاومت مسلمانان هند در قیام 1875 م. به اوج خود رسید و پس از آن هندوستان مستعمره انگلیس شد و کاملا در اختیار آن قرار گرفت.
جنبش شاه ولی الله پاسخی به انحطاط و زوال جامعه مسلمانان 
در چنین وضعیتی که انحطاط و زوال جامعه و دولت مسلمان هند را فراگرفته بود و کشمکشها، تجزیه طلبی ها و تفرقه های فزاینده موقعیت اسلام و مسلمانان را به خطر انداخته بود، شاه ولی الله دهلوی (1703-1762 م./1176ـ 1115 هجری.) متفکر و متکلم و اندیشمند بزرگ، در واکنش نسبت به این اوضاع، جنبشی در چهارچوب اصلاح طلبی دینی به راه انداخت و رهبری فکری و مذهبی و معنوی مسلمانان را به دست گرفت و تأثیر فراوانی بر افکار و اعمال مسلمانان هند در آن دوره و دوره های بعد گذاشت.
شاه ولی الله معاصر محمدبن عبدالوهاب بود و هر دو در یک زمان در مدینه تحصیل میکردند و بعید نیست که استادان آنها هم در حجاز یکی بوده باشند؛ از جمله استادان شاه ولی الله در حجاز، شیخ ابوطاهر محمدبن ابراهیمی الکردی، شیخ سلیمان مغربی (دانشمندی از شمال افریقا)، شیخ السناوی و تاج الدین حنفی بودند. این امر و برخی شباهتهای دیگر در شعارهای اصلاحی و دیدگاههای شاه ولی­ الله و ابن عبدالوهاب باعث شده است که برخی از نویسندگان غربی، جنبش شاه ولی الله و فرزندانش و سیداحمد بارلی و حرکتهای دیگر پیرو آنها را در هند متأثر از جنبش وهابیت بدانند؛ در حالی که با توجه به وجوه اختلاف و برخی مسائل متفاوت مورد توجه آنان، این نظر نمی تواند درست باشد.
اختلافات بنیادین شاه ولی الله با محمد بن عبدالوهاب 
1) تصوف
اولین اختلاف بنیادین شاه ولی الله این بود که وی یک عالم نقشبندی متفکر و متکلم بود که در افکار اصلاحی خود مایه های استدلالی و کلامی و بویژه گرایشهای صوفیانه داشت. از همین دیدگاه، شکلی که وی برای اسلام تصفیه شده خود در نظر می گرفت آشکارا رنگ تصوّف داشت. البته او فساد و انحطاطی را که در روشهای عملی صوفیان پدید آمده بود و نیز اشتباه و انحرافات صوفیان زمان خود را طرد می کرد. او صوفی بود، ولی به بی قیدیها و فراخ رویهایی که جامعه فاسد و منحط در زمینه مذهبی تحمل می کرد حمله می نمود. اهمیت او به عنوان متفکر از اینجا ناشی می شود که مخصوصا سعی کرده است تفسیری از اسلام به عمل آورد تا یک تصوّف خالص را با یک سنت عاری از آلایش منطبق سازد.
در مقابل اندیشه وهابیت که بشدت ضد تصوف و عرفان مسلکی است، وی گرایشهای وحدت وجودی صوفیانه را با معتقدات مذهبی آشتی داد.
2) رویکرد کلامی و عقلگرا(ماتریدی)
دومین اختلاف اساسی اینکه شاه ولی الله به رغم گرایشهای بنیادگرا و صوفیانه و طرد مکتب اصالت عقل، در عین حال دارای گرایشهای کلامی، عقلی، علمی، اجتهادی و نو نیز بود و به همین سبب با ابن عبدالوهاب که ظاهرگرا و حدیثی بود، اختلاف جدی داشت.
او به عنوان یک متکلم، آثار کلامی ممتازی به زبان عربی و فارسی، در اغلب رشته ها، نوشته است. برجسته ترین اثر کلامی وی کتاب حجه الله البالغه او که در آن شریعت را در لباس برهان ارائه کرده است، از دیدگاه کلام به الهیات می پردازد.
3) جایگاه تقلید در اندیشه وی(حنفی مذهب)
سومین اختلاف بنیادین وی با ابن عبدالوهاب این بود که وی پیشنهاد کرد که شخص مسلمان در همه مسائل مربوط به اعتقاد یا آیین و مراسم می تواند از احکام هریک از چهار مکتب اصلی فقهی (مالکی، شافعی، حنفی، حنبلی) تبعیت کند و نه تنها مقلدان مذاهب اربعه را تکفیر نکرد بلکه خود را حنفی میدانست. برخلاف اندیشه ابن عبدالوهاب که با شعار : اما الوهابیه و اما السیف (یا اندیشه وهابیگرى و یا شمشیر ) به تکفیر و کشتار همه فرق مسلمانان پرداخت. البته از نظر شاه ولی الله اجتهاد در تمام زمانها جایز است و باب اجتهاد در ائمه اربعه بسته نشده است و عالمان دین میتوانند با مراجعه به متون اصیل اسلام (قرآن و احادیث) با تلاشی همه جانبه به درک اصول اسلامی در مسائل مختلف بپردازند.
همچنین اگرچه بنیادگرایی شاه ولی الله همانند عبدالوهاب، بر رد قطعی شرک استوار است که خدا یکی است و هیچ یک از صفات او را نمی توان به پیامبران یا قدیسان نسبت داد(که این عقیده همه مسلمانان نیز هست) اما به نظر وی اینان ممکن است شفیع به حساب آیند(جواز اصل توسل به ارواح اولیاء الله)، اگرچه نمی توان از آنها چیزی خواست یا به آنها استغاثه کرد. هیچ کس به جز خدا نباید مستقیم یاغیرمستقیم پرستیده شود.
شاه ولی الله برخلاف ابن عبدالوهاب می خواست بیش از آنچه نفی و طرد می کند بسازد و نوآوری کند. برداشت او از اسلام به سبب گرایشهای عقلی، کلامی، اجتهادی و نیز صوفیانه بسیار عمیق، غنی و انعطاف پذیر بود.
(برای آشنایی بیشتر با ایشان و افکارش به مقاله معرفی ایشان مراجعه کنید)
تبدیل جنبش شاه ولی الله به جنبشی اجتماعی سیاسی 
جنبش شاه ولی الله در ابتدا جنبشی فکری و اصلاحی بود؛ اما پس از او، پسرش شاه عبدالعزیز (1746-1824 م.) و نوه اش شاه اسماعیل (1781-1831 م.) آن را به یک جنبش اجتماعی-سیاسی تبدیل کردند و علیه سلطه انگلستان موضع گرفتند. این جنبش دارای دوجنبه داخلی و خارجی بود و دو هدف مهم داشت: یکی جلوگیری از انحطاط داخلی و رفع آن و دیگری مبارزه با تهدید و تهاجم خارجی.
فتوای جهاد ضد استعمار انگلیس 
مولوی(شاه) عبدالعزیز دهلوی، نقش برجسته و بسیار مهمی در مبارزات ضداستعماری و ضدانگلیسی مسلمانان هند داشت. او در مقام رئیس محدثان هند، در سال 1803 م. با تعریف و ترسیم «دارالاسلام» و «دارالحرب» فتوای بسیار مهم و تاریخی خود را درباره جهاد علیه انگلیس صادر و اعلام کرد:
کشور اسلامی هندوستان، با تسلط و سیطره انگلیسیها به «دارالحرب» تبدیل یافته، لهذا بر همه مردان و زنان مسلمان واجب است که آنقدر با آنها بجنگند و آنچنان روابط دوستانه خود را با آنها قطع کنند که ناگزیر از هندوستان خارج شوند؛ زیرا انگلیسیها دشمن محارب مسلمانند.
این فتوای جهاد را در سالهای بعد تمام علمای اسلام در هند تأیید کردند و مردم را به جهاد و مبارزه با انگلستان فراخواندند. انگلیسیها نیز برای خنثی کردن تأثیر این فتوا از برخی علمای درباری و وابسته به خود در هند و حجاز فتوای عدم ضرورت جهاد را گرفتند؛ اما با این حال آنها نتوانستند از وسعت تأثیر و نفوذ عبدالعزیز بکاهند؛ به طوری که همین فتوای مبارزه با استعمار انگلیس پایه و اساس مکتبی را تشکیل داد که تا زمان قیام عمومی 1857 م. و پس از آن مردم را به قطع رابطه و عدم همکاری با انگلیس فراخواند و ورود به مدارس جدید انگلیسی را تحریم می کرد؛ از جمله در نهضت سیداحمد بارلی و جنبش علمای دیوبند و دیگر حوزه های علمیه و نهضت خلافت، که بتدریج جنبش فکری – اصلاحی شاه ولی الله را در پیوند با جریان سنتی علمای هند قرار داد و با گسترش مبارزات ضداستعماری، چهره سیاسی – اجتماعی شدیدتری را به خود گرفت.
نهضت سید احمدبارلی 
نهضت سید احمدبارلی (یا بریلوی یا سید احمد عرفان) (1782-1831 م.) اولین و مهمترین نهضت فکری و اصلاحی و دینی و سیاسی ملهم و متأثر از آرا و عقاید دینی و سیاسی شاه ولی الله بود. سیداحمد یکی از شاگردان برجسته عبدالعزیز بود؛ اما بزودی رهبری دینی و سیاسی مسلمانان پیرو ولی الله و خانواده او رابه عهده گرفت. جنبش سیداحمد که به کمک و حمایت خاندان ولی الله شکل گرفت و به نام جنبش طریقه محمدی و بیش از آن به «جنبش مجاهدین» معروف شد.
این جریان به تشکیل یک جماعت با سازمان مذهبی- سیاسی با شبکه ای از مراکز تبلیغی منجر گردید که هدفش تصفیه اسلام بود و روستاها و واحدهای اصلی آن به شمار می آمد. این نخستین دعوت تاریخ اسلام در هند بود که به یک جنبش همگانی و مردمی مبدل گردید.
این جنبش، نهضتی مذهبی و طرفدار احیای دین و اصلاح مفاسد اجتماعی و رفع سلطه غیرمسلمانها و تأسیس سازمان سیاسی- اجتماعی مطلوب از طریق اصل جهاد بود که از سال 1821 م. در دهلی، واقع در هند شمالی، آغاز شد و با جلب حمایت پیروان فراوانی که عمدتا از میان کشاورزان و کارگران مستضعف صنایع دستی بنگال و شمال هندوستان بودند و با سازماندهی آنان از سال 1824 م./1240 هجری آماده جهاد شد.
در این مبارزه مسلمانان به موفقیتهای مهمی دست یافتند. از نظر اهداف اثباتی سیاسی، مطابق دیدگاه نظری شاه ولی الله، آنها در صدد تأسیس و تشکیل دولت و خلافت اسلامی بودند و حتی مدتی، به دنبال پیروزیهای درخشان نظامی، عملا موفق به تشکیل آن شدند؛ هدف استراتژیک سیداحمد، آزادی هند از سلطه انگلیس بود.
تهمت وهابیگری برای تضعیف مبارزان با استعمار 
جنبش سید احمد به اشتباه و به غلط مخصوصا از طرف انگلیسیها و در اسناد حکومت هند بریتانیا، به عنوان جنبشی وهابی و یا منتسب به آن معرفی شده است و حتی نویسندگانی چون ستوارد امریکایی، سیداحمد را «سیداحمد وهابی افراطی» و دولت را «دولت وهابی هندی» می نامند؛
یکی از کتابهای خوب درباره تاریخ مسلمانان هند، کتاب “مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان” است که توسط آیت الله سید علی خامنه ای ترجمه و تالیف شده است. ایشان در صفحه 35 کتاب در مورد این توطئه انگلیسی ها می گوید:
” یکى از حربه هاى کوبنده اى که دستگاه استعمار بر ضد این جمعیت به کار مى برد، متهم ساختن آنان به وهابیگرى بود . در آن تاریخ وهابیان بخاطر ویران ساختن بقعه هاى متبرک حجاز، در نظر عموم مسلمانان منفور و بدنام بودند و وارد آوردن این تهمت مى توانست این نفرت عمومى را عینا متوجه این جمعیت سازد .
از آنجا که سیداحمد، از جهت پیشنهاد طرحهاى اصلاحى و دعوت مسلمانان به پیراستن اسلام از بدعت ها و خرافات، به وهابیان شباهتى مى داشت . این تهمت در همان اوائل یعنى در دوران حیات عرفان به ثمر رسیده بود و انگلیسیها و سیک ها توانسته بودند بدان وسیله بعضى از افراد بى اطلاع مسلمان را وادار به خیانت کرده و بر او بشورانند و با این تدبیر او و هم مرید و همکارش شاه اسماعیل را در سال 1831 از بین ببرند .
در دوران پس از انقلاب 1857 هم که پیروان(عرفان) سرسختانه با انگلیس ها مى جنگیدند این تهمت بصورت سلاح قاطعى در اختیار انگلیسیها بود که در هر فرصت مناسب، از آن استفاده مى کردند و از جمله علمائى را که در امور سیاسى دخالت ورزیده و مردم را به مبارزه با انگلیس دعوت مى نمودند، در نظر عوام منفور مى ساختند و تا کنون نیز این حربه همچنان باقى است و نقش شیطانى خود را که ایجاد فاصله میان قشرهاى وسیع مسلمین است، ایفاء می کند .
ولى پیروان عرفان، آن پاکبازان با اخلاص، از این سلاح برنده نیز نهراسیده و هرگز زبون حوادث و موانع نگشتند و با وجود این همه کارشکنى ها قواى خود را متمرکز ساخته در همه جا به ویژه نواحى کوهستانى، همواره به صورت خارى دامنگیر، در سر راه انگلیسیها خودنمائى مى کردند.”
البته این تهمت ها باعث شد که بعدها کتاب “المهند علی المفند” اثر مولانا خلیل احمد سهارنپوری قدس سره، از بزرگان دارالعلوم دیوبند هند، که به (تصدیقات لدفع التلبیسات) نیز معروف است، در رد این تهمت ها و نقد عقاید وهابیت به تحریر درآید و به امضاء و تائید تمام مشاهیر زمان دیوبند از جمله ۵۰ تن از علمای بزرگ دیوبند برسد و بعد از آن ۴۷ تن از علمای مکه مکرمه، مدینه منوره، علمای جامع الازهر و علمای دمشق نیز آن را تایید کردند؛
(برای آشنایی بیشتر با این کتاب به مقاله معرفی این کتاب مراجعه کنید)
دارالعلوم دیوبند؛ مادر مدارس و دانشگاه های اسلامی در شبه قاره هند
با سرکوب شدید قیام ها و تکمیل سلطه انگلیس در هند، نظام درسی هند غربی شد و مسلمانان از ادارات اخراج شدند. علمای هند در این فضای ناامیدی و یاس چاره ای ندیدند مگر اینکه نسل جوان را با برنامه اى مستقل و دور از موج استعمار نوین، تربیت کنند و با این تدبیر، روح دیانت و حس نفرت از استعمارگران را در آنها بدمند و آنان را از انحلال و استهلاک در شخصیت غرب محفوظ بدارند .
یگانه وسیله تأمین این منظور، آن بود که مدارسى عربی وحوزه های اسلامی تأسیس شود کاملا مستقل و جدا از دستگاه حکومت و از کسانیکه اندک ارتباطى با حکومت دارند مانند امراء و ثروتمندان و حتی برخى از علماء که طرفدار انگلیسیها بودند.
اینجا بود که امام محمّدقاسم نانوتوی (متوفای ۱۲۹۷ق./ ۱۸۷۹م.) که از شاگردان شاه عبدالغنی مجددی دهلوی ، با همکاری و رایزنی دوستان خود مولانا رشیداحمدگنگوهی (متوفای۱۳۲۳ق./۱۹۰۵م.)، مولانا ذوالفقارعلی دیوبندی (متوفای۱۳۲۲ق./ ۱۹۰۴م.)، حاج سید محمدعابد دیوبندی (متوفای ۱۳۳۱ق./۱۹۱۲م.)، مولانا یعقوب نانوتوی (متوفای ۱۳۰۲ق./ ۱۸۸۴م.)، مولانا رفیع الدین (متوفای ۱۳۰۸ق./ ۱۸۹۰م.)، مولانا فضل الرحمن عثمانی دیوبندی (متوفای ۱۳۲۵ ق./ ۱۹۰۷م.)، در محرم سال ۱۲۸۳ ق/ ۱۸۶۷م در مسجدی قدیمی به نام «مسجد چتّه» که در جنوب شرقی محوطه ی فعلی دارالعلوم دیوبند واقع است، اقدام به تأسیس مدرسه و مرکزی نمودند که هسته ی اولیّه آن با یک مدّرس به نام «ملا محمود» و یک طلبه به نام «محمودالحسن» آغاز به کار کرد. بعدها همان طلبه به جایگاهی رسید که رهبری مسلمانان و مردم هند را در نهضت آزادی هند از استعمار انگلیس به عهده گرفت و به «شیخ الهند» معروف شد، سرانجام این نهضت به استقلال هند منجر شد.
امروزه دیوبند که قبلا روستایی بود از بسیاری از کلان شهرهای هند نیز شهرت بیشتری دارد. در ظرف 30 سال بعد از تأسیس مدرسه نزدیک به 40 مدرسه وابسته به آن بنیان نهاده شد که همه آنها، برنامه آموزشی و اساتید خود را از مدرسه دارالعلوم دیوبند اخذ کردند، لذا دیوبند مرکز جدیدی برای نشر اسلام در هند گردید.
در دوران محمود الحسن (1267ـ1340هـ .ق) دیوبند اعتباری بین المللی یافت و بعد از الازهر در مرتبه دوم قرار گرفت و افرادی از جنوب آفریقا، کشورهای جنوب شرق آسیا، آسیای مرکزی، ایران و به خصوص افغانستان به دیوبند آمدند. و هم اینک مولانا مفتی ابوالقاسم نعمانی مدیریت دارالعلوم دیوبند را برعهده دارد.
(برای آشنایی بیشتر با دارالعلوم دیوبند به مقاله معرفی دارالعلوم، همچنین به این سایت مراجعه کنید)
قابل ذکر است که این جریان اصیل و اصلی دیوبندیه است. از دل دیوبندیه یک جریان سلفی اهل حدیث هم منشعب شده است که گرایشات تندتری نسبت یه جریان اصیل دارند. البته این جریان نیز اختلافاتی با جریان وهابیت دارد اگرچه هردو مخالفت با کلام دارند.
این جریان توسط شاه محمد اسحاق و بعد از او مولوی نذیرحسین بهاری ادامه یافت. این جریان در مقابل جریان دیوبندی که توسط مولانا عبدالغنی مجددی گسترش یافته است در اقلیت هستند.
منبع: مجله الکترونیکی اخوت
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا